آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

زمانیکه رضاخان به قدرت رسید سرکوب کلیه شورشها و اعاده حاکمیت دولت مرکزی درسراسر کشور را اولویت نخست خود قرار داد. در ایران آنروز، هیچ نوع حزب سیاسی از انواعی که در غرب وجود دارد فعالیت نداشت. به نوشته میلیسپو هرچندگروههای متعددی در مجلس وجود داشت ولی این گروهها هرگز به بیرون از مجلس متصل نبودند و صرفنظر از رهبران پارلمانی خود، هیچگونه سازمانی نداشتند.1 تجمعات بیرون از مجلس نیز به طور طبیعی رشد نیافته و از هرگونه پایگاه موثر اجتماعی برای مخالفت سیاسی بی بهره بودند لذا با اشاره حکومت ایجاد یا منحل می‌شدند. تنها صدایی که در مقابل دستگاه سیاسی حاکم وجود داشت از جانب  گروههای غیر رسمی بود. این وضعیت تا زمان اشغال ایران توسط متفقین و رانده شدن رضاشاه از ایران همچنان ادامه یافت.

از سال 1320 .ش به دنبال ورود نیروهای متفقین به ایران و تعیین حکومت دست نشانده، به طور موقت فضای نسبتا مناسبی برای ابراز مخالفت با حکومت مرکزی پدید آمد و در این زمان احزاب سیاسی متعددی شکل گرفتند. اولین احزاب این دوره با کمک تجار و زمینداران تشکیل شد که از سازماندهی مرتب و برنامه حزبی مشخصی برخوردار نبودند. این احزاب از روزنامه‌های تهران به عنوان ارگان حزب خود استفاده می‌کردند. و بیشتر مبلغ برنامه‌های لیبرالیستی یا مرام سوسیالیستی بودند. از فعال‌ترین و با نفوذترین احزاب در خلال سالهای جنگ دوم جهانی در ایران می‌توان حزب اراده ملی و حزب توده را نام برد.

بعدها در دهه 1330 احزاب دیگری نیز تشکیل شدند که وظیفه اصلی آنها حمایت از شاه جهت اعمال کنترل و نظارت بر مجلس بود. حزب ملیون به رهبری دکتر منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت، در سال 1336 تشکیل شد تا نقش حزب اکثریت را در مجلس ایفا کند. در همان سال حزب مردم نیز به رهبری اسدالله علم، وزیر دربار، اعلام موجودیت کرد. در سال 1342 حزب ایران نوین جایگزین حزب ملیون شد که در ابتدا حسنعلی منصور و از بهمن 1343 امیرعباس هویدا رهبری آنرا برعهده گرفت. هر دو حزب با برگزاری کنگره‌ها، جشنهای حزبی و ایجاد شعبات در سراسر کشور درصدد جلب مشارکت گسترده عموم مردم بودند. حزب ملی‌گرای ایران نیز در بهمن 1349 با مرام ضد کمونیستی تاسیس شد.

در این دوره هیچیک از احزاب فوق از پایگاه گسترده اجتماعی برخوردار نبودند. برخی، همچون حزب اراده ملی و توده، با حمایت خارجی به وجود آمده بودند در حالیکه برخی دیگر، همچون حزب ملیون از سوی حکومت حمایت می‌شدند. نمونه بارز ماهیت ظاهری سیستم حزبی کشور در سیستم دو حزبی ایران نوین و مردم ظهور یافته بود که پس از چندی جای خود را به حزب واحد رستاخیز دادند. بنابراین، دقیقا مانند دوره زمامداری رضاشاه، احزاب نمی‌توانستند چهره واقعی از مخالفت موثر سیاسی را ارائه کنند. همه مخالفتهای قابل توجه در این دوره در قالب گروههای سازمان نیافته‌ و غیر رسمی بروز می‌یافت. شیوه‌ای که هر دو شاه پهلوی جهت مقابله با این مخالفتها اتخاذ می‌کردند چیزی جز سرکوب نظامی، زندان و مرگ نبود. رضاشاه و محمدرضا شاه تنها توانستند با خشونت و سرکوب بر سریر قدرت باقی بمانند.

با مطالعه تاریخ فعالیتهای سیاسی گروههای مخالف در دوره پهلوی و جهت شناخت انگیزه‌،ایدئولوژی و شیوه فعالیت آنها می‌توان گروههای فوق را در چهار دسته: جنبشهای خودمختار طلبانه، کمونیستی، مذهبی و دموکراتیک طبقه بندی کرد. در ادامه به بررسی فعالیتها و تزهای تشکیلاتی این جنبشها بسنده کرده، بدین وسیله نگرش جدیدی در مطالعه احزاب و گروههای سیاسی مخالف ایران پیشنهاد می‌کنیم.

جنبشهای خواهان خودمختاری

در سال 1299 .ش که سیدضیاء، نخست وزیر و طراح کودتای سیاه تصمیم به دستگیری همه اشراف قاجار گرفت نامه‌ای به سرهنگ تقی خان فرمانده ژاندارمری خراسان فرستاد و از وی خواست که قوام السلطنه حاکم وقت خراسان را دستگیر و به صورت زندانی به تهران اعزام کند و او نیز چنین کرد. با این سابقه زمانیکه قوام السلطنه به نخست وزیری رسید، سرهنگ از دستورات وی سرپیچی کرد و به شورشیان پیوست. در همین زمان در کرمانشاه نیز حاکم قاجاری آن صارم الدوله، دست به تاسیس یک خودمختاری در این ولایت زد. میرزا کوچک خان و دیگر جنگلیها که موجودیت جمهوری شوروی گیلان را اعلام کرده بودند نیز برای آزادسازی تمام کشور از سلطه نیروهای بریتانیایی حرکت خود به سمت تهران را آغاز کردند.2 شیخ خزئل که سالهای متمادی دوست خوب بریتانیا بود و در منطقه امنیت کافی برای شرکت نفت انگلیس فراهم می‌کرد.3 همراه با دیگر سران عرب خوزستان به صف آرایی در برابر رضاخان و سرپیچی از دستورات حکومت مرکزی اقدام نمود. در این زمان همچنین ترکها،لرها، بلوچها، قشقاییها و بختیاریها نیز سر به شورش برداشته بودند.4

رضاخان در پاسخ به این شورشها اقدام به استفاده و اعزام گسترده‌ نیروی نظامی کرد. و شخصا فرماندهی عملیات نظامی در گیلان و خوزستان را بر عهده گرفت. سرهنگ تقی خان و میرزا کوچک خان کشته و دیگر شورشیان با خشونت تمام سرکوب شدند. ایل نشینان مجبور به ترک سنت دیرینه کوچ نشینی شده و به سربازی، خلع سلاح و سکونت دائم تن دادند. همچنین در مناطقی که معمولا دست به شورش می‌زدند حکومت نظامی برقرار شد. سران ایلات از ایل و طایفه خود جدا شده و در تهران تحت مراقبت قرار‌گرفتند. بسیاری از این افراد، همچون شیخ خزئل، در شرایط مشکوکی از بین رفتند و کسانی که جان سالم بدر بردند تا زمان اشغال ایران توسط متفقین در زندان ماندند.

گرچه زمینهای دولتی و بذر رایگان در میان ایلات تقسیم می‌شد تا آنها را از دامداری به کشاورزی سوق دهند، اما از آنجا که ارتش و ژاندارمری مامور اجرای این طرح  بودند جز خشونت برخورد دیگری با مردم نداشتند. بر اثر آزار، شکنجه و ظلم بی اندازه، حکومت رضاشاه به تدریج مشروعیت خود را  نزد ایلات از دست داد. در شهریور 1320 وقتی که حکومت تحت اشغال، دستور عفو عمومی صادر کرد سران ایلات نیز از زندان آزاد شدند اما عشایر در مناطق ایل نشین خود انتقام سختی از نیروهای دولتی گرفتند. در اواسط تیرماه 1322 قشقاییها و بویراحمدی ها 900 تن از سربازان دولتی را در شهر سمیرم مورد حمله قرار دادند و پس از کشتار وحشتناکی که  به فاجعه سمیرم شهرت یافت کلیه سلاحهای آنان را نیز به غارت بردند.5 پیترآوری دراین باره می‌نویسد: «50‌پاسگاه به یکباره نابود و با خاک یکسان شد.»6

گرچه این شورشهای خودمختار طلبانه‌ تا حدودی از دخالتهای خارجی نشات می‌گرفت با این وجود پایگاه مردمی آنها  در میان اقلیتهای ملی را نیز نمی‌توان نادیده انگاشت. رهبران ایلات که خود را از محدودیتهای دوره رضاشاه آزاد می‌دیدند به سرزمینهای سنتی خود بازگشته، کوچ نشینی سنتی خود را آغاز کردند. آنها با سلاحهایی که از نیروهای دولتی غنیمت گرفته یا از صحرا نشینان خریداری می‌کردند مجددا حکومت خودمختار سنتی خود را برقرار کردند. در همین زمان بود که وضعیت نابسامان در منطقه بختیاریها نیز مشکلاتی بوجود آورده بود. پیش از این در فروردین 1321 .ش  یکی از رهبران بختیاریها در گفتگویی با کنسولیار بریتانیا در اصفهان، از وحدت بختیاریها و تشکیل حکومتی محلی صحبت کرده بود.7

