آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

 «حرارتی‌ به‌ کله‌اش‌ دیدم‌ که‌ در بیسمارک‌ نبود و راستی‌ اگر وزارت‌ اعظم‌ ایران‌ را داشت‌ مانند امیرکبیر حفظ‌ حدود مملکت‌ را می‌نمود.» این‌ توصیف‌ را کسی‌ از مرحوم‌ آقانجفی‌ اصفهانی(ره) کرده‌ است‌ که‌ خودش‌ از نوا در تاریخ‌ اسلام‌ بشمار می‌رود و در جد‌ و جهد علمی‌ و عملی‌ مقام‌ و رتبه‌ای‌ عظیم‌ دارد. آری‌ وقتی‌ مرحوم‌ سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ که‌ خود شرق‌ و غرب‌ عالم‌ را سیر نموده‌ و در تاریخ‌ معاصر ایران‌ و اسلام‌ جایگاه‌ ممتازی‌ دارد در مورد آقانجفی‌ (رحمة‌الله‌ علیه) چنین‌ گفته‌ است؛ ما دیگر چه‌ می‌توانیم‌ بگوییم.

 

مرحوم‌ آقانجفی‌ اصفهانی(ره) در عرصه‌های‌ مبارزه‌ با استعمار، استبداد، و سلطه‌ بازار خارجی‌ بر کشورهای‌ اسلامی، نقشی‌ محوری‌ ایفا کرد و در عین‌ کوشش‌ برای‌ اتحاد مسلمین‌ و مکاتبه‌ و دیدار با رجال‌ و برجستگان‌ سیاسی‌ جهان‌ اسلام‌ پیرامون‌ اصلاح‌ امور، ارتباط‌ صمیمانه‌ و نزدیکش‌ با توده‌های‌ مردم‌ و دستگیری‌ از ضعفا و مظلومان‌ وجاهت‌ و منزلت‌ خاصی‌ بدو بخشیده‌ بود.

 

در شماره‌ قبل‌ با شمه‌ای‌ از زندگی‌ و شخصیت‌ عالم‌ مجاهد و عارف‌ مبارز آیت‌العظمی‌ شیخ‌ محمدتقی‌ نجفی‌ (اعلی‌الله‌ مقاصد الشریف) آشنا گشتید؛ اینک‌ و در این‌ شماره‌ با گذری‌ بر کارنامه‌ سی‌ساله‌ مبارزات‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ آن‌ بزرگ‌مرد تاریخ‌ معاصر و دقت‌ در سلوک‌ علمی‌ و عملی‌ او شما را به‌ ادامه‌ بحث‌ دعوت‌ می‌کنیم.

 

2. رهبری‌ در جنبش‌ مشروطه‌

 

یکی‌ از ویژگیهای‌ این‌ نوع‌ رهبری، نگاه‌ فقیهانه‌ به‌ مسایل‌ جاری‌ در جامعه‌ می‌باشد. هر چند آقانجفی‌ به‌ عنوان‌ مصلحی‌ سیاسی‌ شناخته‌ شده‌ است؛ اما نوشتارهای‌ ماندگار وی‌ نمایانگر این‌ نکته‌ می‌باشد که‌ نظریات‌ فقهی‌ ایشان‌ با نگرش‌ و عمل‌ سیاسی‌ وی‌ ارتباط‌ تنگاتنگی‌ دارد. به‌ خصوص‌ که‌ آن‌ مرحوم‌ تعدادی‌ از نظریات‌ فقه‌ سیاسی‌ خود را پیش‌ از شروع‌ جدی‌ مبارزات‌ سیاسی‌ به‌ سال‌ 1297 ق‌ مطرح‌ نموده‌ است. در این‌ راستا، می‌توان‌ به‌ رساله‌ با ارزش‌ وی‌ به‌ نام‌ ولایت‌ الحاکم‌ الفقیه‌ اشاره‌ کرد.1

 

جنبش‌ مشروطه‌خواهان‌ در اصفهان‌ که‌ توسط، آقانجفی‌ و حاج‌آقانورالله‌ 2 --- برادرشان‌ --- رهبری‌ می‌شد؛ علاوه‌ بر در هم‌شکستن‌ فشار استعمار و استبداد، نوعی‌ برداشت‌ مذهبی‌ و آرمانهای‌ دینی‌ را جست‌وجو می‌کرد، بدون‌ آن‌که‌ با جناحهای‌ مشکوک‌ سیاسی‌ و محافل‌ غیردینی‌ و غربگرا ائتلافی‌ داشته‌ باشد. انطباق‌ موضع‌گیریهای‌ سیاسی‌ بر موازین‌ دینی، زمینه‌ احیا بر پایه‌ فرهنگ‌ شیعی‌ و نه‌ تقلید از غرب‌ و نه‌ نفی‌ دین‌ از سیاست‌ و حکومت، از جمله‌ ویژگیهایی‌ بودند که‌ پایه‌گذاران‌ اصلی‌ جنبش‌ را در اصفهان‌ و حومه‌ گسترده‌ آن، از پختگی‌ سیاسی، محبوبیت‌ و مردم‌پسندی‌ عمیق‌ همراه‌ با اعلام‌ وفاداریهای‌ پرشور برخوردار می‌کرد و از سویی‌ مورد غضب‌ کسانی‌ قرار می‌داد که‌ طرفدار مشروطیت‌ با آرمانهای‌ غربی‌ و ضدمذهبی‌ بودند.

 

مشروطه‌ای‌ که‌ آقانجفی‌ در پی‌ آن‌ بود، با مشروطه‌ ساخته‌ و پرداخته‌ برخی‌ محافل‌ غربگرای‌ تهران‌ تفاوتهای‌ بسیاری‌ داشت. هر چند که‌ هر دو در لفظ‌ مشروطه، برای‌ اداره‌ کشور مشترک‌ بودند، اما در معنا و ماهیت‌ آن‌ تفاوت‌ آشکاری‌ دیده‌ می‌شد. همین‌ امر، باعث‌ گردید تا نویسنده‌ای‌ همچون‌ کسروی‌ مشروطه‌ اصفهان‌ را با نام‌ «جنبش‌ ملایان» یاد کند و چنین‌ بنویسد:

 

«چنانکه‌ گفتیم؛ جنبش‌ مشروطه‌خواهی‌ در شهرهای‌ ایران‌ به‌ یک‌گونه‌ نمی‌بود و در هر شهری‌ از روی‌ کمی‌ یا بیشی‌ آگاهیها و سستی‌ یا استواری‌ خویها و بودن‌ و نبودن‌ پیشروان‌ شاینده، جنبش‌ رنگ‌ دیگری‌ می‌داشت‌ و در اسپهان‌ پیش‌ از جنبش‌ ملایان‌ به‌ویژه‌ حاجی‌آقانورالله‌ و آقانجفی‌ بسیار چیره‌ می‌بودند و در همه‌ چیز، مردم‌ را به‌ دلخواه‌ خود راه‌ می‌بردند. از این‌رو، مشروطه‌خواهی‌ در اسپهان‌ رویه‌ ملابازی‌ داشت.»3

