آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

اگر هزار بار، هزار راه را بپیمائیم که به شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) ختم می‌شود؛ بیراهه و نابجا نرفته‌ایم. او به تنهائی ایستاد تا حقیقت در تنهائی نمیرد و از همة تعلقات گذشت، تا تاریخ از حقایق خویش نگذرد. مورخیـّنی که تاریخ را می‌کاوند تا خود را از حیرت واقعة کربلا خلاص کنند خوب است که نمونة کوچک‌تری از آن را در تاریخ مشروطة ایران مورد مطالعه قرار دهند و از شباهتها و عبرتهای آن با حال و روز کربلائیان آگاه شوند. شیخ‌فضل‌ا را که همه به فضل و علم و تقوایش اذعان داشتند و با نفوذترین مجتهد طراز اول ایران آن روز بود، ابتدا مورد بی‌حرمتی، آنگاه تکفیر، و سپس دشنام و در آخر شهادت قراردادند و بعد از شهادت نیز پیکرش را آماج بی‌حرمتی و هتاکی نمودند. همچنان که به خواب همسر گرامی‌اش آمد و او را از بی‌تابی و گریه بازداشت و به او گفت که با من چنان کردند که یزیدیان با سیدالشهداء علیه‌السلام. مرحوم شهید مدرس سالها بعد در کتاب زرد خود نوشت: «حادثه بدی بود که هنوز هم علل آن در تاریخ همچنان مجهول مانده.» میوه‌چینان لامذهب مشروطه که دین نداشتند حداقل آزاده هم نبودند و هیچ آدابی را در جدال ناجوانمردانه خود با شیخ رعایت نکردند. سردمداران استبداد مانند محمدعلی شاه و ظل‌السلطان و لیاخوف روسی به خوبی و خوشی از ماجرا گذشتند اما اولین رهبر راستین مشروطه همچنان ماند. از گریختن و پناهندگی بیش از مرگ تنفر داشت و سقراط‌وار، به آغوش شهادت رفت تا حقیقت و فضیلت زنده بماند. در مقاله‌ای که پیش روی شماست ماجراهای ترور شخص و شخصیت شیخ فضل‌الله نوری رحمت‌الله علیه و محاکمه فرمایشی و ناعادلانه و نامعمول او را نکته به نکته و مو به مو مطالعه فرمائید.

 

 

مدخل

محاکمه و اعدام آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری، از جمله حوادث بسیار تکان دهنده و بهت آور و به همان میزان تاثیرگذار در تاریخ مشروطیت ایران است. این حادثه که آگاهان مسایل تاریخ معاصر، آن را واقعه‌ای بی‌سابقه1و حیرت‌انگیز2 در تاریخ ایران شمرده‌اند، از جهات گوناگون از جمله؛ شخصیت متهم،هویت محاکمه‌گران، زمان و مکان اجرای حکم، فرمایشی بودن محاکمه، استنادات دادگاه و پاسخ متهم، فضای رعب‌انگیز محاکمه، شتاب و خشونت مجریان حکم در پایان دادن به حیات متهم، پیامدهای حادثه و سرانجام داوری منفیِ تاریخ راجع به عاملان فاجعه در خور دقت و مطالعه ویژه می‌باشد. در مجموع می‌توان گفت که این واقعه در طول چند قرن اخیر کشورمان، رویدادی بی نظیر است. مهدی ملک‌زاده، دلیل اهمیت و بی‌مانندی این رویداد را در مصونیت جان مجتهدان طراز اول در تاریخ ایران، و مقام والای دینی شیخ در تهران جستجو می‌کند.3 بی تردید نمی‌توان از این رویداد به سادگی گذشت که در جامعه‌ای عمیقا مذهبی چون ایرانِ عصر قاجار که حکم فقیهان برجسته‌ای همچون میرزای شیرازی در تحریم تنباکو حتی سوگلی دربار را بر شخص شاه می‌شوراند، مجتهد پرنفوذ و نامداری چون شیخ فضل الله نوری(شاگرد برجسته همان میرزای شیرازی)4 را دستگیر و محاکمه کنند. از سوی دیگر حکم اعدام را هم به دست یک ارمنی غیرایرانی و حتی غیرمعتقد به مبانی مسیحیت، معروف به یپرم‌خان محول کنند و او نیز به عنوان رئیس کل نظمیه ایران اسلامی! با شتابزدگی تمام، درصدد اجرای حکم برآید و در واپسین ساعات روز میلاد نخستین پیشوای تشیع- علی علیه السلام- مجتهد شهر را در برابر چشم مردم به دار کشد و سپس از هیچگونه اهانت و خشونت نسبت به پیکر بی‌جان محکوم دریغ نورزد!

جهات هشت گانه فوق، موضوع محاکمه و اعدام شیخ فضل الله نوری را از سطح حوادث عادی و معمولی بسیار فراتر برده و بدان اهمیتی خاص و تعیین کننده می‌بخشد. به نظر می‌رسد پیش از تحلیل و بررسی جهات مزبور مناسب است که برای آشنایی با فضا و بستر تاریخی ماجرا و مقدمات و مقارنات آن، نخست مروری کلی بر ماجرا داشته باشیم و سپس به بررسی ابعاد این حادثه شگرف و جانسوز بپردازیم.

فتح تهران؛ از خلع شاه تا قتل شیخ

روز بیست و ششم جمادی الثانی سال 1327 قمری محمدعلی شاه از ترس اردوی مشروطه و به امید حمایت تزار از تخت و‌ تاج خویش، به سفارت روس در زرگنده گریخت. در پی آن، قزاقخانه تسلیم شده و کار فتح تهران توسط مشروطه چیان مسلحی که از شمال و جنوب کشور آمده و تحت ریاست سردار اسعد بختیاری و سپهدار اعظم تنکابنی قرار داشتند به پایان رسید. بعد از ظهر روز بیست و هفتم جمادی الثانی، مجلس مهمی به نام مجلس عالی فوق العاده، متشکل از حدود پانصد تن از وکلای دوره اول مجلس، سرداران مشروطه و عده‌ای از وزرا، شاهزادگان، اعیان و اشراف و روسای اصناف و تجار مشروطه‌خواه برقرار شد و پس از ایراد چند خطابه، جمع مزبور کمیسیون فوق العاده‌ای شامل بیست و چند نفر را تعیین کرد تا درباره سرنوشت محمدعلی شاه و مسائل مهم روز تصمیم بگیرد. کمیسیون یاد شده از افراد زیر تشکیل شده بود: میرسید محمد بهبهانی، صدرالعلما، سید محمد امامزاده(امام جمعه تهران در مشروطه دوم)، صنیع الدوله، وثوق‌الدوله، حکیم‌الملک، حسینقلی‌خان نواب، میرزا محمد خراسانی(مدیر نجات)، میرزا علی محمدخان، معز السلطان رشتی، میرزا یانس ارمنی، مستشار الدوله وعده‌ای دیگر.5 کمیسیون، پس از مطالعه و بحث، لایحه‌ای مبنی بر عزل محمدعلی شاه و انتخاب فرزند وی احمد میرزا به پادشاهی و نصب عضدالملک به نیابت موقت سلطنت تهیه کرد که به اتفاق آرا در مجلس عالی تصویب شد و مفاد آن به سراسر کشور و نیز سفارتخانه‌های خارجی ابلاغ گردید. همچنین برای اداره امور کشور، دولتی با قیادت سپهدار اعظم تنکابنی و سردار اسعد تشکیل شد و یپرم‌خان ارمنی نیز در تاریخ دوم رجب به عنوان رئیس نظمیه رژیم جدید معرفی گردید. احمد میرزا در سن سیزده سالگی در عصر دوم رجب سال 1327.ق، همراه جمعی از سواران بختیاری و مجاهد برای تاجگذاری به قصر سلطنت آباد آورده شد و طی مراسمی همگان شروع سلطنت را به او تبریک گفتند. در چنین شرایطی لیاخوف فرمانده روسی قزاقخانه و همان کسی که مجلس اول را به توپ بسته بود از سوی سران مشروطه بخشیده شد و تامین جانی یافت و حتی موقتا در پست پیشین خود ابقا گشت. عین الدوله نیز که تاکنون در جراید مشروطه از وی به عنوان اسطوره استبداد انتقادها می‌شد مورد عفو قرار گرفت و با سران مشروطه عکس یادگاری برداشت!

صحنه‌گردانان اصلی مشروطه که جناح تندرو و سکولار را تشکیل می‌‌دادند، وجود یک مجلس عالی پانصد نفره با آرا و سلایق گوناگون را با اغراض و مقاصد سیاسی خویش سازگار نمی‌دیدند و به همین دلیل تصمیم گرفتند تا در این مورد سریعا فکری شود. از این رو، به زودی مجلس عالی را به بهانه اینکه بحث و گفتگو و اتخاذ تصمیم درباره امور کشور در چنین مجلسی ممکن نیست، منحل کردند و قدرت نهایتا به یک هیات مدیره دوازده نفره واگذر شد که غالبا ماسون و بعضا وابسته به روسیه بودند. این عده با داشتن اختیارات مجلس عالی، تا افتتاح مجلس شورای جدید زمام امور کشور را در دست داشته و حتی هیات وزیران می‌‌‌بایست از مصوبات آن اطاعت می‌کرد. این دوازده نفر عبارت بودند از: سپهدار اعظم تنکابنی، سردار اسعد، صنیع الدوله، تقی‌زاده، وثوق الدوله، حکیم الملک، مستشار الدوله، سردار محیی، میرزا سلیمان خان میکده، حاج سید نصرالله تقوی، حسینقلی‌خان نواب و میرزا محمدعلی خان تربیت.6

عضدالملک، نایب السلطنه احمدشاه، کمتر از دو ماه پس از آن تاریخ(25 شعبان 1327.ق) در نامه‌ای پرسوز و‌ گداز به ثقه الاسلام تبریزی، ضمن انتقاد از سران مشروطه به علت تصویب مقرری گزاف ماهانه برای محمدعلی شاه مخلوع و همسر و مادر وی و نیز پرداخت پنج کرور تومان به شاه مخلوع بابت واگذاری املاک سلطنتی به دولت، چنین نوشت: «قوم ایران، باید از عهده تمام اینها برآیند و دندشان نرم شود. مالیات از دهات ویران و خراب وارد خزانه عامره نمایند تا به مخارج لازمه داده شود. بحمدالله قوم رو به راه است! چه نکردیم که فرانسه‌ها کردند؟ رِوِلُسیون نکردیم؟ به روی دولت نه ایستادیم؟ مشروطه نشدیم؟ پارلمان برپا نشد؟ کودتا نکردند؟ پارلمان ما را به توپخانه نبستند؟ بعد دوباره مجلس نگرفتیم؟ پادشاه را خلع نکردیم؟ پادشاه جدید انتخاب نکردیم؟ مجاهد نشدیم؟ آخرِ کاری، مجلس هیئت مدیره برپا ننمودیم؟ مگر نمی‌دانید در فرانسه یک وقتی دیرکتوار7 بود! پس، از اقوام سایره یک نقطه عقب نمانده‌ایم. ولی مثالِ ما مثال لم جازمه است: کلمهٌ لفظاً عمل می‌کند نه معناً! روحِ آنکه ملل سایره را به سر منزل سعادت رسانده در میان ما نیست، و آن: اتفاق، که ما نداریم ملل سایره در سایه این اتفاق نجات یافتند، ما هم در سایه نفاق به درک اسفل خواهیم رفت و معناً و محققاً استقلال خود را از دست خواهیم داد. بسیار محتمل است که به این زودیها تا روسها درست مسلط نشده‌اند یک جمهوری هم سریعاً باشیم! رضا نمی‌دهیم چیزی در میان سایر اقوام باشد، حیف است ملت ایران از آن بهره نداشته باشد! از مجلس دیرکتوار عرض کنم: از چهار ساعت به ظهر مانده الی ظهر در عمارت شمس العماره در دو اتاق تو در تو درها همه بسته، هیئت مدیره مرکب از اشخاص ذیل مجلس رسمی دارند:1- وثوق الدوله 2- احدی اجازت دخول در این مجلس ندارد می‌گویند در این محافل دربسته از حفظٍ استقلال مْلک  حرف زده می‌شود؛ خدا کند این طور باشد، ولی عرض کردم همه تقلیدی است، همه لم جازمه است. مْلک دارد متلاشی می‌شود. روسها در قزوین در فکر تدارک ماندن زمستان هستند، جا و مکان برای خودشان درست می‌کنند. یک نفر در فکر مْلک بود یعنی جناب مستطاب امام جمعه خوئی در آن مجلس شوری بوده، آنچه می‌گفت و می‌کرد برای محافظت مْلک بود، او را هم بکلّی کنار کرده‌اند. بی‌مانع و رادع، آنچه در کتب فرانسه و آلمانی و انگلیس یا در کتب مصری از رو خوانده اند طابق النعل بالنعل تقلیدش در می‌آورند. برای کسی که اندک می‌فهمد تحمل دیدن این حال بسیار دشوار است.»8 در تایید سخن عضدالملک، کلام فریدون آدمیت ارزش نقل آن را دارد:«سلطنت محمدعلی شاه را حرکت مسلحانه داخلی و توافق مساعد خارجی برانداخت. به همین دلیل، برای پادشاهی که بر اصول مشروطگی و قانون اساسی، یاغی شده بود و سزاوار محاکمه و کیفر جزایی بود، سالی یکصد هزار تومان مواجب مقرر داشتند و به سلامت روانه‌اش کردند. حکومت موقت و مجلس عالی که پس از خلع او از سلطنت به وجود آمد، مطلقا قدرت تردید و چون و چرا نداشت»!9

گام بعدی هیئت مدیره پس از عزل محمدعلی شاه، دستگیری و محاکمه و اعدام مخالفان بود. بدین منظور، به اصطلاح یک هئیت ده نفره دادگاه عالی انقلاب تعیین گردید10 که این بار نیز غالب افراد آن را عناصری ماسون ومظنون به وابستگی به بیگانه تشکیل می‌دادند. کار محاکمه و اعدام مخالفان، قاعدتا باید از عناصر دانه درشتی چون لیاخوف(فرمانده مهاجمان به مجلس اول)، عین الدوله(فرمانده کل قشون اعزامی به تبریز برای قلع و قمع مشروطه‌خواهان)، فرمانفرما(مامور جلوگیری از نزدیک شدن اردوی مشروطه خواهان جنوب به پایتخت)، مجدالدوله(از اطرافیانِ خشن و بدزبان11‌ محمدعلی شاه)، عزالدوله(عموی شاه و رئیس مجلس شورای مملکتی از سوی وی)،12 ظل السلطان(اسطوره استبداد در طول دوران قاجار)،13 اقبال الدوله کاشانی(حاکم اصفهان و سرکوبگرِ ناکامِ قیام مشروطه‌خواهان آن شهر)، امیر مفخم بختیاری(فرمانده قشون بختیاری تحت امر محمدعلی شاه در جنگ با اردوی مشروطه) و آغاز می‌شد، ولی برخلاف انتظار، هیچ یک از افراد یاد شده به تیغ گیوتین انقلاب سپرده نشدند!