در آذربایجان نیز به دنبال عفو عمومی، زندانیان کمونیست نیز آزاد شدند و دست به تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان زدند. آنها بلافاصله تقاضای خود را مبنی بر خودمختاری مردم آذربایجان با احترام به تمامیت ارضی و استقلال ایران اعلام کردند.8 این گروه همچنین مدعی شدند امور آذربایجان باید به دست ترکها باشد و زبان ترکی به عنوان زبان رسمی شناخته شود. طرفداران این فرقه نه تنها ادارات دولتی را به اشغال خود درآوردند بلکه پادگانهای نظامی را نیز خلع سلاح کردند.9 بدین شکل حکومت ملی آذربایجان در تبریز رسما قدرت را در دست گرفت. مجلس ملی آن نیز افتتاح شد و پیشه وری به عنوان نخست وزیر، هیات وزیران ده نفره‌ای را به آن معرفی کرد.10

حوادث مشابهی نیز در مناطق کردنشین رخ داد. کردها که با سیاستهای تمرکز گرایی حکومت مرکزی مخالف بودند درخواست خودمختاری استانی را ارائه کردند.11 وقتی که ارتش در سال 1325 نواحی کردنشین را به تصرف خود درآورد، حزب دموکرات کردستان ایران به حالت مخفی درآمد. چنین تخمین زده می‌شد که قریب پانزده هزار نفر در خلال سرکوبهای این منطقه کشته شده باشند.12 کردها عملیات چریکی را مجددا در زمستان 1346 آغاز کردند

در آذر ماه 1324 در مازندران و گیلان توده‌ایها و طرفداران دموکراتها با یکدیگر متحد شده و شایعاتی پخش شده بود که آنها در صددند تا در نزدیکترین فرصت ممکن، دست به شورش بزنند. از این گذشته، بنابر گزارشهایی، حزب توده که سه وزیر در کابینه قوام داشت آماده اعلام طبرستان مستقل شده بود.13

از سوی دیگر رشد نفوذ حزب توده و اعتصابهای خوزستان در سال 1325 مناطق نفتی را در معرض تهدید قرار داده و ایلات جنوبی ایران را که تحت حمایت بریتانیا قرار داشتند به وحشت انداخته بود. در سال 1337 جبهه التحریر خوزستان با هدف آزاد سازی مناطق عرب نشین ایران از زیر سلطه حکومت مرکزی اعلام موجودیت کرد. در اواسط دهه 40 .ش و در برخی مناسبتها در دهه پنجاه این جبهه توانست به برخی عملیات مسلحانه در نواحی جنوبی در برابر حکومت مرکزی مبادرت ورزد.14

علاوه بر موارد فوق شورش بزرگ دیگری به دنبال تصمیم حکومت مرکزی برای خلع سلاح ایلات جنوبی در سال 1340 رخ داد. این شورش که شش ماه به طول انجامید تنها پس از برجا گذاشتن صدها کشته و مجروح پایان یافت.15 واکنش حکومت محمدرضا پهلوی در برابر تمام تحرکات خودمختار طلبانه و شورشهای کوچ نشینان دقیقا همانند واکنش رضاشاه بود. تمام این شورشها باید با استفاده از نیروی نظامی سرکوب می‌شدند.

جنبش کمونیستی

کمونیستها به عنوان یکی از گروههای عمده مخالف رضاشاه درصدد سرنگونی دیکتاتوری او وتاسیس حکومت کارگران و زحتمکشان در ایران بودند. این گروه که از روسیه انقلابی سرمشق می‌گرفت، اولین نشست خود را در خردادماه 1299 در شهر انزلی برگزار کرد. این گروه ابتدا در شمال ایران در جریان جمهوری شوروی گیلان مقاومت زیادی از خود نشان داده بودند اما پس از آنکه شکست سختی از نیروهای رضاخان متحمل شدند به فعالیت مخفی در آذربایجان و خراسان روی آوردند. برخی از کمونیستها نیز به تهران آمدند تا فعالیت اتحادیه‌های کارگری را رهبری کنند. آنها آنقدر آزادی داشتند که در سال1209 مراسم روز کارگر را باشکوه ویژه‌ای برگزار کنند. در این سال جرج آقابگف، جاسوس اداره امنیت دولتی شوروی16 که از سال 1306 تا 1308‌.‌ش در ایران مشغول به کار بود به فرانسه گریخت.  وی در آنجا طی انتشار مقالاتی ضمن افشای اسرار جاسوسی شوروی در ایران، جاسوسان این کشور در ایران را نیز معرفی کرد.17 از سوی دیگر دولت ایران بلافاصله کلیه فعالان کمونیست را دستگیر و محبوس ساخت.

در این زمان طبقه کارگر صنعتی نیز به خاطر دستمزدها، ساعت کار زیاد، مالیات سنگین و شرایط کار برده وار ناراضی بودند. در روز کارگر سال 1308 .ش در حدود یازده هزار کارگر در اعتراض به شرایط نامناسب کار در پالایشگاه نفت آبادان به اعتصاب نشستند. واکنش حکومت در برابر این اعتصاب در دستگیری بسیاری از کارگران و انحلال اتحادیه‌های کارگری خلاصه شد. از این پس مبارزه میان کمونیستها و کارگران صنعتی که دانشجویان نیز بدانها پیوسته بودند از یک سو وپلیس از سوی دیگر کماکان آغاز شد.18 رهبران کمونیست و سازمان دهندگان اعتصابها تا سال 1320 در زندانها باقی ماندند و برخی از آنان همچون دکتر ارانی در زندان جان سپردند.

در سال 1320 و به دنبال عفو عمومی، کمونیستهای رها شده از زندان هسته اصلی حزب توده را به وجود آوردند. پنجاه و یک تن از اعضا رهبری حزب کمونیست که از زندان آزاد شده بودند با کمک شورویها توانستند حزب را سازماندهی و فعالیت خود را تحت نام «توده» در نواحی شمالی ایران که هنوز تحت اشغال نیروهای روسی بود آغاز کنند. این تغییر نام به نوشته طبری و اسکندری به خاطر تصویب قانون ضد کمونیستی 1310 .ش در ایران بود که از هرگونه دسته‌بندی کمونیستی ممانعت می‌کرد.19‌حزب توده همچون حزب منحله کمونیست بر دو پایه ایدئولوژی و سازمان بنا شده بود.20حزب توده در ابتدا برآن بود که علاوه برکمونیستها، ملی‌گراها را نیز در سازمان خود بپذیرد و از انکار سرمایه داری ملی و خرده بورژوازی پرهیز کند.21 در آغاز به دلیل وجود برخی شخصیتها همچون سلیمان محسن اسکندری و نورالدین الموتی، حزب توده با تاکید بر وجهه غیرکمونیستی  و التزام عملی به پذیرش قانون اساسی  از اصلاحات اجتماعی- اقتصادی حمایت می‌کرد.22 با این حال پس از مرگ سلیمان محسن در سال 1321‌.ش ماهیت حزب به عنوان یک حزب ملی و دموکراتیک به تدریج تغییر کرد و حزب توده به الگوی مارکسیستی روی آورد.23

این مساله که حزب توده، ملی بود یا تنها تحت امر و هدایت روسها فعالیت می‌کرد همواره مورد اختلاف بوده است. در1363‌.ش ایرج اسکندری یکی از رهبران حزب افشاء کرد که دوجناح در داخل حزب وجود داشت  که مبانی ایدئولوژیک آنها با یکدیگر متفاوت بود. یک جناح به رهبری کیانوری و کامبخش سیاست وابستگی و انتظار برای دریافت دستورات از طرف شورویها را پیشه کرده بودند. جناح دیگر که گروه دموکراتیک ونسبتا مستقلی بود به رهبری اسکندری و رادمنش بر بین المللی کردن و حمایت از دیگر دولتهای سوسیالیست تکیه می‌کرد و معتقد بود که سیاستهای حزب باید از پایین نشات گرفته و در بالا اتخاذ گردد.24

حزب توده در اوایل تاسیس مهمترین منتقد حکومت مرکزی  بود و با نهاد سلطنت و حضور امپریالیسم استعماری بریتانیا و مداخلات آن در ایران مخالفت می‌کرد. این حزب همچنین از اصلاحات سوسیالیستی و خودمختاری  استانهای آذربایجان و کردستان پشتیبانی می‌نمود.

