آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

رفتار کمپانی هند شرقی انگلیس با مسلمانان این کشور در دورة ننگین استعمار، به حدی غیرانسانی و اجحاف‌آمیز بود که در خود انگلستان کتابی توسط اندیشمندان آن کشور منتشر شد به نام «عذر تقسیر به پیشگاه محمد(ص) و قرآن» و تو حدیث معضل بخوان از این مجمل!

و اما منطقه اًوًد که هم‌اکنون ایالت او تربرادش نامیده می‌شود، مرکز حکومت سلسله‌ای از سادات شیعه مذهب که هم وزیران و رجال اصلی امپراتوری تیموریان در هند بودند و هم خود پس از‌آن، سالها پادشاهی مستقلی داشتند. ازآن سرزمین زرخیز بخشی از املاک و عواید وقف طلاّب و روحانیون عتبات عالیات شده بود که در توسعه و تحکیم حوزه‌های دینی عراق تأثیر بسیاری داشت. اما سلطه تدریجی کمپانی هند شرقی بر هندوستان و انقراض امپراتوری اسلامی هند، اوضاع این موقوفات و عایدات را دگرگون کرد.

در مقاله‌ای که پیش رو دارید چگونگی دست‌اندازی انگلیسی‌ها بر موقوفات اًوًد و سعی در استفاده استعماری از آن به تفصیل آمده است؛ همچنین چگونگی برخورد علمای شیعی هند مانند مرحوم سلطان‌العلما و مرحوم سیدمحمدعباس شوشتری، و علمای نجف و کربلا مانند مرحوم شیخ انصاری و مرحوم صاحب عروة با موقوفاتی که به دست انگلیسی‌ها افتاده بود و عواید آن قرار بود در میان طلاب و علما توزیع شود؛ مورد مطالعه و دقت قرار گرفته است. به امید توجه و استفادة شما عزیزان و گرامیان.

 

اَوَد، از مناطق‌ شیعه‌ نشین‌ شمال‌ هند است‌ که‌ در قرون‌ 12 و 13 قمری‌ سلسله‌ای‌ از سادات‌ ایرانی‌ تبار و شیعه‌ بر آن‌ حکومت‌ داشته‌اند. برخی‌ از اعضای‌ این‌ سلسله، از دیرباز مبلغی‌ هنگفت‌ را وقف‌ عتبات‌ عالیات‌ کرده‌ بودند که‌ تحت‌ نظارت‌ فقها به‌ مصرف‌ طلاب‌ و روحانیون‌ برسد. از این‌ پول، در تواریخ‌ با تعابیر گوناگون: «وثیقة‌ هندی»، «خیریة‌ هندیه»، «پول‌ هند»، «تنخواه‌ هند»، «موقوفة‌ اَوَد» و غیره‌ یاد می‌شود.

انگلیسیها پس‌ منقرض‌ ساختن‌ حکومت‌ اود (1273 ق‌ / 1856 م) و سرکوب‌ وحشیانة‌ قیام‌ مردم‌ آن‌ سرزمین‌ (1275 ق‌ / 1858 م) موقوفه‌ را در اختیار گرفته‌ و بر توزیع‌ آن‌ در عراق‌ چنگ‌ انداختند. بدیهی‌ است‌ آنان‌ همه‌ جا موذیانه‌ در پیِ‌ مقاصد شوم‌ خویش‌ بودند و بدین‌ جهت‌ نیز هر از گاه‌ از مُفاد وقفنامه‌ تفسیری‌ جدید کرده‌ و بالأ‌خره‌ نیز چون‌ از طریق‌ مجتهدان‌ به‌ مقصود خود نرسیدند، پس‌ از اشغال‌ نظامی‌ عراق‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ (به‌ نوشتة‌ مرحوم‌ آقا نجفی‌ قوچانی:) با این‌ بهانه‌ که‌ پول‌ مزبور را «مجتهدین‌ به‌ فقرای‌ طلاب‌ نمی‌دهند و» ما «به‌ دست‌ خود تقسیم» می‌کنیم! اداره‌ای‌ باز کرده‌ و خود مستقیماً‌ به‌ پخش‌ وجوه‌ پرداختند!

با ملاحظة‌ این‌ جهات‌ بود که‌ شخصیتهایی‌ چون‌ شیخ‌ انصاری‌ (که‌ اول‌ بار در زمان‌ او کنسولگری‌ انگلیس‌ در پخش‌ موقوفه‌ دخالت‌ کرد) از قبول‌ پول‌ مزبور از دست‌ کنسول‌ انگلیس‌ امتناع‌ جستند و با این‌ کار، دیپلماسی‌ لندن‌ را در دستیابی‌ به‌ اغراض‌ دراز مدت‌ خویش‌ ناکام‌ گذاشتند.

مع‌ الاسف‌ طرح‌ خام‌ (و نوعاً‌ مغرضانة) موضوعِ‌ «پخش‌ موقوفه‌ در عراق»، محملِ‌ بسی‌ خلط‌ مبحثها و عقده‌ گشاییها شده‌ و برخی‌ (همچون‌ میمندی‌ نژاد، اسماعیل‌ رائین‌ و محمود محمود) واقعیت‌ و پندار را درهم‌ آمیخته‌اند. مقالة‌ حاضر، ضمن‌ بحثی‌ گسترده‌ پیرامون‌ ریشه‌ و روند تاریخیِ‌ موقوفة‌ اود، برخورد مدبرانة‌ امثال‌ شیخ‌ انصاری‌ و صاحب‌ عروه‌ با آن‌ را معلوم‌ می‌سازد.

 

1. حکومت‌ اَوَد، از طلوع‌ تا غروب‌

اَوَد‌ه1(Avadh) - منطقه‌ای‌ بسیار قدیمی، زرخیز، و شیعه‌نشین‌ در شمال‌ هندوستان‌ است‌ که‌ بین‌ دو رود مشهود جُمنا و گنگ‌ قرار گرفته‌ و مرکز آن‌ لَکهنَو می‌باشد. این‌ منطقه، که‌ در حال‌ حاضر یکی‌ از استانهای‌ هند - ایالت‌ اوتر پرادش‌ فعلی‌ - به‌ شمار می‌رود، در سالهای‌ 1135 - 1273 قمری‌ / 1722 - 1856 میلادی‌ قلمرو حکومت‌ سادات‌ شیعة‌ اَوَد بوده‌ و از اواسط‌ نیمة‌ دوم‌ قرن‌ 18 میلادی‌ کشوری‌ مستقل‌ محسوب‌ می‌شده‌ است.2 حکام‌ اود، چنانکه‌ گفتیم، اصالتاً‌ ایرانی‌ و از تبار یکی‌ از سادات‌ محترم‌ نیشابور بوده‌اند.3 نیای‌ بزرگ‌ آنان، میر محمدامین‌ موسوی‌ مشهور به‌ سعادت‌ خان‌ است‌ که‌ از احفاد امام‌ هفتم‌ علیه‌ السلام4 و از بزرگان‌ و محترمان‌ نیشابور محسوب‌ می‌شد. پدر سعادت‌ خان، میرزا ناصر5، از کارگزاران‌ بهادر شاه‌ اول‌ - سلطان‌ شیعی‌ مذهب‌ تیموری‌ هند6 - بود و پس‌ از مرگ‌ وی‌ که‌ در زمان‌ شاه‌ سلطان‌ حسین‌ صفوی‌ رخ‌ داد، سعادت‌ خان‌ از خراسان‌ به‌ هندوستان‌ رفت‌ و در دهلی‌ اقامت‌ گزید و بزودی‌ در دستگاه‌ فرخ‌ سِیَر - امپراتور تیموری‌ - به‌ مقامات‌ عالی‌ رسید.7 چندی‌ بعد محمدشاه‌ گورکانی، جانشین‌ فرخ‌ سیر، به‌ میر محمد امین‌ لقب‌ بهادر داد و نیز حکومت‌ اود را به‌ او واگذار نمود (1134 ق‌ / 1722 م). دیری‌ نپایید که‌ او را برهان‌ الملک‌ نامیدند. بدین‌ گونه‌ پایة‌ حکومت‌ این‌ سلسله‌ بر آن‌ دیار گذاشته‌ شد.8

حکام‌ مزبور تا مدتها اسماً‌ تابع‌ امپراتوری‌ تیموری‌ (و از جملة‌ ارکان‌ آن) بوده‌ و از آنها با عنوان‌ نَو‌اب‌ و وزیر (قائم‌ مقام‌ و وزیر امپراتور در اَوَد) یاد می‌شد. اما با افول‌ امپراتوری‌ تیموری‌ و تبدیل‌ سلاطین‌ آن‌ به‌ حقوق‌ بگیران‌ کمپانی‌ (1765 م) پایة‌ استقلال‌ این‌ خاندان‌ از حکومت‌ دهلی‌ ریخته‌ شد و از 29 تشرین‌ ثانی‌ 1819 م، که‌ هفتمین‌ نواب‌ این‌ سلسله‌ (غازی‌ الدین‌ حیدر) تاجگذاری‌ کرد، حکام‌ اود عنوان‌ پادشاهی‌ یافتند. اسامی‌ اعضای‌ سلسلة‌ اود و مدت‌ حکومت‌ آنان‌ از قرار زیر است: 1. سعادت‌ خان‌ برهان‌ الملک‌ (1152-1135 ق) 2. ابوالمنصور خان‌ صفدر جنگ‌ (1168-1152 ق) داماد و خواهرزادة‌ سعادت‌ خان‌ 3. میرزا جلال‌الدین‌ حیدر شجاع‌ الدوله‌ (1189-1168 ق) فرزند صفدر جنگ‌ 4. آصف‌الدوله‌ (1212-1189 ق) فرزند شجاع‌ الدوله‌ 5 . میرزا وزیر علی‌ خان‌ (1213-1212 ق) پسرخواندة‌ آصف‌ الدوله‌ 6. سعادت‌ علی‌ خان‌ یمین‌ الدوله‌ (1230-1213 ق) فرزند آصف‌ الدوله‌ 7. سلطان‌ غازی‌الدین‌ حیدر (1243-1229 ق) فرزند سعادت‌ علی‌ 8 . سلطان‌ نصیرالدین‌ حیدر (1253-1243 ق) 9. محمدعلی‌ شاه‌ (1258-1253 ق) فرزند سعادت‌ علی‌ 10. امجد علی‌ شاه‌ (1263-1258 ق) 11. واجد علی‌ شاه‌ (1272-1263 ق) فرزند امجدعلی‌ 12. برجیس‌ قدر (ذی‌ قعدة‌ 1273 شعبان‌ -1274 ق) فرزند واجدعلی.

سعادت‌ خان‌ و دامادش‌ (صفدر جنگ) در دستگاه‌ امپراتوری‌ مسلمان‌ تیموری‌ هند مقامات‌ مهمی‌ یافته، عقل‌ منفصل‌ و بازوی‌ تحرک‌ محمد شاه‌ گورکانی‌ بودند و در راه‌ حفظِ‌ شوکتِ‌ آن‌ امپراتوری‌ شمشیرها زدند.9 سعادت‌ در ماجرای‌ حملة‌ نادر شاه‌ افشار به‌ هند (که‌ عملاً‌ نتیجه‌ای‌ جز تضعیف‌ امپراتوریِ‌ «مسلمانِ» تیموری‌ در برابر کمپانیِ‌ تازه‌نفسِ‌ «انگلیسی» نداشت) در نبرد کرنال‌ شرکت‌ جست‌ و در جنگ‌ با نادر تهوری‌ چشمگیر نشان‌ داد.10 وی‌ در آن‌ معرکه‌ مجروح‌ و اسیر شد و چندی‌ بعد، در روز اشغال‌ دهلی‌ (توسط‌ نادر) و شبی‌ که‌ فردای‌ آن‌ خطبة‌ سلطنت‌ به‌ نام‌ نادر خوانده‌ شد، بر اثر جراحات‌ وارده‌ (یا اندوه‌ شدیدِ‌ ناشی‌ از اهانت‌ نادر به‌ وی) درگذشت‌ یا به‌ قولی‌ به‌ او سم‌ خوراندند و اموالش‌ نیز به‌ دستور نادر مصادره‌ شد (نوروز 1151 ق).11 قیام‌ مردم‌ دهلی‌ بر ضد نادر، که‌ به‌ قتل‌ و غارت‌ فجیع‌ آنان‌ از سوی‌ وی‌ انجامید، چند ساعت‌ پس‌ از تشییع‌ پیکر سعادت‌ خان‌ صورت‌ گرفت‌ و برخی، مرگ‌ مشکوک‌ سعادت‌ خان‌ را از جملة‌ عللِ‌ شورش‌ دهلی‌ شمرده‌اند.12