 

3. استعمار و استبداد ستیزی‌

 

اگر کسی‌ کارنامه‌ سی‌ساله‌ مبارزات‌ آقانجفی‌ را بررسی‌ کند؛ درمی‌یابد که‌ او شیوه‌ و روش‌ مشخصی‌ در برخورد با حوادث‌ و اشخاص‌ مختلف‌ داشته‌ است. برای‌ آقانجفی‌ فرقی‌ نمی‌کرد که‌ طرف‌ مقابل‌ او، وابسته‌ به‌ کجا و به‌ چه‌ جریانی‌ است، گاهی‌ با حاکم‌ مستبدی‌ مانند ظل‌السلطان‌ درمی‌افتاد که‌ حتی‌ ناصرالدین‌شاه‌ نیز از قدرت‌ روزافزون‌ او بیمناک‌ بود و گاه‌ دیگر، در زمان‌ قدرت‌ مشروطه، با حاکم‌ بختیاری‌ مشروطه‌خواه‌ مشکل‌ پیدا می‌کرد. به‌ هر حال، هدف‌ او تنها ادای‌ تکلیف‌ و مبارزه‌ با جور و ستم‌ بود.

 

مبارزه‌ با اقبال‌ الدوله‌ کاشی‌ --- حاکم‌ محمدعلی‌شاه‌ که‌ منجر به‌ جنگ‌ مسلحانه‌ شهری‌ و شکست‌ حاکم‌ شد و نیز مبارزه‌ با برخی‌ حکام‌ مستبد پس‌ از مشروطه‌ دوم‌ (1327 تا 1332 ق) که‌ بیشتر از سران‌ بختیاری‌ بودند، از دیگر مبارزات‌ وی‌ با مظاهر فساد و ستم‌ دستگاه‌ به‌ شمار می‌رود.

 

آقانجفی‌ حساسیت‌ ویژه‌ای‌ به‌ استقلال‌ کشور و ممانعت‌ از نفوذ بیگانگان‌ داشت‌ و اگر احساس‌ می‌کرد؛ استقلال‌ کشور در معرض‌ خطر قرار گرفته، با هر وسیله‌ای‌ به‌ مقابله‌ با آن‌ برمی‌خاست. به‌ استناد مدارک‌ موجود، حتی‌ در روزهای‌ پایانی‌ حیات‌ خود با آن‌که‌ در بستر بیماری‌ افتاده‌ بود؛ دست‌ از تلاش‌ و مبارزه‌ برنداشت.

 

وی‌ همچون‌ --- پدر --- خویش، به‌ شدت‌ با بدعت‌ و انحرافات‌ سیاسی‌ --- فرهنگی‌ بابیت‌ برخورد می‌کرد و در همین‌ دوران‌ بود که‌ بهاییت‌ به‌ سختی‌ سرکوب‌ گردید. البته، این‌ سرکوب‌ عواقب‌ تلخی‌ را برای‌ آقانجفی‌ به‌ همراه‌ داشت؛ زیرا افزون‌ بر حمله‌ به‌ شخصیت‌ و افکار ایشان‌ در قالب‌ کتاب‌ و نوشتار، دیپلماتهای‌ انگلیس‌ و روس‌ نیز به‌ نوبت‌ در سالهای‌ 1307 و 1320 به‌ وقایع‌ بابی‌کُشی‌ اصفهان‌ و اطراف‌ آن، اعتراض‌ نمودند و سرانجام‌ دو سلطان‌ قاجار --- ناصرالدین‌شاه‌ و مظفرالدین‌شاه‌ --- او را به‌ اصفهان‌ تبعید کردند.

 

4. مبارزه‌ علیه‌ سلطه‌ بازار خارجی‌

 

فعالیتهای‌ آقانجفی‌ تنها در جنبه‌های‌ سیاسی‌ خلاصه‌ نمی‌شود، وی‌ با تحریم‌ بافته‌ها و کالاهای‌ خارجی‌ و ترویج‌ تولیدات‌ داخلی‌ و تشویق‌ مردم‌ بر خودکفایی‌ هر چه‌ بیشتر، به‌ مبارزه‌ با سلطه‌ بازار خارجی‌ پرداخت‌ و با صبر و استقامت، تمام‌ فشارهایی‌ که‌ از ناحیه‌ دولتهای‌ روس‌ و انگلیس‌ و حتی‌ دولت‌ ایران‌ بر او وارد می‌شد را تحمل‌ کرد و بر اعتقاد خویش‌ ایستاد.

 

در قسمتی‌ از اعلامیه‌ ده‌ ماده‌ای‌ آقانجفی‌ چنین‌ آمده‌ است: «... چون‌ اجانب‌ چند سال‌ است، به‌ ترتیب‌ معامله‌ به‌ بلاد محروسه‌ مسلمین‌ پیدا نموده‌اند و البسه‌ و امتعه‌ خود را رواج‌ دادند، حالا راجح‌ و صلاح‌ آن‌ است‌ که‌ مسلمانان‌ به‌ قدر امکان‌ سعی‌ در ترویج‌ و معاملات‌ در ملبوسات‌ اسلامیه‌ و امتعه‌ ایرانیه‌ نموده‌ باشند که‌ مهماامکن‌ حاجت‌ مسلمین‌ به‌ ملبوسات‌ و اموال‌ خارجی‌ کم‌ شود و این‌ مطلب‌ تدریجی‌الحصول‌ است. باید هر کس‌ بر حسب‌ وسع‌ در امانت‌ خودش‌ در این‌ ترتیبات‌ حسنه‌ جد و جهد نمایند.»4

 

