فرهنگ ناموران معاصر
آرشیو
چکیده
متن
فرهنگ ناموران ایران که توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری تهیه و منتشر شده است یکی از آثار حوزه فرهنگنگاری معاصر است که در میان فرهنگها و دانشنامههایی که بعد از انقلاب اسلامی پیریزی و انجام گردید و دارای اهمیت و ویژگیهای خاصی میباشد. اما گاهی ممکن است قبل از آنکه انسان با نوشته یا اثری آشنا شده باشد با نقد آن اثر مواجه شود و این به خاطر آن است که معمولا نقدهای علمی و ادبی در مطبوعات انعکاس مییابند که دارای گستره اجتماعی بیشتری هستند. از همین رو اگر تا به حال فرهنگ ناموران ایران را ندیده یا نخریدهاید و هنوز امکان دسترسی یا نیاز مراجعه به آن برای شما پیش نیامده، بد نیست که پیشاپیش از طریق مقالهای انتقادی با آن آشنا شوید. آن هم مقالهای که از سوی یکی از همکاران علمی مجموعه مولفان فرهنگ مزبور نگاشته شده باشد. چند و چون بیشتر این موضوع را به خواندن مقاله زیر میسپاریم، باشد که مورد استفاده شما واقع گردد.
«لازم است برای بیداری نسلهای آینده و جلوگیری از غلطنویسی مغرضان، نویسندگان متعهد با دقت تمام به بررسی دقیق این نهضت اسلامی بپردازند و قیامها و تظاهرات مسلمین ایران را در شهرستانهای مختلف با تاریخ و انگیزه آن ثبت نمایند تا مطالب اسلامی و نهضت روحانیت، سرمشق جوامع و نسلهای آینده شود. ما که هنوز در قید حیات هستیم و مسایل جاری ایران را که در پیش چشم همه ما به روشنی اتفاق افتاده است، دنبال میکنیم، فرصتطلبان و منفعت پیشگانی را میبینیم که با قلم و بیان، بدون هراس از هرگونه رسوایی، مسایل دینی و نهضت اسلامی را خلاف واقع جلوه میدهند و به حکم مخالفت با اساس نمیخواهند واقعیت را تصدیق کنند و قدرت اسلام را نمیتوانند ببینند و شکی نیست که این نوشتجات بیاساس به اسم تاریخ در نسلهای آینده آثار بسیار ناگواری دارد. از این جهت، روشن شدن مبارزات اصیل اسلامی در ایران از ابتدای انعقاد نطفهاش تاکنون و رویدادهایی که در آینده اتفاق میافتد از مسایل مهمی است که باید نویسندگان و علمای متفکر و متعهد بدان بپردازند. درست آنچه امروز برای ما روشن و واضح است برای نسلهای آینده مهم میباشد و تاریخ، روشنگر نسلهای آینده است و امروز، قلمهای مسموم در صدد تحریف واقعیات هستند.»1
تاملی در فرهنگ ناموران معاصر ایران
نخستین مجلد از فرهنگ ناموران معاصر ایران به چاپ رسید و در نمایشگاه بینالمللی نیز عرضه گردید و جایزهای هم به ناشر آن اعطا شد.
این کتاب که بر اساس مقدمه آن، در زمان مدیریت جناب آقای زم تهیه و تنظیم نهایی شده است، در دوران مدیریت جدید حوزه هنری روند چاپ خود را طی کرد و سر از انتشار درآورد؛ اما با این وجود، پارهای سوالات و ابهامات در خصوص شیوه نگارش، اشخاص مورد اشاره در کتاب و مهمتر از همه، نوع نگرش حاکم بر کتاب وجود داشت که طبیعی بود تا کسی قبل از انتشار آن نتواند سخنی به میان آورد؛ چرا که در شرایط فعلی هرگونه سوال و توجه به امور نوشتاری پیش از چاپ ممکن است، سانسور و اندیشهکشی و هر نوع برچسب دیگری را همراه با مظلومنماییهای سیاستمدارانه در پی داشته باشد. نگارنده که خود در جریان گردآوری و تنظیم اطلاعات اولیه این اثر حضور داشت و بعدها هم در نگارش چند مقاله آستین بالا زد، به دلیل اختلاف نگرشی در یک پژوهش علمی مورد تحمل واقع نگردید و به خاطر شناخت درست از جریانی که دست در تاریخنگاری این اثر داشته، از ادامه همکاری با این فرهنگ منع شدم؛ ولی اسم اینجانب در زمره نویسندگان و همکاران این فرهنگ آمده است.
این توضیح را بدان جهت نگاشتم که مبادا! این نقد به علت وجود نام اینجانب در فهرست نویسندگان و همکاران مورد تردید و ابهام و نوعی جنگ زرگری برای تبلیغ بیشتر آن تلقی گردد؛ چرا که چنین روشهایی برای تبلیغ و جذب هوادار و خریدار بسیار صورت میگیرد. اگرچه با عنایت به دوستی اینجانب با مدیر دفتر ادبیات اسلامی و دیگر همکارانشان، نقد و ایراد صاحب این قلم ایرادی جدی، بنیانی و اساسی به شمار میرود؛ اما مساله تداوم دوستی ما هیچ خدشهای بر ابهامات و سوالات جدی ما از دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و فرهنگ ناموران وارد نخواهد کرد.
الف ـــ نگارنده بر این باور است که هیچ تاریخنگار و نویسندهای وجود ندارد که در نگارش یک اثر تاریخی دارای گرایش و دیدگاهی نباشد؛ خاصه آنکه این حوادث به نوعی بر عقاید، سیاست، اقتصاد و زندگی وی موثر بوده باشد و بیطرفی کامل محقق در تحقیق و نگارش اثر بیشتر به یک شوخی شباهت دارد تا یک اظهار نظر علمی که بتوان بر اساس آن قضایای علمی را در حوزه تاریخ، سیاست و فرهنگ از منظر بیطرفی کامل نویسنده و محقق سنجید. تاکید میکنم، بیطرفی و علمینویسی بیموضع، بیشتر حالت تبلیغی دارد تا واقعیت.
ب ـــ فرهنگنویسی در گستره علوم انسانی یک پدیده کموبیش جدی و با اهمیت است و بیشتر فرهنگنویسان در این تلاشند تا اثبات کنند که بیطرف و فاقد موضع صریحی هستند؛ هرچند همانطور که پیشتر متذکر شدم، موضع صاحبان و نویسندگان فرهنگها بهطور کامل در برایند کلی مقالات آنها مشهود است.
ج ـــ فرهنگ ناموران ایران معاصر در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی تدوین شد. حوزهای که درحقیقت، به عنوان یکی از کانونهای اصلی تبیین تفکر انقلاب اسلامی، وظیفه و رسالت تبیین ارزشهای انقلاب اسلامی را در عرصه هنر، فرهنگ و تاریخ انقلاب برعهده گرفته است و طبیعی است که آثار قلمی و هنری آن میبایست در همین چارچوب کلی باشد؛ البته، رعایت اصول علمی به همراه نگرشهای مبتنی بر ارزشهای انقلاب اسلامی و خط امام خمینی به معنای رویگردانی از روشهای علمی و فنی نیست؛ چه اگر غیر از این باشد، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و یا دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و یا هر واحد دیگر آن موضوعیتی نخواهند داشت و باید همانند یک بخش خصوصی فرهنگی و یا سازمانی که بر بیتالمال جامعه تحمیل شده است، بدان نگریسته شود و یا آن را مجموعهای اقتصادی تصور کرد که به منظور تبلیغات اجتماعی، بخشی از بودجه و امکانات خود را به امور فرهنگی اختصاص میدهد تا در اذهان بماند و از این طریق اعتبار و احترام کسب نماید.
بنابراین، فرهنگ ناموران معاصر ایران میبایست همانند دیگر آثار دفتر ادبیات در جهت تبیین تاریخ انقلاب اسلامی آن هم در خط امام خمینی گام برمیداشت و این نکته مهمی است که اگر جز این باشد با فلسفه وجودی آن در تعارض است و به نظر نمیرسد، مدیریت سازمان تبلیغات اسلامی یا حوزه هنری و دفتر ادبیات انقلاب اسلامی چیزی غیر از این را اراده نموده باشند که اگر غیر این مسیر حرکت کرده باشند، پاسخی در برابر مردم مسلمان ندارند؛ چرا که صرف هزینهای بالغ بر میلیاردها ریال در مسیری جز آنچه که ذکر گردید، هدردادن آن و کوفتن آب در هاون است.
د ـــ نگارنده در این نقد که خلاف باور خود تنها به نقد اثر میپردازد، در عین دوستی و رفاقت و حفظ و استمرار آن با اصحاب فرهنگ معتقد است، نقد اندیشه باید جدی و منصفانه و با رعایت تقوا و ترس از خداوند در اظهار نظر نسبت به مطالب بوده باشد؛ هرچند، طبیعی است که هر نویسنده و یا منتقدی از موضع و نگرش و باورهای خود به تجزیه و تحلیل بپردازد و ممکن است، بسیاری موضع و نگرش منتقد یا نویسنده را پذیرا نباشند که این، امری طبیعی و پذیرفتنی است.