سعادت‌ خان، جای‌ خود را به‌ دامادش‌ صفدر جنگ‌ داد که‌ وی‌ را نخستین‌ «نو‌اب‌ وزیر» یعنی‌ نواب‌ اود و وزیر امپراتور خوانده‌اند.13 صفدر نیز در طول‌ عمر سیاسیِ‌ خویش‌ شُرور و آفات‌ زیادی‌ (همچون‌ حملة‌ قبایل‌ روهیلا در روهیلکند و تجاوز احمد شاه‌ دُر‌انی، وردست‌ بلند پرواز نادر، به‌ هند) را از سر دولت‌ تیموری‌ دفع‌ کرد14؛ هر چند که‌ سستیِ‌ امپراتور و سعایت‌ اطرافیان‌ وی، نقشه‌ها و آمال‌ بلند صفدر در راه‌ تجدید عظمت‌ آن‌ امپراتوری‌ اسلامی‌ را خنثی‌ کرد و رشد و تهاجم‌ روزافزون‌ استعمار انگلیس‌ نیز، که‌ در پوشش‌ فریبندة‌ «کمپانی‌ تجاری‌ هند شرقی» عمل‌ می‌کرد، مزید بر علت‌ شد. جان‌ هالیستر وی‌ را «یک‌ شیعة‌ متقی» می‌شمارد که‌ «سخت‌ به‌ رعایت‌ آداب‌ مذهب‌ خود پایبند بود».15 صفدر در 1168 ق/1754 م‌ درگذشت‌ و میدان‌ را به‌ فرزندش‌ شجاع‌الدوله‌ وانهاد. قبر صفدر در دهلی، نزدیک‌ قبر همایون، از مقابر بسیار زیبای‌ هند است.16 سه‌ سال‌ پس‌ از مرگ‌ صفدر، انگلیسیها که‌ مرکز عملیات‌ خود را شهر کلکته‌ قرار داده‌ بودند با نیرنگ‌ و تزویر و بند و بست‌ با خائنان‌ بومی، سراج‌ الدوله‌ (حاکم‌ بنگال) را در نبرد پِ‌لاسی‌ شکستی‌ سخت‌ داده‌ و به‌ قتل‌ رساندند و در پی‌ این‌ پیروزی، بر منطقة‌ مهم‌ بنگال‌ تسلط‌ یافتند و به‌ غارت‌ وسیع‌ آن‌ سرزمین‌ پرداختند (1171 ق/1757 م). چهار سال‌ پس‌ از پیروزی‌ مزبور نیز بریتانیا رقیب‌ سخت‌ جانِ‌ فرانسوی‌ خویش‌ را، در پی‌ 15 سال‌ جنگ‌ قدرت، از پیش‌ پای‌ برداشت‌ و عقد پیمان‌ 1763 م‌ پاریس‌ بین‌ فرانسه‌ و انگلیس‌ «تفوق‌ کمپانی‌ را در هندوستان‌ مسلم‌ داشت».17 اینک‌ نوبت‌ آن‌ بود که‌ انگلیسیها مستقیماً‌ قلب‌ امپراتوری‌ تیموری‌ را هدف‌ گیرند.

حاکم‌ اود، در آن‌ زمانة‌ پرآشوب، شجاع‌ الدوله‌ بود. وی‌ در نیمة‌ نخست‌ حکومت، از یکسو برای‌ دفع‌ ماراتاهای‌ هندو (که‌ حاکمیت‌ اسلامی‌ را در هند، آماجِ‌ حملات‌ خود قرار داده‌ بودند) با احمدشاه‌ دُر‌انی‌ همدست‌ شد و از سوی‌ دیگر به‌ عنوان‌ یکی‌ از وزرای‌ مهم‌ دولت‌ تیموری، به‌ اخراج‌ انگلیسیها از بنگال‌ همت‌ گماشت.18

کمپانی‌ هند شرقی، اکنون، سخت‌ خطرناک‌ شده‌ بود و باید برای‌ دفع‌ آن‌ اقدامی‌ اساسی‌ می‌شد. نبرد بوکسار بین‌ شاه‌ عالَم‌ دوم‌ (امپراتور تیموری) و قشون‌ کمپانی، آخرین‌ تلاش‌ دولت‌ تیموری‌ برای‌ پایان‌ دادن‌ به‌ سلطة‌ روزافزون‌ انگلیس‌ در هند بود که‌ مع‌ الأ‌سف‌ با شکست‌ و فرارِ‌ سختِ‌ قشونِ‌ شاه‌ عالم‌ (1178 ق/1764 م)، دولت‌ تیموری‌ توان‌ و شوکت‌ دیرینه‌ را یکسره‌ درباخت‌ و شجاع‌ الدوله‌ نیز که‌ همراه‌ امپراتور در نبرد شرکت‌ داشت‌ از حکومت‌ اود خلع‌ شد19 و قلمروش‌ به‌ اشغال‌ قوای‌ کمپانی‌ درآمد. پیمان‌ تحمیلی‌ ا آباد (1179 ق/1765 م) امپراتور را به‌ فردی‌ زیردست‌ و حقوق‌ بگیرِ‌ کمپانی‌ تنزل‌ داد20 و منطقة‌ مهم‌ اود نیز، به‌ استثنای‌ کوره‌ و ا آباد، به‌ شجاع‌ الدوله‌ باز گردانده‌ شد (دو بخش‌ مزبور نخست‌ به‌ امپراتور پیشکش‌ گردید و سپس‌ در سال‌ 1187 ق/1773 م‌ از وی‌ جبراً‌ ستانده‌ شد و در ازای‌ پرداخت‌ 5 میلیون‌ روپیه‌ به‌ حاکم‌ اود فروخته‌ شد).21

بدین‌ گونه‌ چراغ‌ دولت‌ تیموری‌ خاموشی‌ گرفت‌ و از این‌ پس، تنها فروغ‌ دولت‌ «شیعی» اود بود که، در آن‌ شرایط‌ خطیر و حساس، با تلؤ‌لؤ‌ خویش‌ شمال‌ هند را روشن‌ می‌ساخت.22 سر هنری‌ لارنس، شجاع‌ الدوله‌ را «شهریاری‌ باکفایت‌ و پرقدرت‌ و داهی» می‌شمارد که‌ «از صفات‌ خاص‌ سلاطین‌ چیزی‌ کم‌ نداشت».23 همسر شجاع‌ الدوله، باهو بیگم، نیز بانویی‌ شریف‌ و باکفایت‌ بود.24 مع‌ الأ‌سف، حکومت‌ شیعیِ‌ اود، در دوران‌ تلؤ‌لؤ‌ خویش، از محاصرة‌ افعی‌ استعمار بریتانیا که‌ منطقه‌ را در چنبرِ‌ اشغال‌ خویش‌ داشت‌ رنج‌ برده‌ و مجبور بود شکنجة‌ مرگ‌ تدریجی‌ را تحمل‌ کند. چه، با حوادثی‌ چون‌ قتل‌ سراج‌ الدوله، شکست‌ فرانسه‌ و هزیمت‌ امپراتور، و بویژه‌ با حضور نیروهای‌ نظامی‌ کمپانی‌ در اود و عزل‌ و نصب‌ شجاع‌ الدوله، طبعاً‌ گوشمالیِ‌ کمپانیِ‌ «حریص‌ و قهارِ» هند شرقی، از توان‌ شجاع‌ الدوله‌ و اخلاف‌ وی‌ خارج‌ بود و کمپانی‌ نیز سال‌ به‌ سال‌ حلقة‌ محاصره‌ را تنگتر می‌ساخت.

 

2. سیاست‌ استعمار در محو تدریجی‌ حکومت‌ اود

طبق‌ پیمانی‌ که‌ در 1773 م‌ با جبر و زور بر شجاع‌ الدوله‌ تحمیل‌ شد وی‌ متعهد گشت‌ ماهانه‌ 210 هزار روپیه‌ به‌ قشون‌ کمپانی‌ - که‌ به‌ اعتراف‌ خود انگلیسیها، حکومت‌ اود هیچ‌ نیازی‌ به‌ آن‌ نداشت‌ - بپردازد. وارن‌ هِستینگس، رئیس‌ کمپانی‌ و نخستین‌ فرمانروای‌ کل‌ انگلیسی‌ هند، در سال‌ نخست‌ حکومت‌ آصف‌ الدوله‌ (فرزند و جانشین‌ شجاع‌ الدوله) این‌ رقم‌ را تا 260 هزار روپیه‌ در ماه‌ بالا برد و او را وادار ساخت‌ که‌ از خالصجات‌ بنارس‌ و جَونپور و غازی‌ پور نیز که‌ درآمد آن‌ بیش‌ از 2 میلیون‌ روپیه‌ بود چشم‌ بپوشد (1189 ق‌ / 1775 م)25. هستینگس‌ این‌ مبلغ‌ را در سالهای‌ 1191 و 1193 ق‌ / 1777 و 1779 م‌ باز هم‌ افزایش‌ داد و به‌ اعتراض‌ آصف‌ الدوله‌ که‌ از این‌ همه‌ اجحاف‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود اعتنایی‌ نکرد.26 علاوه‌ وی‌ «بخشی‌ از املاک‌ و خزانة‌ بیگم‌ اود، مادرِ» آصف‌ الدوله‌ را نیز مصادره‌ کرد. جرمِ‌ بیگم‌ اود، باهو بیگم، کمک‌ رساندن‌ به‌ چیت‌ سنگ، خانِ‌ بنارس، بود که‌ در سال‌ 1196 ق‌ / 1781 م‌ توسط‌ انگلیسیها از مقام‌ خود عزل‌ شده‌ بود27 و این‌ امر نشان‌ می‌دهد که‌ مصادرات‌ مزبور، گذشته‌ از حرصِ‌ بی‌پایان‌ کمپانی، ریشه‌ در هراس‌ بریتانیا از دولت‌ اود داشت‌ و واکنشی‌ در برابر مخالفتهای‌ مستقیم‌ و غیرمستقیمِ‌ آنان‌ با نفوذ استعمار در منطقه‌ بود.

آصف‌ الدوله‌ پس‌ از مرگ‌ پدر بیدرنگ‌ سِمَت‌ نو‌اب‌ اود را یافت.28 بعدها شاه‌ عالَم‌ (امپراتور تیموری) او را به‌ وزارت‌ نصب‌ کرد و این‌ مقام‌ پاداش‌ کوششی‌ بود که‌ وی‌ برای‌ رهایی‌ شاه‌ از ستم‌ ضابطه‌ خان‌ کرده‌ بود. پایتخت‌ اود در زمان‌ او از فیض‌ آباد به‌ لکنهو (واقع‌ در 20 فرسنگی‌ فیض‌ آباد) منتقل‌ شد.29

سعادت‌ علی‌ خان‌ بهادر (جانشین‌ آصف) در دو سه‌ سال‌ نخست‌ سلطنت، اهل‌ باده‌ گساری‌ و زیاده‌ رویهای‌ دیگر بود. اما خوشبختانه، در 1216 ق‌ / 1801 م‌ در پی‌ بیماریی‌ که‌ برای‌ وی‌ رخ‌ داد، به‌ پیشگاه‌ حضرت‌ عباس‌ علیه‌ السلام‌ متوسل‌ شده‌ نذر کرد که‌ در صورت‌ شفا، توبه‌ کرده‌ و به‌ صلاح‌ گراید. او به‌ عهد خویش‌ وفا کرد و در سالهای‌ باقی‌ عمر مملکت‌ را به‌ نحوی‌ مطلوب‌ سامان‌ داد. هالیستر، ضمن‌ اشاره‌ به‌ این‌ مطلب، از اروین‌ (مورخ‌ هند پژوه‌ غربی) نقل‌ می‌کند که‌ در بارة‌ سعادت‌ علی‌ می‌نویسد: «شاید او باکفایت‌ترین‌ و پیشروترین‌ حاکم‌ محلی‌ باشد که‌ در آن‌ روزگار می‌زیست». سپس‌ می‌افزاید: «با وجود اینکه‌ تقریباً‌ نیمی‌ از اراضی‌ اود را به‌ کمپانی‌ هند شرقی‌ واگذار نمود، قبل‌ از مرگ‌ 14 کرور [ هر کرور 10 میلیون‌ روپیه]، که‌ تمام‌ عوارض‌ آن‌ پرداخت‌ شده‌ بود، به‌ صورت‌ اندوخته‌ در خزانه‌ جمع‌ داشت‌ و از این‌ رو او را " دوست‌ رعایای‌ خود می‌خواندند"».30

هستینگس‌ از مادر و نیز جدة‌ آصف‌ الدوله‌ مبلغی‌ هنگفت‌ به‌ زور ستاند و یک‌ پنجم‌ آن‌ را که‌ بالغ‌ بر حدود 100 هزار لیرة‌ استرلینگ‌ می‌شد خود شخصاً‌ به‌ جیب‌ زد!31 اخاذیهای‌ پیاپیِ‌ وارن‌ هستینگس‌ حتی‌ در مجلس‌ وقت‌ لندن‌ غوغا بپا کرد و موجب‌ محاکمة‌ صوری‌ (و البته‌ در نهایت، تبرئة) او گردید. به‌ نوشتة‌ نهرو: سلفِ‌ هستینگس، لرد کِ‌لایو، نیز (که‌ از وی‌ با عنوانِ‌ پُرطمطراقِ‌ «بنیانگذار امپراتوری‌ انگلیس‌ در هند» یاد می‌شود) به‌ علت‌ همین‌ نوع‌ اعمال‌ در 1181 ق‌ / 1767 م‌ به‌ لندن‌ احضار شده‌ و حتی‌ در 1188 ق/1774 م‌ دست‌ به‌ خودکشی‌ زده‌ بود.32 چرا که‌ کلایو هم‌ پس‌ از قتل‌ سراج‌ الدوله‌ و تسلط‌ بر استانِ‌ زرخیزِ‌ بنگال‌ «مبلغی‌ در حدود 5/2 میلیون‌ روپیه‌ برای‌ خود برداشت‌ و چون‌ به‌ این‌ مبلغ‌ هم‌ راضی‌ نبود یک‌ جاگیر (= مِلکِ) بسیار باارزش‌ برای‌ خود تعیین‌ کرد که‌ هر سال‌ چندین‌ صد هزار روپیه‌ درآمد داشت! سایر انگلیسیان‌ نیز به‌ همین‌ قرار به‌ خودشان‌ پاداش‌ دادند»33!

