آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

حاج شیخ فضل الله کجوری مازندرانی معروف به نوری در دوم ماه ذی الحجه سال 1359(یا 58)هجری.قمری در لاشک کجور از توابع مازندران دیده به جهان گشود.1 او از خاندان اصیل ایرانی و از تبار عمویِ انوشیروان-پادشاه ساسانی- بود.2 پدرش نیز ملاعباس نوری طبرسی از علمای مورد وثوق منطقه نور و از شاگردان علامه میرزا محمدتقی نوری و داماد وی بود. جدش میرزا تقی نوری نیز یکی از بزرگترین دانشمندان خطه مازندران و از شاگردان سیدمحمد مجاهد و ملاعلی نوری است که دارای تالیفات فراوان می‌باشد.3

تحصیلات

در جوانی پس از تحصیل مقدمات، به همراه دایی خود میرزاحسین نوری(محدث نوری) رهسپار نجف اشرف شد و در درس آیات عظام میرزای شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی و شیخ راضی آل خضر شرکت نمود و در سال 1292.ق، پس از هجرت میرزای شیرازی به سامرا، همراه نخستین کاروان شاگردان وی به سامرا رفت.4 ایشان به هنگام استفاده از اساتید بزرگ، خود نیز دارای مجلس بزرگی بود که شخصیتهایی چون شیخ عبدالکریم حائری یزدی از مجلس درس او بهره می‌بردند.5

مقام علمی

وی که در حوزه درس میرزا بر همه فضلا مقدم بود6 به آن درجه از مقام علمی رسید که گفته اند:«از نظر دانش و فضل در رشته اصول، استاد درجه اول و در فقه محقق تام ]بود[ که نظریاتش مورد استناد فقهای دیگر قرار می‌گرفت.»7 «در فن اصول در تهران اول است و مشهور است که در نجف هم کمتر نظیر دارد.»8 عظمت علمی شیخ فضل الله به قدری است که در بحبوحه انقلاب مشروطه با وجود تمام افتراءات و دروغهایی که به او می‌بستند، کسی منکر مقام علمی او نشد و حتی مخالفین هم به مقام علمی او اعتراف داشتند.

ناظم الاسلام کرمانی می‌گوید:«مراتب علمیه او از دیگران بهتر و سلوکش نسبت به طلاب و اهل علم، از دیگران خوشتر بود.»9

ادوارد براون انگلیسی در همین زمینه می‌نویسد:«شیخ فضل الله از لحاظ علم و آراستگی به کمال معروف]‌بود [... مجتهد سرشناس و عالمی متبحر ]که[ از لحاظ اجتهاد برتر از دیگران بود.»10

مهدی ملک‌زاده نیز به این واقعیت اعتراف داشته و می‌گوید:«در پایتخت، شیخ بالاترین مقام روحانیت را حائز بود. گفته می‌شود از حیث معلومات و تبحر در علوم دینی از همه همگنانش برتری داشته و بسیار فهیم و باهوش بوده و در قدرت استدلال، در میان طبقه خود نظیر نداشت.»11 شیخ نه تنها در فقه واصول استاد بود بلکه در علوم دیگر هم مهارت داشت. ضیاءالدین دری اصفهانی در جواب سوالی در خصوص شیخ می‌نویسد:«نگارنده در چند جلسه فهمیدم قطع نظر از جنبه فقاهت، از بقیه علوم هم اطلاع کافی دارند. از آن جمله علم تاریخ و جغرافیا که غالب فقها از این دو علم بی بهره می‌باشند.»12«در رشته حکمت وکلام کسی را یارای مجادله و یا بحث با ایشان نبود و در سایر رشته‌های ادبی و ضروری، جامع جمیع کمالات بود.»13

شیخ فضل الله در حدیث و درایه و رجال هم استادی مسلم بود و در اواخر عمر به تحصیل علم نجوم نیز رو آورد. در شرح حالش نوشته‌اند که می‌گفت: «علوم معمول اسلامی را فرا گرفتم و فقط یک علم است که تا حالا استاد لایقش را نداشتم و آن نجوم است.» وقتی یکی از اساتید مسلم نجوم را به ایشان معرفی کردند فرمود:«‌برای اهل علم بد است از این علم معروف بی‌بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم بهتر است یا که بمیرم و ندانم.»14ایشان ازعلوم غریبه هم بهره‌‌ای داشت15 و همچنین دارای ذوق ادبی بوده و اشعاری به فارسی و عربی با تخلص نوری می‌سروده است.16

بازگشت به ایران

پس از چند سال اقامت در سامرا و نیل به مقام اجتهاد به دلیل تعهد نسبت به وظایف دینی وسیاسی که برعهده‌اش گذاشته شد- در ادامه از علت مهاجرت وی بیشتر بحث خواهیم کرد- به سال 1300.ق به ایران آمد و در تهران سکنی گزید، حال آنکه اگر در عتبات سکونت می کرد از مراجع مسلم شناخته می‌شد.17