هـ ـــ اینجانب آنچه را که در این نقد خواهم آورد، دانستههای ذهنی و مراجعات متون و کتب است و نظر به اینکه نگارنده دسترسی مستقیم به پروندههای فرهنگ ناموران در زمان نگارش این نقد را نداشته است، ممکن است در مواردی با کاستی اطلاعات مواجه باشد؛ ولی آنچه بیش از هر چیز در این نقد مورد بررسی قرار میگیرد، چهارچوبهای نگرشی است و نه دادههای اطلاعاتی.
و ـــ نقد صاحب این قلم از فرهنگ به معنای نادیدهگرفتن اهمیت کلیت اثر نمیباشد؛ هرچند ممکن است، بسیاری در مورد فایده و یا عدم فایده آن دیدگاههای مختلفی داشته باشند و یا در خصوص شمول و یا عدم شمول افراد با عنوان «نامور» و یا شخصیتهای منفی و مثبت «اما و اگر»هایی داشته باشند که این ایراد میتواند در خصوص هر اثری باشد. در اصالت کار هیچ تردیدی روا نیست؛ بلکه آنچه بهزعم نگارنده اهمیت دارد، نگرش حاکم بر فرهنگ به لحاظ نگرشهای سیاسی، تاریخی و عقیدتی است که این مساله در موارد بسیاری خارج از حیطه و قلمروی مجموعه مورد نقد اینجانب اتفاق افتاده است؛ بنابراین، اگرچه بسیاری از چهرههای هنری و فرهنگی به درستی مورد ارزیابی قرار گرفتهاند؛ اما این مساله در مورد چهرههای سیاسی و مذهبی به گونه دیگری اتفاق افتاده است که مورد بحث ما میباشد.
ز ـــ شاید این ایراد مطرح شود که هماینک نگاشتهها و آثار تاریخی بسیاری در ایران در حال چاپ است که تفاوت نگرشی بسیاری دارد. صاحب این قلم با دید نگارنده و یا آنچه که به عنوان باورهای مبتنی بر ارزشهای انقلاب اسلامی و آرمانها و راه امام خمینی مطرح است، خود به عنوان یک منتقد و نویسنده تاریخ معاصر، به طور جدی این تعدد و تفاوت نگرشها را باور دارد و در اینباره مقالات متعددی نیز به چاپ رسانده است؛ ولی آنچه اهمیت دارد، این است که در صفبندیها و نگرشهای مختلف موجود این واقعیت عینی ملموس است که هیچگاه معتقدان به اندیشههای چپ برای اسلامگرایان سند نمینویسند و هیچوقت پویندگان اندیشه ملیگرایی، در آثار خود بر باورهای چپگرایان صحه نمینهند و یا پهلویها در تایید اسلامگرایان و یا چپگرایان قلم نمیزنند و با قلم و بودجه خویش علیه خویش سخن نمیگویند. قلم و اندیشه آنان به تبلیغ و تبیین علمی و یا غیرعلمی باورهای خودشان معطوف است و در این مسیر، نهایت هوشمندی و دقت را به خرج میدهند؛ بنابراین، گوش و جان نگارنده مملو از آرای متعدد، متناقض و متنافر با باورهای اوست و بیشتر آنها را به خوبی و فراست میشناسد و بر آنها وقوف دارد و از شنودن آنها دچار تاثیر و تاثر نمیگردد؛ اما آنچه در این فرهنگ اهمیت دارد، آن است که نگارنده معتقد است، مجموعه هدایتگر فرهنگ با هوشمندی اثری را از دل مجموعه نویسندگان و سازمانهای اسلامگرا بیرون آورده که بیش از آنچه به تبیین نظرات آنها بپردازد، به تخریب ارزشهای آنها پرداخت و به تلطیف جدی و هوشمندانه دشمنان انقلاب اسلامی همت گماشت و تاریخی را عرضه داشت که متولیان اصلی آن غریب، مهجور و مطعون هستند و دشمنان آن صاحبان شخصیت، هنر، مدیریت، تقوا و درستکاری و این مساله حتی چهرههای مذهبی و ضدمذهبی را نیز فراگرفته است.
بنابراین، نگارنده به طور جدی بر این باور است که این اثر با همه مزایای آن در حوزههای فرهنگ و هنر، در مباحث تاریخی، سیاسی و مذهبی به لحاظ نگرشی هیچ ارتباطی به نیروهای اسلامگرا ــ جز پرداخت هزینههای گزاف انجام آن ـــ ندارد.
ح ـــ نقد این اثر بیشتر متوجه محتوا و دیدگاههای فرهنگ است و نه صورتپردازی کتاب، چرا که بسیاری در خصوص صورتپردازیهای ناتمام نظیر فقدان فهرست، عناوین مطالب و… ایراداتی را طرح نمودهاند که نگارنده به این دسته ایرادات مانند نبود کتابنامه و فهرست اعلام نمیپردازد و باور دارد، محتوا و پژوهش اثر آنقدر از مبنا نابسامانی دارد که پرداختن به آن همانند در بند ایوان بودن است.
در بررسی محتوایی فرهنگ ناموران معاصر ایران نگارنده به مجموعهای از اشکال و ایرادهای اساسی برخورده است که برخی از آن موارد عبارتند از:
1ـــ فقدان دقت علمی و چینش صحیح اطلاعات.
2ـــ مطعون بودن مراجع، علما و روحانیون سیاسی.
3ـــ تجلیل و احترام ویژه غیرعلمی نسبت به شخصیتهای فراماسونری.
4ـــ حذف عنوانهای ارزشی.
5ـــ تجلیل و چشم فروبستن از مفاسد شخصیتهای سیاسی و هنری رژیم پهلوی.
6ـــ تبلیغ رهبران گروههای مذهبی تحت حمایت انگلیس و امریکا.
7ـــ تلطیف چهرههای بدنام سازمانهای چپ و ضدانقلاب.
8 ـــ انتساب امور غیرواقع به شخصیتهای سیاسی انقلاب.
9ـــ نادیدهگرفتن گرایشات مذهبی و سیاسی شخصیتهای فرهنگی.
1ـــ فقدان دقت علمی و چینش صحیح اطلاعات
از جمله مواردی که با وجود فیلترهای متعدد و کمیتههای مختلف، امید شکلگیری آن در فرهنگ ناموران میرفت، دقت علمی و توجه به نکات درست تاریخی دستکم در صورتبندی وقوع حوادث بود که در این مبحث به نظر میرسد، نکات و موارد ذیل در خور توجه باشد:
الف ـــ اعتماد به منابع دشمنان علیه یکدیگر
اعتماد بیش از حد به منابع دشمنان تاریخی دوره معاصر علیه یکدیگر که خود از اسباب اشتباه در تاریخ معاصر است. نکته بسیار مهمی که هر محقق تازهکاری باید بدان توجه داشته باشد، این است که ما در جریان تاریخنگاری و یا خاطرهنویسی دوره معاصر شاهد وجود گروهها و جریانهای متعدد سیاسی رقیب مخالف و دشمن ـــ که از قضا دشمنان خونی یکدیگر هم بودند ـــ هستیم. جای بسی تعجب است که در نگارش این فرهنگ، نویسندگان، کمیتهها و ناظران به هیچ روی متوجه بدیهیترین اصل در یک پژوهش تاریخی نشدهاند و شاید هم بنا به دلایلی نخواستهاند بشوند که اعتماد به منابع دشمنان علیه یکدیگر ارزش پژوهش را در حد فحشنامهای یکسویه پایین میآورد. این مساله در مقالات آخوند خراسانی ص 26، گزارش محمود محمود، گزارش کنسول مجهولالهویه انگلیس، سرآرتور هاردینگ ص 24، گزارش کسروی، ملکزاده و ناظمالاسلام علیه آخوند و شیخ فضلالله نوری ص 262، کتاب آبی علیه آقا نجفی، موافقت با اعدام شیخ فضلالله نوری توسط حاج آقا نورالله اصفهانی حسب گزارش جابری انصاری، گزارش سدیدالسلطنه کبابی علیه آقا نجفی در خصوص تصرف اموال مردم ص 263، گزارش ابراهیم صفایی ص 264 در خصوص نحوه اجرای حدود شرعی، گزارش ابراهیم صفایی در خصوص تحریکات آقانورالله اصفهانی ص 269، گزارش ناظمالاسلام کرمانی علیه آخوند ملامحمد آملی ص 326، ستون اول، گزارش مخبرالسلطنه هدایت علیه همو ص 326، ستون دوم البته، مقاله اخیر بیشتر با اعتماد به منابع مخالفان ملامحمد آملی تنظیم شده است. در خصوص زندگینامه جلال آلاحمد و بررسی آثار وی به منابع و نوشتههای مخالفانش تکیه شده است. نکته جالب توجه، اعتماد بیش از حد به منابع بسیار ضعیف و فاقد ارزش تاریخی نظیر ابراهیم صفایی و امثال آن است که در این فرهنگ بسیار به چشم میخورد.