روزنامه‌ زاینده‌رود در مورد حکم‌ تحریم‌ آقانجفی‌ و اثرات‌ آن‌ می‌نویسد: «حضرت‌ آیت‌الله‌ آقانجفی‌ (دامت‌ برکاته) --- که‌ یکی‌ از بزرگ‌ترین‌ علمای‌ بانفوذ ایران‌ و مرجع‌ تقلید مسلمانان‌ می‌باشند --- اغلب‌ اوقات‌ را در تلگرافخانه‌ حاضر و به‌ ارشاد مسلمانان‌ و راهنمایی‌ در حفظ‌ بیضه‌ اسلام‌ می‌پرداختند و نیز حکم‌ کتبی‌ راجع‌ به‌ حرمت‌ امتعه‌ روس‌ از قند و چای‌ و امتعه‌ و اقمشه‌ مرقوم‌ فرموده‌ و تجار اصفهان‌ هم‌ نظر به‌ احساسات‌ اسلامیه، اولین‌ اشخاص‌ بودند که‌ این‌ حکم‌ محکم‌ را اطاعت‌ نموده، متحدا به‌ طرفهای‌ خود تلگراف‌ نمودند که‌ از این‌ تاریخ‌ به‌ بعد امتعه‌ روس‌ را نه‌ به‌ طور امانت‌ و نه‌ به‌ طور خالصه‌ برای‌ آنها خریداری‌ و حمل‌ نکنند... هیات‌ اهالی‌ اصفهان‌ همه‌ روزه‌ در تزاید و به‌ دفاع‌ اقتصادی‌ که‌ ترک‌ اجانب‌ باشد! شروع‌ کرده‌اند. بلی! این‌ آخرین‌ امتحان‌ ایرانیان‌ است‌ که‌ بایستی‌ در این‌ مرحله‌ کمال‌ لیاقت‌ و استعداد خویش‌ را به‌ عالمیان‌ مسلم‌ دارند. ملت‌ ایران‌ به‌ مقتضیات‌ دیانت‌ خود یا بایستی‌ زندگی‌ کند؛ با سیادت‌ و عزت‌ یا بمیرد به‌ سعادت‌ و شهادت. ملت‌ ایران‌ به‌ حکم‌ هوشیاری‌ فطری‌ و تعلیمات‌ مذهبی، ملتی‌ نیست‌ که‌ تن‌ به‌ اسارت‌ دهد و تسلیم‌ خواهش‌ اجانب‌ گردد.»5

 

اگرچه‌ آقانجفی‌ همواره‌ پیشرفت‌ و ترقی‌ جامعه‌ اسلامی‌ را در نظر داشت‌ و برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف‌ نیز گامهایی‌ برداشته‌ بود؛ اما به‌ شدت‌ و با شکلی‌ معقول‌ و منطقی، با ورود و نفوذ فرهنگ‌ غرب‌ به‌ جوامع‌ اسلامی‌ مبارزه‌ می‌کرد. چنان‌که‌ در مقابل‌ مبلغان‌ مسیحی‌ که‌ در آن‌ مقطع‌ زمانی‌ تبلیغات‌ گسترده‌ای‌ را ضداسلام‌ آغاز نموده‌ بودند؛ با هم‌فکری‌ حاج‌آقانورالله‌ و رکن‌الملک‌ شیرازی، آقای‌ داعی‌الاسلام‌ را برای‌ مناظره‌ و مباحثه‌ با آنها تعیین‌ کرد. سپس‌ با همراهی‌ حاج‌ آقانورالله‌ دست‌ به‌ تشکیل‌ انجمنی‌ به‌ نام‌ صفاخانه‌ در محله‌ جلفا زد و به‌ منظور مقابله‌ عقیدتی‌ و مناظره‌ مذهبی‌ روزنامه‌ای‌ با نام‌ الاسلام‌ منتشر کرد که‌ سخنگوی‌ انجمن‌ صفاخانه‌ هم‌ باشد. وی‌ در کنار انجام‌ این‌گونه‌ فعالیتها، برای‌ جلوگیری‌ هر چه‌ بیشتر از نفوذ فرهنگ‌ غرب، شرکتهای‌ خارجی‌ را هم‌ به‌ رعایت‌ ضوابط‌ مسلمانان‌ ملزم‌ نمود.

 

5. سیاست‌ اتحاد اسلامی‌

 

آقانجفی، با پایبندی‌ شدید به‌ مبانی‌ مذهب‌ شیعه‌ و پافشاری‌ در اصول‌ و فروع‌ آن‌ از وحدت‌ بین‌ گروه‌های‌ اسلامی‌ غافل‌ نبود و برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ هدف، مکاتباتی‌ با سلطان‌ عثمانی‌ و شیخ‌الاسلام‌ ممالک‌ عثمانی‌ نیز انجام‌ داد. مبارزات‌ آقانجفی‌ علیه‌ اخطار روسها در سالهای‌ پس‌ از مشروطیت‌ و تلاش‌ برای‌ ایجاد روحیه‌ مقاومت‌ در مسوولان‌ کشور برای‌ مقابله‌ و رد اخطار روسیه، در همین‌ راستا صورت‌ گرفت.

 

6. اهتمام‌ به‌ امور مردم‌

 

بدون‌ تردید سراسر زندگانی‌ این‌ مرد الهی‌ در جهت‌ خدمت‌رسانی‌ به‌ مردم‌ بوده‌ است. هر کس‌ به‌ درِخوان‌ وی‌ جهت‌ حاجتی‌ می‌آمد؛ می‌دانست‌ که‌ آقانجفی‌ پیگیری‌ خواهد کرد.

 

محقق‌ تاریخ‌ کافی‌ است، به‌ اسناد بر جای‌ مانده‌ از مشروطه‌ نظری‌ گذرا داشته‌ باشد، خواهد دید که‌ بیشتر دغدغه‌ آقانجفی‌ زندگی‌ مردم‌ بوده‌ است. در اندیشه‌ وی‌ مردم‌ ودیعه‌ الهی‌ هستند که‌ باید با آنان‌ به‌ مدارا رفتار شود.

 

«اقدام‌ و اهتمام‌ بی‌نظیرش‌ در اصلاح‌ مفاسد و انجام‌ مقاصد خلق‌ از عالی‌ و دانی، از هر طبقه‌ و کیش، نه‌ تنها نسبت‌ به‌ مریدان‌ و مسلمانان‌ بلکه‌ نسبت‌ به‌ جمیع‌ طوایف‌ و افراد، از خویش‌ و بیگانه، دوست‌ و دشمن، کلیمی، مسیحی، زرتشتی‌ و غیره‌ (سوای‌ بهاییان) و هر مظلومی‌ را پناه‌ دادن‌ و به‌ حد کمال‌ از او حمایت‌ کردن‌ و دایما در معارضه‌ و جدال‌ با استبداد شاه‌ و حکام‌ و دولت‌ و دولتیان‌ بودن‌ تا حد فداکاری‌ و جان‌فشانی، حمایت‌ از جمیع‌ طبقات‌ ملت‌ نمودن، در حوادث‌ ناگوار یگانه‌ پشت‌ و پناه‌ ستمدیدگان‌ گردیدن‌ و خود را سپر بلای‌ مردم‌ ساختن، جمله‌ قدم، قلم، زبان، مال‌ و جان‌ خود را وقف‌ بر خدمت‌ به‌ خلق‌ داشتن‌ و التزام‌ و آراستگی‌ به‌ این‌ اطوار ستوده‌اش‌ نیز موثرترین‌ عوامل‌ نفوذ و قدرت‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ او بود.»6