در تهران

شیخ پس از ورود به تهران به تدریس و تربیت شاگردان، قضاوت و حل و فصل مشکلات مردم پرداخت و به زودی از مجتهدین با نفوذ تهران گردید و آنچنان نفوذ او بالا گرفت که اعتماد الشریعه- وکیل مازندران- را به دلیل غصب‌ِخانه‌های مردم و رعایا چوب زد.18 علت این نفوذ را باید در جامعیت علمی، هوش، شجاعت و بی‌باکی شیخ19 و تقویت ایشان از ناحیه میرزای شیرازی جستجو کرد. میرزای شیرازی بیشتر مراجعه‌کنندگان از ایران را به او ارجاع می‌داد و می‌گفت:«مگر حاج شیخ فضل الله در تهران نیست که به من مراجعه می‌کنید.»20 و او را به منزله نفس خویش شمرده21و در پاسخ به این سوال که آیا در احتیاطات فتاوای شما که اجازه رجوع به غیر وجود دارد آیا می‌توانیم به شیخ رجوع کنیم، فرموده بودند:«میان من و شیخ فضل الله غیریتی نیست ایشان خودِ من و نفسِ من است.»22

تالیفات

از شیخ فضل الله نوری آثاری چند به یادگار مانده که از آن جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد: 1- رساله«المشق» که تقریرات درس میرزا می‌باشد. 2- صحیفه قائمیه 3- لوایح که مقالات و نامه‌ها و اعلامیه‌های وی می‌باشد. 4- رساله فقهی«عدم لزوم الترتیب فی قضاء الصلاه الخمسه» 5- رساله«حکم التجری فی حجیه القطع» 6- رساله«التجزّی فی الاجتهاد» 7- حاشیه بر رسائل شیخ انصاری 8- حاشیه بر مکاسب 9- حاشیه بر شواهد الربوبیه ملاصدرا 10- رساله«قاعدة ضمانِ ید» که میرزا حبیب الله رشتی در مورد آن می‌گوید:«اگر در دریاها غواصی کنید بهتر از این نمی‌یابی و باید این مطالب را با جوهر بر دیدة چشم نوشت نه بر کاغذ»11- بیاض، که حاوی اوراد و یادداشتهای شخصی شیخ می‌باشد 12- رساله پرسش و پاسخ 13- رساله «تحریم مشروطیت» که علت موافقت اولیه و مخالفت ثانویه خود را با حرکت مشروطه در آن بیان نموده است 14- رساله تحریم سفر حاجیان به مکه از طریق جبل 15- رساله فقهی منظوم«الدْررالتنظیم» که آن را در بیست سالگی تالیف نموده است.23

فعالیتهای سیاسی، اجتماعی

فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شیخ را در چند بخش می‌توان خلاصه کرد:

1-     در جنبش ترحیم تنباکو:

در تاریخ جنبش تنباکو شیخ فضل الله، نامی آشناست که در صف پیشوایان روحانی قرار داشت و نقش بسیار مهمی در نهضت برعهده گرفت.

 الف- تشکل رهبری:

گرچه در جریان تحریم تنباکو نقش محوری را میرزای آشتیانی برعهده داشت24 اما شیخ به عنوان یکی از علمای طراز اول و با نفوذ تهران به حمایت از میرزای آشتیانی برخواست و نخستین عالمی بود که با میرزا همصدا شد و جزء رهبران این جنبش قرار گرفت.25 شیخ در این نقش همواره مددکار میرزای آشتیانی بود و در جلساتی که شاه و درباریان با حضور علما برپا کردند- تا حکم «تجویز دخانیات» را از آنان بگیرند- حضور داشت و از میرزای آشتیانی حمایت می‌کرد.26 او همواره مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتیازنامه رژی و از چهره‌های پیش برنده این جنبش بود.27 بعد از لغو قرارداد رژی نیز در جلسه‌ای که برای تعیین میزان خسارات وارده بر کمپانی رژی تشکیل شد، به عنوان یکی از اعضای برجسته آن جلسه به شمار می‌رفت.28

ب- نقش ارتباطی و منبع اطلاعاتی شیخ:

جنبش تحریم تنباکو حرکت اصیلی بود که از اعتقادات مردم سرچشمه گرفته و رهبری آن نیز برعهده مرجع تقلید جهان تشیع یعنی میرزای شیرازی قرار داشت. توجه به این نکته لازم است که رهبران نهضتهای اجتماعی باید در متن حوادث باشند تا بتوانند دستورات به جا و به موقع صادر کنند. از آنجاکه میرزای شیرازی در سامرا بود وجود یک رابط امین و هوشیار در جریان نهضت تنباکو به شدت احساس می‌شد. برهمین اساس میرزا با توجه به ویژگیهای شخصیتی شیخ فضل الله نوری، او را به عنوان رابط خود برگزید. به نظر می‌رسد هجرت شیخ به تهران نیز برای ایفای همین نقش بود.

شیخ حسین لنکرانی می‌‌نویسد:«مرحوم شیخ نوری را مرحوم میرزای بزرگ استعمارشکن مخصوصا برای مقصود موضع و موقعی بالاتر و مهمتری از طرف خود و برای خود روانه ایران و تهران ما فرمود.»29 همچنین میرزا در مقابل تب و تاب شیخ برای ماندن در عراق فرموده بود:«حاج شیخ، من تو را برای کارهای بزرگتری در اینجا لازم دارم اما چه کنم که ایران در زیر چکمه‌های استعمار خارجی به خطر افتاده و جز تو کسی را ندارم که به ایران بفرستم.»30 در جریان جنبش تنباکو، شیخ به عنوان رابط میان رهبری نهضت و مردم، حکم تحریم را از سامرا گرفت31 و پس از لغو کامل امتیازنامه، علیرغم همه تلگرافاتی که به میرزا مخابره شد تا میرزا خود از شیخ حقیقت امر را استفسار نکرد حکم تحریم را لغو ننمود.32 همچنین وقتی در صحت صدور حکم، تشکیک کردند و سوالاتی به سامرا مخابره شد، پاسخ پرسشها را به شیخ مخابره کرده او را به عنوان کانال ارتباطی و مخابره‌گر حکم میرزا قرار دادند.33 همچنین هنگامیکه درباریان در صحت و صدور حکم مناقشه کردند علما، تلگراف نخست میرزا  که به شخص شاه نوشته شده بود را خواندند. در آن لحظه نایب السلطنه سوال می‌کند که این تلگراف از کجا و نزد چه کسی بوده؟- چون تلگراف به شخص شاه بود- شیخ فضل الله پاسخ می‌دهد؛ نزد من بوده و از سر‎‏ من ]سامرا[ رای فرستاده اند.34 بعد از رحلت میرزای آشتیانی، شیخ فضل الله مجتهد طراز اول تهران شد35 از این رو نفوذ موثری در میان مردم یافت و نقش عمده‌ای در تاسیس عدالتخانه و تدوین قانون اساسی ایفا نمود.36