موفقیت چشمگیر حزب توده در سازماندهی کارگران بود. حزب توده برای ایجاد یک سازمان منسجم تلاش بسیاری کرد و برای جلب اعضا به تاسیس اتحادیه‌های کارگری روی آورد. در روز کارگر سال 1323 یک گروه از سازماندهان کارگری مبارز که در تماس نزدیک با توده بودند ادغام چهار  اتحادیه کارگری در قالب شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایرانی را اعلام کردند. این شورا کار خود را با شصت شاخه تحت پوشش، حدود صدها هزار عضو و یک روزنامه و با هدف سازماندهی همه حقوق بگیران آغازکرد. به نظر یرواند آبراهامیان، حزب توده اولین حزب ایرانی در تاریخ ایران بود که به پایین‌تر از طبقات متوسط راه یافته بود.25

نفوذ حزب توده در آذرماه 1324 وقتی که قوام در دومین کابینه خود سه وزارت را به فریدون کشاورز، مرتضی یزدی و ایرج اسکندری از رهبران حزب توده واگذار کرد به نقطه اوج  خود رسید. بنابر ادعای برخی رهبران توده، این حزب و سازمانهای جنبی آن حدود یک میلیون عضو و هوادار داشت. با این پشتوانه، یزدی وعده کرده بود که پس از ورود سر «شتر»( ورود سه وزیر توده ای به کابینه) تمام بدن نیز خواهد گذشت(تمام قدرت در قبضه حزب توده قرار خواهد گرفت.)26

پس از درهم شکستن شورشهای ایلات جنوب و اضمحلال فرقه دموکرات آذربایجان، از مهرماه 1325 به مدت چهار سال حزب توده گرفتار سرکوبی بی امان شد. پس از سوءقصد ناصر فخرآرایی- عضو احتمالی حزب توده-27 به شاه  در 15 بهمن ماه 1327 در مراسم جشن دانشگاه تهران، حزب توده غیرقانونی اعلام شد. حکومت برای منحل کردن حزب توده به عنوان یک سازمان کمونیستی به قانون مصوب سال 1310‌.ش استناد کرده بود. برهمین اساس حزب توده متهم شد که با تحریک بی نظمیها در آبادان، سازماندهی اعتصابات در خوزستان، مسلح کردن کارگران در مازندران و تشویق تجزیه طلبان در آذربایجان و کردستان28 قصد تضعیف شاهنشاهی مشروطه را داشته است. به این ترتیب بیشتر اعضای کمیته مرکزی حزب مجبور به فرار از کشور شدند.

پس از این گرچه حزب توده به فعالیت مخفی روی آورد ولی دامنه اقدامات خود را افزایش داد. مردم، روزنامه غیرقانونی حزب به صورت مخفیانه از مهرماه 1328 به طور مداوم منتشر می‌شد و تیراژ آن در تهران به چهارهزار و در شهرستانهابه دوهزار نسخه بالغ گردید.29

در ادامه به قدرت رسیدن دکتر مصدق روزنه امید تازه‌ای در مقابل حزب توده گشود. ملی گرایی ضد بریتانیایی حکومت مصدق مورد توجه حزب توده قرار گرفت چراکه به آنها امکان می‌داد تا با بهره برداری از این وضعیت بخشی از تلاش خود را متوجه بی‌اعتبار ساختن ایالات متحده کنند. گرچه حزب توده از نظر سیاستهای رسمی  مخالف حکومت مصدق بود30 ولی تلاش می‌کرد تا وی در قدرت باقی بماند. در همین راستا، حزب توده در پی استفاده از تاکتیک تشویق جنبش بورژوازی ملی یعنی تلاش برای تشکیل جبهه‌ای مشترک با نهضت ملی و طراحی کنترل رهبری نهضت در فرصت مناسب برآمد. به این ترتیب در 30 تیر 1331 حزب توده در تظاهرات عمومی به نفع دکتر مصدق شرکت کرد. تظاهرکنندگان توده‌ای در این راهپیمایی خواستار جمهوری شدند و تمام مجسمه‌های محمدرضا پهلوی را در خیابانها به پایین کشیدند.31

با این وجود حزب توده  پس از کودتای 28 مرداد 1332 دچار نوعی سردرگمی در اتخاذ تصمیم مناسب و قطعی گردید که البته این حالت بیشتر ناشی از موضع تردید آمیز مسکو بود.32 علاوه بر این، برخی از رهبران توده از سقوط رژیم ضد ملی و ضد مردمی شاه طرفداری می‌کردند در حالیکه برخی دیگر تنها به کاهش دیکتاتوری و تاسیس دموکراسی راضی بودند.33

در شهریور 1332 سازمان افسران توده کشف شد و در مدت چند روز نزدیک به ششصد و چهل افسر و کارمند غیرنظامی نیروهای مسلح دستگیر شدند.34 در پی محاکمه‌های نظامی، بسیاری از این افراد به جوخه‌های اعدام سپرده شده و عده‌ای دیگر  به حبسهای طولانی محکوم شدند. حکومت نظامی طی انتشار کتابی به نام کتاب سیاه ارتباط این گروه  با اتحاد شوروی را برملا ساخت. به نوشته این کتاب، سازمان در صدد بود پس از آنکه دکتر مصدق در سرنگونی شاهنشاهی ایران به نتیجه رسید وی را به قتل رسانده وارد مرحله کنترل مسلحانه حکومت گردد. به نوشته محمدرضا پهلوی حتی آنها تمبرهایی  به نام «جمهوری خلق ایران» منتشر کرده بودند.35

ترس ناشی از این اقدامات خصمانه مجلس را واداشت که با تصویب لایحه‌ای با سازمانهایی که موجب اشاعه کمونیسم و حمله به شاهنشاهی مشروطه می‌شدند سرسختانه‌ مقابله کند. از سوی دیگر، رهبران توده که موفق به فرار از کشور شده بودند کمیته مرکزی حزب را در لایپزیگ، صوفیه و سپس بغداد تشکیل داده و از طریق رادیو پیک ایران به حملات خود برضد حکومت ایران افزودند.36 آنها همچنین ادعا می‌کردند که در 21 فروردین 1343 توسط یک سرباز جوان به نام شمس آبادی، شاه را در دفترش ترور کرده اند!37

در سال 1344 در سایه اختلاف چین و شوروی و به منظور ایجاد تحول و در اعتراض به مارکسیسم که عملا به یک «ایدئولوژی غیرانقلابی فرصت طلب»38  تبدیل شده بود دو تن از رهبران توده به نامهای قاسمی و فروتن گروه جدیدی به نام سازمان طوفان را تشکیل دادند.39 این گروه ضمن محکوم کردن تئوری همزیستی مسالمت آمیز شوروی، به تعلیمات مائو جهت سازماندهی دهقانان روی آورد.40 در سال 1345 اعضای بخش جوانان، حزب توده را ترک کردند و سازمان انقلابی حزب توده را در خارج از کشور تشکیل دادند.41 گرچه گروه طوفان و سازمان انقلابی هر دو خود را مائوئیست می نامیدند اما به لحاظ تفاوت سنی42 و اختلافات مرامی43 از یکدیگر قابل تفکیک بودند. با وجود فشارهای حکومتی و انشعابهای درون گروهی، حزب توده به بقای خویش ادامه داد و حتی دراوایل دهه 1349 توانست به موفقیتهایی نیز دست یابد.

با استناد به روشهایی که لنین در کتاب خود به نام«دوتاکتیک برای دموکراسی اجتماعی در انقلاب دموکراتیک» به آنها اشاره دارد حزب توده سیاست وحدت با همه نیروهای در حال جنگ با دشمن مشترک را اتخاذ کرد. براساس این سیاست حزب توده می‌توانست به تقویت موضع خود بپردازد تا شاید درفرصت مناسب بتواند قدرت سیاسی متحدان سابق خود را تصاحب کند.44

جنبش مذهبی

رضاشاه هرچند به طور رسمی و اسمی یک مسلمان بود ولی همواره نسبت به مذهب اظهار بی تفاوتی می‌کرد. اوهمچنین دشمنی خود را نسبت به رهبران مذهبی که نقش بسیار مهم و نفوذ عمیقی در امور اجتماعی و نهادهای حکومتی داشتند مخفی نمی‌کرد. هرچند در آن زمان رهبری دینی سازمان منظمی نداشت و تنها عده‌ای اندک از رهبران مذهبی به فعالیتهای سیاسی علاقه مند بودند، اما اصلاحات رضاشاه آنقدر گسترده و بنیادی بود که تقریبا همه آنها را درموضع اعتراض قرار داد.

پیش از آنکه رضاخان به قدرت برسد تنها دو سیستم حقوقی درکشور حاکم بود: 1- شریعت؛ که سیستم قانون شرع بود و در احوال شخصی صلاحیت داشت 2-  عرف؛ که سیستم قانون عادی بود و بر نهادهای حکومتی احاطه داشت. از آنجا که سیستم شریعت تقریبا کلیه اقتدار قانونی را به خود اختصاص داده بود، سیستم قضایی کشور نیز کاملا در دست رهبران مذهبی قرار داشت.

اختیارات حکومت در سیستم آموزشی نیز تمام و کمال نبود و رهبران مذهبی در اداره حوزه ها و مکتبها، حقوقی تقریبا انحصاری داشتند. از اینها گذشته رهبران مذهبی در مجلس و در افکار عامه نیز قدرت بسیار و نفوذ چشمگیری داشتند. برای نمونه جمله کوتاهی که از سوی یک مرجع تقلید صادر شده بود توانست در سال 1269‌.ش شورش بزرگی را برای تحریم مصرف تنباکو در بین مردم ایجاد کند.

