آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۱

چکیده

متن

نظریه جدایى علم و فلسفه از دین مربوط به قرن نوزدهم و بیستم با هدف شعله‏ور شدن آتش مشاجره و نزاع میان مردم، کسب شهرت اجتماعى و سوء استفاده از پدیده نوگرایى و بعضا کسب حقیقت صورت گرفته است. اساسا شیوع تضاد علم و دین در مغرب زمین در نتیجه برخورد ارباب کلیسا با علم به وجود آمده است در حالى که دانشمندان غربى اعترافاتى در مورد هماهنگى علم و دین داشته‏اند و از سوى دیگر گفته‏اند علم به طور جدى مدیون دین مقدس اسلام است. نویسنده با تعاریفى جامع در باره مفاهیم علم، فلسفه، حیات معقول و دین به اثبات اتحاد و هماهنگى بین آنها پرداخته و علم و دین و فلسفه (بمعنى حکمت) را سه رکن اصلى حیات معقول شمرده و هیچ گونه تعارضى در بین آنها ندیده بلکه علم و فلسفه را محتاج دین مى‏داند.
بخش اول
در این مورد به اختصار مقصود از علم و فلسفه، معناى جامع آنها مى‏باشد که عبارت است از «معرفت مستند به توصیف‏ها» و «استدلالات مستند به واقعیات عینى و قابل لمس و تعقل محض‏» موضوع اول - این مساله که علم و فلسفه به دین احتیاج ندارد و از آن جدا است، مربوط به قرن نوزدهم و بیستم است که با نظر به افکار علمى و فلسفى دانشمندان مطرح شد. کسانیکه این معرکه‏گیرى اجراى نمایش تضاد بین دین و علم و فلسفه را راه انداختند عبارتند از:
1. کسانى که از شعله‏ور شدن آتش مشاجره و نزاع میان مردم، خصوصا میان متفکران بسیار لذت مى‏بردند.
2. کسانى که شعله‏ور کردن آتش اختلافات در میان مردم، مخصوصا میان صاحبنظران را وسیله شهرت اجتماعى خود قرار مى‏دهند و از این راه به مقصد نابخردانه خود مى‏رسند.
3. کسانى که بدون توجه به موضوع مورد اختلاف و اطلاع از قضایاى موجود در آن، آلت دست گردانندگان صحنه اختلاف قرار گرفته و با کمال جهل به اظهار نظر در این زمینه مى‏پردازند.
4. نوگرایان افراطى که از پدیده نوگرائى سوء استفاده مى‏کنند و هرگز نمى‏خواهند درباره مسائل مربوطه بیاندیشند. البته نوگرائى و نوبینى بسیار عالى است ولى باید به‏طور صحیح فهمیده شود.
5. گروه پنجمى نیز وجود دارند که مى‏خواهند از مسائل مورد نزاع اطلاع یافته و حقیقت را بدست آورند.
هرگونه مسائل نظرى در علوم انسانى که مى‏تواند خطا باشد، ممکن است در معرض سوءاستفاده‏هاى سیاسى و ماکیاولى قرار بگیرد، مخصوصا مساله علم و دین و فلسفه که اغراض غیرعلمى، مخصوصا هدفگیرى سیاسى در دوران‏هاى اخیر، آنها را فرا گرفته است.
اگر جریان امور دوران ما به‏نحوى بود که بررسى و تحقیق درباره دین و علم با کمال بى‏طرفى و بدون غرض‏هاى ناشى از خودخواهى‏ها و سلطه‏گرى‏ها و شهرت‏پرستى‏ها و تکیه به اشکال متنوع قدرت‏ها انجام مى‏گرفت، گام بزرگى در تحصیل ارتباط واقعى بین دین و علم و همیارى بسیار عالى آن دو براى سعادت بشر برداشته مى‏شد. ولى متاسفانه جریانات امور درست‏برعکس این صفا و خلوص و حقیقت دوستى مشاهده مى‏شود. براى آن که به سوءاستفاده و سودجوئى بعضى از قدرت‏ها یا افراد پى ببریم، اخبار علمى ذیل را مطالعه فرمائید.