2- تاسیس عدالتخانه

شیخ در جریان مخالفت با اتابک(صدر اعظم وقت) با علمای دیگر همکاری نمود و بدین ترتیب موجبات عزل او از صدرات فراهم شد.37 بعد از نصب عین الدوله به صدرات و در پی بی عدالتیها و فساد درباریان و قراردادهای ذلت بار شاه با روس و انگلیس موجی از مخالفت و عدم اعتماد در مردم به وجود آمد. این موج زمانی به اوج رسید که علاء الدوله حاکم تهران تعدادی از بازرگانان قند را به فلک بست.38 به دنبال این خشونت و هتک حرمتها توسط دربار، جمعی از علما در بیستم شوال 1322.ق‌39 در حضرت عبدالعظیم تحصن کردند و خواستار عزل علاء الدوله و اخراج نوز بلژیکی شدند.40 گرچه سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی از شیخ خواستند تا در تحصن و وقایع دیگر با آنها همکاری کند، ولی شیخ از همراهی با آنها خودداری نمود و آن را یک نزاع شخصی دانست.41 علما در این تحصن خواسته‌های خود را به شاه کتبا گزارش داده و خواستار تشکیل عدالتخانه شدند. هرچند دربار نیز قول تاسیس عدالتخانه را داد، اما دولت عین الدوله هیچگونه تمایلی به تاسیس عدالتخانه نداشت و در جلسه‌ای که در چهارم ربیع الاول 1324.ق با حضور وزیران تشکیل شد با تاسیس عدالتخانه به مخالفت پرداخت.42 در نتیجه آزادیخواهان، عین الدوله را خائن خوانده، دست به قیام و تحصن دیگری زدند و خواستار عزل او شدند.43 سیدین(طباطبایی و بهبهانی) نیز برای به نتیجه رسیدن تحصن دست به دامان شیخ فضل الله گردیدند. شیخ پاسخ گفت:«در صورتیکه خواهان اجرای قوانین شرع باشند آنان را یاری خواهد کرد» و بدین طریق در اجتماع متحصنین در مسجد جامع شرکت نمود که این حرکت موجب تقویت جنبش عدالت خواهان شد.44  پس از بی‌توجهی عین الدوله به تحصن مسجد جامع، علما در 23 جمادی الاول سال 1324.ق برای شدت بخشیدن به جنبش، راهی قم شدند و به تحصن خود ادامه دادند. در این بین دولت کوشش می‌کند تا شیخ را از متحصنان جدا کند اما در این امر موفق نشده و شیخ نیز سه روز پس از حرکت سیدین، عازم قم می‌شود.45 به دنبال تحصن علما در قم، روشنفکران غرب زده و سفارت انگلیس برای اینکه توجه مردم را از علما بازدارند مردم تهران را تشویق به تحصن در سفارت انگلیس کردند و این نوع تحصن به شهرهای دیگر هم سرایت کرد. اما علما ضمن مخالفت با تحصن در سفارت انگلیس سعی داشتند تا تحصن در سفارت را خاتمه دهند که در اصفهان با مخالفتهای حاج آقا نورالله این تحصن خاتمه یافت.46 باید دانست که خواسته متحصنین در سفارت با خواست علما متفاوت و در مقابل خواسته‌های علما بود. علما خواستار تاسیس عدالتخانه برای جلوگیری از ظلم و بیداد بودند ولی گردانندگان اصلی تحصن در سفارت خواستار تبدیل استبداد به مشروطه شدند. از آنجاکه سیدین هم تا حدود زیادی خواستار مشروطه بودند، لذا اختلافی بین شیخ و سیدین واقع شد. شیخ می‌فرمود: مراد ما تنها تاسیس عدالتخانه و اجرای احکام شریعت بود و به همین دلیل این نام را تبانی پنهانی و به تشویق روشنفکران می‌دانست47 و پس از فرمان تاسیس عدالتخانه به دستور مظفر الدین شاه، تحصن علماء را پیش از سیدین ترک نمود.48 بعد از صدور فرمان مجلس توسط مظفرالدین شاه، علما قم را ترک کردند اما بعضی از متحصنین در سفارت بریتانیا وقتی در فرمان جمله«مجلس شورای اسلامی» را دیدند به شدت واکنش نشان داده و گفتند باید نام مجلس را مجلس ملی گذاشت و اگر اسلامی به ملی تبدیل نشود مردم از سفارت بیرون نخواهد آمد.49 علیرغم مخالفت مشیرالدوله- که در جریان تحصن قم به وزارت رسیده بود- در جلسه ای که در منزل صدر اعظم و با حضور ژارژ دافر از سفارت انگلیس برگزار شد نام مجلس شورای اسلامی به مجلس شورای ملی تبدیل گردید.50

