آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

تاریخ روابط قدرتهای تاثیرگذار در عرصه جهانی همواره عبرت آموز بوده است. ایران و عثمانی هرچند از دامنه نفوذ متفاوتی برخوردار بوده اند، بررسی روابط آنها خصوصا اگر وجه دینی ساختار قدرت سیاسی شان را در نظر بگیریم، می تواند برای جهان اسلام نکات و درسهای مهمی را یادآور شود. مقاله پیش رو، روابط ایران و عثمانی را با در نظر گرفتن خصیصه پیش گفته، از زمان شاه اسماعیل تا پایان دوره شاه عباس اول بررسی کرده است.

متن

 

پس از استیلای مغولان بر ایران، این سرزمین با امپراتوری بیزانس همسایه شد و دو امپراتوری بزرگ با یکدیگر روابط دوستانه و حتی خانوادگی برقرار کردند. این همسایگی موجب شد روابط ایران با اروپا تسهیل شود. مغولان با مردم ایران و برخی سرزمینهای دیگر اسلامی به‌گونه‌ای خشن و گاه غیرانسانی رفتار می‌کردند و نیز با آیین و آداب و رسومی بر سرزمینهای اسلامی حکومت می‌کردند که کاملا با دین و فرهنگ مسلمانان تفاوت داشت. چنین رفتارهایی باعث شد این احساس در مغولان به‌وجود آید که در آینده نزدیک، قدرت و انسجام اولیه خود را از دست خواهند داد و به‌علاوه ناخشنودی مسلمانان از رفتار وحشیانه آنان ممکن است اتحاد و وحدت آنان را علیه مغولان موجب شود. بنابراین مغولان تشخیص دادند برای پیشگیری از یکپارچگی مسلمانان بهتر است با مسیحیان اروپا متحد شوند، زیرا هم مغولان رگه‌هایی از مسیحیت داشتند و هم مسیحیان، به‌دلیل ناکامی در جنگهای صلیبی، دشمنی خود را علیه مسلمانان هنوز حفظ کرده بودند.

کلیسای کاتولیک رم پس از دویست‌سال جنگ با مسلمانان، به‌دلیل تشنجات داخلی اروپا ــ که در پی اختلاف بین پاپها و امپراتوران مسیحی به‌وجود آمده بود ــ و نیز سرکشی‌های مردم علیه کلیسا ــ به جهت ثروت‌اندوزی روحانیت کاتولیک و روی‌گردانی توده‌های مسیحی از دیانت کلیسا که وعده قطعی پیروزی را به پیروان خود داده بود ــ در آن مقطع زمانی حاضر نبود یکبار دیگر اروپا را به جنگ و خونریزی جدیدی گرفتار کند؛ جنگی که به نفع مغولان بود. بنابراین پاپ پیشنهاد اتحاد مغولان و کلیسای کاتولیک علیه مسلمانان را رد کرد. در این زمان مغولان دو راه بیشتر نداشتند: یا بایستی در جامعه، دین و فرهنگ مسلمانان مستحیل می‌شدند یا شرق اسلامی را ترک می‌کردند که قطعا برای ماندگاری بایستی گزینه اول را انتخاب می‌نمودند. به‌ این ترتیب مغولان اسلام را پذیرفتند. این پذیرش به دلیل اعتقاد به جوهره دین نبود، بلکه آنها برای هم‌رنگ‌شدن با مردم در جهت تداوم فرمانروایی خود به چنین کاری دست زدند. انتخاب اسلام برای مغولان یک تاکتیک سیاسی بود، زیرا گاهی به تسنّن روی می‌آوردند و زمانی به شیعه‌‌بودن تظاهر می‌کردند.

در سال 763.ق با فتح ادرنه به دست مراد اول، ‌مقدمه ظهور امپراتوری عظیم عثمانی فراهم شد. این امپراتوری توانست قسمتهایی از اروپا را تصرف کند. اما زمانی‌که جهان مسیحیت در معرض خطر نابودی قرار گرفته بود، فردی به‌نام تیمور در آسیا ظاهر شد. وی پس از تسخیر ایران، هند، ارمنستان و قسمتی از روسیه و بین‌النهرین، در سال 802.ق در آنکارا با بایزید عثمانی روبرو شد و توانست کسی که سراسر اروپا را به وحشت انداخته بود، اسیر کند. تیمور، پس از این پیروزی، روابط خود را با اروپا ادامه داد و بدین‌ترتیب قراردادهایی بین طرفین منعقد شد.

رفتار عثمانیان، نزدیکی ایران و اروپا و روابط میان آن دو را موجب شده بود، اما بعد از رفع خطر عثمانی و انقراض تیموریان، این روابط مدتی به سردی گرایید.[i][1] پس از خروج تیمور از صحنه، خاندانهای کهن سربرآوردند و حدود نیم‌قرن پس از تیمور، بر ایالات غربی تسلط یافتند، ولی این سلطه با قتل و غارت همراه بود. «بیکهای» آناطولی که توسط تیمور پس از جنگ «آنقره» در سال 805.ق جانی گرفته بودند، بار دیگر تحت سلطه عثمانیان درآمدند. سلطان محمد دوم نیز به نواحی واقع در شرق امپراتوری خود فشار آورد. ازسوی‌دیگر در قرن پانزدهم میلادی در ایران و عراق حدود یک قرن ترکمانان تحت اتحادیه قبایل ترکمان «قره‌قویونلو» و «آق‌قویونلو»[ii][2] سلطه داشتند.[iii][3]

در سال 857.ق سلطان‌محمد فاتح، پادشاه عثمانی، قسطنطنیه را تصرف و امپراتوری روم شرقی را منقرض نمود و این امر دول اروپایی را متوجه کرد که خطر بزرگی حیات آنان را تهدید می‌کند. اروپاییان که قدرت مقابله با عثمانی را نداشتند، سعی کردند هرچه بیشتر دوستی باب عالی (دربار عثمانی) را به‌دست آورند و خود را از چنگ آنان نجات دهند.

سلطان‌محمد در سال 866.ق موفق شد دولت مسیحی «طرابوزان» را براندازد. پس از آن توانست تراس، مقدونیه، بوسنی، آلبانی و... را تصرف کند.[iv][4]

سلطان‌محمد با پیروزی بر اوزون‌حسن آق‌قویونلو و تسخیر دیار بکر، توانست بر سراسر آسیای صغیر و آناطولی شرقی مسلط شود. این امر از گسترش دولت عثمانی به سوی شرق و ایران خبر می‌داد. ظاهرا مانعی معنوی و سیاسی برای این گسترش دیده نمی‌شد و حتی ترکان عثمانی، سراسر ایران را به‌عنوان ارث خلیفه بغداد مطالبه می‌کردند. ایرانیان نیز که اکثرا سنی بودند، مانعی در راه اطاعت از یک مرکز سیاسی که خود را پرچمدار اسلام و حامی حرمین شریفین می‌خواند، نمی‌دیدند و حکومت قوی یک دولت بزرگ اسلامی را بهتر از حکام قبیله‌ای می‌دانستند که اهدافشان از حد جمع مال و غصب اموال مردم تجاوز نمی‌کرد.

اما ظهور دولت صفوی این وضعیت را ناگهان تغییر داد و دولتی با آرمانها و عقاید شیعی بر سر کار آمد.[v][5] موسسان نخستین دولت صفوی از عقاید شیعی و علاقه مردم ایران به خاندان پیامبر و اهل بیت او زیرکانه استفاده کردند و درواقع می‌توان گفت برای حفظ ایران از خطر استیلای ترکان عثمانی و برانداختن حکومتهای ملوک‌الطوایفی دین را به خدمت گرفتند و حتی شیخ‌جنید و شیخ‌حیدر که بیشتر در پی کسب قدرت بودند، از مذهب تسنن که مذهب اجدادی آنان بود، دست برداشتند و شیعه شدند و این امر به‌زعم آن بود که نخستین حامی آنان «آق‌قویونلوها» اهل تسنن بودند.

شیخ‌جنید با نقشه‌های سیاسی ماهرانه خود توانست نظر اوزون‌حسن را که در آن موقع صاحب حکومت قدرتمندی بود، جلب کند و از حمایت او بهره‌مند شود. او با اقامت در قلمرو اوزون‌حسن، در نهان، به تبلیغ عقاید شیعی دست زد و توانست هزاران مرید را با خود همراه کند، البته در کنار تبلیغات در زمینه مادی و جمع‌آوری نیرو نیز فعالیت کرد. این اقدامات باعث شد پس از چندی شیخ جنید در نظر حامیان و خویشاوندان گذشته خود (آق‌قویونلوها)، به صورت دشمنی قدرتمند جلوه کند. شیخ‌‌جنید مقام ارشد معنوی را با رهبری سیاسی ــ نظامی درهم آمیخت و توانست میان شیعیان آسیای صغیر و اردبیل پیوستگی استواری برقرار کند.[vi][6]

 

اوضاع ایران در عصر آق‌قویونلوها

پس از مرگ تیمور و ضعیف‌شدن جانشینانش، قبایل ترکمن درصدد برآمدند از خود در برابر همسایگان حفاظت کنند. در این زمان در غرب منطقه آنها، دولت عثمانی به‌سرعت در حال افزایش قدرت و نفوذ بود، درصورتی‌که در شرق، در سمرقند و هرات، تیموریان به سختی می‌توانستند قدرت خود را بر این قبایل اعمال کنند.

بین دو دولت عثمانی و تیموری، دو گروه از قبایل ترکمن به‌تدریج در حال قوی‌شدن بودند: قراقویونلوها در شمال دریاچه وان و آق‌قویونلوها در دیار بکر. مشهورترین فرمانروای سلسله قراقویونلو، جهانشاه قرایوسف[vii][7] بود که پس از تنفیذ قدرتش در عراق و آذربایجان، به مناطق تحت سلطه تیموریان تعرض کرد. قدرت و نفوذ ترکمانان آق‌قویونلو نیز از زمانی شروع شد که یکی از سرداران این طایفه به‌نام عثمان‌بیک توانست بعضی از سرزمینهای قلمرو قراقویونلوها را تصرف کند و قلمرو خود را گسترش دهد. او در جنگ آنقره که بین تیمور و بایزید روی داد، به تیمور پیوست. در ازای این خدمت، تیمور دیار بکر را به او واگذار کرد و از همین مکان بود که آق‌قویونلوها قدرت و نفوذ خود را به اطراف افزایش دادند.