1. آقاى آ. بولتمن (A.Boltman) مقاله‏اى تحت عنوان «علم قابل خریدن است‏یا متخصصین در خدمت صنعت و سیاست هستند» . (1)
2. آقاى اشمیت هالز (Scmitt Halz) مقاله‏اى درباره «رفتار اشتباه محققین، بررسى در تحقیقات پزشکى و حیات در مقایسه حقوق دو کشور پیشرفته امروزى‏» نوشته است. (2)
3. آقاى دیرگ فورگر (Dirg Furger) نیز مقاله‏اى درباره «محقق به‏عنوان تقلب در علم‏» نگاشته است. (3)
4. آقاى پروفسور وایتسکر نیز مقاله‏اى درباره «برداشت‏هاى اشتباه از نظریات داروین‏» به رشته تحریر آورده است. (4)
5. پروفسور والتر کرمر (Walter Kramer) و پروفسور گوتس ترنکلر (GotzTrenkler) کتاب جالبى اخیرا در آلمان نوشته‏اند درباره 500 اشتباه عمومى مردم و دانشمندان چه به‏طور مستقیم و چه غیرمستقیم. این کتاب جایزه نیز دریافت کرده است. (5)
6. پروفسور موراى گل من (Murray Gellamman) کاشف ذره کوارک داخل اتم مى‏گوید: «این حقیقت که در ارائه تبیین فلسفى مناسب براى کوانتوم این همه تاخیر شده است‏به‏خاطر این است که نیلز بوهر نسلى از فیزیکدانان را شستشوى مغزى داد و گفت «همه کار در تبیین مکانیک کوانتومى، 50 سال پیش انجام شده است‏» . (6)
نتیجه: با آن عظمت و ضرورتى که هویت راستین علم دارد، نباید بشریت را با هویت کاذبى براى علم که ماکیاولى‏هاى جوامع براى آن مى‏پردازند، فریب داد. آنان که تضاد مصنوعى بین علم و دین و فلسفه را ارائه مى‏دهند، چگونه وجود شخصیت‏هاى ذیل را تفسیر مى‏کنند؟ !
سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابى، ابن سینا، بیرونى، مولوى، دکارت، لایب‏نیتز، هلمهولتز، پلانک، انیشتین، وایتسکر و صدها امثال آنان بلکه به قول ماکس پلانک «نه‏تنها علم و دین با یکدیگر تضادى ندارند، بلکه یکدیگر را نیز تکمیل مى‏کنند و دیگر این که متفکران بزرگ همه اعصار، مردان مذهبى بوده‏اند، گرچه تظاهر به مذهب نمى‏کردند» . (7)
آیا این انسان‏هاى بزرگ چند شخصیتى بوده‏اند؟ آیا این مردان جاودانى ریاکار بوده‏اند؟ آیا اینان که بشریت را در مسیر علم و حکمت و فلسفه پیش برده‏اند، با این که مى‏دانستند این سه حقیقت عظمى با هم سازگارند، به‏وسیله خیالات، آنها را در خصیت‏خود هماهنگ ساخته بودند؟ (8)
موضوع دوم - شیوع و رواج تضاد علم با دین همانطور که متذکر شدیم، در مغرب زمین در نتیجه برخورد ارباب کلیسا با علم به‏وجود آمد که در اثر آن دانشمندان را تکفیر مى‏کردند و حتى شکنجه و آزار مى‏دادند. و عده‏اى را نیز سوزاندند مثل جیوردانو برونو که ادعا کرده بود که ماده زنده است و یا گالیله را محاکمه کردند بجرم این که مى‏گفت، زمین به دور خورشید مى‏چرخد. ولى در فرهنگ و تمدن اسلامى چنین پدیده‏اى به‏وجود نیامد، چون دین اسلام که همان ادامه‏دهنده ادیان عیسى و موسى و ابراهیم (ع) مى‏باشد، مى‏گوید نمى‏تواند با علم مخالف باشد. زیرا دین اسلام، جهان هستى و نوع انسانى را آیات الهى دانسته و عقیده دارد که انسان باید با تعقل آنها را بشناسد که این مساله بدون ضرورى تلقى کردن علم امکان‏پذیر نیست. قرآن مجید داراى حدود 700 آیه درباره حمایت از علم و شناخت واقعیات مى‏باشد. پس چطور بعضى از دانشمندان غرب به خود اجازه دادند، چنین حکمى را علیه دین اسلام صادر کنند. تازه اگر هم آنها دسترسى به متون اسلامى را نداشته باشند، خود دانشمندان مغرب‏زمین نیز اعترافاتى در مورد هماهنگى دین با علم دارند. براى مثال:
دکارت مى‏گوید:
«نه علم، دین را در تنگنا قرار مى‏دهد و نه دین علم را و استقلال هر دو قابل پذیرش یکدیگر مى‏باشد، زیرا میدان علم طبیعت است و وسایل آن ریاضیات است و تجربه و میدان دین سرنوشت‏هاى روح انسانى بسوى ابدیت است‏» . (9)
هگل مى‏گوید:
«علم و دین در حقیقت مستقل نیستند، بلکه هر دو از حالات ضرورى عقل و براى رشد عقل دنبال یکدیگرند» . (10)
از دانشمندان جدید نیز همانطور که خواهیم دید، انیشتین و پلانک هم موافق این عقیده هستند. (11)
جورج سارتن مورخ بزرگ تاریخ علم نظرات جالبى درباره رابطه علم و دین دارد که مورد تائید ماست. او مى‏گوید:
«علم و دین در تمام ادوار زندگى بشر حتى در دوره ما و در کشورهائى که علوم در آنها بحد اعلاى کمال و استقلال رسیده است، در یکدیگر تاثیر متقابل داشته‏اند.» دو شاهد محکم مى‏توان براى این ادعا بیان کرد: الف) گفته آقاى سارتن است که مى‏گوید:
«بزرگترین و بهترین نمونه آنرا در دوره‏اى مى‏توان یافت که از مکتب اسکندریه شروع و به قرن نهم ختم مى‏گردد. ما اگر ترقى علم را به فقهاى کلیساهاى لاتینى و یونانى و نستوریان و نظایر آن مدیون نباشیم، لااقل حفظ و ادامه آنرا به آنان مرهونیم‏» . (12)
ب) تحریک و تشویق دین اسلام که به اتفاق تمام ناظرین در تاریخ علوم چنان تاثیرى داشته است که علم را از سقوط حتمى نجات داده است و این که علم به‏طور جدى مدیون دین مقدس اسلام است، فقط به‏عنوان نمونه، جملاتى از مورخین بزرگ تاریخ علم را ذکر مى‏کنیم.