لیاخوف به اشاره یکی از دولتین عاقد قرارداد 1907، (یعنی روسیه) به عنوان کسی که به وظیفه سربازی خویش عمل کرده است! بخشوده و حتی موقتا در پست ریاست قزاقخانه ابقا شد. عین الدوله و فرمانفرما با ارتباطات پنهانی که با سران مشروطه داشتند مورد عفو قرار گرفته و به زودی به پستهای وزارت و نخست وزیری مشروطه رسیدند. فرمانفرما همان روزهای نخست مشروطه دوم، حکم وزارت عدلیه را تصاحب کرد. مجدالدوله نیز که ادعا می‌شد مردم تهران نسبت به وی کینه شدیدی در دل دارند و از او متنفر بودند و او را مستبدی بدخواه می‌پنداشتند در ابتدا از سوی محکمه انقلابی به اعدام محکوم شد14 ولی با وساطت سپهدار تنکابنی و سردار اسعد، و ملاقاتی که منسوبش علاءالدوله با وی در زندان کرد و نهایتا پول هنگفتی که از وی ستانده شد15 موضوع فیصله پیدا کرد و به شرط خروج از تهران، از خطر رهایی جست.16عزالدوله به سفارت روس گریخت و جان و مالش در پناه تزار محفوظ ماند.17 ظل السلطان به اعتبار ارتباطات و تعهداتی که از دیرباز با دولت فخیمه بریتانیا داشت، با پرداخت مبلغی هنگفت به دولت مشروطه18 از خطر به سلامت جست.19 اقبال الدوله نیز پس از شکست از قشون بختیاری در اصفهان، از کنسولگری انگلیس در آن شهر تامین گرفت و چند روز بعد به پایتخت آمد و روز شهادت شیخ، او در تهران و در جمع دوله‌ها و سلطنه‌های دربار دیده شد!20 و به زودی از لیست حکام مشروطه دوم سربرآورد. انقلابیون جرائم امیر مفخّم را نیز به رغم تلاشی که در استبداد صغیر برای سرکوبی اردوی مشروطه کرده و حتی دستش به خون مجاهدین آلوده بود، نادیده گرفتند و به گفته سالار فاتح معاون یپرم، در روز فتح تهران و فرار شاه به سفارت، «دسته امیر مفخّم و سردار اسعد آشتی کردند.»21 و حتی پس از آن مسولیتهایی نیز در رژیم جدید به وی دادند. گفتنی است که امیر مفخّم، پسر عموی سردار اسعد و از سران ایل بختیاری بود و هرگونه تعرض به وی، انسجام درونی آن ایل را که اینک تاج سوز و تاج بخش شده بود برهم زده، منجر به نزاع داخلی آنان می‌شد و این به مصلحت شخص سردار اسعد نبود! لذا به امیر مفخّم از طرف خویشان او اطمینان داده شد و او هم دست از مخالفت کشید22 و مورد عفو قرار گرفت. به نوشته یکی از مطلعین: «امیر مفخّم اصلاح کرد شهر آمد، اما سوارش قرار شد از بیرون شهر به حضرت عبدالعظیم برود. از شمران تا حضرت عبدالعظیم را چاپیدند. در دولاب معرکه کردند، خصوصا به املاک و باغات و رعایای نایب السلطنه، هرچه تر و خشک بود بردند. آدمش را هم گرفته بودند. پست خراسان را دم دروازه گرفته، دو هزار تومان نقد همراه داشت تصاحب کردند. امیر مفخّم هم تمام اسلحه دیوان و این اسلحة آخر که از سلطنت آباد غارت کرد، برد و خورد. خودش هم گفتند حاکم یزد شود برود.»23 بدین ترتیب،«پناهندگی به بیگانه» و«پخش پول»، اکسیری بود که در آن وانفسا، جانها را از آسیب صد گزند نجات می‌داد. حتی قرار بود که سردار اسعد بختیاری بر کرسی نیابت سلطنت تکیه زده و از این راه، سلطنت قاجار جای خود را به بختیاریهای فاتح دهد که پول این اکسیر اعظم! خطر را از بیخ گوش آن سلسله دور ساخت. افضل الملک شیرازی، از مطلعان آن روزگار، ضمن انتقاد از عملکرد مشروطه‌چیان حاکم، این نکته را چنین فاش ساخته است:«سلطنت ایران به طور کامل به خانواده بختیاریها وارد شد. اینها قدر این نعمت را ندانسته اداره نکردند. یک قصور از خود آن طایفه شد. یک تقصیر عمدتا از یکی از شاهزادگان بزرگ قاجار بود که در شب هفتاد هزار تومان مایه گذاشت و شب خودش با یک نفر همدست به درب خانه وکلای مجلس پارلمنت رفت و به هر یک اسکناسها داد. از آن جمله، به تقی‌زاده شش هزار تومان داد. تمام وکلای ملت که می‌خواستند درباره سردار اسعد رای بدهند که نیابت سلطنت با او باشد، همه در مجلس رای دادند که مرحوم عضدالملک نایب السلطنه شد و شیرازه کار گسیخت.

من گُنگ خواب دیده و عالَم تمام کَر                                        من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

هنوز هم می‌توانند کاری بکنند و در خراب عیش و آسایش و تزیین نیرومند هستند و این ترتیبات با تاسیس سلطنت منافات کلی دارد. طرز تاسیس سلطنت، ملیت و قومیت و دوستی با مردم و سادگی و تهور از روی تدبیر لازم دارد.»24

این بود که تنها به محاکمه و اعدام عناصر دست چندم که از قافله فراریان به سفارت روس جا مانده و نزدیکان و خویشان مهمی نداشتند نظیر مفاخرالملک، آجودان باشی، صنیع حضرت، میرهاشم تبریزی و بعدها موقر السلطنه25 اکتفا شد.26 در این میان، یگانه فرد شاخص و ذی نفوذی که در واقع برای ترساندن رهبران مذهبی مشروطه در تهران، اصفهان و و خاموش ساختن نغمه‌های اعتراض به اعمال(غیر اسلامی) سران رژیم جدید، دستگیر و به اشد مجازات(اعدام) محکوم شد، آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری بود. سخن دکتر محمد اسماعیل رضوی در این باره خواندنی است:«اعدام شیخ اگرچه مایه تاسف جمع کثیری گردید اما این نتیجه را داد که تمام روحانیونی را که هنوز در آشکار و نهان از مشروطه و مشروطه‌خواه بد می‌گفتند وحشت‌زده ساخت، چنانکه در خانه نشستند و دم فرو بستند. حتی عده‌ای تلگراف تشکر به سران مشروطه فرستادند و شاید منظور از اعدام شیخ، حصول چنین نتیجه‌ای بود، والا مردمی که عین الدوله را بخشیدند و در کابینه‌های بعدی وزیر کردند و برای محمدعلی شاه تا پایان عمر سالیانه صدهزار تومان مقرری تعیین نمودند و پسر او را به پادشاهی برگزیدند، نمی‌بایست شیخ فضل الله را اعدام نمایند. شیخ فضل الله هر که بود و هرچه بود گناهش بیش از عین الدوله نبود، به ویژه که در آغاز انقلاب] مشروطه[ با آزادی‌خواهان همراه و همگام شد و از تهران هجرت نمود»27

ناصر الملک(دومین نایب السلطنه مشروطه)، قتل شیخ را کار جناح تندور مشروطه شمرده که به تقلید از شورشگران انقلاب فرانسه انجام دادند:« اول سعیِ کابینه سپهدار، تهیه انتخابات] مجلس دوم[ بود و تا انعقاد مجلس ملی لازم دیدند که یک دیرکتوار از روسای مشروطه‌طلبان تشکیل شود. در این مجلس به زودی حزب انقلابیون به پشت گرمی مجاهدین، قدرت را به دست گرفته و کابینه را بی‌اختیار کرده و طرحی عمومی برای کشتن و بستن و تبعید و گرفتن مجازات نقدی از جمعی کثیری که به اعتقاد خود، مخالف خود می‌دانستند پیش آورد و شروع به کار کرد. قتل شیخ فضل الله و چند نفر دیگر، در این وقت واقع شد. در حقیقت، این طرح را از روی اوضاع شورش فرانسه کشیده و تجدید مارا و رُبِسپیر می‌کردند»28

شیخ با آنکه از نقشه سوء مشروطه‌چیان مسلط بر پایتخت نسبت به خود کاملا آگاه بود، به رغم اصراری که از سوی این و آن می‌شد، از ننگ پناهندگی به سفارتخانه‌های خارجی سر باز زد و دل بر مرگ نهاد.29 مخالفان وی، به جای آنکه این استقلال و مناعت شگرف را پاس دارند، پس از حصول اطمینان از اینکه شیخ، دلیرانه با علم به خطرات و مصائب احتمالی، به هیچ یک از سفارتخانه‌ها نرفته و در خانه باقی مانده است، به سرعت دست به کار شدند و تلگراف توصیه آخوند خراسانی دائر بر حفظ جان شیخ را نیز نادیده گرفتند. شیخ، مبلغی پول به بانک شاهنشاهی که امتیاز چاپ و نشر اسکناس را در ایران به عهده داشت، مقروض بود که در طول مشروطه، هزینه مبارزات کرده بود. رئیس انگلیسی بانک که از نقشه قتل شیخ آگاه بود، با اشاره به شیخ و قرض او به بانک، به وزیر خارجه انگلوفیل دولت جدید یعنی علاءالسلطنه پدر حسین علای مشهور، نوشت: «چون کار این شخص، قریب به اصلاح است خواهش می‌کنیم تا این امر تسویه نشود نگذارند از شهر خارج شود]! [»30 اما سرانجام روز یازدهم رجب سال 1327.ق جمعی از مجاهدین مشروطه‌چی به منزل شیخ رفتند و او را دستگیر و پس از چهل و هشت ساعت یا بیشتر حبس، طی محاکمه‌‌ای صوری که شیخ ابراهیم عملا نقش دادستان و قاضی را در آن به عهده داشت، با حکم از پیش تعیین شده شیخ فضل الله نوری را، محکوم به اعدام کردند و عصر همان روز در میدان توپخانه به دار زدند.

بررسی جهات و ابعاد محاکمه و اعدام شیخ فضل الله

چنانکه پیشتر گفتیم، محاکمه و اعدام آیت الله نوری، از جمله حوادث بی‌سابقه و حیرت انگیز در تاریخ مشروطیت و بلکه ایران می‌باشد که از جهات مختلف نظیر:1- شخصیت متهم 2- هویت محاکمه‌گران 3- زمان و مکان اجرای حکم 4- فرمایشی بودن محاکمه 5- استنادات دادگاه و پاسخ متهم 6- فضای رعب‌انگیز محاکمه، و شتاب و خشونت مجریان حکم در پایان دادن به حیات متهم 7- پیامدهای حادثه و بالاخره 8- داوری منفی تاریج راجع به عاملان فاجعه در خور دقت و مطالعه ویژه است. در واقع باید گفت که جریان«مشروطه سکولار» با میدان داری غربگرایانی چون تقی‌زاده، با این عمل کاملا پوست انداخت و ماهیت ضد دینی خویش را آشکار ساخت. بی‌جهت نیست که پس از این حادثه، موضع مراجع مشروطه‌خواه نجف که تا آن روز نسبت به جناح تقی‌زاده، خوشبینانه و همدلانه بود به سرعت نسبت به جناح مزبور دگرگون شد و یک سال بعد کار به جایی رسید که آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندارانی، حکم به انحراف تقی‌زاده از اسلام و لزوم اخراج وی از مجلس دادند. ذیلا به بررسی جهات و ابعاد هشت‌گانه فوق می‌پردازیم:

1- شخصیت متهم:

شیخ فضل الله نوری از نفوذ و موقعیت علمی و اجتماعی بسیار مهمی در کشور برخوردار بود و به قول خود یفرم‌خان که شیخ را بر دار آویخت، شیخ نوری روحانی عالیقدری بود که«گفته او برای توده خلق، وحی مْنزَل محسوب می‌شد.»31 بنابراین اعدام وی امر کوچکی نبود. به گفته استاد شهید مطهری: «مرحوم نوری مرد بزرگی بود، مجتهد مسلم و تا حدودی که شنیده‌ایم مرد بسیار پاک و باتقوا و عادلی بود. مجتهد مسلّم العداله و عادل مسلّم الاجتهاد بود.»32

شیخ، در محضر فقیه بسیار برجسته‌ای چون میرزای شیرازی- پرچمدار قیام تنباکو- پرورش یافت و همگان او را از «خواص اصحاب»33، «اجلّه»34 و «اکابر تلامیذ»35 و «شاگردان درجه اول»36 و«نمره اول حاجی میرزا حسن شیرازی»37 شمرده اند.38 میرزای شیرازی وی را به منزله نفس خویش معرفی می‌کرد و معروف است که در پاسخ به سوال شرعی برخی از مردم تهران گفته بود: «مگر شیخ فضل الله در تهران نیست که به من مراجعه می‌کنید؟!»39

امین الشرع خویی برادر امام جمعه خویی معروف در خاطرات خویش فصلی مْشبِع از اهتمام میرزای شیرازی به منتهای تمجید و تجلیل از شیخ سخن گفته است.40 در همین زمینه، باید از شجاعت و پایمردی شگرفی یاد کرد که نوری در پای دار و در برابر برق سر نیزه‌هایی که در آفتاب می‌درخشید، از خود نشان داد. خونسردی و متانت عجیب وی در روزهای فتح تهران توسط مشروطه چیان خشمگین و مسلح، خصوصا در آستانه شهادت، قولی است که جملگی برآنند. همچنان که امتناع شگفتش از پناهندگی به سفارتخانه‌های اجنبی در همان ایام خوفناک، مورد قبول و اعجاب دوست و دشمن قرار دارد.41 اهمیت پایداری شیخ در آن روزهای سخت که هر لحظه آن چون قرنی می‌گذشت، زمانی بهتر و بیشتر روشن می‌شود که فضای رعب انگیز پایتخت را در آن ایام در نظر آوریم. عناصر تندرو و خونریز تهران را تسخیر کرده و شاه همراه پاره‌ای از درباریان به سفارت روس گریخته و از سلطنت خلع شده بود. پایتخت در زیر چکمه تفنگچیان سراپا مسلحی که بیشتر از راههای دور روسیه، گرجستان، باکو، رشت و تبریز آمده و از چشمانشان زهر کینه می‌بارید، می‌لرزید. هر روز خبر می‌رسید که کسانی از مخالفین مشروطه را گرفته و به دار زده‌اند یا بر آنان جریمه سنگین بسته و به زور اسلحه مشغول ستاندن آنند!

 گزارش شاهدان عینی از اوضاع پایتخت در آن روزها، لحنی بسیار وحشتزا و تکان دهنده دارد. حتی کسانی چون محمد مهدی شریف کاشانی و تقی‌زاده که از رجال مشروطه محسوب می‌شوند، در شرح حوادث آن دوران، به کشتار و غارت وسیع مردم توسط مجاهدین مشروطه‌چی اعتراف دارند. تقی‌زاده که خود از سران مجاهدین بود و چند روز پس از قتل شیخ وارد تهران شد، سالها بعد در شرح عملکرد فاتحین تهران چنین می‌گوید:«اینها خیال می‌کردند چون قشون جمع کرده‌اند و طهران را گرفته‌‌اند، همه حکم باید با اینها باشد. در این شکّی نیست که تندروی کردیم. در اول امر گفتند چون دولت محتاج پول است گردن کلفتها را که پول مردم را گرفته‌اند حبس کنند و پول بگیرند مجاهدین هم از مردم پول می‌گرفتند»42 و «از خانه مردم بالا می‌رفتند.»43 به ویژه «اینها که از تفلیس آمده بودند منبع شرارت بودند.»44 کاشانی نیز خاطر نشان می‌سازد:«مجاهدین به نحوی خود را از کلاه پر پشم و قطارهای فشنگ و مُوزِر 280 و ششلول وَبُشره پرخشم و تفنگ، آراسته و ساخته کرده‌اند که فی الواقع هر کس آنها را ملاحظه می‌کند، بی‌اختیار ترسان و لرزان و خائف و گریزان می‌شود. آنها هم جداً بی‌ملاحظه آدم می‌کشند و در هرجا که چند نفر از مجاهدین ظاهر می‌‌شد، اگر هزار نفر جمعیت بود فرار می‌کردند. یک رعبی از جانب خدا ]؟![ به دل مردم افتاده که ابدا کسی قدرت مقاومت ندارد.»45

گزارشها آشکارا نشان می‌دهد که بسیاری از مشروطه‌خواهان نیز به رغم خوشحالی از شکست شاه و تجدید مشروطه، از خشونت و فساد روزافزون مجاهدین سخت نگران شده بودند. شریف کاشانی در این زمینه می‌نویسد:«بعد از ورود مجاهدین و سرداران فاتح و مجازات مستبدین، تَجری مجاهدین و بختیاریها زیاد شد، به حدی که واقعا موجب عدم آسایش عمومی گردید. مجاهدین خود را به صورت مهیبی ساخته، از قطار فشنگ و مُوزِر و کلاههای پشمالو و غیره. بختیاریها هم ذاتاً بزن بهادر و شرور بوده‌اند، به خصوص حالا که چنین فتح نمایانی هم کرده ]اند[. هیچ کس اختیاری از حال و مآل خود ندارد. از سردارها و روسای خودشان هم هیچ ملاحظه و خوفی ندارند، آنها هم چندان مواخذه نمی‌کنند. مال هر کس را بردند، بردند. علنی، شب و روز مشغول لهو  لعب هستند چون جماعتی هم از ارامنه و آنارشیست هم جز مجاهدین هستند، یعنی از قفقاز به رشت و از رشت به تهران آمده‌اند، از هر بابت مردم متوحِش‌اند.»46

بدین سان هرچه از فتح و اشغال تهران می‌گذشت، فضا مخوفتر می‌شد و دلها از ترس بیشتر می‌طپید. یکی از شاهدان عینی، فضای پر رعب و هراس پایتخت را در روز به دار کشیده شدن شیخ چنین توصیف می‌کند: «امروز بُشَره‌ها تمام عبوس بود. رویت مردم واضح می‌کرد که همه ترسیده‌اند. قانونی در کار نیست مگر زور. مجلس نیست، عدالتخانه نیست، مجلس عالی هم تشکیل نشد. کمیسیون که در باغ است یکی دو نفر مثل صنیع  الدوله هست، مابقی اشخاص غریب و عجیبی هستند، مثل وحیدالملک خبرنگار رسمی روزنامه تایمز انگلیس و غیره. فقط اَحکاماتِ] عزل و نصب و قتل و مصادره اموال اشخاص[ با کمیته جنگ است»47 آری، در چنین جو مرگباری بود که شیخ فضل الله، بی‌هراس از عناصر خشمگین و تا بن دندان مسلح، درب خانه خویش را بازگذارده و حتی درسش را نیز به گفته ضیاءالدین دُرّی تعطیل نکرده بود!48 با این حساب پیدا بود که به زودی سراغ او خواهند آمد و آمدند:«در یازدهم رجب گروهی مسلح به خانه شیخ ریخته او را دستگیر کردند و از کنار پیکر بردار شده برخی از مخالفان مشروطه در میدان توپخانه عبور دادند و بر سکوی محکمه نشاندند تا به اصطلاح جناب دادستان که دشمن خونی شیخ بود ]ابراهیم زنجانی [ حکم اعدام او را قرائت کند. سپس شیخ را به میدان توپخانه آوردند و در حالیکه هلهله مخالفان، فضا را پر ساخته بود، به دار کشیدند. حتی هنگامی که شیخ را به دار می‌آویختند، حاج آقا علی اکبر مجتهد بروجردی یار و همرزم وفادار شیخ و پدر همسر فرزند وی را مخصوصا جلو ایوان نظمیه نگاه داشتند تا جان کندنِ صمیمی‌ترین دوستش را به چشم خویش تماشا کند. او هم وقتی که طناب را بالا کشیدند بیهوش گردید.»49