رضاشاه که از این واقعیت آگاه بود تصمیم گرفت به موقعیت برتر رهبران مذهبی پایان دهد. در همین جهت، مدرس رهبر مشهور مذهبی و مردمی‌ترین نماینده مجلس تبعید و سپس به قتل رسید. پیترآوری صحنه‌ای را بازگو می‌کند که شدت دشمنی شاه را با رهبران مذهبی نشان می‌دهد: «ملکه طی مراسمی در مسجد حرم بارگاه حضرت معصومه به طور عمدی اجازه داد که پوشش خود بلغزد و در نتیجه قسمتی از صورتش نمایان شد. واعظ مسجد ملکه را از این کار سرزنش کرد. روز بعد شاه با دو خودروی زره پوش و تعدادی نیرو در حالت آماده باش وارد قم شد. شاه درحالیکه چکمه‌های خود را از پا درنیاورده بود، داخل مسجد شد و ملا را به زیر فلک گرفت.»45

رضا شاه به منظور شکستن اقتدار مذهبی و تضعیف احساسات و وفاداری مذهبی مردم، سیستم قضایی جدیدی تاسیس کرد که تا اندازه زیادی از مجموعه قوانین فرانسه نشات می‌گرفت. در ارتباط با آموزش نیز، رضاشاه مدارس مردمی را در سراسر کشور به وجود آورد و سوادآموزی را اجباری ساخت. در این دوره همچنین بر تبلیغات ملی گرایی که از ایران پیش از اسلام الگو می‌گرفت46 و همینطور بر نوسازی که به اصلاحات اجتماعی و صنعتی غرب تمایل داشت47 تاکید بسیاری گزارده شد.

به این ترتیب رهبران مذهبی از هر دو سیستم قضایی و آموزش جدا شدند. در این زمان قوانین متعددی از تصویب گذشت تا مردم را از اعمال برخی عرفیات مذهبی همچون پوشش سر مردان با عمامه بازدارد و یا برخی رفتار ضد مذهبی همچون منع زنان از پوشیدن چادر را الزامی کند. ترویج افکار پیش از اسلام همراه با غربی کردن جامعه به تدریج مشکل عمیقی در جامعه سنتی ایران ایجاد کرد.48 بزرگترین درگیری به شکل اعتراض عمومی مردم در برابر سیاستهای جدید ضد مذهبی به ویژه قوانین پوشش زنان در شهر مشهد صورت گرفت. واحدهای ارتش رضا شاه با ورود به حرم امام رضا (ع)  جهت سرکوب این اعتراضات بیست و پنج نفر را کشته و چهل نفر دیگر را مجروح ساختند.49

در نتیجه اینگونه اقدامات رهبران مذهبی با اصلاحات رضاشاه مخالفت کرده و همچنانکه تاریخ در سال 1320 نشان داد، آنها یکی از گروههای سیاسی مخالف فعال را تشکیل دادند. روحانیون که خواستار برچیده شدن قوانین ضد مذهبی رضاشاه بودند از اتحاد اسلامی در برابر غرب حمایت می‌کردند. چنین وضعیتی با قدری وقفه، در دوران زمامداری محمدرضا شاه نیز ادامه یافت.

 
 

ّ

 

 

 

«من خداوند قادر متعال را گواه گرفته به کلام الله مجید و به آنچه نزد خدا محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام هم‏ ‌‎‍خود را صرف حفظ استقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم. قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان و برطبق آن قوانین مقرر، سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال، خداوند را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشم. از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ایران توفیق می‌طلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد می‌کنم.»

این متن سوگند نامه‌ای بود که محمدرضا پهلوی در روز 26 شهریور1320 وقتی که شاهنشاهی ایران را برعهده می‌گرفت قرائت کرد. بر طبق اصل 39 متمم قانون اساسی مشروطیت، این سوگند به شاه حوزه وسیعی از مسئولیت به ویژه در حراست از قانون اساسی تفویض می‌کرد. در قانون اساسی مشروطیت تاکید بسیاری بر مذهب و رعایت آن شده بود. سالها بعد در سال 1359، وقتی که شاه کشور را برای همیشه ترک کرد، چنین نوشت: «من همواره متوجه بودم که یکی از وظایف خطیر من این بود که مذهب خودمان را حراست کنم وبه آن جایگاه شایسته‌ای بدهم. یک تمدن مادی را نمی‌توان تمدن به حساب آورد و من همواره دقت کردم انقلاب سفید که من سالهای مدیدی از سلطنت خود را صرف آن کردم، در تمام زمینه‌ها با اصول اسلام مطابقت داشته باشد. مذهب به منزله ریسمان است که به ساختار اجتماعی قوت ایستادگی می‌دهد. این پایه اصلی زندگی خانوادگی و زندگی یک ملت است.»50

محمدرضا شاه برخلاف قَسُمی که برای پاسداری از قانون اساسی و حراست از مذهب یاد کرده بود و برخلاف توجهی که معتقد بود برای دادن «جایگاه شایسته‌» به مذهب مبذول داشته است بارها تلاش کرد تا قانون اساسی را تضعیف، قوانین اسلامی را  نقض و رهبری علمای روحانی را از بین ببرد.51 این رفتار از ویژگیهای شخصی، تربیت دوران کودکی و بی اعتقادی مذهبی او ناشی می شد که اکثریت قاطع مردم را ناراضی می‌ساخت.

پس از سقوط دیکتاتوری رضاشاه توجه به مذهب مجددا احیاء گردید. این توجه به شکل بازیابی جایگاه مذهب در زمینه‌های مختلف، تاکید بر قوانین اسلامی، ترویج رفتارهای مذهبی ممنوع شده  و انتشار کتابهای مذهبی نمود می‌یافت. در سال 1322 انجمن تبلیغات اسلامی به منظور تبلیغ اسلام و انتشار مطالب دینی تاسیس شد که تا سال 1357 اعضای این انجمن به ده هزار نفر بالغ گردید.52 با این وجود در سالهای 1357-1340 علی رغم حضور برخی چهره‌های ضد انگلیسی چون آیت الله کاشانی هنوز احیاء مذهبی شکل سیاسی به خود نگرفته بود و فعالیتهای مذهبی بیشتر به موضوعات ایمان فردی و تعالیم اخلاقی می‌پرداختند.

در سال 1316‌.ش شیخ عبدالکریم حائری رهبر بزرگ مذهبی و موسس حوزه علمیه قم، درگذشت و نهاد مذهبی به اداره سه تن از همکاران نزدیک وی: آیت الله صدر، حجت و خوانساری درآمد اما چندی نگذشت که آیت الله بروجردی جانشین اصلی مرحوم حائری گردید. گرچه آیت الله بروجردی، رهبری با استعداد و ازنظر اجرایی پرتوان بود ولی تقریبا از هرگونه دخالت در امور سیاسی پرهیز می‌کرد. با این وجود شاه و کارگزاران اصلی رژیم نمی‌توانستند در تصمیم‌گیریهای خود وی را نادیده بگیرند. برهمین اساس ایجاد هرگونه تغییرات اساسی در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کشور منوط به جلب موافقت قبلی ایشان بود.

به دنبال فوت آیت الله بروجردی در سال 1339 شاه که به نظر می‌‌رسید از زیر فشار جناح مذهبی رها شده باشد، دست به اجرای طرحهای غیردینی زد. از سوی دیگر دقیقا از همین سال نیز نشانه های ظهور تفکر سیاسی در میان روحانیت شکل گرفت. در سال 1341 تنها شخصیت بارزی که از طرف هر دو جناح فعال و نیمه فعال روحانیت  با طرحهای غیرمذهبی حکومت مخالفت می‌کرد آیت الله خمینی بود.