1. جورج سارتن: بیان کمکى که تمدن اسلامى به علم کرده است، حتى به‏صورت فهرستى مختصر در این مقاله کوتاه میسر نیست. ناچار باید بگویم و بگذرم که این کمک، منحصر به ترجمه متون علمى یونانى‏ها نبود بلکه بسیار از آن تجاوز مى‏کرد. دانشمندان مسلمان فقط واسطه و وسیله انتقال علم قدیم نبودند، بلکه خود تازه‏هائى به‏وجود آوردند. بدون شک مى‏توان با زبانى دیگر از «معجزه عرب‏» سخن گفت. آفریدن یک تمدن جدید علمى جهانگیر و بسیار عالى در مدتى کمتر از دو قرن چیزى است که مى‏توان از آن یاد کرد، اما نمى‏توان حق آنرا چنان‏که درخور است، بجاى آورد. (13)
2. آلفرد نورث وایتهد فیلسوف و دانشمند شهیر انگلستان: بیزانس‏ها و مسلمانان خود تمدن داشتند. بدین وجه، فرهنگ ایشان، نیروهاى ذاتى خویش را حفظ نمود، نیروهائى که با حادثه‏جوئى‏هاى مادى و معنوى تقویت مى‏شدند. آنان به تجارت با خاور دور پرداختند: از سمت مغرب، قلمروى خویش را توسعه دادند، قوانین وضع کردند، اشکال جدیدى از هنر به‏وجود آوردند، الهیات را به وجه تفصیل بیان کردند، ریاضیات را متحول کرده و به توسعه و تکمیل علم پزشکى همت گماردند. (14)
3. عمیق‏ترین و با ارزش‏ترین جمله‏اى که آقاى سارتن مى‏گوید این است که: «اقوام بدوى نمى‏توانستند، اندیشه‏هاى علمى و صنعتى را از دین جدا بشمارند. بعدها تقسیم کار موجب به‏وجود آمدن عده‏اى دانشمند و اهل فن که غیر از کشیشان بودند، گردید یا لااقل طبقه‏اى از کشیشان را به‏وجود آورد که از همکاران دیگر خود تعلیمات و اطلاعات وسیع‏ترى یافته بودند» . (15)
چنان که مى‏بینیم تفکیک میان دین و علم یک تفکیک مصنوعى است. امروزه نیز اگر دقت کنیم جدایى میان دانشمند و روحانى را مى‏بینیم، نه جدائى میان دین و دانش را مگر در مواردى که از علم به ضرر مادى یا معنوى انسان‏ها بهره‏بردارى شود، حتى در همین مورد هم، علم با دین مبارزه‏اى ندارد، بلکه تطبیقات و طرز بهره‏بردارى است که آن دو را به رخ یکدیگر مى‏کشد.
4. سارتن مى‏گوید: «روابط بین علم و دین، اغلب جنبه تعرض داشته و بسیارى از اوقات به‏صورت جنگ و ستیز درآمده است. اما این پیکار در حقیقت میان علم و دین نبوده است. زیرا بین آنان نمى‏تواند جنگى وجود داشته باشد، بلکه جنگ میان علوم و الهیات وجود دارد» . (16)
این که میان علم و دین جنگى وجود ندارد، به این دلیل است که معناى دین چیزى غیر از توجه به مبدا اعلى و تطبیق روش زندگانى با منطق صحیح که خواست‏خداوندى است، نمى‏باشد. همان طور که قبلا نیز تذکر دادیم، علم باید انسان و طبیعت را به‏طور صحیح بشناسد و شناخت طبیعت را وسیله عالى براى زندگانى مادى و معنوى قرار دهد. با چنین تفسیرى هیچ‏گونه جنگى میان علم و دین مشاهده نخواهد شد، چنان که در تمدن اسلامى مورد قبول همگان بوده است.