مع الوصوف، در چنین لحظات حساسی که پرنده مرگ با بالهای بلندش سایه وار شیخ را تعقیب می‌کرد، وی کمال خونسردی و متانت از خود نشان داد. مهدی ملک‌زاده که از هواداران مشروطه و مخالفان شیخ فضل الله است، شرح جالبی از ماجرا دارد:«شیخ از زمانی که حبس شد تا موقعی که اعدام گشت، تمام ساعات را با بردباری و خونسردی و متانت گذراند و ضعف نفس از خود نشان نداد و راه عجز و ناله و توسل به این و آن را در پیش نگرفت و شخصیت خود را حفظ کرد برق تفنگ و سر نیزه‌ها در زیر آفتاب گرم تابستان چشم را خیره می‌کرد. محکوم، فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با کٍبُرِ سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر، ثبات و استقامت خود را به ظهور رسانید.»50

2- هویت و اهداف محاکمه‌گران: با مروری بر پرونده اعضای هیئت مدیره موقت انقلاب مشروطه که هنگام قتل شیخ، رتق و فتق امور را به عهده داشتند و نیز دادگاه عالی انقلاب که تحت امر هیئت مدیره فوق، رای به اعدام شیخ داد متوجه می‌شویم که غالب آنان نظیر؛ سردار اسعد بختیاری، سردار بهادر بختیاری، تقی‌زاده، وثوق الدوله، حکیم الملک، مستشار الدوله، میرزا سلیمان‌خان میکده، حاجی سید نصرالله تقوی، حسینقلی خان نواب، شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد نجات و نصرالله خلعتبری عضو لژهای فراماسونی و عمدتا«لژ بیداری ایران» وابسته به لژ گراند اوریان فرانسه هستند. امروزه به یمن انتشار اسناد و تحقیق پژوهشگران، بخشی مهم از اخبار و اسرار مخفی این لژها و نقش آنان در ایجاد بسیاری از جریانها و بلواهای عصر مشروطه و از آن جمله اعدام شیخ فضل الله نوری برملا شده است.51 داودخان مفتاح السلطنه از وابستگان به لژ بیداری ایران و دارنده نشان شوالیه اعظم سنت میکائیل و سنت جرج از بریتانیا52 در تلگرافی که پیش از اعدام شیخ از هند به اعتلاء الملک خلعتبری ارسال داشته نوشت است:«نور بارانیِ دار، مبارک. افسوس که حاضر نیستم.»53 یکی از مورخان معاصر که درباره فراماسونهای ایرانی و نقش آنان در تاریخ یک قرن اخیر کشورمان تحقیقات گسترده‌ای دارد، با اشاره به اینکه شیخ ابراهیم زنجانی(قزلباش) دادستان محکمه انقلابی شیخ هم عضو لژ فراماسونری بیداری و عضویت جامع آدمیت بوده است، خاطر نشان می‌سازد که:«در واقع اعضای محکمه انقلابی، برگزیدگان لژ فراماسونری بوده‌اند و نه نمایندگان خلق انقلابی ایران.»54

حضور فعال و موثر ماسونها در پیشبرد نقشه اعدام شیخ، این ظن را شدیدا تقویت می‌کند که محاکمه و قتل شیخ به دستور لژ انجام گرفته است. چنانکه، سٍر آرتورنیکلسون، سفیر انگلیس در پایتخت تزار، پس از دریافت خبر اعدام شیخ، به وزیر خارجه لندن(سر ادواردگری) نوشت:«شیخ فضل الله برای مملکت خود خطر بزرگی]![ بود، خوب شد که ایران او را از میان برداشت.»55 بنابراین باید به مرحوم آیت الله طالقانی حق داد که در مقدمه «تنبیه الامه» بنویسد:« پس از تشکیل مجلس طرفداران استبداد کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شده، کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضل الله نوری بدون محاکمه و به دست یک فرد ارمنی، لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد.»56

نزدیک به همین داوری در کلام احمد کسروی نیز به چشم می‌خورد. او که البته ماجرا را از زاویه دیگری- وجود مستبدان در لیست حکام و وزیران مشروطه دوم- مرموز و مایه شگفتی می‌بیند، می‌نویسد:« پس از پیروزی مشروطه خواهان، اگر کسی به فهرست وزیران می‌نگریست و اندامهای کمیسیون را می‌شناخت، بایستی چندان شادی ننماید. زیرا چنانکه پیداست بسیاری از اینان از نزدیکان محمدعلی میرزا و در باغشاه از همدستان او بودند. این درخور هرگونه شگفت است که پس از آن همه خونریزی، در نخستین گامِ حکمرانی مشروطه، دست اینان در میان باشد. آیا هوادار اینان که بوده؟ آیا چگونه مردم این ناروایی را در نمی‌یافتند؟ از همین جاست که می‌توان پی به راز تاریخ برد.»57

دکتر منصوره اتحادیه، پژوهشگر تاریخ مشروطه، راز اعدام شیخ را در مقابله وی با اهداف غیراسلامی جناح تندرو و سکولار مشروطه جستجو می‌کند58 و دکتر تندرکیا با طرح این نکته که شهادت شیخ نوری، به همان اندازه در تضعیف روحیه اسلامی اثر کرد که مرجعیت میرزای شیرازی در تقویت آن روحیه موثر افتاد،59 سخن درخور تعمق دیگری دارد: «سٍر دار نوری را، در ظاهرِ امور جستن به همان اندازه سطحی است که جریان تاریخ قرن اخیر ایران را با صورت ظاهرش بسنجیم. به این صورت سازیها نباید گول خورد. در این قرن، سیاست انگلیس عامل موثر و حتی اساسی جریان محسوب می‌شود. بی ملاحظه آن، هرگونه قضاوت تاریخی بی قدر و قیمت می‌باشد. شکست تنباکو برای انگلیس یک شکست حقیقی بود، از سنخ آن شکستهایی که خودشان به صلاح سیاست خود برای خودشان می‌سازند نبوده. ترتیب اینگونه شکستهای مصنوعی، وقتی در بساط سیاست انگلیسها وارد شد که، شناخته شدند و منفور همه، یعنی پس از جنگ اول به ویژه پس از جنگ دوم] بین المللی[ شکستهایی قلابی که ما همه به چشم خود نمونه‌های زیبایی از آن را دیده‌ایم! شکست تنباکو برای انگلیس یک شکست حقیقی بود؛ یک شکست حقیقی از اسلام بود. آن روز انگلیسها طعم تلخ وحدت اسلامی را در ایران چشیدند و از همان روز- شاید هم پیشتر- درهم شکستن این وحدت، یکی از اصول اساسی سیاست ایشان گردید. ضمنا در ایران، یک هسته انقلابی در حال تکون بود؛ هسته انقلاب مشروطه. این هسته، کمِاً در برابر توده بزرگ ملت ایران تقریبا هیچ، ولی کیفاً محکم بود. کُنهٍ‎ انقلاب مشروطه در حقیقت، ضد قجر و مانند همه انقلابات عصر جدید، ضد آخوند بود. سود انگلیسها از هر لحاظی، از لحاظ سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فنّی در استقرار رژیم دموکراسی بود. هسته را نیرو بخشیدند. یکی از فایدات اجتماعی فتنه مشروطه عجالتا درهم شکستن طبقه روحانی و با شکستنِ این قالبِ اسلام، تضعیف خود اسلام است. باشد که بعدها به مرور با ذات خود دموکراسی و فوت و فنها و دوز و کلکهای دیگری، دین را از جانش انداخته در مشت گیرند. مشروطه مشروعه با اثراتش، درست همانی بود که انگلیسها آن روز دشمن می‌داشتند و دموکراسی، درست همانی که دوست. تهران، فتح شد. فتح تهران بی‌قربانی صفا نداشت. که بهتر از شاگرد اول فاتح تنباکو؟! که بهتر از مخترع و علمدار مشروطه مشروعه؟! به عنوان فاتحه و افتتاح شکستن بت بزرگ به شیوه همیشگیِ سیاست خود، به دست خود مسلمانها، به دست یک عمامه سفید، شیخ نوری را محکوم به اعدام، به دست یک ایرانی یا شبه ایرانی او را خفه و پس از اجرا به دست یک عمامه سیاه، حکم را به امضای رئیس الوزرای از همه جا بی‌خبرِ وقت، مْوشَّح نمودند.»60 انتخاب نوع زمان و مکان فاجعه نیز، نظر فوق را تایید می‌کند.

3- زمان و مکان اجرای حکم:

زمانیکه برای اعدام مجتهد بزرگ شهر انتخاب شد روز سیزدهم رجب، سالروز تولد امیر مومنان علیه السلام، و مکان آن نیز میدان توپخانه واقع در تهران(پایتخت ایران اسلامی شیعه) بود! سالها بعد از آن تاریخ، مجتهد بزرگی چون آیت الله حاج سید احمد شبیری زنجانی با اشاره به شاگردی مرحوم شیخ نوری نزد میرزای شیرازی و مقام والای علمی و اجتماعی وی در پایتخت، از خداوند خواست:«جزای مسببین را بدهد که در روز سیزدهم رجب سال 1327.ق که روز عید ولادت حضرت امیرالمومنین(ع) و روز سرور بود، آن مرحوم را به دار زدند.»61

رسم است که اعدامها در ساعات آغازین روز سپیده دم یا طلوع آفتاب صورت می گیرد، ولی عناصر تندرو، سنت شکنی کردند و شیخ را به گونه‌ای کاملا شتابزده در نزیکیهای غروب62 روز سیزدهم رجب به دار آویختند. حتی به گفته یکی از شاهدان عینی، شیخ نوری در ضمن استنطاق، اجازه نماز خواست و وقتی به او اجازه دادند عبایش را پهن کرده و نماز ظهرش را خواند. اما دیگر نگذاشتند نماز عصرش را بخواند و دوباره استنطاق را شروع کرده و فرصت انجام نماز عصر را برای همیشه از او گرفتند.63 گویی تعمد و شتاب داشتند که این کار حتما در روز تولد پیشوای شیعیان صورت پذیرد! مجری اعدام نیز یپرم‌خان ارمنی داشناک بود و چنانکه نوشته‌اند حتی به مبانی مسیحیت نیز باور نداشت.64 برای آنکه نمونه‌ای از عقاید و اعمال او در دوران ریاست نظمیه مشروطه به دست آید، دو قطعه تاریخی را از کتاب«یپرم‌خان سردار»- که شرح حالی جانبدارانه از او دارد- نقل می‌کنیم:«یفرم خان که میل داشت نظم و انضباط کاملی در تشکیلات نظمیه حکمفرما باشد، به فکر تامین حقوق و احتیاجات افراد پلیس افتاد و روزی که در هیئت دولت بود، به وزیر دارایی وقت پیشنهاد کرد که اجازه داده شود به مشروبات الکی باندرول بزنند و درآمد باندرول هرچه باشد به حقوق و مستمری افسران و افراد پلیس اختصاص یابد. چون این کار خرجی نداشت صدراعظم و وزیر مالیه بلافاصله با پیشنهاد یفرم موافقت کردند و باندرولی که امروز65 روی بطریهای مشروبات الکی به چشم می‌خورد از آن زمان معمول شد و بدین ترتیب یفرم‌خان در اولین ماههای ریاست نظمیه خود توانست که یکی از مشکلات بزرگ تشکیلات نظمیه را برطرف سازد. درباره باندرول مشروبات الکلی، اشعار فکاهی زیادی در آن زمان ساخته شد و این یکی که خالی از لطف و کنایه هم نیست به مرحوم حاج صدرالسلطنه نسبت داده شده است:

به یفرم بگو ارتجاعی منم                                                           قصیده، غزل، هم رباعی منم

عُرُق را اگر باندرول می زند                                                         به پهلوی روس انتفاعی منم

الف همزه از رغم تو عین شد                                                    مسلمان، ازلی، بهائی منم»66

رائین، همچنین از یادداشتهای خصوصی دکتر الکساندر آقایان- یکی از نزدیکترین یاران و همکاران یپرم- که از سوی وی به ریاست اداره مالیه شهربانی منصوب شده بود67 نقل می‌کند که:«ما در انتخاب اعضا ]نظمیه[ کوشش داشتیم که حتی المقدور اشخاص جوان و بدون سابقه خدمات دولتی را پیدا کنیم که معتقد به انقلاب بوده و درستکار باشند. ولی یفرم کسی را نمی‌شناخت و اعضا را معاونش احمدعلی خان افشار معرفی می‌کرد و او بهائی بود. به طوری که اکثریت اعضای شهربانی از بهائیها انتخاب شدند»68 انتخاب زمان اعدام شیخ فضل الله نوری، تناسبی روشن با شأن و منزلت دینی وی و نیز اهداف ضد اسلامی مجریان حکم داشت. شهید مدرس سالها پس از آن حادثه، به درستی در کتاب زرد نوشت: «کشتن شیخ فضل الله که از اعلم علمای وقت بود، هم پیروزی بلشویکهای اعزامی به ایران69 بود، هم پیروزی انگلیس و هم ضایعه برای علمای نجف و ایران. حادثه بدی بود که هنوز هم علل آن در تاریخ همچنان مجهول مانده»70

4- فرمایشی بودن محاکمه:

 محاکمه شیخ توسط مشروطه خواهان تندرو، محاکمه‌ای کاملا ساختگی و فرمایشی بود و دلایل گوناگونی در دست است که نشان می‌دهد صحنه‌گردانان ماجرا از قبل، تصمیم قطعی به اعدام وی داشته‌اند. در واقع، حکم، پیش از محاکمه صادر شده و به هر قیمتی بود باید اجرا می‌گشت. این نکته حتی از کلام تقی‌زاده نیز استشمام می‌شود، آنجاکه می‌نویسد:«شیخ فضل الله را گرفته بودند محاکمه می‌کردند برای اینکه صورت محاکمه‌ای داشته باشند گفتند که آمدی حکم کشتار مشروطه طلبها را دادی! عاقبت آقا شیخ ابراهیم زنجانی ادعا نامه‌ای نوشته بود که چاپ شده. گفتند جواب بده، او هم اعتنایی نمی‌کرد.»!71 مهدی ملک زاده هم با طرح این نکته که در انقلابهای ملی، رجال نامداری که رهبری دسته مخالف را داشته‌اند، قبلا محکوم به اعدام بوده و تشکیل محکمه جز صورت سازی چیز دیگری نیست، می‌افزاید:«حاجی شیخ فضل الله هم از این قاعده عمومی مستثنی نبود و می‌توان گفت که پیش از محاکمه محکوم به اعدام شده بود»72صوری بودن محاکمه شیخ را افزون بر اظهارات فوق، نکات ذیل نیز تایید می‌کند:

1-      در بین اعضای هیات مدیره انقلاب و نیز محکمه عالی و مستنطقان، که حکم قتل شیخ را صادر یا امضا کردند، چهره‌‌هایی چون میرزا محمد نجات، حسینقلی خان نواب و مستعان الملک به چشم می‌خورد که چند ماه پیش از آن تاریخ، دست به ترور(نافرجام) شیخ زده بودند.73

2-      هراس محاکمه‌گران و مجریان حکم از واکنش مردم نسبت به اعدام شیخ فضل الله و شتاب ایشان در پایان دادن به زندگی وی، قرینه دیگری است براینکه آنان تصمیم جدی به قتل شیخ داشتند و می‌خواستند بهر قیمتی این عمل را پیش از به خود آمدن مردم از ضربه اشغال پایتخت و بازگشت رهبران مذهبی مشروطه- طباطبایی و بهبهانی- به تهران، انجام دهند. دکتر نورالله دانشور علوی- مجاهد السلطان- از کسانی است که همراه با سردار اسعد بختیاری در فتح تهران شرکت داشت. وی ضمن شرح اشغال نظامی تهران توسط اردوی مشروطه، فرار شاه به سفارت روس، امتناع شیخ فضل الله از پناهندگی به سفارت روسیه و بالاخره تصمیم مجاهدین مشروطه به اعدام شیخ، می‌نویسد: «زمانی که سران مجاهدین، موضوع اعدام شیخ را با یپرم‌خان ارمنی که دو روز بود به ریاست کل شهربانی منصوب گردیده بود در میان گذاشتند یپرم‌خان گفت: اگر خیال اعدام شیخ را دارند باید هرچه زودتر این فکر را تا مردم دستخوش احساسات هیجان آمیز می‌‌باشند به موقع اجرا بگذارند، زیرا بعداً احساسات آتشین مردم تخفیف حاصل می‌کند و اجرای این نقشه بلااشکال نخواهد بود. مخالفین شیخ هم البته بیکار ننشستند و به اقدامات تحریک آمیز خود ادامه می‌دادند تا بالاخره زعمای مجاهدین، انجام این ماموریت را به خود یپرم محول کردند. یپرم نیز شبانه با چند نفر مجاهد ارمنی، شیخ را دستگیر نموده و صبح روز بعد در میدان توپخانه به دار آویختند.»74