به‌ نوشتة‌ مورخان: هستینگس‌ از دو راه‌ کوشید تا سلطة‌ کمپانی‌ را بر نو‌اب‌ اود و قلمرو حکومت‌ وی‌ تعمیق‌ بخشد. راه‌ نخست، افزایش‌ نیروهای‌ نظامی‌ کمپانی‌ در منطقه‌ بود که‌ تأمین‌ هزینة‌ هنگفت‌ آن‌ بر دوش‌ حکومت، و در واقع‌ بر دوش‌ مردم‌ اود، سنگینی‌ می‌کرد و راه‌ دیگر، تعیین‌ و تحمیلِ‌ چند تن‌ هندی‌ از عمال‌ و جواسیس‌ انگلیس‌ - به‌ عنوان‌ وزیر - بر حاکم‌ اود بود.34

سالهای‌ پایانی‌ قرن‌ 18، دوران‌ تحرک‌ و قیام‌ چشمگیر شیعیان‌ جنوب‌ هند بر ضد سلطة‌ انگلیس‌ بود که‌ در قالب‌ مبارزات‌ سخت‌ حیدر علی‌ و فرزند شجاعش‌ تیپو سلطان‌ (در میسور) با کمپانی‌ بروز یافته‌ بود.35 در آن‌ جنگ‌ سرنوشت، پیداست‌ که‌ حکومتِ‌ شیعی‌ و تحت‌ فشارِ‌ اود نیز نمی‌توانست‌ خاموش‌ بنشیند و مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ با قیام‌ شیعیان‌ جنوب‌ هند همدلی‌ نکند. چنانکه‌ انگلیسیها نیز حزم‌ و احتیاط‌ را در بستنِ‌ روزنه‌هایی‌ می‌دیدند که‌ جنبة‌ هواکِش‌ تنور جنگ‌ شیعه‌ در میسور را داشت‌ و چه‌ بسا به‌ این‌ آتش، هیمه‌ نیز می‌رساند. تصادفی‌ نیست‌ که‌ می‌بینیم‌ در سال‌ 1213 ق/1798 م‌ یعنی‌ در بحبوحة‌ درگیری‌ تیپوسلطان‌ با کمپانی‌ و یک‌ سال‌ پیش‌ از قتل‌ او، لرد ولسلی‌ (فرمانفرمای‌ کل‌ انگلیسیِ‌ هند، و برادر بزرگِ‌ «فاتحِ‌ واترلو») میرزا وزیر علی‌ خان‌ - حاکم‌ وقت‌ اود - را به‌ جبر و زور از کار برکنار می‌سازد و حکومت‌ را به‌ برادر وی، سعادت‌ علی‌ خان‌ که‌ در بنارس‌ می‌زیست‌ واگذار می‌کند و همزمان، قراردادی‌ بر پادشاه‌ جدیدِ‌ اود تحمیل‌ می‌کند که‌ بر اساس‌ آن، سعادت‌ علی‌ مجبور می‌شود به‌ عنوان‌ تأمین‌ هزینة‌ نظامیانِ‌ تحت‌ امرِ‌ کمپانی، سالانه‌ 6/7 میلیون‌ روپیه‌ به‌ انگلیسیها باج‌ دهد.36 ج.ر.کلو، عزل‌ وزیر علی‌ را ناشی‌ از «قیامِ‌ کوتاهِ» او بر ضد‌ انگلیسیها دانسته‌ است.37 وزیر علی‌ توسط‌ سر جان‌ شور، فرمانفرمای‌ کلکته، عزل‌ و برکنار گردید و در سال‌ 1232 در زندان‌ درگذشت.38

یک‌ سال‌ پس‌ از عزل‌ وزیر علی، ولسلی‌ با استفاده‌ از زور و نیرنگ‌ و نیز بهره‌گیری‌ از خائنان‌ داخلی‌ توانست‌ خطرناکترین‌ دشمن‌ استعمار در هند (تیپو سلطانِ‌ شیعه‌ فرزند حیدرعلی‌ و فاطمه) را از سر راه‌ بردارد (1214 ق/1799 م) و با این‌ پیروزی، فرصتی‌ تاریخی‌ به‌ دست‌ آوَرَد که‌ پایه‌های‌ سلطة‌ انگلیس‌ بر سراسر هند (و از جمله: اود) را هر چه‌ محکمتر سازد. به‌ نوشتة‌ پاچنسکی، نویسندة‌ منتقد و موشکاف‌ آلمانی، بر اساس‌ معاهده‌ای‌ که‌ در 1216 ق/1801 م‌ توسط‌ لرد ولسلی‌ با زور بر سعادت‌ علی‌ خان‌ (فرزند آصف‌ الدوله) تحمیل‌ شد، وی‌ ناگزیر شد از تمامی‌ منطقة‌ روهیلکند و نیز بخشی‌ از سرزمین‌ دو آب‌ صرف‌ نظر کند و درآمد آنها را به‌ پرداخت‌ هزینة‌ قوای‌ اضافی‌ انگلیس‌ اختصاص‌ دهد!39 و این‌ رشته، هنوز سری‌ دراز داشت...

سعادت‌ علی‌ جای‌ خود را به‌ فرزندش‌ غازی‌ الدین‌ حیدر (1243-1229 ق/1827-1814 م) سپرد. غازی‌ الدین‌ در عید غدیر 1234 تاجگذاری‌ کرد و شب‌ اول‌ محرم‌ 1235 پادشاهی‌ مستقل‌ از دهلی‌ گردید.40 به‌ نوشتة‌ هالیستر: «در روزگاری‌ که‌ غالباً‌ به‌ ارزشها و علایق‌ انسانها بها نمی‌دادند، غازی‌ الدین‌ این‌ علایق‌ و ارزشها را محترم‌ می‌داشت».41

سلطان‌ بعدی‌ اود، نصیر الدین‌ حیدر، در جوانی‌ نذر کرده‌ بود که‌ اگر به‌ سلطنت‌ برسد چهل‌ روز محرم‌ را عزاداری‌ کند و چون‌ به‌ سلطنت‌ رسید به‌ عهد خود وفا کرد. در این‌ مدت‌ او «فقط‌ با بستگان‌ و خدمتکاران‌ ذکور خود زندگی‌ می‌کرد؛ باده‌ نمی‌نوشید، ضیافت‌ شام‌ نمی‌داد و از تجملات‌ مورد علاقه‌اش‌ دوری‌ می‌کرد».42 از جملة‌ اقدامات‌ ماندگار وی‌ کمک‌ به‌ چاپ‌ و انتشار اولین‌ شاهنامة‌ مصحح‌ (چاپ‌ تورنر ماکان) است.43

جانشین‌ نصیرالدین، محمدعلی‌ شاه، نیز «بخوبی‌ از عهدة‌ امور سلطنتی‌ برآمد و دستگاه‌ حکومت‌ را سر و صورت‌ بخشید و هشت‌ لک‌ روپیه‌ بر اندوختة‌ مالی‌ اود افزود. پلی‌ آهنی‌ روی‌ رودخانة‌ گومتی‌ و جادة‌ شنی‌ به‌ کانپور یادگار دورة‌ او است‌ و نشانة‌ نوع‌ جدیدی‌ از آثار تاریخی‌ است.44 در زمان‌ سلطنت‌ فرزند محمدعلی، امجدعلی‌ شاه، باز هم‌ «اندوختة‌ اود افزایش‌ یافت، به‌ طوری‌ که‌ هنگام‌ مرگش‌ به‌ یک‌ کرور و سی‌ و شش‌ لک‌ روپیه‌ رسید».45

با وجود این‌ توفیقات، سلاطین‌ اود، به‌ یمن‌ الطاف! کمپانی‌ فرنگی، هیچ‌ یک‌ فرجام‌ خوشی‌ نداشتند: نصیرالدین‌ حیدر مرگی‌ مشکوک‌ داشت‌ و گفته‌ می‌شد که‌ به‌ او زهر خورانده‌اند.46 پس‌ از مرگ‌ مشکوک‌ نصیرالدین، همسر او (پادشاه‌ بیگم) خواست‌ فرزندش‌ موناجان‌ را بر تخت‌ پادشاهی‌ بنشاند ولی‌ انگلیسیها او و پسرش‌ را تبعید و زندانی‌ کردند47 و به‌ جای‌ وی‌ یکی‌ از برادران‌ غازی‌ موسوم‌ به‌ نصیرالدوله‌ را با لقب‌ محمد علی‌شاه‌ اجازة‌ سلطنت‌ دادند.48 محمدعلی‌ معتقد بود که‌ مادر وی‌ را مسموم‌ ساخته‌اند.49 جانشین‌ محمدعلی، امجدعلی‌ شاه‌ بود که‌ چون‌ درگذشت‌ پسر ارشدش، مصطفی‌ علی‌ حیدر، دیوانه‌ خوانده‌ شد و از سلطنت‌ محروم‌ گشت‌ و به‌ جای‌ او پسر دوم‌ سلطان‌ به‌ نام‌ واجد علی‌ شاه‌ بر مسند شاهی‌ نشست50 و بالاخره‌ واجد علی‌ نیز در جمادی‌ الثانی‌ سال‌ 1272 ق/1856 م‌ (به‌ شرحی‌ که‌ خواهد آمد) توسط‌ انگلیسیها از سلطنت‌ خلع‌ و به‌ کلکته‌ تبعید شد و تا پایان‌ عمر در آنجا محصور گردید.51 مظالم‌ بریتانیا در هند (و از آن‌ جمله‌ در منطقة‌ اود) به‌ حد‌ی‌ زننده‌ و چشمگیر است‌ که‌ حتی‌ افرادی‌ از خود انگلیسیها را نیز به‌ انتقاد واداشته‌ و آنها را وادار ساخته‌ است‌ که‌ در اعتراض‌ به‌ رفتار زشت‌ هموطنان‌ مستعمره‌چی‌ خود در جهان‌ اسلام‌ (و از آن‌ جمله: هند) کتابی‌ با عنوان‌ «عذر تقصیر به‌ پیشگاه‌ محمد [ 9]و قرآن» بنویسند و جنایات‌ بیشمار انگلیسیها در ایالت‌ اود را به‌ باد اعتراض‌ بگیرند! به‌ نوشتة‌ دیون‌ پورت: «لرد ولسلی» در سال‌ 1801 م‌ با تهدید به‌ اینکه‌ تمام‌ مملکت‌ نواب‌ را به‌ زور خواهد گرفت، نصف‌ مستملکات‌ او را که‌ درآمد مالیاتی‌ سالانة‌ آن‌ بالغ‌ بر 1 میلیون‌ و 300 هزار لیره‌ بود از او گرفت، تا از پرداخت‌ مبلغ‌ 300 هزار لیرة‌ قبلی‌ که‌ بر او تحمیل‌ شده‌ بود ناراضی‌ نباشد. ولی‌ تحمیل‌ مالیات‌ و عوارض‌ ما به‌ اینجا ختم‌ نشد، به‌ این‌ معنی‌ که‌ در بین‌ سالهای‌ 1815 و 1825 م‌ مبلغی‌ بیشتر از 4 میلیون‌ لیره‌ به‌ عنوان‌ وام‌ از نواب‌ (غازی‌ الدین‌ حیدر) گرفته‌ شد و به‌ طوری‌ که‌ «لرد بنگتن» فرمانروای‌ کل‌ با بیانی‌ نزدیکتر به‌ حقیقت‌ می‌گوید این‌ مبلغ‌ به‌ عنوان‌ اعانة‌ اجباری‌ و برای‌ ترس‌ از اقتدار ما بر او تحمیل‌ شد. در مقابل‌ این‌ اعانه، ما فقط‌ لقب‌ خشک‌ و خالی‌ (شاه) به‌ او دادیم‌ و سرزمین‌ بی‌حاصلی‌ رابه‌ او واگذار کردیم‌ که‌ قدری‌ از زمین‌ مخروبه‌ بهتر بود!52

اظهارات‌ فوق، که‌ اعترافاتی‌ از زبان‌ خود انگلیسیها است، به‌ روشنی‌ از سیاست‌ خشن‌ و وحشیانة‌ بریتانیا در تضعیف‌ و نابودی‌ تدریجی‌ حکومت‌ شیعی‌ اود پرده‌ برمی‌دارد. کارل‌ مارکس‌ مشهور نیز در مقالة‌ «جنگ‌ ایران‌ وانگلیس» به‌ شدت‌ از طمع‌کاری‌ و پیمان‌ شکنی‌ و گربه‌ رقصانی‌ انگلیسیها (در پوشش‌ کمپانی‌ هند شرقی) نسبت‌ به‌ حکومتهای‌ بومی‌ هند انتقاد کرده‌ است.53

اما گویی‌ این‌ همه‌ فشار و تحکم، در منطقِ! استعمار انگلیس‌ کافی‌ نبود و لذا انگلیسیها در 1272 ق/1856 م‌ پا را از این‌ حد فراتر نهاده‌ و باکمال‌ گستاخی‌ به‌ واجد علی‌ شاه‌ (آخرین‌ پادشاه‌ اود) پیشنهاد کردند که‌ در ازای‌ گرفتن‌ مبلغی‌ پول، حکومت‌ را مستقیماً‌ به‌ عمال‌ کمپانی‌ واگذارد و چون‌ او نپذیرفت، چنانکه‌ گفتیم، وی‌ را به‌ کلکته‌ تبعید کردند.