 

«وی‌ در رفع‌ ظلم‌ حکام‌ و قضا حوایج‌ مردم‌ کوشا بود. عالمی‌ فاضل‌ و محققی‌ کامل‌ بود. در تمام‌ ایام‌ شب‌ و روز حاضر به‌ پذیرایی‌ واردین‌ می‌بود و در مقابل‌ مظالم‌ ظل‌السلطان‌ --- حاکم‌ ظالم‌ و جابر اصفهان‌ --- سدی‌ سدید و تا آن‌ اندازه‌ که‌ قدرت‌ داشته؛ در رفع‌ ظلم‌ وی‌ و عمالش‌ سعی‌ داشته‌ و الحق‌ پشت‌ و پناه‌ مردم‌ اصفهان‌ بوده‌ است.»7

 

حکایت‌ شنیدنی‌ آقانجفی‌ و ناصرالدین‌شاه‌

 

در تاریخ‌ اصفهان‌ و ری‌ آمده‌ است:

 

آقانجفی‌ را به‌ طهران‌ خواستند؛ روزی‌ که‌ به‌ مجلس‌ ناصرالدین‌شاه‌ رفته‌ بود، برای‌ بی‌اعتنایی، روی‌ نیمکتی‌ دراز شده‌ و سپس‌ سلام‌ کرده‌ و به‌ تجاهل‌ از خود ناصرالدین‌شاه‌ پرسیده‌ بودند: «قبله‌ عالم‌ کجا تشریف‌ دارند، چرا نمی‌آیند؟»

 

ظاهرا اطرافیان‌ به‌ آقا گوشزد می‌کنند که‌ شاه‌ خود اوست‌ و کسی‌ است‌ که‌ روبروی‌ تو قرار دارد. آن‌ وقت‌ آقا گفته‌ بودند: «پس‌ شاه‌ تویی

 

شاه‌ تغییر کرده‌ بود و گفته‌ بود: «آخوند! برای‌ کشتن‌ هفت‌ نفر بابی، هفت‌ دولت‌ مدعی‌ هستند

 

آقانجفی‌ دست‌ در عمامه‌ کرده، کاغذی‌ بیرون‌ آورده‌ که‌ اسامی‌ چندین‌ نفر بابی‌ دیگر در آن‌ نوشته‌ و گفته‌ بودند: «این‌ اشخاص‌ را هم‌ باید کشت

 

بعد از آن‌که‌ این‌ برخورد اهانت‌آمیز را با شاه‌ قاجار انجام‌ می‌دهد، وی‌ را تهدید و سرزنش‌ می‌کنند که‌ چرا این‌ برخورد را با شاه‌ کردید؟ امروز اختیار جان‌ و مال‌ تمام‌ مملکت‌ در اختیار اعلیحضرت‌ است‌ و این‌ عمل‌ اگر برای‌ شما فرضا خطر نداشته‌ باشد؛ برای‌ ما بسیار خطرناک‌ است. ممکن‌ است، الساعه‌ شاه‌ در اثر غضب‌ امر فرمایند که‌ تمام‌ ما را به‌ قتل‌ رسانند و خود شما را هم‌ ممکن‌ است، مجازات‌ خطرناکی‌ بفرمایند.

 

آقانجفی‌ که‌ به‌ در خروجی‌ نزدیک‌ می‌شد و این‌ کلمات‌ تهدیدآمیز صدراعظم‌ را می‌شنید؛ ناگهان‌ در هشتی‌ بزرگ‌ شمس‌العماره‌ که‌ امروز موجود است، چشمش‌ به‌ توپی‌ که‌ در آن‌جا کار گذاشته‌ بودند؛ افتاد. بدون‌ توجه‌ به‌ تهدیدات‌ صدراعظم‌ کلام‌ او را قطع‌ کرد و با لحن‌ تمسخرآمیز گفت: «آقای‌ صدراعظم‌ باشی‌ این‌ دم‌ در دروازه‌چی‌ است؟

 

--- این‌ توپ‌ است.

 

--- توپ‌ چی‌ است؟ از همان‌ توپهایی‌ که‌ بچه‌ها بازی‌ می‌کنند؟

 

--- نه‌ خیر! این‌ توپی‌ است‌ که‌ در آن‌ باروت‌ می‌ریزند و آتش‌ می‌زنند.

 

--- باروت‌ چی‌ است؟ در قرآن‌ فقط‌ هاروت‌ و ماروت‌ هست، ولی‌ باروت‌ نیست.

 

--- باروت‌ دانه‌های‌ سیاهی‌ است‌ که‌ وقتی‌ آتش‌ به‌ آن‌ برسد؛ منفجر می‌شود.

 

--- وقتی‌ توپ‌ آتش‌ گرفت؛ چطور می‌شود؟

 

--- اگر به‌ هر که‌ گلوله‌اش‌ برسد؛ قطعه‌قطعه‌ خواهد شد

 

--- آقانجفی‌ پیش‌ رفت‌ و جلو توپ‌ ایستاد و گفت: «آقای‌ صدراعظم‌ بفرمایید که‌ آن‌ توپ‌ در برود و مرا قطعه‌ قطعه‌ کند

 

اتابک‌ گفت: «این‌ توپ‌ خالی‌ است.» آقانجفی‌ نگاه‌ تمسخرآمیزی‌ به‌ اتابک‌ کرد و در جواب‌ تهدیدهای‌ او گفت: «برو به‌ شاه‌ بگو که‌ تقی‌ از این‌ توپهای‌ خالی‌ شما نمی‌ترسد.»8

 

جمع‌بندی‌ و نتیجه‌گیری‌

 

با این‌ مختصر، سخن‌ خود را از مردی‌ تاریخ‌ساز، پایان‌ برده‌ و جمع‌بندی‌ پیرامون‌ شخصیت‌ آن‌ مرحوم‌ را به‌ علامه‌ الفت‌ وا می‌گذاریم:

 

«اما درباره‌ شخصیت‌ اجتماعی‌ و نفوذ فوق‌العاده‌ و نباختن‌ قافیه‌ در طوفانهای‌ حوادث، نگارنده‌ بر آن‌ است‌ که‌ افزون‌ بر مقتضیات‌ آن‌ عصر، بیشتر پیشرفت‌ او به‌ جهات‌ ذیل‌ بوده‌ است:

 

1. بی‌غرضی، صلح‌جویی، تحمل‌ و گذشت‌ نسبت‌ به‌ دوست‌ و بدخواه‌

 