حکومت آق‌قویونلو را بزرگ‌ترین شخصیت این سلسله، یعنی اوزون‌حسن، پی‌ریزی کرد.[viii][8] اوزون‌حسن توانست با زیرکی برادرش، جهانگیر، را از ریاست آق‌قویونلوها برکنار کند و خود به فرمانروایی این طایفه برسد. شجاعت و تهور او در جنگ، اقبال بلند و گشاده‌دستی‌اش موجب شد که فرمانروایی قدرتمند و بانفوذ شود. درگیریهای اوزون‌حسن در جبهه‌های محلی، شرقی، غربی و بین‌المللی، او را به شخصیتی مورد ‌اعتماد در محافل اروپایی، به‌ویژه در برابر عثمانی، تبدیل کرده بود.

 

روابط و منازعات اوزون‌حسن در جبهه‌های مختلف

1ــ ارتباط اوزون‌حسن با طرابوزان

اوزون‌حسن در سطح محلی روابط حسنه‌ای با سلسله‌ «طرا‌بوزان» برقرار کرده بود. با فتح قسطنطنیه و سقوط امپراتوری بیزانس به دست سلطان محمد فاتح، عثمانیان به فکر تصرف طرابوزان و براندازی سلسله حاکم بر این منطقه، یعنی کومنن‌ها، افتادند. در همان زمان، سلطان‌محمد فاتح به خضربیک، فرمانده عثمانی که در «آماسیه» اداره امور مرزی را به عهده داشت، فرمان داد که به طرابوزان حمله کند. خضربیک همراه سپاهیانش به این منطقه حمله کرد و چون حاکم طرابوزان، کالویوآنس،[ix][9] در نتیجه حمله شیخ‌جنید ضعیف شده بود، بدون قشون و آذوقه نمی‌توانست مقاومت کند، بنابراین کار به مذاکره کشید و قرار شد کالویوآنس هر سال سه‌هزار سکه طلا به‌عنوان باج به سلطان عثمانی تقدیم کند. مدتی بعد امپراتور طرابوزان با برقراری پیوندهای زناشویی با روسای ترکمان اطراف خود، آخرین و ضعیف‌ترین تلاش خود را برای حفظ موقعیت خویش انجام داد. کالویوآنس همواره از این مساله نگران بود که سلطان‌محمد بلافاصله پس از اتمام نبردهای آلبانی و بلغار، متوجه سرزمینهای شرقی شود و باجی هم که به عثمانی می‌پردازد، تنها بهای مدتی باشد که سلطان به جنگ مشغول است.[x][10] وی در این اوضاع آشفته تنها می‌توانست به کمک اوزون‌حسن متکی باشد که در حال افزایش اقتدار خود بود و می‌توانست برای او متحد مناسبی باشد. امپراتور طرابوزان این مساله را نیز در نظر داشت که سرانجام تلاش دولت عثمانی، برای به‌دست‌آوردن سرزمینهای آسیای صغیر، به درگیری او با اوزون‌حسن منجر خواهد شد، درصورتی‌که حکومت طرابوزان برای آق‌قویونلوها در شمال غرب به‌صورت حائل عمل می‌کرد. بنابراین در سال 861.ق کالویوآنس نماینده‌ای به دربار اوزون‌حسن فرستاد تا با دشمنِ دشمن خود دوست شود.

مذاکرات سیاسی با پیشنهاد ازدواج اوزون‌حسن با دختر امپراتور و واگذاری ایالت کاپادوکیه به‌عنوان جهیزیه خاتمه یافت و کالویوآنس با ازدواج دخترش با اوزون‌حسن موافقت کرد، زیرا به‌تنهایی قادر نبود با عثمانیان مقابله کند.

اوزون‌حسن به‌منظور یارگیری در مقابل سلطان عثمانی به خانواده شیخ‌صفی‌الدین اردبیلی نزدیک شد و با شیخ‌جنید پیمان دوستی بست.[xi][11] این پیمان در پیشرفت آینده خاندان صفوی موثر افتاد.

اوزون‌حسن در جبهه شرق نیز به‌تدریج با تیموریان درگیری پیدا کرد. درواقع او نیز مانند قراقویونلوها، به منظور گسترش قدرت خود در شرق، با تیموریان درگیر شد و ابوسعید، آخرین فرمانروای تیموری، که از جهانشاه قراقویونلو شکست خورده بود، این‌بار از اوزون‌حسن شکست خورد و کشته شد. به‌این‌ترتیب قلمرو حکومت اوزون‌حسن از خراسان و خلیج‌فارس، در شرق، تا آناطولی و متصرفات عثمانی، در غرب، کشیده شد.[xii][12]

 

2ــ برخورد اوزون‌حسن با عثمانیان

تلاشهای اوزون‌حسن در گسترش مرزهای شمالی‌اش موجب شد او با ارمنیان و گرجیان در ناحیه قفقاز درگیر شود و از سویی در جهت غرب نیز اقدامات او سرانجام به جنگ با سلطان محمد فاتح منتهی گشت. علت به‌وجودآمدن این خصومت را می‌توان تلاشهای امپراتور عثمانی برای مطیع‌کردن غرب اروپا و جمهوری ونیز دانست. فتح قسطنطنیه و سقوط امپراتوری روم به دست عثمانیان اروپاییان را وحشت‌زده کرده بود و امید دولتهای مسیحی به‌ اینکه بتوانند به تنهایی در برابر دشمن خطرناکی چون سلطان‌محمد فاتح مقاومت کنند، بیهوده بود. بنابراین در سال 857.ق، پاپ کالیکست سوم (Calicast III) یکی از راهبان «فرانسیسکن» (Franciscain) به‌نام لودویکو دابولونیا (Ludovico da Boulognia) را به طرابوزان و گرجستان فرستاد تا امرای آن نواحی را علیه ترکان عثمانی تحریک کند. هدف پاپ ایجاد کانونهای درگیری در شرق بود تا از این طریق از فشار ترکان بر اروپا (غرب) بکاهد. این راهب در بازگشت از ماموریت خود نزد اوزون‌حسن رفت و او را از نظرهای داودشاه،[xiii][13] نایب‌السلطنه طرابوزان، آگاه ساخت. داودشاه که فکر می‌کرد اوزون‌حسن به تنهایی قادر نیست با عثمانی مقابله کند، کوشید همه قبایل و ملل میان قفقاز و دجله را به مبارزه با عثمانیان تشویق کند.[xiv][14]

اوزون‌حسن نیز به تشویق همسرش دسپیناخاتون، دختر کالویوانس امپراتور طرابوزان، که او را به کمک به هم‌کیشان خود و جنگ با عثمانی ترغیب می‌کرد، حاضر شد نمایند‌ای به شهر رم و دربار پاپ بفرستد. سرانجام در زمستان سال 864.ق نمایندگانی از کلیه این متحدان آینده به دربار پاپ فرستاده شدند. این نمایندگان که مذاکرات متعددشان چندین‌بار و در چند نوبت در فاصله‌های مختلف انجام گرفت، در این تصمیم متحد شدند که همگی، به‌طور همزمان، با عثمانی که دشمن مسیحیت است، جنگ کنند؛ به این شرط که همزمان با لشکرکشی آنها مغرب‌زمین نیز به این امر اقدام کند و عثمانی از دو سو درگیر جنگ شود.

ازسوی‌دیگر، داودشاه با اعزام سفیری نزد اوزون‌حسن از وی خواست با توسل به اقدامات سیاسی، سلطان‌محمد فاتح را از مطالبه سالانه سه‌هزار سکه طلا منصرف کند. اوزون‌حسن این تقاضا را پذیرفت. علاوه‌براین او خود خواهان آن بود که سلطان عثمانی کاپادوکیه را ــ که به‌عنوان جهیزیه همسرش از پادشاه طرابوزان گرفته بود ــ بازگرداند. اوزون‌حسن فکر می‌کرد به این ترتیب می‌توان به بخشی از خواسته‌های خود برسد، اما اشتباه می‌کرد و پاسخ سلطان‌محمد فاتح این بود که خود شخصا خواهد آمد و موضوع باج را حل خواهد کرد.

سلطان‌محمد فاتح، سرانجام توانست «سینوب» را تصرف کند و آخرین سلسله امرای طرابوزان را در آسیای صغیر که آشکارا تحت حمایت اوزون‌حسن بودند، براندازد.[xv][15] اما اوزون‌حسن پس از درهم‌شکستن قراقویونلوها فرمانروای بزرگ شرق شد و تقریبا بر تمام ایران، ارمنستان و بین‌النهرین فرمان می‌راند (بجز خراسان).[xvi][16]

 

3ــ رابطه اوزون‌حسن با دولت بیزانس

با وجود پایان جنگهای صلیبی، در علاقه اروپاییان به داشتن روابط تجاری با مشرق‌زمین تغییری ایجاد نشد و حتی در این دوره بر فعالیت بازرگانی میان شهرهای ایتالیایی و نیز جنوا و سواحل دریای مدیترانه و سیاه افزوده شد و سوریه، ایران و عراق هنوز راههای اصلی تجارت شرق محسوب می‌شد. اما با ظهور امپراتوری عثمانی خطری جدی در برابر فعالیت تجاری و همچنین مسائل سیاسی اروپا به‌وجود آمد و ازآنجاکه دولتهای مسیحی به تنهایی نمی‌توانستند در برابر این خطر عظیم مقاومت کنند، برای مقابله با این تهدید در جستجوی متحدانی بودند.