از ماجرای‌ تبعید واجدعلی، و نیز رزم‌ جانانه‌ای‌ که‌ همسر و پسر او با پشتیبانیِ‌ وسیعِ‌ مردم‌ منطقه، در جریان‌ «نبرد استقلال» هند (1274-1275 ق‌ / 1858-1857 م) با قشون‌ انگلیس‌ داشتند، در آینده‌ سخن‌ خواهیم‌ گفت.

 

3. سلاطین‌ اَوَد؛ ترویج‌ تشیع‌ و تقویت‌ علما

کشمکشِ‌ حکامِ‌ اود با کمپانی‌ استعماری‌ را دیدیم. از این‌ کشاکش‌ مستمر و فزاینده‌ که‌ بگذاریم، به‌ دو ویژگی‌ بارز این‌ سلسله‌ - ترویج‌ شعائر تشیع، و حُسنِ‌ ارتباط‌ با علمای‌ شیعه‌ - می‌رسیم. در واقع‌ آنچه‌ که‌ این‌ سلسله‌ را (با وجود فشارهای‌ طاقت‌ فرسایِ‌ استعمار و در شرایطی‌ کاملاً‌ بحرانی) برای‌ مدت‌ نزدیک‌ به‌ یک‌ قرن‌ از انقراض‌ مصون‌ داشت، همین‌ سنت‌ حمایت‌ از تشیع‌ و ارتباط‌ حسنه‌ با علما بود که‌ طبعاً‌ حمایت‌ متقابل‌ روحانیت‌ و مردم‌ منطقه‌ را از آنان‌ در پی‌ داشت‌ و این‌ پشتوانة‌ عظیم‌ مردمی‌ مانع‌ می‌شد که‌ بریتانیا، با همة‌ شتابی‌ که‌ برای‌ نابودی‌ حکومت‌ شیعی‌ اود و قبضة‌ کامل‌ آن‌ ایالت‌ زرخیز داشت، از مقصد نهاییش‌ پرده‌ برگیرد. همچنانکه‌ اگر این‌ حمایت‌ و همراهی‌ وسیعِ‌ مردمی‌ نبود، حضرت‌ محل‌ (همسر واجد علی‌ شاه) و فرزندش‌ نمی‌توانستند در نبرد استقلال‌ هند، آن‌ گونه‌ که‌ خواهیم‌ دید، پنجه‌ در پنجة‌ ارتش‌ انگلیس‌ افکنند و تا ماهها پس‌ از سقوط‌ دهلی، دوام‌ آورند...

دوران‌ حکومت‌ سادات‌ اود در هند، یکی‌ از اوراق‌ تابناک‌ تاریخ‌ آن‌ کشور است؛ به‌ گونه‌ای‌ که‌ نویسندة‌ برجسته‌ و مشهور سنی‌ مذهب‌ هند54، مولوی‌ عبدالحلیم‌ شرر، از دوران‌ حکومت‌ این‌ سلسله‌ با عنوان‌ «آخرین‌ نُمادِ‌ تمدن‌ شرق» یاد می‌کند: «لَقَد کانَت‌ اَوَد آخِرُ‌ رمزٍ‌ للحَضارةِ‌ الشرقیة».55 سخن‌ عبدالحلیم‌ را اظهارات‌ مورخان‌ غربی‌ و هندو تأیید می‌کند. پیتر هاردی، هند پژوه‌ انگلیسی، با اشاره‌ به‌ سنتها، آداب‌ و رسوم‌ اسلامی‌ رایج‌ در هند در عصر امپراتوری‌ تیموری‌ می‌نویسد: «هرچند پس‌ از چپاول‌ دهلی‌ به‌ دست‌ نادرشاه، پایتخت‌ هند بیشتر شور و هیجان‌ و درخشندگی‌ خود را از دست‌ داد، دربار اوده‌ توانست‌ سنتهای‌ کهن‌ را در ا آباد و لکهنو تداوم‌ بخشد».56 نهرو نیز اود را (همراه‌ با شهر اگره‌ و ولایات‌ متحده) در مجموع‌ منطقه‌ای‌ می‌شمارد که‌ قلب‌ هند و کانون‌ تمدن‌ آن‌ کشور در قرون‌ قدیم‌ و میانه‌ را تشکیل‌ می‌داده‌ است. به‌ گفتة‌ او: در همین‌ جا بود که‌ انقلاب‌ بزرگ‌ سال‌ 1857 [ نبرد استقلال] شعله‌ کشید و چندی‌ بعد با کمال‌ خشونت‌ و بیرحمی‌ سرکوب‌ گردید.57

ذیلاً‌ به‌ دو ویژگی‌ حکومت‌ اود: ترویج‌ شعائر تشیع، و حُسنِ‌ ارتباط‌ با علمای‌ شیعه، نظری‌ می‌افکنیم:

 

الف) ترویج‌ شعائر مذهبی‌

فرهنگ‌ مشهور «المُنجِد» که‌ نوشتة‌ یک‌ لَجنة‌ علمیِ‌ لبنانی‌ است، در بخش‌ اعلام، ذیل‌ واژة‌ «اَوَد»، با اشاره‌ به‌ دوران‌ استقلال‌ حکومت‌ اود و تاجگذاری‌ سلطان‌ غازی‌الدین‌ حیدر می‌نویسد: در عصر این‌ سلسله، «اود جانشین‌ دهلی‌ شده‌ و لکهنو، کرسی‌ نشین‌ آن‌ ایالت، به‌ صورت‌ یک‌ مرکز عظیم‌ علمی‌ و فرهنگی‌ درآمد. پادشاهان‌ این‌ سلسله‌ به‌ مذهب‌ تشیع‌ اخلاص‌ و ارادت‌ می‌ورزیدند و در لکهنو برای‌ ائمة‌ اثنی‌عشر علیهم‌ السلام‌ ضریحهایی‌ مشابهِ‌ ضریحهای‌ اصلی‌ آنان‌ (در عراق‌ و حجاز) ساختند». مرحوم‌ کاشف‌ السلطنه، بنیانگذار کشت‌ چای‌ در ایران، که‌ در شوال‌ 1316 گذری‌ بر هند داشته‌ هیچ‌ جا به‌ قدر لکهنو «آثار مسلمانی‌ و شیعگی» ندیده‌ است. «تمام‌ اماکن‌ مشرفة‌ عتبات‌ عالیات‌ را، روی‌ عقیدة‌ تمام، به‌ همان‌ شکل‌ و ترتیب‌ ساخته‌اند، حتی‌ مکة‌ معظمه‌ را؛ کرورها پول‌ خرج‌ این‌ مصارف‌ کرده‌اند...».58

ج.ر. کلو در «مملکت‌ شیعی‌ اود (1859-1722 م») و ج.ن. هالیستر در «تشیع‌ در هند»، اطلاعات‌ ذی‌ قیمتی‌ دربارة‌ حمایت‌ ملوک‌ اود و خانوادة‌ آنان‌ از تشیع‌ و علمای‌ شیعه‌ به‌ دست‌ داده‌اند. هالیستر، ضمن‌ بحثی‌ دراز دامن‌ خاطر نشان‌ می‌سازد که: سران‌ این‌ سلسله‌ به‌ مذهب‌ تشیع‌ اخلاص‌ و ارادت‌ می‌ورزیدند و به‌ اقامة‌ شعائر دینی‌ و حمایت‌ از سادات‌ و علما اهتمام‌ داشتند. اقدام‌ آصف‌ الدوله‌ مبنی‌ بر صرف‌ مبالغی‌ هنگفت‌ (حدود نیم‌ میلیون‌ روپیه‌ در سال) در راه‌ برگزاری‌ مراسم‌ و شعائر مذهبی‌ در ماه‌ محرم‌ و نزدیک‌ به‌ همین‌ مقدار جهت‌ تعمیر و تجهیز مساجد و امام‌ باره‌ها (حسینیه‌ها)59، و نیز اقدام‌ مادر وی‌ (باهو بیگم) به‌ ارسال‌ گروهی‌ به‌ عتبات‌ عالیات‌ به‌ منظور تهیه‌ و ارسال‌ مقداری‌ از خاک‌ کربلا و نجف‌ برای‌ مفروش‌ ساختن‌ قبر خویش60، مواردی‌ از علایق‌ شیعی‌ این‌ خاندان‌ است‌ که‌ هالیستر روایت‌ می‌کند. او، همچنین، از سه‌ حسینیة‌ مشهور در لکهنو یاد می‌کند که‌ هر یک، با سبک‌ بنا و آرایش‌ ویژة‌ خویش، از بقیه‌ متمایز بوده‌ و به‌ قول‌ وی، شایسته‌ است‌ مورد بازدید قرار گیرند. یکی‌ از آن‌ سه‌ حسینیه‌ را که‌ بانی‌ آن‌ سلطان‌ غازی‌الدین‌ حیدر می‌باشد «شاه‌ نجف» می‌نامند و ضریح‌ به‌ کار رفته‌ در آن‌ عیناً‌ شبیه‌ ضریح‌ مولا 7 در نجف‌ است.61

به‌ نوشتة‌ آقا احمد کرمانشاهی: باهو بیگم‌ 200 هزار روپیه‌ به‌ مصرف‌ کشیدن‌ نهر آصفیه‌ در نجف‌ رساند.62 وی‌ همچنین‌ مسجد و امام‌ باره‌ای‌ در نزدیکی‌ «موتی‌ باغ» ساخت‌ و هنگامی‌ که‌ درگذشت، کف‌ قبر او را با تربت‌ مقدس‌ کربلا (که‌ از قبل‌ به‌ همین‌ منظور آورده‌ بودند) پوشاندند و جسد را روی‌ آن‌ قرار دادند؛ هزار قاری‌ «سر تا سر شب‌ تا هنگام‌ برآمدن‌ سپیده‌ و زوال‌ سایه‌ بر مزار او قرآن‌ خواندند».63

سعادت‌ علی، جانشین‌ آصف‌ الدوله، نیز به‌ دنبال‌ شفای‌ بیماری‌ خویش‌ در اثر توسل‌ به‌ حضرت‌ عباس‌ علیه‌ السلام، درگاه‌ جدیدی‌ برای‌ آن‌ حضرت‌ بنا کرد.64 غازی‌الدین‌ حیدر، نخستین‌ سلطان‌ مستقل‌ این‌ سلسله، مراسم‌ باشکوه‌ تاجگذاری‌ خود را در عید غدیر 1234 به‌ پای‌ برد65 و کار دیگر وی‌ بنای‌ امام‌ بارة‌ «شاه‌ نجف» بود که‌ مدفن‌ او و سه‌ تن‌ از همسرانش‌ نیز در همان‌ جا است.66 نصیرالدین‌ حیدر، جانشین‌ غازی‌ الدین، هم‌ پیرو نذر خویش‌ در جوانی، چهل‌ روز محرم‌ را عزاداری‌ می‌کرد و در این‌ مدت‌ او «فقط‌ با بستگان‌ و خدمتکاران‌ ذکور خود زندگی‌ می‌کرد؛ باده‌ نمی‌نوشید، ضیافت‌ شام‌ نمی‌داد و از تجملات‌ مورد علاقه‌اش‌ دوری‌ می‌کرد».67

 

ب) تقویت‌ علمای‌ شیعه‌ در هند و عراق‌

حمایت‌ از علمای‌ شیعه، وجهِ‌ مشخصة‌ دیگرِ‌ سلاطین‌ اود است. محقق‌ و مورخ‌ خبیر، استاد عزیزا عطاردی، می‌نویسد:

در زمان‌ پادشاهان‌ نیشابوریِ‌ [ اود]، جماعت‌ زیادی‌ از نیشابور و مشهد مقدس‌ و سایر شهرهای‌ خراسان‌ به‌ هندوستان‌ رفتند و در شهر لکهنو، که‌ مرکز حکومت‌ آنان‌ بود، ساکن‌ شدند و تقریباً‌ تمام‌ رجال‌ مذهبی‌ و سیاسی‌ این‌ دسته‌ از ملوک‌ هند، خراسانی‌ بودند. سادات‌ نَقَوی، که‌ نیشابوری‌ هستند، در زمان‌ پادشاهان‌ اود به‌ هند رفته‌اند. مرحوم‌ میر حامد حسین‌ نیشابوری، صاحب‌ «عبقات‌ الأ‌نوار»، در تحت‌ حمایت‌ این‌ پادشاهان‌ فعالیت‌ می‌کرد. راجع‌ به‌ پادشاهان‌ نیشابوری‌ چند کتاب‌ در هند نوشته‌ شده‌ که‌ از جمله‌ تاریخ‌ «شاهیة‌ نیشابوریه» است.68

