تکثرگرایى در قرائت متون دینى از منظر تئورى قبض و بسط
آرشیو
چکیده
آنچه در این مقال مىخوانید نقد تکثرگرایى متون دینى از منظر تئورى قبض و بسط است. صاحب این تئورى دو دلیل براى به رسمیتشناختن قرائتهاى مختلف از متون دینى آورده است. یکى - که اصلىترین دلیل است - صامتبودن متون دینى و دخالت انتظارات، پیش فرضها و پرسشهاى پیشین در تفسیر آنهاست. دیگرى ذوبطون و چندلایهبودن این متون است.سخن ما این است که متون دینى صامت نیستند. بنابراین دخالت انتظارات و پیش فرضها در تفسیر، از نوع تفسیر به راى مذموم است و نیز ذوبطونبودن متون دینى به معناى به رسمیتشناختن قرائتهاى مختلف نیست، زیرا هر تفسیرى را نمىتوان باطن متون به حساب آورد.متن
مساله تنوع و تعدد قرائتهاى دینى از مباحثى است که امروزه در سطح گستردهاى، در میان بسیارى از نویسندگان و نظریه پردازان مطرح است.
بررسى مبسوط و عمیق این مساله مستلزم آن است که بحث «هرمنوتیک» با گرایشهاى متعددى که در آن وجود دارد (کلاسیک - رمانتیک - فلسفى) به صورت فنى و جدى مطرح شود که یقینا در حوصله این مقاله نیست. آنچه که در این مجال مد نظر است، نقد و ارزیابى تکثرگرایى قرائت متون دینى از منظر «تئورى قبض و بسط» است. صاحب این نظریه در این باره مىنویسد:
«من در نظریه قبض و بسط کوشیدهام تا راز تکثر فهم دینى را توضیح دهم و مکانیسمهاى آنرا بیان کنم. اجمالا سخن این است که فهم ما از متون دینى بالضرورة متنوع و متکثر است و این تنوع و تکثر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست. نه تنها متنوع ستبلکه سیال است، دلیلش هم این است که متن دین (قرآن و سنت) صامت است و ما همواره در فهم متون دینى و در تفسیر آنها، خواه فقه باشد، خواه حدیث، خواه تفسیر قرآن، از انتظارات و پرسشها و پیش فرضهایى کمک مىگیریم و چون هیچ تفسیرى بدون تکیه بر انتظارى و پرسشى و پیش فرضى ممکن نیست و چون این انتظارات و پرسشها و پیش فرضها از بیرون دین مىآید و چون بیرون دین متغیر و سیال است و علم و فلسفه و دستاوردهاى آدمى مرتبا در حال تزاید و تراکم و تغییر و تحولند، ناچار تفسیرهایى که در پرتو آن پرسشها و انتظارات و پیش فرضها انجام مىشوند، تنوع و تحول خواهند یافت. این مجمل نظریهاى است که در قبض و بسط آمده است. خواه شما به این مکانیزمیابى خاص معتقد باشید، خواه نباشید، اصل این معنا را نمىتوانید انکار کنید که کتاب الهى و سخن پیامبر، تفاسیر متعددى برمىدارد و به تعبیر روایات، کلام الهى ذو بطون است و سخن حق چند لایه است، به طورى که وقتى پوسته اول معنا را برمىدارید، سطح دیگرى از معنا بر شما نمودار مىشود ... این مختص کلام الهى نیست، وقتى به سخن بزرگانى چون مولوى و حافظ در زبان فارسى و به سخن بزرگانى دیگر در زبانهاى دیگر مراجعه کنید همین چند لایه بودن و تودرتو بودن را خواهید آزمود...» . (1)
نویسنده محترم، تنوع و تعدد قرائتها از دین را به نظریه قبض و بسط مستند مىسازد. در نظریه قبض و بسط آمده است که از دیدگاه معرفتشناسانه هر معرفتى از دین و هر فهمى از متون دینى دستخوش دگرگونى، تحول، تعدد و تنوع است; و راز این تحول و تنوع این است که معرفت دینى برگرفته از معرفتهاى بروندینى است، و با عنایتبه این که معرفتهاى بشرى بروندینى متنوع و متحولند، قهرا معرفتهاى دینى ما نیز متنوع و متحول خواهد بود. بر همین اساس معتقد است که متون دینى در ذات خود صامتند نه ناطق و آنچه که این متون را ناطق مىسازد انتظارات و پیش فرضها و پرسشهاى ماست و آنچه که انتظارات و پیش فرضها و پرسشهاى ما را تعیین نموده و شکل مىدهد، معرفتهاى بشرى بروندینى ماست.