ب ـــ اعتماد به منابع هوادار در ترسیم زندگینامه
در نقطه مقابل اعتماد بیش از حد به منابع مخالف و دشمنان علما و روحانیت وقتی که به زندگینامه فراماسونها و نیروهای سیاسی رژیم پهلوی پرداخته میشود، اعتماد فراوانی به منابع هواداران و یا فرزندان آنان گردیده و صورتبندی تاریخ زندگی آنان بر اساس ادعاهای این افراد نوشته شده است؛ به گونهای که خواننده احساس میکند که نویسندگان مقاله فراماسون و یا اسماعیلی از اعوان رژیم پهلوی هستند. در این خصوص، میتوان بدین مقالات توجه کرد که عبارتند از: 1ـــ دستنوشتههای بدری خواجهنوری در مورد همسرش، ابوالفتح آقابای ص 8، ستون اول 2ـــ نامه همو به وزیر دربار ص 9، ستون اول.
عباسقلی آدمیت ص 33 به نقل از فریدون آدمیت. در همه صفحات مفصل مقاله مزبور که به ظاهر توسط نویسندگان دفتر نوشته شده است؛ ولی بیشتر به فریدون آدمیت ارجاع شده است، همو که نظارت علما بر قوانین را برهمزننده اساس مشروطیت و خلاف قوانین مدنیت معرفی میکند و بهطور کامل آشکار است که نویسندگان دفتر در این زندگینامه با فریدون آدمیت، فرزند وی همداستان هستند و این، طرح همان دیدگاههای فریدون آدمیت در فکر آزادی در ستایش از عباسقلی آدمیت است و بس و مقاله فریدون آدمیت تنها از خود فریدون آدمیت است و هما ناطق (استاد فریدون آدمیت) که درباره این دو گفتنیها بسیار است که جای دیگری را میطلبد.
در مقاله داریوش آشوری بهرغم آنکه در نقد جلال آلاحمد به نقدهای آشوری اعتماد تمام شده؛ اما در خصوص طرح دیدگاههای آشوری به منابع دستنوشته خود او توجه و اعتماد شده است و بیشتر بر اساس منابعی نظیر آشوری، فرهنگ علوم انسانی، ص 198. آشوری، ایرانشناسی. گفتوگو با داریوش آشوری … و یا منابع دوستان ایشان اکتفا شده است.
شاید از همه اینها واضحتر ارجاع کامل به منابع فرقه اسماعیلیه در خصوص رهبران اسماعیلی است که نویسندگان از آنان به عنوان ـــ امام ـــ نام بردهاند. اکتفا به منابع اسماعیلی که تا حدودی مشخص است که حمایت و ثروت آقاخانها در تنظیم آنها نقش دارد و نوشتن تاریخ آقاخانها بر این اساس در واقع، نوشتن تاریخ برای آقاخانها است. چنانچه هر خوانندهای متنهای مزبور را بخواند، به خوبی تبلیغ فرقه را درمییابد. استفاده از منابعی چون ماهربوس، آقاخانها، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، آقاخان و ایران، آقاخان جانشین حسن صباح، آقاخان… سیطره منابع اسماعیلی بر نویسندگان به خوبی مشهود است؛ بهگونهای که تصور میشود، پیروان فرقه با نهایت تعصب به نگارش مقاله درباره رهبران مذهبی خود نگاشتهاند.
ج ـــ فقدان دقت محتوایی
از جمله مواردی است که باعث ضعف جدی فرهنگ گردیده و سبب میشود که اعتبار دریافت نویسندگان از متون را به طور جدی زیر سوال ببرد. قاعده بر این بوده که متنی چندین بار خوانده شود و این بازخوانی توسط کارشناسان ارشد و مجرب و اعضای هیات علمی دانشگاهها!! شده است. متاسفانه، اغلاط محتوایی وحشتناکی بروز نموده که حکایت از آن دارد که هیچگونه دقتی در اینباره صورت نگرفته است و یا دوستان آنقدر مسامحه به خرج دادهاند که چنین اغلاطی را درنیافتهاند، حال بماند، تاریخهای دقیق و تطبیق آنها با یکدیگر، به عنوان نمونه زندگینامه سپهبد حسین آزموده که دادستان ارتش بوده است، ذکر میگردد. همگان میدانند که دادستان به هیچوجه حق صدور حکم ندارد و تنها درخواست کیفرخواست صادر میکند؛ ولی نویسندگان آوردهاند:
«آزموده حکم اعدام رهبران فداییان اسلام از جمله سیدمجتبی نوابصفوی، سیدعبدالحسین واحدی و خلیل طهماسبی را صادر کرد و برای سیدابوالقاسم کاشانی کیفرخواست داد و قرنی را نیز محاکمه کرد. وی چون در بیشتر محاکمات برای متهم تقاضای اعدام میکرد، به او لقب آیشمن ایران داده بودند.» (ص 151)
آنچه مشهود است، دادستان حکم نمیدهد، صدور حکم با رییس دادگاه است و خود نویسندگان در سطر بعد آوردهاند که او کیفرخواست داده است. شاید نویسنده به هنگام نگارش و یا اعتماد به منابع چنین اشتباهی را مرتکب شود؛ ولی اعضای فرهیخته کمیتههای علمی، شورای عالی و ویراستاران هیچیک فرق بین دادستان و رییس دادگاه را نمیدانستند.
جالبتر این نکته است که آنچه به عنوان عمل آزموده درباره صدور حکم آمده است نیز ناقص و بهطور کامل غلط آشکار و ابتدایی تاریخی است. کسانی که حکم اعدام آنها به همراه سیدمجتبی نوابصفوی توسط رییس دادگاه و با درخواست و اعمال نفوذ آزموده (و البته، دربار شاه و امریکا) صادر شد، عبارتند از: 1ـــ خلیل طهماسبی 2ـــ سیدمحمد واحدی 3ـــ مظفر ذوالقدر ولی سیدعبدالحسین واحدی در اتاق کار تیمور بختیار ـــ فرماندار نظامی ـــ توسط شخص وی با شلیک گلوله به سرش به شهادت رسید و این چیزی است که حتی منابعی چون باقر عاقلی نیز نوشته است. در ظاهر عمده منابع متمایل بر نیروهای اسلامگرا در مسیر پروندهسازی عامدانه و هوشمندانه حذف و نابود شده است؛ منابعی که اینجانب در جریان گردآوری دقیق آنها بودهام نظیر گزارش شهید مهدی عراقی، ناگفتههای سیدحسن خوشنیت، اندیشهها و مبارزات و دهها ماخذ دیگر … ولی این فرهیختگان آنها را از پروندهها خارج و بلافاصله خرد کرده بودند که نتیجه آن افاضاتی چنین عالمانه است.
د ـــ فقدان ترتیب تاریخی
در عموم مقالات رفت و برگشتهای تاریخی به قدری مغشوش است که خواننده دچار سردرگمی میشود. رعایت سیر تاریخی در زندگی یک انسان باعث میگردد تا نحوه رشد یک شخصیت و مراحل تکاملی آن مورد دقت قرارگیرد؛ ولی این مساله در نگارش فرهنگ به هیچ روی مراعات نشده است، به عنوان مثال، زندگی جواد آشتیانی، ص 179، ستون دوم، تصدی آشتیانی، انتخاب در مجلس پانزدهم 1325، تاسیس جمعیت رفیقان 1327، تاسیس سازمان خدمات شاهنشاهی 1326 و مدیرعاملی وی به اشاره اشرف، ریاست دانشکده پزشکی، عهدهداری این سمت. وی تا اسفند 1322 ـــ 1323 این سمت را در اختیار داشت. البته این مساله در دو ستون و دوبار تکرار شده است؛ همچنانکه ازدواج آشتیانی نیز دوبار ذکر گردیده است؛ البته این مساله در اغلب زندگینامهها وجود دارد.
هـ ـــ ذکر اسامی فرزندان غیرمهم
از جمله اقدامات غیرعلمی در نگارش فرهنگ ذکر نام و مشاغل فرزندان بعضی از اشخاص است که اهمیتی ندارند. به عنوان نمونه در همین زندگینامه آشتیانی، ص 180 «محسن و مینا دو فرزند او هستند که در امریکا سکونت دارند.» و یا در مورد همسر و فرزندان دکتر عباس آخوندی، ذکر نام آنان دلیلی را به همراه ندارد و هیچکدام شخصیتی محسوب نمیشوند که فرهنگ با تعصب به توضیح پیرامون آنان پرداخته است و این مساله در موارد مکرر آمده است؛ به قدری که مقالات در حد نوشتار تبلیغی، شخصی و خانوادگی تنزل کردهاند، نظیر زندگینامه عباسقلی آدمیت و گزارش در مورد فرزندان وی و موارد متعدد دیگر. حال آنکه در موارد بسیاری اساس زندگی خانوادگی افراد فراموش شده است.(ص 6 ـــ 285) آوردن فیش گزارش انتقال جنازه قهرمان بزرگ ملی تاریخ معاصر ایران یعنی، رییسعلی دلواری از دلوار به نجف اشرف و دفن آن شهید در نجف بهطور کامل غیرعلمی شناخته شد و کارشناس مسوول مربوطه به خاطر نوشتن این فیش توسط فیشبرداران توسط ریاست دفتر به شدت توبیخ و از کار کنارگذاشتهشد.