بین‌ حکام‌ شیعة‌ هند با مراجع‌ تقلید عراق‌ نیز روابط‌ و مناسبات‌ حسنه‌ وجود داشت‌ و برای‌ نمونه، مرحوم‌ صاحب‌ جواهر با کمکهایی‌ که‌ (توسط‌ آیت‌ ا سید حسین‌ نقوی‌ مشهور به‌ سید العلمأ) از جانب‌ امجد علی‌ شاه‌ دریافت‌ کرد کار بنای‌ مأذنة‌ مسجد کوفه‌ و روضة‌ حضرت‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ 7 و صحن‌ و دیوار آن‌ را به‌ پایان‌ برد.69 شیخ‌ آقا بزرگ‌ تهرانی، در شرح‌ حال‌ آیة‌ا نقوی‌ (متوفی‌ صفر 1273 ق) مشهور به‌ سید العلمأ می‌نویسد:

پس‌ از طی‌ مدارج‌ عالی‌ علمی، آوازة‌ دانش‌ وی‌ در بلاد هند پیچید و طالبان‌ علم‌ از اطراف‌ برای‌ استفادة‌ علمی‌ نزد وی‌ آمدند. او شاگردان‌ بسیاری‌ پرورش‌ داد که‌ از جملة‌ آنان‌ علامه‌ و نابغة‌ معروف، سید حامد حسین‌ مؤ‌لف‌ «عبقات‌ الانوار» است. نقوی، نزد دولتیان‌ مقامی‌ عالی، و در پیش‌ امجد علی‌ شاه‌ موقعیتی‌ والا داشت‌ و عموم‌ طبقات‌ به‌ وی‌ احترام‌ می‌گذاشتند. جاه‌ و جلال‌ بسیار، نفوذ گسترده، آوازة‌ مفید و حُکمی‌ نافذ داشت. نقوی‌ فرصت‌ را غنیمت‌ شمرد و به‌ ایجاد آثاری‌ که‌ نامش‌ را (به‌ عنوان‌ باعث‌ و بانی‌ آن) جاودان‌ ساخته‌ پرداخت. فی‌المثل‌ امجد علی‌ را به‌ انجام‌ کارهای‌ نیک‌ هدایت‌ و تشویق‌ کرد. شاه‌ به‌ امر وی، مدرسة‌ سلطانیه‌ - نخستین‌ مدرسة‌ دینی‌ شیعه‌ در هند - را در 1259 ق‌ بنیان‌ نهاد و زمانی‌ که‌ بنای‌ آن‌ پایان‌ یافت، نقوی‌ خود سرپرستی‌ مدرسه‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ و برای‌ طلاب‌ علم، استاد و نیز حقوق‌ ماهانه‌ قرار داد. تعدادی‌ قابل‌ توجه‌ از دانشمندان‌ و عالمان‌ دینی، در آن‌ مدرسه‌ پرورش‌ یافته‌اند.

دیگر از مساعیِ‌ خیرِ‌ مرحوم‌ نقوی‌ آن‌ بود که‌ مبلغی‌ در حدود 80 هزار لیرة‌ عثمانی‌ نزد صاحب‌ جواهر فرستاد تا مشکل‌ آب‌ نجف‌ را (با حفر نهری‌ در وسط‌ کانال‌ آصف‌ الدوله‌ مشهور به‌ نهر هندیه70) حل‌ کند. نیز 15 هزار روپیه‌ برای‌ او ارسال‌ داشت‌ تا بر مزارِ‌ مسلم‌ بن‌ عقیل‌ و هانی‌ بن‌ عروه‌ علیهما السلام‌ آرامگاهی‌ درخور سازد. افزون‌ بر این، 13 هزار روپیه‌ نیز نزد مرحوم‌ صاحب‌ ضوابط‌ در کربلا فرستاد تا ایوان‌ حضرت‌ ابوالفضل‌ 7 را طلاکاری‌ و درب‌ حرم‌ آن‌ حضرت‌ را نقره‌کوبی‌ کند. امجد علی‌ در تمامی‌ این‌ امور، یار سید بود و به‌ وی‌ کمکهای‌ مادی‌ می‌داد. امجد علی‌ ده‌ سال‌ پیش‌ از وفات‌ نقوی‌ درگذشت‌ و جای‌ خود را به‌ فرزندش‌ واجد علی‌ شاه‌ (آخرین‌ پادشاه‌ شیعی‌ اود) داد. واجد علی‌ هم‌ مطیع‌ اراده‌ و خواست‌ مرحوم‌ نقوی‌ بود و آن‌ مرحوم‌ نیز وی‌ را به‌ کارهای‌ خیر و خدمات‌ دینی‌ فرمان‌ می‌داد...

آیت‌ ا سید حسین‌ نقوی‌ سید العلمأ 17 صفر 1273 ق‌ [ هشت‌ ماه‌ پس‌ از عزل‌ و تبعید واجد علی‌ شاه‌ از سوی‌ انگلیسیها به‌ کلکته، و هفت‌ ماه‌ پیش‌ از شروع‌ نبرد استقلال‌ مردم‌ هند بر ضد‌ بریتانیا] درگذشت‌ و در حسینیة‌ مخصوص‌ پدرش‌ در لکهنو، به‌ خاک‌ رفت. وی‌ دارای‌ آثار علمی‌ مختلفی‌ است‌ که‌ مورد ستایش‌ و تقریظ‌ امثال‌ صاحب‌  جواهر و صاحب‌ ضوابط‌ قرار گرفته‌ است.71

برای‌ آنکه‌ حد‌ نشاط‌ علمی‌ و شکوه‌ تمدن‌ لکهنو در عصر حکام‌ اود و همبستگی‌ آنها با روحانیت‌ معظم‌ شیعه‌ در هند و عراق، خاصه‌ در اواخر دوران‌ این‌ سلسله، کاملاً‌ روشن‌ شود بجاست‌ که‌ کارنامة‌ دو تن‌ از چهره‌های‌ درخشان‌ مرجعیت‌ شیعه‌ در هند آن‌ روزگار را - که‌ ربطی‌ وثیق‌ با ملوک‌ اود داشتند - بگشاییم‌ و در اوراق‌ آن‌ نظر کنیم. خصوصاً‌ آنکه، آشنایی‌ با زندگی‌ این‌ دو تن‌ در شناخت‌ بهتر پروندة‌ موقوفة‌ اود نیز مؤ‌ثر است. مقصود، دو فقیه‌ وارسته‌ و خَدوم، مرحومان‌ سلطان‌ العلما و سید محمدعباس‌ شوشتری‌ است:

الف) سلطان‌ العلما: آیة‌ا سید محمد نقوی‌ نصیرآبادی‌ (معروف‌ به‌ «سلطان‌ العلما») برادر بزرگ‌ مرحوم‌ سید العلمأ، و رئیس‌ و پیشوای‌ علمای‌ شیعة‌ هند در عصر خویش‌ است‌ که‌ پس‌ از فوت‌ پدر بزرگوارش: آیة‌ا سید دلدار علی‌ (متوفی‌ رجب‌ 1235 ق) «مرجع‌ خاص‌ و عام‌ واستاذ علمأ کرام‌ و ملاذ فقهأ فِخام» گردید و پرچم‌ ترویج‌ شرع‌ انور و نشر مذهب‌ ائمه‌ اثنی‌ عشر علیهم‌ السلام‌ را با صلابت‌ و جدیت‌ تمام‌ در لکهنو برافراشت.72

سلطان‌ العلما (متولد صفر 1199 در لکهنو) در سن‌ -17 18 سالگی‌ به‌ مقام‌ بلند فقاهت‌ نایل‌ شد و در 19 سالگی‌ از پدرش‌ مفتخر به‌ دریافت‌ تصدیق‌ اجتهاد گردید (1218 ق) و از آن‌ پس، تمامی‌ توان‌ خویش‌ را وقف‌ تدریس‌ علوم‌ عقلی‌ و نقلی، پرورش‌ شاگردان‌ برجسته، اقامة‌ جمعه‌ و جماعت، نشر احادیث‌ و مواعظ، پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ دینی‌ مردم، چالش‌ علمی‌ با مخالفان‌ مذهب‌ و کشیشهای‌ تبشیری، اجرای‌ حدود و احکام‌ شرعی، و تصنیف‌ آثار علمی‌ گوناگون‌ نمود و دیری‌ نگذشت‌ که‌ صیت‌ شهرتش‌ از مرزهای‌ هند گذشت‌ و به‌ حوزه‌های‌ کربلا و نجف‌ رسید. بین‌ سلطان‌ العلما با زعمای‌ وقت‌ آن‌ دو حوزه، مرحومان‌ صاحب‌ جواهر و صاحب‌ ضوابط، پیوسته‌ روابط‌ صمیمانه‌ و مراسلات‌ دوستانه‌ برقرار بود.73 علمای‌ شیعة‌ هند پس‌ از سلطان‌ العلما، نوعاً‌ بی‌واسطه‌ یا باواسطه، از شاگردان‌ اویند. در صباحت‌ وجه، ملاحت‌ کلام، شیوایی‌ گفتار و شجاعت‌ بسیار، از همگُنان‌ ممتاز بود و نسبت‌ به‌ مردم‌ قلبی‌ رئوف‌ و مهربان‌ داشت. به‌ اجداد طاهرینش‌ علیهم‌ السلام‌ عشقی‌ شدید می‌ورزید و خاصه‌ در ایامی‌ چون‌ عاشورا، آن‌ را به‌ نحوی‌ چشمگیر ابراز می‌داشت.74 اخلاقی‌ نیکو و طبعی‌ منیع‌ داشت‌ و ابوذر وار رشتة‌ حب‌ دنیا را از دل‌ گسسته‌ بود.75 با همة‌ پیوندی‌ که، به‌ انگیزة‌ خدمت‌ به‌ مردم، با حکام‌ و سلاطین‌ عصر داشت، روح‌ بلندش‌ خضوع‌ در برابر قدرت‌ را برنمی‌تافت‌ و بویژه‌ در امر قضاوت، هیچ‌ گاه‌ از میزان‌ عدل‌ و راستی‌ منحرف‌ نمی‌شد و سفارش‌ ارباب‌ زر و زور، وی‌ را از گرفتن‌ حق‌ مظلومان‌ باز نمی‌داشت.76 یک‌ عمر راستی‌ و درستی، وی‌ را محبوبِ‌ قلبِ‌ همگان‌ ساخته‌ بود و ازاین‌رو زمانی‌ که‌ در شب‌ پنجشنبه‌ 22 ربیع‌ المولود 1287 ق‌ درگذشت، محشری‌ عام‌ برپا شد و همگان‌ - از مرد و زن‌ و کوچک‌ و بزرگ‌ - در مرگ‌ او زار گریستند، حتی‌ «چادر نعش‌ آن‌ جناب‌ را... تبرک‌ دانسته، پاره‌ پاره، دست‌ به‌ دست‌ می‌گرفتند و بر سر و چشم‌ می‌مالیدند».77

پادشاهان‌ اود، هنگام‌ تاجگذاری، تاج‌ را از دست‌ سلطان‌ العلما می‌گرفتند و اقامة‌ نماز بر جنازة‌ ارباب‌ دولت‌ و نیز برگزاری‌ نماز عید، تا زمان‌ انقراض‌ سلسلة‌ مزبور به‌ دست‌ انگلیسیها (1272 ق‌ / 1856 م) به‌ وی‌ اختصاص‌ داشت.78 او، مجلسی‌وار، سلاطین‌ عصر را به‌ انجام‌ امور خیر و اصلاحات‌ اجتماعی‌ وا می‌داشت. در عهد ابوالفتح‌ محمد علی‌ شاه‌ (-1253 1258 ق) رساله‌ای‌ در بارة‌ زکات‌ و خمس‌ و غیره‌ نوشته‌ و به‌ او تقدیم‌ داشت.79 فرزند محمدعلی، امجد علی‌ شاه‌ (1263-1258 ق) در حفظ‌ قیود دینی80 و جلب‌ همکاری‌ علما برای‌ انجام‌ اصلاحات‌ اجتماعی، در میان‌ حکام‌ اود، چهره‌ای‌ ممتاز و موفق‌ دارد. وی‌ محکمة‌ شرع‌ و منصب‌ قضاوت‌ شرعی‌ را بر عهدة‌ سلطان‌ العلما نهاد81 و به‌ اشارة‌ وی‌ و سعی‌ برادرش‌ سید العلمأ مدرسه‌ای‌ برای‌ طلاب‌ علوم‌ بنا کرده‌ و فضلا و مدرسان‌ عالی‌ مقام‌ را به‌ تدریس‌ علوم‌ اسلامی‌ برگماشت. نیز دستور داد که‌ مناط‌ داوری‌ قاضیان، در سراسر کشور، فتاوی‌ آن‌ جناب‌ باشد، چنانکه‌ «اخراج‌ زکات‌ از اموال‌ شاهی‌ و تقسیم‌ آن‌ بر مستحقین» را نیز به‌ اختیار وی‌ نهاد.82

به‌ اشارة‌ سلطان‌ العلمأ، فرزند ارشدش‌ - سید محمدباقر - از سوی‌ شاه‌ به‌ سرپرستی‌ «محکمة‌ عدالت‌ عالیة‌ دیوانی» منصوب‌ شد و سپس‌ برای‌ مبارزه‌ با مواد‌ مخدر و مُسکِرات، «محکمة‌ آبکاری» نیز به‌ وی‌ مفوض‌ گشت.83 از آن‌ پس، میکده‌ها در سراسر کشور تعطیل‌ و فروش‌ مسکرات‌ همچون‌ بنگ‌ ممنوع‌ شد. شرابخانه‌ها خراب‌ و دکان‌ بنگ‌ فروشان‌ که‌ در لکهنو بسیار بود تباه‌ و تاراج‌ گردید.84