درحالیکه برخی روحانیون می‌پنداشتند که علما باید از «کار کثیف» سیاست بپرهیزند و به امور معنوی نظیر تبلیغ کلام خدا، مطالعه در میان حجره‌ها و تربیت نسلهای آینده طلاب بپردازند،53 آیت الله خمینی اصرار داشت که قانونگذاری در اسلام یک امر الهی است و معتقد بود که حکومت باید از نزدیک تحت هدایت شرع مقدس عمل کند.54 وی تاکید می کرد که قانون زمانی معتبر است که از مجلس گذشته و برطبق قانون اساسی به تایید علما رسیده باشد.55 وی این موضوع را در سال 1341 این چنین بیان داشت: «ما از طریق (الزموهم بما الزموا علیه انفسهم) با ایشان ]حکومت[ بحث می کنیم نه اینکه قانون اساسی از نظر ما تمام باشد. اگر علما از طریق قانون حرف می‌زنند برای اینست که اصل دوم قانون اساسی هرگونه حکم خلاف قرآن را از قانونیت انداخته است. هرچه موافق دین و قوانین اسلام باشد ما با کمال تواضع به آن گردن می نهیم و هرچه مخالف دین و قرآن باشد ولو قانون اساسی باشد، ما با آن مخالفیم.»56

در 16 مهرماه 1341 شاه قانونی را امضا کرد که برطبق آن شرط مسلمان بودن و قسم خوردن به قرآن برای کاندیداهای انتخابات مجلس محلی حذف می‌شد. آیت الله خمینی به همراه تنی چند از علمای دیگر شهرها نسبت به اینگونه اعمال مخالف شرع مقدس و قانون اساسی اعتراض و آنرا توطئه‌ای جهت تضعیف اسلام خواند. در پاسخ ، شاه که رسما در مقام پاسداری از مذهب قرار داشت، اینگونه طرحها را به عنوان تغییرات غیرمهم و مطابق با وضعیت زمانه عنوان کرد.57 با این وجود در نهایت شاه مجبور شد تحت فشار اعتراضهای عمومی قانون فوق را لغو کند. چندی نگذشت که در همان سال 1341 قدم بعدی در راه غیرمذهبی کردن کشور و تضعیف نهادهای دینی برداشته شد. شاه به بهانه بازسازی زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم، اصولی را که در مجموع به«انقلاب سفید» شهرت یافت مطرح کرد. بدون توجه به مخالفت گسترده‌ روحانیت، حکومت با برگزاری یک همه پرسی، تظاهر نمود که موفق به جلب تایید عمومی شده است.58

محمدرضا شاه در سخنانی که دو روز پیش از برگزاری همه پرسی در قم ایراد کرد، از روحانیت به عنوان«ارتجاع سیاه» نام برد که بدتر از «ارتجاع سرخ» می باشند.59 در گزارش سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک) در سال 1341، تعداد روحانی ها و طلاب علوم دینی در سراسر کشور بالغ بر سیصد و پنجاه هزار تخمین زده می شد.60 واکنش عملی شاه به مخالفت گسترده روحانیت در 2فروردین 1342 ظهور کرد. وی در این تاریخ به نیروهای شبه نظامی دستور حمله به مدرسه فیضیه را صادر کرد. در این حمله تعدادی از طلاب علوم دینی کشته ومدرسه نیز غارت شد. این واقعه آغازی بود بر دوره جدیدی از مبارزات روحانیت که نه تنها برعلیه اشتباهات و زیاده رویهای رژیم بلکه برضد موجودیت آن فعالیت می‌کرد.

در سراسر بهار سال 1342 آیت الله خمینی رژیم شاه را به باد انتقاد گرفت. ایشان اعتراض خود را بر طبع استبدادی رژیم، کرنش و فرمانبرداری حکومت در برابر ایالات متحده و همکاری روز افزون آن با اسرائیل متمرکز کرد.61 امام خمینی (ره) ضمن اشاره به خطری که از جانب استعمار غربی ایران و اسلام را تهدید می‌کرد اعلام کرد: «همه مصائبی که ایران و ملتهای اسلامی‌گریبانگیر‌ آن هستند زیرسر آمریکاست. تاکنون انگلیس ملتهای مسلمان را در تحت قیادت نگاه داشته بود حالا آنها تحت سیطره آمریکا هستند. آمریکاییها وکلای مجلس را منصوب می کنند و سعی می‌کنند که جلوی اسلام و قرآن را بگیرند.  برای اینکه آنها پی برده اند که علما مانع استعمار هستند.»62

امام خمینی همچنین رژیم را به دلیل بی بندو باری، فساد، اعمال نفوذ در انتخابات، نقض قانون اساسی، ایجاد فشار بر مطبوعات، از بین بردن استقلال دانشگاهها، نادیده گرفتن نیازهای اقتصادی کارگران و دهقانان، تضعیف اعتقادات اسلامی کشور، ترویج غربزدگی، اعطا کاپیتولاسیون به خارجیها، فروش نفت به اسرائیل و افزایش مستمر شبکه دیوانسالاری مرکزی محکوم می‌کرد.63

رویارویی جنبش مذهبی با حکومت در خرداد 1342 و در آستانه ماه محرم به اوج خود رسید. در عاشورای همان سال آیت الله خمینی ضمن سخنرانی خود در قم مجددا محکومیت رژیم شاه را متذکر و به شاه هشدار داد کاری نکند که در نهایت وقتی مجبور به ترک کشور شد مردم به شادی بپردازند. امام(ره) دو روز پس از این سخنرانی، در خانه‌اش دستگیر و به بازداشتگاهی در تهران منتقل شد. دستگیری امام خمینی (ره) نفرت عمومی از رژیم شاه را به حد انفجار رساند. در شورشی که در 15 خرداد در قم، تهران، شیراز، مشهد، اصفهان، کاشان و دیگر شهرهای کشور رخ داد تظاهرکنندگان بی سلاح با واحدهای ارتشی به شدت درگیر شدند که متعاقب آن چهار تا پانزده هزار نفر(بر اساس منابع مختلف)64 به خاک و خون کشیده شدند و در نهایت این اعتراضات با خشونت غیرقابل وصفی سرکوب شد. از آن پس سرآغاز این جنبش عمومی که روز 15 خرداد 1342 بود به عنوان نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران درآمد. در این روز آیت الله خمینی عملا به عنوان رهبر ملی و سخنگوی خواستهای مردم انتخاب شد و اسلام نیز به یک مبنای ایدئولوژیک منحصر به فرد جهت مبارزه تبدیل گشت.65 بدین ترتیب امام خمینی (ره) در انزوای احزاب غیرمذهبی که با سقوط مصدق اعتبار خود را از دست داده بودند، دوره‌ای از فعالیت سیاسی مردم تحت هدایت روحانیون را به وجود آورد. به نظر حامد الگار جدیت و شدت این حرکت به حدی بود که پیشاپیش حکایت از انقلاب اسلامی می‌کرد.66

نشانه دیگری از همکاری نزدیک شاه با ایالات متحده در مهرماه 1342 با اعطای مصونیت قضایی (کاپیتولاسیون) به ماموران نظامی آمریکایی مستقر در خاک ایران آشکار شد. در حالیکه حتی مجلس نیز لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کرده بود، آیت الله خمینی این نقض آشکار استقلال و حاکمیت ایران را به شدت محکوم کرد. شاه که قادر نبود آیت الله خمینی را به هیچ وجه ساکت کند  به امید از بین بردن نفوذ او در بین مردم تصمیم به تبعید وی به ترکیه و سپس عراق گرفت. شهرت و اعتبار امام خمینی به حدی بود که ساواک نیز با انتشار یک بیانیه عمومی قدمی غیرعادی برداشت. در این بیانیه آمده بود: «طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی، چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه علیه منافع ملت، امنیت، استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد لذا در تاریخ 13 آبان ماه 1343 از ایران تبعید گردید.»67  

رژیم شاه در تداوم حمله به نهاد مذهب در سال 1346 بی توجه به شرع مقدس، مجلس قانون حمایت از خانواده را به تصویب رساند. این قانون ضمن اعطای صلاحیت به دادگاههای غیرمذهبی جهت رسیدگی به اختلافات خانوادگی، حقوق مردان را در قبال زنان خود محدود می‌کرد. در این قانون به صراحت آمده بود که زنان حق انشاء طلاق را دارند و بدون اجازه شوهران خود می‌توانند به کار در خارج از خانه بپردازند. این اقدام حکومت از این نظر مهم نبود که بخشی از جامعه(مردان) را از برخی امتیازات ویژه خود محروم می‌ساخت بلکه بیشتر به منزله تخلف غیرقابل گذشتی بود که رژیم نسبت به قانون اسلام انجام داده بود. از این گذشته حزب رستاخیز- تنها حزب رسمی کشور در آن زمان- ادعا می‌کرد که شاه علاوه بر وجه سیاسی، رهبر روحانی کشور نیز می‌باشد. این حزب که روحانیت را مرتجعین سیاه قرون وسطایی می خواند با توصیف ایران در جاده تمدن بزرگ، تقویم سلطنتی را جایگزین تقویم اسلامی کرد. حزب رستاخیز همچنین زنان را از پوشیدن چادر در محیطهای دانشگاهی برحذر می‌داشت. این حزب بازرسان ویژه‌ای را برای رسیدگی به حسابهای اوقاف مذهبی ارسال و اعلام کرد که اجازه نشر کتابهای دینی تنها برعهده سازمان دولتی اوقاف می‌باشد. دانشکده الهیات دانشگاه تهران را نیز برآن داشت تا به اعزام سپاهیان دین اهتمام ورزد و برای آموزش اسلام حقیقی! به دهقانان افرادی را به روستاها اعزام نماید.