نقد و بررسى این نظریه
همانگونه که گفتیم، نقد و بررسى این نظریه، موقوف به طرح تفصیلى بحث هرمنوتیک و نقد و ارزیابى گرایشهاى مختلفى که در آن وجود دارد مىباشد; و آنچه که در این مختصر به عنوان نقد نظریه فوق مطرح مىشود نکاتى استبدین شرح:
1- ادعاهاى مطرح شده در قبض و بسط تئوریک شریعت فاقد دلیل مستحکمى است و آنچه به عنوان ادله مطرح گردیده است، جدا مخدوش، نارسا و ناقص به نظر مىرسد که مجال نقد آنها در این مقال نیست.
2- اعتقاد به سیال و تحولپذیر بودن تمام معارف بشرى و یا تمام معارف دینى که مدعاى قبض و بسط تئوریک شریعت است چیزى جز «نسبیت» و یا «شکاکیت» تمام عیار نیست.
3- اعتقاد به سیال بودن همه معارف بشرى و نیز همه معارف دینى با اعتقاد به «وجود ضروریات و بدیهیات» ، هم در عرصه معرفتهاى بشرى و هم معرفتهاى دینى، سازگار نیست.
4- مهمترین مشکل اعتقاد به تحولپذیرى و سیلان در همه معارف بشرى مشکل «خود شمولى» است و همانند طنابى به گردن همین نظریه مىپیچد و آن را بىرمق و بىجان مىسازد; یعنى اگر تمام معرفتهاى بشرى در تحولند مدعیات قبض و بسط هم به عنوان بخشى از معرفتهاى بشرى، در گذر و دگرگونى خواهند بود.
نویسنده محترم در پاسخ مىگوید:
«مدعیات قبض و بسط از شمول آن تحول مصونیت دارند چون از نوع معرفتهاى درجه دومند نه درجه اول» (2)
و گاه مىگوید:
«مدعیات قبض و بسط هم مشمول آن تحول و سیلان هستند، اما نه تحول صدقى و کذبى بل تحول تعمیقى» (3)
اما این قبیل پاسخها علاوه بر این که «متناقض» و ناسازگارند، براى حل آن مشکل جدى افاقه نمىکند; چون این پرسش مطرح است که اولا بر اساس چه ملاکى معرفتهاى درجه دوم از دگرگونى و تحول مبرا دانسته شده است؟ مگر معرفتهاى درجه دوم همانند معرفتهاى درجه اول بخشى از معرفتهاى بشرى نیستند؟ مگر به زعم نویسنده محترم همه معرفتهاى بشرى ناثابت و نامقدس نیستند؟ ثانیا به چه دلیل و با چه تضمینى ادعا مىشود که معرفتهاى درجه دوم، تحول صدقى و کذبى نمىپذیرند و تنها تحول تعمیقى مىپذیرند؟ ! آن ویژگى که باعث چنین تضمینى مىشود چیست؟
5- نویسنده محترم مکرر در کتاب قبض و بسط به صراحت گفته است، نگاه و منظر او نگاه یک معرفتشناس است; یعنى کارش صرفا تماشاگرى و توصیف و عکسبردارى است نه داورى و فتوا و ارزیابى.
