نگارنده این نوشتار بر این باور است که عامل مغلوب شدن زودهنگام ارتش عراق در جنگ2003، پفروپاشی روحیهپ آن ارتش بود. به همین سبب، در این نوشتار ابتدا عوامل اساسی مؤثر برروحیه، و پیامدهای زوال آن را مورد بحث و بررسی قرار داده و آن گاه فرایند تخریب روحیه ارتشعراق را مورد مداقه قرار دادهاست. به باور نویسنده، آمریکا برای تخریب روحیه ارتش عراق ومغلوب ساختن آن، براساس یک سناریوی از پیش طراحی شده طی چند مرحله، اقدامات روانی ـتبلیغی خویش را به اجرا گذاشته است. در مرحله نخست، ارتش و نیروهای مسلح عراق را دچار ترس و وحشتی فراتر از آستانه تحملآدمهای بهنجار کردهاست; پس از آن، آنان را از نیازهای روانی ـ زیستی، که مقاومت مستمر، لازمهبرآوردن آنهاست، محروم ساخته است; سپس آنان را نسبت به دستگاه رهبری عراق، و شخصصدام حسین، بیاعتماد و بدبین ساخته است. افزون بر آن، آمریکا از روشهایی همچون شایعه،تبلیغات و فریب به شکل دقیق و اثربخش بهره گرفتهاست.
امنیت در نظام هی معرفت دینی و فلسفه سیاسی کلاسیک در عصر باستان، فی نفسه مسئله نبوده است. در واقع، امنیت درونی انسان ماقبل تجدد، ریشه در تقدیری داشت که آدمی آن را خارج از دسترس خود می دید. آدمیان در فضی آرام دینی می زیستند و یمان داشتند که مقدرات خداوند در ناموس طبیعت و اعتدال نهفته در امور هستی، زیست بشر و امنیت درونی او را معین کرده است. فلسفه رواقی که بعدها به جریان فلسفی افلاطون و ارسطو و نیز به تفکر فلسفی مسیحی پیوند خورد، بر همین اساس بنا شده بود؛ اما فلسفه سیاسی جدید که مبنی دولت مدرن به شمار می رود، امنیت و قدرت را در کانون توجه خود قرار داده است.
در دهه های پایانی قرن بیستم و در طلیعه قرن جدید ، امنیت به ویژه در جوامع اروپایی ، معانی جدید و حوزه های گسترده تری نسبت به تلقی سنتی یعنی «امنیت نظامی» یافته است . این تحول عمدتا به این معناست که دیگر حوزه های روابط اجتماعی و سیاسی نیز از اهمیتی امنیتی برخوردار شده اند . بر این اساس توسعه مفهوم امنیت نه به معنای تسری بعد نظامی به دیگر حوزه های روابط بین الملل بلکه به منزله انعطاف پذیری شدن هسته سخت امنیتدر برابر اشکال و ابعاد نوین امنیت سازی است .
وضعیت سیاسی ـ اجتماعی جهان اسلام در دوران میانی در شرایطی قرار گرفت که در خلال آن امنیت به اصلی ترین مفهوم در توجیه سیاست تغلب و استیلا تبدیل شد. در این دوره و بنا بر نیازهای سیاسی ـ اجتماعی، جریان های فکری متفاوتی ظهور کردند که در یک محور اساسی با هم اشتراک داشتند و آن توجیه گری حکومت مطلقه بر اساس مفهوم امنیت و ضرورت دوری از هرج و مرج بود. چنین دریافتی از سیاست و حکومت به حدی در مسیر افراط قرار گرفت که اصول اساسی مورد تأکید اسلام در سیاست یعنی عدالت، برابری و اخلاق کاملاً به حاشیه رانده شد. اندیشمندان متعددی از نحله های فکری مختلف نماینده چنین تفکر سیاسی بودند. در این مقاله، ضمن بررسی زمینه ها و علل ظهور این وضعیت، ویژگی های اساسی برداشت غالب از امنیت بررسی شده و آراء برخی از اندیشمندان همچون امام محمدغزالی، ابن ولید طرطوشی و خواجه نظام الملک مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. بر اساس استدلال نویسنده، اندیشه اسلامی در دوره میانه چه در قالب سیاست نامه و چه در قالب شریعت نامه، با هدف برقراری نظم، اقتداری مطلق به سلطان می بخشید و حفظ دیانت را به عنوان یکی از وجوه مهم تأمین امنیت، در سایه این اقتدار میسر می دانست. بنابراین سلطان گرچه بنابر نص دین مشروع نبود؛ اما به واسطه حفظ دین، از سوی علما لازم الاتباع قلمداد می شد.