3-      ترس از افکار عمومی حتی سبب شد که از درج اخبار مربوط به محاکمه شیخ در جراید جلوگیری کنند و به گفته یکی از شاهدان عینی: «در پایان جلسه محاکمه، یکی از مستنطقان شیخ رو به معدود تماشاچیان حاضر در محکمه کرده و اخطار نمود: تا موقعی که صورت جلسه رسمی منتشر نشده هیچ یک از شما حق ندارد یک کلمه از آنچه در اینجا دیده یا شنیده در خارج نقل کند. هرکس یک کلمه فضولی بکند به همان مجازاتی خواهد رسید که این شخص الان می‌رسد. و شیخ را نشان داد.»75

4-      افزون بر این همه، پاره‌ای از سران مهم حکومت وقت همچون عضدالملک(نایب السلطنه احمدشاه) از اعدام شیخ، بی‌خبر نگاه داشته شده و یا همچون سپهدار تنکابنی(نخست وزیر دولت مشروطه) تهدید به قتل شدند تا اقدامی برای جلوگیری از فاجعه یا واکنشی نسبت به آن انجام ندهند. دکتر تندرکیا از قول پدرش آقا ضیاءالدین نوری(فرزند شیخ فضل الله) نقل می‌کند ‌که می‌گفت:«سپهسالار تنکابنی پس از واقعه توپخانه گفته بود یا پیغام داده بود که نگذاشتند روح من از قضیه حاج شیخ خبردار شود، یک روزی دیدم سید 76 این شخص مرده حکمی آورده و به دستم داد که امضا کنم. دیدم حکم اعدام شیخ را آورده. به او پرخاش کردم که این چه حرکاتی است. سید خنده‌ای کرد و گفت: امضا کنید. کار از کار گذشته!»77 عین السلطنه نیز از عضدالملک نقل می‌کند که گفته بود:«سپهدار نزد من قسم یاد کرد که از کشتن شیخ خبر نداشتم»78 در تایید این مطلب همچنین می‌توان به سخن تقی‌‌زاده استناد جست که ضمن اشاره به تندی و بی پروایی بسیار میرزا علی محمدخان تربیت در آدم‌کشی79 می‌نویسد:«یک روز که در هیئت مدیره خبر آوردند شیخ فضل الله کشته شد سپهدار دیوانه شد، گفت: من می‌دانم همه را این پسر می‌کشد، من هم می‌توانم بکشم. مُوزرش ]اسلحه‌اش[ را درآورد. میرزا علی محمدخان خیلی تند بود، پیشدستی کرد و موزرش را بلند کرد. سپهدار دید الان است که می‌کشد، پا شد و فرار کرد!»80 فرد دیگری که وی را از قتل شیخ بی‌خبر نگهداشتند مرحوم عضدالملک، نایب السلطنه وقت بود. به نوشته تندرکیا:«عضدالملک نایب السلطنه، همسایه حاج شیخ و از عقیده‌مندان به او بود. در صحت و صدق این حرف او که گفته: نگذاشتند من از قضیه خبردار شوم، هیچ کس تردیدی نکرده.»81 عین السلطنه، با اشاره به دوستی و اتحاد دیرین عضدالملک با شیخ فضل الله نوری، خاطرنشان می‌سازد که: «وی برای شیخ از سپهدار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری امان‌نامه گرفته بود.»82

گفتنی است عضدالملک وقتی که به طور ناگهانی از اعدام شیخ مطلع گشت خیلی برآشفته شد83 چندانکه مدتی به حال اغما افتاد84 و به مسببین آن جنایت به سختی پرخاش کرد. 85 محسن فروغی، پسر ذکاءالملک فروغی مشهور می‌گوید:«روزی که شیخ فضل الله نوری را به دار آویختند و عضدالملک از این امر اطلاع پیدا کرد، فوق العاده متاثر و ناراحت شد. من شاهد بودم که به سر و صورت خود می‌کوبید و شیون و زاری می‌کرد و از اینکه مجتهدی را اعدام کردند اشک می‌ریخت.»86 مرحوم آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی از قول مرحوم آقا بزرگ بهبهانی(نوه پسری سیدعبدالله بهبهانی و نوه دختری شیخ فضل الله) داستانی را ذکر می‌کرد که حاکی از صحنه‌سازی وثوق الدوله و حسینقلی خان نواب برای اغفال عضدالملک است. در همین راستا باید به مخالفت مرحوم سید محمد امامزاده(امام جمعه تهران در مشروطه دوم) یاد کرد که عضو هئیت دادگاه انقلابی بود ولی به گفته استاد محیط طباطبایی هنگام طرح رای محکمه به قتل شیخ فضل الله، به عنوان اعتراض با حالت قهر از جلسه هیات مدیره بیرون آمد و در کار تصویب حکم اعدام شیخ فضل الله شرکت نکرد.

5-      افزون برآنچه گفته شد باید به تلگراف آخوند خراسانی به سران مشروطه در تهران دایر بر لزوم حفظ جان شیخ فضل الله نیز اشاره کرد که توسط مشروطه‌خواهان تندرو مخفی گردید. از این مقوله در ادامه بحث بیشتر سخن خواهیم گفت.

5- استنادات دادگاه و پاسخ متهم

مهدی ملک‌زاده و به تبعیت از او، اعظام الوزاره قدسی متنی را به عنوان ادعانامه یا کیفر خواست شیخ ابراهیم در محکمه کذایی آورده و چند سوال و جواب را نیز از شیخ توسط عمیدالسلطان رشتی و بر آن افزوده اند.87 ملک‌زاده، پاره‌ای اتهامات را که توسط مستنطقان و حاضران جلسه به شیخ فضل الله زده شده است، نظیر حکم شیخ به قتل مقتولین در باغشاه رد می‌کند و شیخ را در آن حوادث بی‌تقصیر می‌‌شمارد.88 ملک‌زاده همچنین این سخن عمیق و استوار شیخ فضل الله را در پاسخ به اعتراضات مستنطقان آورده است که: «من مجتهد هستم، بر طبق الهامات قوه اجتهاد و شم فقاهت، راهی را که مطابق شرع تشخیص دادم پیروی نمودم.»89 سخنی که اهل نظر می‌دانند به لحاظ مبانی فقهی، از استحکامی کاملا منطقی و متناسب با مبانی شرعی برخوردار است و این مطلب در فقه شیعه مسلم و مورد اتفاق است که هیچ فقیهی را نمی‌توان به صرف اختلاف نظر و رویه با دیگر فقیهان مستحق کیفر، آن هم کیفری سخت از قبیل اعدام! دانست. آن هم فقیه برجسته‌ای چون شیخ فضل الله که به قول ژانت آفاری:«عالیترین روحانی تهران در آن زمان به شمار می آمد و باسوادتر و سخنورتر از طباطبایی و بهبهانی محسوب می‌شد.»90 علاوه براین می‌بایست درباره فقیهان برجسته، فقیهان هم تراز با وی نظر دهند و دیگران را هرچند که صورتاً روحانی و معِمم باشند در این عرصه راهی نیست.

جالب است که حتی در دوران پهلوی، دو بار رژیم حاکم در مقام اعدام مجتهدین بزرگ برآمد و هر دو بار، مصونیت قضایی فقهای عالیقدر در رای و فتوای خویش مانع این اقدام گردید. در زمان مرحوم آیت الله بروجردی رژیم پهلوی می‌خواست آیت الله کاشانی را ظاهرا به جرم صدور حکم اعدام رزم آرا به جوخه اعدام بسپارد که مرحوم بروجردی سخت ایستاد و مجتهد را در فتاوی و احکام صادره، مصون از تعرض شمرد. بار دیگر نیز در جریان قیام پانزدهم خرداد 1342.ش بود که رژیم ستمشاهی قصد محاکمه و تیرباران امام خمینی (ره) را داشت و این نیت سوء را نیز، اعلام فقاهت امام خمینی(ره) و شایستگی وی برای مرجعیت تقلید از سوی چند تن از مراجع بزرگ وقت نظیرآیات عظام میلانی و نجفی و خنثی نمود.

جالب است که بدانیم شیخ فضل الله نوری را با استناد به حکم منسوب به آخوند خراسانی، به چوبه دار سپردند! در این مورد نیز نوشته‌اند: در خاتمه جلسه، آقای شیخ ابراهیم مجتهد دادستان به پا ایستاده و به طور صریح چنین گفت:«جناب حاج شیخ فضل الله برطبق فتوی و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه بلاد ایران منتشر شده، مفسد فی الارض است و برطبق قوانین اسلام با او همان معامله‌‌ای را که خداوند راجع به مفسد فی الارض دستور داده باید رفتار کرد. شیخ را به اتاقی که محبوس بود بردند. اعضای محکمه انقلابیون به شور می‌پردازند. پس از یک ساعت مشاوره، به اتفاق رای می‌دهند که چون حاج شیخ فضل الله نوری علیه حکومت ملی قیام نموده و سبب قتل هزاران نفوس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فی الارض تشخیص داده اند محکوم به اعدام است.»91 و این در حالی است که عبدالحسین کفایی، به نقل از پدر بزرگش آیت الله حاج میرزا احمد کفایی(سومین فرزند آخوند خراسانی) خبر از تاثر و اندوه شدید آخوند خراسانی در مرگ شیخ و اقدام ایشان به برگزاری فاتحه در منزل خویش می‌دهد.92 حقیر، مطلب فوق را در 15/6/79 با حجه الاسلام و المسلمین حاج میرزا عبدالرضا کفایی(فرزند میرزا احمد کفایی مزبور) در میان نهادم. ایشان ماجرا را تصدیق کرده و اظهار داشت: «مرحوم پدرم آیت الله حاج میرزا احمد کفایی می‌فرمود: بعد از آنکه دولت موقت مشروطه یعنی فاتحین تهران، خبر پیروزی را به آخوند خراسانی دادند اولین اقدام ایشان، ارسال تلگراف به همین دولت موقت، برای حفظ حریم و جان حاج شیخ فضل الله نوری بود مطلب دیگری که باز از مرحوم والد نقل می‌کنم این است که مرحوم آخوند خراسانی از درس می‌آمدند. در خلال مسیر، خبر اعدام شیخ فضل الله را به ایشان دادند، پدرم می‌فرمود: برای اولین و آخرین بار ما چنین عکس العملی را در مرحوم آخوند دیدیم. مردی با آن شجاعت و با آن استقامت، بر اثر شنیدن خبر اعدام شیخ فضل الله، از شدت ضعف همانجا وسط کوچه به زمین خورد، چنانکه زیر بغلش را گرفتند و از جا بلند کردند؛ که از این شدت تاثیر شنیدن این خبر موحش در آخوند حکایت دارد و هیچ مورد دیگری، حتی در قضیه اشغال شمال ایران توسط قشون روس تزاری چنین عکس العمل شدیدی از آخوند دیده نشد. این را مرحوم پدرم که خود شاهد ماجرا بود نقل می‌کرد.» جناب عبدالرضا کفایی همچنین افزودند:«ضمنا سالها پیش از برادرم دکتر حمید کفایی که اینک در خارج از ایران زندگی می‌کند، شنیدم از کتابی که متاسفانه الان خصوصیات آن را به خاطر ندارم نقل می‌کرد کتاب به زبان فارسی بود. برادرم نقل می‌کرد: یکی از محققین تاریخ آن زمان- مساله مربوط به چهل سال قبل است- از یک دستنویسی سخن گفته بود که با خط خیلی ابتدایی نوشته شده و نویسنده آن سواد خیلی زیادی هم نداشته است. نویسنده دستنویس، خادم یکی از رجال مشروطه بوده است خادم مزبور خاطراتی را که در منزل اربابش اتفاق می‌افتاده یادداشت کرده بود. به یاد دارم اخوی از قول آن شخص تاریخ پژوه می‌گفت که این دستنویس حدود دویست صفحه است و در خلال آن،خادم مزبور قریب به این مضمون نوشته بود: امشب جلسه در منزل ارباب من تشکیل شده و من که از پشت در مذاکرات آنها را گوش می‌دادم شنیدم، صحبت راجع به تلگرافی است که آخوند خراسانی برای حفظ جان شیخ فضل الله نوری از نجف به تهران فرستاده است. محتوای مذاکرات این بود که، با تصمیمی که برای اعدام شیخ گرفته‌ایم نسبت به تلگراف آخوند و جواب به ایشان چه باید بکنیم؟ و بالاخره تصمیم نهایی آن جمع در جلسه این شد که تلگراف آخوند را پنهان کرده و تصمیم خویش به اعدام شیخ را عملی سازند و بعداً عذر خواهی کنند که تلگراف دیر رسیده است! این مطلب را برادرم سالها پیش در نوشته محقق مزبور دیده و برای من نقل کرده بود، که شایسته تحقیق و تامل پژوهندگان تاریخ مشروطه و اسرار پشت پرده آن است»93

نکات فوق بر صدق گفته دکتر تندرکیا نیز مْهر تایید می‌زند، آنجا که به استناد اظهارات شاهدان عینی و دیگر قرائن، می‌نویسد:«باید نتیجه گرفت که غرض اصلی تشکیل این محاکمه حقیقی نبوده، بلکه می‌خواسته‌اند یک ظاهر محکمه‌ای را به آن داده باشند. می‌خواسته‌اند حفظ ظاهری کرده باشند. حاج شیخ فضل الله پیشاپیش محکوم به اعدام شده بوده است؛ بقیه فرمالیته بوده. همچنین باید نتیجه گرفت که گفت و شنودهایی که در محکمه شده نه طولانی بوده، نه عمیق بوده، نه منظم بوده و محققا ادعا نامه‌ای در میان نبوده؛ جمعیت در میدان توپخانه منتظر بوده، خواسته‌اند چیزهایی بگویند و چیزهایی بشنوند و همین.»94

6-     فضای رعب‌انگیز محاکمه، و خشونت مجریان حکم:

 فضای مهیب و رعب‌انگیز حاکم بر تهران و جلسه محاکمه95و به ویژه خشونت کم نظیری که در حین اجرای حکم و حتی پس از آن، نسبت به پیکر بی‌جان شیخ صورت گرفت نیز از ویژگیهای این رویداد عظیم تاریخی است. ملک‌زاده تصریح می‌کند که:«اعضای محکمه انقلاب ]که حکم به اعدام شیخ دادند[ اکثرشان سران مجاهدین تندرو و به قول معروف دو آتشه بودند و روسای معتدل و سرداران از عضویت محکمه سرباز زدند و خود را به آنچه می‌گذشت نمی‌خواستند آشنا کنند96

