دیدگاهی که می پندارد هرگونه روایت تاریخی باید فاقد بار ارزشی باشد، چه دیدگاهی است و چرا باید این دیدگاه را ناکارآمد پنداشت؟این دو پرسش اصلی و سؤالات فرعی دیگری که به فراخور بحث مطرح می شوند و تلاش برای پاسخگویی به آن ها، بنیاد مقاله ی حاضر را شکل می دهد. در واقع اساس این پژوهش بر این امر استوار است که هر کنش تاریخی، به ناگزیر دارای بار ارزشی است و چون روایت کردن تاریخ علاوه بر اینکه مقوله ای معرفتی است، یک کنش تاریخی نیز است، لاجرم نمی تواند ارزش گریز باشد.مدافعان ارزش زدایی از روایت تاریخی، با توسل به مفاهیمی چون واقع گرایی و عینیت، رویکرد خود را موجه می شمارند؛ اما رویکرد آنان حتی اگر بر اساس یک دغدغه ی صادقانه اتخاذ شده باشد، می تواند زمینه ساز ساده اندیشی نسبت به منطق کنش تاریخی و یا سوء استفاده از منطق روایت تاریخی نزد برخی مورخان شود.در این نوشتار می کوشیم با اتخاذ دو رویکرد تاریخی و منطقی، به نقد و ارزیابی مقوله ی «ارزش زدایی از روایت تاریخی» بپردازیم.
قالب های ویژه ی کلامی، تمایزات فقهی و مواضع خاص سیاسی، اساسی ترین نشانه های انشعابات مذهبی در تاریخ اسلام است که هر یک محصول مجموعه ای ازعوامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی محسوب می شود. این نشانه های سه گانه، گاه چنان در هم تنیده اند که باز شناسی و تفکیک آنها از یکدیگر مشکل می نماید. کشف رابطه ی میان شکل گیری تمایزات فقهی و تقویت مقاومت شیعیان در مقابل دستگاه حاکم، دغدغه ی اصلی این پژوهش است.
این پژوهش با رویکردی تحلیلی، در صدد بازنمایی تأثیر شکل گیری تمایزات فقهی بر تعمیق همگرایی سیاسی شیعیان امامیه در سه قرن نخست تاریخ اسلام، یعنی تا حدود پایان عصر حضور ائمه است. محقق تلاش می کند نشان دهد چگونه تفاوت های فقهی شیعیان با سایر آحاد جامعه ی اسلامی، اندک اندک به نوعی رفتار سیاسی و مقاومت در مقابل جریان فکری حاکم بر جامعه تبدیل گردید و به تقویت همگرایی میان شیعیان منجر گردید و نشانه ای از اقتدار و نفوذ ائمه بر پیروانشان تلقی شد.
ارائه ی الگویی جامع یا حتی به نسبت جامع از تاریخ نگاری ایرانی با پهنه ی زمانی هزارساله، از اواخر قرن سوم هجری تا برآمدن جنبش مشروطه خواهی، بسیار دشوار می نماید. زیرا این الگو، که شامل مؤلفه های متعددی چون بینش مورخان، نحوه ی گزینش رویدادها، منابع مورد استفاده ی مورخان، روش های تاریخ-نگاری، ابزار سنجش درستی رویدادها، شیوه های تدوین و تنظیم داده ها، خاستگاه اجتماعی و ادبیات به کار گرفته شده ی مورخان است، در هر مورخی منحصر به فرد به نظر می رسد. اما اگر بتوان نقاط اشتراک مؤلفه های مذکور را در ذیل الگویی گرد آورد، به گونه ای که نقاط افتراق بین آن ها و تغییرات به وجود آمده در ادوار مختلف تاریخی، ناقض این الگوی کلی نباشد، می توان از یک پارادایم در تاریخ نگاری ایرانی سخن گفت. یافته های این مقاله بر اساس مقایسه ی آثار تاریخ نگاری در دوره ی مورد نظر، وجود الگویی غالب در تاریخ نگاری ایران پس از اسلام را، با نشان دادن تداوم هشت مؤلفه ی برشمرده شده، نمایان می سازد؛ الگوی غالبی که از آن با عنوان پارادایم تاریخ نویسی یاد خواهد شد.