در میان دولتهای مسیحی اروپا، اهمیت دولت ونیز به دلیل روابط تجاری‌اش با شرق، با محوریت مدیترانه، بیشتر بود. ونیزیها قبلا تلاش کردند مجارستان و لهستان را که در مسیر تجاوزات بعدی عثمانی بودند، علیه عثمانیان با خود همراه کنند، ولی این دولتها پیشنهاد ونیز را رد کردند. ونیزیها پس از ناامیدی از دولتهای اروپایی متوجه اوزون حسن شدند، زیرا اوزون‌حسن در نتیجه ازدواج با شاهزاده خانم دسپینا محبوبیتی در اروپا کسب کرده بود. بنابراین ونیزیها سفرایی به دربار اوزون‌حسن اعزام کردند. اوزون‌حسن زمانی‌که سلطان‌محمد فاتح مشغول سرکوب شورشهای داخلی بود، از فرصت استفاده کرد، به خاک عثمانی وارد شد، شهرهای آماسیه و توقات را غارت کرد و شهر قویلو حصار، در مرز مشترک قلمرو خود و عثمانی، را فتح نمود. اما سلطان محمد پس از آنکه شورشهای داخلی را سرکوب کرد، به سراغ اوزون‌حسن رفت و او که توان مقابله با سلطان را نداشت، هیاتی تحت ریاست مادرش، ساراخاتون، برای مصالحه به خدمت سلطان‌محمد فرستاد.[xvii][17]

در این زمان، ونیزیها که خود قبلا در جنگ با عثمانی‌ها، بر سر بندر «پلوپونز»،[xviii][18] شکست خورده بودند،[xix][19] سفیری به‌نام کاترینو زنو (Cathrino Zeno) را به تبریز فرستادند تا با اوزون‌حسن مذاکره کند (876.ق). اوزون‌حسن با اصل پیشنهاد که حمله به عثمانی بود، موافقت کرد و متقابلا سفیری به‌نام حاج‌محمد را همراه کاترینو به ونیز فرستاد تا حمایت دولتهای اروپایی را در جنگ با عثمانی جلب نماید. اوزون‌حسن از ونیزیها توپ و دیگر ادوات جنگی تقاضا کرد و همچنین خواستار این بود که آنها همزمان از طریق دریا به قسطنطنیه و مصر حمله کنند.

ونیزیها دویست تفنگدار و افسر را با شش توپ بزرگ، ششصد طپانچه و مقدار زیادی تفنگ و مهمات از طریق دریا برای اوزون‌حسن فرستادند. اما این محموله تسلیحاتی فقط تا جزیره قبرس آمد، زیرا در این جزیره ونیزیها با عثمانی درگیر جنگ بودند و به‌همین‌دلیل کشتی‌های عثمانی این محموله را توقیف کردند.[xx][20]

اندک زمانی بعد، عثمانیها از روابط پنهان اوزون‌حسن و ونیزیها آگاه شدند. به همین دلیل سلطان‌محمد در سال 877.ق به قصد سرکوب‌کردن اوزون‌حسن به آسیای صغیر لشکرکشی کرد. در آغاز حمله، اوزون‌حسن توانست ترکان را شکست دهد. اما هنگامی‌که سپاه عثمانی به سوی طرابوزان عقب‌نشینی کرد، اوزون‌حسن آنان را تعقیب نمود، اما در ارزنجان با نظامیان بیشتر عثمانی روبرو شد و این‌بار شکست خورد.

اوزون‌حسن که از بی‌اعتنایی دولتهای اروپایی و حتی ونیزیها شدیدا عصبانی بود، با سردی سفرای لهستان و مجارستان را از دربارش مرخص کرد. او کاترینو زنو را با نامه‌هایی به دربارهای اروپایی فرستاد و با گله‌مندی اعلام کرد که وی به تحریک پادشاهان اروپا به جنگ با عثمانی اقدام کرده است. اوزون‌حسن بار دیگر از آنان خواست تا جنگی در اروپا علیه عثمانیان آغاز کنند، ولی هیچ‌گاه این آرزویش عملی نشد.[xxi][21] (همچنان‌که در زمان صفویان تحقق نیافت.)

پس از این شکست اوزون‌حسن گرفتار شورشهای داخلی از جمله طغیان برادرش اویس شد و در سال 882.ق فوت کرد.

پیروزی سلطان‌محمد بر اوزون‌حسن دو نتیجه داشت: اول اینکه ونیزیها فهمیدند که قادر نیستند با باب عالی بجنگند و به صلحی با عثمانی تن دادند که چندان شرافتمندانه نبود، زیرا پایگاههای تجاری خود را، از جمله آلبانی، قبرس و سایر بنادر مدیترانه شرقی، به عثمانی واگذار کردند و این صلح پایان ماجراجویی‌های دریایی ونیزیها بود. دوم اینکه پس از اوزون‌حسن قلمرو آق‌قویونلوها شدیدا دچار هرج و مرج شد و زمینه ظهور قدرت صفویان فراهم آمد.

 

تشکیل دولت صفوی

ظهور دولت صفوی یکی از وقایع مهم تاریخ ایران است، زیرا پس از اسلام نخستین دولت قدرتمند و متمرکزی که ترکیبی از دیانت و سیاست بود، در ایران تاسیس شد.

شاه‌اسماعیل به‌خوبی درک کرد که در ایران به دلیل تکثر قدرتهای محلی و اقوام گوناگون و شکلی از نظام ملوک‌الطوایفی امکان تمرکز قدرت وجود ندارد، مگر اینکه با اعمال یک سیاست مذهبی بتوان به نوعی وحدت ملی دست یافت. این هدف بالاخره با یک رفتار سیاسی خشونت‌آمیز تحقق یافت.

صفویه مثل بمبی بود که منفجر شد و پیرامون خود را تخریب کرد تا فضا را برای استقرار دولتی جدید با مذهبی نو فراهم کند، ولی نقاط دورافتاده همچنان دست‌نخورده باقی ماندند. صفویان در ایالات شمالی و مرکزی به هدف خود دست یافتند، ولی گروهی از قومیتها در حاشیه مرزهای ایران با مذهبی متفاوت از مذهب دولتی به حیات خود ادامه دادند و این میراثی بود که صفویان به‌عنوان کانون همیشه بحرانی برای دولتهای آینده باقی گذاشتند.

البته در آن زمان به دلیل غلبه دیانت بر علقه ملیت، تامین وحدت و استقلال سیاسی ایران جز از طریق ایجاد مذهبی مستقل امکان‌پذیر نبود. چه‌بسا اگر ایرانیان به ادامه مذهب غالب می‌پرداختند، کشورشان در زمره متصرفات عثمانی درمی‌آمد.

در طی فرمانروایی صفویان، تعرضات و تجاوزهایی که عثمانی علیه ایران مرتکب می‌شد، دلایل مذهبی داشت. در عصر صفویه ایران در کانون مثلث تحریک و تهدید قرار داشت. مثلثی از قدرتهای مذهبی متفاوت از مذهب صفویان که عبارت بودند از عثمانیان، ازبکان و مغولان هند. این وضعیت هم برای اعمال قدرت صفویان سخت بود و هم هزینه سنگینی را بر این حکومت تحمیل می‌کرد.

آنچه اهمیت داشت این‌ بود که همه حکومتهای منطقه (مثلث و کانونش) مسلمان بودند، اما نگرشهای متفاوت به دین و تعصبات شدید، آنان را به جان هم انداخته بود و به جای آنکه این قدرت در داخل صرف عمران و آبادی و در خارج موجب جهانی‌شدن اسلام شود، صرف سرکوب یکدیگر شد و مسلما مسیحیان اروپا بودند که از کشت و کشتار مسلمانان به دست خود لذت می‌بردند، زیرا نتیجه این شد که هند به دست انگلیس، آسیای مرکزی (ازبکان) به تصرف روسیه و عثمانی دو قرن وجه‌المصالحه مرافعات و رقابتهای اروپاییان قرار گرفت و بالاخره تجزیه شد. جنگهای متوالی و طولانی میان صفویان و عثمانیان غالبا با تحریک صفویان اتفاق می‌افتاد، زیرا صفویه با به‌راه‌انداختن جنگ با یک دشمن دینی مبانی مشروعیت خود را تحکیم می‌کرد، بر قدرت و افتخار خود برای ادامه حکومت می‌افزود و نیز در پناه جنگ سرکشی‌های داخل را سرکوب می‌کرد. شکست چالدران نتیجه تحریکات مذهبی شاه‌اسماعیل در داخل خاک عثمانی و ماحصل علائق نظامی قزلباشها بود که بقا و حقانیت خود را در به‌راه‌انداختن جنگ احساس می‌کردند. عثمانی پس از گذشت مدت‌زمانی از تاسیس دولت صفوی، به‌خصوص بعد از جنگ چالدران، گویا سیاست تغییر مذهب در ایران را به نفع تصرف اهدافی بزرگ‌تر در اروپا رها کرد، هدف اصلی عثمانی ایران نبود، بلکه او به‌عنوان یکی از قدرتهای بزرگ آن زمان، اهداف خود را در امپراتوریهایی مثل اتریش، فرانسه، روسیه در اروپا جستجو می‌کرد.

در جنگ میان اتریش (خانواده هابسبورگ) و فرانسه (فرانسوای اول) در سال 1535، فرانسه شکست خورد و فرانسوای اول اسیر گشت. متعاقب آن فرانسه علیه اتریش که دشمن سنتی و منطقه‌ای عثمانی بود، به باب عالی نزدیک شد و اتحاد نظامی علیه اتریش بین دو کشور امضا گردید. ناوگان نظامی عثمانی برای کمک به فرانسه تا بندر مارسی پیش رفت. بعید است چنین دولتی اهداف خود را به ایران محدود کرده باشد؛ دولتی که بخش وسیعی از اروپای شرقی را به تصرف خود درآورده و کل اروپا را دچار وحشت کرده بود.

اما تاسیس حکومت شیعی در قلب امپراتوری اسلامی عثمانی به نفع اروپا نیز بود، زیرا جنگ میان صفویان و ترکان می‌توانست بخشی از فشار عثمانی بر اروپا را کاهش دهد. اروپا هیاتهای سیاسی، مذهبی و تجاری به ایران اعزام می‌کرد و وعده و وعیدهای توخالی به شاهان صفوی می‌داد. این اعمال ظاهرا از نزدیکی اروپا به ایران حکایت می‌کرد و به علاوه نوعی مانور قدرت در برابر عثمانی بود؛ اگر عثمانی اروپا را تهدید کند، اروپا نیز به تقویت ایران دست خواهد زد، در ضمن اروپا از این طریق از بازار تجاری ایران بهره‌مند می‌شد. اروپا به‌عنوان بازیگری ماهر کوشش می‌کرد بین ایران و عثمانی موازنه قدرت را برقرار کند؛ پیروزی شاه‌عباس بر عثمانی و بازپس‌گیری سرزمینهای ازدست‌رفته ازیک‌طرف و پیروزی شاه‌عباس با مساعدت انگلیسیها بر پرتغالیها و استقرار انگلیس به جای پرتغال در خلیج‌فارس ازسوی‌دیگر، ایجاد نوعی تعادل قدرت بود.

اروپا حاضر نبود برای تحت فشار قرار دادن عثمانی، ایران را تقویت کند، زیرا در این صورت ایران در آینده به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد. انگلیس از این سیاست حمایت می‌کرد، زیرا یک ایران قدرتمند می‌توانست تهدیدی برای هند باشد. به‌همین دلیل هیچ‌گاه هیچ کشور اروپایی حاضر نشد با ایران قرارداد نظامی جدی امضا کند. همین سیاست در دوره قاجار نیز تداوم یافت.