این فعالیتها واکنش‌های شدیدی در میان روحانیون ایجادکرد. یکی از روزنامه های در تبعید که ارتباط نزدیکی با روحانیت داشت حزب رستاخیز را متهم نمود که در پی ملی کردن مذهب، به انحصار درآوردن انتشار کتابهای دینی و ایجاد خصومت میان کشاورزان و روحانیون است.68 آیت الله خمینی از تبعیدگاه خود در عراق به مردم گفت که از این حزب فاصله بگیرند. به نظر او حزب رستاخیز نه تنها حقوق فردی و آزادیهای مشروع را نقض می‌کرد بلکه در فکر ریشه‌کن‌ کردن اسلام، نابودی کشاورزی، صرف منابع کشور جهت خرید سلاحهای بی‌فایده و غارت کشور به نمایندگی از امپریالیسم آمریکا بود.69

واکنش حکومت همچون دیگر موارد به شکل دستگیری و زندانی کردن بسیاری از روحانیون همفکر امام خمینی دیده شد. اما به تدریج تز اصلی امام خمینی (ره) به عنوان جایگزینی برای رژیم شاه در سالهای تبعید وی در عراق تکمیل می‌شد. ایشان در کتاب خود تحت عنوان «ولایت فقیه» اعلام کرد که تنها فقیه می‌تواند حاکم مشروع باشد. براساس این تز اسلام ناظر بر هیچ جدایی میان قدرت مذهبی و سیاسی نمی‌باشد‌70 و مهمترین بعد اسلام نه اعتقاد شخصی و نجات فردی بلکه حیات سیاسی دولت است.71 در نظر ایشان: « حکومت اسلامی نه استبدادی و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آرا اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اراده مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم(ص) معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از این جهت نوع حکومت اسلامی، حکومت قانون الهی بر مردم است. قدرت مقننه و اختیار تشریع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است. هیچکس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان به مورد اجرا گذاشت در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است شرایطی که برای زمامداری ضروری است مستقیما ناشی از طبیعت طرز حکومت اسلامی است. پس از شرایط عامه مثل عقل و تدبیر دو شرط اساسی وجود دارد که عبارتند از: علم به قانون و عدالت زیرا حکومت اسلامی، حکومت قانون است نه خودسری و نه حکومت اشخاص بر مردم در این صورت حکّام حقیقی همان فقها هستند. پس بایستی حاکمیت رسما به فقها تعلق بگیرد.»72

در 17 دیماه 1356 یک هفته پس از سفر جیمی کارتر- رئیس جمهور آمریکا- به ایران، روزنامه اطلاعات که تحت نظارت رژیم بود با انتشار مقاله ای زشت و موهن امام خمینی(ره) را یک مامور خارجی قلمداد نمود.73 روز بعد تظاهرات اعتراض آمیز گسترده‌ای در قم شکل گرفت که با خشونت تمام سرکوب شد. واکنش مردم نسبت به این اتهام آنچنان شدید بود که به تعبیر ارتشبد فردوست (که در آن زمان ریاست دفتر ویژه شاه را برعهده داشت) این اقدام زمینه اصلی آغاز انقلاب بود.74 این توهین بزرگ زمینه شروع مجموعه تظاهراتی شد که به طور فزاینده‌ای تمام کشور را فراگرفت و به ندرت جایی یافت می‌شد که تب انقلابی به آن سرایت نکرده باشد. تظاهرکنندگان خواهان اضمحلال شاهنشاهی و تاسیس حکومت اسلامی به رهبری آیت الله خمینی شدند که در این زمان به «امام خمینی» شهرت یافته بود.

جنبش دموکراتیک

علاوه بر گروههای یاد شده که هر یک به دلایل خاصی نسبت به سیاستهای دوران سلطنت خاندان پهلوی معترض بودند، به طور همزمان جنبش دیگری نیز وجود داشت که از منبع متفاوتی نشات می‌گرفت. من این حرکت را جنبش دموکراتیک می‌نامم چرا که هدف عمده و  اصلی آن در دوره زمامداری رضاشاه و پسرش به مبارزه با استبداد و اختناق محدود می‌شد. این جنبش برخی شهروندان شهرنشین طبقه متوسط  از جمله دسته‌ای از سیاستمدارانی که برای مدتهای مدید به نظام پهلوی خدمت کرده بودند را نیز در برمی‌گرفت.

از آنجا که کیفیت رسانه‌های چاپی و توزیع آن از سطح پایینی برخوردار بود، این رسانه‌ها ضمن تبدیل به اهرم خصومتهای شخصی در خدمت کسی در می‌آمد که به اندازه کافی مخارج آنرا تامین می‌کرد. استبداد رضاخان برای مطبوعات ناآشنا بود و به همین دلیل وی باید شخصا با آنها برخورد می‌کرد. رضاخان به محض تصاحب قدرت، در این خصوص ساده‌ترین و ارزان‌ترین اقدامات را که با سیاست کلی او نیز هماهنگ بود پیشه کرد. دراین باره پیترآوری می‌نویسد: «مدیریک روزنامه به نحوی مضروب شد که دندانهایش شکست. سردبیر روزنامه ستاره ایران به شدت زیر تازیانه قرار گرفت. میرزا هاشم خان سردبیر وطن، مورد حمله سربازان قرار گرفت و بیشتر به مرده می‌ماند تا زنده عشقی شاعر نیز به قتل رسید.»75 

مردم ایران در زمان رضاخان نه تنها مخالف قوانین ضد مذهبی بودند بلکه از خدمت سربازی جوانان و مالیات سنگین بر مصرف نیز تنفر داشتند. از آنجا که سیستم سیاسی فاقد هرگونه مکانیسمی جهت اعلام مخالفت بود، انزجار مردم در سالهای 1306-1305 و بار دیگر در سالهای 1315-1314 به صحنه کشیده شد که به صورت خشونت باری قلع و قمع گردید. طبقه متوسط مدرن که در اوایل دهه 1310 .ش برای ایجاد سیستم نوین و به ویژه غیرمذهبی کردن جامعه و متمرکز کردن دولت، تلاش فراوانی بکار بسته بود به تدریج دلسرد شد. آنها می‌دیدند که حمایت از رضاشاه فقط حرص وی جهت افزودن به ثروت سلطنتی را شدت داده و هزینه‌های نظامی او موجب تورم گسترده در کشور شده است. رضاشاه همچنین با ممنوع ساختن فعالیت کلیه احزاب سیاسی قدرت را در دست خود متمرکز ساخته بود.76

تیمورتاش وزیر دربار و فیروز میرزا وزیر مالیه به اتهام جاسوسی و رشوه خواری دستگیر شدند و پس از مدتی به قتل رسیدند. داور وزیر عدلیه نیز از ترس اینکه به قتل خواهد رسید دست به خودکشی زد. تقی زاده مقام سفارت خود در پاریس را از دست داد. سلیمان اسکندری حاکم کرمان، مجبور به استفعا شد. همچنین- فرخی شاعر معترض- در بیمارستان زندان از دنیا رفت و کسروی از قضاوت محروم شد. طعم دیکتاتوری را نه تنها زندانیان بلکه خانواده آنها نیز می‌چشیدند. دکتر عبده(دادستان کل وقت) واقعه ای را نقل می‌کند که چگونه پلیس طبق دستور شاه تمام خانواده یک زندانی سیاسی از جمله یک دختر گنگ را در حبس نگاه داشته بود.77 به این ترتیب در سال 1316 تنها عده انگشت شماری از اصلاح طلبان اولیه طرفدار حکومت رضاشاه در قدرت باقی مانده بودند.78

همچنانکه تاریخ گواهی می دهد در قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم روشنفکران ایرانی از ملی‌گرایی افراطی، دموکراسی و سوسیالیسم طرفداری می‌کردند و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی توجه کمتری به خود جلب می‌کرد. اما این وضعیت از اوایل دهه چهل شمسی تغییر کرد و گسترش اسلام سیاسی و افزایش علاقه روشنفکران به موضوعات مذهبی، از اسلام یک ایدئولوژی سیاسی با نفوذ به وجود آورد. به تدریج توسعه و گسترش اسلام سیاسی در میان گروههایی از روشنفکران معاصر در قالب یک ایدئولوژی جدید انقلابی که قصد تغییر  وضع موجود را داشت به ظهور رسید. این جنبش را از آنجا که تنها در برابر دیکتاتوری و استبداد رژیم پهلوی و نه موجودیت آن قیام کرده بود باید با نهضت مذهبی متمایز دانست. به نظر می‌رسد که این گروه را باید در ادامه بحث جنبش دموکراتیک دوره رضا شاه مورد بررسی قرار داد.

در سال 1329‌.ش جبهه ملی شامل: حزب ایران، حزب زحمتکشان، برخی رهبران مذهبی و نمایندگان مستقل مجلس می شد. هسته پارلمانی جبهه ملی نیز تحت عنوان فراکسیون «وطن»  از هفت نماینده جبهه ملی و اللهیار صالح نماینده کاشان ترکیب یافته بود. با اینکه این گروه کوچک بود ولی از نظر کیفیت بر رقیبان خود برتری فاحشی داشت. تا آن زمان هیچک از اعضای آن به طور جدی متهم به فساد، عدم صلاحیت و سرسپردگی به قدرتهای خارجی79 یا فقدان اخلاق حسنه نشده بودند و کسی نمی توانست وجهه مردمی و پرستیژ اجتماعی آنها را انکار کند. نمایندگان جبهه ملی گرچه از همدردی دیگر همکاران خود در مجلس بهره مند بودند با این حال منبع  نفوذ و حمایت آنها در خارج از مجلس و درمیان قشر متوسط شهری به ویژه روشنفکران و برخی اصناف بود.