محاکمه شیخ فضل الله در عمارت خورشید(واقع در کاخ گلستان، روبروی درب بزرگ دادگستری فعلی) صورت گرفت و بیست تن تماشاچی اعم از مجاهد و غیره در جلسه محاکمه حضور داشتند که همگی از مخالفان شیخ بودند.97 به جز شیخ ابراهیم، مستعان الملک، عمیدالسلطان رشتی برادر سردار محیی و میرزا کریم‌خان رشتی، منتصرالدوله پیشکار سپهسالار تنکابنی، میرزا علی خان دیوسالار، حاجی خان خیاط و برادرش ابوالفتح زاده و نظام السلطان نواده عیاش میرزا آقا خان نوری عامل سرنگونی و قتل امیرکبیر98 نیز از متهم استنطاق می‌‌کردند.99 تقی‌زاده دوست و همکار خویش وحیدالملک شیبانی- مخبر روزنامه تایمز- را نیز در محاکمه شیخ دخیل می‌داند.100 به گفته یک شاهد عینی: «مستنطقان همگی مسلح بودند. شیخ ابراهیم هم با آن عمامه یک لباده پوشیده بود و رویش یک مُوزِر101 بسته بود.»102 کسانیکه که به اصطلاح شیخ را استنطاق می‌کردند جزو گروه ترور مشروطه بودند و بعضا چند ماه پیش از آن تاریخ(در دوران موسوم به استبداد صغیر) اقدام به ترور شیخ کرده بودند. در این راستا نام مستعان الملک رئیس کمیته جهانگیر و میرزا محمد نجات که ترور نافرجام شیخ را در استبداد صغیر سامان داده و در فرایند اعدام وی نیز نقش داشتند، قابل ذکر است.103 نیز باید از سرهنگ محمودخان پولادین مشهور104 یاد کرد که در کار ترور شیخ پیش از فتح تهران دخیل و در جریان اعدام وی نیز دستیار مهم یپرم بود.105 دیگر اعضای به اصطلاح محکمه انقلابی همچون میرزا علی محمدخان، دست پرورده و منسوب تقی‌زاده106 و مستنطقان آن همچون عمیدالسلطان رشتی برادر محیی و میرزا کریم خان رشتی، منتصرالدوله پیشکار سپهسالار، میرزا علی‌خان دیوسالار و ابوالفتح زاده107 نیز دست به تیغ بودند و تاریخ، قتلها و ترورهای گوناگونی را در پرونده آنان ثبت کرده است. به عنوان نمونه در پرونده ابوالفتح‌زاده، علاوه بر گرایش به مسلک استعماری بهائیت و اخاذی از ظل‌السلطان و مردم، همکاری و رهبری تروریستهای کمیته مجازات نیز ثبت شده است.108 ابوالفتح‌زاده چند روز پس از اعدام شیخ شهید، از سوی هیات مدیره موقتی ماموریت یافت به رشت برود و مبلغی هنگفت از ظل السلطان- که در آنجا از سوی مجاهدان گیلان بازداشت شده بود-گرفته و به تهران بیاورد. انجمن ایالتی گیلان از تحویل ظل‌السلطان به ابوالفتح‌زاده خودداری ورزید و در پاسخ به اعتراض تقی زاده، نوشت:«به این دلیل ظل‌السلطان تحویل ابوالفتح‌زاده داده نشد که وی خیال داشت به قانون سابقه] بخوانید: به شیوه معمول دوران استبداد[ با شکنجه و غیره آن مبلغ را وصول نماید و انجمن می‌خواست با خوشی، بیشتر از آن را بگیرد.»109 با توجه به اینکه انجمن ایالتی گیلان نیز به دست عناصر تندرو و خونریز نظیر میرزا حسین خان کسمایی و میرزا کریم خان رشتی اداره می‌شد که مبلغ مزبور را نیز نهایتا به ضمیمه مقداری دیگر، همانها به جبر و زور از ظل السلطان ستانده و به مرکز فرستادند،110 میزان خشونت ابوالفتح زاده بیشتر معلوم می‌شود. درباره منتصرالدوله نیز گفتنی است که وی در قضایای صدر مشروطه، دستیار سپهدار تنکابنی در سرکوب و کشتار آزادیخواهان بود. می‌دانیم زمانیکه گزمه‌های عین الدوله (تحت فرمان سپهدار) در تهران به روی تظاهرکنندگان آتش گشوده و پیکر دو تن- سید عبدالحمید و سید حسین- به خون در غلطید و علمای بزرگ پایتخت نظیر: بهبهانی و طباطبایی و شیخ فضل الله به عنوان اعتراض در مسجد جامع تحصن گزیدند، به دستور همین سپهدار آب و آذوقه به روی آنان بسته شده و رفت و آمد به مسجد نیز به سختی کنترل گردید و نهایتا علما، تهران را به سوی قم ترک گفته و در آنجا متحصن شدند، تا آنکه عین الدوله از حکومت برکنار شد و مظفرالدین شاه دستخط تاسیس مجلس را صادر کرد. در ماجرای تحصن علما در مسجد جامع تهران یکی از شبنامه‌های آزادیخواهان، دیدار سپهدار و یارانش با عین الدوله را در قالب طنز و انتقاد چنین تصویر می‌کند: «در این اثنا سپهدار وارد شد و متعاقب او منتصرالدوله و میرزا سید احمد خان ]آشتیانی یاور[ بود. اتابک ]عین الدوله[ همه را به اتاق احضار کرد؛ در حالتی ]که[ راه می‌رفت وارد شده تعظیم کردند. اتابک رو به سپهدار کرد فرمود: سپهدار واقعا آقایان را بیرون کرده راحت شدم. من حالا فهیمدم که حق با جد بزرگوار عبیدالله ابن زیاد است که کار را بر حسین بن علی سخت گرفت و پیش برد. اگر فی الجمله سستی کرده بود، در ارکان سلطنت و عظمت استقلال یزید بن معاویه شکست فاحش وارد می آمد و دیگر نمی‌توانست هر حکمی را به میل خود بنماید. من هم در این موقع به آباء کرام تأسِی جسته، سختیگریها کردم و چندین سادات را به کشتن دادم و با قدرت هرچه تمامتر مسجد را محاصره کردم، چنانچه یزید بن معاویه، خانه مکه را. بالاخره آقایان را مجبور به بیرون رفتن از شهر نمودم و رفتند؛ دیگر هم نمی‌گذارم در این شهر بیایند پس در حقیقت امروز اول روز استقلال سلطنت مظفرالدین شاه است که محیی نام و روان مروان حمار است. واقعا امروز را باید جشن گرفت. سپهدار قنبرکی کرده عرض کرد: از نسبت حضرت والا که مطلع شدم، دانستم که در هر زمان اجزاء چقدر متناسب هستند؛ چاکر را هم سلسله نسب به عمر بن سعد می‌رسد. نور چشم مکّرم، منتصرالدوله، فرزند ارشد شمر بن ذی الجوشن است عینا همان طوری که جد والاتبار حضرت اشرف حکومت ری را به جد امجد چاکر وعده فرمود، حضرت اشرف هم در این اقدامات وعده سپهسالاری را به چاکر فرموده‌اید، ولی امیدوارم برخلاف جدم که به مقصد نرسید جان نثار به این مقصود نائل گردم و باید از اقدامات نور چشمی، منتصرالدوله، غفلت نفرمایید. مصداق املا رکابی فضه‎ً و ذهباً درحق او مجری دارید که در روز جمعه اگر این ماموریت به او تفویض نمی‌شد هیچ کاری صورت نمی‌گرفت. اول کسی که به طرف سادات تفنگ خالی کرد او بود. واقعا مستحق امتیاز و اضافه مواجب است»111 نوشته عین السلطنه نیز که در فاصله فتح تهران و شهادت شیخ فضل الله در مجلسی متشکل از رجال قاجار و مشروطه، شاهد برخورد تند وی بوده خواندنی است: «در این بین منتصرالدوله که حالا هیکل غریبی پیدا کرده و کلاه بزرگی بر سر گذاشته وارد شد. دو نفر مجاهد از آن هیکلهای غریب سراپا غرق فشنگ، یک تپانچه به دست آویخته یکی به کمر زده، تفنگ به دوش، وارد] شد[، وسط اطاق ایستاد و گفت: حکم کمیته است»112 رئیس نظمیه نیز که حکم اعدام را جاری کرد- یپرم خان ارمنی- در خشونت و ترور دست کمی از دیگران نداشت. مهدی بامداد در خصوص وی می‌نویسد:«یپرم مردی بود به تمام معنی انقلابی و عقده‌های بی‌شماری در دل داشت. بی‌باک، پردل و بسیار سنگدل بود و می‌توان گفت که بهترین تفریحش آدم کشی بوده است»113 به گفته مدیر نظام که در محاکمه شیخ فضل الله حضور داشت: «شیخ ابراهیم در ضمن استنطاق خیلی به شیخ فضل الله حمله و بی‌حیایی کرد و یک دفعه به آقا گفت: شیخ، من از تو عالمترم!»114‌در خلال استنطاق، شیخ اجازه گرفت تا نماز ظهر و عصرش را بخواند. نماز ظهر را خواند، اما نگذاشتند نماز عصرش را بخواند و دوباره به استنطاق از او پرداخته و پس از صدور حکم اعدام، سریعا وی را به چوبه‌دار سپردند!115 در پایان جلسه نیز یکی از مستنطقان رو به تماشاچیان کرد و گفت:«تا موقعی که جلسه رسمی منتشر نشده هیچ یک از شما حق ندارد یک کلمه از آنچه در اینجا دیده یا شنیده در خارج نقل کند. هر کس یک کلمه فضولی بکند به همان مجازاتی خواهد رسید که این شخص الان می‌رسد و شیخ را نشان داد.»116 حکم اعدام را هم به یک ارمنی غیرایرانی(یپرم داشناک) که در مسیحیت او هم جای حرف بود سپردند که از قرار مسموع پس از قتل شیخ گفته بود: «پاپ مسلمانها را بردار کشیدیم»117 و فردای آن روز هم به مناسبت انجام این جنایت، در نظمیه جشن و پایکوبی به راه انداخت. افزون بر شیخ، برخی دیگر از عالمان بزرگ پایتخت نیز نظیر حاجی میرزا علی اکبر مجتهد بروجردی و ملامحمد آملی در لیست اعدام قرار داشتند، ولی واکنش تند افکار عمومی نسبت به اعدام مظلومانه شیخ فضل الله، مشروطه خواهان تندرو را وادار به عقب نشینی کرد و مانع از تکرار جنایت شد.118

ّ

 

ّ

 
 آیت الله حاج شیخ محمدتقی آملی فرزند آیت الله ملامحمد آملی از یاران و همرزمان شیخ فضل الله در مشروطه، با اشاره به فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان و فرار محمدعلی شاه به سفارت روسیه، می‌نویسد: «پدرم همزمان با دستگیری شیخ به زندان افتاد و یک روز بعد از شهادت شیخ، مردم تماشاچی به دعوت سید یعقوب انوار119 برای دیدن مراسم اعدام پدرم در میدان توپخانه گرد آمدند، ولکن فجیعه مصلوبیتٍ مرحوم شیخ ]فضل الله[ انعکاس عجیبی بخشیده بود و چون عالٍم کُشی تا آن عصر در ایران معمول نبود، آن هم به این طور فجیع، لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانی که معروف به یهودیت بود لکن در امور مشروطیت ساعی و بالاخره به عضویت در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد و مباشرت یفرم از این بیشتر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه] ای[ که زمامداران از تهاجم فتنه خائف و برای تبرئه خود این امر را به روسای آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه برای امتثال فرمان روحانیون نجف بود و هرکس را در این مطلب شبهه‌ای است خود از نجف با تلگراف استعلام نماید و بالجمله، سوء انعکاس مصلوبیهٍ مرحوم شیخ، دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود، و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد و در مدت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازنداران محبوس بودند» 120

تاریخ مشروطیت اصولا سرشار از تندروی و خشونت جناح سکولار می‌باشد و اوراق آن، موارد متعددی از اقدامات این جناح به ترور شخص و شخصیت مخالفان خویش را ضبط کرده است. شیخ فضل الله خود در لوایح ایام تحصن حضرت عبدالعظیم به تاریخ جمادی الثانی سال 1325.ق از آن جماعت این گونه یاد می‌‌‌کند:«روزی نیست که گربه‌ای نرقصانند و معرکه مارگیری نگیرند و بساط حقه بازی نچینند و هر کس منکر و مزاحم ]آنان[ بشود و به جلوگیری قیام و اهتمام بکند او را به مغلطه حب استبداد و تهمت تخریب مجلس و اسناد گرفتن وجوهات و توسط حکومت قاینات و امثال ذلک استخفاف بدهند و روزنامه چیهایِ وقیح الوجهٍ بذّی اللسانِ خود را بر او تهریش بکنند و یک مشت خس و خاشاک و معدودی بی‌پدرهای ناپاک را ملت غیور نامیده او را به هجوم آنها تهدید بنمایند و اگر بخواهند مسلمانها را بیدار کرده و دزدهای دین و دغلهای دنیا را به ایشان نشان بدهد، از خوف چادر بخوابانند و منبر بسوزانند و هلهله بکشند و مغلطه بیندازند»121

اوج این خشونت و کینه توزی سرانجام در ماجرای اعدام شیخ جلوه گر شد. مدیر نظام نوابی از شاهدان اعدام شیخ می‌گوید: «پس از اعدام، دسته موزیک نظمیه پای دار آمد و همانجا وسط حلقه شروع کرد به زدن. مزغون همین طور می‌زد و مجاهدین با تفنگهایشان همین طور می‌رقصیدند122 جنازه شیخ را به حیاط نظمیه آوردند و مقابل در حیاط روی یک نیمکت بی پشتی گذاشتند. اما مگر ول کردند؟! جماعت کثیری مجاهد و غیرمجاهد از بیرون فشار آوردند و ریختند توی حیاط. محشری برپا شد. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می‌رفتند. همه می‌خواستند خود را به جنازه برسانند آنقدر با قنداقه تفنگ و لگد به نعش آقا زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهنش روی گونه‌ها و محاسنش سرازیر شد. هرکه هرچه در دست داشت می‌زد. آنهایی هم که دستشان به نعش نمی‌رسید تف می‌انداختند. در اثر این ضربات همه جوره و همه جانبه، جسد از روی نیمکت به زمین افتاد به همه مقدسات قسم که در این ساعت، گودال قتلگاه ]کربلا[ را به چشم خودم دیدم.» در این وقت چشمان مدیر نظام پر از اشک شد و با صدایی بغض آلود ]به نواده شیخ، دکتر تندرکیا[ گفت:«من از ملاحظه شما خودداری می‌کنم وگرنه همین حالا هم دلم می‌خواست زار زار گریه کنم»123

7-      پیامدهای حادثه:

َِِ

 
وجه دیگر اهمیت حادثه اعدام شیخ فضل الله نوری، تاثیر بسیار بدی است که این رویداد با مقارنات و موخرات آن در سیر تاریخ و سرنوشت ملت ایران باقی گذاشت و با این خشونت بی فایده، روحانیت ایران را از مشروطیت ایران جدا کرد.124 به گفته مرحوم دکتر محمداسماعیل رضوانی، مشروطه پژوه معاصر:«این حادثه تاسف انگیز ]شهادت شیخ[ اگر بزرگترین حادثه در تاریخ مشروطیت نباشد، عظمیترین واقعه‌ای است که در تاریخ روحانیت روی داده است. با اعدام شیخ، هاله‌‌ای قُدسی که گرد علمای دین کشیده شده بود از میان رفت و از آن تاریخ، عالَم روحانیت، مرحله پیمایِ قوسِ نزولی شد.»125 مورخ تیزبین دیگر- عین السلطنه- نیز در همان روزهای شهادت شیخ نوری، با سوز و گداز نوشت:«شیخ را کشتند، کار، کار بزرگی بود. گمان کردند ایران منظم می‌شود، اما غلط است، دستورالعمل باطل. این خبر ]اگر[ به عتبات و شهرهای دیگر ایران برسد، بلکه در همین طهران، اسباب زحمت کلّی می‌شود من با شیخ خصوصیت نداشتم فاضل و صاحب علم و تقلید بود و در ایران دو نفر مثل او، عالم ]وجود[ نداشتند. در مجلس درس او ششصد نفر طلبه حاضر می‌شد. اما دلم برای این می‌سوزد که اینها اسباب فنای مملکت و تخفیف مذهب می‌شود.»126 دکتر منصوره اتحادیه، تصویر سوزناک و تکان دهنده‌ای از رویدادهای کشور پس از درگذشت شیخ دارد که بسیار خواندنی و عبرت‌آموز است: «رنگ باختن آرمانها از همان فردای افتتاح مجلس آغاز گشت. آنانکه می‌بایست مرهم باشند، خود خار شدند و بر دل و دیده نشستند.» شیخ مهدی127 می‌‌نویسد:«سبحان الله! ما وکلا انتخاب کردیم که در مجلس شورا، حقوق مغصوبه دیرینه ما را از دست ظالمین بیرحم بازستانند و هیچ وقت احتمال نمی‌دادیم که وکیل ما بتواند حقوق حقه ما را به ظالمان ببخشد. حال چه باید کرد! این خاکی است که خود بر سر خود ریخته‌ایم، که کار برعکس شده، که مقدمات ما برخلاف مقصوده غنچه داده. به جای اینکه استرداد حق ما نمایند به خواهش بوالهوسانه دولتیان، حقوق ما را می‌بخشند و پایمال می‌کنند. اگر پیشتر می‌توانستیم فریادی کنیم، تظلمی نماییم؛ حال دیگر نمی‌توانیم نفس بکشیم. اگر پیشتر، بدون سند حقوق ما را می‌بردند، حال با سند می‌برند که: وکلای مجلس چنین رای داده‌اند. اگر از وکلا مطالبه کنیم خواهند گفت: رای ما همین است که گفته و می‌گوییم. اگر بگوییم وکیل خائن معزول است، می‌گویند: مخالف مجلس شده اید. حالا چه خاکی بر سر کنیم؟»

 آنچه بیش از همه ملت را به تنگنا و مذلت افکند اختلافات گروهی بود. این اختلافات، خاصه آنگاه بالا گرفت که تقی‌زاده به تهران وارد و بر کرسی نمایندگی مجلس تکیه زد. به تدریج تندرویها آغاز و مناقشات بالا گرفت، فاتحین به جان یکدیگر افتادند، گویی که ایلغاریان به غنیمت دست یازیده‌اند. نخست جنجال شبنامه‌ها و اعلانات و پس از آن ترور شخصیتها آغاز شد. بیشترین حملات نیز متوجه روحانیت بود؛ روحانیتی که خود مْبدع و معین انقلاب بود اکنون می‌بایست از صحنه سیاسی بدور افتد. گروهی که شهادت شیخ فضل الله را موجب آمده و از این روی بیش از پیش بر تجری128 خود افزوده بودند نتیجه اعمال خویش را در شهادت ثقه الاسلام باز یافتند. از آنجاکه در آن ورطه، روحانیت مانع کجرویها بود می‌بایست مورد حمله قرار گیرد، در مظان شک و شبهه افتد، موج افترا بر او باریدن گیرد؛ و چون تمامی اینها سودمند نیفتاد، به شهادت رسد. نخستین حملات روشنفکران و فرنگی مابان که متوجه گروه قلیلی از روحانیت بود، رفته رفته بالا گرفت. اینک با طرح شعار استبعادِ دین از سیاست، تمامی روحانیون و درصدر ایشان دو معین و مبدع انقلاب- مرحوم آیت الله طباطبایی و مرحوم آیت الله شهید عبدالله بهبهانی هدف تیر ملامت شبنامه نویسان قرار گرفتند. شیخ مهدی می‌نویسد:« بعضی جوانهای مغرور لابشرط بی مبالات که مستمسک آزادی به دستشان آمده، می‌خواهند بکلّی عوالم شرع دین اسلام را متروک نمایند و این خیالات در واقع صحیح نیست. چنانچه، بعضی از مسلمانان واقعی جلوگیری دارند، چه در مجالس و چه اعلانها.»129