یک سؤال جالب اینجا مطرح مى‏شود که اگر چنان که بعضى‏ها گمان مى‏کنند، حقیقتا مابین دین و علم مبارزه‏اى وجود دارد، چرا این جنگ در طول تاریخ ادامه داشته و هنوز هیچکدام پیروز نشده‏اند؟ هزاران ایده‏ها در تاریخ ظهور کرده است و با ایده‏هاى دیگر به حالت مبارزه درآمده و بالاخره، پیروزى نصیب آنى مى‏گردد که نزدیکتر به حقیقت است. دلیل فقدان این پیروزى مطلق براى یک طرف این است که مبارزه میان علم و دین ساختگى است، زیرا مبارزه میان طبیعت‏سودجو و خودخواه انسان‏هاست که همه‏جا باشکال مختلف نمودار گشته و در این مورد هم به این شکل درآمده است. لذا هرچه زودتر باید پرده از روى این مبارزه ساختگى برداشته و هر دو طرف را در تعالى همه جانبه استخدام نمود. (17)
حال چند جمله مختصر از آلبرت اینشتین، نقل مى‏کنیم که علوم پایه‏اى امروزه، اساس خود را از او دریافت کرده است:
«شریف‏ترین و نجیب‏ترین انفعالى که بشر قادر به درک آن است، انفعال عرفانى است. هسته و جوانه همه هنرها و هر دانش واقعى در چنین انفعالى نهفته است. کسى که از این احساس عارى باشد و قابلیت آن را نداشته باشد که محو حیرت و شگفتى (با مشاهده عظمت و شکوه هستى) گردد و زندگى را با بیم و وحشت‏بگذراند. چنین شخصى مرده‏اى بیش نیست. وقوف به این نکته که آن‏چه در قدرت ادراک ما نیست‏به‏واقع موجود است و گاه‏گاه فقط جلوه‏هایى از این دانش عظیم و زیبایى درخشان آشکار مى‏گردد (از آن‏چه که در قدرت ادراک ما نیست، به‏وسیله دانش‏هاى ما آشکار مى‏گردد.) و حال آن که ادراک حقیر ما فقط قادر به فهم خشن‏ترین صور آن مى‏باشد. چنین وقوفى و چنین احساسى به‏نظر من مرکز احساسات مذهبى واقعى مى‏باشد. اگر مفهوم مذهب را از این لحاظ در نظر بگیریم و منحصرا از این لحاظ، من در شمار کسانى هستم که صاحب عمیق‏ترین احساسات مذهبى مى‏باشند» . (18)
به‏نظر اینشتین، بیش از همه دانشمندانى که با علوم طبیعت‏سروکار دارند، خاصه آن‏هایى که به فیزیک و ریاضى مى‏پردازند، مى‏توانند این انفعالات عرفانى را درک کنند. ریشه آن‏چه اینشتین «مذهب جهانى‏» نامید، به‏نظر وى، در چنین مطالعاتى وجود دارد... (19)
در ادامه مى‏گوید:
«این اعتقاد که موازین صاحب داراى ارزش براى جهان هستى همگى منطقى مى‏باشند، یعنى عقل قادر به ادراک آن‏ها است، به‏واقع جزو حیطه مذهب است. امروزه براى من قابل تصور نیست که دانشمندى واقعى وجود داشته باشد که از چنین ایمانى برخوردار نباشد. شاید تمثیل مختصر زیر این موضع را روشن‏تر سازد: علم بدون مذهب لنگ است، مذهب بدون علم کور است‏» . (20)
«تجربه مذهبى جهانى شریف‏ترین و قوى‏ترین تجربه و احساسى است که ممکن است از تجسس علمى عمیق هویدا گردد» . (21)
براى توضیح این عبارات، شرح مفصلى لازم نیست; زیرا عبارات با بهترین وجه، مقاصد دانش و دانشمند را آشکار مى‏سازد.
تفکیک علم از ارزش‏ها و بایدها و شایدها از واقعیات آن‏چنان‏که هستند به هیچ وجه اثبات کننده این مدعا نیست که ارزش‏ها و معنویات و به‏طور کلى همه بایدها و شایدها امور اعتبارى و بى‏اساسى مى‏باشد. براى توضیح و اثبات این معنا، مواردى را متذکر مى‏شویم که واقعیت آن‏ها با کمال وضوح بدون نیاز به قرار گرفتن در مجراى علمى، اثبات شده و هیچ‏کس نمى‏تواند درباره آن‏ها کمترین تردیدى به خود راه بدهد.