در این باره مىگوید:
«معرفتشناس فتوا نمىدهد که خوب است رو به کمال آورید یا شتاب خود را بکاهید و یا بیفزایید و نیز داروى نمىکند که فلان راى خطاست و فلان راى دیگر صواب. آنان فقط توصیف مىکنند...» . (4)
حال با این ادعا، چگونه در سراسر تئورى قبض و بسط و نیز در کتاب صراطهاى مستقیم، در جایگاه یک داور نشسته و به داورى و اظهار نظر پرداخته و یا بر کرسى خطابه و وعظ نشسته و به وعظ و خطابه مىپردازد؟ آیا یک «معرفتشناس» مىتواند به «تکامل معرفتها» در جریان تحول آنها فتوا دهد؟ آیا تکامل معرفت، جز صائبتر، صادقتر و واقعبینانهتر بودن آن معرفت معناى دیگرى دارد؟ و آیا یک معرفتشناس مىتواند فتوا دهد که تفسیرهاى متنوع از متون دینى همگى حق و صحیحند؟ خلاصه آیا یک معرفتشناس مىتواند خود «پلورالیست» باشد و دیگران را به «پلورالیسم» دعوت کند و همگان را نشسته بر سر سفره حق و حقیقتببیند و آنها را از انحصارگرایى و اعتقاد به باطل بودن عقاید و ادیان دیگر بر حذر دارد؟
6- آیا هر تفسیرى به صرف این که در ظاهر، به کتاب و سنت مستند استباید «حقانیت» یافته و به «رسمیت» شناخته شود؟ آیا «برداشت منافقین» و برخى از مارکسیستها که آیات توحیدى را به جامعه بىطبقه توحیدى، و آیات بهشت و جهنم را به دوره کمون نهایى و تشکیل جامعه بىطبقه، و داستان اصحاب فیل را به گروه چریکى و پارتیزانى انقلابى، تفسیر مىکردند مورد قبول است؟ اگر چنین است پس «تفسیر به راى» که در روایات ما نکوهش شده است، معنایش چیست؟ مگر خود قرآن، برخى از تاویلها و تفسیرها را سخت، نکوهش نکرده است؟ (5)
این که گاهى نویسنده محترم در کتاب قبض و بسط مىگوید: منظور ما معرفتها و «تفسیرهاى مضبوط» و روشمند است نه هر تفسیرى، در حل این معضل ثمرى ندارد; زیرا پرسش این است که اولا معرفتشناس نمىتواند معرفتها و تفسیرهاى مضبوط را از غیر مضبوط تمییز دهد و این تمییز کار او نیست. ثانیا مضبوط بودن و روشمندى، خود میزانى است «غیر مضبوط» . کدام معرفت مضبوط و روشمند و کدام معرفت غیر مضبوط و غیر روشمند است؟ نظر چه کسى در این باب ملاک است؟ نظر صاحب هر معرفت و تفسیر و یا نظر دیگرى؟
7- صامت دانستن کتاب و سنت (متون دینى) سخنى است نادرست، چون متون دینى از نوع سخن و کلام است و هر سخن معنادارى بر معناى خود دلالت دارد. چه فرق استبین سخن ملفوظ و مکتوب؟ اگر کسى به صورت شفاهى و حضورى سخنى را از پیامبر (ص) در باره امور دینى بشنود آیا باز هم مىتواند سخن ایشان را صامت و خالى از دلالتبداند؟ چه فرق استبین سخن خدا و پیامبر و سخن دیگران؟ آیا مىتوان کتابها و سخنان دیگران را هم صامت و بىدلالت فرض کرد؟ آیا حداقل، «محکمات» قرآن و سنت، در دلالتخود ناطق (غیر صامت) نیستند؟ اگر قرآن در دلالتخود گنگ و صامت است، چگونه خود را «نور» ، «کتاب مبین» ، «فرقان» ، «تبیان کل شىء» ، «بیان» ، «هادى» ، «شفاء» و «رحمت» معرفى مىکند؟