در سال 916.ق شاه‌اسماعیل اندیشه نزدیکی و اتحاد با اروپا علیه عثمانی را در مذاکره با آلفونسو دو آلبوکرک در پیش گرفت. شکست شاه‌اسماعیل در جنگ چالدران باعث شد او از این سیاست ناامید شود. پس از شاه‌اسماعیل، با انعقاد قرارداد آماسیه در سال 962.ق بین شاه‌طهماسب و سلطان سلیمان، ایران سیاست نزدیکی به اروپا را شکست‌خورده تلقی کرد و به‌نوعی اطاعت از عثمانی را پذیرفت. در زمان شاه‌عباس، یکبار دیگر این سیاست احیا و تعقیب شد، ولی باز هم نتیجه‌ای نداشت. احتمالا شاه‌عباس پی برده بود که اروپا از مسلح‌کردن ایران طفره می‌رود، ولی دلیل آن را متوجه نمی‌شد.

 

سیاست خارجی شاه‌اسماعیل

تسلط عثمانی بر شهر بندری قسطنطنیه اهمیت بیشتری از سقوط امپراتوری روم شرقی داشت. زیرا ازیک‌سو امپراتوری خشن اسلامی به‌عنوان حلقه واسطه شرق و غرب بر این شهر حاکم شد، به‌طوری‌که عثمانی در بالکان، غرب آسیا در سواحل مدیترانه، و شمال آفریقا دیواره‌ای متشکل از متصرفات خود کشید و کلیه روابط میان اروپا و سرزمین‌های اسلامی را (به جز ایران) تحت کنترل خود درآورد.[xxii][22]

در حقیقت عثمانی سرزمینهای اسلامی را به ‌نوعی ایزولاسیون سیاسی، تجاری و تعصب شدید مذهبی دچار کرد. این امر یکی از دلایلی بود که باعث شد رکود و فطرت بر سرزمین‌های اسلامی حاکم شود، زیرا جنگهای مذهبی و منازعات فرقه‌ای گسترش یافت، درحالی‌که قبلا روابط تجاری میان سرزمینهای اسلامی و اروپا از رونق برخوردار بود و مردمی که سرگرم تجارت بودند کمتر خود را اسیر تشنجات مذهبی و قومی می‌کردند. این عمل عثمانی خیانت بزرگی به جهان اسلام بود. مضافا اینکه به دلیل ورود ترکان به اروپا و رفتار خشنی که با مسیحیان داشتند، اروپا مدتها در مورد احکام و مبانی اسلام براساس رفتار ترکان با مسیحیان اروپای شرقی قضاوت می‌کرد. دشمنی اسلام و مسیحیت که از جنگهای صلیبی شکل گرفته بود، با اقدامات غیراسلامی عثمانیان در اروپا شدت گرفت.

هر دو دولت صفوی و عثمانی براساس مذهب تاسیس و تشکیل شده بودند، هرکدام بر حقانیت خود تاکید داشتند و از همان ابتدا خشم، نفرت و دشمنی بر روابط آنان حاکم بود. شاه‌اسماعیل دولت خود را به کمک قبایل قزلباش تشکیل داد. این قبایل از آسیای صغیر به ایران آمده بودند و از شاه به‌عنوان مرشد بزرگ و ظل‌الله اطاعت می‌کردند. دولت عثمانی که متعصبانه از مذهب حنفی حمایت می‌کرد، با علویان آسیای صغیر رفتاری ستمگرانه داشت و گروهی از آنان را مجبور کرد به ایران مهاجرت کنند. البته عده‌ای از علویان در آسیای صغیر باقی ماندند و رابطه خود را با دولت صفوی حفظ کردند. برای رهبری آنان در هر ناحیه، افرادی از ایران فرستاده می‌شدند که «خلیفه» نام داشتند. در سالهای اولیه تشکیل دولت صفوی، صدها نفر از این خلیفه‌ها اوامر مرشد بزرگ را در درون امپراتوری عثمانی اجرا می‌کردند و خواب راحت را از چشم زمامداران آن دولت ربوده بودند.[xxiii][23]

شاه‌اسماعیل در ایران با اهل سنت رفتار خوشایندی نداشت. سلطان عثمانی، بایزید دوم، به منظور کاهش خصومت میان دو دولت، در سال 910.ق، سفیری به نام محمد چاوش را برای عرض تبریک پیروزیهای شاه‌اسماعیل و استقرار دولت صفوی به تبریز فرستاد. سفیر از شاه خواست از ظلم و ستم به اهل سنت بپرهیزد. شاه ظاهرا تقاضای محمد چاوش را پذیرفت. ولی به سیاست آزار سنیان ادامه داد. سلطان عثمانی نیز متقابلا از سفر زائران ایرانی به عراق جلوگیری کرد. شاه‌اسماعیل با فرستادن سفرایی به استانبول (912.ق) اجازه سفر مجدد زائران را اخذ کرد. اما زمانی‌که شاه، شیبک‌خان ازبک را کشت، بایزید به علت اشتراک مذهب و روابط دوستانه‌ای که با او داشت، از این عمل رنجیده‌خاطر شد. درهمین‌حال، شاه‌اسماعیل صوفیان و مریدان خود را به قتل سنیان قلمروی عثمانی تحریک کرد.[xxiv][24] شیعیان آسیای صغیر به تشویق و هزینه شاه‌اسماعیل و تحت رهبری فردی به نام شاه‌قلی در این منطقه دست به شورش زدند. این درحالی بود که بایزید دوم در داخل با مشکلاتی روبرو بود.[xxv][25]

شاه‌اسماعیل، پس از گسترش دامنه تحریکات خود علیه عثمانی، چون جنگ با عثمانی را قریب‌الوقوع می‌دانست، سفرایی به دربار سلطان مصر و پادشاه گرجستان فرستاد و از آنان خواست با سپاهی مشترک به ترکان حمله کنند. از اقبال بد شاه‌اسماعیل، در این زمان، سلطان‌سلیم، یکی از سلاطین قدرتمند عثمانی، به جای بایزید به حکومت رسید. شاه‌اسماعیل ضمن ارسال هدایایی برای او اتمام حجت جنگ را کرد، ضمنا سفیری را نیز به دربار ونیز فرستاد تا خواستار این شود که دولت ونیز، همزمان با حمله زمینی صفویان به خاک عثمانی، از طریق دریا به عثمانیان حمله کند.

سلطان‌سلیم با صدور فرمان بسیج عمومی و انعقاد پیمانهای صلح با دولتهای اروپایی و اخذ فتوا از شیخ‌الاسلام استانبول برای قتل‌عام شیعیان آسیای صغیر و اعزام هیاتهایی به ترکستان برای آماده‌سازی ازبکان و حمله همزمان به ایران، زمینه را برای جنگ علیه شاه‌اسماعیل کاملا فراهم کرد.[xxvi][26]

البته شاه‌اسماعیل هم شورشهایی در خاک عثمانی ترتیب داد و ضمنا سفرایی به دربارهای مجارستان و لهستان فرستاد تا همزمان به خاک عثمانی حمله کنند. اما هیچ‌کدام از تقاضاهای همکاری برآورده نشد. زمان برای شاه بسیار تنگ و محدود بود و سلطان‌سلیم هم با تمام قوا می‌خواست یکبار و برای همیشه جلوی تحریکات شاه‌ ایران را بگیرد. آنچه سلطان‌ عثمانی و پیروان مذهب تسنن را خشمگین کرد، صدور فرمان شاه‌اسماعیل دایر بر لعن سه خلیفه اول راشدین در ملاء‌عام بود که با روش خشونت‌آمیزی متاسفانه به‌صورت سنت در میان توده رواج یافت.

سرانجام سلطان‌سلیم در سال 920.ق با سپاهی عظیم عازم ایران شد. بین راه پیامهایی میان دو سلطان ردوبدل شد که حاکی از تهدید و توهین و رجزخوانی بود. بالاخره در دشت چالدران،[xxvii][27] نزدیکی شهر خوی، جنگی بین طرفین اتفاق افتاد و به شکست شاه صفوی منجر شد. سلطان سلیم پس از هشت روز اقامت در تبریز، چون آثار شورش در سپاهش آشکار شده بود، به استانبول مراجعت کرد.[xxviii][28]

 

پرتغالیها در خلیج‌فارس

در سال 893.ق از سواحل خلیج‌فارس به شاه‌اسماعیل خبر رسید که گروهی پرتغالی با کشتی‌های جنگی به حدود لار و جزیره هرمز وارد شده و با حاکم هرمز پیمان بسته و آنجا را زیر نفوذ خود درآورده‌اند. هرمز بزرگ‌ترین مرکز تجارت بین‌ ایران، عراق، هند و آفریقا بود. شاه‌اسماعیل، به دلیل فقدان نیروی دریایی و درگیری با ازبکان، حضور پرتغالیها را نادیده گرفت، ولی برای اثبات قدرت خود بر این منطقه باج و خراج سالانه را از حاکم مطالبه کرد که با مخالفت آلبوکرک روبرو شد. در مقابل، این ماجراجوی خشن پرتغالی اظهار آمادگی کرد تا به شاه در جنگ با عثمانی کمک کند. در سال 921.ق (یک‌سال پس از شکست چالدران) قراردادی میان شاه و آلبوکرک امضا شد تا سپاهیان ایران با مساعدت نیروی دریایی پرتغال به بحرین و قطیف لشکرکشی کنند و دو دولت مقدمات حمله به عثمانی را نیز فراهم آورند. در مقابل ایران از جزیره هرمز چشم پوشید و موافقت کرد امیر آن جزیره تابع پرتغال باشد.[xxix][29]

چند‌ماه پس از این قرارداد، آلبوکرک درگذشت و اجرای قرارداد مسکوت ماند و پرتغالیها حدود یک قرن در خلیج‌فارس باقی ماندند. یکی از نتایج قرارداد واگذاری تعدادی از وسایل جنگی جدید از سوی پرتغال به ایران بود. پرتغالی‌ها پذیرفته بودند که نحوه کاربرد آنها را نیز به ایرانیان آموزش دهند. همین موضوع باعث شد عثمانیان با پرتغالی‌ها خصومت پیدا کنند.[xxx][30]

 

روابط ایران و آلمان

در سال 929.ق و در دوره شاه‌اسماعیل، نخستین تماس بین ایران و آلمان برقرار شد. شاه تمام تلاش خود را برای به‌دست آوردن متحد اروپایی و خرید اسلحه برای جنگ با عثمانی و جبران حیثیت ازدست‌رفته به‌کار برد، ولی هیچ‌گاه به نتیجه نرسید.

