آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

 

جوابیه‌ای بر« نقد فرهنگ ناموران معاصر»

دفتر ادبیات انقلاب اسلامی

تا بوده و نبوده، نقد و خرده‌گیری در میان اهل فضل وعلم و کتابت رواج داشته است و البته که این امر موجب دوام و قوام و صلاح و اصلاح کار و بار و زاد و توشه‌اشان شده است. این نقدها و خرده‌گیریها همیشه موجب رنجش و چالش نمی‌گردد و ای بسا مؤالفت و مؤانستها که پس از خرده‌گیری رخ داده باشد. مانند خرده‌گیری شمس بر مولانا و بوعلی بر بایزید. و ای بسا نقدها و مقدمه‌ها و حاشیه‌ها که از حیث اهمیت بر اصل متن پیشی گرفته باشند. تهذیب المنطق تفتازانی بدون حاشیة ملا عبدالله متروک می‌ماند و مابعدالطبیعة ارسطو در ابهامات خود فرو می‌مْرد اگر اغراض فارابی بدادش نمی‌رسید. بوعلی گفته بود که مابعدالطبیعه را بیش از چهل بار خواندم و نفهمیدم تا آنکه اغراض مابعدالطبیعة فارابی به دستم رسید. گاهی یک اثر هنری را بارها می‌بینند ولی فهم زیادی ازآن نمی‌کنند تا آنکه نقد نامه‌‌ای، هجونامه‌ای یا مدح‌نامه‌ای دربارة آ‌ن منتشر می‌شود و علاقمندان برای دیدن دوبارة آن آماده می‌شوند. از سوی دیگر بسیاری از آثار ادبی و هنری در کنج گمنامی و درد بی‌اقبالی بسر می‌برند، اما نقدنامه‌ای توجهت و نظرها را به سوی آن جلب می‌کند و میلها را به سوی آن تحریص می‌نماید. گاهی می‌شود که شخصی یا اشخاصی اصلاً میل و رغبتی به دیدن یا خواندن یک اثر ندارند، اما یک نقد کوتاه باعث ایجاد انگیزه برای دیدن و خواندن اصل آن اثر می‌شود. بنابراین با کمال تشکر از تذکر دوستان فرهنگ‌نامه، اما با اینحال دعوت خوانندگان به خواندن نقدنامه، پیش از آنکه اثر را خوانده باشند، شیوة نامألوفی نیست. هم می‌تواند از باب ایجاد شوق و علاقه تلقی شود و هم ارائه مشعل راه و عصای دست و دیدگاه دقیق.

و اما براساس قانون مطبوعات موظفیم که جوابیة نقد «فرهنگ ناموران معاصر» را که در شمارة 18و19 ماهنامه منتشر شده بود درج کنیم و بسیار خرسندیم از آنکه باب نقد و انتقاد و ردیـّه و جوابیه در زمانه باز است و در رونق بازار نقادی سهم کوچکی داریم.

 

 

پس از حدود یک سال که از چاپ نخستین مجلد فرهنگ ناموران می‌گذرد، کمابیش صاحب قلمان و پژوهشگران نظرات خود را به نحوی، البته غیر مطبوع، با دست اندرکاران فرهنگ در میان گذاشتند که گاهی در آنها نظرات مثبت و تشویق گرایانه و گاهی نیز منتقدانه بوده است. اکنون، نخستین نقدنامه به عرصه مطبوعات راه یافت و ما از یک جهت مسروریم که فرهنگ ناموران مورد توجه اصحاب قلم و مطبوعات قرار گرفته و از سوی دیگر متاسفیم که برخی از اصحاب مطبوعات، که البته به سبب جایگاهی که در اعتمادسازی مخاطبان خود دارند، در موضع داوری یا به عبارتی همسونگری با منتقدی نشسته‌اند که خود در ابتدای مجله، سیاست نشریه را با این سخن «مقالات و مطالب منتشر شده از سوی زمانه لزوما بیانگر دیدگاه نشریه نیست»بی‌طرفانه اعلام کرده‌اند. طلیعه نقدنامه، که سخن دست اندرکاران نشریه است، به خوانندگان خود توصیه کرده که« خوب است قبل از آنکه این فرهنگ را بخوانید، با نقد آن آشنا شوید‌» این امر بدان معنا است که قاضی یک پرونده، پیش از شنیدن سخنان متهم، به داوری نشسته و رای صادر کند. به نظر ما، این گونه برخورد کردن جز کاستن از منزلت و اعتبار اصحاب مطبوعات و نشریه محترم زمانه نتیجه دیگری ندارد که خداوند متعال فرموده است:« فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه.»1

به هر حال، هدف از نگارش این متن پاسخ به نقد مفصلی است که در نشریه زمانه انتشار یافته است. این نقد در دو بخش قابل بررسی است؛ قسمتی از نقد به احوال شخصی و مسایل اعتقادی نویسندگان مقالات فرهنگ اختصاص دارد که ارائه پاسخ به این قسمت را به هیچ وجه صلاح ندانسته و برای خود مجوزی جهت کنکاش در این‌گونه مسایل نمی‌یابیم و معتقدیم که سرانجام خداوند متعال به اعمال تمام بندگان خویش رسیدگی خواهد کرد و هرکس به آنچه شایسته است خواهد رسید.

بخش دوم نقد به اشکالات ساختاری برخی مقالات فرهنگ پرداخته است. در ادامه همین مقدمه به صورت جزئی پاسخ این موارد ارائه خواهد شد. اما پیش از ورود به متن پاسخها، به خوانندگان محترم توصیه می‌کنیم که قبل از مراجعه به این جوابیه، جلد اول فرهنگ ناموران را مطالعه و بررسی نموده سپس به مطالعه این متن بپردازند.

1-         پاسخ به ایرادات بند 1:

 منتقد محترم در صفحه‌های 63 و 64 آن نشریه در پنج مورد ایراداتی را بر فرهنگ ناموران مطرح ساخته است. از آنجایی که بسیاری از ایرادها و اشکالهای این بند در دیگر بندها نیز تکرار شده و در همان جا پاسخ مفصلی ارائه شده است لذا در این قسمت به توضیحاتی کلی بسنده می‌شود.

بی‌تردید هیچ نوشته‌ای عاری از ایراد و اشکال نخواهد بود و دست اندرکاران این مجموعه نیز خود، علی رغم تلاش و زحمت فراوان به این نکته اذعان دارند که کارشان بی عیب و نقص و بدون اشکال و ایراد نیست. بدیهی است حجم عظیم کار، محدودیت امکانات، بی‌سابقه بودن فرهنگنامه نویسی علمی در ایران و دانش محدود ما در بروز برخی اشکالات سهوی موثر بوده که با مددجویی از خدواند سبحان، سعی و همت بر رفع کمی و کاستیهاست. در این خصوص نقد ناقدان را، البته اگر صرفا از سر دلسوزی باشد، به جان می‌خریم و پذیرای آن هستیم و معتقدیم می‌تواند در بالندگی و رشد حرکت علمی ما موثر باشد. ناقد محترم در دو مورد از ایرادات بند اول، منابع و ماخذ استفاده شده در فرهنگ ناموران و به ویژه ماخذ برخی از مقاله‌ها را با تقسیم‌بندی به منابع دشمنان و منابع هواداران، مورد اعتراض قرار داده است.

لازم به توضیح است که سیاست فرهنگ ناموران، گزینش یک جانبه منابع و ماخذ نبوده، بلکه منابع مربوط به یک شخصیت، اعم از موافق و مخالف، تا آنجا که مقدور بوده گردآوری و فیش برداری شده است. در این راه علاوه بر کتب و نشریات، بایگانی اسناد مراکز اسناد دولتی و غیردولتی داخل کشور نیز مورد بهره‌ برداری قرار گرفته است. افزون برآن، از طریق مکاتبه با ناموران زنده و یا برقراری ارتباط با فرزندان، بستگان و دوستان نامورانی که از دنیا رفته‌اند و همچنین، از طریق همکاری و تعامل با انجمنها، جمعیتها و موسسات علمی، اجتماعی و دینی و نیز سایتهای اینترنتی اطلاعات مورد نیاز فراهم گردیده است. با این وجود هنوز بسیاری از پرونده‌ها دچار نقص اطلاعات هستند. مجموعه این داده‌ها، در اختیار نویسندگان قرار می‌گیرد تا کار نگارش را به انجام رسانند.

برخلاف آنچه ناقد در پی القای آن است، که دست اندرکاران فرهنگ به گزینش اخبار و اطلاعات پرونده‌ها دست زده‌اند، سیاست کلی فرهنگ بر این بوده است که مقاله‌ها براساس تمامی اطلاعات و اخبار قابل دسترسی تالیف شود و حتی علاوه بر آن، نویسندگان هم بتوانند از منابع دیگر و خارج از مجموعه نیز بهره برند. به همین منظور علاوه بر فیش برداری کتابها، نشریه‌ها و…، فهرست اعلام کتابها و نشریات بدون فهرست اعلام نیز استخراج و در اختیار نویسنده قرار می‌گیرد تا در تکمیل نواقص داده‌ها موثر افتد.

منتقد محترم بدون رعایت قواعد نقد، به ویژه نقد منابع، آنها را به دو دسته منابع دشمنان و منابع هوادار تقسیم کرده تا مطالب مخالف سلیقه خود را از این راه انکار کند. تردیدی نیست که هر کار علمی باید برمبنای نقد منابع و ماخذ برای گزینش منابع موثق و تشخیص صحت و سقم اخبار صورت گیرد و این کار مستلزم آن است که پژوهشگر بر همه منابع و ماخذ یک دوره از تاریخ، از هر گرایشی، مسلط باشد و مضامین آنها را با یکدیگر و سایر شواهد تاریخی و مسلمات عقلی بسنجد و آنگاه به قضاوت بنشیند. با توجه به این امر بدیهی، آیا ناقد محترم در نقد منابع و ماخذ مقاله‌های فرهنگ ناموران خود را به این امر ملزم دانسته و بر همه آن دو دسته منابع دشمنان و هواداران مورد ادعا مسلط است و آنها را براساس شواهد تاریخی و سنجش خرد انسانی مورد تطبیق و تجزیه و تحلیل قرار داده است؟ یا اینکه فقط متناسب با نوع خبر و براساس ذهنیت قبلی، بدون حتی تورق سطحی ماخذ، چنین به قضاوت نشسته است؟ علاوه بر آن، اگر ایشان که خود را کارشناس و متخصص تاریخ معاصر ایران می دانند معتقدند که باید در یک تحقیق علمی، تنها یک دسته منابع موید ذوق و سلیقه و گرایشات محقق مورد توجه قرار گیرد، باید در ادعای علمی بودن نقد ایشان نیز تردید کرد چرا که‌‌‌« فبشّر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» و ایشان قطعا  به همان چیزی متهم خواهند شد که اکنون نویسندگان فرهنگ را متهم ساخته‌اند. با این حال، اگر منابعی را که ایشان در زمره دشمنان قرار داده، اخبار و اطلاعات مثبت و مطلوبی به نفع شخصیت مورد نظر داشته باشند؛ آیا قضاوت ناقد را بی پایه نمی‌سازد؟ مصادیق و مواردی را که ناقد محترم در این قسمت بیان کرده در بخشهای بعدی پاسخ خواهیم داد.