1. همه قوانین عالم هستى بر مبناى رابطه ضرورى فعالیت مى‏کنند، یعنى واقعیت چنین است نوع جانداران تولد مى‏کنند. چرا؟ شهوت، آن‏ها را براى اعمال غریزه جنسى تحریک مى‏کند. به چه علت‏شهوت چنین تحریک را انجام مى‏دهد؟ یعنى علت تحریک شهوت براى عمل جنسى چیست؟ به عبارت دیگر، ضرورت بین شهوت و عمل جنسى معلول کدامین علت است؟
پاسخ این است که عمل جنسى معلول ذاتى جوشش غریزه مربوط است.
این پاسخ با سؤال بعدى دنبال مى‏شود که عامل ضرورت جوشش غریزه جنسى چیست؟ قطعى است که این پاسخ (غریزه جنسى باید بجوشد و جوشش در ذات آن است)، همان تکرار ادعا است که در منطق، مصادره به مطلوب نامیده مى‏شود و به هیچ وجه نمى‏تواند مدعا را به‏طور علمى اثبات نماید.
همین سؤال است که بحث ثابت‏ها و متغیرها را از قدیم‏ترین دوران‏هاى علم و فلسفه به‏وجود آورده و تاکنون هیچ‏گونه جواب قانع‏کننده‏اى براى آن عرضه نشده است، مگر با پذیرش قانون جریان فیض وجود از ماوراى طبیعت.
مولوى در این مورد مى‏گوید:
قرن‏ها بگذشت و این قرن نویست ماه آن ماه است و آب آن آب نیست عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم لیک مستبدل شد این قرن و امم قرن‏ها بر قرن‏ها رفت اى همام وین معانى برقرار و بر دوام شد مبدل آب این جو چند بار عکس ماه و عکس اختر برقرار پس بنایش نیست‏بر آب روان بلکه بر اقطار اوج آسمان
عده‏اى فراوان از دانشمندان و فلاسفه، قانون زیربناى هستى را با همین معنا که گفتیم: «قانون جریان فیض وجود از ماوراى طبیعت‏» پذیرفته‏اند. و به یک معنا باید گفت: اکثریت صاحب‏نظران در علم و فلسفه با دقت و تحلیل کامل به همین نظریه مى‏رسند مشروط بر این‏که بتوانند از محدودیت‏هاى فکرى و هدف‏گیرى‏هاى غیرمعرفتى خود و مطلق‏سازى در عرصه نسبیت‏ها برکنار شوند.
2. یکى از مسائل ضرورى در علم و فلسفه این است که اثبات همه امور نظرى متکى بر اصول بدیهى یا قضایاى بالضروره راست است; زیرا اگر این اصول و قضایا وجود نداشته باشد، مانند این است که براى دیدن اشیاء که در پیرامون ما در تاریکى فرو رفته‏اند، روشنایى لازم را نداشته باشیم.
این‏گونه اصول بر دو نوع نسبى و مطلق تقسیم مى‏گردند.
اصول بدیهى نسبى. مانند اصول موضوعه هر یک از علوم و هنرها، که حتما باید در علوم دیگر یا فلسفه اثبات شود، مانند مغز انسانى مى‏تواند عدد را با قدرت تجریدى که دارد بسازد، که در علوم ریاضى به‏عنوان اصل موضوعى مورد پذیرش قرار مى‏گیرد. ولى حقیقت عدد و اثبات آن در علمى دیگر بحث مى‏شود، مانند شناخت‏شناسى یا علوم مربوط به وجود ذهنى که در فلسفه و حکمت اسلامى مورد اهمیت‏بسیار بوده و حتى درباره آن‏ها کتاب‏هاى متعدد نوشته‏اند.
اما اصول بدیهى مطلق یا بى‏نیاز از اثبات مى‏باشند و یا غیرقابل اثبات، مانند اصل این همانى (آیدنتیتى) از دیدگاه منطق.
3. ضرورت استناد به حواس و عقل و وجدان. این قضیه مسلم است که هیچ یک از وسایل سه‏گانه مزبور براى ایجاد ارتباط علمى با واقعیات جهان هستى توانایى اثبات علمى ندارند. به این معنى که اگر از حواس بپرسند که به کدامین دلیل علمى آن‏چه را که شما به‏وسیله حواس دریافت مى‏کنید، عین همان واقعیت است که ما آن را جستجو مى‏کنیم؟ اگر حواس ما بگوید که ما خودمان این اعتبار را به خود مى‏دهیم که آن‏چه را که ما درک مى‏کنیم، یا آن‏چه را که ذهن بشر به وسیله ما درک مى‏کند، عین واقعیات است، این پاسخ به حواس داده مى‏شود که مگر شما حواس نیستید که با موضع‏گیرى‏هاى مختلف بشرى درباره یک واقعیت تصویرهاى گوناگونى را به ذهن آدمى تحویل مى‏دهید؟ !