یک‌سال پس از جنگ چالدران، پادشاه مجارستان، لودویک دوم (Loudevic II)، راهبی به‌نام پطروس دومونت لیبانو (Petros de Mont Libano) را با نامه‌ای روانه ایران کرد. وی پس از بازگشت نامه‌ای از طرف شاه برای امپراتور آلمان، شارل پنجم (شارل کن)، برد. شاه در این نامه، پیشنهاد حمله همزمان آلمان از شمال و ایران از جنوب به عثمانی را مطرح کرد. ازآنجاکه در آن زمان شارل کن با فرانسه در حال جنگ بود، شاه‌اسماعیل به این نکته نیز اشاره کرد که جنگ میان امپراتوران اروپا موجب جسارت و قدرت بیشتر سلطان خواهد شد. شارل به شاه اعلام کرد که نقشه مسیر حمله به عثمانی را تهیه کند تا متفقاً جنگ علیه عثمانی را آغاز کنند.

پاسخ شارل‌کن زمانی به ایران رسید که شاه‌اسماعیل فوت کرده بود و شاه‌طهماسب نیز پاسخی به آن نداد.[xxxi][31] هیچ‌گونه امکانی وجود نداشت که اولا شارل کن با شاه‌اسماعیل قرارداد امضا کند، ثانیا هیچ‌گاه شارل خود را اسیر آرزوهای شاه نمی‌کرد، ثالثا با توجه به مسدودبودن مسیر و قرارگرفتن عثمانی در وسط راه ارتباطی ایران و اروپا امکان کمک‌رسانی به ایران وجود نداشت و رابعا شارل نمی‌خواست به‌خاطر ایران، عثمانی را به‌عنوان یک قدرت بزرگ علیه خود خشمگین کند. زیرا عثمانی از مجارستان گذشته و امپراتوری بزرگ شارل را تهدید کرده بود. شارل قصد داشت، با نمایش نزدیک‌شدن به ایران، عثمانی را تحت فشار قرار دهد که این اقدام نیز بی‌اثر بود. زیرا عثمانی به تنهایی قادر بود ایران را شکست دهد، ولی برای ایران پیروزی بر عثمانی مقدور نبود.

 

شاه‌طهماسب و عثمانی

پس از سلطان‌سلیم، سلطان‌سلیمان قانونی به امپراتوری رسید. وی موفق شد پیروزیهایی در اروپا به‌دست آورد. او سرانجام در سال 940.ق پیمان صلحی با اتریش ــ مجارستان امضا کرد. در مدتی که سلیمان مشغول جنگ در اروپا بود، شیعیان آسیای صغیر به تحریک قزلباشها شورشها و ناآرامی‌هایی در خاک عثمانی ایجاد کردند. در پی این اقدام سلطان‌سلیمان تصمیم گرفت به ایران لشکرکشی کند. بنابراین او ابتدا جاسوسانی به ترکستان و ماوراءالنهر فرستاد تا از وضع ازبکان و ترکان ترکستان اطلاعاتی به‌دست آورند و آنها را به حمله از سه طرف به ایران ترغیب کنند.

در سال 940.ق عثمانیان به ایران حمله کردند و بخش وسیعی از شمال غرب کشور را تصرف نمودند. القاص‌میرزا، برادر شاه‌طهماسب، به عثمانی پناهنده شد و بهانه جنگ دیگر را فراهم آورد. بالاخره سلیمان چهار بار به ایران لشکرکشی کرد. در این دوره، عثمانی در اوج پیروزی و قدرت در اروپا بود و مجارستان و بخشی از لهستان را تصرف کرده و تا پنجاه‌کیلومتری دروازه شهر وین پیشرفته بود. در حمله‌های مکرر عثمانی، شاه‌طهماسب با آتش‌زدن مزارع، تخریب راهها و منابع آب و غذا، دستور عقب‌نشینی می‌داد، چون توان مقابله با سلیمان را نداشت. سرانجام شاه ایران در سال 962.ق به امضای قرارداد معروف «آماسیه» تن داد. در سال 967.ق بایزید، پسر سلیمان، به ایران پناهنده شد و یکبار دیگر خطر جنگ بالا گرفت. اما به دستور باب عالی و با حضور هیات اعزامی از استانبول شاهزاده عثمانی را در قزوین کشتند.

در این موقع سفیر ونیز برای ترغیب شاه‌طهماسب به حمله به ترکان وارد قزوین شد، ولی شاه پاسخ منفی داد. این در حالی بود که هم‌زمان ترکان در اروپا با شکستهایی روبرو شده بودند، اما شاه از درگیرکردن خود در مخاصمات عثمانی و اروپا خودداری کرد. فرزند او، اسماعیل دوم که در آتش انتقام از ترکان می‌سوخت، بارها باعث تحریکاتی علیه عثمانی شد تا جنگی دیگر را به راه اندازد، اما به دستور شاه‌طهماسب، زندانی شد. صلح آماسیه بیست‌سال صلح را میان دو طرف برقرار کرد.

 

شاه‌طهماسب و انگلیس

در زمان حکومت شاه‌طهماسب برای نخستین‌بار روابط تجاری بین ایران و بریتانیا برقرار شد. نخستین سفیر انگلیس، آنتونی جینکینسون (Antonie Jinkinson) رئیس شرکت «مسکوی»،[xxxii][32] به ایران آمد. او از سوی ملکه الیزابت اول (Elizabet I) ماموریت داشت که راه تجارت با ایران را بگشاید. سفیر زمانی به قزوین رسید که طهماسب با سلیمان بر سر استرداد بایزید مشغول چانه‌زنی بود و توجهی به مسائل تجاری نداشت. آنتونی در این سفر موفقیتی به‌دست نیاورد، اما توانست مقدمات سفر هیات تجاری بعدی را فراهم آورد. در سفر بعدی، شرکت مسکو موفق شد فرمانی از شاه طهماسب بگیرد که به موجب آن کارگزاران شرکت می‌توانستند بدون دادن عوارض، کالاهای خود را به ایران وارد و ابریشم خام را از آنجا صادر کنند، اما به دلیل رقابت شدید دلّالهای عثمانی، ارمنی و ونیزی، انگلیس در زمینه تجارت با ایران موفقیت چندانی به دست نیاورد.[xxxiii][33]

در زمان سلطان‌محمد خدابنده، به‌ویژه در روابط خارجی اتفاق مهمی رخ نداد. منتها عثمانی از آشفتگی اوضاع داخلی ایران که ناشی از بحران جانشینی بود، استفاده کرد؛ سلطان‌مراد در سال 993.ق تبریز را تصرف کرد و بر شهرهای شیروان، شماخی، بادکوبه و دربند نیز مسلط شد. خدابنده سفیری به نزد خلیفه فرستاد تا مفاد پیمان آماسیه را یادآوری کند. ازبکان نیز از درگیری عثمانی با ایران استفاده کردند و هرات را اشغال نمودند.[xxxiv][34]

ضعف حکومت در ایران کاملا به زیان اروپاییان بود، زیرا عثمانی با خاطری آسوده اروپا را تحت فشار قرار می‌داد. در این زمان پاپ به «گراندوک مسکو» (Grand Duc Moscovich) و کاردینال لهستان نامه‌های رمزی نوشت و از آنان خواست در برابر عثمانی به ایران کمک کنند. میان دربار قزوین (پایتخت صفویان) و واتیکان سفرایی مبادله شد و پاپ تعهد کرد تا زمانی‌که شاه ایران با عثمانی در حال جنگ است، هرساله صدهزار سکه سلطانی به او کمک کند. سلطان‌محمد خدابنده حتی شش‌هزار قبضه تفنگ و پانزده تا بیست‌ عراده توپ صحرایی از پاپ تقاضا کرد، ولی شواهدی دال بر عملی‌شدن این تقاضا وجود ندارد. در این دوره مذاکرات ایران و دولتهای اروپایی و اعزام سفیر از هر دو طرف نسبتا وسعت پیدا کرد، ولی نتیجه عملی نداشت. این درحالی بود که عثمانی نیز هر روز اروپا را با تهدیدی جدید روبرو می‌کرد.

 

شاه‌عباس اول و عثمانی

زمانی‌که استقلال و موجودیت ایران در معرض نابودی قرار داشت، شاه‌عباس کبیر قدرت را به‌دست گرفت. او پس از سرکوب مدعیان حکومت و ساماندهی اوضاع داخلی، روابط سیاسی ایران را با کشورهای خارجی گسترش داد و تمام توان خود را در جهت نزدیکی سیاسی ــ نظامی با اروپا علیه عثمانی به‌کار برد تا این دشمن قدرتمند را شکست دهد. اما او نیز هیچ‌گاه به این آرزو نرسید.

شاه‌عباس در سیاست خارجی متوجه شد که به تنهایی قادر نیست همزمان با عثمانی و ازبکان جنگ کند، لذا به جانب مغولها علیه ازبکان و به طرف روسها در مقابل عثمانی رفت. شاه به خوبی این سیاست را طراحی کرد. اما از جانب هند پاسخ مساعد دریافت نکرد و روسیه نیز تاحدودی اظهار تمایل کرد، ولی چون خود در مثلث بحران بالکان (روسیه، اتریش، عثمانی) درگیر بود، نمی‌توانست با ظرفیت کامل در کنار صفویه باشد.

شاه‌عباس نخستین هیات دیپلماتیک ایران را به دربار تزار فرستاد. تزار استقرار دائمی سفیر را در دربارهای دو کشور خواستار شد و از دولت ایران خواست که یک اتحاد سه‌جانبه میان ایران، روسیه و آلمان امضا شود، زیرا رودلف دوم (Rodolph II)، امپراتور آلمان، نیز از تهدیدهای عثمانی شدیدا نگران بود. در همین زمان نخستین هیات دیپلماتیک ایرانی عازم آلمان شد.[xxxv][35] این هیات تحت رهبری حسین‌ علی‌بیک در سال 1007.ق به دربار رودلف رفت.[xxxvi][36]

در همین زمان که شاه‌عباس مشغول مذاکره با روسیه و آلمان بود، عثمانی از این مذاکرات اطلاع یافت و به‌منظور نمایش قدرت و متنبه‌کردن ایران به ایران حمله کرد و مناطقی از شمال غربی ایران را تصرف نمود. شاه‌عباس که از همکاری جدی اروپاییان مایوس شده بود و از طرفی تاکنون نتوانسته بود قزلباشها را سروسامان دهد و قدرتشان را محدود کند، از عثمانی تقاضای صلح کرد. به‌این‌ترتیب قرارداد 999 استانبول بین طرفین امضا شد و عثمانی همچنان بر مناطق متصرفی تسلط داشت.