در قسمت ج و د از بند اول، منتقد محترم از میان 230 مقاله مندرج در جلد اول فرهنگ ناموران تنها دو مورد از اشتباهات صورت گرفته در دو مقاله را به کل فرهنگنامه تعمیم داده و مدعی فقدان دقت محتوایی و ترتیب تاریخی شده است! در حالی که خود در نقدشان نویسندگان مقالات و حتی محتوای مقالات را با یکدیگر خلط کرده و آمیخته‌اند(بنگرید به مقاله خاندان آتابای).

در قسمت ( ) از بند اول در ایراد به بیان اسامی فرزندان غیر مهم شخصیتها، لازم به توضیح است که در این مورد، معمولا به آن دسته از فرزندانی اشاره شده است که سمت، اثر و کار آنها برجسته و یا از شهرتی برخوردار بوده اند و اگر مواردی خلاف آن بوده باشد باز هم به علمی بودن روش کار لطمه‌ای نمی‌زند و به اصطلاح حرام خدا حلال نمی‌شود.

2-         پاسخ به ایرادات مطرح شده در بند 2:

منتقد محترم در صفحه‌های 64 و 67 آن نشریه، با گزینش تعمدی و یک جانبه قسمتهایی از مقالات معدودی از روحانیون، با زبانی غیرعلمی، نامنصفانه و زننده، اتهامی بس بی اساس در خصوص دیدگاه‌های نویسندگان و مسولان فرهنگ ناموران نسبت به روحانیت وارد ساخته است. فرهنگ ناموران، امروز با افتخار بسیار این ادعا را دارد که یکی از کامل‌ترین و مستندترین آرشیو زندگینامه‌ای متعلق به علماء و روحانیت را در کشور ایجاد کرده است. گردآوری و طبقه‌بندی اطلاعات مربوط به زندگانی عالمان دین و سپس، تشکیل پرونده و در نهایت تدوین و نگارش زندگینامه این بزرگان، که شاید هم بیش از یک ششم حجم مقالات را در بر می‌گیرد، نشان از حسن عنایت آنان به روحانیت پیشرو و نقش آنان در تحولات تاریخی معاصر دارد که البته در قبال همه آن تلاشها جز از خدای منّان انتظار هیچ اجر و مزدی را ندارد.

این گنجینه عظیم و منحصر به فرد نه تنها از طریق گردآوری آثار و تراجم و اسناد مربوط به روحانیت، بلکه از راه مکاتبه با صدها تن از فرزانگان مذهبی در قید حیات و دریافت زندگینامه آنان به قلم خودشان فراهم گشته است و این کار در تاریخ فرهنگنامه نویسی در جهان بی نظیر است. قریب ده هزار از شصت هزار پرونده های بایگانی فرهنگ ناموران اختصاص به روحانیون دارد. این بخشی از کوشش مجموعه بی ادعای فرهنگ ناموران برای زنده نگاهداشتن و پاسداری از مقام و مرتبه سکانداران دیانت و علم است. این مجموعه، امروز در اختیار پژوهشگران و اهل علم قرار گرفته است. علاوه برآن، از مجموعه 230 مقاله مندرج در جلد اول فرهنگ ناموران، بیش از سی مقاله مختص زندگینامه عالمان دینی است، که البته لباس روحانیت به تن دارند. همچنین، تعداد فراوان دیگری هستند که آبشخور علمی آنان حوزه‌های علمیه بوده است. منتقد محترم، با وجود اینکه برای ایرادگیری در این خصوص تلاش مضاعفی داشته، اما توانسته تنها به چهار مقاله از سی مقاله ایراد بگیرد. که البته بسیاری از این ایرادها، که مورد به مورد در جای خود به آنها اشاره خواهیم کرد، کاملا بی اساس و غیر علمی است.

ناقد محترم، که سالها با مجموعه فرهنگ همکاری داشته و از نزدیک شاهد کوشش این مجموعه برای گردآوری اطلاعات مربوط به زندگانی علماء بوده، به دور از هرگونه انصاف و واهمه‌ای از دادگاه عدل الهی در روز جزا، با گزینش تعمدی مطالب مورد نظر خود، بدترین و نارواترین اتهام و دشنامها را متوجه همکاران سابق خود کرده است. اگرچه نویسندگان فرهنگ، مدعی نداشتن هیچ اشتباه و خطایی نیستند- که البته این گونه اشتباهات برای همه مقالات ممکن است بوده باشد- اما برچه اساسی اندک اشتباهات سهوی و قابل اصلاح پایه تخریب و اتهام به تمامی فرهنگ گشته است.

مصادیق و نمونه های مذکور در بند یک:

الف) آخوند خراسانی:

ناقد محترم در صفحه 65، بر این توضیح که آخوند با نگارش کتاب کفایه الاصول مدت تحصیل سی ساله علم اصول را به سه سال تقلیل داد ایراد گرفته است. برای تایید سخن خود در این جا ناقد را به گفته ای از آخوند خراسانی احاله می دهیم:‌‌« این تباهی عمر است که طلبه‌ای بعد از خواندن مقدمات، که خود چندین سال طول می‌کشد، بیاید و سی سال فقط اصول بخواند‌، …»2علاوه بر آن از میرزا حبیب الله رشتی نیز نقل است که : «‌اگر من بخواهم یک دوره کامل اصول تدریس کنم حداقل سی سال طول می‌کشد.‌‌»3‌

ناقد برای اثبات ادعاها و فرضیات ذهنی خویش، به طور گزینشی به نکته های مورد نظر خود اشاره کرده است. لذا بر این اساس مدعی است‌«عمده مواضع آخوند در این مقاله توسط سید احمد کسروی تبیین می‌شود(ص 65)‌» منابع و ماخذ پایانی مقاله و نیز ارجاع و مستندات داخل متن به خوبی ادعای ناقد را نفی می‌کند. همان ماخذی که وی آنان را دشمنان آخوند و روحانیت خوانده، مطالبی کاملا مثبت و به نفع آخوند دارند که در مقاله به آنها استناد شده است. از سوی دیگر، کسروی در کتاب تاریخ مشروطه ایران بارها فعالیتهای مثبت و خیر خواهانه آخوند را متذکر شده و هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند این توصیف‌ها را مخدوش کننده چهره آخوند تلقی کند چراکه‌« خُذ الحق و لو بالباطل‌.» مضافا اینکه باید میان عقاید مذهبی کسروی و نوشته‌های تاریخی او، به ویژه کتاب تاریخ مشروطه ایران، فرق گذاشت. زیرا به باور بسیاری از محققان و پژوهشگران کتاب فوق یکی از منابع معتبر تاریخ نهضت مشروطه است و مطالب آن عمدتا مستند به منبع دست اول از جمله روزنامه انجمن تبریز( ناشر افکار مشروطه طلبان آذربایجان) است.

درباره موقوفه‌« اود‌» که مورد ایراد قرار گرفته است(ص65) ناقد را به کتاب زرسالاران یهودی و پارسی که مولف آن مورد اعتماد و وثوق ایشان است احاله می‌دهیم. در آن کتاب همان منابعی که ما ارجاع داده‌ایم یعنی تالیف محمود محمود و خاطرات هاردینگ استفاده شده است. علاوه برآن به ناقد توصیه می‌شود صفحات 158 و 159 کتاب آنچه گذشت(خاطرات دکتر عبدالهادی حائری استاد و پژوهشگر برجسته معاصر) را مطالعه فرمایند. در آنجا می‌نویسد:‌«پس از آنکه ایالت اَوَدْه نیز در قلمرو استعمار انگلیس درآمد سخن از موقوفه‌ای به میان آمد که از آنِ خاندان شیعه مذهب آن ایالت بوده و آن را وقف علما و طلاب علوم دینی کربلا و نجف کرده بوده است. دست اندرکاران و دیپلماتهای انگلیسی از آن پس کوشیدند که با اجرای آن وقفنامه، در حوزه علوم دینی نجف و کربلا نفوذ خویش را بگسترانند.»

استاد حائری در این کتاب ضمن ارجاع به مقاله خود در Encyclopedia Iranica به همین مطلبی که ما در مقاله آخوند در مورد موقوفه‌« اود‌» گفته‌ایم به طور کامل اشاره و حتی اسناد معتبر، به ویژه دستخط آخوند خراسانی را نیز ارائه کرده است. چنانکه ناقد خود واقف است، استاد عبدالهادی حائری از مورخان معتبر است و به نظر می رسد دامن زدن و واضح تر کردن این مساله به صلاح نیست، همان اشاره کافی است.

در صفحه 66، ناقد با ضد دین خواندن مشروطه خواهان، بر استناد نویسنده مقاله برای بیان جایگاه سیاسی و اجتماعی آخوند خراسانی در مشروطه خواهی انتقاد وارد کرده است و مشروطه مورد نظر آخوند را غیر از مشروطه مورد نظر تقی زاده و ناظم الاسلام و کسروی دانسته است. شایسته بود ناقد به جای نکوهش نویسنده مقاله برای بهره‌گیری از آن منابع با استناد به داده‌های موثق تاریخی، مباحث فوق الذکر را به نقد می‌کشید. ناقد محترم را توصیه می‌کنیم حداقل رسایل مشروطه را بخواند تا به درستی با مواضع روحانیون موافق مشروطه، براساس نوشته‌های خودشان، آشنا شود. بدیهی است، نکته مورد اشاره ناقد برای مشروطه مورد نظر آخوند می‌تواند بر شیح فضل الله نوری صادق باشد که به دنبال مشروطه مشروعه بود نه بر آخوند، زیرا هیچ یک از اعلامیه‌ها، بیانیه‌ها و سخنرانیهای آخوند خراسانی بیانگر مشروطه مشروعه و یا نوعی دیگر از مشروطه نیست.

منتقد در صفحه 66 و 67 آن نشریه بر نویسنده مقاله آخوند خرده می‌گیرد که چرا نوشته است آخوند خراسانی تعبیر امیرالمومنین را برای سلطان عبدالحمید عثمانی به کار برده است. این مطلب مستند و متکی به ماخذی معتبر است و گفته نگارنده نیست. آخوند خراسانی عالمی برجسته و وارسته، اهل سیاست، دشمن مستبدان و مخالف متعصبان دین فروش بود. او به واسطه روحیه آزادیخواهی و استبداد ستیزی خود از سلطان عثمانی برای رهایی مردم از یوغ استبداد محمدعلی شاهی کمک طلبید.