با این وجود و به‌رغم این ممانعتها، دشمنان شریعت به راه خود می‌رفتند. انبوهی از اعلانات، لاینقطع سیل تهمت و افترا را دامن می‌زدند. روحانیت می‌‌بایست در مظان اتهام واقع و از این رهگذر، نفوذ سیاسی- اجتماعی ایشان کاستی گیرد. لاجرم سودمندترین راه به زعم ایشان ایجاد شک در باب رعایت موازین و اخلاق شریعت مطهره نبی اکرم(ص) از جانب روحانیت بود. دامنه تهمتها نیز از رشوه ستانی تا می‌خوارگی در نوسان بود. کذابین به ناروا، هرآنچه را درخور خویش می‌یافتند به علما منتسب می ساختند. درست است که در جمع روحانیون، قلیلی وعاظ السلطان نیز بودند- نگارنده نیز در مرمت ایشان قلم می‌زند- مع هذا حملات گروههای سیاسی آن دوره را با ایشان چندان سرو کاری نبود. هدف، جدایی دین بود از سیاست؛ از این‌رو پهنه‌ای را می‌طلبید بس گسترده‌تر از درگیری با چند روحانی نما و عمقی بس ژرفتر از آن: حمله به کل روحانیت و در صدر ایشان، علمای اعلام.130

8-      داوری منفی تاریخ نسبت به قاتلان شیخ:

داوری تاریخ نسبت به نوع محاکمه و اعدام شیخ فضل الله نوری، سخت منفی است و در سیاهه کسانی که خشونت فجیع این حادثه را محکوم کرده‌اند، اسامی پاره‌ای از خود مشروطه خواهان نیز به چشم می‌خورد. ادوارد براون، یکی از سرسخت‌ترین مخالفان شیخ بوده و در تاریخش از هیچگونه اظهار کینه نسبت به او دریغ نکرده است. مع الوصف، قتل شیخ به حدی فجیع بود که او را نیز از بازتاب سوء این حادثه در اذهان مردم جهان نگران ساخت. از نامه براون به تقی زاده(28 ژانویه1910م/16 محرم 1328.ق) چنین برمی‌آید که پخش خبر هولناک اعدام شیخ، در افکار عمومی اروپا سوء تاثیر داشته و این کار را ادامه وحشیگریهای سابق رایج در ایران قلمداد کرده‌اند.131 پیترآوری، استاد دانشگاه کمبریج، اعدام شیخ فضل الله  را یکی از کارهای زشت و تندروانه مشروطه خواهان می‌داند.132 یحیی دولت آبادی نیز این عمل را خلاف مصلحت دانسته و مخبرالسلطنه را در این عقیده با خود همراه می‌شمارد:«روزی با مخبرالسلطنه و همسفرش نشسته، در روزنامه صباح خبر قتل شیخ فضل الله نوری به دست مجاهدین خوانده می‌شود. نگارنده از شنیدن این خبر خوشحال نمی‌شوم، زیرا خوب نمی‌دانم و تصور می‌کنم عاقبت این کار را برای ایران اینگونه تندرویها در یک ملت بیسواد متعصّب که علی رئوس الاشهاد یکی از روسای اول روحانی را به جرم مخالفت با حکومت ملّی به دار بزنند، آن هم به دست مجاهدین ارمنی و گرجی و غیره، عکس العملهایی تولید می‌نماید که به ضرر مملکت و ملت تمام می‌شود و عقیده خود را به دو شخص مزبور گفته، آنها نیز با نگارنده اظهار توافق نظر می‌نمایند»133 مهدی بامداد، دکتر رضوانی، ابراهیم صفایی، اسماعیل مهجوری(مورخان معاصر) و عبدالله مستوفی و عین السلطنه(از رجال عصر مشروطه) نیز در محکوم ساختن این عمل، با اشخاص فوق همنوا هستند. بامداد، اعدام شیخ را زمینه ساز یک جنایت دیگر- گستاخی روسها در اعدام ثقه الاسلام تبریزی- می‌داند:«قُضات دادگاه و هیئت مدیره کار خوبی نکردند و مجتهد جامع الشرایطی مانند حاج شیخ فضل الله نوری را به دار آویختند و راه را برای کشتن دیگران باز کردند و نتیجه این شد که روسها هم به هیات مدیره مزبور تأسِی کرده در دهم محرم ]روز عاشورای[ سال 1330‌.ق حاج میرزا علی آقای ثقه الاسلام مجتهد را بدون هیچگونه گناهی بدار زدند و او را شیهد نمودند.»134‌ عبدالله مستوفی نیز خاطر نشان می‌سازد:«مشروطه چیان و مجاهدین روز شنبه آنها که بعد از رفتن ]محمدعلی[ شاه به سفارت، اسلحه پوشیده و خود را در داخل میدانِ بی‌‌مبارز کرده بودند در این عمل ]اعدام شیخ[ اشتباه بزرگی کردند تمام خرابی کار مشروطه کشور ما، مدیون التفاتهای همین اشخاص آزادیخواه نما بود که شکر پنیر داخل مویز کرده، برای اینکه از خود، بود و نمودی ظاهر سازند و خویش را خیلی طرفدار آزادی جلوه دهند، در هر کار به جانب اغراق رفته، موجبات دوگانگی بین ملت را فراهم می‌آوردند. یکی از موجبات نفاقی که همین آقایان بین جامعه به وجود آوردند، حمله به مذهب بود که به واسطه این عمل سفیهانه خود که هیچ نفعی برای آزادی نداشت، جماعتی از مردمان با ایمان ساده را که به واسطه پشتیبانی علما از آزادی، مشروطه خواه واقعی شده بودند، از این مسلک ومرام روگردان کرد. این آقایان در دوره مجلس اول هم در انجمنهای محلی بودند ولی چون اکثریت با متدینین بود، جرات اظهاری نمی‌کردند. در این وقت که به حساب خود، آزادی را آنها] ![ دوباره به دست آورده بودند، می خواستند خود را از شر آخوند بازی خلاص و گذشته را مالیده کنند.»135 دکتر عبدالهادی حائری نیز، در اعتقاد به تاثیر بسیار بد اعدام شیخ در بی‌اعتقادی مردم به مشروطه، با عبدالله مستوفی موافق است. به اعتقاد او:«این رویداد ناگهانی و از نظر بسیاری باور نکردنی، سبب بیم فراوانی در میان علما شد و بسیاری از مردم عادی را که احترام ویژه‌ای نسبت به مقام روحانیت قائل بودند سخت به مشروطیت و پشتیبانان آن کینه ور گردانید.»136 دکتر تندرکیا، از قول یکی از محترمین زنجان نقل می‌کند که: «شیخ ابراهیم بعد از واقعه توپخانه ]شهادت شیخ فضل الله[ به حدی در زنجان منفور شد که دیگر نتوانست آنجا بماند.»137به هر روی، کم نیستند پژوهشگرانی که همچون اسماعیل مهجوری و فرهنگبانِ مازندارانی، به جدِ معتقدند:«قتل یا در حقیقت شهادت شیخ ]فضل الله نوری[ لکه سیاهی در تاریخ نهضت مشروطه ایران برجای نهاد.»138

 

پی نوشت‌ها

1-      گوشه ای از رویدادهای انقلاب مشروطیت ایران، محمدباقر گوهرخای(امجد الواعظین تهرانی)، صص49-50 ، تاریخ مشروطیت ایران، مهدی ملک زاده، 6/1257، محاکمه شیخ فضل الله نوری، مندرج در خاطرات وحید، مدیر، وحیدنیا، ش15،17 اسفند1351-15 فروردین 1352، صص61-68 و78، ژانت آفاری، انقلاب مشروطه ایران، ص335، ملک زاده(فرزند ملک المتکلمین) در ماخذ یاد شده می نویسد:«به دار آویختن حاجی شیخ فضل الله یکی از وقایع مهمی بود که در انقلاب مشروطیت ایران روی داد و اگر بگوییم یکی از حوادث و اتفاقاتی که در قرون اخیر نظیر نداشت و یا نظیر آن به ندرت دیده شده بود گزافه‌گویی نکرده و راه خلاف نپیموده ایم.» دکتر خواجوی نیز معتقد است که:«تاریخ ایران نظیر این دادرسی را به یاد ندارد» (همان، ص61)

2-      شیخ محمد مهدی کاشانی می نویسد:« به دار زدن شیخ فضل الله در انظار مردم عوام، خیلی موجب حیرت و عبرت گردیده که: چگونه می توان مجتهد را به دار زد» (واقعات اتفاقیه در روزگار، جلد دوم، ص378)

3-      همان، مشروطه خواه دیگر، امجدالواعظین تهرانی نیز مشابه همین نظر را ابراز می کند. رجوع کنید به، گوشه ای از رویدادهای انقلاب مشروطیت ایران، همان، صص49-50

4-      مورخان، عموما شیخ فضل الله را از«خواص اصحاب»، و «اجلّه» و «اکابرتلامیذ» و«شاگردان درجه اول» و«نمره اول حاجی میرزا حسن شیرازی» شمرده اند. رجوع کنید به: حیات یحیی، دولت آبادی،جلد اول، ص 135، تذکره مدینه الادب، عبرت نائینی، جلد دوم، ص680، منتخب التواریخ، محمدهاشم خراسانی، صص321-322، علماء معاصرین، خیابانی، ص48، شرح حال رجال ایران، بامداد، جلد سوم، ص96، یادداشتهای حاجی میرزا ابوالحسن علوی، مندرج در: یغما، سال5، ش8، ص367، برای نمونه-  میرزا حسین نوری، فقیه، رجال شناس و محدث نامدار شیعه در نامه‌ای به صاحب عبقات الانوار از شیخ فضل الله با عنوان«جناب شریعتمدار اجل تلامذه جناب میرزا دام ظلّه در تهران» یاد می کند(مجله نور علم، دوره چهارم، ش12، ص 100)

5-      برای مطالعه اسامی اعضای کمیسیون رجوع کنید به: تاریخ بیداری ایران، بخش دوم، 5/494-495، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، 6/1237

6-      شرح حال رجال ایران، بامداد، 3/104، تقی زاده می نویسد:«شاید موثرترین اعضای هیات مدیره شدم»(زندگی طوفانی، ص150) دکتر مهدی مجتهدی از دوستان تقی زاده نیز با اشاره به اسامی اعضای هیات مدیره خاطر نشان می سازد:«در این مجمع رای میرزا محمدعلی خان ]تربیت[ به تحقیق در اختیار تقی زاده بود. مستشارالدوله و حکیم الملک و نواب دوستان بسیار صمیمی او بودند. مجاهدان از هیات مدیره تقاضا کرده بودند که علی محمدخان تربیت، فرزند روحانی او را به سرپرستی ایشان معین کنند»(تقی زاده؛ روشنگریها در مشروطیت ایران). البته گفتنی است که مرد شماره یک هیات مدیره و آمر و حاکم اصلی آن، حسینقلی خان نواب بود که در گزارش سفارت انگلیس نیز از وی به عنوان رهبر واقعی هیات مدیره یاد شده است(تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه: حسن معاصر، ص1199)

7-      دیرکتوار(هیات مدیره) حکومت فرانسه که از پنجم برور سال چهارم انقلاب(27 اکتبر 1795.م) تا هجدهم برومر سال هشتم انقلاب(9 نوامبر1799.م) ادامه یافت و آن مرکب از پنج تن بود و به یاری دو مجلس(شورای قدما و شورای پانصد تن) امور مملکت را اداره می کرد. ناپلئون بناپارت سرانجام این حکومت را برانداخت.

8-      مجموعه آثار قلمی شادروان ثقه الاسلام شهید تبریزی، ص327 به بعد

9-      ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، 2/399

10-     برای اسامی آنان رجوع کنید به: شرح حال رجال ایران، بامداد،صص 3/104 و1/15

11-   تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، ص6/1275

12-   رجوع کنید به: سفرنامه عبدالصمد میرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظیم و تصحیح مسعود سالور، ص83 به بعد

13-     ادوارد براون، با اشاره به حکومت مقتدرانه ظل السلطان پیش از مشروطه می نویسد: وی«آن زمان به عنوان یک طرفدار انگلیس به قدرتمندترین و بی رحمترین حاکم در کشور شهرت داشت» (انقلاب مشروطیت ایران، براون، ترجمه مهری قزوینی، ص312)، ظل السلطان، حتی در آستانه فتح تهران و خلع محمدعلی شاه نیز با شاه برضد مشروطه اتحاد و همکاری داشت. معتمد خاقان در نوامبر 1908(شوال 1326.ق) از اروپا به تقی زاده می نویسد:«از همه تازه تر اینکه آقای ظل السلطان با شاه آشتی کرده مشغول تهیه حرکت هستند. چند روز قبل می خواست هرمز میرزا را روانه نماید برای تکمیل اتحاد. هرمز میرزا باطنا از ترس چند روزی عقب انداخت.  اغلب روزها تلگرافات خیلی تحبیب آمیز از نایب السلطنه ]پدر زن محمدعلی[ شاه به ظل السلطان می رسد. بیست روز قبل  عرض کرده بودم که دختر جلال الدوله ]فرزند ظل السلطان و پسرخاله محمدعلی شاه[ را به پسر نایب السلطنه داده اند، چند روز قبل گویا عروسی کرده و دختر را برده‌اند. حضرت ظل السلطان که جان می کند که یک شاهی در راه ملت خرج کند، مبلغی جواهر برای عروس و داماد خریده روانه کرد.» سپس با اشاره به تظاهرات دروغین ظل السلطان در مشروطه اول به حمایت از مشروطیت و نقشی که این امر در تحریک محمدعلی شاه به ضدیت با مجلس و مشروطه و نهایتا کشتار هزاران تن از مشروطه خواهان در کشور داشت، می نویسد:«از آن وقت که آشتی کرده و با نایب السلطنه وصلت کرده است مردِکه بدون ملاحظه پیش اغلب، بدگویی از مجلس و مشروطه می کند و پشت سر ماها بدگویی می‌کند که این فلان فلان شده ها آمده بودند که با پول من، با برادرزاده من ]محمدعلی شاه[ طرف بشوند» (اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، صص191-193)

14-      تاریخ مشروطیت ایران، ملک زاده، جلد ششم، ص1275

15-   نهیب جنبش ادبی- شاهین، صص235-236، اظهارات مدیر نظام نوابی. عزیزالسلطان نیز در خاطراتش با اشاره به حبس مجدالدوله و نیز امیر نظام و پسرش حاجی ناصرالسلطنه(از فعالین برضد اردوی مشروطه در اواخر استبداد صغیر) تصریح می کند:«مجدالدوله را هم که در میدان توپخانه بود امروز آوردند در دیوانخانه آنجا حبس است. ان شاءالله از کشتنش گذشته اند. صد هزار تومان از او پول می خواهند از ناصرالسلطنه، امیر نظام و سایرین هم پول زیادی می‌خواهند» (روزنامه خاطرات عزیزالسلطان، جلد دوم، صص1587،1588) و چند روز بعد:«باری، مجدالدوله قرار شده است سی هزار تومان پول بدهد با ده علی آبادش. حاجی ناصرالسلطنه هم سی هزار تومان با ده آباد و امیرنظام هم گویا همین طورها»!(همان، ص1591)

16-     تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، همان

مصادره اموال و املاک ثروتمندان از سوی جناح تندرو مشروطه پس از فتح تهران، حکایتی دراز و خواندنی دارد که شرح و بسط آن فرصتی مستقل می طلبد. تقی زاده، پیشوای مشروطه خواهان در شرح عملکرد فاتحین تهران چنین می نویسد:« اینها خیال می کردند چون قشون جمع کرده اند و طهران را گرفته اند، همه حکم باید با اینها باشد. در این شکی نیست که تندروی کردیم. در اول امر گفتند چون دولت محتاج پول است گردن کلفتها را که پول مردم را گرفته‌اند حبس کنند و پول بگیرند مجاهدین هم از مردم، این و آن پول می گرفتند و از خانه مردم بالا می رفتند» (زندگی طوفانی، ص135، 143) شریف کاشانی، از فعالان مشروطه نیز در وصف مجاهدین مشروطه می نویسد:«خود را به صورت مهیبی ساخته، از قطار فشنگ  موزر و کلاههای پشمالو و غیره. بختیاریها هم ذاتاً بزن بهادر و شرور بوده اند، به خصوص حالا که چنین فتح نمایانی هم کرده. هیچ کس اختیاری از حال و مال خود ندارد. از سردارها و روسای خودشان هم هیچ ملاحظه و خوفی ندارند، آنها هم چندان مواخذه نمی کنند. مال هر کس را بردند، بردند از هر بابت مردم متوحش اند»(واقعات اتفاقیه در روزگار، ص421) شاهد عینی دیگری نقل می کند: «دوستم(شیخ سیف الدین) در مجلسی تعریف کرد:کتابی در خانه یکی از سرکردگان مشروطه دیدم به قدر کتاب کلیات سعدی. چهار جدول کشیده بود: مشروطه ]خواه [مستبده، بین بین، مجهول الحال. مشروطه ]خواه[ پول باید بدهد. مستبده، از دار کشیدن داشت تا چوب تبعید و پول. بین بین و آن هم، پول. من گفتم: پس همه را جز چند نفر بفرمایید همان پول! دیگری گفت: بلی سپهدار] تنکابنی[ نهصد هزار تومان به بانک قرض داشت، این مخارج هم علاوه شده! باری، شیخ می‌گفت: هشتاد کرور جمع کتاب بود. از سه کرور جریمه داشت تا صد تومان. از آن شخص پرسیدم: اسم من هم هست؟ گفت البته، گفتم: مردم مکنت دارند اما نقدینه نیست ما همان زمین و آب ]را[ داریم که امروز هیچ قیمت ندارد. آن شخص گفت: وقتی که رولور را به شقیقه آدم گذاشتند پیدا می شود!» (روزنامه خاطرات عین السلنه، 4/2707) عزیز السلطان نیز که با سران مشروطه ارتباط داشته و از نزدیک شاهد وقایع بوده است در خاطرات خود، بخش مربوط به نیمه شعبان 1327.ق، می نویسد: شنیدم«مجلس تازه ای تشکیل شده است به اسم مدیریه، برای جمع آوری اعانه. یعنی پول گرفتن از مردم به هر زبان که باشد. در واقع مثل بانک ملی برای قشون و سایر مصارفات. به قدر چهارصد نفر صورت نوشته اند، رقعه فرستاده‌اند که پول بگیرند. میرزا ابوالقاسم خان، شاهزاده معین السلطنه و حاجی امین السلطنه، اینجا آمده بودند برای اینکه از کجا بیاوریم؟ پولی نداریم. باری مثلا از معین السلطان هم پانزده هزار تومان پول می خواهند»(روزنامه خاطرات عزیز السلطان، 2/1611) اینگونه فشارها، پیدا است گذشته از زیان شخصی به افراد، خالی از زیانهای سیاسی- اجتماعی و از آن جمله زیان به استقلال کشور نبود. عزیزالسلطان، فردای آن روز خبر می دهد:«به قدر دویست نفر زن رفته اند به سفارت روس که، ما به قدر دو هزار نفر هستیم آمده ایم بست. روسها ممانعت کرده اند ]و[ گفته اند کسی را راه ندهند. در سفارت را هم بسته اند. چون که این پول گرفتن از مردم آخرش خوب نخواهد شد. دور نیست که مردمی که پول بایست بدهند بریزند به سفارت. از این جهت در سفارت را بسته اند»(همان، ص1615)

