مهمترین مسئلة سالهای اخیر در حوزة انسانشناسی هنر تعریف و تعیین حدود آن بوده است. روشن است که بدون خروج از ابهام ناشی از نبودن تعاریف و مرزبندیهای دقیق در این زمینه، چه دربارة مفهوم انسانشناسی و چه دربارة هنر، نمیتوان انتظار داشت که در حوزههای پیچیدهتری همچون نظریه و روش بتوان به جمعبندی و اجماع رسید. نخستین قدم برای خروج از این وضع توجه هر چه بیشتر به ارائة چارچوبهایی نظری است که تحلیلهای انسانشناسی هنر را از تحلیلهای هنری و نقدهای ادبی و نشانهشناختی و تاریخی دربارة هنر جدا کند و به آنها هویتی مشخص با چشماندازی کم و بیش معلوم بدهد. در مقالة حاضر، به برخی از نظریهپردازیها در زمینة ارائة تعاریف مذکور پرداخته میشود و جهت پیگیریها و مباحث انسانشناسی در این زمینهها روشن میگردد؛ و البته برای این کار، در بخشی از تاریخ هنر معاصر، یعنی پدید آمدن مدرنیتة هنری و رابطة آن با آنچه «هنر بدوی» نامیده میشد و تأثیر زیادی در فرایندهای هنری اروپا در سالهای بین دو جنگ جهانی و حتی پس از آن داشته است، بیشتر تأمل میشود. در این مقاله، دربارة مفاهیمی چون «بدویگرایی هنر» و «ضد هنر» و «ناهنر» نیز بحث میشود و در جنبشهای مؤثر، همچون سوررئالیسم و دادائیسم و بیگانهگراییهای انسانشناختی در حوزههایی همچون موزهنگاری، تأمل خواهد شد.
تعریف هنر، با توجه به معیارهای متفاوتی که برای آن برشمردهاند، از مسائل اصلی در انسانشناسی هنر است. در تعریف اروپایی هنر، سه وجه یا سه نوع متفاوت را میتوان تشخیص داد: تعریف نهادی، تعریف بر حسب ویژگیهای اشیا، تعریف ناظر بر مقصود سازنده. در تعریفی انسان شناختی از هنر باید به ویژگیهای معناشناختی و زیباییشناختی اشیا، که برای نمایاندن و بازنمایاندن به کار میروند، توجه شود. رابطة میان هنر و انسانشناسی در بریتانیا و امریکا امیدبخش نبوده است؛ یعنی سرانجام مطالعة هنر و فرهنگ مادی، علیرغم دستاوردهای مثبت آن، رشتهای شد مجزا از انسانشناسی. در نیمة اول قرن بیستم، مطالعة صورت از مطالعة معنا و کارکرد جدا شد؛ و در دهة 1960، سه روش غالب برای تحلیل هنر وجود داشت. در پیوستن مجدد هنر به جریان اصلی انسانشناسی، دو عامل موثر بود: گرایش مجدد به مطالعة فرهنگ مادی؛ تأکید فزایندة انسانشناسی بر معنا و نمادپردازی. تحلیل صحیح هنر مستلزم توجه به جنبة مادی آن و توجه همزمان به معنا و صورت (فرم) است. در این میان، مطالعة نظامهای بازنمودی، اینکه هنر چگونه معنا را به رمز در میآورد، و نیز توجه به سبک و زیباشناسی بسیار مهم است. این مقاله ترجمهای است از:Howard Morphy، “The Anthropology of Art”، in: Tim Ingold (ed.)، Companion Encyclopedia of Anthropology، (London/ New York، Routledge، 2005)، pp. 648-680.
مباحث اصلی این مقاله بدین شرح است: 1) نظریة انسانشناختی هنر (نظریة مربوط به هنر انسانشناختی) مردود است؛ 2) شرح نظامهای زیباشناختی غیرغربی و نیز مطالعة اصول زیباشناختی فرهنگهای دیگر انسانشناسی هنر نیست؛ 3) انسانشناسی هنر به موقعیت اجتماعی تولید و رواج و پذیرش هنر توجه دارد و خود مطالعة تدارک اصول زیباشناسی در جریان تعاملِ اجتماعی است؛ 4) در انسانشناسی هنر، شیء هنری هر آن چیزی است که در جایگاه مقرر برای اشیای هنری در نظامی از شرایط و روابط پیشبینی شده در نظریه قرار گیرد؛ 5) جامعهشناسی هنر و انسانشناسی هنر با هم تفاوت دارند؛ 6) انسانشناسی از رفتارها و کنشها و پارهگفتارهای ظاهراً نامعقول تحلیلهای غنی به دست میدهد، با زمینهسازی برای رفتار یا قرار دادن آن در پویایی تعامل اجتماعی؛ 7) نگاه انسانشناسی زندگینامهای است نه فرازندگینامهای (جامعهشناسی) یا فروزندگینامهای (روانشناسی اجتماعی و شناختی). این مقاله ترجمهای است از: Alfred Gell، Art and Agency: An Anthropological Theory، (Oxford، Clarendon Press، 1998)، ch. 1، “The Problem Defined: The Need for an Anthropology of Art”، pp. 1-11.