ب) ملامحمد آملی: ناقد محترم در صفحه 67 آن نشریه، ذیل عنوان ملامحمد آملی با گزینش تعمدی بخشهایی از مقاله این شخصیت، که مبین مخالفت ایشان با مشروطه و مشروطه خواهان است، نتیجه گرفته که نویسندگان فرهنگ هدفشان از نگارش این نوع مطالب طعن علماء است. جای شگفتی بسیار است که ناقد گرامی در نقد خود بر مقاله آخوند خراسانی، نویسندگان فرهنگ را به دلیل درج مطالبی درباره حمایت آخوند از نظام مشروطه و مشروطه خواهان متهم به طعن علماء کرده اما اینجا در نقد مقاله ملامحمد آملی نویسندگان فرهنگ را به سبب درج مطالبی درباره مخالفت آملی با نظام مشروطه و مشروطه خواهان، طاعن به روحانیت معرفی کرده است. مشخص نیست نویسنده چگونه باید می‌نوشت که از اتهامهای ضد و نقیض ناقد رهایی می یافت زیرا، هرگونه که می نوشت باز هم در مظان اتهام ناقد قرار می‌گرفت. شاید اندکی انصاف و اخلاص می‌توانست چاره این تناقض گویی آشکار باشد. مخالفت ملامحمد تقی آملی با مشروطه و مشروطه خواهان و نیز همراهی او با آیت الله شیخ فضل الله نوری، مطلبی نیست که قابل انکار باشد. بیشتر مطالب این مقاله مستند به مجموعه‌ای از رسائل، اعلامیه‌ها و مکتوبات شیخ فضل الله نوری است. البته هیچ جای تردید و شگفتی نیست که ناقد، نویسنده محترم مجموعه رسائل و…(شیخ فضل الله نوری) را نیز دشمن علماء بخواند و بی اعتبار بداند. مطالب اصلی و معتبر مورد استفاده در این مقاله با مجموعه رسائل و اعلامیه‌ها همخوانی کامل دارد. شکی نیست که آملی از روی ایمان و عقیده با مشروطه مخالفت می کرد و این بر کسی پوشیده نیست.

در صفحه 67 نشریه، ناقد همچون گذشته، با گزینش عمدی قسمتهایی از مقاله شیخ محمدتقی آقا نجفی اصفهانی، بدون ذکر دلیل، سند و برهان نویسندگان مقاله را متهم به طعن علماء ساخته و منابع مورد استفاده در این مقاله را در زمره منابع دشمن آقا نجفی قرار می‌دهد که البته روشن نیست نظرشان درخصوص جابری انصاری، که نامزد آقا نجفی برای نمایندگی مجلس اول بود، چیست؟ در همان صفحه نشریه، ناقد مدعی نگارش مطالبی در موافقت حاج آقا نورالله اصفهانی با اعدام شیخ فضل الله نوری است که اساسا چنین مطلبی گفته نشده و صحت نیز ندارد. در آنجا نویسنده مقاله آقا نجفی با استناد به گزارش جابری انصاری مولف تاریخ اصفهان و ری، که مطمئنا ناقد او را نمی شناسد و آثارش را نیز نخوانده، می‌نویسد: آقا نجفی برای جلوگیری از اعدام شیخ فضل الله نوری قصد عزیمت به تهران را داشت که با ممانعت آقا نورالله روبرو گردید. این مطلب لزوما به معنای موافقت آقا نورالله با اعدام شیخ فضل الله نمی‌تواند باشد و شاید دهها علت و هدف دیگر در کار بوده که او را از رفتن به تهران منع کرده است. در صفحه 64 آن نشریه نیز مطلبی را که از گفته‌های محمد باقر الفت است به ابراهیم صفایی تغییر داده تا هرآنچه خود خواسته نتیجه بگیرد. در صفحه 67 نیز مطالبی از مقاله آقا نجفی گزینش شده بدون اینکه دلیل و مدرکی در رد آن نوشته‌ها بیان شود. ناقد علاوه برآن، ماخذ بسیاری از مطالب گزینش شده را ذکر نکرده است زیرا آن مطالب مستند به نوشته‌های محمدباقر الفت، معلم حبیب آبادی مولف مکارم الآثار و محمد باقر کتابی نویسنده رجال اصفهان است و ناقد نمی‌توانسته مدعی دشمنی آنان با آقا نجفی باشد. همچنین، در ماخذ دیگر این مقاله که ناقد بدون ذکر دلیل و سند مدعی دشمنی آنان با آقا نجفی است، مطالبی له آقا نجفی دارند که در این مقاله بیان گردیده و تعمدا از دید ناقد پنهان مانده تا راحت تر به دست اندرکاران فرهنگ اتهام بزند. از آن جمله است بیان مواضع شجاعانه آقا نجفی در برابر پادشاه مستبدی چون ناصرالدین شاه و نیز مخالفتهای قاطعانه او با دخالتهای سوء ماموران روس و انگلیس و همچنین ایستادگی در مقابل اقدامهای استعماری دولتهای اروپایی در زمینه اقتصاد و تجارت.

برمبنای قضاوت ناقد، مورخان یاد شده از یک سو دشمن علماء و روحانیت و از طرف دیگر دوست آنان هستند و این تضاد در نوشته انتقادی او به هیچ روی قابل توجیه نیست.

ناقد در صفحه 67 نشریه ادعا کرده است در مقاله آقا نورالله اصفهانی مطالب موهنی وجود دارد؛ اما هیچ مصداقی که مبین وهن باشد عرضه نمی‌کند. هر خواننده‌ای مقاله یاد شده را بخواند متوجه خواهد شد که متن مقاله به خوبی چهره مثبت و ضد استبدادی و استعماری از آقا نورالله اصفهانی ارائه می‌کند و هیچ مطلب موهنی درباره شخصیت ایشان وجود ندارد. چند نمونه از مصادیق عملکرد آقا نورالله اصفهانی از متن مقاله درج شده در فرهنگ ناموران بیان می شود تا خوانندگان آن نشریه دریابند ایرادات ناقد سست و بی‌پایه است. در صفحه 268 فرهنگ ناموران درباره نقش آقا نورالله در قیام علیه کمپانی رژی آمده است:‌« آقا نورالله و آقا نجفی مبارزات مردم بر ضد کمپانی را همراهی کردند.»‌ در اشاره به نقش او در تاسیس شرکت اسلامیه اصفهان آمده است:‌«‌آقا نورالله برای ترویج تولیدات شرکت، لباسهای خود را از پارچه‌های محصول اصفهان تهیه کردند.» اقدامات آقا نورالله در مخالفت با انگلیسها سبب خشم آنها شد. زیرا او به همراه تعداد دیگری از روحانیون کالاهای انگلیسی را تحریم کردند و نماینده انگلیس به وزیر خارجه ایران مراجعه و شکایت کرد و وزیر خارجه قول داد در صورت تداوم کار، آقا نورالله را تبعید کند. در همین صفحه به نقش آقا نورالله در مقابله با تبلیغات کشیش انگلیسی در اصفهان اشاره شده و در صفحه 269 فرهنگ درباره آقا نورالله آمده است: «‌آقا نورالله به مخالفت با ظل السلطان(حاکم وقت اصفهان) پرداخت و خواستار برکناری او از حکومت اصفهان شد. شماری از مردم نیز در مخالفت با ظل السلطان به کنسولگری انگلستان رفته و در آنجا بست نشستند. این اقدام آنان خوشایند آقا نورالله نبود… ».

در صفحه 67 آن نشریه، ناقد به مقاله آقازاده خراسانی ایراد گرفته و مدعی گردیده چهره خوبی از آن روحانی تصویر نشده و بر منابع دشمنان اتکاء شده است. لحن و محتوای ایراد غیر مصرح ناقد نشان می دهد وی به نگارش مطلبی در مخالفت آقازاده خراسانی با قیام گوهرشاد معترض است. این مطلب به خاطرات محمدتقی بهلول، رهبر قیام گوهرشاد، مستند است. اگر ناقد محترم بهلول را نیز از دشمنان آقازاده خراسانی و قیام گوهرشاد تلقی می‌کنند نویسنده مقاله بی تقصیر است. بخشی از اعتراض آقازاده خراسانی به بهلول، رهبر قیام گوهرشاد، عینا از خاطرات بهلول نقل می‌شود:‌«آخوند احمق، چه فسادی راه انداختی، تو می‌خواستی به اسلام خدمت کنی به کفر خدمت کردی، اگر کوچکترین ضعف و اغتشاش در قوای دولتی پیدا شود، پنجاه هزار سرباز روس و انگلیس از مرز سرخس و زاهدان به ایران می‌تازند و ایران را می‌گیرند. الحمدلله شاه ما مسلمان است و هیچ کاری برخلاف شرع نکرده و نمی کند. رفع حجاب و بعضی کارهای خلاف شرعی که پیدا شده به امر شاه نبود، وزراء و وکلاء خائن این کارها را تصویب و اجرا کرده اند… شما بسیار بد کرده‌اید که نفهیمده و ندانسته و بی اجازه مراجع بزرگ این جنگ و خونریزی را راه انداخته اید…..».4

3-         پاسخ ایرادات مطرح شده در بند 3:

 ناقد در صفحات 67 و 68 آن نشریه، بر مقاله عباسقلی خان آدمیت ایراداتی گرفته‌اند که نخستین آن اتکاء به منابع هوادار است. گفتنی است، برخلاف آنچه که منتقد بیان کرده است، در نگارش مقاله بیش از سی منبع و ماخذ اصلی و تحقیقاتی استفاده شده است. درباره کتاب فکر آزادی نوشته فریدون آدمیت، که در مواردی برای اطلاع رسانی تاریخی و نه قضاوت استفاده شده است، باید گفت، اثر یاد شده از آن جهت درباره تاریخ جامعه آدمیت و رئیس آن عباسقلی خان آدمیت اهمیت دارد که حاوی مدارک و اسناد خصوصی خانواده آدمیت است و به عبارتی آرشیو خانوادگی محسوب می‌شود و این اسناد در جای دیگری نیست. این اسناد با احتیاط و بررسی کامل و از راه مقایسه و تطبیق با خاطرات، زندگینامه‌ها، اسناد و مدارک دیگر و نیز شواهد تاریخی مورد استفاده نویسنده قرار گرفته است و آنگونه که ناقد وانمود کرده رونویسی از یادداشتهای فریدون آدمیت نیست. ناقد در صفحه 68 واژه های‌ « استاد»، «مراد» و « پیشرو » را که نقل قولی مستقیم از کتاب فکر آزادی است، دستاویزی برای اتهام تجلیل نویسنده از صاحب مدخل قرار داده است. در حالی که این عنوانها نه تجلیل و احترام محسوب می‌شوند و نه موجب اعتبار برای کسی می‌توانند باشند، بلکه هدف نگارنده مقاله بیان میزان علایق و دلبستگی عباسقلی خان آدمیت به میرزا ملکم خان و اندازه تاثیرپذیری از اوست.

در همان صفحه ناقد، نویسنده مقاله آدمیت را متهم به نادیده گرفتن افکار ضد دینی اگوست کنت کرده است. این انتظار بسیار بی جا است زیرا ما فرهنگنامه جامعه‌شناسان و اندیشمندان غربی را ننوشته‌ایم. از طرفی چه تضمینی وجود دارد که اگر نویسنده مقاله این کار را انجام می داد از طرف ناقد متهم به تجلیل و تکریم متفکران بی دین غربی نمی گردید.

جای بسی تاسف است که ناقد محترم استفاده از عنوانهای رسمی صاحب مدخل یعنی«رئیس جامع آدمیت‌» و نیز شرح اندیشه و مواضع فکری او را تعریف و تمجید و ستایش از یک شخصیت فراماسونری قلمداد می‌کند. به نظر می‌رسد به زعم ناقد، زندگینامه و زندگینامه نویسی باید با شکستن حرمت قلم و دشنام و ناسزا گفتن همراه باشد.