نویسنده محترم در کتاب قبض و بسط، شریعت را همچون طبیعت و یا دانشمندى که قفل بر دهان زده، صامت مىداند. (6) حقیقتا تشبیه شریعتبه طبیعت و دانشمند قفل بر دهان زده تشبیهى است ناروا; زیرا قانون طبیعت را جز با ابزار تحقیق و تجربه و آزمون نمىتوان فهمید; مثلا طبیعت نسبتبه قانون جاذبه و یا تکامل انواع و یا هیئت «کپرنیک» و «کپلر» و یا ترکیبات آب و خاک صامت است و صرفا از راه تجربه و آزمون مىتوان به آن پى برد و یا دانشمند دهان بسته نسبتبه ابراز مافىالضمیر خود صامت است چون سخن نمىگوید; اما کتاب و سنت از راه الفاظ و «دلالت وضعیه لفظیه» نسبتبه معانى و مرادات خود ناطقند. اگر روزى سیبى که از درخت مىافتد به زبان درآید و علت افتادن خود را که همان جاذبه زمین استبا الفاظ و کلمات ابراز کند، باز مىتوان این پدیده را صامت دانست؟ هرگز! همین نشانگر آن است که سخن و نوشته را نمىتوان صامت دانست و خود دلیلى استبر این که «طبیعت» با «شریعت» متفاوت است. و نیز این گفته مؤلف محترم که مىگوید:
«عبارات نه آبستن که گرسنه معانىاند. حکیم آنها را چون دهانهایى باز مىبیند نه چون شکمهاى پر، و معانى مسبوق و مصبوغ به تئوریها هستند» . (7)
سخنى است ناصواب; زیرا شکى نیست که واضع یا واضعان، لغات و الفاظ را براى معانى و اشیاى خاصى وضع کردهاند و استعمال دیگران، متکى و مبتنى بر علم به چنین وضع و قراردادى است. به همین دلیل استفاده از لغات و الفاظى که طرف مقابل به وضع آن آگاهى ندارد، نمىتواند در رساندن مراد و مقصود مفید فایده باشد. آیا مىتوان روند وضع را در باب الفاظ و عبارات بکلى انکار کرد؟ ! و آیا مىتوان در محاورهها و مفاهمهها از هر زبان و لغتى استفاده کرد؟ ! و آیا مىتوان میان الفاظ «مهمل» و «مستعمل» فرقى قائل نشد؟ !
8- این که گفته است تنها از راه «پیش فرضها» و پرسشهاى پیشین است که مىتوان شریعت را به نطق درآورد، سخنى است ناموزون; زیرا متون شریعت از این جهت فرقى با متون دیگر ندارد و در دلالتخود براى آشناى به زبان و لغت، مستقل است و ظواهر و نصوص قرآن و سنت، هیچگاه دلالتخود را از این پیش فرضها و سؤالات به عاریت نگرفتهاند. اگر چنین است پس چه فرقى است میان «محکمات» و «متشابهات» و یا «ظواهر» و «نصوص» و «مجملات» ؟ سؤال ما از نویسنده محترم این است که ملاک نص و ظهور چیست؟ در چه صورتى یک سخن نص و ظاهر است و در چه صورتى مجمل و متشابه؟
9- در کتاب قبض و بسط به صراحت آمده است:
«شناختشریعت در گرو تعداد پرسشهایى است که در برابر او مىنهیم و پاسخهایى است که از او مىشنویم» . (8)
این سخن پسندیدهاى نیست البته نه از این رو که پرسشهاى پیشین در فهم بیشتر و بهتر متون دینى نقشى ندارند، بلکه به این جهت که فهم معانى قرآن مشروط و «متوقف» بر «پرسشهاى پیشین» نیست. شاهد قطعى این مدعا آن است که اگر انسانى بدون هیچ گونه سؤال پیشین، قرآن مجید و یا کتب روایى را مطالعه کند همانند کتب بشرى مىتواند از برخى معانى و مضامین آن سردربیاورد. آیا متدینانى که تلاوت قرآن کار روزانه آنهاست و تلاوت آنها براى دریافت پاسخ پرسشهاى قبلى هم نیست، نمىتوانند از برخى مضامین و معانى قرآن فهم و معرفتى داشته باشند؟ !