2. حمایت‌ از مظلوم‌ در برابر ظالم‌ از هر طبقه‌ و هر کیش‌ (سوای‌ بهاییان)

 

3. حسد نبردن‌ به‌ قدرت‌ و ریاست‌ همکاران‌ روحانی‌ خود، بلکه‌ تقویت‌ آنان‌

 

4. طمع‌نداشتن‌ به‌ مِلک‌ و مال‌ مردم‌

 

5. ثروت‌ زیاده‌ به‌ قدرت‌ حاجت‌ که‌ از عواید املاک‌ (بیشتر خالصه‌ دولت) بود که‌ به‌ تدریج‌ خریده‌ و بدست‌ آورده‌ بود

 

6. اعانت‌ به‌ فقرا9

 

و می‌توان‌ اضافه‌ کرد،

 

7. توکل‌ و اتکا به‌ خداوند متعال‌

 

8. تکیه‌ بر اجتهاد و مبانی‌ دینی‌ در مواجهه‌ با مسایل‌ و جریانها

 

9. روحیه‌ استقلال‌طلبی‌

 

10. احساس‌ هویت‌ دینی‌ در مواجهه‌ با بیگانگان‌ و ریزه‌خواران‌ خوان‌ آنان‌

 

و...»

 

آقانجفی‌ در آیینه‌ تاریخ‌

 

هر چند به‌ دلیل‌ مخالفت‌ با دستگاه‌ حاکم، بیگانگان‌ و روشنفکران‌ فرنگی‌مآب‌ چهره‌ حقیقی‌ ایشان‌ آن‌گونه‌ که‌ شایسته‌ وی‌ بود، منعکس‌ نشد، با این‌ حال، به‌ بیان‌ چند نمونه‌ از نظرات‌ افرادی‌ که‌ به‌ طور مستقیم‌ با آقانجفی‌ در ارتباط‌ بودند، می‌پردازیم‌ تا به‌ پوچی‌ ادعای‌ دولت‌آبادی‌ها بیشتر واقف‌ شویم.

 

مستر گراهام‌ --- کنسول‌ انگلیس‌ در اصفهان‌ --- درباره‌ آقانجفی‌ می‌گوید:

 

«همانا اگر این‌ مرد در انگلیس‌ بود، ما او را وزیر خارجه‌ می‌ساختیم.»10

 

میرزاحسن‌خان‌ انصاری‌ در جلد سوم‌ تاریخ‌ اصفهان‌ و ری‌ می‌نویسد:

 

«یاد دارم‌ یکی‌ از سیاسیون‌ درجه‌ اول‌ اروپا به‌ اصفهان‌ آمده‌ بود، خدمت‌ آقانجفی‌ می‌گفت: این‌ آقا که‌ خود را به‌ صداقت‌ می‌نمایاند، اگر اول‌ نمره‌ سیاسی‌ لندن‌ و پاریس‌ بیاید؛ آقا او را مانند دستمال‌ پیچیده‌ و در جیب‌ خود می‌گذارد.»11

 

سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ پس‌ از ملاقاتی‌ که‌ با آقانجفی‌ داشته‌ است، می‌گوید:

 

«حرارتی‌ به‌ کله‌اش‌ دیدم‌ که‌ در بیسمارک‌ (بیزمارک) نبود و راستی‌ اگر وزارت‌ اعظم‌ ایران‌ را داشت؛ مانند امیرکبیر حفظ‌ حدود مملکت‌ را می‌نمود که‌ بیگانه‌ از آن‌ یک‌ وجب‌ نبرد.»12

 

حسن‌ ختام‌

 

تجلیل‌ آیت‌الله‌ شیخ‌ محمدحسین‌ کاشف‌الغطا(ره) از آقانجفی‌

 

آیت‌الله‌ شیخ‌محمدحسین‌ کاشف‌الغطا، در قسمتی‌ از نوشتار خود درباره‌ آقانجفی‌ آورده‌ است:

 

«الشیخ‌ الهمام، مبین‌الاحکام، ملاذالانام، عمادالشیعة‌ و مروج‌ قوانین‌ الشریعة، حامل‌ ولایة‌ الاسلام‌ و فقیه‌ اهل‌ البیت‌ (علیهم‌ السلام) سمی‌ جده‌ و حاکیه‌ فی‌ مجده‌ وجده، ابوالحسن‌ محمد التقی‌ (ادام‌ الله‌ عمره‌ و شد علی‌ نصرالدین‌ از ره): حضر مذة‌ علی‌ والده‌ ثم‌ سافر الی‌ العراق‌ و حضر علی‌ الفقیهین‌ الشیخ‌ مهدی‌ و الشیخ‌ راضی‌ و علی‌ المیرزا حسن‌ الشیرازی‌ و اشتغل‌ هناک‌ بالطاعات‌ و المجاهدات‌ الشرعیة، حتی‌ فتح‌الله‌ علیه‌ ابواب‌ العلوم‌ المعنویة، ثم‌ رجع‌ الی‌ اصفهان‌ و اشتغل‌ بالتصنیف‌ و التالیف‌ و ترویج‌ الدین‌ الشریف‌ و قلده‌ جم‌ غفیر فی‌ حیاة‌ والده‌ و حضر علیه‌ من‌ الفضلأ جمع‌ کثیر و اهتم‌ بترویج‌ الدین‌ و دفع‌ کید المبتدعین‌ و لما انتقل‌ والده‌ الی‌ رحمة‌الله‌ قام‌ فی‌ محله‌ و صار مدار عقد الفصل‌ والحل‌ و لکن‌ کثر اعدائه‌ و حساده‌ لما کان‌ یتشدد علی‌المبدعین‌ و القاسقین‌ باقامة‌ الحدوده‌ الشرعیة، و النهی‌ عن‌ المنکرات‌ و الافعال‌ الردیة، و قتل‌ من‌ اهل‌ المذهب‌ الجدید جماعة‌ کثیره‌ مع‌ ان‌ لهم‌ عدة، فهد وده‌ کما فعلوا مع‌ ابیه‌ فما ازداد الاجراة‌ و شدة‌ حتی‌ کان‌ سنه‌ 1307 ه'.ق‌ حکم‌ ایضا علی‌ جماعة‌ منهم‌ بالقتل‌ فقتلوا شر قتلة، مع‌ کونهم‌ آوین‌ الی‌ رکن‌ شدید فاوجب‌ قصة‌ طویلة‌ مشهورة‌ مضی‌ الی‌ طهران‌ فبقی‌ الی‌ ان‌ اصلح‌ الله‌ ذلک‌ الامر احسن‌ اصلاح‌ ثم‌ رجع‌ الی‌ محله‌ مویدا منصورا و الیها یشیر السید الادیب‌ السید جعفر الحلی‌ حیث‌ یقول‌ من‌ قصیده:

 

هم‌ معشر نهضوا بدین‌ محمدفی‌ اصفهان‌ و اتلفوا القانونا

 

هدروادم‌ القوم‌ الذین‌ تزندقواو دم‌ الزنادق‌ لم‌ یکن‌ محقونا

 

لو ان‌ مرتدا تعلق‌ بالسهأ  للامن‌ منهم‌ لم‌ یکن‌ مامونا

 

ولو انه‌ من‌ خلف‌ سبعة‌ ابحررکبوا له‌ نصر الاله‌ سفینا

 

و هو الان‌ (ایده‌ الله) الامام‌ الذی‌ له‌ المرجعیة‌ کلها فی‌ اصفهان‌ و الیه‌ الاشارة‌ بالفضل‌ و التفضیل‌ بکل‌ بنان‌ فی‌ کل‌ مکان‌ وله‌ ولدان‌ هما فی‌ سمأالمجد قمران‌ بل‌ بدران‌ و من‌ یم‌ الشریعه‌ نهران‌ بل‌ بحران‌ حفظهما الله‌ و اباهما من‌ طوارق‌ الزمان‌ و صروف‌ المحدثان‌ انه‌ هو الکریم‌ المنان.»13

 

ترجمه‌

 

شیخ‌ بلند همت‌ و دلیر، بیان‌ کننده‌ احکام‌ خدا، پناهگاه‌ مردم، تکیه‌گاه‌ شیعه، ترویج‌کننده‌ قوانین‌ شریعت، حامل‌ رایت‌ اسلام‌ و فقیه‌ اهل‌ بیت‌ که‌ همنام‌ جدش‌ و حاکی‌ مجد و عظمتش، ابوالحسن‌ محمدتقی‌ است‌ که‌ خداوند عمرش‌ را دراز گرداند و کمرش‌ را بر یاری‌ دین‌ محکم‌ نماید. مدتی‌ بر درس‌ پدرش‌ حاضر شد و آن‌گاه‌ به‌ عراق‌ مسافرت‌ نمود و در درس‌ دو فقیه‌ نامدار، شیخ‌مهدی‌ و شیخ‌راضی‌ و نیز در درس‌ میرزاحسن‌ شیرازی‌ حاضر شد. آقانجفی‌ در آنجا به‌ طاعات‌ و ریاضتهای‌ شرعی‌ مشغول‌ شد تا اینکه‌ خداوند درهای‌ علوم‌ معنوی‌ را بر روی‌ او گشود. سپس‌ به‌ اصفهان‌ بازگشت‌ و به‌ تصنیف، تالیف‌ و ترویج‌ دین‌ مشغول‌ گشت‌ و در زمان‌ حیات‌ پدرش، بسیاری‌ از او تقلید می‌کردند و جمع‌ پرشماری‌ از فضلا در درس‌ او شرکت‌ می‌جستند.

 

مرحوم‌ آقانجفی‌ به‌ ترویج‌ دین‌ و دفع‌ حیله‌ بدعت‌گذاران‌ همت‌ گماشت. هنگامی‌ که‌ پدرش‌ به‌ رحمت‌ خدا پیوست؛ در محل‌ خود به‌ اصلاح‌ امور مردم‌ برخاست‌ و به‌ زودی‌ مرجع‌ حل‌ و فصل‌ مشکلات‌ گردید. دشمنان‌ و حاسدان‌ آقا به‌ خاطر شدت‌ و سختگیری‌ ایشان‌ بر بدعت‌گذاران‌ و فاسقان‌ و به‌ دلیل‌ اجرای‌ حدود شرعی‌ و نهی‌ از منکرات‌ و افعال‌ پست‌ زیاد شدند. او جماعت‌ بسیاری‌ از طرفداران‌ مذهب‌ جدید (بهایی) را کشت، با اینکه‌ آنها دارای‌ حزب‌ و جمعیتی‌ بودند و طرفدارانی‌ نیز داشتند. پس‌ به‌ سبب‌ همین‌ کار او را تهدید نمودند، چنان‌که‌ با پدرش‌ نیز چنین‌ کردند. اما تهدیدات‌ آنان‌ جز افزودن‌ به‌ جرات‌ و شدت‌ بخشیدن‌ به‌ کارهای‌ ایشان‌ نتیجه‌ای‌ نداشت. تا این‌که‌ در سال‌ 1307 دوباره‌ بر قتل‌ جماعتی‌ از ایشان‌ حکم‌ کرد. با همین‌ حکم، افراد این‌ طایفه‌ را به‌ بدترین‌ وضعی‌ کشتند، با این‌ که‌ آنها به‌ رکن‌ محکمی‌ پناه‌ برده‌ بودند و این، سبب‌ حوادث‌ مهم‌ و بزرگی‌ شد.

 

سپس‌ آقانجفی‌ به‌ تهران‌ آمد و در آنجا باقی‌ ماند تا اینکه‌ خداوند، کار او را به‌ نیکوترین‌ وجه‌ اصلاح‌ کرد و در نتیجه، موید و پیروز به‌ شهر خویش‌ بازگشت. سیدجعفر حلی، ادیب‌ مشهور در سروده‌ خویش‌ به‌ همین‌ ماجرا اشاره‌ کرده، آنجا که‌ می‌گوید:

 

«ایشان‌ گروهی‌ بودند که‌ در اصفهان‌ به‌ دین‌ محمد(ص) قیام‌ کردند و قانون‌ آن‌ زمان‌ را برهم‌ زدند. قومی‌ را که‌ کافر شدند؛ مهدورالدم‌ دانستند و خون‌ زنادقه‌ و کفار محفوظ‌ نیست. اگر مرتد و زندیق‌ برای‌ نجات‌ جان‌ خویش‌ به‌ ستاره‌ سها پناه‌ می‌برد؛ در امان‌ نبود و اگر او در پشت‌ هفت‌ دریا می‌بود، یاری‌کنندگان‌ دین‌ خدا سوار بر کشتی‌ می‌شدند و او را می‌کشتند

 

...آقانجفی‌ --- که‌ خداوند او را تایید کند --- هم‌اکنون‌ پیشوایی‌ است‌ که‌ در تمام‌ اصفهان‌ مرجعیت‌ از آن‌ او است‌ و در همه‌ مکانها به‌ فضل‌ و دانش‌ به‌ تمام‌ معنا به‌ سوی‌ او اشاره‌ می‌شود. او صاحب‌ دو فرزند است‌ که‌ از نظر علم‌ و دانش‌ و تقوا در آسمان‌ مجد و عظمت، دو ماه، بلکه‌ دو بدر هستند و از دریای‌ شریعت‌ دوجویبارند، بلکه‌ خود دو دریا هستند. خداوند این‌ دو و پدرشان‌ را از حوادث‌ سخت‌ روزگار تا هنگامی‌ که‌ شب‌ و روز برپاست؛ حفظ‌ گرداند.