بعد از فرمان مشروطیت و تاسیس مجلس

پس از افتتاح مجلس در تاریخ هجدهم شعبان، صنیع الدوله به ریاست مجلس انتخاب شد51 و جلسات مجلس با حضور شیخ و سیدین و نمایندگان تشکیل گردید.52 دبیر سفارت انگلیس(جرج چرچیل) نیز در این جلسات حضور داشت.53 هنگامیکه در مجلس ضرورت تدوین قانون اساسی احساس شد، اختلافات بنیادین و ریشه‌ای شیخ و روشنفکران غربگرا نیز آغاز گردید. روشنفکران غربگرا بر آن بودند که قانون اساسی بعضی از کشورهای غربی را عینا ترجمه و به عنوان قانون اساسی کشور به تصویب برسانند. در مقابل، علما خصوصا شیخ فضل الله اعتقاد داشتند که قانون اساسی باید برگرفته از قوانین دین مبین اسلام باشد. شیخ در این خصوص می‌فرمود:«چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخه شورای ما از انگلیس بیاید.»54 اما سرانجام وضعیت به نفع روشنفکران غربزده پیش رفت و هیات تدوین کننده قانون اساسی مرکب از؛ سعدالدوله، تقی‌زاده، حاج امین الضرب، مستشارالدوله، مشار الملک و نصرالله اخوی با استفاده از قانون اساسی بلژیک و فرانسه و کشورهای بالکان به تدوین قانون اساسی پرداختند55 و پس از مدتی به تدوین متمم قانون اساسی مشغول شدند. با این وجود شیخ از پای ننشست و اعلام داشت:«نظامنامه قانون اساسی و قانونیت مواد سیاسیه و نحوها من الشرعیات باید به موافقت با شریعت منوط باشد.»56 وی افکار خود را بعدها در این زمینه تحت عنوان لوایح منتشر نمود. شیخ همچنین پیشنهاد نظارت مجتهدان بر کار مجلس را داد که مجلس را موظف می‌کرد در هر دوره پنج تن از علمای معرفی شده را به حکم قرعه یا رأی تعیین نمایند که بر مصوبات مجلس نظارت کنند و در صورت مخالفت با قوانین شرع، آنها را رد نمایند تا عنوان قانونیت پیدا نکند.57 طرح این پیشنهاد مخالفت عده‌ای را برانگیخت و روزنامه صبح صادق به جرم انتشار این پیشنهاد مورد حمله و غارت جماعت آزادی طلبان قرار گرفت.58  عده‌ای نیز فحاشی نسبت به شیخ را آغاز کردند و روزنامه حبل المتین اصل یاد شده را محکوم کرد.59 برخی از نمایندگان مجلس از سیدین خواستند در این مورد با شیخ مذاکره کنند و در عین حال خود نیز مذاکراتی را با شیخ پیرامون این طرح داشتند.60  سرانجام طرح شیخ در دستور کار مجلس قرار گرفته و اکثریت نمایندگان با آن موافقت کردند و مراجع نجف هم به پشتیبانی از آن پرداختند. تنها تقی زاده و دو نفر دیگر از نمایندگان آذربایجان کماکان با طرح شیخ مخالفت می‌کردند. آنها تهدید کردند اگر شیخ دست از لجبازی خود برندارد کشور را به آشوب می‌کشانند و به خصوص مردم آذربایجان را به واکنش تند وادار خواهندکرد.61 آمریکا و انگلیس نیز از مخالفان این طرح به شمار می‌رفتند. سفیر انگلیس پیش بینی کرد بعد از اینکه آزادیخواهان زمام امور را به دست گیرند، این اصل به حالت تعلیق درخواهد آمد.62  این پیش‌بینی نیز درست از آب درآمد و اجرای اصل مذکور عملا از همان دوره اول تعطیل شد.63

شیخ در خصوص بعضی قوانین مجلس نیز به مخالفت پرداخت و سرانجام اظهار داشت که برخی از اعضای مجلس شورا صلاحیت نمایندگی ندارند.64 به تدریج کار بالا گرفت و شیخ به ناچار در مدرسه مروی با گروهی از علما تحصن کردند.65 مجلس به تحصن آنها اعتراض و عده‌ای از هواداران مشروطه به قصد قتل شیخ به مدرسه هجوم برده و خواستار تبعید وی شدند.66 سرانجام شیخ و علمای ناراضی از مشروطیت به حضرت عبدالعظیم مهاجرت کرده و به بست نشستند.67