4-         پاسخ به ایرادات مطروحه در بند 4:

در خصوص شهدا و قید صفت شهید در آغاز نام آن جاودانگان مطهر، این نکته شایان ذکر است که طبق شیوه‌نامه فرهنگ، هنگامی که زندگینامه شهیدان نوشته می‌شود، واژه شهید یا شهادت تنها در مورد صاحب مدخل به کار می رود. باور داریم که شهداء که‌«عند ربهم یرزقون» هستند، جایگاه و نامشان نزد حضرت حق و مردم شریف ما متعالی است، آنها در راهی که رفتند و جان خود را بر آن راه نهادند به دنبال نام خود نبودند. از قلم افتادن صفت شهید از مقام عالی آنان نمی‌کاهد. پاسداشت خون آن عزیزان ادامه راه آنان است نه محصور و محدود شدن در القاب و تمجیدهای صوری و عوام فریبانه که چه بسا بسیاری از نام آنان نان خوردند و به دنیایشان رسیدند. گفتنی است برخی از عزیزانی که در فرهنگ مشغول به کارند در زمره همرزمان شهیدانند و بارها تا مرز شهادت پیش رفته و حتی به افتخار جانبازی نیز نایل شده‌اند. چگونه می‌توان همرزمان شهدا را متهم به شهید زدایی کرد، آن هم براساس اغراض شخصی. مقاله‌های شهید آوینی و شهید آبشناسان ادعاهای پوچ و هیاهوی بی مورد ناقد را اثبات می‌کند هرچند او به نادرستی مدعی است درباره این دو شهید کمتر از یک ستون اختصاص یافته است. درحالیکه زندگینامه شهید آبشناسان در یک ستون و نیم تنظیم شده و فرهنگ برای تهیه همین اندازه اطلاعات نیز رنج و زحمت فراوانی را محتمل ]متحمل[ گردید. زندگانی سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی، در حدود هفت ستون از فرهنگنامه را در برگرفته و یکی از مفصل‌ترین مقاله‌های فرهنگ است.

در صفحه 69 مدعی است چرا به جای واژه شهادت از عبارت جان باختند استفاده گردیده است. این نشان از بی اطلاعی ناقد از روش تحقیق دارد. آیا می‌توان در عبارات روزنامه‌های آن عصر و نقل قولها دخل و تصرف کرد. در همین جا مطلب ذکر شده نقل قول مستقیم از کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک(کتاب سوم) است نه کتاب انقلاب اسلامی به روایت بی.بی.سی که ناقد از سرشتاب وعجله مدعی آن شده که صفحه استنادی اشتباه است. بی گمان، ناقد نمی‌تواند ناشر کتاب(نهاد حافظ امنیت انقلاب و نظام) را نیز متهم به شهید زدایی سازد. علاوه بر آن ناقد محترم اگر اهل غرض ورزی نبود در همین مقاله و چند سطر بالاتر ملاحظه می‌کرد که نویسنده، آنجا که خود به توصیف اخبار و رویدادها می‌پردازد، از واژه شهید و شهدا استفاده کرده و در جایی که نقل قول مستقیم بوده، رعایت امانت کرده است.

مثلا در مقاله جمشید آموزگار، که نمونه استنادی ناقد است عنوان کشته شدن از زبان هویداست، لابد ناقد انتظار دارد که هویدا آنان را شهید بخواند!؟ علاوه بر آن نویسندگان این فرهنگ که ناقد آنان را متهم به شهید زدایی کرده‌اند در تالیف زندگینامه سرداران شهید با جناب ناقد محترم همکاری کرده‌اند که وی آن را در هفت مجلد به چاپ رسانده و آن را کارنامه درخشانی برای خود، البته با زحمت دیگران و بدون ذکر نامشان، ساخته است. ایراد دیگر ناقد بر مقاله جمشید آموزگار برداشت ناصواب از مطلبی است که به مقاله توهین آمیز رشیدی مطلق اشاره دارد و براساس همین برداشت نادرست تمام دست اندرکاران دفتر ادبیات را نیز متهم به ناآگاهی از تاریخ انقلاب اسلامی کرده است. معلوم نیست ناقد از کجای عبارت مورد نظر در صفحه 235 فرهنگ ناموران چنین برداشتی کرده است. واضح و آشکار است که مقاله رشیدی مطلق در رد نظریات امام خمینی(ره) و توام با جسارتهایی به شخصیت ایشان بود که از ذکر آنها در مقاله آموزگار معذور بودیم. توصیه می شود ناقد محترم متن کامل آن مقاله موهوم ]موهن[ را بخواند و به دیگران اتهام نزند.

5-         پاسخ به ایرادات بند 5:

 ناقد محترم در صفحه 70 آن نشریه خرده گرفته که چرا به شخصیتهای هنری، ورزشی و یا مترجمان در فرهنگ پرداخته شده است و توجه به چنین اشخاصی را در پژوهشهای فرهنگی مایه اتلاف بودجه و وقت تلقی کرده است. البته با یک تخفیف معنادار نوشته است گردآوری اطلاعات مربوط به زندگینامه این نوع افراد مقبول است؛ اما نگارش و انتشار آن غیر مقبول!؟ ناقد بهتر از هر کسی می‌داند که گردآوری اطلاعات بیشترین بودجه و وقت را می‌برد.

ناقد برچه مبنا و استدلالی هنرمندان و ورزشکاران را از حیطه ناموران بیرون قرار می‌دهد؟ مگر هنر و ورزش نمی‌تواند ناموری داشته باشد؟ آیا ناموران فقط در سلک سیاسیون و روحانیون باید قرار گیرند؟ گمان نمی‌رود کسی تابلوی عصر عاشورای هنرمندی چون محمود فرشچیان را ببیند و منقلب نگردد و یا حتی موسیقی فیلم امام علی(ع) را بشنود و متاثر نشود و یا افتخارات ورزشکارانی چون حسین رضازاده را در صفحه ورزش جهانی ببیند و بر خود نبالد و ایستادن جوانانی را بر سکوهای المپیاد علمی جهان نظاره گر شود و به آن افتخار نکند.

منتقد گرامی مدعی است این گونه کارها با فلسفه وجودی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری در تعارض است. سوال ما از ایشان این است که از چه هنگام به این دریافت و نتیجه رسیده است؟ اگر از ابتدای همکاری با دفتر ادبیات و نیز در طی شش سال حضور در فرهنگ ناموران و انجام پاره‌ای از مسولیتها و نوشتن برخی مقالات، بر این تعارض واقف بود؛ پس چرا هیچگاه این موضوع را بیان نکرده است. آیا زمانی که مقاله‌های مرتضی آزموده و پرویز آوینی را می‌نوشت باور نداشت نگارش زندگینامه کارگزاران حکومت پهلوی در تعارض با اهداف دفتر ادبیات انقلاب اسلامی است؟! و یا هنگامی که مسولیت فیش برداری کتابهای دوره پهلوی را برعهده داشت این تعارض را در نیافت؟ منتقد محترم در همین بند دست اندرکاران فرهنگ را متهم به تجلیل و چشم فروبستن از مفاسد شخصیتهای سیاسی و هنری رژیم پوسیده و منحوس پهلوی کرده است. تصور نمی شود در عصر کنونی کسی حاضر باشد به سلطنتی که سالهاست از اذهان زدوده شده، بیاندیشد.

ناقد در صفحه 70 آن نشریه آربی آوانسیان را کارگردان فاسد دوره پهلوی دانسته و از اینکه در آن مقاله از او تعریف و تمجید شده ابراز ناخشنودی کرده و فیلم چشمه از آثار آوانسیان را اثری مبتذل برشمرده است. شایان ذکر است که مطابق اصول علمی زندگینامه نویسی، در این مقاله و مقاله‌های دیگر از هیچ شخصیتی تعریف و تمجید نشده است. هرچند در نظر ناقد، ناسزا نگفتن، نوعی تمجید و تحسین است. از سوی دیگر، بنابر قضاوت منتقدان و نویسندگان سینمایی چون جمال امید و محسن سیف و احمد امینی، که آثار آنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی نشر یافته است، فیلم چشمه نه تنها فیلمی مبتذل نیست، بلکه در مقابل فیلمهای مبتذل دهه 1340 و 1350 شمسی قرار داشته است. آنان از این فیلم به مثابه فیلمی روشنفکرانه یاد کرده و آن را جزو صد فیلم برتر تاریخ سینمای ایران معرفی کرده‌اند. البته به دلیل غیرمعمول بودن آن از این فیلم استقبال چندانی نشد اما در مجامع تخصصی مورد توجه قرار گرفته و جوایزی دریافت کرد. چنانچه هدف آوانسیان به فساد کشاندن جامعه بود، می‌توانست مانند بسیاری از فیلم سازان مبتذل آن دوره، که اتفاقا فیلمهای آنان مخاطبان بسیاری هم داشت، فیلمی گیشه پسند آنهم با حضور بازیگرانی خاص، نه کسانی مانند جمشید مشایخی و مهتاج نجومی، بسازد و ایده خود را تحقق بخشد. البته در زمان اکران فیلم چشمه، اعتراض و انتقادهایی به آن شد که به سبب تفاوت فیلم با فیلمهای زمان خود و غیر معمول بودن آن بود و نه آن گونه که ناقد مدعی است به دلیل مبتذل بودنش. کاش ناقد تنها در حوزه مطالعاتی خود یعنی دوران محمدرضا پهلوی به نقد می‌پرداخت و خود را متخصص در حوزه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی، هنری، ورزشی، نظامی و … نمی‌دید.

ناقد در همان صفحه نشریه، مدعی است آوانسیان یکی از مجریان اصلی جشن هنر شیراز بوده و در مقاله آوانسیان به عمد اشاره‌ای به این موضوع نشده است. به رغم تلاش فرهنگ برای تکمیل پرونده‌ها از طریق مراجعه به کتابها و نشریه‌های موجود و نیز بایگانیها سندی قابل دسترس و خبری در این مورد به دست نیامد و به یقین اگر چنین اطلاعاتی در پرونده و منابع پرونده وجود داشت حتما در مقاله می‌گنجید. با وجود تمام کوششها ادعایی نیست که پرونده‌های فرهنگ کامل و بی نقص هستند؛ محتمل است در مواردی به سبب نقص اطلاعات، حق مطلب کاملا ادا نشده باشد، که البته ناقد می‌تواند با ارائه اسناد معتبر در مورد ادعای خود ما را در این کار یاری کند.

ایراد دیگر ناقد بر مقاله آوانسیان، استفاده از فعل رفت به جای گریخت است. در مواردی دیگر نیز این ایراد تکرار شده است. ناقد برای اثبات ادعاهای خود به آثار برخی از نویسندگان ضد انقلاب در خارج از کشور اشاره می‌کند که از واژه گریخت به جای رفت استفاده کرده‌اند. به نظر دست اندرکاران فرهنگ، نویسندگان ضد انقلاب خارج از ایران، با تعمد و به انگیزه خشن نشان دادن چهره انقلاب اسلامی و انقلابیون مسلمان این کار را انجام داده‌اند. البته در فرهنگ ناموران برای جنایتکارانی که تحت تعقیب دادگاه اسلامی قرار گرفته و حکم محکومیتشان صادر گردیده، از واژه گریخت به جا و به موقع استفاده شده است. گفتنی است که آربی  آوانسیان چند سال پیش به ایران آمد و در چندین مجمع هنری به ایراد سخن پرداخت و هیچ مدرکی در دست نیست که نشان دهد در خارج از کشورعلیه نظام اسلامی فعالیت کرده باشد.