شاه‌عباس در سال 1004.ق با لشکری منظم عازم خراسان شد و ازبکان را که هم مناطق شرقی را تهدید می‌کردند و هم با عثمانی رابطه داشتند، شکست داد.[xxxvii][37]

شاه‌عباس یا متوجه نشده بود که اروپاییان او را در مقابل عثمانی به بازی گرفته‌اند یا می‌دانست، ولی چاره‌ای نداشت. اگر راه ارتباط اروپاییان با ایران سهل بود، امکان داشت اروپا جبهه جدیدی علیه عثمانی بگشاید، ولی تقریبا هیچ راه امنی میان ایران و اروپا وجود نداشت.

اروپا قصد نداشت خود را درگیر خصومتهای بی‌ارزش ایران و عثمانی کند. همچنان‌که عثمانی میل نداشت نیروی خود را به جنگ با ایران گرفتار کند، ولی ازیک‌سو تحریکات قزلباشها در عثمانی، سلطان را مجبور می‌کرد به ایران حمله کند و ازسوی‌دیگر عثمانی می‌خواست به اروپا بفهماند که ایران کشور قدرتمندی نیست که شما بخواهید روی آن سرمایه‌گذاری کنید و ما هرگاه تصمیم گرفته‌ایم، توانسته‌ایم ایران را تنبیه کنیم. از جانب دیگر مسیحیان نسبت به کشورهای اسلامی اطمینان سیاسی عمیقی نداشتند. در حمله مسلمانان به اروپا در سال 711.م، در جنگهای صلیبی 1095.م و از همه مهم‌تر در ظلم و ستم ترکان مسلمان علیه مسیحیان بالکان، ثابت شد که نوعی خصومت عمیق میان مسیحیان و مسلمانان وجود دارد. بنابراین مسیحیان بر این اعتقاد بودند که کمک به ایران می‌تواند این کشور را در آینده به قدرتی علیه اروپا تبدیل کند. ازسوی‌دیگر هرقدر جنگ و خونریزی میان مسلمانان ترک و صفوی رخ می‌داد، به نفع اروپا بود، زیرا هر دو دشمنِ مسیحیان بودند. هرچند شاه‌عباس کوشش کرد با اعطای امتیازات تجاری، آزادیهای مذهبی و معافیتهای گمرکی به اروپاییان، نظر مثبت آنان را نسبت به ایران جلب کند، ولی فایده‌ای نداشت.

اروپا اگر می‌توانست با عثمانی کنار آید، این کار را می‌کرد، زیرا به نفع او بود. به‌همین‌دلیل به‌رغم اعلام تمایل رودلف دوم، امپراتور آلمان، به برقراری روابط نزدیکی با ایران علیه عثمانی، به مجرد اینکه عثمانی پیشنهاد آتش‌بس به آلمان را داد، رودلف پذیرفت و صلح میان طرفین برقرار شد و امپراتوری آلمان ایران را فراموش کرد؛ دقیقا همان عملی که ناپلئون با ایران عصر فتحعلی‌شاه کرد.

شاه عباس که از تاکتیکهای سیاسی غافل بود، از آنتونیو دوگوا، سفیر اسپانیا در اصفهان، خواست با سفر به واتیکان از پاپ بخواهد که قرارداد صلح میان عثمانی و آلمان را لغو کند.

 

شاه‌عباس و انگلیس

شاه‌عباس از شکست مذاکرات با آلمان و پاپ ناامید نشد و جستجوی راههای اتحاد با سایر دولتهای اروپایی را ادامه داد. این‌بار انگلستان به دلیل استقلال دینی از کلیسای رم و نزدیکی ایران به هند و به‌عنوان بازیگر جدید در خلیج‌فارس به ایران نزدیک شد.

در پی رفتار خشن و ظلم و ستم پرتغالیان در منطقه خلیج‌فارس و شکایت مردم به شاه‌عباس از استعمارگران، شاه به الله‌وردیخان دستور داد بندر گمبرون را از تصرف آنان خارج کند. با وجود رابطه صمیمانه‌ میان شاه‌عباس و فیلیپ سوم، پادشاه اسپانیا، شاه از وعده‌های دروغین او عصبانی بود و به‌رغم اصرار فیلیپ به اجازه در ماندگاری پرتغالیها در گمبرون، بالاخره در سال 1022.ق این بندر به‌دست ایرانیان افتاد.

با تشدید رقابتهای انگلیس و پرتغال در حوزه اقیانوس هند و نیز شکست نیروی دریایی اسپانیا در مقابل بریتانیا (نبرد آرمادای در سال 1588.م در زمان فیلیپ دوم) و همچنین صلح شاه‌عباس با دولت عثمانی، دیگر زمان آن رسیده بود که ایران خود را از تسلط پرتغال برهاند. شاه‌عباس به امامقلی‌خان، بیگلربیگی فارس، دستور داد با تمام قوا به سواحل خلیج‌فارس برود و کشتی‌های پرتغال را توقیف کند. سپاه ایران ابتدا به راس‌الخیمه و قشم حمله کرد و سپس جزیره هرمز را محاصره نمود.

در اواخر سال 1029.ق ایران به انگلیسیها پیشنهاد کرد علیه پرتغال متحد شوند. در سال بعد انگلیس به سواحل ایران رسید. بین ایران و هیات انگلیسی توافق شد که در صورت نبرد و پیروزی این تعهدات انجام شود: 1ــ غنائم جنگی به‌طور تساوی بین ایران و انگلیس تقسیم شود 2ــ قلعه هرمز با تمام تجهیزات به انگلیس واگذار شود 3ــ درآمد گمرکی بین ایران و انگلیس تقسیم شود 4ــ هزینه جنگ نیز به‌طور مساوی تامین شود.

سرانجام در سال 1031.ق کشتی‌های انگلیس به طرف هرمز حرکت کردند و سپاه امامقلی نیز از خشکی حمله کرد. پرتغال تقاضای صلح کرد و بالاخره جزیره هرمز و قلعه از تصرف پرتغال آزاد شد.[xxxviii][38] انگلیس، به جای پرتغال، در قلعه هرمز پایگاه تجاری تاسیس کرد و تجارت خلیج‌فارس را در دست گرفت.

انگلیس به‌منظور تحکیم مبانی تجاری خود در ایران، دو تن از مستشاران نظامی خود را با نامهای آنتولی شرلی (Antonie Sherlly) و رابرت شرلی (Robert Sherlly) با مقداری اسلحه سبک به خدمت شاه فرستاد. شاه‌عباس از این پیشامد برای نزدیکی به پادشاهان عیسوی استفاده کرد. ابتدا برای اعلام مراتب حق‌شناسی و اخلاص خود نسبت به این دو، آنتونی شرلی را با دست‌خطی از خود به دربار جیمز اول، پادشاه انگلستان، فرستاد تا راههای گسترش تجارت میان دو کشور را بررسی کنند. ایران تاکنون ابریشم خود را که کالای انحصاری در جهان بود، از طریق خاک عثمانی و به‌وسیله دلّالهای ترک، ارمنی و ونیزی به اروپا می‌فروخت. در صورت انعقاد قرارداد تجاری با انگلیس می‌توانست از این زمان به بعد این کالای ارزشمند و پرمشتری را با کشتی‌های انگلیسی و از طریق خلیج‌فارس به اروپا بفرستد. در این صورت عمّال عثمانی از سود سرشاری محروم می‌شدند که از واسطگی تجارت ابریشم به‌دست می‌آوردند.

درواقع شاه‌عباس قصد داشت با دادن امتیازات سخاوتمندانه به انگلیس، سایر دولتهای اروپایی را به نزدیکی به ایران در مقابل عثمانی تشویق کند که باز این سیاست هم موفقیت‌آمیز نبود. انگلیس تا آنجا ایران را تسلیح کرد که آرزوهای شاه‌عباس را کنترل کند نه آنقدر که ایران به یک قدرت نظامی حتی در برابر عثمانی تبدیل شود.

انگلیس از این دوره تا جنگ جهانی اول دوگانگی نظامی خود را در مورد ایران و عثمانی همچنان ادامه داد. بریتانیا از نیمه دوم قرن نوزدهم استراتژی مهار را درخصوص عثمانی به‌کار بست. این کشور ازیک‌سو عثمانی را تقویت می‌کرد برای اینکه بتواند در مقابل روسیه ــ که رقیب اروپایی لندن در سرزمینهای شرقی مثل ایران، افغانستان، چین و ترکستان بود ــ ایستادگی کند. به‌طوری‌که هرگاه روسیه در سرزمینهای یادشده انگلیس را تحت فشار قرار می‌داد، این کشور نیز عثمانی را علیه روسیه وارد یک جنگ ساختگی می‌کرد. ازسوی‌دیگر بریتانیا همچنان نمی‌خواست عثمانی به‌ یک قدرت منطقه‌ای به‌ویژه در خاورمیانه تبدیل شود، زیرا در این صورت، امکان دستیابی انگلیس به تجارت بصره و نفوذ در بازارهای عرب مشکل می‌شد. بریتانیا در مورد ایران نیز همین استراتژی دوپهلوی را به کار بست. براساس سیاست کلی اروپا در دوره صفوی، اروپاییان نمی‌خواستند با نزدیک‌شدن به ایران خشم عثمانی را موجب شوند، زیرا ایران از جهت ژئواستراتژیک جایگاه مهمی نداشت و خلیج‌فارس به دلیل دوری به اروپا اهمیت بالایی به‌دست نیاورده بود. خلیج‌فارس در این دوره از بابت مروارید اهمیت داشت، ولی با شروع قرن بیستم و با فوران نفت، به یک منطقه فوق ژئواکونومیک تبدیل گردید.