2ـــ مطعون بودن علما
مطالعه مقالاتی که در مورد شخصیتهای علمی و مذهبی که دست در سیاست و مبارزه با استبداد و مشروطهخواهان مستبد و رژیم پهلوی داشتهاند و در مسیر دفاع از ارزشهای اسلامی وارد عرصه مبارزه سیاسی شدهاند، به خوبی ثابت میکند که پارهای از نویسندگان فرهنگ وظیفه اصلی خود را در نگارش این مقالات طرح یک چهره خشن غیراخلاقی، عامل بیگانگان و استبداد و غیرقابل اعتماد از علما و چهرههای سیاسی مخالف دیدگاههای حاکم بر فرهنگ ناموران میدانستند. بیان این مطلب بدان معنا نیست که مقالاتی را که نویسندگان جوانتر فرهنگ نوشتهاند، دارای چنین بار و پیام تبلیغی است و ازقضا مقالاتی خارج از این حلقه نوشته شده است که بیانی منصفانه و علمی دارد؛ اما مقالات اصحاب این نگرش در موارد ذیل قابل توجه است؛
الف ـــ آخوند خراسانی
آیتالله آخوند ملامحمدکاظم خراسانی از برجستهترین مراجع قرن اخیر است، در مقام و مرتبت علمی وی همین بس که کتاب کفایهالاصول وی سالیان طولانی منبع تدریس عالیترین سطوح حوزه علمیه توسط علما و مراجع تقلید است که البته نویسندگان فرهنگ با نهایت بیاطلاعی نوشتهاند که «با نگارش این کتاب، دوره سی ساله تدریس اصول به سه سال تقلیل یافته است.(ص 227)» (که نه قبلش سی ساله بود و نه بعد آن سه ساله شد) و متاسفانه، کمیتهها، شورای علمی و شورای عالی نیز آن را به صورتی عالمانه تایید تاریخی نمودهاند. این درست است که آخوند از مشروطیت دفاع کرده است؛ ولی جای بسی تعجب دارد که عمده مواضع آخوند در این مقاله توسط سید احمد کسروی تبیین میشود و در این توضیحات هوشمندانه، آخوند فقط و فقط در برابر تجاوز روسها به ایران حساس است و نویسنده مواردی از قبیل حرکت برای مقابله با اولتیماتوم روسیه و اعلام جهاد وی را ذکر میکند.
بلافاصله پس از آن با بیان اینکه «درباره شخصیت سیاسی آخوند خراسانی و نقش او در مشروطیت سخنان متناقضی گفته شده است»(ص 26)
بدون تبیین و ذکر منابع همسو و یا بیطرف درباره آخوند تنها به نقل قول از محمود محمود ـــ نویسنده تودهای و مارکسیست ـــ اکتفا شده است.
«خراسانی سهمی از موقوفه انگلیسی که اولا در هند برقرار بوده است، دریافت میداشته و در راه فعالیتهایش صرف میکرده است. به گفته وی انگلیسیها پول موقوفه را از آن جهت بین علمای نجف و کربلا تقسیم میکردهاند تا عزم مقابله با سیاست انگلستان را در آنان تضعیف کنند.»
هم محمود محمود و هم نویسندگان که بیشتر از اعضای هیات علمی دانشگاهها از جمله دانشگاه آزاد ابهر و فارغالتحصیلان دورههای کارشناسی ارشد تاریخ هستند، بعید است که ندانند، موقوفه اود موقوفهای انگلیسی نبوده؛ بلکه موقوفه شیعیان و سادات نیشابوری اود بوده است که مدتها قبل از حضور انگلیسیها برقرار بوده و از اساس ارتباطی با انگلیسیها نداشته است. حتی نویسندگانی چون خانملک ساسانی نیز در دست پنهان سیاست انگلیس (ص 104) به دروغگویی انگلیسیها در مورد موقوفه اود اشاره میکند و باید محض اطلاع بیشتر اصحاب دانشمند فرهنگ توضیح دهم که «اود» نه تنها یک محله یا یک منطقه انگلیسی نبوده که موقوفه آن انگلیسی باشد؛ بلکه یک دولت بسیار بزرگ و مهم در شمال شرقی هند و دارای حکومت 134ساله است که به وسیله میرمحمدامین نیشابوری ملقب به سعادتخان بنا نهاده شده بود که وی به خانوادهای از سادات نجف تعلق داشت که به وسیله شاه اسماعیل صفوی به خراسان منتقل و در آنجا مستقر شدند. او در سال 1708 م به هند مهاجرت کرد و پس از انجام خدمات فراوانی، حاکم اگرا، مرکز ایالت اود شد… «البته این خاندان تلاشهای بسیاری در 134 سال حکومت خود در مبارزه انگلیسیها کردند و پس از سلطه انگلیسیها بر هند، مردم ایالت اود در شهر لکهنو قیام گستردهای انجام دادند (11 ژوئن 1857) که به رهبری احمدالله شاه ـــ مولوی شهر فیضآباد ـــ و بیگم حضرت محل صورت گرفت. مولوی احمدالله شاه یک روحانی شجاع و محبوب شیعی بود که حتی کارگزاران انگلیسی او را به عنوان یک قهرمان بزرگ ستودند؛ البته، سرش را جدا کرده، جسدش را سوزاندند، خاکسترش را به رودخانه ریختند و قاتل آن 50 هزار روپیه جایزه گرفت. حکمرانان و خانوادههای متمکن و علمای شیعی اود ارتباط گستردهای با اماکن مقدسه و حوزههای علمیه عتبات داشتند و ابنیه و موقوفات معتبری به وسیله آنها در عتبات بنا شد که از جمله نهر آصفیه شهر نجف، تعمیر مسجد کوفه، مسافرخانه برای زوار و تاسیس کتابخانه با 700 جلد کتاب خطی در نجف بوده است و بانوان خاندان نیشابوری چون یهوه بیگم دارای موقوفاتی بودند که بخشی از درآمد آن به مصرف طلاب حوزههای علمیه عتبات میرسید.»2
پس از سلطه انگلیسیها آنان به دستاندازی به این موقوفات پرداختند3 و در پی آن علیه همان بانوان سادات متدین و پرهیزگار به جعل و دروغ پرداختند که آنها زنانی رقاصه و بدنام بودند که خانملک به دورغ و کثیف بودن جعل تهمت توسط انگلیسیها اشاره کرده است و البته این مطلب بعد از قیام پانزده خرداد 1342 دستمایه تبلیغات4 سیاسی علیه علمای شیعه توسط نویسندگانی چون اسماعیل رائین شد که ارتباط وی با اسدالله علم ـــ وزیر دربار و نخست وزیر قاتل شهدای پانزده خرداد و سرجاسوس انگلستان در ایران ـــ بر کسی پوشیده نیست که البته نویسندگان دفتر ادبیات انقلاب اسلامی نیز با هوشمندی به تبلیغ آشکار این نظریه پرداختند.
بعید است که به گزارش آقانجفی قوچانی که در همین مقاله از وی به عنوان یکی از منابع، ذکری به میان آمده است که در کتاب خود به صراحت، دریافت این پول را که از قبل مربوط به شیعیان هند و اود بوده و انگلیسیها بعدها در مسیر آن اختلال ایجاد کردند و خود به تقسیم پول موقوفه پرداختند را چقدر در بین طلاب و علما مذموم میدانسته است؛ حتی طلاب و روحانیون مشروطهخواه نجف نیز از انگلستان مذمت میکردهاند و سیاست فریبکارانه انگلستان در گرفتن پول موقوفه از دست مجتهدین نجف و کربلا و تقسیم آن توسط یک اداره را از دسیسههای انگلستان و عوامفریبی سیاست آن دولت دانسته است.(آقا نجفی ص 346)
جالب توجه آنکه نویسندگان در همین زندگینامه، آخوند خراسانی را نخستین کسی دانستهاند که عضو فراماسونری در شهر نجف شده است و این مطلب را از قول حسن اعظام قدسی و آن هم از قول کنسول انگلستان در نجف نقل کردهاند. ضمن آنکه هم قول اعظام قدسی و هم ادعای وی در نقل از کنسول انگلیس ـــ که نام او معلوم نیست ـــ جای بحث فراوان دارد که آیا درحقیقت، چنین روایات مرسلهای آن هم از قول انگلیسیها چقدر قابل اعتماد است؟ کافی است، طرف انگلیسی باشد، دیگر، نام او مهم نیست و میشود، هر تهمتی را از قول این جناب انگلیسی علمینویس بیغرض! به یک شخصیت برجسته علمی، اخلاقی و سیاسی که ازقضا روحانی و مرجع تقلید نیز میباشد، وارد کرد. نظیر حقوقبگیری از انگلستان و حتی فراماسونری و میتوان در جریان تاریخنگاری به آن اعتماد داشت و همین نویسندگان از شدت اهتمام به علمینویسی حتی راضی نشدند، نام جناب کنسول سرآرتور هاردینگ را بیابند و همین نویسندگان ارتباط موهوم و فرضی ساخته و پرداخته دشمنان آخوند خراسانی و دشمنان اسلام نظیر کسروی، محمود محمود و کنسول مجهولالهویه انگلستان را مایه تقبیح آخوند خراسانی دانستهاند و همین نویسندگان وقتی به رهبران فرقه اسماعیلیه و البته به قول آنها «امام» میرسند، پیوند با انگلستان را سبب خوشنامی و شهرت و مقبولیت میدانند که در ادامه همین مقاله بدان پرداخته خواهد شد.