مرحوم ضیاءالدین می‌نویسد:«زمانیکه مهاجرت کردند به زاویه مقدسه، یک‌روز رفتم وقت ملاقات خلوت از ایشان گرفتم، پس از ملاقات عرض کردم می‌خواهم علت موافقت اولیه حضرتعالی با مشروطه و جهت این مخالفت ثانویه را بدانم؟ اگر مشروطه حرام است پس چرا ابتدا همراهی و مساعدت فرمودید؟ و اگر حلال و جایز است پس چرا مخالفت می‌فرمائید؟ دیدم این مرد محترم اشک در چشمهایش حلقه زد، گفت: من والله با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بی دین و فرقه ضاله و مضله مخالفم که می‌خواهند به مذهب اسلام لطمه وارد بیاورند. روزنامه‌ها را لابد خوانده و می‌خوانید که چگونه به انبیاء و اولیاء توهین می‌کنند و حرفهای کفرآمیز می‌زنند! من عین این حرفها را در کمیسیونهای مجلس از بعضی شنیدم. از خوف آنکه مبادا بعدها قوانین مخالف شریعت اسلام وضع کنند خواستم از این کار جلوگیری کنم، آن لایحه را نوشتم. تمام دشمنی‌ها و فحاشیها از همان لایحه سرچشمه گرفته است. علمای اسلام مامورند برای اجرای عدالت و جلوگیری از ظلم، چگونه من مخالف با عدالت و مروج ظلم می‌شوم. من در همین جا قرآن را از بغل خود درآورده قسم خوردم و قرآن را شاهد عقیده‌ام قرار دادم که مخالف با مشروطه نیستم. معاندین گفتند: این قرآن نبوده است بلکه قوطی سیگار بوده حالا با همچو مردمی چگونه مخالفت نکنم.»68 با این وجود معاندان او را متهم می‌کردند که او موافق استبداد و مخالف مجلس است ولی او در مقابل می‌گفت:«من مخالف مجلس نیستم و حتی خود در تاسیس آن شرکت داشتم ولی ما مجلسی را می‌خواهیم که موافق با شریعت باشد نه اینکه با شریعت مخالفت کند.»69 سرانجام با نوشته شدن خواسته‌های متحصنان و پذیرش آن توسط مجلس، از شیخ و یارانش خواسته شد تا به تحصن پایان دهند و ایشان با احترام وارد تهران شد و دیگر وارد مجلس و سایر اجتماعات از این دست نگردید.70 اما در ادامه مجلس از اجابت خواسته‌های آنها سرباز زد71 و شیخ هم بعد از تحصن در مدرسه مروی، مشروطه را حرام اعلام کرد. مجلس نیز در مقابل از مراجع ثلاث نجف خواست تا شیخ را به عراق تبعید کنند. حتی بعضی از مخالفان، سندی ساختگی مبنی بر تکفیر شیخ از سوی علمای نجف تنظیم نمودند.72

دوره استبداد صغیر

سرانجام پس از اینکه مجلس با تقاضای اخراج چند تن از نمایندگانی که در راه تضعیف دین تلاش می‌کردند مخالفت نمود73 محمدعلی شاه دستورِ به توپ بستن مجلس و تعطیلی آن را صادر کرد. اما او که مورد انتقاد بسیاری از دولتها علی الخصوص روسیه و انگلیس قرار گرفته بود اعلام کرد: «مشروطه را برنینداخته بلکه مجلس را به هم زده.»74 بعد از آن در پی اوضاع نابسامان تهران و دیگر شهرها در روز بیست و دوم آبان 1278.ش جلسه‌ای در باغشاه تشکیل شد. در این جلسه شیخ و یاران او با مشروطه مخالفت کرده و اعلام داشتند که ادامه مشروطیت موجب از بین رفتن تدریجی اسلام خواهد شد.75 مخالفان شیخ که از تحریم مشروطه توسط او و یارانش ناخشنود بودند سرانجام تصمیم به ترور او گرفتند.

ترور نافرجام

طرح ترور شیخ در کمیته‌ای به نام کمیته مجازات- که اکثر افراد آن را بهائیان تشکیل می‌دادند- تهیه شد و توسط کریم دواتگر در روز شانزدهم ذی الحجه سال 1326.ق به اجرا درآمد. حادثه هنگامی رخ داد که شیخ شبانه قصد رجوع به منزل را داشت. در این هنگام ضارب تیری به سوی او شلیک کرد که به پای چپ او اصابت نمود و شیخ بر زمین افتاد و دو تیر نیز به یکی از همراهان شیخ اصابت کرد.  سایر همراهان شیخ با حمله به ضارب، او را گرفتند. در این حال ضارب که قصد خودکشی داشت در این عمل ناموفق ماند. شیخ به کشتن ضارب رضایت نداد لذا او را به زندان منتقل کرد تا اینکه پس از فتح تهران به دست مجاهدین آزاد شد.76 بعد از ورود آزادیخواهان به تهران، خانه شیخ به بهانه حمایت وی از استبداد به محاصره کامل درآمد.77 به شیخ پیغام دادند که برای حفظ جان به سفارت روسیه پناهنده شود اما وی در پاسخ فرمود:«ای وای دیگر برای اسلام چه باقی مانده که اجانب بگویند: علمای اسلام که سنگ دیانت به سینه می‌زنند و از خود گذشتگی نشان می‌دهند، پای جان که در کار می‌آید می‌روند به کفر پناهنده می‌شوند.»78 عده‌ای گفتند: پس پرچم روس را به سر در خانه بزنید تا در امان باشید که شیخ در پاسخ به آنان این جمله معروف خود را فرمود: «اسلام زیر بیرق کفر نخواهد رفت»79 شیخ فضل الله همچنین در همین مورد گفته است که:« از طرف سفارت عثمانی برای من پیغام آوردند که ما می‌خواهیم بیرق بیاوریم بالای درب منزل شما بزنیم تا مبادا به شما اذیت برسانند ولی قبول نکردم حالا به سفارت روس پناهنده شوم.»

