رشد پراکنده شهری، گسترش فیزیکی سریع و بی برنامه شهرها و در پی آن استفاده بی رویه از وسایل نقلیه موتوری، این مکان ها را با چالش های زیست محیطی فراوانی مواجه کرده است که حاصل آن افزایش آلودگی های محیطی و از بین رفتن زمینهای کشاورزی و افزایش هزینه زیرساخت های شهری بوده است. بنابراین جهت سامان دهی به چنین رشدی، از الگوهای نوین برنامه ریزی همچون رشد هوشمند استفاده می شود که این الگو بر افزایش تراکم شهری، اختلاط کاربری ها و کاهش استفاده از اتومبیل تأکید دارد و هدف اصلی آن تأمین سلامتی و رفاه شهروندان است، لذا با دستیابی به رشد هوشمند می توان زمینه تحقق توسعه پایدار شهری را فراهم نمود. پژوهش حاضر با روش توصیفی-تحلیلی و بهره گیری از 45 شاخص از جنبه های مختلف اقتصادی-اجتماعی، کالبدی، زیست محیطی و دسترسی، به تحلیل الگوهای رشد مناطق شهری اصفهان پرداخته است که در این راستا از مدل های تاپسیس و امتیاز استاندارد جهت رتبه بندی و تحلیل های تطبیقی استفاده گردید. نتایج حاصله بیانگر این است که؛ بر اساس مدل تاپسیس، مناطق 5 و4 کاملا برخوردار، مناطق 13و2 و6 برخوردار، مناطق 8 و12 نیمه برخوردار و سایر مناطق محروم می باشند و بر اساس مدل امتیاز استاندارد مناطق 13 و5 و4 کاملا برخوردار، مناطق 2 و 6 برخوردار، مناطق14و12 نیمه برخوردار و سایر مناطق محروم می باشند و نتایج کاربرد هر دو مدل تقریبا یکسان بوده است به طوری که در هر دو مدل، مناطق 5 و 4 برخوردار ترین منطقه و مناطق 9،10،11،7، 3، 1 جزء مناطق محروم بوده اند. با مد نظر قرار دادن نتایج حاصله، توجه به رشد هوشمند شهری در 14 گانه اصفهان امری اجتناب ناپذیر است.
رسانه های مدرن در جهان معاصر، مجراهای مناسبی در اختیار قدرت ها قرار داده اند تا حوزه و امکانات خویش را توسعه دهند. در این میان فیلم های سینمایی با در اختیار داشتن رمزگان های نشانه ای (نمایه ای، شمایلی و نمادین) به امکانات موجود برای توجه به دیدگاه های متداول جهان سیاست اضافه شده اند. سینما امروزه در کنار خط مشی هنری خود، به شدت از فضای سیاسی ـ اقتصادی جوامع متأثر است. سفارش تولید فیلم متناسب با الگوهای حاکمیت، در بیشتر کشورها امری عادی و طبیعی قلمداد می شود. این رسانة فراگیر مرزهای ملی را پشت سر گذاشته و گستره ای جهانی یافته است. سینما در اواخر سدة نوزدهم و اوایل سدة بیستم، به منبعی جدی برای ارائة تصاویر مردم پسند و پرطرفدار از خاورمیانه تبدیل شد؛ ازهمین رو در سال های اخیر شاهد نوع جدیدی از داستان پردازی دربارة خاورمیانه بوده ایم. فیلم هایی مانند سیریانا (2005) و بابل (2006) در مقایسه با آنچه در سنت هالیوود وجود داشته است ، تصاویر پیچیده تری از خاورمیانه و درگیری های امریکایی ها در منطقه نشان داده اند. این فیلم ها با به کارگیری فضاهای عینی و ابژکتیو، روایتی مبتنی بر روابط علّی و منطقی و تعریف اهداف کاملاً مشخص و تعریف شده از الگوی کلاسیک هالیوود پیروی می کنند. نحوه بازنمایی تصویر خاورمیانه، جهان اسلام و کشورهای اسلامی در رسانه های امریکا، موضوع و هدف اصلی این مقاله است که با استفاده از روش تحلیلی ـ توصیفی و با رویکرد انتقادی بدان پرداخته شده است. نتایج نشان می دهد این فیلم ها اغلب سیاست امریکا در منطقه را زیر سؤال می برند؛ سیاستی که منافع نفتی و جنگ علیه تروریسم را بر همة ملاحظات بشری و اجتماعی مقدم می داند.