10- مؤلف محترم در کتاب قبض و بسط آورده است:
«هر چه پیش فرضهاى قبول وحى است، شرط فهمیدن آن هم خواهد بود ... و همین مبانىاند که اختلاف در تفسیرهاى دین را هم به وجود مىآورند و همین پیش فرضها فهم ما از شریعت را سامان و جهت و مایه و مضمون مىبخشد و در جمیع زوایاى درک ما از شریعتحاضرند و چون روحى در تن معرفت دینى دویده و خزیدهاند و هیچ فهمى از دین نداریم که مستند و مسبوق بدین پیشفرضها نباشد و از آنها قوام و جواز نگرفته باشد و این مدعا، مدعایى است کلى و ابطالپذیر، و کافى است کسى یک نکته از نکات شرعى و یک عبارت از متون دینى را نشان دهد که در افاده معنا و اداى مضمون، از چنان فروض و مقدماتى مدد نجسته باشد. .» . (9)
این سخن حقیقتا ادعایى بیش نیست، بلکه واقعیت، به وضوح هر چه تمامتر بر نادرستى این مدعا شهادت مىدهد; یعنى پیش فرضهاى قبول وحى و متون دینى در فهمیدن معانى و مرادات کتاب و سنتحداقل نقش «دائمى» و همه جایى ندارند; مثلا یکى از پیش فرضهاى قبول وحى، اعتقاد به خدا و یا اعتقاد به قدرت او بر ایحاء و یا صادق بودن او در کلام خود و یا اعتقاد به نبوت پیامبر و آورنده وحى و یا صدق و عصمت اوست; حال سؤال این است اگر کسى به این امور و یا برخى از آنها عقیده نداشته باشد نمىتواند از وحى و متون دینى چیزى سردرآورده و فهم کند؟ آیا کسانى که خدا را قبول ندارند و یا نبوت پیامبر اسلام را قبول ندارند و یا عصمت و صدق او را نمىپذیرند، نمىتوانند از کلمات قرآن و سنت، فهم و درک و تفسیرى داشته باشند؟ آیا اهل کتاب (یهود و نصارى) با خواندن قرآن ما نمىتوانند به معانى و مقاصد آن پى ببرند؟ ! آیا یک یهودى و یا مسیحى این مقدار نمىتواند بفهمد که کتاب آسمانى مسلمانان بر توحید و نفى تثلیث و یا بر وجوب نماز و روزه و زکات دلالت دارد؟ ! اگر چنین است پس باید مخاطبان قرآن را تنها مسلمانان و ایمان آورندگان به آن بدانیم و بقیه انسانها را از مخاطبت و مفاهمت قرآن بیرون بهشمارآوریم! پس خطابات عام قرآن مانند «یا ایها الناس» و «یا ایها الانسان» چگونه توجیه مىشود؟
از این گذشته، قرآن، خطاب به منکران و کفار مىفرماید:
«افلایتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» (10)
یعنى، چرا در قرآن تدبر نمىکنند مگر بر قلبهاى ایشان قفل خورده است؟ و یا مىفرماید:
«افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیها اختلافا کثیرا» (11)
این آیات بخوبى دلالت دارند که از نگاه قرآن کریم همگان با تدبر در قرآن مىتوانند نسبتبه معانى و مفاد آن آگاه شوند. (12)
از این گذشته ما معتقدیم که قرآن «معجزه» است و مطالعه قرآن براى انسان آگاه کافى است که به معجزه و فوق بشرى بودن آن پى ببرد (چنان که آیات قبلى و نیز آیات دیگر بر این معنا دلالت دارد) . حال سؤال ما این است که قرآن براى چه کسانى معجزه است؟ آیا تنها براى مسلمانان و مؤمنان به آن یا این که براى «همگان» معجزه است؟ یقینا قرآن براى همگان حتى «منکران» آن هم معجزه است. اساسا معجزه براى این است که منکران را مؤمن سازد، حال مىپرسیم منکران و کافران در چه صورتى مىتوانند به معجزه بودن قرآن پى ببرند؟ جز با فهمیدن برخى از معانى و مضامین قرآن؟ ! پس قرآن براى همگان حتى منکران و کافران هم قابل فهم است.
11- این که نویسنده هم در اینجا و هم در کتاب قبض و بسط مىگوید همیشه سؤالات و پیش فرضها از بیرون دین مىآید، به تعبیر دیگر همیشه پرسشهاى دینى از علوم و معارف بیرونى سرچشمه مىگیرد (13) سخنى است ناصواب; زیرا ممکن استبا مطالعه متون دینى (کتاب و سنت) پرسشهاى فراوانى براى انسان ایجاد شود. چه بسیار اتفاق مىافتد که ذهن انسان در حین مطالعه قرآن و دقت و تدبر در جملات و عبارات آن به سؤالات و ابهاماتى منتقل مىشود; مثلا ممکن استبا دیدن آیات متشابه و چند پهلو و یا با دیدن آیات به ظاهر متعارض، براى او سؤالات فراوانى ایجاد شود; چنان که براى پاسخ سؤالات نیز همیشه اینگونه نیست که از علوم و معارف بیرونى استفاده کند، آنچنان که نویسنده مدعى آن است; (14) بلکه در بسیارى از موارد با دقت و تدبر در متون و یا با کنارهمنهادن آیات مىتوان به پاسخ پرسشهاى خود دستیافت.