…نکته جالب توجه دیگر تلاش در جهت بهکارگیری همه اعتبار علمی و اجتماعی آخوند در مسیر دفاع از آن دسته از مشروطهخواهان ضد دیانت بوده است که عمده استناد آن به نوشتههای سید احمد کسروی است(ص 24) این درست است که آخوند مدافع مشروطیت بوده است اما نه مشروطیت مورد نظر کسروی، تقیزاده و ناظمالاسلام کرمانی.
«… استقرار مشروطیت را در جهاد در رکاب امام زمان(عج) گفتند و مخافت و مسامحه در آن را در حکم محاربه با امام زمان(عج) خوانده است.5 وی در پشتیبانی از مشروطیت تا آنجا پیش رفت که با برخی از مراجع تقلید درافتاد و آرای تندی درباره آنان اظهار کرد. چنانکه بر ضد ملاقربانعلی زنجانی حکم صادر کرد6 و شیخ فضلالله نوری را مخل آسایش و مفسد خواند و تصرفش در امور را حرام دانست (ملکزاده، ص 590) و شیخ نیز در مقام دفاع برآمد و آخوند را تکفیر کرد.» (ناظمالاسلام کرمانی 4/183)
ملاحظه میشود که همه منابع نقل شده در رفتار سیاسی آخوند از دشمنان وی و روحانیت و اسلام بهشمار میروند و عضویت همه آنها در لژهای فراماسونری بر کسی پوشیده نیست و این را همه نویسندگان دفتر میدانند و میدانستند و غیرقابل انکار است و مطالبی درباره مخالفت وی با علما و فتوای افساد آنان در این مقاله و البته در منابع تاریخنگاری مشروطهخواهان ضد مشروعه به نگارش درآمده است که هیچیک ماخذ و سند معتبری ندارد و جالب این است، نویسندگان محترم که بیشتر تاریخ تحصیل و تدریس میکنند، بر اعمال خصومتها در عرصه تاریخنگاری به خوبی واقفند و خود نیز این خصومتها را به شدت اعمال فرمودهاند و همگان به خوبی میدانند که هم آخوند و هم شیخ همواره در مظان این خصومتها بوده و هستند.
نکته سومی که در مورد آخوند خراسانی مطرح شده، بهکاربردن تعبیر امیرالمومنین در مکاتبه با سلطان عبدالحمید عثمانی است.
«در 1326 ق در نامهای که به نمایندگی از علمای نجف نوشت و به دربار عثمانی فرستاد و در آن سلطان عثمانی را امیرالمومنین خطاب کرد. از او خواست تا از یاری مشروطهخواهان ایران دریغ ننماید و برادران مسلمان خود را وادار به قبول نماید. (ناظمالاسلام، ص 233)
البته، عنوان امیرالمومنین که در این نامه به سلطان عبدالحمید دوم داده شد، موجب بروز ناخشنودیهایی در میان مردم ایران گردید. (ص 25)
جالب است اطلاق عنوان امیرالمومنین توسط هیچیک از شیعیان در مورد احدی جز حضرت علی(ع) معمول و مرسوم نیست، چه آنکه این عبارت توسط مرجع تقلید شجاعی چون آخوند خراسانی علیه حاکم مستبد و فاسد و ضد شیعیای چون عبدالحمید عثمانی بوده باشد و نویسندگان محترم بدون آنکه ماخذی بدهند، در واقع نیات خود را بروز دادهاند که «البته عنوان امیرالمومنین در این نامه سبب ناخشنودیهایی در میان مردم ایران گردید.»
این مطلب نه ماخذ دارد و نه منبع و تنها اظهار نظر نویسندگان مقاله است و نه چیز دیگر. اما برای اثبات دروغ بودن این مطلب، نگاشته آقانجفی قوچانی را در ص 285 کتاب سیاحت شرق آوردهایم که به عنوان یکی از شهود چنین آورده است:
«آقای آخوند تلگرافی تهدیدآمیز به سلطان عبدالحمید نمود که بوی مخالفت با قرآن کریم از ناحیه میرسد؛ البته در صورت صدق باید ترمیم و جبران شود والا از عرش خلافت تو را سرنگون خواهیم کرد؛ چنانکه نسبت به سلطان ایران نمودیم.» این صورت تلگراف را که عربها شنیدند، شیوخ عرب ترسیدند و لرزیدند و با رنگ پریده دور آخوند مجتمع شدند و جناب شیخ چه کردید؟
«… این تلگراف جالب توپهای قلعهکوب است برای بقعه مطهره… شما خیال کردید این سلطان عجم است… این در بین دول معروف به قصاب است…»
آخوند در پاسخ آنان گفت:
«ای گروه نترسید و مرا سرزنش نکنید… خدا خیر مرا در این دانست و او با ماست و بهزودی ما را بر گروه کافرین یاری خواهد کرد.» (ص 286)
بدیهی است، نویسندگان محترم یکسویهنگری حسابشدهای را به انجام رساندند؛ خاصه آنکه نام همین ماخذ در منابع این مقاله نیز آمده است؛ ولی به این دست از منابع بر اساس همان سیاست نخستین نادیدهگرفتن و حذف منابع مربوط به اسلامگرایان از بنیان توجهی نشده است.
ب ـــ ملامحمد آملی
شخصیت دیگری که به شدت مورد طعن واقع شده است، آخوند ملامحمد آملی میباشد. وی که از همراهان شهید شیخ فضلالله نوری در مخالفت با مشروطهطلبان ضد مشروعه است، در این فرهنگ مورد توجه خاص مشروطهطلبان متجدد قرار گرفته است. بدون هرگونه قضاوت یکی از پاراگرافهای این متن را نقل میکنیم:
«در ذیقعده 1325/ آبان 1286 مخالفان مشروطه با برپایی تجمع چند روزه در میدان توپخانه تهران نمایش تبلیغی تازهای علیه نظام مشروطه آغاز کردند. شیخ فضلالله نوری، ملامحمد آملی، سیدعلی آقا یزدی و ابوطالب زنجانی با حضور در میدان تجمعکنندگان و ایراد سخن، آنان را به مخالفت با مشروطه و نابودی مشروطهخواهان تحریک و تشجیع کردند. (هدایت، 161) در همین زمان شیخ فضلالله با همراهی و همدستی آخوند آملی و دیگر روحانیان مشروعهخواه تلگرافهای متعدد به علمای شهرهای ایران مخابره کردند و وجود مجلس قانونگذار را بدعت و مغایر با شریعت اسلام و مخل آسایش و امنیت مردم دانستند. (مکتوبات 2/58) (ص 326)»
عبارت منقول بهظاهر در متن منابع نیست؛ چرا که واژه روحانیون، واژه خاص فرهنگ ناموران است و مطالب در قالب تبدیل به متن بهطور کامل تغییریافته است. نویسندگان در همین مقاله به جهت تقبیح شیخ فضلالله نوری و آملی چنین آوردهاند:
«در یکی از نشستها آملی به قتل مشروطهخواهان فتوا داد. (کلانتری باغمیشه 312) این بار بیشتر حملهها متوجه قانون اساسی بود. آنان قانون اساسی را مغایر با شریعت اسلامی دانستند و طرفداران آن را کافر دانستند. (کتاب نارنجی 2/83) در شوال 1326 روحانیان مشروعهخواه به رهبری نوری و آملی و با همکاری درباریان مخالف مشروطه با تشکیل جلسههای متعدد (ناظمالاسلام 241) مصرانه از شاه خواستند قانون اساسی نظام مشروطه را ملغا کند؛ زیرا به نظر آنان مجلس شورای ملی جز نابودی دین و هرج و مرج و خونریزی و هتک ناموس مسلمانان نتیجهای نداشت. آنان مردم را هم مخالف مشروطه قلمداد کردند. (مجموعهای از مکتوبات ص 156)» همین نویسندگان در ادامه بدون هیچگونه سندی مینویسند:
«برجستهترین وجه فکر آخوند آملی مخالفت با مشروطه و انکار تجدد است.»