ایدئولوژی جبهه ملی نیز شامل ضدیت با اقتدارگرایی و احساسات شدید ملی گرایی می‌گردید. سیاست اصولی این گروه مخالفت با موافقتنامه متمم نفت به طور اخص و نفوذ بریتانیا در ایران به طور اعم بود. با وقوع کودتای 1332 دکتر مصدق به سه سال زندان محکوم شد و پس از آزادی تا زمان فوتش در سال 1346 در املاک خود تحت مراقبت قرار گرفت. وی در این فاصله گرچه برای هواداران خود به صورت یک سمبل باقی ماند ولی در سیاست نقش فعالی نداشت. طرفداران سرسخت ملی گرای او به «نهضت مخفی مقاومت ملی» روی آوردند و شبنامه«راه مصدق» را در سالهای 1335 و1336 منتشر کردند.

در تیرماه 1339 که از شدت کنترل سیاسی کاسته شد، این گروه تحت عنوان جبهه ملی دوم مجددا به منظور شرکت در مبارزات انتخاباتی مجلس بیستم فعالیت خود را علنی کرد. در این زمان این جبهه از حزب ایران، حزب پان ایران، اعضای نیروی سوم، نهضت مقاومت ملی و حزب مردم ایران تشکیل شده بود. خواسته این جبهه تجدید حکومت مشروطه بود و در اولین نشست عمومی آن قریب هشت هزارنفر شرکت کردند.80 جبهه ملی دوم چیزی فراتر از انتخابات آزاد نمی‌خواست و حتی در این مورد نیز هیچ شانس موفقیتی نداشت81 چراکه با اجرای اصلاحات اقتصادی و اجتماعی شاه موسوم به «انقلاب سفید» این سلاح از دست جبهه ملی دوم گرفته شده بود. طرفداران جبهه ملی نمی دانستند که باید با طرحهای اصلاحی مبارزه کنند یا با رای مثبت به آن در انتخابات شرکت نمایند. همایون کاتوزیان در تشریح موضع سیاسی جبهه ملی دوم توضیح می دهد که چگونه در آخرین روزهای انتخابات بیانیه ای صادر و در برخی نواحی پخش شد که طی آن از مردم خواسته شده بود  به اصلاحات ارضی آری بگویند و به دیکتاتوری نه!82

به این ترتیب جبهه ملی دوم یک سیاست احتیاط آمیز «انتظار و تماشا» را پیشه کرد و دست آخر در خرداد 1341 همچون سلف خود(جبهه ملی اول) سرکوب و مضمحل گردید. با این وجود به دنبال وقایع خرداد 1342 جبهه ملی به همراه نهضت آزادی ایران دست به تشکیل جبهه ملی سوم زدند.

نتیجه‌گیری

خودباختگی حیرت آور رضاشاه در برخورد با تهاجم متفقین به ایران ریشه در فقدان کامل پایگاه قدرت مردمی وی داشت. همچنانکه محسن صدر، وزیر عدلیه و رازدار وقت رضا شاه می نویسد: «ارتباط او با ملت به قدری شاق شده بود که وقتی نیروهای بیگانه وی را به اسارت درآوردند مردم نه تنها ناراحتی نشان نداند بلکه در عزیمت او خوشحالی نیز کردند و به یکدیگر تبریک گفتند. اما به هیچ وجه نباید این را نشانه بی وفایی مردم ایران دانست.»83

شیوه‌ای که رضاشاه برای مقابله با کلیه گروههای مخالف اتخاذ می‌کرد یکسان بود. او تنها معتقد به استفاده از ابزار سرکوب و خشونت نظامی بود. سرکوب رضاخانی در عین نابود کردن رهبران موجود، توانایی دیگران را نیز جهت رهبری از بین می‌برد. این چنین به نظر می رسد که‌ وی درصدد اجرای این پند دیکتاتورهای یونان بود که به میان گندم زار بروید و سر آن دسته را که از سایرین بالاترند بچینید.

واکنش محمدرضا شاه نیز در برابر گروههای مخالف بر سرکوبی تمامی آنها متمرکز بود. در اوایل سال 1354 سازمان عفو بین الملل اعلام کرد که ایران یکی از بدترین نقض کنندگان حقوق بشر در جهان است. همچنین کمیته بین المللی حقوق دانان در ژنو رژیم شاه را متهم کرد که به طور مرتب از شکنجه استفاده نموده‌ و حقوق اساسی شهروندان خود را نقض می‌کند. به همین ترتیب جامعه بین الملل حقوق بشر سازمان ملل متحد با ارسال نامه سرگشاده‌ای به شاه، رژیم او را متهم کرد که به طور گسترده‌ای حقوق بشر را نادیده گرفته است و از وی خواست تا وضعیت رقت بار حقوق بشر در ایران را بهبود بخشد.84 حتی روزنامه های پرنفوذی که تا پیش از این شاه را مورد ستایش قرار می دادند به تدریج انتقاد از سیاستهای پلیسی وی را آغاز کردند. برای نمونه ساندی تایمز  پس از درج افشاگریهایی درباره ساواک چنین نتیجه گرفت که در ایران یک روند سیستماتیک و ثابت از شکنجه نه تنها در برابر مخالفین سیاسی فعال بلکه در برابر روشنفکرانی که به خود جرات انتقاد از رژیم را داده اند اعمال می شود.85

در اواخر سال 1354 شاه در گفتگویی با خبرنگاران خارجی با اطمینان اظهار داشت که مخالفین حکومت به تعداد انگشت شماری نهیلیست، آنارشیست و کمونیست محدود می‌شود.86

با این حال تحت فشار داخلی و برخی مجامع خارجی برنامه کاهش کنترل پلیسی در اواخر سال 1356 با آزادی 357 زندانی سیاسی و اعطای اجازه به کمیته بین المللی صلیب سرخ برای دیدار از بیست زندان کشور و ملاقات سه هزار محکوم زندانی آغاز شد. در فروردین سال بعد شاه همچنین وعده داد که شرایط زندانها را بهبود خواهد بخشید و در اواخر اردیبهشت با اصلاح دادرسی دادگاهها در جهت حمایت بیشتر از متهمین سیاسی موافقت کرد.87 شاه در تیرماه همین سال هویدا نخست وزیر 13 ساله خود را از کار برکنار  و جمشید آموزگار را که از وجهه لیبرال‌تری برخوردار بود به نخست وزیری انتخاب کرد.

با این وجود به نظر می‌رسید که آزادیهای سیاسی جدید، هنوز مهمترین و موثرترین گروه مخالف یعنی نهضت مذهبی را مورد بی توجهی قرار می‌دهد. در نتیجه مخالفتهای نهضت اسلامی با اقدامات رژیم سرکوب نظامی با شدتی بیش از پیش در مقابله با قیام‌های مذهبی قم، تبریز، یزد، شیراز و اصفهان اعمال گردید. هول انگیزترین فاجعه مربوط به راهپیمایی 17 شهریور در تهران بود که طی آن تعداد نامعلومی از معترضین به قتل رسیدند.88

در این ایام تمام گروههای مخالف حکومت پهلوی خود را با حرکت مردمی روحانیت همسو کرده و رهبری آیت الله خمینی را پذیرفته بودند. همین همسویی موجب شد تا اتحاد وسیعی از کلیه نیروهای اجتماعی اعم از بازاریان، روحانیون، روشنفکران و شهروندان به وجود آید. هنگامی که تظاهراتی برپا می‌شد، شعارهای تظاهرکنندگان صرفا مذهبی و در راس آنها الله اکبر و خمینی رهبر بود. چنانکه پیش از این نیز اشاره شد ازهمان ابتدای آغاز حرکت مردم در پانزدهم خرداد 1342 مرکزیت امام (ره) در نهضت انقلابی آشکار بود. نام او به عنوان رهبر مخالفان رژیم مکررا در شعارها برده می شد. به نوشته کوزیچکین مامور اطلاعاتی شوروی در ایران «نام ]امام[ خمینی به عنوان رهبر بر لبان ایرانیان در سراسر کشور نقش بسته بود.»89 همچنین به نظر یرواندآبراهامیان، آیت الله خمینی یک مبتکر بزرگ از لحاظ نظریه سیاسی استراتژی مذهب گرایش بود.90  به علت این مخالفت فراگیر رژیم پهلوی به طور روزافزونی نامردمی و منزوی شد تا اینکه سرانجام در 22 بهمن 1357 ساقط گردید.