وانگهى، اگر فرض کنیم که اعتراض وارد نباشد و ما در همه موقعیت‏ها و موضع‏گیرى‏ها، محسوسات را یکنواخت‏ببینیم، باز نمى‏توان حجت‏بون درک شده‏هاى حواس را پذیرفت; زیرا همان‏گونه که ثابت‏شده است، هیچ موضوعى نمى‏تواند با تکرار مدعا (من هستم) یا (من قابل اعتبارم) یا (من حجت هستم) آن را اثبات کند. همین اشکال غیرقابل حل درباره عقل انسانى هم وجود دارد.
شما اگر براى یک لحظه هم که شده عقل انسانى را پاى میز محاکمه بکشید و از آن بپرسید: تو که نام بسیار با عظمت عقل را به خود اختصاص داده‏اى، بفرمایید به کدامین دلیل هرچه که تو مى‏گویى عین واقعیت است؟ مخصوصا با توجه به خطاهایى که بشر به وسیله تو در شناخت «واقعیات براى خود» (واقعیات آن‏چنان‏که هستند) مرتکب شده است؟ ! و نیز به‏وسیله تو بوده است که مکتب‏هاى فراوان که متضاد یا متناقض با یکدیگرند، به‏وجود آمده و انسان‏ها را در گذرگاه تاریخ به جان یکدیگر انداخته‏اى!
بدین ترتیب از وجدان انسانى که روشنایى و جنبه قطب‏نمایى آن بهتر و اصیل‏تر از دو همکارش (حواس و عقل) مى‏باشد، همین سؤال را نیز مى‏توان نمود که دلیل اعتبار احکام تو چیست؟ با این‏که انسان‏هاى پاک و صمیمى فوق‏العاده به تو عشق مى‏ورزند و از تو راهنمایى‏ها مى‏گیرند و هرگز اتفاق نیفتاده است که یک انسان با کمال اخلاص روى به تو آورد و تو او را منحرف بسازى، با این حال اى وجدان عزیز! دلیل اعتبار تو را کدامین دلیل یا اصل علمى و از کدامین دیدگاه علمى اثبات نموده است؟ !
به‏طور کلى در هیچ یک از وسایل سه‏گانه مزبور نمى‏توان گفت که دلیل اعتبار خود را با مجراى علمى اثبات کرده است، با این‏که هر سه وسیله درک و دریافت‏براى کاروان انسانى از آغاز تاریخ تا کنون در شناخت ارتباطات چهارگانه او (ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستى، با هم‏نوعان خویشتن) مشغول فعالیت‏بوده و سند اعتبارى جز این نداشته‏اند که ما (حواس و عقل و وجدان) براى انسان‏ها بدون دخالت عمدى و انحراف آگاهانه، روشنایى بخشیده‏ایم تا بتوانند راه خود را به‏سوى واقعیات پیش بگیرد.
این حقیقت که انسان‏ها استعداد زندگى با ارزش‏ها و معنویات را در خود دارند، یکى از بهترین دلایل هماهنگى «هست‏ها» با «بایدها و شایدها» و استنتاج «بایدها و شایدها» از «هست‏ها» مى‏باشد.
کسانى که در مساله «هست‏ها» و «بایدها» مى‏اندیشند، باید به این نکته با اهمیت توجه کنند که آدمى با داشتن استعدادهاى گوناگون براى زندگى با ارزش‏هاى معنوى و اخلاقى والا، عظمت‏هاى بسیار فراوانى از خود نشان داده است.
این یک لطف عظیم الهى است که همواره نغمه‏هاى سازنده این‏گونه رشدیافتگان را در گوش انسان‏هاى تاریخ طنین مى‏اندازد.
همه ما مى‏دانیم که براى خاموش کردن چراغى که پیامبران عظام (ع) براى راهنمایى انسان‏ها افروخته و مشعل‏هایى که اوصیاء آن‏ها و اولیاء و حکماى راستین در اشکال مختلف در طول قرون و اعصار بر سر راه کاروانیان کمال طلب انسان‏ها نصب نموده‏اند، کوشش و تلاش فراوانى شده است، ولى نتوانستند این چراغ را خاموش کنند. (22)
بخش دوم
حال با تعاریف جامعتر درباره مفاهیم علم، فلسفه (حکمت)، حیات معقول و دین به اثبات اتحاد و هماهنگى بین آنها مى‏پردازیم. ابتدا باید در نظر بگیریم که براى فهم هر موضوعى باید خیلى واضح در تعریف آن بکوشیم.