و سپس از قول ملکزاده:
«به نوشته ملکزاده آخوند نسبت به مطبوعات نظر مساعد نداشت و روزنامه را مرادف کفر و زندقه میدانست (1/506) (ص 327)»
شاید پرداختن بیشتر به این مورد از حوصله همگان خارج باشد و موجب اطاله کلام و ضایع شدن عمر بوده باشد و محققان و دانشوران عرصه تاریخ معاصر بهخوبی به نگاههای تخاصمآمیز نویسندگان اردوهای مخالف یکدیگر توجه دارند و یکدستشدن منابع مورد اهتمام در این مقالات را به نیکی مشاهده میفرمایند.
این بیان وهنآمیز در زندگینامه آقانجفی اصفهانی و آقانورالله اصفهانی به حدی است که حتی در مواردی به اغلاط آشکار منتهی میشود، به عنوان نمونه در مورد ملامحمدتقی نجفیاصفهانی به مخالفت وی با قتل شیخ فضلالله نوری و موافقت آقانورالله اصفهانی (ص 263) اشاره دارد. در کنار آن موضوع اصرار آقانجفی بر اجرای احکام شرع و اصرار بر تنبیه متخطیان و سختگیری با بابیان و بهاییان با بیانی بهطور کامل یکسویه و ادعای صدور حکم قتل برای آنان و اثبات رسومی نظیر چسباندن وصله به لباس غیرمسلمانان را از قول مورخالدوله سپهر چهره معروف آنگلوفیل نقل میکنند و یا آن که اصرار آقانجفی در «اجرای حدود شرعی را تندروی همراه با مبالغه و ترویجهای گزاف از خرافههای مذهبی و مبالغه در حمایت و مساعدت از هر روحانینما را از نقاط ضعف او سزاوار تاسف و تنقید در زندگی او میداند.» و یا آن که کتب نوشته شده توسط آقانجفی را نگاشته شده توسط دیگران دانسته که توسط وی به طبع رسیده و در این امر، به واسطه داشتن ثروت پنجاه جلد کتاب به نام وی به طبع رسیده است. (ص 264)
البته، منابع مورد استفاده در این مقاله نیز بیشتر از دشمنان آقانجفی اصفهانی میباشند که لازم است، پرونده کامل آنها مورد بررسی قرار گیرد تا همه دیدگاهها منصفانه واکاوی شوند. علاوه بر این زندگینامه، از جمله زندگینامههایی که در این خصوص بسیار درخور توجه بوده و لازم است، پرونده آن مورد بررسی کامل قرارگیرد، زندگی محمد آقازادهخراسانی است؛ شخصی که با جنبش پسیان همکاری دارد و در جریان قیام گوهرشاد به اعدام محکوم شده و تا آخر عمر به حالت بازداشت و تبعید بوده است. تناقضهای آشکار در حمایت از رضاخان و مبارزه با وی وجود دارد که بررسی بیشتری را میطلبد. (ص 251) همو که به وسیله عوامل شهربانی رضاخان به شهادت رسید، بدترین چهره یک روحانی از او تصویر شده که بیشتر با تکیه بر منابع دشمنان وی تنظیم شده است.
3ـــ تجلیل و احترام ویژه غیرعلمی نسبت به شخصیتهای فراماسونری
درکنار تنقید شدید از علما و روحانیون سیاسی که عنوان گردید، از شخصیتهای سیاسی مخالف مذهب و فراماسونری تجلیل بسیاری شده است. شاید، شنیدن مکرر واژه مرحوم فروغی (علیالله مقامه) و یا تجلیل از میرزاملکمخان به نظر شوخی مینمود؛ اما نوشتن پروندهها حقایق بسیاری را نشان داد که چگونه نویسندگان بیطرف دفتر نیز از روی اجبار تغییر جهت دادهاند، به عنوان نمونه در پرونده عباسقلی آدمیت عمده منابع مورد استنادی، متون نوشته شده توسط فریدون آدمیت است و زبان تمجیدی آن بهطور کامل مشهود است، به عنوان مثال از قول فریدون آدمیت آمده:
«یکی دیگر از اصلاحطلبان که افکارش در عباسقلیخان تاثیر بسزایی داشت، میرزا یوسف خان مستشارالدوله، معاون وزارت عدلیه بود. وی ماحصل اندیشههای خود را در رساله یک کلمه درج کرده و در آن سخن از قانون و تبعات آن به میان آورده است. افکار و رفتار مستشارالدوله چندان بر عباسقلی خان تاثیر نهاد که وی تا پایان عمر خود را از ارادتمندان او به شمار میآورد. (آدمیت، فکر آزادی، ص 33) در ذیحجه 1303 که ملکم خان از اروپا به ایران مراجعت کرد، میرزا یحییخان مشیرالدوله ـــ وزیر خارجه وقت ـــ عباسقلی خان را عهدهدار میزبانی او کرد. عباسقلی خان قزوینی که مدت چهارماه با ملکم مصاحبت داشت، فرصتی برای بهرهگیری از اندیشههای مهمان خود یافت. (محیط طباطبایی، مجموعه آثار ملکم خان، ص207) و این واقعه باعث شد که عباسقلیخان به فعالیتهای سیاسی و نشر افکار جدید علاقه بیشتری نشان دهد (آدمیت، فکر آزادی، ص 206) اعتقاد عباسقلیخان به رواج «طریقت آدمیت» که در رسالههای ملکم خان تحت عنوانهای صراط مستقیم، ندای عدالت و اشتهارنامه آدمیت بیان شده است تا حدی بود که از آن پس میرزا عباسقلیخان قزوینی به آدمیت شهرت یافت (آدمیت، فکر آزادی، ص 208) وی از روی ارادتی که به ملکم داشت، همواره از او به عنوان استاد سیاست مدن و فن ترقی یاد میکرد…
یرواند آبراهامیان جامع آدمیت را در شمار پنج انجمنی میداند که در حوادث پیش از مشروطیت نقش مهمی داشتند (ص 70) عباسقلیخان، بنیانگذار جامع آدمیت بود و از آغاز تا انحلال… مناسبات دوستانه خود را با ملکم به عنوان استاد خود حفظ کرد.
نویسندگان به هیچ روی به تاثیرگذاری ضد دینی اندیشههای آگوست کنت بر افکار عباسقلیخان آدمیت را توضیح نمیدهند… «اساس مرامنامه جامع برگرفته از آرای میرزا ملکم خان که از جمله در اصول آدمیت دفتر حقوق اساسی فرد مطرح است، بود (آدمیت، فکر آزادی، ص 210) در واقع، جامع آدمیت تحت تاثیر افکار سن سیمون و اگوست کنت قرار داشت. (آبراهامیان، ص 71)»
نویسندگان به خوبی اگوست کنت و سوابق مبارزاتش با دین و ادیان را میدانند با مذهبسازی او، افکار و تاثیراتش آشنایی کافی دارند؛ ولی در این مقاله با سرعت از کنار دیدگاههای مطروحه در این باب و تاثیرپذیران از وی عبور کردهاند؛ چرا که واقعیت تعارض و ضدیت با مذهب و اسلام، توسط پیروان وی از جمله عباسقلیخان و دیگر فراماسونها آشکار میشد. این عبارات نیز در خور توجه است:
«فریدون آدمیت سه هدف برای فعالیتهای اجتماعی جامع برشمرده است. مهندسی اجتماعی برای نیل به توسعه ملی، حصول آزادی فردی به منظور پرورش فرد انسانی و کسب مساوات قانونی برای همگان فارغ از دین و نژاد برای تضمین منزلت کلیه آحاد جامعه (آدمیت، 217) (ص 34.)
نویسندگان در موارد بسیاری با احترامات ویژه از آدمیت با عنوان ویژه رییس جامع و ریاست جامع نام میبرند و ریاست مجلس شورای ملی را هموزن و تراز او معرفی میکنند.
«وی لایحه شیخ فضلالله را در خصوص نظارت علما بر قوانین به این دلیل رد کرد که آن لایحه برهم زننده اساس مشروطیت و خلاف قوانین مذهب است» (آدمیت) «آدمیت در این باب با سیدحسن تقیزاده و احتشامالسلطنه ـــ که از نمایندگان تندرو مجلس بودند ـــ همداستان بود و همین، موجب بروز اختلاف بین صنیعالدوله، رییس مجلس شورای ملی وقت و رییس جامع آدمیت گردید. چه به نظر صنیعالدوله اعتبار قوانین موضوعه ایران موقوف به تایید علمای نجف بود. (آدمیت، فکر آزادی، ص 256)»
اگر بخواهیم تمجیدها و ستایشهای نویسندگان از عباسقلیخان آدمیت را بیاوریم، باید کل مقاله را دوباره نقل کنیم و شاید بهتر بگویم، کل مکتوبات فریدون آدمیت را، چرا که نویسندگان فرهنگ به خودشان جرات و یا اجازه و یا حق ندادند، خارج از نگاه فریدون آدمیت به عباسقلیخان ـــ پدر فریدون ـــ بنگرند. منابع بیشتر آدمیت و آبراهامیان است. در اینجا با نقل عبارت ذیل ملاحظه خواهد شد که تعصب نویسندگان به آدمیت و اصول فراماسونری تا چه حد است که به خود اجازه نمیدهند، جز واژه «پیشرو» و «مراد» را در مورد آدمیت بهکار برند.
