نویسنده در این مقاله این فرضیه را مورد بررسی قرار می دهد که از نظر برخی از متفکران مسلمان هر نظام سیاسی توسط عده ای از صالحان ارزش گرا، ساده زیست، با صداقت، با شجاعت دارای همبستگی در زمان پیری و فرتوتی نظام سیاسی پیشین شکل می گیرد، اما این مصلحان خود پس از پیروزی به فساد قدرت آلوده می گردند و به واسطه زمینه های روانشناختی و جامعه شناختی به سیاست های استبدادی و تجمل گرایی و تن آسایی روی می آورند و به همین علت دولت آنان نیز به پیری و فرتوتی می رسد و توسط صالحان دیگری سرنگون می شوند.
استدلال کلی این مقاله دو موضوع اساسی در باب ناسیونالیسم به عنوان داعیهای هویتی را دربرمیگیرد، نخست آنکه میکوشد با متمایز کردن دو نوع ناسیونالیسم کلاسیک و مدرن، پندار ناسیونالیسم بهعنوان مولود مدرنیسم و روشنگری را رد کرده و حس ناسیونالیستی یا میهندوستی را به طول تاریخ بشر تسری دهد و از طرفی دیگر ادعای ایدئولوژی بودن ناسیونالیسم را نپذیرفته و آن را بهعنوان نظریهی «اندیشه و عمل» تنها بخشی از نظام ارزشی جوامع میداند که تجلی نهایی آن بسته به نوع چینش گزارههای هر نظام ارزشی میباشد. این نوع چینش ناسیونالیسم در کنار سایر ارزش ها باعث شده تا این نظریه دستمایه جهانگشایی و جنگهای جهانی گردد و رهبرانی مانند موسولینی و هیتلر نمایندگان آن به حساب آیند، در حالی که رهبرانی مانند ماندلا، سوکارنو و مصدق با این اندیشه پیامآور رهایی و استقلال گردیدهاند. این مقاله درصدد آن است تا بیان کند علیرغم فرآیند جهانیشدن نه تنها اعتبار ناسیونالیسم و دولت - ملت ها از دست نرفته بلکه شواهد و قراین فراوانی بر اعتبار دایمی آنها حکایت میکند. با این اوصاف کوشیدهایم تا نوع نگاه به ناسیونالیسم و دولت -ملت را در بخشی از نظریه اجتماعی و فلسفی قرن 19 و 20 پیگیری نماییم.