آقاى استیو ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک را از سه منظر کلامى، معرفتشناختى و روش شناختى قابل نقد مىداند. در نقد کلامى، که در این شماره تقدیم مىشود، او معتقد است این فرضیه جوابى است به سؤال رابطه مسیحیت با ادیان دیگر از درون سنت مسیحى. به نظر نویسنده، در سنت کلامى مسیحى در خصوص رابطه مسیحیت با ادیان دیگر عمدتا دو پاسخ وجود داشته است: انحصارگرایى و شمولگرایى. به اعتقاد آقاى ریچارد، فرضیه پلورالیسم دینى جان هیک جواب سوّمى به این سؤال است. در این مقاله، انتقادات انحصارگرایان و شمولگرایان به پلورالیسم دینى مطرح شده و سپس به اختصار جوابهاى جان هیک با استفاده از نوشتههاى او آورده شده است.
کثرتگرایى دینى از جمله مباحث مطرح در فضاى فرهنگى جامعه امروز ماست و مطالب متنوع و متفاوتى در باب تبیین و نقد و بررسى آن مطرح شده است. مباحث مذکور جهات مختلف بحث را روشن و آشکار کرده و به مقدار زیادى جهات مثبت و منفى نظریه مذکور را ارائه نموده است. ولى هنوز علىرغم مباحث مذکور جهات مبهم در این بخش وجود دارد. سعى مقاله حاضر توضیح بعضى از جهات مبهم و نقد و بررسى نظریه مذکور است.
در این نوشته ابتداء معانى کثرتگرایى دینى و سپس نقد و بررسى معانى مذکور و در ادامه اشاره به زمینهها و علل پیدایش این نظریه و در نهایت نگاهى از منظر قرآن مجید به این بحث ارائه خواهد شد.
نگارنده پس از مفهومشناسى واژه تجربه به ابعاد تجربه که عبارتند از تجربه اخلاقى، زیبا شناختى، دنیامدارانه و تجربه حسى مىپردازد. بعضى از این تجربهها به علتشباهت آنها با تجربه دینى سبب خلط و اشتباه گردیده است. مؤلف سپس به واژه دینى بودن پرداخته و تجربه را زمانى دینى دانسته که در حوزه و محدوده دین صورت گیرد و فاعل آن در توصیف حالات خود از مفاهیم و تعابیر دینى بهره گیرد. آنگاه تجربه دینى را در گذر زمان به کنکاش نشسته و جنبش تجربه دینى را به شکل پدیدارشناسى تجربه دینى با زمینههایى چون مکتب رمانتیک، نقادى کتاب مقدس، فلسفه کانت، تعارض علم و دین، مخالفتبا الهیات طبیعى مورد بررسى قرار داده و ابعاد تجربه دینى را در قالب روان شناختى، پدیدار شناختى معرفتشناختى و بعد فلسفى مورد مداقه قرار داده است و حوزهاى را که جهان غرب با نگاه تجربى به آنها نگریسته حوزه وحى و دین، دانسته و در پایان نقدهایى بر تجربه دینى وارد نموده است.
این مسأله که کدامیک از باورهای ما موجه است، یکی از مسائل مهم و مورد بحث در معرفت شناسی است. این مسأله پیشینه ای دیرینه دارد اما در عصر حاضر بیش از هر زمانی مورد توجه فیلسوفان معرفت شناس قرار گرفته است. تلاش این فیلسوفان معطوف به ارائه ملاک برای مقبولیت باورهاست. پلنتینجا و آنتونی کنّی آرای جدیدی در این زمینه دارند. اعتقاد به وجود خدا یکی از باورهای مورد بحث این دو فیلسوف بزرگ است. پلنتینجا این باور را پایه می داند و التزام به آن را برای معتقدان به خدا کاملاً معقول می شمارد. اما کنّی که دربارة وجود خدا فیلسوفی شکاک است، چنین باوری را پایه نمی داند. بنابراین از نظر او معتقدان به وجود خدا باید برای غیر معتقدان دلیل اقامه کنند. این مقاله به بررسی چالش میان این دو رأی می پردازد.
پلورالیسم دینى از دو نگاه دروندینى و بروندینى قابل طرح است. آنچه در این نوشتار مورد مداقه قرار گرفته پلورالیسم بروندینى از دو منظر نسبیتگرایى و همزیستى مسالمتآمیز است. در رویکرد نسبیتگرایى، هر یک از ادیان سهمى از حقیقت و سعادت بردهاند و حقیقت در میان ادیان توزیع شده است. چنین رویکردى با جامعه مدنى سازگار و قابل تفسیر بوده ولى با منابع و مبانى دینى ناسازگار است که در این گفتار به سه مورد آن خواهیم پرداخت. رویکرد همزیستى مسالمتآمیز در نگاه دروندینى هر چند که مورد پذیرش قرار گرفته است ولى دامنه چندان گستردهاى ندارد و تنها اقلیتهاى مذهبى آن هم با شرائط خاصى مىتوانند همزیستى مسالمتآمیزى با مسلمانان داشته باشند و با یک قرارداد دو جانبه ملت واحدى را تشکیل دهند.