«پس از دستگیری آدمیت، دویست تن از اعضای جامع آدمیت کتبا به بازداشت پیشرو و مراد خود اعتراض کردند. آدمیت پس از دو روز حبس، تبرئه و آزاد شد. وی بعد از رهایی از زندان درباره مبرا شمردن خود از اتهام دشمنی با اتابک، به صنیعالدوله نوشت که اتابک بعد از مراجعت از سفر اخیر، فردی هواخواه ترقی، خیرخواه مردم و مشروطه و آییندوست و حامی ملت و دارای شور ملی بوده است (آدمیت، ص 274)»
بدیهی است که قطعات اخیر یادداشت آدمیت، معطوف به عضویت نامبرده در فراماسونری است و این اصول توسط عباسقلی و فریدون چنین تبلیغ شده است و نیز توسط نویسندگان محترم فرهنگ ناموران.
در عبارت دیگر عضویت محمدعلی شاه قاجار در جامع آدمیت اینگونه تلقی شده است:
«به این ترتیب، به رغم اقتدارات و اختیارات خود، در مقام شاهنشاه ایران، ظاهرا به برابری و برادری در قانون و تجددخواهی گردن نهاد.»
البته، این درست است که این عبارت منقول از آبراهامیان است؛ ولی جالب است که ص 384 کتاب آبراهامیان به هیچ روی چنین عباراتی را ندارد و جالبتر آنکه از مخالفان وی در جامع آدمیت به عنوان افرادی انشعابی و تندرو که با هدف کاستن و یا از بین بردن تاثیر و نقش آدمیت، گروه انشعابی و تندرو «حقوق» را تاسیس کردهاند، نام میبرند. (ص 36، ستون دوم)
با توجه به اینکه در سراسر فرهنگ، نویسندگان سعی کردهاند که از واژههای صفت استفاده نکنند و این مساله را در مورد شهدا نیز استثنا نکردهاند؛ اما وقتی به جناب میرزا ملکمخان رسیدهاند، این قاعده ندیده گرفته شده است و در مقالاتی که توسط این جمع از نویسندگان فرهنگ به رشته نگارش درآمده، تعبیری وجود دارد که در مورد هیچیک از شخصیتهای فرهنگ و یا اساتید آنها بهکارگرفتهنشدهاست.
«نویسنده (عباسقلی آدمیت) در مضمون و سبک نگارش سعی داشته از روش ملکم خان در روزنامه قانون اقتباس کند. اما موفقیت استاد خود را به دست نیاورد.»
بعد از بررسی زندگی عباسقلی آدمیت، وقتی به بازنگری زندگی فریدون آدمیت میرسیم، بهطور کامل آشکار است که نویسندگان به غیر از منابع خود آدمیت و تمجیدگران او از هیچ ماخذ دیگری استفاده نکردهاند. این درست است که گفته شود، مطالب بر اساس منابع و ماخذ آمده است؛ اما منابع وارده در مقاله بهطور عمده نوشتههای تمجیدآمیز خانم دکتر هما ناطق است. نویسندهای که خصومت او با انقلاب اسلامی بهقدری آشکار است که حتی کشتار گسترده شهدای هفده شهریور را به کلی انکار کرده و شهادت مردم را بهطور کامل دروغ دانسته و در مصاحبه با بی.بی.سی در کتاب انقلاب اسلامی ایران به روایت بی.بی.سی اصل واقعه کشتار به دست نظامیان پهلوی را انکار کرده است. (انقلاب ایران به روایت بی.بی.سی)
تمام این مقاله در تحلیل نظرات آدمیت تنها به مطالب خود آدمیت و هما ناطق اکتفا کرده است. ضمن آنکه در مواردی، اعتقاداتی درباره مسایل و موضوعات تاریخی معاصر بیان شده است که بعید به نظر میرسد، خود نویسنده چنین اعتقاد و یا دیدگاهی را داشته باشد.
«کندوکاو آدمیت در اندیشههای این سه تن (میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده، طالبوف) در حقیقت، خود بررسی چهره ایران معاصر و شرح چگونگی تقابل مدنیت جدید با نسبت قدیم و مختصر قضیه ایران و ایرانی است در حال گذر به دوره تجدد.»
آیا آخوندزاده، طالبوف و میرزا آقاخان کرمانی چهره واقعی ایران معاصر هستند و نویسندگان نمیدانند که دستکم آخوندزاده به شدت ضداسلام و ضد دین و میرزا آقاخان کرمانی بابیمسلک بودهاند و آیا نویسندگان محترم که با پروندهای یکدست شده، روبهرو بودند، خود چنین باور دارند که این سه شخصیت، چهره ایران معاصر حتی در نوع متجددین آن هستند و آیا دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به چنین کشف مهم تاریخی رسیده است. سوال این است، آیا بهواقع نویسنده در خصوص پژوهش آدمیت چنین اعتقاد تاریخیای دارد و یا اینکه به دلیل بهرهمندی یکنواخت از یک سری منابع ویژه به چنین نتیجهای رسیده است و باید پرسید، چگونه منابع گردآوری شده فرهنگ ناموران هم اینک و در موارد بسیاری بهطور کامل یکنواخت و یکدست شده است و این سوال اساسی مطرح میشود که درحقیقت، هیچکس منتقد اندیشههای فریدون آدمیت نبوده است و یا آنکه هماینک وظیفه فرهنگ ناموران تبلیغ اندیشههای آدمیت و هما ناطق است و اگر کسی چنین سوال جدی علمیای را از دفتر ادبیات انقلاب اسلامی بپرسد، بیشک نگرش علمی ندارد.
البته باید گفت، با وجود تامل پروندهسازان در یکدست سازی پرونده آدمیت و تعصب بر سر این پرونده این عبارت نامفهوم آمده است که باید آن را در ارزیابی علمی فرهنگ مورد توجه قرار داد.
«در جلد دوم تاریخ سیاسی عصر حکومت ملی تا پایان مجلس موسس مورد تحلیل قرار گرفته است»
منظور از حکومت ملی کدام است؟ آیا مجلس موسس، همان مجلس موسسان است؟
سوال دیگری که مطرح میباشد، این است که نویسندگان، نظرات فریدون آدمیت در مورد غیرجانبداری تاریخنگاری را مطرح میکنند؛ اما آثار آدمیت خود جانبداری شدید از دیدگاههای عباسقلیخان آدمیت، آخوندزاده و آقاخان کرمانی است و آنان به هیچ روی به این تناقض آشکار و مسلم اشاره نمیکنند و ازقضا خود برخلاف رویه مطروحه توسط جناب فریدون آدمیت به شکلی جانبدارانه در مورد وی تاریخ مینویسند.
4ـــ حذف عنوانهای ارزشی
از جمله مطالبی که در فرهنگ ناموران مورد توجه بوده است که بدون تردید مدیران آن بهشدت آن را انکار خواهند کرد، حذف عناوین ارزشی بهویژه واژه شهادت و یا عناوین مذهبی میباشد.
در خصوص عناوین مذهبی توقعی نداریم و بنا نیست که نیروهای علاقمند به انقلاب و یا مفاهیم ارزشی اطلاق پارهای عناوین را از کسانی درخواست نمایند که پایبندی و یا اعتقادی بدان ندارند و توقع چنین چیزی از اصحاب روشنفکری نیز به هیچوجه عقلایی نمینماید؛ هرچند در این مورد نیز اثبات خواهیم کرد که هرجا امکان داشته با این مساله مبارزه شده است. اما، مهمترین مساله، موضوع شهادت شهدا است. نگارنده که خود شاهد پروندهها و فیشهای بسیاری از دو سوی خط تماس و تعارض نیروهای انقلاب و رژیم پهلوی بوده، باور ندارد که در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، واژه شهادت را از شهدای انقلاب و جنگ حذف نمایند.
صرفنظر از اینکه عناوین بسیاری در حرف «آ» از شهدا قابل بررسی و زندگینامهنویسی بودند که ترجیح داده شد، تاریخ انقلاب اسلامی ایران چندان خشونتآلود و خونین نشان داده شود. حجم اختصاص داده شده تنها به دو شهید این مجموعه یعنی شهید سرهنگ آبشناسان و شهید مرتضی آوینی با دیگران در حد یک ستون و کمتر از نصف که بسیار کمتر از سرهنگ عبدالرضا آذر ـــ عضو تسلیم شده سازمان نظامی حزب توده ـــ حکایت از فقدان اراده توجه به این مجموعه از ناموران و قهرمانان تاریخ معاصر ایران بوده است و با وجود این که همین نگارنده حجم قابل توجهی پرونده کامل را در اختیار فرهنگ قرار داده بود که تعدادی از فرماندهان ارشد دفاع مقدس از حرف «آ» نیز در آنها بودهاند.
