این مقاله با بررسی موضوع بازنمایی در هنر آغاز می شود و سه رویکرد غالب به بازنمایی طرح و تحلیل می گردد: رویکرد این همانی، رویکرد این از آنی، رویکرد این نه آنی. سپس به خوانش نشانه شناختی آثار انتزاعی بر اساس دیدگاه سوسور و پیرس پرداخته و محدودیتهای خوانش نشانه شناختی سنّتی مطرح می شود. مقاله با تحلیل نشانه شناسانة دو اثر نقاشی، از روتکو و موندریان، و شرایط صدق الگوی پیرس در این خصوص و نیز محدودیتهای خوانشهای نشانه شناختی سنتی از این گونه آثار پایان می یابد.
این مقاله در جستجوی چگونگی نقش شهود در آفرینش و شکل گیری اثر هنری ابتدا با تحلیل نطرات «هانری برگسون» درباره شهود و هنر در پی پاسخ به این سؤال بر می آید که آیا اثر هنری محصول تفکر است یا کشف و شهود؟ در این راستا عقاید شهود باورانه در فلسفه هنر همچون نظرات «کروچه» و «کالینگوود» مطرح می شود که به مسائلی نظیر شناخت نمادین در مقابل شناخت شهودی، فرانمود عاطفی در مقابل فرانمود تخیلی و تفاوت آفرینش و درک هنر با فعالیت عقلی محض می پردازد. از طرفی با ردیابی خاستگاه و عملکرد شهود در سه حوزه ی اثر – هنرمند – مخاطب، که هر یک به عنوان سرچشمه های اثر هنری محل اختلاف هستند، به مبحث شهود در ادراک اثر هنری از جانب مخاطب می رسیم که با توجه به هرمنوتیک مدرن و نظریه دریافت و همینطور دیدگاه« آیزر» درباره دانش علائم، ابهام معنایی و آشنایی زدایی، روند شهود از هنرمند تا اثر و از اثر تا مخاطب مورد تحلیل قرار می گیرد.
در این مقاله ، علل انتخابهای انسان ، با تاکید بر انتخاب در حوزه هنر ، بررسی شده است . تصور اجتماعی ، عادتواره ، سرمایه فرهنگی ، و فضای ( ذهنی و عینی ) زندگی آدمی از عوامل مؤثر در انتخابهای اوست . از این رو ، در اینجا ، این عوامل و تعاملشان بررسی و نظریات کسانی چون بوردیو مطرح شده است . در پایان مقاله ، نتایج پژوهشی در باره جوانان دو منطقه در شمال و جنوب تهران مطرح و انتخابهای ایشان در حوزه هنر بررسی شده است .
ساختگرایی (structuralism)، به عنوان شیوه ای در نقد ادبی و هنری در دهه های نخستین قرن بیستم پدید آمد و در نیمه دوم آن سده به نقطه اوج خود رسید. این شیوه نقد، همواره می کوشید به خود شکل و رنگ علمی ببخشد و تمرکز بر ساختار آثار ادبی و هنری، این امکان را به ساختگرایان می داد که از دیدگاه خود قواعدی ابطال ناپذیر و فرمول هایی ثابت و لایتغیر برای بررسی آثار هنری وضع کنند. ساختگرایی اگرچه در آغاز به زبان شناسی متکی بود ولی عرصه های گوناگونی همچون مردم شناسی، فلسفه، روان شناسی، تاریخ و زمینه های مختلفی از علوم انسانی را در برگرفت. این مقاله تامل و نقدی است بر مجموعه رویکردهایی که تحت عنوان ساختگرایی در نقد ادبی و هنری و علوم انسانی پدید آمد. آنچه ساختگرایی نامیده می شد، امروز به عنوان یک روش زنده، منسوخ شده است و اگرچه به جنبه هایی از آن در پژوهش های مربوط به علوم انسانی می توان استناد کرد، اما ساختگرایی را باید به منزله آخرین تلاش منتقدان برای تولید «حقیقتی» مطلق و غیر قابل نقض به شمار آورد.