17-     ‌رجوع کنید به: روزنامه خاطرات عین السلطنه مقدمه، ج4

18-     روزنامه خاطرات عزیزالسلطان، 2/1597، بخش مربوط به 23 رجب 1327.ق:«از اخبار تازه این است که، گویا عمل شاهزاده ظل السلطان هم با ملتی‌ها گذشته، پول داده، بنا شد که بیایند تهران.» «ظل السلطان صد هزار تومان پول نقد داد و دویست هزار تومان هم سند داد که بعدا بپردازد(همان، ص1631، 1671) و چندی بعد صد هزار تومان مزبور گم شد! و این مطلب، قال مقال زیادی را بین مردم و مجاهدین برانگیخت»(همان، ص1636)

19-   رجوع کنید به: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، جلد ششم، ص1288

20-     رجوع کنید به: خاطرات غلامعلی عزیزالسلطان، جلد دوم، صص1586،1588

21-بخشی از تاریخ مشروطیت، یادداشتهای تاریخی راجع به فتح تهران و اردوی برق، علی دیوسالار (سالار فاتح) ص108. دیوسالار در فتح رشت و قزوین و تهران نقشی بارزی داشت و پس از تجدید مشروطه، معاون یپرم شده، لقب سالار فاتح گرفت(همان، ص10) و در محاکمه شیخ فضل الله نیز، به عنوان مستنطق حضور یافت.

22-   دو رساله درباره انقلاب مشروطیت ایران از ابوالقاسم خان ناصرالملک و محمدآقا ایروانی، به اهتمام دکتر عبدالحسین زرین کوب و روزبه زرین کوب، سازمان اسناد ملی ایران، تهران، 1380، ص40

23-روزنامه خاطرات عین السلطنه، جلد چهارم،صص2713،2714

24-     قرن السعاده، یادداشتهای افضل الملک، کتابخانه مجلس شورای اسلامی(بهارستان)، نسخه مخطوط، شماره 8496، صص588-589.

25-در خصوص این آخری- موقر السلطنه- برخی معتقدند که جرم اصلی او، لو دادن اسرار لژهای ماسونی به دشمن بوده است. در این زمینه به گزارش رسمی منتشره درباره موقر اشاره می کنند که تصریح به پرهیز از افشای برخی مطالب دارد.

26-رجوع کنید به: قیام آذربایجان و ستارخان، اسماعیل امیر خیزی، صص456-461 و461-473

27-  

ّ

 
 انقلاب مشروطیت ایران، صص200-201. میرزا آقا فرشی(از یاران تقی زاده و از وکلای تبریز درصدر مشروطه) در نامه‌ای به مستشارالدوله، مورخ25 ژوئیه 1909، با اشاره به شایعه نصب عین الدوله(از سوی دولت مشروطه) به حکومت خراسان در جراید مشروطه، فریاد برآورد:«عین الدوله که واقعا اعمال شمر ذی الجوشن یکی از سیئات اعمال اوست و تا دیروز آنچه از دستش آمد مضایقه نکردعلاوه از قتل ملت و بومبارده کردن چهارده ماه تمام شهر تبریز در آن اواخر هزاران زن و بچه بیگناه را از گرسنگی تلف نمود و انصافا امروز اولین شقی و قابل کشیدن دار است. بدبختانه در روزنامه می خوانیم که فرمانفرمای خراسان شده است. حقیقت، دو روز است مرا بهت گرفته، هرچه فکر می کنم عقلم به جایی نمی رسد از وجدان شما می پرسم هرگاه بنابراین باشد که هرکس مثل عین الدوله هر کار قبیح و شناعت را بنماید و فردایش هم فرمانفرمای خراسان گردد، پس چرا از امیربهادر و شیخ فضل الله بد می گوییم چرا امیر بهادر را نایب السلطنه نکردید. چرا شیخ فضل الله را حامی شرع نباید شمرد»؟! (خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه دوم: اسناد مشروطیت، به کوشش ایرج افشار، ص255)

28-   دو رساله درباره انقلاب مشروطیت ایران از ابوالقاسم خان ناصرالملک و محمدآقا ایروانی، همان، ص41

29-  

 

ّ

 
مردوخ، پیشوای مشهور اهل سنت کردستان که در ماههای آخر عمر شیخ در تهران می زیست و چنانکه خود نوشته از سفره احسان وی بهره مند بود، می نویسد: «پس از فتح تهران که جان شیخ سخت در معرض خطر بود به وی اصرار ورزیدم که برای حفظ جان به سفارت روسیه پناه ببرد، او در پاسخ گفت: برای عالم اسلامیت، ننگ می دانم که در تاریخ کفر و اسلام بنویسند یک نفر از علمای اسلام پس از هفتاد سال خدمت به عالم اسلامیت، از ترس مرگ پناهنده به سفارتخانه فرنگ شد. برای من، مرگ از این تحصِن خوشتر است. پرسیدم پس چه خواهید کرد؟ گفت: آخرین راه که به نظرم آمده همین است. غَض العینین مدِ الرجلین، قول الشهادتین، رضینا بقضاء الله و نصبر علی بلاء الله» (یعنی فروبستن چشمها، کشیدن پاها به سوی قبله و گفتن شهادتین، راضی به قضای الهی هستیم و بر امتحان دشوار الهی، صابر و شکیباییم» رجوع کنید به: تاریخ کرد و کردستان، جلد دوم، ص262

30-   مکتوبات، اعلامیه ها محمد ترکمان، جلد دوم، ص399

31-   یپرم خان از انزلی تا تهران، صص61-61

32-     اسلام و مقتضیات زمان، مرتضی مطهری، جلد نخست، صص156،159

33-   حیات یحیی، دولت آبادی،همان، جلد نخست، ص 135

34-   منتخب التواریخ، حاج محمد هاشم خراسانی، صص321 و322

35-   علماء معاصرین، حاج ملاعلی واعظ خیابانی، ص48

36-   شرح حال رجال ایران، بامداد، جلد سوم، ص96

37-   مجله یغما، سال5، ش8، آبان 1331، ص367، یادداشتهای حاجی میرزا ابوالحسن علوی(از یاران تقی زاده)

38-   رجوع کنید به: چهل سال تاریخ ایران (الماثر و الاثار) اعتماد السلطنه، همان، جلد نخست، ص204، تذکره مدینه الادب، عبرت نائینی، جلد دوم، ص680، خاطرات صدرالاشراف، ص64، و ص173، سید محمدعلی شوشتری نیز که در جوانی محضر شیخ را درک کرده است می نویسد: شیخ«در حوزه درس مرحوم میرزای بزرگ بر همه فضلا مقدم می نشست.» رجوع کنید به: مکتوبات، اعلامیه ها ترکمان، ص360

39-   نهیب جنبش ادبی- شاهین، تندرکیا، ص221

40-   تاریخ مشروطیت، امین الشرع خویی، مندرج در، میراث اسلامی ایران، 9/135

41-    رجوع کنید به: دو اثر راقم این سطور (علی ابوالحسنی):«آخرین آواز قو» و«خانه، بر دامنه آتشفشان»

42-   زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص135

43-   همان، ص143

44-   همان، ص144 و151

45-   واقعات اتفاقیه در روزگار، محمدمهدی شریف کاشانی، 2/371، وی همچنین با اشاره به ورود قریب هزار سوار بختیاری به تهران تحت ریاست سردار محتشم و سردار بهادر در 6 رجب 1327.ق(یعنی یک هفته پیش از شهادت شیخ) و نیز ورود تعداد زیادی مجاهد مسلح در هر شب از سوی قزوین به پایتخت، می نویسد:«مستبدین به اندازه ای پریشان و خائف گردیده که فوق تصور است رجال و اعیان هم به نحوی متملق گردیده که موجب حیرت است»(همان، ص375)

46-     همان، ص421

47-   سپس شرح زبانداری از مصادره اموال و تهدید مردم توسط مشروطه چیان مسلح به دست می دهد(روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2707) راجع به کشتارها و غارتهای اردوی مشروطه در رشت و قزوین و تهران، نگرانی و وحشت شدید مردم و فرار رجال و تجار و به سفارتخانه های خارجی، افزون بر موارد فوق، رجوع کنید به: روزنامه خاطرات عین السلطنه،‌‌همان، ‌‌2/1526،1529 و1536و 1542 و3/2470 و 2484 و2521و2573و2593و4/2643-2644 و2654-2655و2784-2789و2801-2802، روزنامه خاطرات عزیز السلطان، 2/1615

48-   تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، ص142

49-   نهیب جنبش ادبی، شاهین، دکتر شمس الدین تندرکیا، ص229

50-   تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، 6/117 و118

51-   در این باره، بخش مربوط به روابط شیخ ابراهیم زنجانی با فراماسونری، توضیح خواهیم داد.

52-   خاطرات بولارد، ص509

53-   اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند شماره 5610، درباره وابستگیهای ماسونی و انگلیسی مفتاح السلطنه و نیز اعتلاء الملک، در مقاله«مشروطه و رژیم پهلوی، پیوندها و گسستها» مندرج در مجله تاریخ معاصر ایران، سال چهارم، پاییز و زمستان79، صص73-75 توضیح داده ایم.

54-   رابطه فراماسونری با صهیونیسم و امپریالیسم، ح.م، زاوش، 1/56

55-   مشروطه گیلان، رابینو، ص163، کتاب آبی، 3/700

56-   تنبیه الامه میرزای نائینی، مقدمه و توضیحات سید محمود طالقانی، تهران1334.ش، ص17

57-   تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص62

58-   نخستین دهه انقلاب مشروطه ایران(1324-1334.ق) مندرج در: مجله ایران نامه، ویژه مشروطه

59-   نهیب جنبش ادبی، شاهین، تندرکیا، ص228

60-    همان، صص226-227

61-   میراث اسلامی ایران، به کوشش رسول جعفریان، 9/596

62-   سیداحمد تفرشی حسینی از معاصران واقعه، زمان اعدام شیخ را«مقارن غروب» روز سیزدهم رجب ضبط کرده است(روزنامه اخبار مشروطیت ایران، به کوشش ایرج افشار، ص240) مدیر نظام نوابی نیز که در پای دار حاضر بوده می‌گوید:«یک ساعت و نیم به غروب مانده بود که شیخ را از محکمه به سوی دار بردند»(نهیب جنبش ادبی، شاهین، ص246 و250)

63-    نهیب جنبش ادبی، شاهین، تندرکیا، اظهارات مدیر نظام نوابی، ص237

64-     یپرم داویدیان گانتساکتسی، عضو گروه«ارمنستان جوان» بود که برای دفاع از ارامنه محارب ارزروم با دولت عثمانی(که بهر حال، ظاهر «اسلامی» داشت) می جنگید. نیز عضو «حزب داشناکسوتیون» و به دیگر تعبیر:«اتحاد انقلابیون ارمن» بود که در راه یکی شدن ارمنستان روس و ترکیه و تشکیل ارمنستان بزرگ، تلاش می کرد و بالاخره موسس حزب داشناکسیون- شعبه گیلان بود(رجوع کنید به: یپرم خان سردار، اسماعیل رائین، ص41 به بعد) پیداست مشروطه ای که یپرم سنگش را به سینه می زد و برای تحقق آن هر نوع خطر را از ارمنستان قفقاز تا تهران اسلامی به جان خریده بود، چه نوع مشروطه ای بود؟ و تکلیف فقیه خدا ترس و شریعت خواهی نظیر شیخ فضل الله با مشروطه مورد اعتقاد و حمایت اینگونه افراد، چه می بود؟ ابراهیم صفایی در کتاب«رهبران مشروطه» بخش مربوط به یپرم خان می نویسد: زمانیکه در سال 1291 شمسی یپرم خان در فاصله همدان و کرمانشاه کشته شد، جسد وی را با تشریفات رسمی وارد همدان کرده و اطفال دبستانها را با مامورین دولتی و جمعی از ارمنیهای همدان به استقبال جنازه بردند. در کلیسای ارمنیها مراسم مذهبی به عمل آمد. کشیشی که یپرم را مسیحی نمی دانست و به اجرای تشریفات مذهبی اعتراض نموده بود از طرف یاران یپرم ترور شد»

65-   مقصود، زمان نگارش کتاب یپرم خان سردار، در دوران رژیم پهلوی است- ع. منذر

66-    یپرم خان سردار، اسماعیل رائین، صص 266-267، به نقل از: تاریخ دو هزار و پانصد ساله پلیس ایران، د. امینی، صص32-36

67-   یپرم خان سردار، ص257 و نیز حاشیه تصویر دکتر آقایان در اواخر همان کتاب.

68-   یپرم خان سردار، ص277، از پیشنهاد و تصویب مالیات بر مشروبات الکلی که به مصرف این مایع عقل سوز در کشور اسلامی رسمیت می بخشید که بگذریم، باید گفت: نظمیه ای که اکثر اعضای آن بهائی بودند، بْعدی نداشت که حقوق ماهانه افراد آن نیز از جیب باده فروشان تامین گردد. به قول شاعر لطیف طبع ایرانی:

 گر آب چاه نصرانی نه پاک است                                 جْهوده مرده می شویم، چه باک است!

69-   اشاره به مجاهدین وارداتی مشروطه از قفقاز و روسیه

70-   پراکنده نگاهی به کتاب زرد، علی مدرسی، مندرج در: مجله یاد، سال6، ش21، ص93

71-   زندگی طوفانی، ص138، علامتهای تعجب از خود تقی زاده و تاکید روی کلمات از ماست.

72-   تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، 6/1260، دکتر اسماعیل رضوانی تصریح دارد:« محکمه ای ساختگی تشکیل داده او را محکوم به اعدام نمودند»(انقلاب مشروطیت ایران، ص199)

73-   در خصوص میرزا محمد نجات، رجوع کنید به: گزارش ایران، مخبرالسلطنه، ص243، شرح حال رجال ایران، بامداد، 3/104، دولتهای ایران در عصر مشروطیت، ح.م، زاوش، ص39. گفتنی است، میرزا محمد خراسانی مدیر روزنامه نجات، در ترور شیخ فضل الله در فترت بعد از مشروطه صغیر نقش داشت و به همین دلیل نیز توسط دولت دستگیر و به زندان افتاد. ولی سفیر انگلیس(جرج بارکلی) به عوان فرد تحت الحمایه سفارت، به حمایت جدی از وی پرداخته(زندگی طوفانی، تقی زاده، ص142) او را در پوشش حفظ و مراقبت خود قرار داد(واقعات اتفاقیه، محمدمهدی شریف کاشانی، 1/161) و با مساعدت تامِه ای که به وی کرد، موجبات آزادیش را فراهم کرد(همان، 1/261) نجات، لابد به پاس این خدمت، چندی بعد به عضویت انجمنی برگزیده شد که با فشار روس و انگلیس در پایتخت تشکیل شده و به اصطلاح قرار بود زمینه را برای تجدید انتخابات مجلس فراهم سازد. سابلین مستشار ارشد وزارت خارجه روسیه در ایران، به دولت متبوع خود نوشت:«انجمن آشتی با عضو جدیدی معتبرتر گشته است. میرزا محمد خراسانی به خاطر خدماتش در دوران استبداد به عضویت انجمن برگزیده شده است. او شخصی را که به شیخ فضل الله تیراندازی کرده بود، از لحاظ پول و اسلحه تامین کرده بود و به این جهت مدتی در باغشاه در زنجیر به سر می برد» رجوع کنید به: کتاب نارنجی، 2/211، شرح وقایع اتفاقیه تهران از 15 تا 25 مه سال 1909میلادی، چنانکه، پس از فتح تهران نیز، همچون حسینقلی خان نواب و حکیمی و وثوق الدوله، عضو کمیسیون فوق العاده ای شد که اقدام به عزل محمدعلی شاه و تشکیل دولتی از سردار اسعد بختیاری و  سپهسالار تنکابنی نمود(روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2661-2663)

74-   تاریخ مشروطه ایران و جنبش وطن پرستان اصفهان و بختیاری، دانشور علوی(مجاهد السلطان) با توضیحات و حواشی حسین سعادت نوری، صص66-69، یپرم ضمنا روز بعد از شهادت شیخ فضل الله، جشن مفصلی در نظمیه گرفت و سور و سات فراوانی چید و اهل حال هم رفتند و خوشحالی زیادی کردند! (نهیب جنبش، ص263)

75-    نهیب جنبش ادبی، شاهین، اظهارات مدیر نظام نوابی، ص238

76-    نقطه چینها از خود تندرکیا است.