1. علم. عبارت است از ارتباط انکشافى با واقعیات، از طریق مشاهده و تجربه و دریافت‏هاى درونى که مى‏توان انواع آنها را شهود و حدس و امثال آنها نیز نامگذارى کرد. بدیهى است که به جهت نسبیت کشف واقعیات، ارتباط علمى با آنها نیز نسبى مى‏باشد.
2. فلسفه (حکمت) . عبارت است از آشنائى و معرفت‏به مبانى کلى جهان هستى و آمادگى براى پاسخگوئى به سؤالاتى که در فوق متغیرات جهان هستى قرار دارد، یعنى متغیراتى که علوم شناخت آنها را به عهده گرفته است. به کار بستن این معرفت در مسیر «گردیدن‏» تکاملى نیز عبارت است از حکمت که سروکار آن با واقعیات است، نه مفاهیم قراردادى که بر برداشت‏هاى ذوقى و استدلال‏هاى توجیهى استوار مى‏باشند.
3. دین. یعنى آن دسته عقاید و تکالیف و اخلاقیاتى که بدون آنها، زندگى هیچ مبنائى جز خودخواهى مزاحم ندارد، همان خودخواهى که به جهت ناتوانى شرم‏آور بشر در تعدیل آن، تاریخ سرگذشت او را غیرقابل توجیه ساخته است. دین یعنى یک محاسبه عالى در زندگى و شناخت آن و حرکت‏بر مبناى وابستگى بر کمال مطلق و قرار گرفتن در جاذبه آن و عمل بر طبق این آگاهى
چیست دین؟ برخاستن از روى خاک تا که آگه گردد از خود جان پاک
محمد اقبال لاهورى
علم و فلسفه و دین سه رکن اساسى «حیات معقول‏» مى‏باشند. (23)
اما حیات معقول چیست؟ حیات معقول در برابر حیات طبیعى قرار دارد که هدفش جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر مى‏باشد مثل زندگى جانداران. به قول شاعر، زندگى طبیعى یعنى:
خور و خواب و خشم و شهوت ترب است و عیش و عشرت
در این زندگى دیگر علم، هنر، شرف، حیثیت، اخلاق، مذهب، حقوق، سیاست، فرهنگ، تمدن و آزادى در مجراى تفکرات ماکیاولى قرار مى‏گیرد و تنها به‏عنوان وسایل اشباع خواسته‏هاى خود طبیعى به کار مى‏روند.
«حیات معقول‏» عبارت از تکاپوئى آگاهانه که هر یک از مراحل زندگى که در این تکاپو سپرى مى‏شود، اشتیاق و نیروى حرکت‏به مرحله بعدى را مى‏افزاید. شخصیت انسانى رهبر این تکاپوست، آن شخصیت که ازلیت‏سرچشمه آن است، این جهان معنى‏دار گذرگاهش و قرار گرفتن در جاذبیت کمال مطلق در ابدیت، مقصد نهائى‏اش، آن کمال مطلقى که نسیمى از محبت و جلالش، واقعیات هستى را به تموج درآورده و چراغى فرا راه پرنشیب و فراز تکامل ماده و معنى مى‏افروزد» . (24)
«حیات حقیقى‏» یا ایها الذین آمنوا استجیبوا و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (اى مردمى که ایمان آورده‏اید، خدا و رسول خدا را اجابت کنید، وقتى‏که شما را براى آنچه که از حیات برخوردار شوید، دعوت مى‏کنند). (25)
نکته مهم در این آیه این است که زندگى بدون دین الهى، اصلا زندگى نیست، بلکه کاریکاتور مسخ شده‏اى از زندگى است که هر لحظه مى‏تواند با خودخواهى مهار نشده‏اش مانند کوه آتشفشانى، همه دودمان و مزارع حیات انسانها را تبدیل به خاکستر کند و نشان قهرمانى هم به سینه‏اش بزند! (26)
حال با توجه به تعریفى که براى زندگى و دین نمودیم، مى‏توان به‏طور خلاصه، علل و ضرورت دین در زندگى انسانى را چنین فهرست نمود:
1. تعریفى که براى حیات معقول نمودیم، بدون پیروى از دین تحقق‏پذیر نیست.
2. پاسخ نهائى اساسى‏ترین سؤالات زندگى (من کیستم؟ از کجا آمده‏ام؟ به کجا آمده‏ام؟ با کیستم؟ به کجا مى‏روم؟ براى چه آمده‏ام؟ جز با دین که مى‏گوید: «انا لله و انا الیه راجعون‏» امکان‏پذیر نیست.