گفتند: دولت عثمانی که مسلمان است چرا دعوت آنها را قبول نکردید؟ فرمود:« از علی چه بدی دیدم که به عمر پناه ببرم. بر فرض مرا نکشتند و بمانم در دنیا، دو سه خروار گندم هم خوردم آخر چه؟ پس وقتی انسان قرار است بمیرد به شرافتمندی بمیرد.»80 روز قبل از دستگیری به شیخ گفتند: دستهای معینی در کار است تا شما را دستگیر و اعدام کنند و بهتر است پناهنده به روس یا انگلیس شوید. شیخ فضل الله در پاسخ به آنان اعلام داشت:« من از کشته شدن خود بی‌اطلاع نیستم و نمی‌ترسم و پناهنده به هیچکس غیر از خداوند نمی‌توانم بشوم. باید بیرق ما را روی سفارت اجنبی بزنند. چطور ممکن است صاحب شریعت به من که یکی از مبلغین احکام آن هستم اجازه فرماید پناهنده به خارج از شریعت آن شوم. مگر قرآن نخوانده‌اید، جز محکمات است که: لن یجعل الله للکافرین علی المسلمین سبیلا. من راضی هستم که صدمرتبه زنده شوم و مسلمین و ایرانیان مرا مثله و بسوزانند و پناهنده به اجنبی نشوم و برخلاف امر شارع مقدس اسلام رفتاری نکرده باشم.»81 سرانجام در روز یازدهم رجب 1327.ق عده‌ای از مسلّحان ارمنی به خانه او ریخته او را به اداره نظمیه بردند و در روز سیزدهم رجب در دادگاه فرمایشی او را محکوم به اعدام کردند. در دادگاه سوالاتی از او شد که طولانی و عمیق نبود و پس از آن برگه‌ای انشار یافت که با سوالات پرسش شده از شیخ متفاوت بود.82‌ از شیخ سوالاتی در مورد تحصنش در عبدالعظیم کردند که در ضمن پرسشها شیخ اجازه نماز خواست. اجازه نماز داده شد و شیخ نماز ظهر را در همان جا خواند اما اجازه ندادند نماز عصر را بخواند. در حین انجام محاکمه، یپرم ارمنی وارد دادگاه شد اما شیخ فضل الله متوجه این مساله نگردید. بعد از سوالاتی، شیخ فرمود: یپرم کدامیک از شما هستید؟ همه به احترام یپرم از جا برخواستند و یکی یپرم را نشان داده گفت: یپرم ایشان هستند! شیخ که همینطور بر صندلی نشسته بود با تکیه بر عصا، نیم دوری زد و گفت: یپرم تویی. یپرم گفت: بله، تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟ شیخ فرمود: بله من بودم و تا ابد الدهر هم حرام خواهد بود. موسسین این مشروطه همه لامذهب صرف هستند و مردم را فریب داده اند یپرم گفت: محکوم به اعدامی، شیخ فرمود: حرفهای تو بدتر از اعدام است و بعد به همان حالت اولیه برگشت و یپرم هم دادگاه را ترک کرد. شیخ در دفاع از خود گفت:« محمدعلی میرزا، شاه بود و راس استبداد و در ظاهر مشروطه مخالف استبداد است. چطور است که به او امان دادید تا از ایران خارج شود. مشروطه‌ای که در سفارت انگلیس به عمل بیاید عاقبتی جز این ندارد. با عین‌الدوله که کشتار و ظلم بی حد کرد- چه کردید؟ بهتر است به عین الدوله یک پست وزارت بدهید. از امثال او خوب برمی آید. با لیاخوف چه کردید؟ شنیده‌ام او به حضور سپهدار و سردار اسعد رسیده و شمشیر خود را باز کرده و به زمین انداخته و سردار اسعد مجددا شمشیر را به کمر او بسته!» زنجانی در جواب سخنان شیخ گفت: او به وظیفه سربازی خود عمل می‌کرده! شیخ فضل الله پاسخ داد:«پس تنها به وظیفه اسلامی عمل کردن جرم است؛ غرض من این است که بگویم مشروطه‌ای که با پناه بردن به اجنبی پیش برود، پیروزیش را هم مستبدین جشن می‌گیرند. اگر شما مرا خواهان استبداد می‌دانید، که می‌دانم نمی‌دانید و در دلتان به این امر واقفید، چرا با من لااقل همان رفتاری را نمی‌کنید که با محمدعلی میرزا و عین الدوله و لیاخوف کردید؟ خودتان هم گفتید که من از اول با مشروطه همراه بودم اما بعداً جدا شدم و دلیل جدا شدنم را هم می‌دانید. امام باقر(ع) هم در ابتدا با بنی عباس و علیه بنی‌امیه جنگید اما وقتی انحراف آنها را دید، از آنها جدا شد و آخر سرهم به دست بنی عباس کشته شد. در این هنگام شیخ ابراهیم زنجانی گفت، خودت را با امام مقایسه می‌کنی؟ شیخ در جواب فرمود: نخیر، شما را با بنی عباس مقایسه می‌کنم. زنجانی گفت: دیگر بس است. او را به میدان توپخانه ببرید. وصیتی نداری؟ شیخ گفت: من نماز ظهر را خوانده‌ام، اما نماز عصرم مانده است. زنجانی پاسخ داد: این مردم کارهای مهمتر از نماز تو دارند، بیهوده نباید آنها را معطل گذاشت. بعد از محاکمه، شیخ را به نظمیه منتقل کردند. میدان توپخانه مملو از جمعیت بود و دار را از پیش برپا کرده بودند. شیخ در نظمیه گفت:«اگر من باید بروم آنجا(میدان توپخانه) مرا معطل نکنید و اگر باید به اتاق حبس بروم باز هم مرا معطل نکنید.» شخصی جواب داد:«الان تکلیف معین می شود» و بعد از لحظاتی برگشت و گفت: «بفرمایید آنجا(میدان توپخانه).» شیخ در پای چوبه‌دار این آیه را تلاوت نمود؛«وافوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» و گفت:«خدایا تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم.» سپس خادم خود نادعلی را صدا زد و مهر خود را به او داد و گفت:«این مهره‌ها را خردکن تا بعد از من از آن سوء استفاده نکنند.» در این هنگام شخصی سریع برای او پیغام آورد که:« شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن رها سازید» شیخ فضل الله در پاسخ این فرد گفت:«‌من دیشب رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: فردا شب میهمان منی و من چنین امضایی نخواهم کرد.» هنوز صحبتهای شیخ تمام نشده بود که یوسف خان ارمنی عمامه را از سر شیخ برداشته و به طرف جمعیت پرتاب کرد و شیخ با صدای پرطنین و بلند گفت:«این عمامه را از سر من برداشتند، از سر همه برخواهند داشت.» پس از آن شیخ گفت:«هذه کوفه الصغیره» و بعد این شعر را خواند: اگر بارگران بودیم رفتیم                 اگر نامهربان بودیم رفتیم