نویسنده محترم در پاسخ مىگوید:
«مفهوم "دقت" حاوى هیچ دقتى نیست و اگر مىتوانست کارى کند دست کم از خود رفع ابهام مىکرد» . (15)
به نظر مىرسد این سخن ناشى از کم دقتى است. چرا که براى اهل دقت و تحقیق، مفهوم دقت، مفهومى است روشن و آشنا. غرابت مفهوم دقت و تدبر براى کسى که مدعى دقت و تدبر است، از غرایب روزگار است.
اگر اصل طرح سؤال صرفا از راه معارف بیرونى است و فهم آن نیز تنها از راه معارف و علوم بیرونى باشد پس چه نقشى براى خود دین و شریعت و کتاب و سنتباقى مىماند؟ !
12- «بطون» داشتن و «چند لایه» بودن معانى قرآن بدین مفهوم است که یک آیه مىتواند بر «چندین معناى در طول هم» دلالت داشته باشد و یا به این معناست که دلالتبر یک مفهوم «جامع و کلى» دارد که داراى «مصادیق» فراوان است و یا به این معناست که بر «یک معناى مطابقى» که داراى «معانى متعدد التزامى» است دلالت دارد. (با توجه به تفاسیر متعددى که از بطون شده است) .
با این حساب، ذو بطون بودن قرآن به این معنا نیست که «هر معنا و تفسیرى» را برمىتابد و یا ظرفیت «معانى متعارض» و حتى «متناقض» را دارد. مگر اشعار مولوى و حافظ که به قول نویسنده محترم داراى بطون استبه این معناست که هر معنایى را برمىتابد و یا معانى متعارض و متباین را قبول مىکند؟ اگر چنین است چرا اجازه نمىدهد هر کس به دلخواه و یا به فهم خود آن اشعار را تفسیر کند؟ سؤال ما این است که در مقام تفسیر اشعار مولوى و حافظ چه مىکند؟ آیا به هر تفسیرى تن مىدهد؟ اگر کسى تفسیرى برخلاف تفسیر ایشان ارائه دهد چه مىکند؟ آیا اهتمامى در تثبیت و تایید تفسیر خود و ابطال تفسیر مقابل و مخالف نشان نمىدهد؟ خلاصه این که ذو بطون بودن قرآن نه دلیلى بر «رسمیت» و مقبولیت هر تفسیرى است و نه دلیلى بر «مقبولیت» تفاسیر متباین و ناسازگار.
از این گذشته ذو بطون بودن قرآن به این معناست که ظرفیت معانى متعدد صحیح را دارد، اما همین مقدار نمىتواند دلیلى بر صحت تفاسیر انجام شده از جانب مفسرین باشد; شاید بسیارى از این تفاسیر نادرست و نامقبول باشد. ذو بطون بودن قرآن نشان نمىدهد که کدام یک از معانى و تفاسیر مطرح شده، صحیح و پذیرفتنى است.
پىنوشتها:
1) دکتر عبدالکریم سروش، صراطهاى مستقیم، صص 2- 3.
2) دکتر عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ سوم، ص 332 و 375.
3) همان، ص 116، 372 و 374.
4) همان، ص 204 و 223.
5) آل عمران/7: «فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله»
6) عبدالکریم سروش، پیشین، ص 26.
7) همان، ص 249.
8) همان، ص 280.
9) همان، صص 352- 351.
10) محمد/24
11) نساء/82
12) ر. ک: علامه سید محمد حسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج 5، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1362، ص 17.
13) عبدالکریم سروش، پیشین، ص 280 و 264.
14) همان، ص 265.
15) همان، ص 352.