استراتژی دوپهلوی انگلیس نیز در مورد ایران این بود که اولا تمامیت ارضی و استقلال ایران را حفظ کند، به‌ویژه پس از استقرار کمپانی هند شرقی، انگلیس به هیچ‌وجه اجازه نمی‌داد ایران تجزیه شود، زیرا به‌دلیل نفوذ بیشتر روسیه در دربار و مناطق شمالی و میان نیروهای قزاق و احتمالا آرزوی دستیابی روسیه به آبهای گرم خلیج‌فارس، تجزیه ایران به نفع روسیه بود. ثانیا تجزیه ایران و واگذاری بخشهای جنوبی کشور به انگلیس به‌دلیل وجود منابع نفتی (در ماه مه 1908.م نخستین چاه نفت خاورمیانه در مسجدسلیمان فوران کرد. این حادثه ناشی از قرارداد دارسی در سال 1901.م بود و انگلیس از آن بهره‌برداری می‌کرد) و تجارت خلیج‌فارس و به‌خصوص وجود هند، ترجیح می‌داد یک دولت مستقل در واسطگی هند و اروپا (به‌ویژه روسیه) وجود داشته باشد. ثالثا اگر ایران تجزیه می‌شد، انگلیس بایستی هزینه‌های نگهداری، امنیت و تامین نیازهای اقتصادی مردم را به عهده می‌گرفت. رابعا یک ایران مستقل می‌توانست یک منطقه حائل میان انگلیس و روسیه باشد و همچنین بریتانیا قادر بود برای فشارآوردن بر روسیه در لحظه‌های ناسازگاری در تقسیم منافع، ایران را به تحریکات نظامی علیه او وادار کند. بریتانیا در دو جنگ ایران و روس در دوره قاجار نقش واسطگی را در خاتمه جنگ به نفع روسیه بازی کرد و با انعقاد دو پیمان گلستان و ترکمنچای، بخش وسیعی از سرزمینهای ارزشمند ایران نیز به‌عنوان مناطق حائل به روسیه واگذار شد. آنچه طی سلطنت صفویان تا پایان قاجار و حتی پس از آن بر سر ایران آمد، احتمالا همگی ناشی از بی‌خیالی و نادانی پادشاهان نبود، بلکه نتیجه فقدان قدرت بود. این فقدان نیز قطعا ناشی از جدایی دولت و ملت و بی‌تعهدی مردم نسبت به دولتمردان و عدم احساس وظیفه ملی مردم بود. در ایران همیشه دولت حکومت می‌کرد و مردم زندگی می‌نمودند. منتها چگونه زندگی‌کردن مهم نیست.

از آنجاکه قدرت هر دولتی به میزان دلبستگی ملت به دولت بستگی دارد، چنانچه دولت مردم را در تصمیم‌گیریهای سیاسی ــ اقتصادی مشارکت می‌داد، قطعا حس فداکاری و احساسات ملی می‌توانست مردم را به ساخت اسلحه تشویق کند، همان‌گونه که ژاپن در انقلاب مئیجی (1867.م) به تقلید از اروپا صاحب تسلیحات نظامی شد. این انقلاب از شخص امپراتور هیروهیتو شروع شد که خود را از پشت پرده‌های پندار و افسانه بیرون آورد و پیوندهای همبستگی ملی را تقویت نمود. قبل از مئیجی، امپراتور فرزند خورشید و یگانه منشأ قدرت بود، اما پس از انقلاب مردم از کنج زندگی خصوصی به میدان اجتماعی آمدند و با تبلیغ حس ‌وطن‌پرستی روز به روز سطح مسئولیت‌پذیری مردم افزایش یافت.

شاه عباس، نقدعلی بیک را به‌عنوان نخستین سفیر ایران روانه لندن کرد، ولی هیچ‌کدام از اقدامات شاه‌عباس حتی سفارت شرلی به نتیجه نرسید. شاه هیات دیگری را با هدایا تحت سرپرستی آنتولی شرلی و حسینعلی بیک روانه دربار دوک ونیز کرد. دوک اعلام کرد چون با هیات دیپلماتیک ترک مشغول مذاکره و انعقاد پیمان صلح می‌باشد، از پذیرفتن هیات ایرانی معذور است. طبیعی بود، زیرا وقتی ونیز می‌توانست مشکل خود را با عثمانی، یعنی عامل اصلی بحران، حل کند، دیگر نیازی به نزدیکی به ایران نداشت. هیات ایرانی عازم دربار پاپ و سپس دربار فیلیپ سوم شدند. امپراتور اسپانیا از پیشنهاد هیات ایرانی استقبال کرد و قرار شد خیلی ‌زود سفیرانی به اصفهان اعزام کند.

فیلیپ سوم هیاتی تحت رهبری آنتونیو دوگوآ، برای احیا و تقویت روابط تجاری با ایران در خلیج‌فارس، به اصفهان فرستاد. منتها شرط فیلیپ قطع هرگونه ارتباط ایران با انگلیس بود. (همان شرطی که ناپلئون برای فتحعلی‌شاه گذاشت.) یکی دیگر از پیشنهادهای امپراتور اجازه آزادی عمل و تبلیغ دین به کاتولیکها بود. در مقابل، اسپانیا متعهد شد که با ایران علیه عثمانی همکاری نظامی داشته باشد. شاه تمام پیشنهادها را به عشق شکست عثمانی و بیرون‌کردن ترکان از ایران پذیرفت، ولی پس از مدتی امپراتور نیز تصمیم گرفت برای برقراری صلح با عثمانی مذاکره کند.[xxxix][39] شاه که کاملا از این سیاست اروپاییان عصبانی و ناامید شده بود، تصمیم گرفت به تنهایی با عثمانی روبرو شود.

 

صفویان و فرانسه

روابط میان ایران و فرانسه در این دوره با اعزام میسیونهای کاتولیکی از دربار فرانسه به ایران آغاز می‌شود. زیرا پس از خاتمه جنگهای صلیبی فرانسه همچنان از مسیحیان در شرق حمایت می‌کرد. فرانسه همیشه و حتی امروز خود را حامی مسیحیان جهان می‌داند، به‌طوری‌که با این ادعا به منافع بزرگی دست یافته است.

در سال 1036.ق و در زمان لویی سیزدهم، پادشاه فرانسه، نخستین هیات میسیونی کاتولیک به رهبری پاسیفیک دوپروونس (Pacifique de Province) در اصفهان به حضور شاه‌عباس رسید. شاه که سیاست اغماض دینی‌اش در اروپا شهرت یافته بود، به این هیات اجازه داد در اصفهان و برخی شهرهای دیگر به ساخت کلیسا و تبلیغ مسیحیت اقدام کند.

در سال 1073.ق، هیات دیگری از روحانیون فرانسوی همراه یک هیات بازرگانی به امر لویی چهاردهم و به ریاست دو نفر به‌نامهای لالن (Lalin) و لابولای (Labolay) به خدمت شاه‌صفی رسیدند. اما هیات تجاری موفق نشد امتیاز بازرگانی اخذ کند. کمی بعد سفیری به‌نام ژون سر (Jean Ser) از طرف لویی چهاردهم به دربار شاه سلیمان آمد و اولین قرارداد متقابل تجاری میان طرفین امضا شد.[xl][40]

در سال 1113.ق سفیر دیگری به‌نام ژان باپتیست فابر (Jean Baptiste fabre) همراه همسرش ماری پتی (Marie Pety) عازم ایران شد. فابر در ایروان فوت کرد، ولی همسرش با مدارک و هدایای لوی چهاردهم وارد اصفهان شد، اما پس از مدتی اقامت نتیجه مطلوب حاصل نشد و او به فرانسه بازگشت. لویی چهاردهم کنسول خود در شهر حلب سوریه را به نام پیر ویکتور میشل (Pierre Victeur Michel) به اصفهان و به دربار شاه‌سلطان‌حسین فرستاد (1116.ق). میشل موفق شد قراردادی با سی‌ویک ماده بر سر تجارت بین دو کشور با دربار ایران منعقد کند (1707.م). ولی کارشکنی‌های انگلیس، هلند، تجار ارمنی، یهودی و ترک، اجرای قرارداد را به تاخیر انداخت. ضمنا شاه‌سلطان‌حسین در برابر تعهدات خود، شرطی گذارده بود مبنی بر اینکه فرانسه با نیروی دریایی خود در سرکوب شورشهای مسقط، عمان و تصرف مجدد آن توسط ایران به سپاهیان صفوی کمک کند. مذاکره در این مورد هم اجرای قرارداد را با تاخیر روبرو کرد. تا اینکه لویی چهاردهم به تقاضای ایران پاسخ مثبت داد. یکی از مواد این قرارداد سی‌ویک ماده‌ای مربوط به مناسبات قضایی بود. زیرا موافقت شد که ایران نیز در بندر مارسی در سواحل مدیترانه تجارتخانه‌ای تاسیس کند. بنابراین حق قضاوت کنسولی (کاپیتولاسیون) متقابل میان دو کشور به امضا رسید. فرانسویان نخستین کشور اروپایی بودند که در ایران صاحب حق قضاوت کنسولی شدند.[xli][41] بعد از صفویه موضوع کاپیتولاسیون عملا لغو شد، زیرا جنگ و درگیریهای خارجی و داخلی تجارت را از رونق انداخت. اما در شکست دوم ایران از روس در دوره قاجار یکی از مواد مهم عهدنامه ترکمنچای اخذ امتیاز کاپیتولاسیون از طرف روسیه بود. با این تفاوت که امتیاز یکجانبه به نفع روسیه بود.

 

اخراج عثمانی از ایران

پس از آنکه پانزده سال از سلطنت شاه‌عباس گذشت، شاه خود را آنقدر قوی دید که بتواند به تنهایی با سلطان‌ عثمانی جنگ کند. با روی‌کارآمدن سلطان‌محمد دوم، قدرت ترکان به علت جنگهای پی‌درپی با اتریش و درگیریهای دیگر با اروپاییان و بالاگرفتن شورشهای قومی ــ مذهبی در آسیای صغیر رو به ضعف گذاشته بود، به‌همین‌دلیل شاه موقعیت ایران را برای حمله مناسب دید و در سال 1012.ق عازم تبریز شد و علی‌پاشا، فرمانده ترک مقیم تبریز، را غافلگیر کرد و توانست به‌سرعت این شهر را که هیجده‌سال در اشغال عثمانیان بود، آزاد کند. در همین زمان سلطان‌‌محمد دوم درگذشت و جانشین او سلطان‌احمد اول با سپاه عظیم عازم آذربایجان شد، ولی شکست خورد.