 و خطاب به سربازان گفت:«شما کار خود را بکنید» که بعد از دقایقی چند، بالاخره استعمار انگلیس انتقام خود را از روحانیت گرفت83 و با کشتن شاگرد میرزا، کینه خود را از میرزا خالی کرد ولی نعش آن بزرگوار بر سردار همچون پرچمی بود که به علامت استیلای غربزدگی، پس از دویست سال کشمکش، بربام سرای این مملکت افراشته شد.84

اما آزادیخواهان غربگرا به اعدام او بسنده نکرده، با توهین به جنازه و لگد زدن به آن نفرت خود را از شیخ، ابراز داشتند. بعد از آن یاران شیخ جنازه را با سختی در خانه‌ای دفن کردند و بعد از دو ماه جنازه را به اتاق کوچکی در منزل شیخ بردند. کم کم مردم متوجه جریان شده، از پشت دیوارخانه فاتحه می‌خواندند و می‌رفتند ولی صدای بدخواهان بلند شد که شما امامزاده درست کرده‌اید؟ هیجده ماه که از شهادت شیخ گذشت بعضی به خیال افتادند تا قبر را شکافته جنازه را بردارند و دور شهر بگردانند ولی ماجرایی باعث جلوگیری از این عمل شد.

خواب عجیب

مرحوم حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ می‌گوید:«در یک روز زمستانی همسر شیخ مرا خواست. به خدمتش رسیدم. دیدم خانم زار زار گریه می‌کند. گفتم خانم چه شده؟ گفت دیشب مرحوم آقا را خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی در همان عالم خواب گریه می‌کردم. آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهداء آوردند سر من هم آورند. اینها می‌خواهند نعش مرا در بیاورند، تا در نیاورده‌اند زود آن را به قم بفرست. و من شما را خواسته‌ام تا نعش را هرچه زودتر از این شهر بیرون ببرید.» جنازه را از قبر بیرون آورده به قم بردند و از ترس اینکه مبادا جنازه شناخته شده، سر وصدا بلند شود، اینگونه نوشتند که زنی از خاندان شیخ فوت کرده و می‌خواهیم در مقبره دفنش کنیم و جنازه را در صحن مطهر(صحن بزرگ یا ایوان آیینه) دفن نمودند و جنازه پس از هیجده ماه- با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود- سالم بود و بوی تعفن نمی‌داد. معروف است که شیخ در زمان حیات خود روزی به سید موسی متولی می‌گوید- با اشاره به موضع قبر خود-«این زمین نکره روزی معرفه خواهد شد.»!85ادیب پیشاوری در مرثیه شیخ اینگونه سروده است:«لازال من فضل الله وجوده     جودیفیض علی ثراک همولا پیوسته از فیض و فضل الهی باران پاینده‌ای بر سر خاک تو بارنده باد»

 «خنقوک لاخنقا علیک و انما          خنقوک کما یخنقوا التهلیلا86

«ترا خفه کردند نه برای اینکه ترا خفه کنند، ترا خفه کردند برای اینکه کلمه لا اله الا الله را خفه کرده باشند.»

 

پی نوشت‌ها

1-      شمس الدین تندرکیا، شاهین پرتو، روزنامه سیاسی فرمان، ص220

2-       همان

3-      مهدی انصاری، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، امیرکبیر، 1376، ص29

4-       میرزای شیرازی، آقا بزرگ تهرانی وزارت ارشاد اسلامی تهران 1362، ص181، و بنگرید به شهیدان راه فضیلت، علامه امینی، ترجمه: جلال الدین فارسی، انتشارات روزبه، تهران، ص516

5-      مرتضی انصاری، زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، اهواز1339، ص373 و381

6-      اعتماد السطنه، الماثر و الآثار: تهران، ص151، و مهدی انصاری، همان، ص30

7-       مهدی انصاری، همان، ص30

8-      حسن اعظام قدسی، خاطرات من، چاپخانه حیدری، اردیبهشت 1342، ج1، ص12

9-      ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیرجانی انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ج3، ص506

10- مهدی انصاری، همان، ص32،

11- همان، ص11

12- محمدحسن خراسانی، تاریخ پیدایش مشروطیت ایران، مشهد، ص136

13- مهدی انصاری، همان، ص 30

14- محمد حسن خراسانی، همان، ص136 و مشروطه از زبان صاحب نظران به اهتمام گروه تاریخ و اندیشه معاصر، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)،1382، ص136

15- میرزا محمدعلی معلم حبیب آبادی، مکارم الآثار، انجمن کتابخانه های عمومی اصفهان، ج5، ص1606