ناقد در همان صفحه نشریه به مقاله جمشید آموزگار نیز ایراد گرفته که چرا برای خروج آموزگار فعل گریخت به کار نرفته است. اولا زمان خروج آموزگار پیش از شروع گریختن سران رژیم است و به کار گرفتن این واژه معنی ندارد. ثانیا واژه گریختن در عرف بیشتر برای خروج غیرقانونی یا پنهانی و یا تعجیل اطلاق می‌گردد که درباره خروج آموزگار از کشور صدق نمی‌کند.

ناقد محترم در صفحه 71 آن نشریه، با سوء برداشت از اشتباه چاپی که خطرات احتمالی به خطرات اجتماعی تبدیل شده، سیل اتهامهای ناروا را متوجه نویسنده مقاله و مسولان دفتر ادبیات کرده است. چند ماه پیش، نویسنده این مقاله طی یادداشتی، منتقد را از این خطای چاپی آگاه ساخته و اگر ایشان کمترین حسن نیت و دلسوزی علمی داشت از طرح دوباره این مساله خودداری می‌ورزید! وانگهی در کجای مقاله بدری آتابای اشاره شده است که در قیام 15 خرداد کتابخانه ملی مورد تهاجم قرار گرفت؟ نویسنده مقاله براساس اسناد بایگانی موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، به بیان پاره‌ای از اقدامات و ادعاهایی از زبان بدری آتابای برای دستیابی به ریاست کتابخانه ملی می‌پردازد؛ هدف نویسنده نشان دادن تلاشهای غیرانسانی و اخلاقی دست اندرکاران رژیم پهلوی برای تصدی مناصب حکومتی بوده، نه آنچه که ناقد تعبیر و تفسیر کرده است. مقاله یاد شده نه تنها از عوامل رژیم طاغوتی تمجید و تجلیل نمی‌کند؛ بلکه با منطق و برهان آشکار می‌سازد که در آن دوره مسولیتها و مناصب به موقعیت افراد و ارتباط و وابستگی آنان به دربار و خوش خدمتی آنها به حکومت بستگی داشته و نه به صلاحیت و شایستگی علمی. در همین مقاله نوشته شده است که ازدواج بدری آتابای با میرشکار مخصوص شاه، یکی از اسباب ریاست او بر کتابخانه ملی بود. به خوانندگان محترم نشریه توصیه می شود مقاله‌های ارتشبد بهرام آریانا، محمد حسین آیرم و محمود آیرم در فرهنگ ناموران را که به قلم همان نویسنده مقاله بدری آتابای نگارش شده و چهره منفی و جنایات آنان را به خوبی ترسیم کرده است، بخوانند و ادعاهای ناقد را مورد سنجش و ارزیابی قرار داده و خود قضاوت کنند.

ناقد در صفحه 70آن نشریه، به نادرستی نویسنده مقاله ابوالفتح آتابای را فرد دیگری( با اشاره به سمت نویسنده مقاله) معرفی کرده و از طریق بازی با کلمات، جمله‌های:‌« وی ]منظور بدری آتابای[ از مشوقان و حامیان معنوی و روحی همسرش ]منظور ابوالفتح آتابای[ در ابراز فرمانبرداری و تقویت وظیفه شناسی‌اش نسبت به شاه بوده است؛ به گونه‌ای که او را در سروده‌های خود به عنوان« ایاز‌» شاه ستوده است» جانبداری از پهلویها و تمجید آمیز دانسته است. ناقد محترم «حامیان معنوی و روحی همسرش» را حمل بر آن کرده که نویسنده قصد داشته مهره‌های رژیم پهلوی را اشخاصی صاحب معنویت و متدین وانمود سازد! عجبا، کدام عقل سلیم و منطقی از جمله و عبارت فوق چنین برداشتی می‌کند، جز ناقد محترم؟       

بی تردید، اگر منتقد گرامی کمتر اطلاعی از شخصیت ایاز در ادبیات فارسی داشت، این گونه به قضاوت نمی‌نشست. برخلاف برداشت و نگرش ناقد، خواندن مقاله ابوالفتح آتابای، خواننده را با وابستگی و سرسپردگی صاحب مدخل، آن هم به روایت نزدیکترین کسانش، آشنا می سازد؛ علاوه برآن روشن نیست برچه اساسی منتقد اعلان شاه دوستی و وفاداری متعصبانه درباریان به شاه را تجلیل و تکریم آنان قلمداد می‌کند. ما در طول انقلاب همواره شاه دوستی و شاه پرستی را جرم و لکه ننگ و گناه نابخشودنی می‌دانسته‌ایم و از آن برای تخریب افراد بهره می‌‌بردیم، چگونه است که اکنون ناقد آن را به معنی تجلیل و تکریم برداشت می‌کند؟

ناقد محترم در صفحه 71 آن نشریه، مدعی است مقاله ابوالفتح آتابای و دیگر مقاله‌های فرهنگ دارای اشتباهات تاریخی قابل توجهی هستند، اما با انگیزه‌های بسیاری که ناقد دارد تنها سه یا چهار مورد اشتباه در تمامی این مجموعه یافتند و به قصد تخطئه و تخریب آن را به کل تعمیم داده است. دست اندرکاران فرهنگ مدعی نیستند کارشان بی عیب و نقص است و همواره از ناقدان دلسوز و نقدهایی که با حسن نیت صورت گرفته استقبال کرده و خواهند کرد و انتقادهای سازنده را مفید و سودمند تلقی می‌کنند. اما میان انتقاد سازنده و علمی و تخریب و تخطئه، آن هم بنا به غرض ورزی‌ها، فاصله بسیار است. یکی از اشتباهات تاریخی فرهنگ ناموران، که توسط ناقد در صفحه 71 طرح شده، این است که در مقاله ابوالفتح آتابای آمده که او در 26 دی 1357 از ایران فرار کرده، اما در جای دیگر نقل شده که وی تا 22 بهمن 1357، در سمت مشاور عالی دربار باقی ماند. این ایراد بی مورد است، چراکه آتابای هرچند در 26 دی 1357 از ایران گریخت اما تا روز پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط نظام شاهنشاهی، نه از سمت خود معزول و نه کس دیگری به جای او منصوب شد.

ناقد در صفحه 71 آن نشریه، ایراداتی بر مقاله الکساندر آقایان وارد ساخته است. درخصوص روبط بسیار ظریف آقایان با ماموران بریتانیایی مقیم ایران و همچنین، دفاع صاحب ترجمه از جایگزینی قوانین مدنی به جای شریعت اسلامی، از ناقد و خوانندگان محترم آن نشریه دعوت می‌شود متن مقاله آقایان در صفحات 279و 280 فرهنگ ناموران را کامل و دقیق مطالعه فرمایند. به علاوه، ناقد محترم، که زمانی یکی از دست اندرکاران فرهنگ بود، اگر به مطالب و منابع دیگری درباره آقایان دسترسی داشته یا دارد، می‌توانست ارائه کند تا بر غنای علمی و اکمال مقاله بیافزاید.

نویسنده مقاله برای اینکه نقش آقایان را در تحولات تاریخ معاصر ایران به وضوح تبیین کند وچهره سیاسی او را به تصویر کشد، با استناد به یادداشتهای صاحب مدخل اشاره به تلاش های او برای تبرئه وثوق الدوله، عاقد قرارداد 1919، حمایت از کودتای سیاه 1299 و عامل آن رضاخان و نیز مخالفت با نهضت ملی شدن نفت دارد، کجای این مطالب جنبه تمجیدی دارد؟ مگر اینکه بپنداریم از دیدگاه ناقد محترم قرارداد استعماری 1919، کودتای سیاه 1299، رخدادهای مثبت و جنبش ملی نفت پدیده منفی در تاریخ معاصر ایران هستند و نویسنده مقاله آقایان از این طریق خواسته است برای صاحب مدخل قهرمان سازی کرده و وجهه او را مثبت نشان دهد!

ناقد در صفحه 71 نشریه و در ایراد به مقاله الکساندر آقاخان ]آقایان[ مدعی می‌شود در صفحه‌های 262 و263 خاطرات فردوست مطلبی درباره صاحب ترجمه وجود ندارد که نویسنده مقاله به آن استناد کرده است. لازم است یک بار دیگر ناقد محترم به دقت گزارش حسین فردوست درباره فیلیکس آقایان و پدرش الکساندر آقایان را بخواند و در قضاوت خود تعجیل نکند. دیگر ایراد ناقد به مقاله الکساندر آقایان در مورد تاریخ انعقاد قرارداد نفت است که وارد بوده و سال 1312 صحیح است نه 1313، از این جهت ممنون و سپاسگزار هستیم.

در صفحه 71 و 72 آن نشریه، ایراداتی بر مقاله فیلیکس آقایان وارد گردیده است. لازم به توضیح است که نویسنده مقاله یاد شده برای تبیین چهره واقعی صاحب ترجمه، گفته‌های فردوست درباره آقایان را به اختصار بیان کرده تا هم تصویر روشنی از او ارائه دهد و هم شیوه اختصار نویسی در فرهنگ رعایت گردد. معلوم نیست به چه دلایلی ناقد، نویسنده مقاله را متهم به تطهیر فیلیکس آقایان کرده است، امری که با انصاف و وجدان علمی ناسازگار است.

6-         پاسخ به ایرادات مطرح در بند 6:

 ناقد در صفحات72 و73 آن نشریه به مقاله های آقاخان(چهارم، دوم و سوم) ایراداتی گرفته است. اساس این ایرادها بر منابع و ماخذ مقاله های یاد شده است و ناقد با زبانی غیرعلمی و به دور از منطق و استدلال و نقد علمی، نویسندگان آن منابع و نیز نویسنده مقاله را متهم به جانبداری از رهبران فرقه اسماعیلیه کرده است. منتقد محترم در صفحه 72 آن نشریه گفته است که: شاید از همه این‌ها واضح تر ارجاع تام به منابع فرقه اسماعیلیه در خصوص رهبران اسماعیلی است که نویسندگان از آنان به عنوان- امام- نام برده اند. اکتفا به منابع اسماعیلی که تا حدودی مشخص است که حمایت و ثروت آقاخانها در تنظیم آنها نقش دارد و نوشتن تاریخ آقاخان ها است. ناقد با این سخن، فرهنگ و نویسنده مقاله را در ذیل عنوان‌«تجلیل رهبران فرق مذهبی تحت حمایت انگلیس و آمریکا» سخت مورد تهاجم قرار داده است. او چند مطلب را مستمسکی برای اثبات این نکته قرار داده است، که نویسنده مقالات آقاخانها از آنان جانبداری کرده و ادبیات به کار رفته حتی باعث تبلیغ برای فرقه اسماعیلی بوده است، به طوری که به عقیده منتقد محترم« بعید به نظر می‌رسد که در کتب تبلیغی خود فرقه اسماعیلی، چنین ترسیم زیبا و جذاب از رهبری فرقه صورت گرفته باشد.‌» در این مورد توجه به نکات زیر ضروری است.

یکم. بحث مورد استفاده در مقالات آقاخان‌ها، که نویسنده مقالات باز هم از منتقد محترم مصرانه تقاضا دارد چند منبع متفاوت و به قول ایشان منابع دشمن را هم معرفی کند.