تخیل اجتماعی، از موضوعات علوم اجتماعی و انسانی، در حوزة انسانشناسی سبب پدید آمدن گرایشی به نام «انسانشناسی تخیل» شده استــ گرایشی کمترشناخته و در حاشیه. در این مقاله، پس از تعریفی از تخیل اجتماعی و اشاره به تاریخچة آن و نیز معرفی منابع و مراجعش، زندگی و آثار ژیلبر دوران مرور شده استــ اندیشمندی که انسانشناسی تخیل با نام و آثار او پیوند خورده است. مقاله با بررسی نقد افسونزدایی مدرن از جهان، از بحثهای اصلی دوران، پایان مییابد.
این مقاله با بحث دربارة اهمیت موسیقی و رقص و توجه به آنها در انسانشناسی آغاز میشود. سپس وضع موسیقی و رقص در انسانشناسی و تاریخچة توجه به آنها در این رشته بررسی میشود. بحث بعدی دربارة مطالعة نظاممند رقص با عناوینی چون رقصشناسی و رقصشناسی قومی و مردمشناسی رقص است و در آن، از اهمیت تحقیقات لوماکس در حوزة رقص و موسیقی سخن رفته است. آثار فناوری در مطالعة رقص و موسیقی از دیگر موضوعات مقاله است. در ادامه، پاسخهای سرخپوستان سویا به سوالات انسانشناسی دربارة موسیقی و رقص آنان دستمایة بررسی این موضوعات قرار گرفته است: نسبت آواز و رقص و تعاریف وجود آنها در فرهنگها؛ جنبههای فیزیولوژیک رقص و موسیقی؛ موسیقی و تولید اقتصادی؛ اجرا و ارزش؛ موسیقی و هویت اجتماع؛ نوآوری و تغییر در موسیقی و رقص.این مقاله ترجمهای است از: Anthony Seeger، “Music and Dance،” in: Tim Ingold(ed.)، Companion Encyclopedia of Anthropology، (London/ New York، Routledge، 2005).
این مقاله گزارشی مردمنگارانه از نقاشیها و مجسمههای سالوادور دالی در گالری کانتی هال لندن است. نویسنده در ابتدا در باب علل و دلایل نوشتن مقاله و ضرورت پرداختن به دالی و فواید این کار برای انسان ایرانی بحث میکند و سپس نکاتی دربارة دالی و ویژگیهای شخصیتی او مطرح میسازد. از آنجا که دالی جزو هنرمندان سوررئالیست است، بخشی از مقاله به معرفی اجمالی سوررئالیسم اختصاص دارد. ادامة مقاله تا پایان آن تحلیل و تفسیری از آثار دالی در قالب گفتگویی خیالی با اوست.
در این مقاله ، علل انتخابهای انسان ، با تاکید بر انتخاب در حوزه هنر ، بررسی شده است . تصور اجتماعی ، عادتواره ، سرمایه فرهنگی ، و فضای ( ذهنی و عینی ) زندگی آدمی از عوامل مؤثر در انتخابهای اوست . از این رو ، در اینجا ، این عوامل و تعاملشان بررسی و نظریات کسانی چون بوردیو مطرح شده است . در پایان مقاله ، نتایج پژوهشی در باره جوانان دو منطقه در شمال و جنوب تهران مطرح و انتخابهای ایشان در حوزه هنر بررسی شده است .
نویسنده این مقاله ، که از ویراستاران طرح ترجمه مجموعه یری در هنر ایران ( اثر آرتور اپهام پوپ و همکاران ) بوده ، برخی از خطاهای این اثر را طرح و بررسی کرده است . این خطاها در چند مقوله قابل دسته بندی است ؛ گزارش تاریخ ؛ ضبط نام یا ذکر مشخصات آثار تاریخی ؛ تحلیلها .