دریافت جامع از دیدگاه ارسطو در باب هنر منوط به بررسی همة آثار اوست؛ زیرا بوطیقا فقط دربارة یک نوع از صناعت (تخنه)، هنر مبتنی بر بازنمایی و محاکات، است. ارسطو در بوطیقا از نقش عاطفه و احساس در آفرینش و دریافت هنری غافل نمانده است و بحثش در باب میمسیس پاسخ مستقیم به افلاطون نیست. امروزه نه ارسطوی واقعی، بلکه «میراث ارسطویی» حیات نظری و فعال دارد و فقط در چنین زمینه ای می توان، هم صدا با ریکور، از پیوند میمسیس و میتوس/ موتوس و پوئسیس سخن گفت. ارسطو مرز شعر و تاریخ را روشن و نتیجة کار شاعر را برتر از کار مورخ می داند. او از سه حوزة شناخت سخن می گوید: نظری، عملی، ابداعی. به اینکه ابداع نوعی شناخت است کمتر توجه کرده اند. پذیرفته ایم که ارسطو با علل چهارگانه هنرهای مفید و زیبا را از هم تفکیک می کند. نوسباوم استنباطی دیگر دارد و هایدگر تفسیری بدیع و شاعرانه از علل اربعه و فوزیس و تخنه (هنر) عرضه می کند. میراث ارسطو در حوزة محاکات شاخه های گوناگون دارد. از شکوفایی رسانه شناسی (واسطه های تقلید) مدتی کوتاه می گذرد، اما میراث نظری آن در دو جریان ناهمگنِ بوطیقایی و ریطوریقایی سابقه ای کهن دارد. ژانرشناسی، با میراثی غنی، در بحث از متعلقاتٍ تقلید ریشه دارد. تقسیم بندی آلمانی لیریک و اپیک و دراماتیک به غلط به ارسطو منسوب است، اما بخشی از میراث غنی او شمرده می شود. اجزای تراژدی از نظر ارسطو (طرح، شخصیت، فکر، کلام، موسیقی، منظر نمایش) هنوز اعتبار دارد. طرحْ روح و جوهر اثر نمایشی و از کنش قابل تفکیک است. وحدت طرح به اعتبار شروع و میانه و پایان یا، در فرم ارسطویی، امکان و احتمال و ضرورت تضمین می شود. حرکت سازمان دهندة طرح، ساده یا پیچیده، افقی است، نه عمودی یا پیکره بندی شده. کنش درک ماست از کل و آنچه در حال وقوع است. کاتارسیس و هامارتیا دو اصطلاح بحث برانگیز بوطیقاست
فرم از موضوعات اصلی در مباحث نظری هنر است. درک غالب از فرم به ساحت «ظهور» مربوط است؛ اما کوماراسوامی تعریفی خاص از فرم دارد و آن را «شکل محسوس» نمی داند، بلکه قایل است که فرم جان یا روح اثر است. در این مقاله، ابتدا، مفهوم فرم و سپس نسبت آن و مفاهیم مربوط به آن با درجات کمالِ اثر هنری و نیز فرایند آفرینش هنری از نظر کوماراسوامی بررسی و تحلیل شده و در انتها نیز، به مسئلة فرم در شمایل اشاره شده است.
کمال الدین بهزاد، نگارگر مکتب هرات در دورة تیموری و اوایل صفوی، از برجسته ترین نگارگران ایرانی است. صاحب نظران و شرق شناسان او را پیرو مکاتب طبیعت گرایی (ناتورالیسم) یا واقع گرایی (رئالیسم) معرفی کرده و با همین دیدگاه، آثار او را بررسی کرده اند. اما سؤال این ا ست که آیا به راستی کمال الدین بهزاد هنرمندی واقع گرا یا طبیعت گرا بوده است؟ برای پاسخ به این سؤال، از روشهای نقد مدرن استفاده و، با دو نظریة «حضور مؤلف» و «مرگ مؤلف»، آثار این هنرمند بزرگ بررسی شده که حاصل هر دو یک پاسخ بوده است: کمال الدین بهزاد هنرمندی است آرمان گرا و وفادار به آرمانهای عرفانی و آرمانهای بصری سنتی نگارگری ایرانی.
این مقاله با بررسی موضوع بازنمایی در هنر آغاز می شود و سه رویکرد غالب به بازنمایی طرح و تحلیل می گردد: رویکرد این همانی، رویکرد این از آنی، رویکرد این نه آنی. سپس به خوانش نشانه شناختی آثار انتزاعی بر اساس دیدگاه سوسور و پیرس پرداخته و محدودیتهای خوانش نشانه شناختی سنّتی مطرح می شود. مقاله با تحلیل نشانه شناسانة دو اثر نقاشی، از روتکو و موندریان، و شرایط صدق الگوی پیرس در این خصوص و نیز محدودیتهای خوانشهای نشانه شناختی سنتی از این گونه آثار پایان می یابد.
ثبت تصویر «دیگری» در آثار انسان شناسی، به منزلة علمی که موضوعش «دیگری» است، از همان بدو پیدایش این علم محل توجه بوده است. با اختراع ادوات ثبت تصویر، این ادوات راهشان را به سرعت به سوی میدانهای تحقیق انسان شناسی گشودند که حاصل آن به وجود آمدن زیرشاخه ای مستقل در انسان شناسی به نام «انسان شناسی بصری» بودــ حوزه ای که در آن عکاسی و فیلم سازی از فرهنگهای مختلف و مطالعة مواد بصری آنها وجهة همت است. کارکرد آشکار تصویر در انسان شناسی ثبت اطلاعات و انتقال دادن آن به مخاطب است، ولی در عین حال می توان دلالتهایی در این تصاویر دید که ناشی از نیروهای سیاسی ـ اجتماعی و معرفت شناختی مؤثر بر پژوهشگر است. بررسی این دلالتها از حیث فاعلی موضوع این مقاله است ــ دلالتهایی مثل «بدویت»، «عقب ماندگی»، «نزدیکی به طبیعت» و«فرودستی». پاره ای دیگر از این دلالتها ناظر به امور ناخودآگاه جهان شمولی اند که حاوی فرضِ داشتنِ کارکردی جادویی و سلطه آفرین برای کسی اند که تصویر را در اختیار دارد.