دوم. بنا به ادعای منتقد، آقاخان‌ها تحت حمایت انگلیسها بوده‌اند که این امر بدیهی، آگاهانه توسط نویسنده مقالات مغفول مانده است. برای روشن شدن اذهان چند نمونه از متن مقالات ذیلا ذکر می‌شود تا خواننده قضاوت کند واقعا تعمدا غفلتی صورت گرفته یا به دور از هر نوع شعار و در عین حال مستند به همان منابع مورد بغض منتقد، این وابستگی به انگلیس و همسویی با آنها به وضوح نشان داده شده است.

در مورد آقاخان چهارم؛ ( اکتبر 1957) از ملکه انگلیس لقب عالیجناب گرفت» (ص239، فرهنگ) در مورد آقاخان دوم؛« در طول چند دهه، بر اثر مساعی آقاخان محلاتی، میان نزاریان و انگلیسیها، حْسن روابطی حاصل شده بود که آقاخان دوم نیز به جد در حفظ آن کوشید. هنگامی که سرجیمز فرگوسن حکمران بمبئی گردید، آقاخان دوم را به عضویت شورای قانون گذاری بمبئی منصوب کرد… دولت هند پذیرفت که مقرری آقاخان اول را برای پسر وی تعیین کند» (ص241، فرهنگ).

در مورد آقاخان سوم؛‌« در 1320ق/1902م آقاخان به عنوان مهمان ملت، در مراسم تاجگذاری ادوارد هفتم پادشاه انگلیس شرکت کرد(243، فرهنگ) و یا «نهرو، آقاخان را همکار نزدیک امپریالیزم بریتانیا و طبقه حاکم انگلیس در پیش از یک نسل می خواند و خواستار طرد او از آن مجمع بود» (ص244، ستون اول) و یا‌«‌حضور او ]آقا خان سوم[ در صحنه سیاست بین الملل سابقه ممتد داشت. همراهی او با انگلیس‌ها و حمایت آنان از وی و شرکت در محافل اروپا… هنگامی که جنگ جهانی اول درگرفت، آقاخان به اروپا رفت و قول همکاری به دولت انگلیس داد و از پیروان خود در سرزمین‌های مختلف نیز خواست که به انگلیسیها خدمت کنند »‌  (ص244، ستون اول)، یا« آقاخان در سوئیس به سر می‌برد که جنگ جهانی دوم آغاز گردید، در این هنگام او روانه ژنو شد و بار دیگر از پیروان خود خواست که از دولت انگلیس حمایت کنند» (همانجا، ستون دوم). این مطالب همه ماخوذ از همان منابعی است که به زعم نویسنده با پول آقاخان نوشته شده است. برای نمونه، از منتقد محترم درخواست می شود کتاب ماهربوس- نه به قول منتقد بوس ماهر- را که به ادعای منتقد با پول آقاخان ها نوشته شده است مطالعه کند تا دریابد ادبیات گاه زننده نویسنده طرفداری از آقاخان هاست یا بی آبرو کردن آنها.

نویسنده مقاله آقاخان سوم در خصوص فعالیت های اقتصادی وی، آنجا که از راه رانت خواری و سوء استفاده از روابط با شاه ایران به سود سرشاری می رسد، از افشای این قضیه هم دریغ نکرده است:‌« از جمله فعالیتهای اقتصادی آقاخان، سرمایه گذاری در ایران بود. هتل اینترکنتینانتال (لاله) به وی تعلق داشته است. وی در قبال دریافت رایگان هفت هزار متر مربع زمینهای دولتی شمال و شمال شرقی جلالیه در تهران، 20% از سهام هتل را به محمدرضا پهلوی واگذار کرد. سود سهام شاه تا انقلاب (1357) مرتب به حساب او واریز می‌شد» (ص 245، ستون دوم). اگر این مطالب را« منتقد و نویسنده تاریخ معاصر» تجلیل از آقاخان‌ها تلقی می‌کند و نویسنده مقالات را به جانبداری از آنها متهم می‌سازد، پس تخفیف آنها به چه صورت و با چه ادبیاتی بیان می‌شود که مورد نظر منتقد محترم باشد. حتما در کنار هر کلمه و عبارت مربوط به آقاخان ها باید نوشت: این انگلیسهای] انگلیسیهای[ خائن، این مزدوران و سرسپردگان و… وای بحال نقد علمی و مقاله علمی در شأن فرهنگ.

سوم. منتقد محترم مدعی است چرا برای آقاخان‌ها از کلمه« امام» استفاده شده که به این ترتیب از آنها« با نهایت احترام و تکریم در حد ائمه شیعه علیهم السلام تجلیل می‌شود.» وا اسفا منتقد و نویسنده تاریخ معاصر به چنان درجه‌ای از اجتهاد در تاریخ رسیده است که کلمه‌ای که بار تاریخی دارد و از سده دوم هجری قوام یافته و تحت عنوان امام مستور و امام حاضر، اسماعیلیان به کار می برده‌اند و همه منابع چه مخالف این فرقه و چه موافق به همین شکل آورده اند، برنمی‌تابد. آیا عنوان امام فقط در متون مربوط به شیعه و اعتقادات شیعه است؟ و آیا همیشه عنوان امام به معنای تجلیل و تکریم است. منتقد را که حتما بیشتر از نویسنده، باید با قرآن و متون دینی آشنایی داشته باشد، به لفظ امام در قرآن احاله می‌دهیم که در برخی جاها امامان باطل در برابر امامان حق قرار دارند و دستور قرآن که« فقاتلوا ائمه الکفر»5، امامان کفر را بکشید. ضمن اینکه منتقد محترم انتظار داشته است که نویسنده مقاله وارد بحث کلامی بین فٍرُق شود، عجبا !

چهارم. در مورد احتمال ازدواج آقاخان چهارم و شهناز پهلوی، در متن مقاله چنین آمده است:‌«… وی ]آقاخان چهارم[ که مقیم سویس بوده، با شهناز، دختر شاه ایران، که به تازگی از همسرش اردشیر زاهدی، جدا شده بود و در سویس بسر می‌برد، چندین نوبت ملاقات کرد. این ملاقاتها موضوعی شد برای روزنامه نگاران که از ازدواج قریب الوقوع آقاخان و شهناز سخن به میان آوردند… با وجود این، ازدواج کریم و شهناز ظاهرا به دلیل تفاوت مذاهب آن دو، سر نگرفت» (ص239، ستون دوم). منتقد محترم از این جمله غیرت شنهاز پهلوی را کشف کرده، در نقد خود نوشته است:« شهناز پهلوی آن قدر غیرت داشت که به علت تفاوت مذهب با او] آقاخان چهارم[ ازدواج نکرد» (صفحه 72 نشریه). اولا ملاقاتهای شهناز و آقاخان در سویس انشاالله ]ان شاء الله[ مساله دار نبوده است. درثانی نه سرو جهان خانم، همسر آقاخان اول که دختر فتحعلی شاه بود، و نه شمس الملوک شاهزاده خانم دیگر قاجاری به نظر نمی‌رسد با ازدواجشان با آقاخان اول و دومی با آقاخان دوم بی غیرتی به خرج داده باشند، چون که نه فتحعلی شاه و نه ناصرالدین شاه نسبت به مذهب شیعه اثنی عشری لاقیدتر از محمدرضا پهلوی بوده اند و نه علمای عصر قاجار نسبت به این مسائل متساهل‌تر از علمای دوره پهلوی دوم. علاوه بر آن جای تعجب است کسی که دیگران را به تطهیر وابستگان سلطنت متهم می‌کند خود یکی از آنان را با غیرت می خواند و از او تجلیل می‌کند؟!

پنجم. نویسنده مقاله(مقاله آقاخان دوم) معترف است که جائیکه باید از شورش آقاخان اول برضد دولت قاجار از  واژه شورش استفاده کند به سهو از واژه قیام، به استناد(دفتری،590)، استفاده کرده است و ارتکاب این خطا را می پذیرد ولی« منتقد و نویسنده تاریخ معاصر» در صفحه 72 آن نشریه خود این موضوع را مستمسک قرار داده و آورده است که« تقریبا همه متون تاریخی ایران شورش آقاخان محلاتی را به عنوان شورش علیه دولت ایران در زمان امیرکبیر نام برده‌اند … و بعید است اولیاء دفتر ادبیات انقلاب اسلامی فرق میان شورش و قیام را ندانند… » نویسنده مقاله با پذیرش اشتباه خود بر این اساس باور دارد که احتمال این اشتباهات منتفی نیست همچنانکه «منتقد و نویسنده تاریخ معاصر» از اصل موضوع را اشتباه گرفته است، این شورش در سال 1256ق و در زمان محمدشاه و صدارت حاجی میرزا آقاسی صورت گرفت نه به روزگار امیرکبیر و ناصرالدین شاه، اگر منتقد ادعا کند که بالاخره این زمان امیرکبیر بوده است باید گفت بله، میرزاتقی خان فراهانی که هنوز امیرکبیر نشده بود و در خدمت ولیعهد ناصرالدین میرزا در تبریز قرار داشت.

7-         پاسخ به ایرادات بند7:

منتقد محترم در صفحه 73 آن نشریه، درباره بهرام آرام نوشته که «خود در راس یکی از هرمهای مبارزه با…»  منظور از هرمها را نفهیمدیم که چیست. چنان که در مقاله بهرام آرام اشاره شد پس از کشته شدن رضا رضائی سازمان]مجاهدین خلق[ ‌‌به سه شاخه مرتبط به هم تقسیم شد که در راس یکی از شاخه‌ها بهرام آرام بود اما پس از دگرگونی اعتقادی، البته قبل از ماجرای تغییر مواضع آنها، شریف واقفی را از رهبری یکی از سه شاخه عزل کرده بودند. ناقد محترم از تبعید مجید شریف واقفی به مشهد سخن گفته است اما از تاریخ تبعید ذکری نکرده است. تفصیل ماجرای سوزاندن جسد زنده یاد مجید شریف واقفی در مدخل شریف واقفی خواهد آمد و در متن مقاله آرام به تفصیل درباره بازتاب حرکت کودتائی و تغییر مواضع سخن رفته است و البته آرام در سوزاندن جنازه او نقشی نداشته است.

منتقد محترم در فرازی از نقد خود به مساله گسترش فساد جنسی توسط آرام در سازمان اشاره کرده است. طرح گسترش فساد جنسی آن هم براساس اعترافات یاران آرام تحت بازجوئی‌ها و احتمال به یقین تحت شکنجه های ساواک چقدر می‌تواند از سندیت تاریخی برخوردار باشد؟

پذیرش چنین اعترافاتی، چه از منظر منطق تاریخی و چه از منظر منطق فقه شیعه اثنی عشری، مردود است. و اساسا کدام عقل سالمی می پذیرد یک عده جوان، البته برخطا، از حیث اعتقادی و شیوه مبارزاتی بخواهند زندگی عادی اجتماعی را بر خود حرام کنند، به مبارزه مسلحانه روی آورند و زندگی مخفی را برگزینند و این همه را بخاطر لذت فزاینده جنسی انجام دهند. مگر در دوره محمدرضا پهلوی برای چنین کارهایی منعی وجود داشته است که آرام و یارانش برای گسترش فساد جنسی به زندگی مخفی روی آورند. علاوه بر این، مستندات ناقد در این خصوص چیست؟

ناقد محترم در همان صفحه نشریه و در ایراد به مقاله عبدالرضا آذر مدعی است که در متن مقاله آمده است «آذر قبل از جنگ جهانی اول به حزب توده پیوسته است» در هیچ کجای نوشته مربوط به آذر چنین مساله ای ذکر نشده و اساسا چنین عبارتی از اساس نادرست است. منتقد محترمِ پرشتاب که نقد گسترده‌ای از آذر تا اگوست کنت، جامعه شناس فرانسوی، را در دستور کار قرار داده از دقت تاریخی دور افتاده است. آخر، چگونه ممکن است در ایران قبل از جنگ جهانی دوم حزب توده تشکیل شود. آنچه در مقاله آذر ذکر شده درباره گرایش مارکسیستی آذر به گاه تحصیل در فرانسه است و آذر قبل از ورود به حزب توده، در سال 1322ش، گرایش مارکسیستی داشت.