 

پی نوشت ها

1-A.Milispaugh, American Task in Iran, New york, Arno Press, 1973,P.142

2- برای جزئیات بیشتر درباره این شورشها نگاه کنید به: جلال الدین مدنی، تاریخ معاصر ایران، نشر فرهنگ اسلامی، 1361 و ابراهیم فخرایی، سردار جنگل میرزا کوچک خان، تهران، جاویدان،1348

 3-R. Bullard, Britain and the Middle East, London, Hutchinson’s University Library,1951,P.123

4- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به: ستاد بزرگ ارتش داران، تاریخ نوین ایران، جلد 1، تهران، دفتر انتشارات ارتش، بیتا

5- جعفر مهدی نیا، نخست وزیران ایران، زندگی نامه سیاسی قوام السلطنه، جلد2، تهران، پانوس،1370،صص 561-445

6- P.Avery,Modern  Iran, London, Ernest Benn Limited, 1965,P.285

7- Citedin F. Azimi, Iran, The Crisis of  Democracy,London, I.B. Tauris & Co Ltd Publishers, 1989, P. 56

8-ایرج ذوقی، ایران و قدرتهای جهانی در جنگ دوم جهانی، تهران، پاژنگ، 1368، ص255

9- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به همان منبع، صص 261-255

10- Bullard to Fo, 15 December 1945, fo371 EP45439 quoted in f. Azimi, Iran: The Crisis of Democracy, pp.137-138

11-ایرج ذوقی، ایران و قدرتهای جهانی در جنگ دوم جهانی ،صص 265-261 و همچنین ارتشبد حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد1، تهران، موسسه تحقیقات و مطالعات فرهنگی، 1370، صص 504-500

12- Ibib,P.221

13- Fo to Moscow, 22 December 1945, fo371 Ep45439, quoted in f. Azimi, Iran: The Crisis of Democracy, P.138

14- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به ارتشبد حسین فردوست، همان،ص377

15- ارتشبد حسین فردوست، همان،صص 508-505

 

 

16- Russian State Political Administration

17-Georges Aghabekov, trans. Henry W. Bunn, OGPU: The Russian Secret Terror Westport, Hyperion press Inc. 1975,pp.73-178

18-برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به

 Donald, Wilber, Iran:  past and present, 8th ed, princeton University press, 1982,pp.154-163

19-ایرج اسکندری، خاطرات سیاسی، تهران، علمی،1368، صص 336-298

20- همان، ص25

21- همان، ص43

 

22- احسان طبری، کژراهه،تهران، امیرکبیر، 1366، صص 45 و46

23- همان، ص45

 

24- ایرج اسکندری، خاطرات سیاسی، صص597-587. بر طبق نظر طبری، گذشته از ارتباط نزدیک میان حزب و کمینترن، سیاستها و حتی دبیران کل حزب، تحت نفوذ کمینترن و سفارت شوروی در تهران تعیین می شدند. احسان طبری، کژ راهه،صص22و17و28و31و39و44و43و57

25- E.Abrahamian,Iran between two Revolutions, p293

26- احسان طبری، کژ راهه،ص30

27- محمدرضا شاه که از هویت اصلی ترورکنندگان بی اطلاع بود نوشت که فخرآرایی از نزدیک با برخی افراد مذهبی نما که به دسته محافظه کار افراطی تعلق دارند ارتباط داشته است. نگاه کنید به

Muhammad Reza pahlavi, trans. Teresa Waugh, The shah’s story, London, Michael Joseph, 1980,p.39

ولی برخی اسناد که بعدها منتشر شد حاکی از آن است که آن ترور به وسیله نیروهای طرفدار انگلیس از جمله رزم آرا رئیس وقت ستاد ارتش صورت گرفته بود. ارتشبد حسین فردوست، ظهور و سقوط  سلطنت پهلوی،ج1، صص 167-164، برخی مخافل غیررسمی وجود رقابت میان محمدرضا شاه و برادر کوچکترش شاهپور علیرضا که بسیار با کیاست و فراست تر از محمدرضا بود را عامل این ترور نافرجام می‌دانند.

28- اطلاعات، 12 اسفند 1327 و 2 اردیبهشت 1329

29-Le Rougetel to Bevin, 18 february 1950, fo371 Ep82310, cited in f. Azimi, Iran: The Crisis of Democracy, p.214

30- I. lskandari,what did we mean by National Bourgeoisis? World Marxist Review, September 1959, p.p 10-15

31- ارتشبد حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج1،ص 179

32- احسان طبری، کژ راهه،صص263و262

33- همان

34- M.R. Pahlavi.The shah’s story, p. 57

35- Ibid,p.57

36-احسان طبری، همان، صص 223-211،255-254

37- M. R. pahlavi. Ibid, p.169

38- A.Qassemi, and Q. forutan, proclamation to Members of the tudeh party, n.p, April 1965

39-احسان طبری، همان،ص238-232

40- A.Qassemi,what Really Happened, Tufan, no 23, March 1966,pp.1-3

41- A Revolutionary or a Reformist program, Tudeh,1April 1966,pp.1-3

42- The Communist Movement in Iran, Tudeh, no, 21,August 1971 pp.1-92

43- The Revisionist and the Revolutionarys organization, Tufan, no.40 December 1970,pp.304

44- موسسه مطالعات و پژوهشهای فرهنگی، سیاست و سازمان حزب توده، صص 159-157

45- P. Avery, Modem Iran, p. 288

46- محمد حسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی از آغاز تا تبعید، ج1، تهران، کتابخانه ملی، 1370،ص 78-54

47- همان، ج1، ص92-79

48- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به:

A.    A.      Banani, Modernization of Iran 1921-1941,stanford University prass, 1961, pp. 44-51

49- ارتشبد حسین فردوست، همان، ص 70-68

50- M.R. pahlavi, The shah’s story, p. 39

51- ارتشبد حسین فردوست، همان،ص484

52-As described in Y. Armajani,lalamic Litreture in post –war Iran, in J. Kritzech and R. winder, eds,The world of Islam: studies in Honour of philip K. Hitti, London,1959,pp.279-280

53- محمد حسن رجبی، همان، ص260-250

54-روح الله خمینی، کشف الاسرار، تهران، بی تا، ص81-80 و186

55- اصل دوم متم قانون اساسی مشروطیت لازم دانسته که حداقل پنج مجتهد طراز اول به طور دائم در مجلس حضور داشته باشند تا «موادی که در مجلسین عنوان می شود به دقت مذاکره و بررسی نموده هریک از آن مواد مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد، طرح و رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رای این هیات علما در این باب مطاع و متبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجه عصر عجل الله فرجه تغییرپذیر نخواهد بود.»

56- حوزه علمیه، همان، ص95

57- محمد حسن رجبی، زندگینامه سیاسی امام خمینی،ص254

58- اطلاعات و کیهان، 7بهمن 1341

59-محمد حسن رجبی، همان، ص264

60- ارتشبد حسین فردوست، همان، ص517

61-  همان، ص237-364

62- حوزه علمیه، زندگینامه امام خمینی، ج1، ص95

63- برای مطالعه سخنرانیها و اعلامیه های امام خمینی در سال 1343 نگاه کنید به همان منبع، ج2،ص177-1

64-   جلال الدین مدنی، همان، ص47

65- ارتشبد حسین فردوست، همان، ص583

66- روح الله خیمنی، اسلام و انقلاب،ص17

67- Kayhan International, Tehran, 5 November 1964

68- مجاهد، 29 مارس 1975

69- همان

70- روح الله خمینی، ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، تهران،1358، صص 28،40-39،79-77،93-89،107-106،190

71- همان پاورقی،ص195

72- همان،صص 47-45،53-50

73- ایران و ارتجاع سیاه و سرخ، اطلاعات 17 دی 1357

74- ارتشبد حسین فردوست، همان، ص575

75- P.Avery, Modern Iran,p.261

76- E. Abrahamian,Iran between Two Revolutions, p. 153

 

77- عبده جلال، چهل سال در صحنه، ج1، تهران، رسا،1368، ص164

78- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به:

E.Abrahamian, Iran between Two Revolutions, pp. 152-153, J.upton,History of Modern Iran, cambridge,Harvard university press, 1970,pp. 58-60

79- محمدرضا در کتاب خاطرات خود صریحا مصدق را متهم می کند که به بریتانیا وابسته است. نگاه کنید به:

M.R.pahlavi,The shah’s story, pp. 50-54

80- Zobin> The communist Moverment in Iran, p.239

81- خلیل ملکی، خاطرات سیاسی، تهران، شرکت سهامی انتشار،1368، ص134

82- همان،ص148

83- محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف، تهران، 1364، ص379

84-Amnesty International, Arnual Report for 1974-75, International commission of Jurists, Human Rights and legal system in Iran, pp. 1-72

85- Sunday Times,19 January 1975

86- اشاره از خبرنامه، شماره42، ژوئن 1975،ص1

87- W.Butler, Memorandum to the International commission of Juristis on private Audience with the shah of Iran, 30 May 1977

88- برای جزئیات بیشتر نگاه کنید به: جلال الدین مدنی، تاریخ معاصر ایران،ج2، صص269-235. برطبق اعلام مقامات نظامی، مصدومین آن روز به 87 کشته و 205 مجروح بالغ گردید. به ادعای مخالفین کشته ها به بیش از 000،4 می رسید که حدود 500تن از آنها در میدان ژاله جان باختند.

 

89- V.Kuzichkin,trans. Tomas B.Beattie, Inside the KGB, Myth&Reality London, Ander Deutsch, 1990,p.238

90- E.Abrahamian,Iran between Two Revolutions,p.479

 

 

تبلیغات