سید محمدهادی، داماد سلطان‌ العلما نیز که‌ از علمای‌ برجستة‌ لکهنو بود مرجع‌ رسیدگی‌ به‌ امور مرجوعه‌ از محاکم‌ شهرستانها شد.85 مؤ‌لف‌ «سوانح‌ عمری»، با اشاره‌ به‌ اقدامات‌ اصلاحی‌ فوق، می‌نویسد: «در آن‌ عهد، صدها کافر، مسلمان‌ و هزاران‌ سنی، شیعه‌ گردیدند و بعضی‌ از عوامل‌ دیوان‌ که‌ مبالغ‌ زیادی‌ بابت‌ دیون‌ خویش‌ به‌ دولت‌ مدیون‌ ولی‌ از پرداخت‌ آن‌ «عاجز شده... [ محبوس] بودند، چون‌ به‌ اسلام‌ و تشیع» گرویده‌ بودند، به‌ «سفارشِ» سلطان‌ العلما، مبلغ‌ مزبور را به‌ آنها بخشیدند.86 گذشته‌ از امجد علی، جانشین‌ وی‌ واجد علی‌ شاه‌ نیز در حق‌ سلطان‌ العلما نهایت‌ «توجه‌ و التفات» را مبذول‌ می‌داشت.87 در باب‌ گسترش‌ وسیع‌ تشیع‌ در هند آن‌ روزگار، بد نیست‌ خاطر نشان‌ سازیم‌ که‌ بهادر شاه‌ ثانی‌ (واپسین‌ سلطان‌ تیموری‌ هند، که‌ در نبرد استقلال، به‌ عنوان‌ مظهرِ‌ احیای‌ امپراتوری‌ گورکانی، بر تخت‌ نشانده‌ شد) در سال‌ 1269 ق‌ / 1853 م‌ نامه‌ای‌ به‌ مرحوم‌ سلطان‌ العلمأ نوشته‌ و ضمن‌ اظهار محبت‌ به‌ خاندان‌ پیامبر (ص) اعلان‌ داشت‌ که‌ هر کس‌ محبت‌ این‌ خاندان‌ را نداشته‌ باشد مسلمان‌ نیست. وی‌ همچنین‌ هدیه‌ای‌ به‌ مقام‌ حضرت‌ عباس‌ (ع) در لکهنو تقدیم‌ کرد. سال‌ بعد نیز رسولی‌ به‌ حضور ناصرالدین‌ شاه‌ قاجار فرستاد که‌ خبر دهد امپراتور تیموری‌ آیین‌ تشیع‌ را پذیرفته‌ است‌ و از شاه‌ ایران‌ درخواست‌ می‌کند که‌ وی‌ را از حیث‌ سیاسی‌ (در برابر انگلیسیها) یاری‌ دهد.88

اندکی‌ نیز از برخورد سلطان‌ العلما با عمال‌ کمپانی‌ بگوییم‌ که‌ در روزگار وی‌ قدرت‌ قاهرة‌ منطقه‌ بودند و او مجبور بود در برخورد با آنان، عزت‌ و صلابتِ‌ در برخورد را، با حکمت‌ و ظرافتِ‌ تدبیر (واحیاناً‌ تقیه‌ و مماشات) جمع‌ کند و صد نکتة‌ باریکتر از مو را در قبال‌ آن‌ گروهِ‌ تیزچنگِ‌ مغرورِ‌ فزونخواهِ‌ بهانه‌جوی‌ رعایت‌ کند تا به‌ قول‌ مثنوی: «نه‌ سیخ‌ بسوزد و نه‌ کباب‌ خام‌ مانَد»! ج.ر. کلو می‌نویسد: پس‌ از سلطة‌ انگلیسیها بر بنگال، «علمایی‌ که‌ در دانشگاه‌ هوگلی‌ بنگال‌ تدریس‌ می‌کردند سعی‌ داشتند در اجتماعات‌ دربار حضور یابند و از کمپانی‌ هند شرقی‌ خلعت‌ گیرند. اما سید دلدارعلی‌ (پدر سلطان‌ العلما) آنها را از این‌ کار منع‌ می‌کرد و می‌گفت: این‌ کار در شأن‌ مجتهدین‌ نبوده‌ و آنان‌ نُو‌اب‌ امام‌ دوازدهم‌ (عج) هستند. وی‌ همچنین‌ استخدام‌ علما در دوایر مربوط‌ به‌ کمپانی‌ و صدور احکام‌ ظالمانه‌ از سوی‌ آنها را جایز نمی‌شمرد».89

همو، با اشاره‌ به‌ همکاری‌ وسیع‌ سلطان‌ العلما و یارانش‌ با حکومت‌ اود در قبول‌ پستهایی‌ چون‌ قضاوت‌ دیوان‌ و نیز پیشبرد اصلاحات‌ اجتماعی، می‌نویسد: اشتغال‌ علمای‌ شیعه‌ در دوائر حکومتی‌ اود در دهة‌ 1840 م‌ سلطة‌ فزاینده‌ و رو به‌ گسترشِ‌ سرمایه‌داری‌ انگلیس‌ را در منطقه‌ تهدید می‌کرد. حضور علما در دستگاه‌ قضایی، آنان‌ را با مأموران‌ کمپانی‌ - که‌ در صدد انضمامِ‌ اود به‌ متصرفات‌ انگلیس‌ یا حاکمیت‌ بر آن‌ بودند - درگیر می‌ساخت. کنسول‌ انگلیس‌ در لکهنو، در امور داخلی‌ آن‌ کشور همچون‌ عزل‌ و نصب‌ وزرا و برخی‌ دعاوی‌ و محاکمات‌ دخالت‌ می‌کرد و این‌ دخالتها و اعمال‌ نظرها، با مخالفت‌ مجتهدان‌ روبرو می‌شد. درگیری‌ و اصطکاک‌ مزبور، با آمدن‌ کلنل‌ سلیمان‌ به‌ لکهنو شدت‌ بسیار یافت‌ و به‌ اوج‌ خود رسید.90

کلو تصریح‌ می‌کند که: حکومت‌ اود در دهة‌ 1840 و 1850 م، بر ضد‌ مطالبات‌ فزاینده‌ و سلطه‌ جویانة‌ انگلیس‌ دست‌ به‌ پیکار زد و علمای‌ شیعه‌ که‌ در دستگاه‌ قضا شاغل‌ بوده‌ و یا وکالت‌ بزرگان‌ منطقه‌ را به‌ عهده‌ داشتند نیز در این‌ کشاکش، جانب‌ حکومت‌ را گرفتند و کوشیدند که‌ از سیطرة‌ نمایندة‌ مقیم‌ انگلیسیها در لکهنو و دخالتهای‌ او رهایی‌ جویند و اصرار مجتهدان‌ بر اجرای‌ قوانین‌ حقوقی‌ شیعه‌ در حل‌ و فصل‌ امور...، از جملة‌ عواملی‌ بود که‌ یک‌ سری‌ درگیریها و اصطکاکها بین‌ آنها و نمایندگان‌ مقیم‌ بریتانیا ایجاد کرد...91

درواقع، ترس‌ از گسترشِ‌ همین‌ جریان‌ اصلاحی‌ - اسلامی‌ و ضد‌ استعماری‌ بود که‌ انگلیسیها را به‌ واکنش‌ تندی‌ همچون‌ اقدام‌ به‌ انقراض‌ خشونتبار حکومت‌ اود و انضمام‌ آن‌ سرزمین‌ به‌ قلمرو بریتانیا واداشت. تاریخ‌ اود نشان‌ می‌دهد که‌ انگلیسیها از همان‌ آغاز نسبت‌ به‌ نفوذ مرحوم‌ سلطان‌ العلما در دستگاه‌ حکومت‌ حساس‌ بوده‌ و به‌ شیوه‌های‌ مختلف‌ در محو آن‌ می‌کوشیدند. زیرا حضور و تکاپوی‌ عالمان‌ پارسا و آگاه‌ در عرصة‌ سیاست، علاوه‌ بر آنکه‌ بر خودکامگیها لگام‌ می‌زد، توان‌ مقاومت‌ دولت‌ در برابر فشارها و تحکمات‌ استعمار را نیز بالا می‌برد؛ و این‌ چیزی‌ نبود که‌ با مذاق‌ و مطامع‌ استعمارگران‌ سازگار باشد. در سال‌ 1857 م‌ که‌ لکهنو، و کلاً‌ منطقة‌ اود، همآوا با بخشی‌ عظیم‌ از مردم‌ هند، بر ضد‌ سلطة‌ انگلیس‌ قیام‌ کرد، سلطان‌ العلما نیز به‌ حمایت‌ از قیام‌ برخاست. از قیام‌ لکهنو، که‌ زمام‌ آن‌ در دست‌ حضرت‌ محل‌ (همسر شجاع‌ واجد علی‌ شاه) قرار داشت، در فصول‌ آینده‌ ب‌ تفصیل‌ سخن‌ خواهیم‌ گفت. به‌ نوشتة‌ ج.ر. کلو: سید محمدباقر (فرزند سلطان‌ العلما) با مأمون‌ خان‌ -  زعیم‌ انقلابی‌ - پیوندی‌ استوار برقرار ساخت‌ و دیگر فرزندان‌ سلطان‌ العلما و بستگان‌ جوان‌ وی‌ نیز هر یک‌ به‌ گونه‌ای‌ در کنار حکومت‌ انقلابی‌ و یا قیام‌ ضد‌ استعماری‌ قرار گرفتند.92 کلو، همچنین، با استناد به‌ آرشیو اسناد انگلیس‌ مربوط‌ به‌ هند، می‌نویسد:

سید محمد (سلطان‌ العلما) مستمر‌اً‌ به‌ دیدار حضرت‌ محل‌ و فرزندش‌ برجیس‌ قدر می‌رفت‌ و شاگردانش‌ را نیز به‌ حضور می‌آورد تا برای‌ پیروزی‌ قیام‌ دعا کنند... حکومت‌ (انقلابی) در خانة‌ سلطان‌ العلما محافظانی‌ گمارده‌ بود که‌ از او و قیام‌ بزرگ‌ او حمایت‌ کنند... سید محمد در تابستان‌ و پاییز 1857 م، که‌ فرزندانش‌ پستهایی‌ در حکومت‌ (انقلابی) پذیرفته‌ بودند، بارها با سران‌ حکومت‌ دیدار داشت... انگلیسیها نوشته‌اند که‌ سلطان‌ العلما به‌ شاگردان‌ خود اجازه‌ می‌داد که‌ مردم‌ را دعوت‌ به‌ جهاد کنند و خود نیز در خدمت‌ قیام‌ درآیند.93

با توجه‌ به‌ پیوند محکمی‌ که‌ بین‌ سلطان‌ العلما (و برادرش‌ سید العلما، و دیگر اعضای‌ آن‌ خاندان) با حکومت‌ شیعی‌ اود وجود داشت، پر روشن‌ است‌ که‌ انقراض‌ آن‌ سلسله‌ و تبعید آخرین‌ پادشاه‌ (واجد علی‌ شاه) به‌ دست‌ صاحب‌ منصبان‌ انگلیسی، برای‌ آن‌ مرحوم‌ خالی‌ از خطرات‌ جد‌ی‌ نمی‌توانست‌ باشد. میرزا محمدمهدی‌ کشمیری‌ می‌نویسد: قشون‌ «سرکار کورمنت‌ بر شهر لکهنو تاخت‌ آورده‌ قتل‌ و نهب‌ و غارت‌ آغاز نمودند». سلطان‌ العلما که‌ توان‌ ماندن‌ در شهر را نمی‌دید همراه‌ برخی‌ از بستگان‌ خویش‌ به‌ یکی‌ از دهات‌ اطراف‌ شهر «هجرت» کرد. از بدِ‌ روزگار، آنجا نیز از هجوم‌ دشمن‌ ایمن‌ نماند و عده‌ای‌ از قشون‌ انگلیس‌ وارد قصبة‌ مزبور شده‌ دست‌ به‌ «تعد‌ی‌ و نهب‌ و غارت» زدند، به‌ طوری‌ که‌ «آن‌ جناب‌ از اندیشة‌ هتکِ‌ حرمت‌ ناموس‌ و» نابودیِ‌ «عیال‌ و اطفال، متردد» گردید که‌ خوشبختانه‌ به‌ خیر گذشت‌ و با حدوث‌ اتفاقی‌ مضحک، مهاجمان‌ که‌ تا حریم‌ منزل‌ وی‌ پیش‌ آمده‌ بودند، ده‌ را ترک‌ گفتند.94

پس‌ از استقرار انگلیسیها در منطقه‌ نیز سلطان‌ العلما کراراً‌ از سوی‌ حکومت‌ جدید لکهنو احضار و مورد بازجویی‌ قرار گرفت‌ و حتی‌ احتمال‌ داشت‌ که‌ به‌ جرم‌ همدستی‌ با انقلابیون‌ دستگیر شود، که‌ خوشبختانه‌ مرحوم‌ سید اعجاز حسین‌ (برادر بزرگِ‌ میر حامد حسین‌ صاحب‌ عبقات) - که‌ روی‌ پاره‌ای‌ از مصالح، شغل‌ «محاسبات‌ دفتر وزارت» را در رژیم‌ جدید پذیرفته‌ و در حد‌ وُسع‌ خویش، مانع‌ تجاوز عمال‌ حکومت‌ به‌ علمای‌ بزرگ‌ منطقه‌ بود - با اقدامات‌ خود مانع‌ این‌ امر شد95 و جان‌ آن‌ مرحوم‌ را نجات‌ داد.