در متن مقاله، همچنین، این نکته مغفول نمانده که طراح قیام افسران خراسان علی اکبر اسکندانی بوده است. همچنین به مساله بحث و درگیری در درون حزب توده درباره موافقت با قیام ذکر شده اما برآیند خاطرات سران حزب این است که موضع رسمی حزب در عدم موافقت بوده است.

ناقد محترم همچنین، در متن از قیام افسران خراسان به« شورش تجزیه طلبانه» یاد کرده حال آنکه چنین چیزی واقعیت ندارد. اسکندانی و یاران وی تنها راه مبارزه با رژیم حاکم را مبارزه مسلحانه و ایجاد یک پایگاه انقلابی در یکی از مناطق کشور برای ضربه زدن به رژیم می‌دانستند و روش پارلمانتاری و مسالمت جویانه حزب توده را قبول نداشتند. عبارت« شورش تجزیه طلبانه» را برای اولین بار رژیم محمدرضا پهلوی برای این حرکت مسلحانه ذکر کرده است و بعدها در متون وابستگان به آن رژیم هم به کرات آمده است.

حرکت مسلحانه افسران خراسان؛ ایدئولوژی، رهبری و طرح نقشه عملیاتی مشخصی داشت. مهمتر از همه، این حرکت در منابع تاریخی مشهور به قیام افسران خراسان است. و نویسنده مقاله آذر هم تعلق خاطری به حرکت افسران نداشته که به رغم ناقد پرشتاب بخواهد در« نهایت احترام» برای آن حرکت، واژه قیام به کار ببرد. کاربرد واژه قیام تنها به دلایل ذکر شده در بالا آمده است.

درباره درجه سرهنگی آذر هم در متن نوشته چنین ذکر نشده که پیشه وری این درجه را به وی داده است بلکه چنین آمده که آذر، که به درجه سرهنگی ارتقا یافته بود، به گاه پیوستن به فرقه دمکرات آذربایجان به او لقب ژنرالی دادند. فعالیت و ارتباط آذر با حزب توده، پس از فرار به شوروی، در متن مقاله به تفصیل آمده است. چنانکه در متن مقاله آمده؛ او در پلنوم چهارم حزب توده در شوروی شرکت کرده بود. چنان که می‌دانیم، آذر در واپسین سالهای عمرش دچار بیماری سرطان شده بود. طبق اطلاعات موجود این مساله را هم حزب توده و هم اتحاد شوروی و هم خود آذر اطلاع داشته است. تنها دلیل بازگشت این بود که آذر می خواست واپسین لحظه های زندگیش را در میهن خود سپری کند. وگرنه اگر جز این بود که از اساس آذر با ممانعت اتحاد شوروی و حزب توده مواجه می‌شد. هرچه بود بازگشت آذر براساس موافقت دو کشور ایران و شوروی صورت گرفته است مبنی براینکه دولت ایران کاری به کار او نداشته باشد.

درباره سخن کیانوری، که ناقد محترم، نویسنده را متهم به تصرف کرده است، ذکر این نکته ضروری است که سخن کیانوری به طور غیرمستقیم آمده است و اگر قرار بود عین سخن کیانوری ذکر شود به یقین باید داخل گیومه قرار می گرفت. ناقد پرشتاب به گاه نقد، از بدیهیات شیوه پژوهش تاریخی غافل بوده است چرا که به هنگام نقل غیرمستقیم عین عبارات منبع ذکر نمی‌شود.

منتقد محترم در صفحه 74 آن نشریه، مقاله مهدی آذر را به عنوان سندی برای ادعا و اتهام تلطیف چهره‌های سیاسی ضد انقلاب بیان کرده و نویسنده مقاله را متهم به نگارش متنی تمجیدی ساخته است. ناقد برای اثبات ادعاهایش هیچ مستندی از متن مقاله ارائه نکرده جز اینکه در دو مورد مطالبی کلی را مطرح می‌کند که ربطی به ادعاهای فوق ندارد. نویسنده مقاله براساس معیار زندگینامه نویسی، به اختصار، اشاره ای به مذاکرات اعضای جبهه ملی وقت از جمله مهدی آذر با دولت‌های وقت( امینی وعلم) کرده. منتقد بدون اینکه بتواند ایرادی علمی بر مطالب یاد شده بگیرد؛ مطالب مفصلتری را پیرامون آن موضوع بدون سند و مدرک ارائه کرده است؛ آنچه ناقد نادیده گرفته، تفاوت زندگینامه نویسی با تاریخ نویسی است. در زندگینامه، به اختصار، نقش شخص یا تاثیر او بر رویدادها بیان می شود. اما در تحقیق و نگارش موضوعی تاریخ، محقق و نویسنده می تواند سخن به درازا کشاند و به شرح و تحلیل حوادث بپردازد.

موضوع دیگری که دستاویز اعتراض منتقد قرار گرفته، بحث عدم حمایت اعضای جبهه ملی از قیام 15 خرداد 1342 است که در مقاله به این موضوع اشاره شده است. لاجرم ریشه‌یابی علت و عوامل عدم حمایت جبهه ملی از قیام 15 خرداد در حوصله یک زندگینامه نیست و ارتباطی هم با این مقاله ندارد.

ناقد در همان صفحه نشریه، نویسنده مقاله فرهنگ را متهم به استفاده از متون تمجیدی کرده است. بهتر بود ناقد عبارت یا جمله‌ای از مقاله مذکور را که مبین تعریف و تمجید از صاحب مدخل است، بیان می‌کرد، یا ماخذ و منبع معتبری را نشان می‌داد که در نگارش مقاله به آن توجه نشده است.

8-         پاسخ به ایرادات مطرح در بند 8:

در صفحات 74 تا 76 آن نشریه، تحت عنوان«انتساب امور غیر واقعی به سیاسیون مذهبی» ناقد محترم به نقد مقاله حسن آیت پرداخته است. نویسنده در صفحه 371 فرهنگ گفته است« از مهم‌ترین کارهای آیت در مجلس خبرگان پیشنهاد گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود.» نویسنده، این سخن را با استناد به کتابی از آیت با عنوان درسهایی از تاریخ سیاسی…، صفحه 31 آورده است که البته صفحه 21 صحیح است و این اشتباه در ارجاع صفحه، ناقد محترم را به مستند نبودن سخن نویسنده رهنمون ساخته است. این که ناقد در نقد این سخن نوشته که بحث ولایت فقیه از سال 1346 شروع شده و در مجلس خبرگان نیز در کنار آیت، دیگران هم پیشنهاد دهنده آن بوده‌اند باید گفت که اولا بین یک بحث علمی در مجالس و محافل درسی با گنجاندن آن در قانون اساسی تفاوت فراوانی وجود دارد. برخی پیشینه بحث ولایت فقیه را به چند قرن پیش برده‌اند و در آن اختلافی نیست؛ لیکن آنچه مدعای نویسنده است وجود اصل ولایت فقیه در قانون اساسی است که اهمیت دارد و سخن نویسنده نیز بر این موضوع است؛ و آیت در جای دیگر، در پاسخ سخنان مخالفان خود تصریح می‌کند که:‌« چون من باعث به تصویب رسیدن اصل ولایت فقیه هستم می‌خواهند از من انتقام بگیرند»(ص371 فرهنگ، به نقل از غائله چهاردهم اسفند، ص357) اینکه چرا از دیگران، که مدافعان اصل ولایت فقیه بوده اند، نام برده نشده گفتنی است که در یک نگارش دایره المعارفی تنها می‌توان به موضوع یا مدخل مورد نگارش پرداخت. مطمئنا در نگارش زندگینامه افراد دیگر، که در این مورد سهیم بوده اند، در جای خود اشاره خواهد شد.

در مورد بحث ترور شهید آیت، ناقد محترم در صفحه 75 آن نشریه خرده گرفته که چرا نوشته شده است «طبق گزارش‌های رسمی… »و سرانجام نتیجه گرفته که نویسنده سعی در القاء شبهه در مورد ترورکنندگان آیت داشته است. معلوم نیست که مبانی استنباط ایشان چیست. آیا استناد به گزارشهای رسمی خلاف است. بدون تردید، آوردن قید« گزارشهای رسمی» دلیل بر تقویت و استحکام آن است. معلوم نیست که اولا ناقد موافق گزارش رسمی هستند یا خیر؛ اگر موافق هستند که دیگر جای سخنی نیست و اگر مخالف هستند؛ حتما بر اطلاعات دیگری از منابع دیگر دسترسی دارند که خوب صد البته نویسنده بر آن اطلاعات دسترسی نداشته است و منبع اطلاعات نویسنده چیزی جز اخبار مورد تایید جمهوری اسلامی نبوده است.

ناقد، همچنین، مدعی شده که باید نوشته نویسنده در مورد آیت با منابع تطبیق داده شود تا صحت یا اصالت و تناقض و نادرستیها روشن گردد(ص75). البته از ناقد محترم انتظار می‌رفت که با وجود حساسیت فراوانی که ایشان در مورد حسن آیت و نویسنده مقاله دارند خود چنین کاری را به نحو احسن انجام می‌دادند که این از شروط اساسی نقد است و در هر صورت دست اندرکاران فرهنگ همیشه از این قضیه استقبال می‌کنند. کلی گویی و ابهام گویی شایسته یک نقد علمی نیست. ناقد در همان صفحه مدعی شده که،« نویسنده با استناد به نامه‌ای در سال 1342، که آیت از مظفر بقایی انتقاد می کند، سعی دارد، با استناد به آن، وی را عنصری کج فکر و بعدها مخرب و جوانی احساساتی و ناپخته معرفی کند» در پاسخ به این ادعای ناقد، تنها به آنچه در مقاله آمده بسنده می‌شود که به نظر بهترین پاسخ به این ادعا است. آیت پس از طرح اعتراضات خود به عملکرد حزب زحمتکشان و رهبری آن در مقام شکایت به دکتر مظفر بقایی می‌نویسد:‌« مخالفان او(آیت) در حزب نه تنها وقعی به انتقادهای او ننهادند، بلکه وی را عنصری« کج فکر» و بعدها «مخرب» معرف کردند و گفتند جوان ناپخته و احساساتی است »زندگی‌نامه سیاسی مظفر بقایی، ص355(صفحه 371 فرهنگ)، آیا این نوشته با آنچه ناقد مدعی شده اند یکی است؟ آیا این سخن نویسنده است یا سخن آیت؟!