 

غروب‌ غم‌انگیز

 

مرحوم‌ نجفی‌ در اواخر سال‌ 1330 ه'.ق‌ به‌ بیماری‌ استسقا مبتلا می‌شود و دو سال‌ به‌ بستر ناتوانی‌ می‌افتد؛ ولی‌ در همه‌ این‌ مدت‌ هیچ‌گونه‌ ناله‌ و شکایتی‌ نمی‌کند و در عین‌ حال، با ستمگران‌ نیز در مجادله‌ بود. چند ساعت‌ پیش‌ از وفاتش‌ به‌ تنظیم‌ وصیتنامه، وقفنامه، انفاق‌ به‌ فقرا و شفاعت‌ نزد حاکم‌ بختیاری‌ اشتغال‌ داشت. در واپسین‌ لحظات‌ عمر، مکتوب‌ نهایی‌ شفاعت‌ را برای‌ رفع‌ ظلم‌ و اصلاح‌ کار یک‌ شخص‌ بیچاره‌ به‌ صمصام‌السلطنه‌ بختیاری‌ --- حکمران‌ وقت‌ --- نوشته‌ بود. آن‌ مکتوب‌ وقتی‌ به‌ دست‌ حاکم‌ رسید که‌ صدای‌ شیون‌ از خانه‌ و محله‌ آقانجفی‌ بلند بود. حکمران‌ با تحیر گفت: «اگر اوست‌ که‌ مرده؛ پس‌ کیست‌ که‌ این‌ کاغذ را می‌نویسد؟

 

در سوگش، مردم‌ ولایت‌ اصفهان‌ تا چهل‌ روز، بسیار سوگواری‌ کردند و از مذاهب‌ گوناگون‌ در سوگ‌ وی‌ شرکت‌ جستند.14

 

خبرنگار روزنامه‌ حبل‌المتین‌ درباره‌ وفات‌ آقانجفی‌ از اصفهان‌ این‌گونه‌ گزارش‌ کرده‌ بود:

 

«امروز که‌ روز جمعه، شانزدهم‌ شهر شعبان‌ 1332 ق‌ و ششمین‌ روز وفات‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ حاج‌شیخ‌محمدتقی‌ نجفی‌ (حشره‌ الله‌ مع‌ من‌ تولاه) است، پس‌ از هفتاد و یک‌ سال‌ زندگانی‌ به‌ دار جدایی‌ شتافت. در این‌ شش‌ روز شهر و توابع‌ یکپارچه‌ ماتم‌ است. تمام‌ شهر را سیاه‌ بسته، مسجد شاه‌ و میدان‌ جنب‌ آن‌ در این‌ چند روز از دسته‌های‌ سینه‌زن‌ و کتل‌ و نوحه‌گر خالی‌ نماند. طوری‌ عزاداری‌ نمودند که‌ آن‌ هیچ‌گاه‌ احدی‌ ندیده‌ و نشنیده‌ بود. ولی‌ سرآمد تمامی‌ عزاداریها، عزاداری‌ دویست‌ نفری‌ اطفال‌ یتیم‌ بود که‌ آن‌ مرحوم‌ از آنها پرستاری‌ می‌فرمود و از هر جهت‌ از خوراک، لباس، درس‌ و جمیع‌ لوازم‌ آنها مواظبت‌ می‌فرموده‌ و آنها با سر و پای‌ برهنه‌ و چشمهای‌ گریان، خاک‌ بر سرکنان‌ متصل‌ در مسجد و اطراف‌ در سیر بودند و همگی‌ می‌گفتند که‌ ای‌ چرخ! چرا بردی‌ بابای‌ یتیمان‌ را و این‌ حال‌ در این‌ چند روز آتش‌ به‌ قلوب‌ خاص‌ و عام‌ زد.»15

 

همین‌ روزنامه‌ در گزارش‌ دیگری‌ از اصفهان‌ می‌نویسد:

 

«از روز فوت‌ تاکنون، هفتمین‌ روز رحلت‌ آیت‌الله‌ بود، همه‌ روزه‌ از صبح‌ تا هنگام‌ شام، هنگامه‌ غریبی‌ بر پا بود. می‌توان‌ به‌ طور اطمینان‌ مدعی‌ شد که‌ از صدر اسلام‌ تاکنون‌ برای‌ هیچ‌ رییس‌ مذهبی‌ مثل‌ این‌ چند روز عزاداری‌ نشده. می‌توان‌ گفت‌ که‌ در تمام‌ سیصد هزار جمعیت‌ اصفهان‌ و توابع‌ در این‌ چند روز یک‌ حالت‌ جنونی‌ مشاهده‌ می‌شود.»16

 

معلم‌ حبیب‌آبادی‌ که‌ خود شاهد مراسم‌ سوگواری‌ مردم‌ بوده، این‌چنین‌ می‌گوید:

 

«پس‌ از وفات‌ در مسجد شاه‌ برای‌ او فاتحه‌ گرفته‌ و دستجات‌ مختلفه‌ از خود شهر و خارج، تشکیل‌ و بازارها را تعطیل‌ و لوازم‌ تعزیه‌ از سینه‌زنی‌ و زنجیرزنی‌ و غیره‌ به‌ عمل‌ آمده... و چندین‌ روز این‌ اوضاع‌ ادامه‌ داشت‌ و بعد از وفات‌ وی‌ در حقیقت، پشت‌ اهل‌ اصفهان‌ شکست؛ زیرا که‌ در هر بلیه‌ و مصایبی‌ که‌ از طرف‌ دولت‌ و غیره‌ بر آنها وارد می‌شد، او آن‌ را دفع‌ می‌کرد و بعد از آن‌ بسیاری‌ از بدع‌ و مواد مقرره‌ ناگوار در موقع‌ اجرا و عمل‌ گذاشته‌ شد و این‌ فقیر مولف‌ کرارا، فیض‌ حضور و ملاقات‌ او را درک‌ و هم‌ در سوگواری‌ و مجلس‌ ترحیم‌ او حاضر بودم‌ و جماعتی‌ کثیره‌ از ادبا و شعرا در مرثیه‌ و تاریخ‌ او اشعاری‌ به‌ نظم‌ آوردند که‌ سطری‌ از آنها را این‌ حقیر در نوشتجات‌ آورده‌ام‌ و از آن‌ جمله‌ [این‌ شعر را که] میرزا عبدالجواد خطیب‌ فرموده:

 