ب) سید محمدعباس‌ شوشتری: آیة‌ا سید محمدعباس‌ شوشتری‌ معروف‌ به‌ مُفتی، از تبار سید نعمت‌ا جزائری، و از علمای‌ بسیار برجستة‌ لکهنو است‌ که‌ در علوم‌ گوناگون‌ (منطق‌ و فلسفه‌ و ریاضی‌ و کلام‌ و فقه‌ و حدیث‌ و حتی‌ ادب‌ تازی‌ و دَری‌ و هندی) مهارت‌ داشت‌ و شاگردان‌ بسیار و تألیفات‌ فراوان‌ (حدود 400 اثر منظوم‌ و منثور) و اشعاری‌ شیوا به‌ سه‌ زبان‌ فارسی، تازی‌ و اردو از خود برجای‌ نهاد. جد‌ وی، سید محمدجعفر (م‌ 1236 ق) نخستین‌ فرد از احفاد سید نعمت‌ا بود که‌ در 1210 ق‌ به‌ هند آمد. وی‌ در زمان‌ سعادت‌ علی‌ خان‌ و غازی‌الدین‌ حیدر «با نهایت‌ عزت‌ و جاه» می‌زیست‌ و «سلطان‌ و جمیع‌ ارکان‌ و رؤ‌سا و اعیان» به‌ وی‌ ارادت‌ و اخلاص‌ داشتند.96

سید محمدعباس‌ شوشتری‌ (متولد ربیع‌الاول‌ 1224) نزد اساتید گوناگون‌ دانشهای‌ مختلف‌ را آموخت‌ و در این‌ میان، از مرحوم‌ سید العلما بهرة‌ بسیار برد و به‌ مقام‌ اجتهاد رسید. زمانی‌ که‌ امجد علی‌ به‌ سلطنت‌ رسید، وی‌ به‌ اشارة‌ سید العلما رساله‌ای‌ در ترغیب‌ شاه‌ به‌ ایجاد یک‌ مدرسة‌ علمی‌ دینی‌ نوشت‌ و توسط‌ فرزند سلطان‌ العلما از نظر شاه‌ گذراند. شاه‌ پیشنهاد وی‌ را پذیرفت‌ و در 1259 مدرسة‌ سلطانیه‌ به‌ سرپرستی‌ سید العلما افتتاح‌ شد. سید العلما سیاهه‌ای‌ از نام‌ علمای‌ زبدة‌ وقت‌ را برای‌ تدریس‌ در مدرسه‌ تهیه‌ کرد و شاه‌ را بر آن‌ داشت‌ که‌ فرمان‌ نصب‌ آنها به‌ این‌ سمت‌ را امضا کند. نام‌ سید محمدعباس‌ نیز به‌ عنوان‌ یکی‌ از «مدرسین‌ درجه‌ اعلا» در لیست‌ قرار داشت.97

سه‌ سال‌ بعد، به‌ توصیة‌ امین‌ الدوله‌ (وزیر شاه) اقامة‌ نماز جماعت‌ در مسجد شاه‌ به‌ شوشتری‌ واگذار شد و کارش‌ تا آنجا بالا گرفت‌ که‌ شاه‌ به‌ وی‌ اقتدا می‌کرد.98 وزیر پیشنهاد کرد منصب‌ قضا نیز بر مناصب‌ شوشتری‌ افزوده‌ شود و او که‌ نخست‌ در قبول‌ این‌ پست‌ خطیر تردید داشت، پس‌ از رایزنی‌ با استاد و استخاره‌ از درگاه‌ الهی، آن‌ را پذیرفت. از این‌ پس‌ «تا مدتی‌ مدید» به‌ قضاوت‌ و اجرای‌ حدود و احکام‌ شرعی‌ پرداخت‌ و در این‌ راه‌ هیچ‌ گاه‌ دست‌ به‌ اخذ رشوه‌ و قبول‌ سفارش‌ از ارباب‌ زر وزور نیالود.99 سجایای‌ اخلاقی‌ والای‌ او زبانزد همگان‌ بود و شوق‌ بسیاری‌ به‌ تدریس‌ و تعلیم‌ نشان‌ می‌داد و «در هدایت‌ وارشاد ابداً‌ مراعاتِ» امرا و «اعیان‌ نمی‌فرمود و به‌ عنوان‌ حَسَن، احکام‌ خدا را به‌ ایشان‌ رسانیده‌ به‌ شیرین‌ زبانی‌ امر بالمعروف‌ و نهی‌ عن‌ المنکر می‌نمود».100 اهل‌ بُکا و تهجد بود و راز و نیاز و سوز و گداز شبانة‌ او، خود فصلی‌ خواندنی‌ از کارنامة‌ آن‌ فقیه‌ وارسته‌ است.101 آوازة‌ دانش‌ و خدمات‌ مرحوم‌ شوشتری‌ از هند به‌ عراق‌ رسیده‌ بود. چندانکه‌ وقتی‌ کتاب‌ مشهورش: «روائح‌ القرآن» در فضایل‌ اهل‌ بیت‌ علیهم‌ السلام‌ به‌ دست‌ مرحوم‌ شیخ‌ انصاری‌ در نجف‌ رسید آن‌ را «با کمال‌ تعظیم‌ به‌ دست‌ گرفته‌ بر سرگذاشتند و فرمودند که: این‌ هدیة‌ سید محمدعباس‌ ما می‌باشد؛ فخر ماست».102

در 1272 ق، انگلیسیها اود را اشغال‌ کرده‌ و با عزل‌ واجد علی‌ شاه‌ به‌ حکومت‌ آن‌ سلسله‌ پایان‌ دادند. در آن‌ ماجرا «شاه‌ و وزیر، به‌ کلکته» تبعید شدند و به‌ مشاغل‌ مختلف‌ مرحوم‌ شوشتری‌ (تدریس‌ در مدرسه، امامت‌ در مسجد شاه، و تصد‌ی‌ قضا) نیز پایان‌ داده‌ شد. شوشتری‌ با روی‌ کار آمدن‌ انگلیسیها دیگر پُستی‌ نپذیرفت‌ و «هر چند احباب‌ خواهشِ‌ [ قبولِ‌ پست] می‌نمودند اعتنا نفرمودند و متوکلاً‌ علی‌ ا به‌ خانه‌ نشستند و توکل‌ بر خدای‌ متعال‌ داشتند».103 روابط‌ وی‌ با پادشاه‌ و وزیر معزول‌ اود، پس‌ از تبعید آن‌ دو نیز ادامه‌ یافت‌ و در این‌ میان، بیشترین‌ کشش‌ و کوشش‌ جهت‌ ادامة‌ ارتباط، از سوی‌ شاه‌ و وزیر بود.104

شوشتری‌ هیچ‌ گاه‌ انگلیسیها را به‌ خاطر تجاوز به‌ اود و خاموش‌ ساختن‌ چراغ‌ دولت‌ و تمدن‌ شیعی‌ آن، نبخشید و تا پایان‌ عمر از سلطة‌ کفر بر کشور اسلامی‌ شدیداً‌ رنج‌ می‌برد. چنانکه، وقتی‌ ملکة‌ ویکتوریا، امپراتریس‌ انگلیس‌ و قیصر هند!، وارد پنجاهمین‌ سال‌ سلطنت‌ خود شد و به‌ این‌ مناسبت، انگلیسیها در سراسر هند جشنی‌ به‌ اسم‌ «جوبلی» به‌ راه‌ انداختند، از سوی‌ ملکة‌ رئوف! به‌ عنوان‌ اظهار تفقد به‌ رعایای‌ امپراتوری! به‌ افراد شاخص‌ و ذی‌نفوذ از طبقات‌ گوناگون، القاب‌ مناسبی‌ اعطا گشت‌ و برای‌ علمای‌ اسلام‌ نیز عنوان‌ شمس‌ العلما در نظر گرفته‌ شد. و چون‌ در بین‌ علما، مرحوم‌ شوشتری‌ حائز والاترین‌ مقام‌ بود، این‌ عنوان‌ - از جمله‌ - به‌ او داده‌ شد. «از این‌ خطابها مردم‌ هند و نیز علما اظهار فَرَح‌ کردند، لکن» این‌ امر برای‌ خودِ‌ آن‌ جناب‌ «موجبِ‌ کمالِ‌ ملال‌ و... انزجار گردید». چنانکه‌ با سوز و گداز می‌فرمود: سلطنت‌ رفت‌ ز اسلام‌ به‌ نادانیها / مرز و بوم‌ است‌ همایون‌ و چو عنقاست‌ هما10

واجد علی‌ در تبعید کلکته‌ درگذشت‌ و مرحوم‌ شوشتری‌ اوایل‌ سال‌ بعد به‌ لکهنو آمد و در بستر بیماری‌ افتاد؛ بستری‌ که‌ دیگر از آن‌ برنخاست. روز وفات‌ وی‌ (25 رجب‌ 1306 ق) ماتمی‌ عجیب‌ برپا شد: «مؤ‌منین... خاکِ‌ الم‌ بر سر می‌ریختند و اشک‌ چشم‌ را به‌ خون‌ دل‌ می‌آمیختند... از هر در و دیوار ناله‌ و... گریه‌ و زاری... محسوس‌ می‌شد. علما و فضلا و شُرَفا و غربا و امرا، عقبِ‌ جنازه‌ مثل‌ کسی‌ که‌ از مرگ‌ پدر مهربان‌ ناله‌کنان‌ باشد فریاد می‌زدند و مخالفین‌ و مؤ‌الفین‌ [ =سنی‌ و شیعه] کفِ‌ افسوس‌ می‌مالیدند و بعد از آنکه‌ کنار دریا غسل‌ دادند، در صحن‌ حسینیة‌ [ سید دلدارعلی‌ در لکهنو]... آن‌ آسمان‌ علم‌ و کمالات‌ را به‌ خاک‌ سپردند».106

شوشتری‌ شاگردان‌ زیادی‌ تربیت‌ کرد که‌ یکی‌ از مشهورترین‌ آنان‌ داماد وی، شادروان‌ آیة‌ا سید نجم‌الحسن، است‌ که‌ مرحوم‌ آیة‌ا العظمی‌ آقا سید محمدکاظم‌ یزدی‌ صاحب‌ عروه‌ به‌ وی‌ توجه‌ و التفاتی‌ خاص‌ داشت‌ و چنانکه‌ خواهیم‌ دید صاحب‌ عروه‌ از طریق‌ او غیرمستقیم‌ بر پخش‌ موقوفة‌ اود نظارت‌ می‌کرد.

اهتمام‌ حکام‌ اود به‌ ترویج‌ تشیع‌ و ارادت‌ و ارتباط‌ ایشان‌ (بویژه‌ پادشاهان‌ اخیر این‌ سلسله) با علما را دیدیم. اقدام‌ برخی‌ از اعضای‌ این‌ خاندان‌ به‌ وقف‌ بخشی‌ از اموال‌ خویش‌ در راه‌ تأمین‌ مخارج‌ حوزه‌های‌ علمی‌ شیعه‌ در کربلا و نجف‌ (که‌ اصطلاحاً‌ «موقوفة‌ اود» یا «خیریة‌ هند» نامیده‌ می‌شود) ریشه‌ در همین‌ ارتباطها وارادتها داشته‌ است.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1.هأ، در آخر کلمة‌ اوده، همچون‌ واو معدوله‌ در فارسی، خوانده‌ نمی‌شود و بنابراین، تلفظ‌ اوده‌ در زبان‌ هندی، به‌ شکل‌ اَوَد‌ (بر وزن‌ ادب) است. (همچون‌ لکهنو و دکهن‌ که‌ بترتیب‌ لکنو و دکن‌ تلفظ‌ می‌شود). ضبط‌ این‌ کلمه‌ به‌ صورت‌ «عود»، در برخی‌ از نوشتجات‌ فارسی‌ و عربی، غلط‌ و ناشی‌ از ناآشنایی‌ نویسندگان‌ آن‌ است.

 2.متأسفانه‌ پیشینه‌ و نقش‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ - فرهنگی‌ شیعیان‌ در هندوستان، هم‌ در تحقیقات‌ تاریخی‌ مورخان‌ هندی‌ و هم‌ در پژوهشهای‌ اسلام‌ شناسان‌ غربی، به‌ شکل‌ کاملاً‌ محسوسی، نادیده‌ گرفته‌ شده‌ و این‌ در حالی‌ است‌ که‌ اقلیت‌ بزرگ‌ شیعه‌ در هند، علاوه‌ بر نقش‌ برجسته‌ و ممتاز خویش‌ در حیات‌ سیاسی‌ و فکری‌ چند قرن‌ اخیر آن‌ سرزمین‌ (بویژه‌ از دوران‌ صفویه‌ به‌ بعد)، به‌ لحاظ‌ کمی‌ و آماری‌ نیز دست‌ کم‌ حدود 10 تا 13% تعداد مسلمانان‌ آن‌ کشور را تشکیل‌ می‌دهد. کتاب‌ تشیع‌ در هند، نوشتة‌ جان‌ نورمن‌ هالیستر یکی‌ از نخستین‌ آثار محققانه‌ و جد‌ی‌ دربارة‌ شیعیان‌ هند می‌باشد که‌ وی‌ در بهار 1949 م‌ / 1328 ش‌ به‌ عنوان‌ رسالة‌ دکترای‌ خود ارائه‌ کرده‌ است. این‌ کتاب‌ خوشبختانه‌ به‌ همت‌ مرکز نشر دانشگاهی‌ در 1373 به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و در اختیار پژوهشگران‌ قرار گرفته‌ است.