در صفحه 75 آن نشریه، منتقد به این مطلب، که آیت مدعی بود تنها نیروهای مذهبی دشمنان حقیقی استعمار و استبداد هستند، خرده گرفته واین ادعای نویسنده را که« دیدگاه آیت نسبت به جریانهای سیاسی موثر در تاریخ معاصر ایران به ویژه نیروهای ملی به موازات تحولات سیاسی پس از انقلاب تغییر یافت» (ص373، فرهنگ) مورد انکار قرار داده است.

در مورد بحث نخست، این دیدگاه آیت است و بس. او به تاریخ معاصر این گونه می‌نگریست و اصلی‌ترین سهم در مبارزه را برای نیروهای مذهبی می‌دانست و معتقد بود که دیگرانی که دم از مبارزه زده‌اند، چه حزب توده و چه جبهه ملی، تنها «نقاب عوام فریبی» بر چهره دارند و «مخالفین تصنعی» محسوب می‌شوند(زندگی نامه دکتر مظفر بقایی،ص 506). مشخص نیست که ناقد موافق نیروهای مذهبی است یا از مخالفان آنها؟! به هر حال، این مدعای آیت است؛ حال ناقد آن را قبول داشته باشد یا نه، بر نویسنده خرده‌ای نیست؛ زیرا تمام تلاش نویسنده این بوده است که آیت را از زبان آیت تعریف کند، نه به استناد سخنان دیگران که جولانگاه اغراض است و کینه توزی‌ها و مسلخ‌گاه یک تحقیق تاریخی.

اما در خصوص تغییر دیدگاه آیت در مورد نیروهای سیاسی: این دیدگاه شخصی نویسنده و متکی بر نوشته‌های آیت است. منظور نویسنده این است که آیت ابتدا نسبت به دیدگاههای جریان ملی گرایی تا حدی خوشبین بود؛ لیکن، در گذر زمان این نگاه تقریبا خوشبینانه، کاملا بدبینانه شد. نقل دو جمله از آیت گویای این روند است. وی در کتاب نگرشی کوتاه بر نهضت ملی ایران در مورد تحولات ایران بعد از جنگ جهانی می‌نویسد: «پس از آغاز جنگ جهانی دوم و به دنبال اشغال نظامی ایران، عصر جدیدی از حرکتهای اجتماعی به منظور نفی سلطه خارجی آغاز شد. روحانیون، روشنفکران مسلمان و ملی و بخشی از کسبه و اصناف شهری، که در اثر آزادیهای موجود امکان آگاهی بیشتر و تحرک نسبی یافته بودند، پرچم مبارزات مزبور را به دوش می‌کشیدند. یکی از پیشگامان حرکتهای مزبور، دکتر محمد مصدق سیاستمدار ضد استعماری بود»(ص26) و در صفحه 29 همان کتاب می‌نویسد:‌« کاشانی و مصدق دوش به دوش یکدیگر در خارج و داخل پارلمان مبارزات ضد استعماری مردم مسلمان را رهبری می‌کردند.‌» اما مدتی بعد، در کتاب چهره حقیقی مصدق السلطنه در مورد نقش مصدق در مبارزات اجتماعی آن دوران مدعی شد: «در نهضت ملی ایران نیز این نقش منحرف کردن مردم از خط مبارزه اصلی به مصدق السلطنه فراماسونی از پیروان همان مهره‌های قبلی (ملکم خان و تقی زاده) واگذار گردید و ماموریت یافت سیاست جدید استعماری را برای منحرف ساختن و به زانو درآوردن نهضت به مرحله اجرا درآورد» (حسن آیت، چهره حقیقی مصدق السلطنه، ص62)، و البته شواهد متعدد دیگری نیز وجود دارد که بر آگاهان پوشیده نیست. مقایسه این دو دیدگاه مدعای نویسنده است. بدیهی است، هرکس یک بار، بدون پیش داوری قبلی، مقاله را از آغاز تا پایان بخواند به خوبی منظور نویسنده را در می یابد و این مطلبی پیچیده نبوده و نیست.

9-         پاسخ به ایرادات بند9:

ناقد محترم در صفحه 76 نشریه، با اشاره به مقاله جلال آل احمد، از اینکه مقاله به دو بخش زندگینامه علمی و ادبی و زندگینامه سیاسی تقسیم شده و هر بخش را یک نویسنده نوشته، ابراز شگفتی کرده و این مساله معمول در فرهنگنامه نویسی را دستاویز حمله به فرهنگ قرار داده است.

در خصوص اعتراض ناقد به آنچه که در مقاله جلال آل احمد، راجع به ارتباط او با خلیل ملکی آمده، به نظر می‌رسد که او درباره زندگی آل احمد چیزی جز اطلاعات موجز و کلیشه‌ای نمی‌داند. همین ناآگاهی و ضعف اطلاعات منجر به داوریهای بی بنیاد او شده است. اگر به آثار منتشره از سوی مرکز بررسی اسناد تاریخی و به ویژه کتابی که این مرکز درباره جلال آل احمد به چاپ رسانده مراجعه می‌کرد؛ اولا اطلاعات بیشتری از آل احمد به دست می آورد. ثانیا در می‌یافت که جلال آل احمد تا آخرین روزهای زندگی خود هواخواه و طرفدار خلیل ملکی بوده و او را روشنفکر برجسته و منحصر به فرد چهار دهه اخیر تاریخ معاصر ایران قلمداد می‌کرده است. کافی بود منتقد به جلد دوم در خدمت و خیانت روشنفکران، نوشته آل احمد رجوع می‌کرد تا این مساله را بیشتر و بهتر دریابد.

ناقد محترم از نگارش مطلبی در اشاره به آشنایی آل احمد با افکار و اندیشه‌های شریعت سنگلجی و احمد کسروی به خشم آمده است. به نظر می‌رسد لزومی نداشت منتقد محترم، از بحث آشنایی و آگاهی یک شخصیت، از اندیشه و افکار افرادی حتی کافر و ملحد ناراحت و خشمگین شود. از سوی دیگر، اظهار نظر آل احمد در سالهای پختگی و واپسین زندگی نتیجه همان آشنایی است که منتقد محترم از طرح آن در مقاله به خشم آمده است. اگر جلال بر آن اندیشه ها آگاهی نداشت، قادر به نقد آنها نبود.

10-پاسخ به ایرادات مطرح در بند10:

 منتقد در صحفه 76 آن نشریه مدعی است: به رغم آن که در نقد جلال آل احمد به نقدهای آشوری، اعتماد تام شده است، اما در خصوص طرح دیدگاه‌های آشوری به منابع دست نوشته خود او توجه و اعتماد شده است. نخست این که اگر منتقد محترم کمی در شیوه نامه فرهنگ تامل کرده بود و یا مختصر آشنایی از نوع اطلاعات هر دایره المعارفی می داشت به نیکی در می‌یافت که کار نویسنده در این گونه مراجع نقد نیست بلکه ارائه حداکثر اطلاعات لازم و ضروری به استناد منابع و با در نظر گرفتن اعتبار منابع است.

دوم: استفاده از منابع اصلی و دست اول موضوعی نیست که« منتقد و نویسنده تاریخ معاصر» از آن غافل باشد. در بررسی و انتقال اطلاعات، چه در مبانی نظری فرد و یا یک جریان، و چه در بیان رویدادها و وقایع، اگر منابع اصلی و دست اول ملاک نباشد، چه چیزی می تواند ملاک قرار گیرد؟

سوم: در مقاله آشوری نه از صاحب ترجمه نقد شده است و نه از جلال آل احمد، بلکه یکی از دغدغه‌های فکری جلال- غرب زدگی- به این اعتبار که دغدغه فکری بسیاری از صاحبان اندیشه و قلم عصر او بوده که داریوش آشوری هم یکی از آنهاست، لحاظ شده است، که تنها به یک جمله از نقد آشوری بر غرب زدگی آل احمد اشاره شده است که معر‏‏‎‎‎ف مفهوم غرب و غرب زدگی از منظر آشوری است. در دنباله همان بحث(ص201، فرهنگ، ستون اول) و در پی ادعای آشوری مبنی بر جانبداری خلیل ملکی از وی، در نقدی که بر غرب زدگی آل احمد نوشته است، این مطلب هم آمده است که علیرغم این ادعا« شمس آل احمد اظهار داشته که آشوری از آن نقد پشیمان شد و از جلال حلالیت خواست» (همانجا).

منتقد محترم در صفحه 76 آن نشریه، با اشاره به مقاله امیر حسین آریانپور ایراد گرفته که چرا نوشته نشده او مبلغ اندیشه مارکسیسم بوده است. یا ناقد تمام مقاله آریانپور را نخوانده است و یا اغراض شخصی و هدفی خارج از نقد دارد. در صفحه های 115-116 فرهنگ ناموران و ذیل عنوان آراء و اندیشه آریانپور، آراء و اندیشه های او و نیز آثارش شرح داده شده و به صراحت تفکر مارکسیستی و دنباله روی او از افکار و اندیشه های مارکس تبیین گردیده است؛ شاید ناقد، انتظار داشته، نویسنده الفاظ نامربوط نثار آریانپور کند. این کار ممکن نبوده و نیست چرا که آموزه های اسلام انسان را از غلتیدن در این وادی نهی کرده و انسان به صراحت در قرآن از سب و دشنام دادن حتی به مشرکان نهی شده است. وَلا تَسْبْوا الذین یُدعْونَ مٍن‎ْ دونِ الله6… علاوه بر آن، این کار با فرهنگ نویسی نیز مغایرت کامل دارد. منتقد خرده گرفته که به موضوع اختلاف و کشمکشهای شهید مطهری با صاحب مدخل اشاره نشده؛ البته ماخذ و مدارک پرونده فاقد چنین اطلاعاتی است؛ و این نقص در سایر پرونده‌ها نیز ممکن است باشد، و فرهنگ برای رفع آن نقائص تاکنون از هیچ تلاشی دریغ نورزیده است.

بیان پاره‌ای از اعتراض]ها[ و مخالفتهای آریانپور نسبت به رژیم پهلوی نیز مورد ایراد منتقد قرار گرفته است. ظاهرا او برای کوبیدن همکاران سابقش، خود را محق دانسته که در مواردی از حکومت پهلوی و عوامل و عناصر آن پشتیبانی و تمجید کند. به همین دلیل برای تخطئه دوستان دیروزش، شنهاز پهلوی زنی با غیرت است؛ نویسندگان ضد انقلاب خارج نشین منصفند و خبرنگار زن روزنامه تهران تایمز در سال 1351، دژ استوار در مقابل فساد و هرزه‌گی است.

امید است منتقد و نویسنده تاریخ معاصر، با این بیت از شعر شیخ اجل سعدی آشنا باشد که مصداق همه مدعیان است:

به صدق و ارادت میان بسته دار                                                  ز طامات و دعوی زبان بسته دار

 

دفتر ادبیات انقلاب اسلامی

فرهنگ ناموران معاصر ایران

پی نوشت ها

1-         قرآن کریم، 39/17

2-         مرگی در نور، ص100

3-         همان

4-         بهلول، آقا محمدتقی، خاطرات، ص 69 و70

5-         قرآن کریم، 9/12

6-         همان، 6/108

مطالب ارائه شده در علامت [     ] از سوی ماهنامه زمانه می‌باشد.

 

 

 

 

 

تبلیغات