نظریه پلورالیزم، حقیقت و رستگارى را منحصر در دین خاصى نمىداند و همه ادیان را به طور نسبى از حقیقت مطلق بهرهمند مىداند. برخى از متفکران نیز این نظریه را برگزیده و به استناد بعضى از آیات قرآن که صراط مستقیم در آنها به صورت نکره آمده استبر اثبات تعدد و تکثر صراط مستقیم پاى فشردهاند، نگارنده در پى آن است که اثبات کند پلورالیزم دینى از دیدگاه قرآن مردود بوده و صراط مستقیم یگانه است و تعدد و تکثرى در آن راه ندارد. در این راستا به نقد نظریه صراطهاى مستقیم پرداخته و شواهدى از سخنان متفکران آورده و اثبات نموده است که با آمدن شریعت جدید الهى، شریعتهاى پیشین منسوخ گردیده و معیار حق و باطل، شریعت اسلام است که هم جهانى است و هم جاودانى.
آنچه در این مقال مىخوانید نقد تکثرگرایى متون دینى از منظر تئورى قبض و بسط است. صاحب این تئورى دو دلیل براى به رسمیتشناختن قرائتهاى مختلف از متون دینى آورده است. یکى - که اصلىترین دلیل است - صامتبودن متون دینى و دخالت انتظارات، پیش فرضها و پرسشهاى پیشین در تفسیر آنهاست. دیگرى ذوبطون و چندلایهبودن این متون است.سخن ما این است که متون دینى صامت نیستند. بنابراین دخالت انتظارات و پیش فرضها در تفسیر، از نوع تفسیر به راى مذموم است و نیز ذوبطونبودن متون دینى به معناى به رسمیتشناختن قرائتهاى مختلف نیست، زیرا هر تفسیرى را نمىتوان باطن متون به حساب آورد.
نویسنده زیربناى این «سخن را که وحى تابع پیامبر است نه او تابع وحى» را مدل کانتى مىداند کانت مىگوید ذهن، منفعل و دریافت کننده محض نیستبلکه فاعلیت هم دارد و صورى را از خود به مدرکاتش مىافزاید و در حقیقت تجربهاى محض در کار نیست. با توجه به این ایده به اعتقاد بعضى از متفکرین داخلى موضعگیریها و تجارب پیامبر صلى الله علیه و آله با شرایط اجتماعى رابطه دیالوگى داشت. مؤلف پس از تبیین رابطه دیالوگى با نقد این نظریه مىنویسد: اسلام پیامى خاص براى جامعه داشت و پیامبر حامل آن پیام بود و مضمون این پیام از پیش تعیین شده بود، شرایط اجتماعى و تاریخى، محتوا و مضمون آن پیام را تغییر نمىداند بلکه مواردى پیش مىآوردند که پیامبر صلى الله علیه و آله آن پیام را بهتر تفسیر و تبیین مىکردند.
بحث اساسى و بنیادىتر که نسبتبه کل این مقاله مطرح مىشود، از این قرار است که: بطور کلى، سه نظریه اساسى در مورد سرشت وحى در غرب مطرح شده است. یکى از این نظریات که دیدگاه گزارهاى درباب وحى است از قرون وسطا در میان متکلمان مسیحى مطرح بوده است. بر طبق این نظریه، وحى مجموعهاى از گزارهها است که خدا به پیامبر القاء مىکند. دوم، دیدگاه تجربه دینى که بر طبق آن وحى گونهاى تجربه دینى است و خدا بر پیامبر وحى کرد به این معنا است که پیامبر خدا را تجربه کرد. این نظریه از زمان شلایرماخر در الهیات پروتستان مطرح بوده است و بالاخره، دیدگاه سوم; یعنى نظریهاى که در قرن بیستم مطرح شد دیدگاه افعال گفتارى است. این نظریه را متکلمان و فلاسفه دینى مطرح کردهاند که از آثار آستین فیلسوف تحلیلى متاثر بودهاند. بر طبق دیدگاه اخیر خدا بر پیامبر وحى کرد. به این معنا که اولا خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص براى پیامبر اظهار کرده است و ثانیا، این جملات مضمونى خاص داشتهاند; یعنى خدا مضامینى