77-   نهیب جنبش ادبی، ص227 و نیز رجوع کنید به: روزنامه خاطرات عزیز السلطان، 2/1590

78-   روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/1713

79-   وی دست پرورده و منسوب تقی زاده بود و بعد از فتح تهران ریاست بخشی مهم از مجاهدین به او واگذار شد.

80-   زندگی طوفانی، همان، ص138. گفتنی است که پس از قتل سید عبدالله بهبهانی به دست تروریستهای حزب دموکرات(مربوط به تقی زاده)، ستارخان و یارانش دست به مقابله به مثل زده و همین میرزا علی محمدخان را ترور کردند(روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، سید احمد تفرشی، صص251-252، که کار بالا گرفت و نهایتا به فاجعه خلع سلاح ستارخان و دوستانش در پارک اتابک منجر شد.

81-   نهیب جنبش ادبی، ص257

82-   روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2713، همو می نویسد:«نایب السلطنه از غصه قتل شیخ گلویش درد گرفته است»(همان، ص2714)

83-    زندگی طوفانی، همان، صص138-139

84-   خاطرات خدمت در فلسطین، فضل الله نورالدین کیا، ص124

85-   رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 2/486

86-   ذکاءالملک فروغی، عاقلی، ص241، نیز رجوع کنید به: روزنامه خاطراتعزیز السلطان، 2/1586، پس از قتل غافلگیرانه شیخ نیز عضد الملک، جان دو روحانی پارسای همرزم وی(ملامحمد آملی و حاج شیخ علی اکبر بروجردی) را از گزند مشروطه چیان تندرو نجات داد(نهیب جنبش ادبی، شاهین، تندرکیا، ص229)، روزنامه اطلاعات، شماره14892، سوم دی1354، ص19، نامه محیط طباطبایی به مرکز پژوهش اطلاعات. تقی زاده نیز در زندگی طوفانی(ص150) به اختلاف بر سر قتل شیخ میان مشروطه خواهان تصریح دارد.

87-   رجوع کنید به: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، 6/1260-1271، خاطرات من، اعظام الوزاره، 1/298-321

88-   تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، همان، 6/1270

89-   همان، 6/1269

90-   انقلاب مشروطه ایران، همان، ص335

91-   همان، 6/1270-1271، خاطرات من، اعظام الوزاره، 1/321-322

92-   مرگی در نور، زندگانی آخوند خراسانی صاحب کفایه، عبدالحسین مجید کفایی، ص369

93-   در تایید مطلب فوق می توان سخن عین السلطنه را شاهد آورد که در بخش خاطرات نوزدهم رجب سال 1327(شش روز پس از شهادت شیخ فضل الله) از محمد حسین میرزا نقل می کند:«تلگرافی از عتبات آمده که شیخ را محترما روانه عتبات کنید. حالا متحیر مانده اند چه جواب بدهند. پسر بزرگ شیخ، حاج آقا ضیاءالدین آنجاست. باطنا هم از این کار پشیمان شده اند»(روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2728) درباره تاسف آخوند از مرگ شیخ همچنین رجوع کنید به: خاطرات نواب وکیل، صص494-496

94-   نهیب جنبش ادبی، ص242

95-   به گفته مدیر نظام نوابی که شاهد محاکمه و اعدام شیخ فضل الله بوده، مستنطقان شیخ، همگی مسلح بودند و دادستان آن محکمه نیز موزر بسته بود(نهیب جنبش ادبی، شاهین، صص236-237 و240)

96-   تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، همان، 6/1260

97-   نهیب جنبش ادبی، شاهین، همان، ص236

98-   سعید نفیسی که از منسوبین نزدیک نظام السلطان است، وی را«از معروفترین جوانان خراج و عیاش و خوشگذران آن دوره» می شمارد که «بیشتر شبها در باغ جمال آباد متعلق به وزیر همایون مجلس عیش و عشرت داشت» و پدر نفیسی برای اینکه وی سرمشق بدی نگیرد اجازه نمی داد به این مجالس نزدیک شود. ولی سعید نفیسی یک شب پنهانی شاهد یکی از این مجالس عیش می شود. به گفته او:«آن شب نظام السلطان دستة خانم اُرگی ]صاحب معروفترین دسته مطرب زنانه تهران[ را در باغ جمال آباد برای یاران و هم ساغران خود دعوت کرده بود و تا نزدیک صبح می کوبیدند و می رقصیدند و مشروب و خوراک گرم و سرد سبیل بود»!(خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی به روایت سعید نفیسی، به کوشش علیرضا اعتصام، صص543-544)

99-   نهیب جنش ادبی، صص236-237، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، 6/1268-1271، خاطرات من ، اعظام الوزاره، 1/2980321، محاکمه شیخ فضل الله نوری، دکتر عطاءالله خواجوی، مندرج در: خاطرات وحید، ش17، از 15 اسفند 1351 تا15 فروردین 1352.ش، ص62

100-      زندگی طوفانی، ص138

101-      در اصل؛ مزر

102-      نهیب جنبش ادبی، شاهین، اظهارات مدیر نظام نوابی، ص240

103-      درباره ترور شیخ و عاملان و آمران آن، رجوع کنید به: نهیب جنبش ادبی، صص266-296، روزنامه خاطرات عین السلطنه، 3/225-2292، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، 4/275و278 و298، واقعات اتفاقیه، جلد نخست، صص260-261، روزنامه اخبار مشروطیت، ص163، و 165-167، روزنامه خاطرات عزیز السلطان،2/1357، خاطرات و اسناد ظهیر الدوله، ص413و415، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه: حسن معاصر، صص1020-1022، کتاب نارنجی، 2/72، تاریخ مشروطه کسروی صص828-830، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملک زاده، 5/1018-1019، دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، نوایی، صص88-89

104-      رئیس بعدی گارد رضا خان که به کمک مسیو هایم«شموئیل حزقیل حائم»(مامور اینتلیجنت سرویس انگلیس در ایران و مدیر روزنامه صهیونیستی هحییم، عضو موثر در کودتای سوم اسفند، وکیل یهودیان در مجلس پنجم و رهبر صهیونیستهای ایران) و چند تن دیگر در صدد کودتا علیه رضاخان برآمد و به دست وی زندانی و تیرباران شد. شرح مساله، موکول به فرصت دیگری است.

105-      رجوع کنید به: اظهارات مدیر نظام نوابی در: نهیب جنبش ادبی، صص254-255، یپرم خان سردار، اسماعیل رائین.

106-      برای مطاله طبع خونریز و خشونت طلب وی رجوع کنید به: زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، ص138، عبارت تقی زاده در این زمینه را قبلا آوردیم.

107-      رجوع کنید به: شرح حال رجال ایران، بامداد،3/104، محاکمه شیخ فضل الله نوری، دکتر عطاءالله خواجوی، مندرج در: خاطرات وحید، ش17، از 15 اسفند 1351 تا 15 فروردین 1352.ش، ص62

108-      سید ابوالحسن علوی، دوست تقی زاده، با اشاره به شرکت ابوالفتح زاده در فتح تهران و قزوین، می نویسد:«بعد از فتح تهران از طرف هیات مدیره مامور وصول وجه از شاهزاده مسعود میرزای ظل السلطان گردید. در حدود سال 1328.ق سفر مختصری به اروپا کرد و بعد از مراجعت در سال 1329.ق که مسیو مرنارد بلژیکی رئیس خزانه داری گردید او مامور مالیات ساوجبلاغ و شهریار گردید و بعد از مدتی کمی به واسطه بدرفتاری با رعایا معزول شد و در همین موقع بود که معلوم شد که او جزو بهائیها شده است و شب و روز برای پیشرفت آن دسته کار می کرد در اواخر سال 1335.ق در طهران به عنوان اینکه او جزو کمیته مجازات بود(کمیته مجازات، کمیته مجهولی در طهران بود که چند نفری را هم به این اسم مقتول گردانید) دستگیر شد» (رجال عصر مشروطیت، ص16) درباره کمیته مجازات و بستگیهای پنهان و مرموز سران آن، رجوع کنید به: کمیته مجازات، عبدالله متولی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران، 1378. راجع به ماموریت ابوالفتح زاده در گرفتن پول از ظل السطان نیز رجوع کنید به: اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص170 به بعد.

109-      اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص182

110-      همان، صص186-191، راجع به رفتار ایذایی و خشونت آمیز مجاهدان گیلان با ظل السلطان، رجوع کنید به: یادداشتهای رابینو، صص80-84

111-      تاریخ معاصر ایران، سال سوم، شماره اول، تابستان 78، صص279-280

112-      روزنامه خاطرات عین السلطنه، جلد چهارم، ص1641

113-      شرح حال رجال ایران، ص 293

114-      نهیب جنبش ادبی، شاهین، ص237 و240

115-      همان، ص237

116-      نهیب جنبش ادبی، شاهین، ص238

117-      مکارم الاثار، معلم حبیب آبادی، 5/1605-1606، نقل از میرزا حسن جابری.

118-      به قول ملک زاده:«هرگاه تاثیر عمیق قتل حاجی شیخ فضل الله در کار نبود بدون شک مشروطه خواهان این دو نفر را اعدام می کردند» (تاریخ انقلال مشروطیت ایران، 6/1276)

119-      از وکلای وابسته به رضاخان در مجلس ششم و نیز مجلس موسسان رضاخانی.

120-      رجوع کنید به: زندگینامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت الله شیخ محمدتقی املی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، اسفند 1380، صص126-127، در آسمان معرفت، حسن زاده آملی، صص205-. تاکید روی کلمات از ماست.

121-      لوایح آقا شیخ فضل الله نوری، به کوشش هما رضوانی، نشر تاریخ ایران، تهران، تابستان 1362، صص58-59، راقم این سطور، تحت عنوان«بازخوانی پرونده ترور و خشونت در مشروطه»، تحقیق بلندی را در دست دارد که خواننده می تواند آن را در لیست مطالبات خود از حقیر یادداشت کند.

122-      نهیب جنبش ادبی، ص249

123-      نهیب جنبش ادبی، شاهین، تندرکیا، ص252 به بعد

124-      تقی زاده: روشنگریها در مشروطیت ایران، دکتر مهدی مجتهدی، با مقدمه محمدعلی جمالزاده، ص160

125-      انقلاب مشروطیت ایران، ص199، دکتر رضوانی می افزاید:«شیخ فضل الله مقام اجتهاد داشت و این مقام بر همه کس مسلم بود. به طوری که حتی سرسخت ترین دشمنان او نیز نتوانستند عظمت علمی او را انکار کنند و حتی بسیاری او را از بهبهانی و طباطبایی و امثال آن دو برتر می دانستند. در بحبوحه انقلاب، آنچه امکان داشت به این پیرمرد به دروغ یا راست افترا زدند اما هیچ کس منکر مقام علمی او نشد. این مرد دلیر که سالهای آخر عمر او پر است از ماجرای مهیب، برخلاف دیگران در خانه نشست و با اینکه به او پیشنهاد شد به یکی از سفارتخانه ها پناه ببرد، نپذیرفت و این کار را دون مقام علمی خود دانست.»

126-      روزنامه خاطرات عین السلطنه، 4/2709

127-      مقصود، شیخ محمدمهدی شریف کاشانی نویسنده کتاب واقعات اتفاقیه در روزگار است که از پیشگامان و فعالان مشروطه و مورخان مشروطه است.

128-      جسارت، جرات به کار بد و خلاف.

129-      شیخ محمدمهدی شریف کاشانی، مولف«واقعات اتفاقیه در روزگار» از پیشگامان و فعالان مشروطه شناخته می شد و با شیخ فضل الله نوری نیز سخت سرگران بود،ع- منذر.

130-      واقعات اتفاقیه در روزگار، محمد مهدی کاشانی، جلد نخست، صص17و18

131-      پس از اعدام فجیع موقرالسلطنه به دست مشروطه چیان در تهران، براون به تقی زاده نوشت:« امروز روزنامه تیمس ]تایمز[ شرحی نوشته است در اعدام موقرالسطنه که او را برملأ چگونه بردار زدند و طناب شکست و دوباره آویختندش و سربازها جسد او را با چوب و تفنگ زدند و غیره، و این واقعه سبب اصلی بود در نوشتن این عریضه که خیلی اثر بدی کرده است در اینجا، و دشمنان می گویند که معلوم شد ایران همان ایران ایام استبداد است و این حرف انسانیت و مدنیت، چیزی نیست و همان وحشیگریهای سابق باقی است. در اینکه قتل همچنین اشخاصی لازم و ناگزیر باشد حرفی نیست، ولی نباید این طور بکشند و دیدن چنین منظره های هولناک که سبب ارتقاء عوام الناس به اعلی مدارج مدنیت و انسانیت نمی شود. چون اخلاص مخلص را و کمال حبی که نسبت به ایران دارم بر خاطر مبارک پوشیده نیست، لهذا جرات نموده مطلب را صریحا گفتم، اگرچه گفتنش تلخ باشد و یقین دارم که جناب عالی که به جمیع صفات حسنه متصف می باشید سعی خواهید کرد و روسای امور را خواهید آگاهانید که هرگاه طالب استحسان و غمخواری اهل این بلاد اعنی لیبرالها می‌باشند باید حتی المقدور رعایت شروط مرحمت و ملایمت بکنند و اگر کشتن لازم آید باری، مْثله نکنند و بیشتر از آنچه ناگزیر باشد مجرم را اذیت نکنند، بلکه به یک ضرب سیف با یک گلوله تفنگ رمق حیاتش را خاموش کنند. اگر جرات کرده ام در این اظهار، آن دوست عزیز خواهد بخشید، که مقصدی ندارم الا اینکه دشمن که خیلی است فرصت نیابد و بد نگوید،  همان طور که بد گفته اند در خصوص بردار زدن شیخ فضل الله و سایرین. یعنی نه به جهت کشتن آنها بل به جهت اینکه این منظره هولناک، مُثَلِ تمام شد از برای مردم.» رجوع کنید به: نامه های ادوارد براون به سید حسن تقی زاده، صص28-29

132-    تاریخ معاصر ایران، پیتر آوری، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، ص251

133-      حیات یحیی، 3/11، برای اطلاع بیشتر از نظر مخبرالسلطنه، رجوع کنید به: گزارش ایران، ص243

134-      شرح حال رجال ایران، 3/104-105

135-      شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، 2/289. برای مطالعه کل اظهارات ابراهیم صفایی، رجوع کنید به: رهبران مشروطه، دوره اول، صص272-273و542، به گفته صفایی:«این روحانی عالیمقام به دست یپرم و مجاهدان! قفقازی به دار کشیده شد. اگر سوء نیتی در کار نبود برای جلوگیری از هرگونه احتمالی کافی بود که شیخ را تبعید می‌کردند. متاسفانه چنین نشد زیرا انگلیسها اعدام او را می خواستند، و یپرم هم بر این کار اصرار داشت. این جنایت هولناک حرمت روحانیت را شکست و بیشتر مردم مسلمان را از مشروطه و مشروطه خواهان متنفر کرد.» (همان، ص273)و نیز:«فجیع ترین جنایتی که مشروطه خواهان در این ایام ]یعنی روزهای فتح تهران[ مرتکب شدند اعدام شیخ فضل الله نوری بود، این عمل به روحانیت لطمه بزرگی زد و یپرم در این جنایت اصرار ورزید، سپهدار نیز راضی بود و سردار اسعد هم سکوت کرد. یک محکمه انقلابی از جمعی بی عقیده و مامور! تشکیل شد و حکمی صادر نمود و شیخ را واجب القتل و مفسد فی الارض! دانست» (همان، ص542). برای اطلاع از دیدگاه منفی صفایی راجع به عوامل اعدام شیخ، همچنین رجوع کنید به: ده نفر پیشتاز، ابراهیم صفایی، بی نا(ناشر، نویسنده)، بی تا، صص229-230

136-      تشیع و مشروطیت در ایران، ص158

137-       نهیب جنبش ادبی، شاهین، همان، ص242

138-      دانشمندان و رجال مازندران، اسماعیل مهجوری، به کوشش مهندس هدایت الله مهجوری، بی نا، تهران53، ص64

 

تبلیغات