به‌این‌ترتیب سراسر آذربایجان، قفقاز، کردستان و شمال بین‌النهرین به دست ایرانیان افتاد. در این زمان، شاه به سلطان عثمانی پیغام داد چون قصد تصرف خاک عثمانی را ندارد، در صورتی‌که دولت عثمانی از ادعای خود نسبت به ایالات‌ ایران دست بردارد، حاضر به امضای قرارداد صلح می‌باشد. اما چون ترکان این پیشنهاد را که جنبه تهدید داشت، نپذیرفتند و به همین دلیل بار دیگر جنگ میان دو کشور درگرفت. این جنگ با شکست عثمانی خاتمه یافت و سرانجام عهدنامه دوم استانبول میان دو طرف منعقد شد.[xlii][42]

با وجود این عهدنامه درگیریهای پراکنده مرزی میان طرفین ادامه یافت تا اینکه جنگ دیگری در زمان سلطان عثمان دوم اتفاق افتاد که به امضای عهدنامه ایروان منتهی شد. تا پایان سلطنت شاه‌عباس در سال 1038.ق دیگر جنگی میان طرفین رخ نداد. اما فضای میان طرفین کاملا متشنج بود و هر زمان احتمال درگیری وجود داشت. به‌طوری که پس از مرگ شاه‌عباس، جانشین او، شاه‌صفی، سفیری به نام مقصودبیک را به دربار عثمانی فرستاد و تقاضای ترک مخاصمه و برقراری صلح کرد، ولی اختلاف و درگیری همچنان میان ترکان عثمانی و صفوی ادامه یافت.

 

نتیجه

به‌عنوان نتیجه‌گیری می‌توان اظهار داشت که با تاسیس دولت صفوی دوران جدید تاریخی ایران آغاز شد، زیرا اولا صفویه نخستین دولت متمرکز و قدرتمندی بود که پس از اسلام در ایران تاسیس شد؛ دولتی که به هویت ایرانی جان تازه‌ای بخشید و بدین‌ترتیب برای اولین‌بار، پدیده مرز در مناسبات خارجی ایران شکل گرفت. ثانیا پس از اسلام نخستین نظام سیاسی با ترکیب دین و دولت ایجاد شد و شاهان صفوی با رسمیت‌بخشیدن به مذهب شیعه به‌عنوان آیین دولتی، از آن برای تحکیم مبانی قدرت استفاده کردند، به‌طوری‌که در طی حیات سیاسی این سلسله قدرت سیاست بر دیانت مسلط بود. ثالثا در این دوره ایران به‌عنوان یک بازیگر عمده سیاست منطقه‌ای ظاهر شد و اروپاییان ایران را به‌عنوان یک واحد سیاسی مستقل شناختند که البته در این خصوص وجود امپراتوری عثمانی موثر بود، زیرا هرقدر عثمانی دنیای مسیحیت را تحت فشار و تهدید قرار می‌داد، ازیک‌سو اروپا به یاد ایران می‌افتاد، به‌طوری‌که برای اروپا نام عثمانی، ایران را تداعی می‌کرد و ازسوی‌دیگر ایران عصر صفوی درهای محبت خود را به سوی مسیحیان می‌گشود. به‌گونه‌ای که اغماض مذهبی ایران برای اروپاییان یک افسانه بود، زیرا در ایران مسلمان، مسیحی و کلیمی از شرایط نسبتا برابری برخوردار بودند، به‌ویژه مسیحیان اروپا مورد لطف ویژه شاهانه قرار داشتند؛ امتیازی که نه در اروپا وجود داشت و نه در عثمانی.

 

پی‌نوشت‌ها


 



[i][1]ــ نجفقلی حسام مفرّی، تاریخ روابط سیاسی ایران با دنیا، تهران،‌ علم، 1366، صص154ــ151

[ii][2]ــ اصطلاحات ترکی آق‌قویونلو و قراقویونلو را که به معنی ترکمن‌های سپید و سیاه گوسفند است، غالبا مأخوذ از نشانهایی می‌دانستند که بر بیرقهای جنگی آنها نقش بسته بود. اما مینورسکی می‌گوید وجه تسمیه این دو قبیله بر حسب نژاد احشام آنان بوده است.

[iii][3]ــ میشل فراوی، پیدایش دولت صفوی، ترجمه: یعقوب آژند، تهران، گسترده، 1368، صص45ــ44

[iv][4]ــ عبدالرضا هوشنگ ‌مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، 1369، ص9

[v][5]ــ والتر هینس، تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمه: کیکاووس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1361، ص7

[vi][6]ــ نصرالله فلسفی، تاریخ روابط ایران و اروپا در دوره صفویه، تهران، دانشگاه تهران، 1316، مقدمه.

[vii][7]ــ قرایوسف قوی‌ترین و تواناترین فرمانروای سلسله قراقویونلو در عراق و آذربایجان بود که سرانجام به دست اوزون‌حسن در سال 872.ق به قتل رسید.

[viii][8]ــ والتر هنیس، همان، صص32ــ31

[ix][9]ــ برخی منابع نام او را کایوهانس‌، کالوجونز و کالویومنا نیز ذکر کرده‌اند.

[x][10]ــ میشل فراوی، همان، ص49

[xi][11]ــ رحیم‌زاده صفوی، زندگی شاه‌اسماعیل، تهران، نشر خیام، 1341، ص104

[xii][12]ــ  میشل فراوی، همان، ص47

[xiii][13]ــ او در طرابوزان نیابت سلطنت را از طرف فرزند صغیر کالویوانس (الکسیس پنجم Alexis V) به عهده داشت.

[xiv][14]ــ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه: هادی جزایری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346، ص398

[xv][15]ــ این حادثه در سال 865.ق برابر با 1461.م اتفاق افتاد. (کارل بروکلمان، همان، ص398)

[xvi][16]ــ حسن‌بیک روملو، همان، صص120ــ110

[xvii][17]ــ کنتارینی باربارو، همان، ص185

[xviii][18] - Péloponnèse 

پلوپونز یکی از بنادر تجاری مدیترانه بود که جنگ اسپارت و آتن در سال 404ــ431 قبل از میلاد بر سر تصرف آن رخ داد. 

[xix][19]ــ این جنگ در سال 1470.م اتفاق افتاد (کارل بروکلمان، همان، ص399)

[xx][20]ــ این نخستین‌بار در تاریخ ایران بود که نوعی اعطای کمک نظامی میان ایران و اروپا انجام می‌شد.

[xxi][21]ــ مجارستان، لهستان و سایر کشورهای اروپایی نمی‌خواستند با نزدیک‌شدن به ایران، عثمانی را علیه خود تحریک کنند.

[xxii][22]ــ عثمانی تا سال 1715.م سلطه خود را بر تمام کشورهای عربی قطعی کرد و سلطان به‌عنوان خلیفه مورد احترام و اطاعت اهل سنت بود.

[xxiii][23]ــ محمد امین ریاحی، سفارتنامه‌های ایران، تهران، طوس، 1368، ص26

[xxiv][24]ــ رحیم‌زاده صفوی، همان، ص302

[xxv][25]ــ پیگولوسکایا، تاریخ ایران، ترجمه: کریم کشاورز، تهران، پیام، 1354، ص475

[xxvi][26]ــ یدالله شکری (به کوشش)، عالم آرای صفوی، بنیاد فرهنگ ایران، 1350، صص456ــ454

[xxvii][27]ــ دشتی که حدود هشتاد کیلومترمربع است و در بیست فرسخی تبریز و شمال‌غربی شهر خوی قرار دارد و از توابع چغور سعد است.

[xxviii][28]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، صص25ــ19

[xxix][29]ــ همچنین مقرر شد که نیروی دریایی پرتغال در فرونشاندن طغیانهای سواحل بلوچستان و مکران به ایران کمک کند.

[xxx][30]ــ منطقه خلیج‌فارس با توجه به اهمیت بازرگانی، چندان برای شاه مهم نبود. چون او فقط به جنگ با عثمانی فکر می‌کرد. نصرالله فلسفی، همان، ص20

[xxxi][31]ــ ابوالقاسم طاهری، تاریخ سیاسی ــ اجتماعی ایران، تهران، کتابهای جیبی، 1349، صص170ــ169

[xxxii][32]ــ مرکز تجاری انگلیس در مسکو.

[xxxiii][33]ــ ابوالقاسم طاهری، همان، ص48

[xxxiv][34]ــ احمد تاجبخش، ایران در زمان صفویه، تبریز، 1340، ص95

[xxxv][35]ــ آدام اولئاریوس، سفرنامه، ترجمه: حسین کردبچه، نشر کتاب، 1369، ص8

[xxxvi][36]ــ اسکندربیک ترکمان، همان، ج2، ص836

[xxxvii][37]ــ پیگو لوسکایا، همان، ص514

[xxxviii][38]ــ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، همان، ص93

[xxxix][39]ــ شوستر واسل سیبلا، همان، ص84

[xl][40]ــ نخستین تماسهای ایران و فرانسه مربوط به دوره ایلخانان مغول است. در این زمان دو نامه از طرف ایلخانان یکی به دربار فیلیپ لوبل  (Philippe Le Bel)در سال 1289.م و دیگری در سال 1305.م به دربار فیلیپ آگوست (Philippe August) فرستاده شد. هدف از ارسال این نامه‌ها تقاضای ایلخانان نیمه‌مسیحی از پادشاه فرانسه متحد‌شدن با یکدیگر علیه مسلمانان بود. زیرا جنگهای صلیبی با ناکامی مسیحیان به پایان رسیده بود. اما فرانسویان به این نامه‌ها پاسخ ندادند. برای مطالعه بیشتر رک: «مقاله فرایند شکل‌گیری کاپیتولاسیون و لغو آن در ایران»، مجله روابط خارجی وزارت امورخارجه، شماره 18، مهر 1383

[xli][41]ــ فرانسویان در سال 1535.م برای نخستین‌بار کاپیتولاسیون را به عثمانی تحمیل کردند. به دنبال شکست فرانسوای اول، امپراتور فرانسه، از شارل کن، امپراتور هابسبورگ، فرانسه با عثمانی علیه اتریش متحد شد. نظامیان فرانسه برای نوسازی سپاه وارد استانبول شدند.

[xlii][42]ــ معاهده اول استانبول در سال 998.ق میان شاه‌عباس و عثمانی امضا شد و این زمانی بود که شاه برای سرکوبی ازبکان ترجیح داد با دادن امتیازاتی به عثمانی با آنان قرارداد صلح امضا کند. غیر از ازبکان و عثمانیان مدعیان، حکومت در داخل نیز شاه را با مشکلات زیادی روبرو کردند. سلطان‌محمد خدابنده در سال 996.ق به دست خود تاج سلطنت را به سر فرزند هیجده‌ساله‌اش گذاشت.

 

 

 

 

تبلیغات