آیت‌الله‌ شمس‌ شرع‌ رسول(ص)از سحاب‌ فنا نقاب‌ گرفت‌

 

قلز می‌شد فرو که‌ عالم‌ را از غمش‌ ز اشک‌ خلق‌ آب‌ گرفت‌

 

فلکی‌ سیر بود و سدره‌ خرام‌ راه‌ خلد آن‌ فلک‌ جناب‌ گرفت‌

 

ماه‌ شعبان‌ پسین‌ یازدهم‌ چون‌ شنید ارجعی‌ شتاب‌ گرفت‌

 

شد سوال‌ از خطیب‌ تاریخش‌ جا چون‌ آن‌ گنج، در تراب‌ گرفت‌

 

«یا» برای‌ ندا برون‌ شد و گفت‌ «ایها الناس‌ آفتاب‌ گرفت» و قد قال‌ المعلم(حبیب‌آبادی) فی‌ تاریخ‌ رحلة: قد غاب‌ بدرهدی»17. مرحوم‌ میرزا حسن‌ خان‌ انصاری‌ در ماده‌ تاریخ‌ آقانجفی‌ می‌نویسد:

 

آیت‌الله‌ چون‌ پدید شد شرع‌ مصطفی‌ یافت‌ ارتقا

 

بعد هفت‌ عشر طی‌ مرحله‌ یافت‌ از فنا دولت‌ بقا

 

لیلة‌ الولاد جبرییل‌ گفت‌ مولد التقی‌ یکمل‌ التقی‌

 

«یرحل‌ التقی‌ بالتقی» نوشت‌ کلک‌ جابری‌ اندر آن‌ لقا18

 

 

 

پی‌نوشتها:

 

--1- این‌ رساله‌ ابتدا در کتاب‌ حکم‌ نافذ آقانجفی‌ به‌ زبان‌ عربی‌ منتشر شد. سپس‌ ترجمه‌ آن‌ توسط‌ ملیح‌السادات‌ فردانی‌ در کتاب‌ تاملات‌ سیاسی‌ در تاریخ‌ تفکر اسلامی‌ ج‌ دوم، پژوهشگاه‌ علوم‌ انسانی‌ و مطالعات‌ فرهنگی، آورده‌ شد. البته، لازم‌ به‌ ذکر است‌ که‌ این‌ ترجمه، نیاز به‌ بازبینی‌ مجدد دارد که‌ توسط‌ برخی‌ دوستان‌ در حال‌ پیگیری‌ می‌باشد.

 

--2- حاج‌ آقانورالله‌ اصفهانی، فرزند محمدتقی‌ اصفهانی، به‌ سال‌ 1287 ه'.ق‌ در اصفهان‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشود. وی‌ پس‌ از درک‌ محضر علمی‌ و تربیتی‌ پدر، برای‌ تکمیل‌ تحصیلات‌ عالی‌ راهی‌ عتبات‌ عالیات‌ شد و در محضر بزرگانی‌ چون: مرحوم‌ آیت‌الله‌ میرزا حبیب‌الله‌ رشتی‌ و آیت‌الله‌ میرزا حسن‌ شیرازی‌ کسب‌ فیض‌ نمود. پس‌ از تکمیل‌ مراتب‌ علمی‌ و نیل‌ به‌ درجه‌ فقاهت‌ و اجتهاد به‌ اصفهان‌ بازگشت‌ و در کنار تدریس‌ و تحقیق، نزدیک‌ به‌ سه‌ دهه‌ علیه‌ استعمار و استبداد مبازره‌ کرد. او به‌ سال‌ 1306 ه'.ش‌ علیه‌ سلطنت‌ رضاخان‌ قیام‌ نمود و در قم‌ به‌ شهادت‌ رسید. برای‌ آگاهی‌ از زندگی، اندیشه‌ها و مبارزات‌ او ر.ک: المآثر و الاثار، محمدحسن‌ خان‌ اعتمادالسلطنه، تهران: 1362.

 

--- العبقات‌ العنبریه‌ فی‌طبقات‌ الجعفریة، محمدحسین‌ کاشف‌ الغطا، نسخه‌ خطی‌ کتابخانه‌ مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران.

 

--- اندیشه‌ سیاسی‌ و تاریخ‌ نهضت‌ حاج‌ آقانورالله‌ اصفهانی، موسی‌ نجفی، تهران: چ‌ دوم، 1378.

 

--3- احمد کسروی، تاریخ‌ مشروطه‌ ایران، چ‌ 19، صص‌ 387--385.

 

--4- روزنامه‌ اصفهان، ذی‌القعده‌ 1325 ق، به‌ نقل‌ از حکم‌ ناقذ آقانجفی، ص‌ 86.

 

--5- روزنامه‌ زاینده‌رود، شماره‌ 25، سال‌ 1329، به‌ نقل‌ از حکم‌ نافذ آقانجفی، ص‌ 90.

 

--6- یادداشتهای‌ خطی‌ مرحوم‌ الفت، به‌ نقل‌ از حکم‌ نافذ آقانجفی، ص‌ 130.

 

--7- عبدالکریم‌ جزیی، رجال‌ اصفهان، تذکرة‌القبول، با حواشی‌ سیدمصلح‌الدین‌ مهدوی، ص‌ 173.

 

--8- روزنامه‌ ترقی، دوره‌ پنجم، شماره‌ 99، شماره‌ مسلسل‌ 275، فروردین‌ 1327 ه'.ش.

 

--9- از یادداشتهای‌ خطی‌ مرحوم‌ محمدباقر الفت.

 

--10- از یادداشتهای‌ خطی‌ علامه‌ محمدباقر الفت، به‌ نقل‌ از: حکم‌ نافذ آقانجفی، ص‌ 110.

 

--11- تاریخ‌ اصفهان‌ و ری، به‌ نقل‌ از: حکم‌ نافذ آقانجفی، ص‌ 110.

 

--12- همان، ج‌ 3، ذیل‌ وقایع‌ 1332 ق.

 

--13- العبقات‌ العنبریة‌ فی‌ طبقات‌ الجعفریه، شیخ‌ محمدحسین‌ کاشف‌الغطا، نسخه‌ خطی‌ در مرکز اسناد کتابخانه‌ دانشگاه‌ تهران.

 

--14- یادداشتهای‌ خطی‌ مرحوم‌ الفت.

 

--15- روزنامه‌ حبل‌المتین، 2 شوال‌ 1332، ش‌ 16، ص‌ 17.

 

--16- همان.

 

--17- زندگانی‌ آیت‌الله‌ چهارسوقی، ص‌ 205.

 

--18- تاریخ‌ اصفهان‌ و ری، ج‌ 3، ص‌ 53.

 

تبلیغات