16- محمد حرزالدین، معارف الرجال، کتابخانه مرعشی نجفی، قم 1405.ق، ج2، ص158

17- اشاره به جمله معروف ناظم الاسلام کرمانی«اگر چند ماهی در عتبات توقف کند شخص اول علما اسلام خواهد گردید» تاریخ بیداری ایرانیان، ج3، ص504

18- مهدی انصاری، ص35

19- همان

20- شمس الدین تندرکیا، همان، ص221

21- خاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفر با مقدمه آیت الله شیخ حسین لنکرانی، ترجمه: علی کاظمی، کتابفروشی حضرت المهدی، ص18

22-علی ابوالحسنی(منذر)، تحلیلی از نقش سه گانه شیخ فضل الله نوری در نهضت تحریم تنباکو، پیام آزادی، 1360، ص14

23-محمد ترکمان، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات شیخ فضل الله نوری، خدمات فرهنگی تهران، ج1، ص22و21

24-شیخ حسن اصفهانی کربلایی، تاریخ الدخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، به کوشش رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، ص147

25- حسن اعظام قدسی، همان، ج1، ص41

26- تاریخ الدخانیه، ص155 و166 و تاریخ بیداری ایرانیان، ج1، ص49

27- خاطرات احتشام السلطنه، به کوشش سید محمدمهدی موسوی، انتشارات زوار، 1367، ص573

28- مشروطه از زبان صاحب نظران، همان، ص85

29- خاطرات سیاسی و تاریخی مستر همفر با مقدمه آیت الله لنکرانی، ص17

30- علی ابوالحسنی(منذر)، همان، ص16و17

31-  مهدی انصاری، همان، ص46

32-خاطرات سیاسی مستر همفر، ص19

33-ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو اولین مقاومت منفی در ایران، نشر کتابهای جیبی، تهران، ص116 و تاریخ الدخانیه، ص153

34- تاریخ الدخانیه، ص159، و تحریم تنباکو، ص124

35- یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، نشر فردوسی، تهران، 1371، ج1، ص135

36- مهدی انصاری، همان، ص49

37- احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، امیرکبیر 1363، ج1، ص31، تاریخ بیداری ایرانیان، همان، ج1، ص209

38- یحیی دولت آبادی، همان، ج2، ص10، و تاریخ مشروطه، ج1، ص58

39- همان، ج2، ص14، اما کسروی تاریخ آن را(14 شوال) می داند: تاریخ مشروطه، ج1،ص 64

40- همان، ج2، ص22، و تاریخ مشروطه، ج1، ص67

41- محمد حسن خراسانی، همان، ص137، و تاریخ بیداری ایرانیان، ج1، ص272

42- محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، نشر تاریخ ایران، تهران، 1362، ج1، ص60، و تاریخ مشروطه، همان، ج1، ص80

43- ناظم الاسلام کرمانی، همان ج3، ص482، و تاریخ مشروطه، همان، ج1، ص99

44- همان، ج3، ص481، و تاریخ مشروطه، ج1، ص97 و مقدمات مشروطیت، هاشم محیط مافی، فردوسی، تهران، ص91 و92

45- تاریخ مشروطه، ج1، ص106 و107، و حیات یحیی، ج2، ص71

46- مهدی انصاری، همان، ص88

47- همان، ص97

48- یحیی دولت آبادی، همان، ج2، ص82، و ناظم الاسلام کرمانی، همان، ج3، ص565

49- ناظم الاسلام کرمانی، همان، ج3، ص567

50- همان، ص562

51- همان، ص646، و تاریخ مشروطه، ج1، ص170

52- همان، ص640 و645

53- حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت، انتشارات ابن سینا، ج1، ص175

54- محمد ترکمان، همان، ج1، ص150

55- مهدی انصاری، همان، ص157

56- هما رضوانی، لوایح؛ تاریخ ایران، تهران، ص47، با اندکی تصرف

57- یحیی دولت آبادی، همان، ج2، ص108 و 109

58- مهدی انصاری، همان، ص238

59- همان، ص241

60- همان، ص242

61- تاریخ مشروطه ایران، ج1، ص318، 319، 370

62- تاریخ استقرار مشروطیت، ج1، ص379

63- مهدی انصاری، همان، ص258،

64- همان، ص269

65- همان، ص273

66- همان

67- یحیی دولت آبادی، همان، ج2، ص129، و تاریخ مشروطه، ج1، ص357

68- محمد حسن خراسانی، همان، ص140

69- محمد ترکمان، همان، ج1، ص338

70- حسن اعظام قدسی، همان، ج1، ص160

71- مهدی انصاری، همان، ص307 و303

72- یحیی دولت آبادی، همان، ج2، ص184

73- تاریخ مشروطه، ج1، ص593

74- همان، ص826

75- علی محمد بشارتی، از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخانی، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، ج1، ص187

76- تاریخ مشروطه، ج1، ص829و830

77- علی محمد بشارتی، همان، ج1، ص200

78- محمد حسن خراسانی، همان، ص142،

79- حسن اعظام قدسی، همان، ج1، ص254

80- محمد حسن خراسانی،همان، ص142،

81- مهدی انصاری، همان، ص350

82- همان، ص357

83- شمس الدین تندرکیا، همان،  صص 247-237

84- جلال آل احمد، غربزدگی، نشر رواق، تهران، ص78

85- شمس الدین تندرکیا، همان، صص 265-263

86- همان، ص319

 

تبلیغات