3. اگر دین در زندگى انسانها ضرورتى نداشته باشد، هیچ فضیلت و ارزشى قابل اثبات نخواهد بود.
4. بدون تکیه بر دین، هیچ‏کس و هیچ مکتبى توانائى پاسخ به مکتب اصالت قوه و قانونى بودن جریان تنازع در بقاء را که مى‏گوید، زندگى فقط حق اقویاست; ندارد.
5. نادیده گرفتن دین در زندگى، باعث‏خاموش شدن احساس برین آدمى درباره شکوه و عظمت جهان هستى است، احساسى که بدون استناد به یک مشیت و حکمت فوق این جهانى، معنى‏اى ندارد.
6. تفسیر نهائى و ریشه‏یابى زیبائى‏هاى محسوس و معقول، بدون دین امکان ندارد.
7. احساس ناب درباره تکلیف برین، توسط دین قوت یافته و با استناد به دین حفظ مى‏شود. (27)
ما نمونه‏اى از اصول حکمت جاودان را در زیر مى‏آوریم:
1. واقعیت جهان مربوط به ادراک ذهنى یا هرگونه تاثرى از سوى ادراک‏کنندگان نیست، اگرچه عوامل قطب درک‏کننده در علم و فلسفه و هرگونه معرفت‏حاصله دخالت مى‏نماید.
2. جهان هستى بر مبناى حکمت عالیه خداوندى به‏وجود آمده است.
3. همه اجزاى جهان هستى با قانونمندى به جریان خود ادامه مى‏دهند.
4. انسان در این هستى به‏عنوان یک موجود با عظمت که استعداد تکامل وجودى و ارزشى عالى دارد، به‏وجود آمده و براى وصول به هدف اعلاى حیات که بالاتر از موجودیت‏خود انسان و فوق جهان طبیعت است، مورد توجه جدى حکما و عرفا قرار گرفته است.
لطف شیر و انگبین عکس دل است هر خوشى را آن خوش از دل حاصل است پس بود دل جوهر و عالم عرض سایه دل کى بود دل را غرض
5. نگرش علمى و شهودى و حکمى و دینى در این جهان هستى از واجبات است.
6. ارتباط با خدا به‏وسیله عبادات فردى ضرورت حکمت است.
7. اعتقاد به اصول دین.
8. کرامت و حیثیت و شرف انسانى در این زندگانى که بایست کاملا مراعات گردد.
9. تساوى همه در برابر قانون و آزادى مسؤلانه.
10. حق برخوردارى همه انسان‏ها از حقوق مقرره. (28)
نتیجه: با توجه دقیق به تعاریف و توضیحات مربوطه درباره علم و دین و فلسفه (بمعنى حکمت) که سه رکن اصلى «حیات معقول‏» مى‏باشند، هیچ تعارضى بین آنها نمى‏تواند وجود داشته باشد و علم و فلسفه محتاج به دین مى‏باشند و حکمت مى‏تواند انسان را با دو بال علم و عمل به اوج قله کمال ممکن به پرواز درآورد. (29)
تدوین و تلخیص: شهرام تقى‏زاده انصارى
پى‏نوشت‏ها:
1) مجله: Bildder Wissen Schaft ، سال 1994 شماره 2.
2) همان.
3) همان.
4) همان.
5) همان مجله شماره 11.
6) همان مجله، شماره 6، سال 1996.
7) علم به کجا مى‏رود صفحه 235، ترجمه احمد آرام.
8) استاد علامه جعفرى، تدوین دکتر عبدالله نصرى، فلسفه دین، صفحه 373- 368.
9) امیل بوترو، ترجمه احمد فؤاد، علم و دین، ص 19.
10) همان، ص 25.
11) علامه جعفرى، علم از دیدگاه اسلام، ص 14- 13.
12) جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، سرگذشت علم، صفحه 41.
13) همان، ص 202.
14) ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهى، سرگذشت اندیشه‏ها، صفحه 220.
15) جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، پیشین، ص 41.
16) همان، ص 62.
17) علامه جعفرى، علم در خدمت انسان، ص 66- 60.
18) فیلیپ فرانک، ترجمه حسن صفارى، زندگینامه آلبرت اینشتین، ص 533.
19) همان، صص 534 و 533.
20) همان، ص 537.
21) همان، ص 534.
22) استاد علامه جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج‏البلاغه، جلد 22، ص 313- 309
23) استاد علامه جعفرى، فلسفه دین، پیشین، ص 346.
24) همان، ص 118.
25) انفال: 24.
26) استاد علامه جعفرى، پیشین، صص 348- 347.
27) همان، ص 120.
28) همان، صص 359- 358.
29) همان، ص 357.

 

تبلیغات