 3.دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة، 3/115.

 4.تشیع‌ در هند، هالیستر، ص‌ 173.

 5.نسبنامة‌ خلفا و شهریاران، زامباور، ترجمة‌ دکتر محمدجواد مشکور، ص‌ 444.

 6.تشیع‌ در هند، ص‌ 157.

 7.همان: ص‌ 172.

 8.همان: ص‌ 172. و نیز ر.ک، خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ایران، مرتضی‌ مطهری، ص‌ 392 (توضیحات‌ استاد عطاردی)؛ دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، حسن‌ امین، 5/346.

9.ر.ک، تاریخ‌ نادر شاهی‌ (نادر نامه)، محمد شفیع‌ تهرانی‌ «وارد»، صص‌ 109-101.

10.ر.ک، دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، همان، صص‌ 347-346؛ نادر شاه، لکهارت، ترجمه‌ و اقتباس‌ مشفق‌ همدانی، ص‌ 182.

11.نادرشاه، همان، ص‌ 190 و 194. نیز ر.ک، تشیع‌ در هند، ص‌ 173.

12.تاریخ‌ نادرشاهی‌ (نادرنامه)، ص‌ 324. 

13تشیع‌ در هند، ص‌ 174.

 14در باب‌ مناصب‌ و خدمات‌ مهم‌ برهان‌ الملک‌ و صفدر جنگ‌ در دولت‌ تیموری، ر.ک، دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، همان، صص‌ 350-345.

 15همان: ص‌ 174.

 16همان: ص‌ 175.

 17تاریخ‌ هند (از مجموعة‌ چه‌ می‌دانم؟)، پیئرمیل، ترجمة‌ حسین‌ عُریضی، صص‌ 99-95؛ نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، جواهر لعل‌ نهرو، ترجمة‌ محمود تفضلی، 630-1/629.

 18مملکت‌ شیعی‌ اود در هند (1722 - 1859 م)، ج.ر.کلو.J.R.CLIOE).)، ترجمه‌ به‌ عربی: مجله الموسم، صاحب‌ امتیاز و رئیس‌ هیئت‌ تحریریه: محمد سعید طریحی، عدد 19 (1994 م‌ / 1415 ق).

 19سفیدها چه‌ کردند؟، گرت‌ پاچنسکی، ترجمة‌ محمد حسین‌ حجازی، ص‌ 256.

 20نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، نهرو، همان، ص‌ 633؛ مسلمانان‌ هند بریتانیا، پیتر هاردی، ترجمة‌ حسن‌ لاهوتی، ص‌ 53 .

 21دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، 3/116.

 22راجع‌ به‌ شکوه‌ و جلال‌ دربار لکنهو ر.ک، تشیع‌ در هند، ص‌ 180.

23. H.C. Irwin, The Garden of India, p.84.

 24مرآة‌ الاحوال، آقا احمد کرمانشاهی، تصحیح‌ علی‌ دوانی، ص‌ 295 و نیز 300.

 25.دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، ص‌ 116.

 26.همان: صص‌ 351-350.

 27.مسلمانان‌ هند بریتانیا، ص‌ 53 .

 28.دربارة‌ آصف‌ الدوله‌ ر.ک، مرآة‌ الاحوال، صص‌ 329-320.

 29.همان: ص‌ 180.

 30.تشیع‌ در هند، ص‌ 181.

 31.دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌الشیعیة، ص‌ 351.

 32.نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، صص‌ 634- 635؛ تاریخ‌ هند، ص‌ 100.

 33.نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، ص‌ 623. بنابه‌ نوشتة‌ ک. آنتونوا و دیگران‌ در تاریخ‌ نوین‌ هند(ترجمة‌ پرویز علوی، ص‌ 23 به‌ بعد): «طبق‌ برآورداقتصاددانان‌ هندی، بریتانیا در فاصلة‌ سالهای‌ 1757 و 1780 م‌ بالغ‌ بر سی‌ وهشت‌ میلیون‌ پوند کالا وسکه‌ از هند خارج‌ کرده‌ است»!

 34.دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، ص‌ 350.

 35.نگاهی‌ به‌ تاریخ‌ جهان، 2/634 و 791.

 36.سفیدها چه‌ کردند؟ صص‌ 23-22.

 37.الموسم، همان، 19، صص‌ 263-262.

 38.نسبنامة‌ خلفا و شهریاران، ص‌ 444.

 39تاریخ‌ هند، صص‌ 105-104؛ دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، ص‌ 116.

 40نسبنامة‌ خلفا و شهریاران، ص‌ 445.

 41.تشیع‌ در هند، هالیستر، صص‌ 182-181.

 42.همان: ص‌ 197.

 43ر.ک، مقدمة‌ فارسی‌ شاهنامه، چاپ‌ ماکان، 1829 م، ص‌ 7.

 44.تشیع‌ در هند، ص‌ 182.

 45همان: ص‌ 183.

 46.تشیع‌ در هند، ص‌ 182؛ نسبنامة‌ خلفا و شهریاران، ص‌ 445.

 47.Iwin, op.cit., pp.127-128.

48تشیع‌ در هند، ص‌ 182.

 49.همان: ص‌ 182.

 50.همان: صص‌ 184-183.

 51.دائرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، صص‌ 344 -345؛ نسبنامة‌ خلفا...، ص‌ 445.

 52.عذر تقصیر به‌ پیشگاه‌ محمد (ص)و قرآن، ترجمة‌ سید غلامرضا سعیدی، صص‌ 166-164.

 53استعمار، کارل‌ مارکس‌ و فردریش‌ انگلس، ص‌ 19.

 54.تکملة‌ نجوم‌ السمأ، 1/200؛ تاریخ‌ تفکر اسلامی‌ در هند، عزیز احمد، ص‌ 155.

 55دایرة‌ المعارف‌ الاسلامیة‌ الشیعیة، 5/345.

 56.مسلمانان‌ هند بریتانیا، پیتر هاردی، ص‌ 33.

 57.کشف‌ هند، نهرو، 1/93. راجع‌ به‌ حکومت‌ اود، ر.ک،

 G. P. Taylor: The Coins of The Kings of awadd. J.A.S. Bengal,1912,p .249.

J.R.I Cole: Roots oF North Indian Shi’ism in Iran and Iraq (Berkeley and Los Angeles: University of1State in Awadh,  .(1988California Press,

همچنین‌ برای‌ آشنایی‌ با محیط‌ دربار اود در دوران‌ پیش‌ از الحاق‌ به‌ متصرفات‌ انگلیس‌ (1856) ر.ک،

Mrs Meer Hassan Ali, Observations on the Mussulmanuns of India second edition, edited by W. Crooke, London, 1917, and by, William Knighton, The Private Life of an Eastern King> ed. S.B. Smith, .London,1921.

 58حاجی‌ محمد میرزا کاشف‌ السلطنه‌ (چایکار) پدر چای‌ ایران، ثریا کاظمی، ص‌ 225.

 59تشیع‌ در هند، هالیستر، صص‌ 180178.

 60تشیع‌ در هند، ص‌ 177.

 61همان: ص‌ 182.

 62همان: ص‌ 321.

 63همان: ص‌ 177.

 64همان: ص‌ 181.

 65نسبنامة‌ خلفا...، ص‌ 445.

 66تشیع‌ در هند، ص‌ 182.

 67همان: ص‌ 197.

 68خدمات‌ متقابل‌ اسلام‌ و ایران، مرتضی‌ مطهری، ص‌ 392.

 69مقدمة‌ مرحوم‌ شیخ‌ محمدرضا مظفر بر: جواهر الکلام، شیخ‌ محمدحسن‌ نجفی‌ «صاحب‌ جواهر»، 1/21.

 70برای‌ وصف‌ نهر هندیه‌ ر.ک، مسیر طالبی، میرزا ابوطالب‌ اصفهانی، صص‌ -414 415.

 71الکرام‌ البررة، 1/389-387.

 72تکملة‌ نجوم‌ السمأ، میرزا محمدمهدی‌ لکهنوی، 1/225.

 73ر.ک، تکمله...، 1/84-77 و 85 -86.

 74تکمله...، صص‌ -245 246 و 250.

 75همان: صص‌ 274-273.

 76برای‌ نمونه‌هایی‌ چند از این‌ امر ر.ک، تکملة‌ نجوم‌ السمأ، صص‌ 254-253.

 77همان: ص‌ 275.

 78همان: صص‌ 252-251.

 79همان: ص‌ 262.

 80ج.ر. کلو می‌نویسد: «در بین‌ سلاطین‌ اود، بیشترین‌ ارتباط‌ و پیوند با علما را امجدعلی‌ شاه‌ داشت... او از فجور و فضایحی‌ که‌ پادشاهان‌ در کاخهای‌ خویش‌ مرتکب‌ می‌شوند پرهیز داشت... حتی‌ در لباسی‌ که‌ جزو اموال‌ حکومتی‌ بود نماز نمی‌گزارد و لباس‌ ویژه‌اش‌ را با پولی‌ که‌ از مادر می‌گرفت‌ تهیه‌ می‌کرد... (الموسم، همان، عدد 20، ص‌ 48).

 81نیز ر.ک، تفکر اسلامی‌ در هند، عزیز احمد، ص‌ 31؛ تشیع‌ در هند، ص‌ 183.

 82تکمله...، صص‌ 263-262. حکیم‌ محمدکاظم‌ صاحب‌ در کتاب‌ خود: سوانح‌ عمری‌ (چاپ‌ 1308 ق) می‌نویسد: امجدعلی‌ زکات‌ مال‌ خود را که‌ زیاده‌ از 300 هزار روپیه‌ می‌شد، هر سال‌ خدمت‌ سلطان‌ العلما می‌فرستاد تا بین‌ «مساکین‌ و محتاجین‌ تقسیم» نماید. ضمناً‌ برای‌ آنکه‌ نظمی‌ به‌ این‌ کار داده‌ شده‌ و وجوه‌ مزبور تنها به‌ اهل‌ آن‌ برسد، مقرر شد که‌ بر پایة‌ «شهادت‌ معتبرین» برای‌ «کسانی‌ که‌ استحقاق‌ گرفتن‌ زکات» را دارند ماهانه‌ای‌ «معین‌ شود» (ر.ک، همان: صص‌ 267-266).

 83تکمله...، ص‌ 255 و 265.

 84همان: ص‌ 255 و 268.

 85همان: صص‌ 177-76.

 86نقل‌ از: تکملة‌ نجوم‌ السمأ، 1/256 و 269.

 87همان: ص‌ 264.

 88(الموسم، همان، عدد 20، ص‌ 101؛ تشیع‌ در هند، هالیستر، ص‌ 158). با این‌ سوابق، شیعیان‌ اود، بهادر شاه‌ ثانی‌ را شیعه‌ می‌شمردند و به‌ همین‌ علت‌ نیز زمانی‌ که‌ شورشیان‌ میروت‌ و دهلی‌ در آغاز نبرد استقلال‌ (مه‌ 1857 م) بهادر شاه‌ را از حصار سلطة‌ کمپانی‌ نجات‌ داده‌ و به‌ عنوانِ‌ «مظهر احیای‌ امپراتوری‌ گورکانی» بر تخت‌ دهلی‌ نشاندند، برجیس‌ قدر - فرزند 10 سالة‌ واجد علی‌ شاه‌ شیعه‌ - نه‌ به‌ عنوان‌ سلطانی‌ مستقل، بلکه‌ به‌ عنوان‌ نو‌اب‌ امپراتور، بر تخت‌ لکهنو نشانده‌ شد و این‌ اظهار تبعیت، تا سقوط‌ دهلی‌ به‌ دست‌ قوای‌ انگلیس‌ و دستگیری‌ و تبعید بهادر شاه‌ در سپتامبر 1857 م‌ ادامه‌ داشت‌ (همان: صص‌ 102-101). و تنها پس‌ از آن‌ تاریخ‌ بود که‌ کوس‌ استقلال‌ دیرین، دوباره‌ در اود نواخته‌ شد.

 89الموسم، عدد 2، ص‌ 91.

 90همان: صص‌ -95 96.

 91همان: ص‌ 97.

 92همان: صص‌ 103-102.

 93همان: صص‌ 104-103.

 94همان: صص‌ 272-271.

 95همان: صص‌ 292-291.

 96تکملة‌ نجوم‌ السمأ، 2/36 و 106.

 97همان: ص‌ 105.

 98همان: ص‌ 64.

 99برای‌ اظهارات‌ جالب‌ او در این‌ باره‌ ر.ک، تکملة‌ نجوم‌ السمأ، صص‌ 67-66.

 100همان: ص‌ 90.

 101تکمله...، صص‌ 92-90.

 102همان: صص‌ 70-69.

 103همان: ص‌ 107.

 104ر.ک، تکمله...، ص‌ 107، 108 و 102.

 105همان: صص‌ 104-103.

 106همان، صص‌ 110-108.

تبلیغات