«به دستور آزموده، برای جلوگیری از تظاهرات مردم، از ورود مردم به مساجد ممانعت بهعملآمد و این کار نارضایتی عمومی را دامن زد (هوشنگ مهدوی 219) و منجر به زد و خورد بین مردم و نیروهای نظامی شد. در این حادثه سیزده تن از مردم جان باختند.» (انقلاب اسلامی به روایت بی.بی.سی 29)
جالب است، نویسنده کتاب خاطرات دانشگاه هاروارد و یا عبدالمجید مجیدی ـــ رییس سازمان برنامه رژیم پهلوی ـــ در خاطرات (ص 176، چاپ گام نو) خویش از شهدای تبریز آن هم در امریکا به نام شهید ذکر میکند.
«من روز دوازدهم فروردین سال 1357 به مشهد رفتم و در آنجا روز قبلش تظاهرات و چهلم شهدایی بوده است به دنبال همین موجی که راه افتاد.»
جالب اینکه مطلب ارجاع شده به صفحه 29 نیز در کتاب انقلاب ایران به روایت بی.بی.سی وجود ندارد و ارجاع آن معلوم نیست.
همچنین در ص 335 که گزارش زندگینامه جمشید آموزگار میباشد. در خصوص گزارش شهادت شهدای قم چنین آمده است.
«در پی چاپ مقاله، مردم قم به اعتراض، روز نوزدهم دی به خیابانها ریختند و در آن روز بر اثر تیراندازی ارتش و پلیس عدهای کشته و مجروح شدند. (هویدا 19)
مراسم چهلمین روز کشتهشدگان این واقعه نیز در مناطق مختلفی از کشور برگزار شد. از جمله در 29 بهمن 1356 در تبریز که با شدت گرفتن تظاهرات مردم تانکهای ارتش را نیز به خیابانها آوردند، عدهای کشته و مجروح شدند.»
البته، لازم است در همین مقاله بار دیگر به چینش غیرعلمی مطالب نیز اشاره شود. اشاره نویسندگان به استخدام چماقداران علیه انقلاب اسلامی به نام حمایت از شاه و قانون اساسی مطرح میشود که این، بدون ذکر پیشدرآمد انقلاب اسلامی است؛ ولی پس از آن در پاراگراف بعدی به موضوع مقاله رشیدی مطلق اشاره میکند.
«این مقاله به دستور محمدرضا پهلوی و در رد نظر امام خمینی که در رساله عملیه خود حکومت شاهنشاهی ایران را از نظر شرع غیرجایز شمرده است، انتشار یافت. متن این مقاله در دفتر وزیر دربار وقت، هویدا که به دست فرهاد نیکخواه اداره میشد، تهیه شده و در پاکت سربستهای تحویل داریوش همایون، وزیر اطلاعات گردید.»
جالب اینجاست که در مقاله رشیدی مطلق اشارهای به مرجعیت امام خمینی نشده تا موضوع رساله و حکم در رساله مطرح شود و حکایت از آن دارد که مسوولان دفتر ادبیات انقلاب اسلامی بر اولیهترین مباحث انقلاب اسلامی و امام خمینی ناآگاه و ناواردند و جالب اینکه مجموعه کسانی که در فرهنگ چنین مطلبی را خواندهاند، درحقیقت، نمیدانند موضوع مقاله اطلاعات چه بوده است؟ همچنین، در این مساله دیدگاههای مختلفی مطرح میباشد که لازم بود، نویسندگان از آن اطلاع مییافتند. یکی از دیدگاههای عمد در تهیه این مقاله توسط شخص داریوش همایون، وزیر اطلاعات است که جزو مسوولین دولت آموزگار محسوب میشود؛ ولی نویسندگان بدون هیچ مستند تاریخیای داریوش همایون را از نگارش مقاله رشیدی مطلق مبرا کردند و جالبتر آنکه موضوع سفر شاه در زمان نخستوزیری آموزگار و سفر کارتر به ایران نیز مورد توجه قرار نگرفته و پشتگرمی بهوجودآمده ناشی از سفر کارتر به ایران و حمایت مطلق کارتر از شاه و سیاستهایش و غرور شاه که منتهی به انتشار مقاله رشیدی مطلق شده بود، نادیده گرفته شده است.7
5ـــ تجلیل و چشم فروبستن از مفاسد شخصیتهای سیاسی و هنری رژیم پهلوی
اصل آوردن بسیاری از چهرهها در یک فرهنگ با امکانات محدود بودجهای فرهنگی جمهوری اسلامی و بهویژه پژوهشهای فرهنگی راجع به انقلاب اسلامی در دفتر ادبیات انقلاب اسلامی به نوعی اتلاف بودجه، وقت و عمر پژوهشگران و محققان است که میبایست در قالب دفتر ادبیات انقلاب اسلامی به پژوهشهای موضوعی بپردازد؛ به همین خاطر، پرداختن به چهرههای ورزشی و هنری، مترجم و یا شخصیتهای غیرمرتبط از اساس جای خدشه و بحث دارد؛ چرا که پرداختن به چهرههای ورزشی نظیر خانم آچاک و کامبیز آتابای… چه ربطی به دفتر ادبیات انقلاب اسلامی دارد و آیا آوردن عناوین مختلف از کوشندگان عرصه ترجمه خبر و دیگر مواردی که امور طبیعی و اشتغالات روزمره بسیاری از این شخصیتهاست ـــ که با وجود احترام به همه آنها و ستایش از زحمات آنان که لازم است در فرهنگهای ویژه دیگری آن عزیزان مورد توجه قرار گیرند ـــ مشخص نیست که این تصمیم با چه هدفی عملی گردیده است. شاید اصل گردآوری اطلاعات مقبول باشد؛ اما بهیقین نگارش و انتشار آن نه، اگر همه اینها را نادیده بگیریم، نکته مهمتر و درخور توجه آن است که دفتر ادبیات انقلاب اسلامی با این بودجه محدود و امکانات کم چگونه به تلطیف و تجلیل از چهرههای رژیم پهلوی میپردازد. خاصه کسانی که در زمان خود نیز بسیار بدنام بودهاند و حتی پهلویها نیز از آنان دفاع نکردهاند.
در خصوص پیرایش پهلویها میتوان به مقاله آربی آوانسیان اشاره کرد. کمتر کسی است که نداند که فیلم «چشمه» آربی آوانسیان در جریان جشن هنر شیراز از جمله فیلمهایی بود که اعتراضات گستردهای را برانگیخت.
ابتذال این فیلم و مهمتر از همه ترکیب اعمال مجریان جشن هنر شیراز از نقاط اصلی تعارض فرهنگی رژیم پهلوی و نیروهای مسلمان بوده است که اگر بخواهیم یکی از دلایل عمده افزایش گرایش مردم غیرسیاسی را به سمت مخالفت با رژیم پهلوی برشمریم، بدون شک فعالیتهای فرهنگی مبتذل هنری و سینمایی و جشن هنر شیراز در سالهای 50 ـــ 1356 در صدر آن قرار دارد و این چیزی نیست که از دید دوستان فرهیخته فرهنگ پنهان باشد. امری که در همان زمان مورد اعتراض اصحاب مطبوعات قرار گرفت، حتی مجلهای چون سپید و سیاه نیز به ابتذال فرهنگی آن و اعمال خلاف اخلاق و ادب همین آقای آربی آوانسیان در ریختن نوشابه بر سر یکی از خبرنگاران زن روزنامه تهران تایمز به خاطر اعتراض به فیلم چشمه و ابتذال جشن اعتراض کرد و البته، نویسندگان محترم به هیچوجه توضیح ندادند که آقای آوانسیان یکی از طراحان و مجریان اصلی جشن هنر شیراز بوده است. مطلب بسیار مهمی که تبیین آن از وظایف دفتر ادبیات انقلاب اسلامی میباشد.
نکته جالب توجه دیگر در خصوص سیاسیون پهلوی، آن است که فرار و گریختن آنان به هنگام انقلاب اسلامی در بیشتر زندگینامهها با جملاتی چون رفتن به امریکا (ص 338، جهانگیر آموزگار) ـــ در سال 57 به قصد اقامت به پاریس رفت (ص 348، آربی آوانسیان) ـــ نزد پدرزن خود به ایالت فلوریدای امریکا رفت (336، جمشید آموزگار…) به خارج از کشور رفت و در فرانسه اقامت گزید (ص 332، پرویز آموزگار) آریانا با خانوادهاش به امریکا رفت (113، منوچهر آریانا) همراه است.
همگان به خوبی میدانند که رفتن همه این آقایان گریختن از ترس از جان و انتقام مردم بوده است که توام با خوف و اضطراب نیز بوده است. برای این نوع رفتن هیچ واژهای جز فرار و گریختن معنا ندارد. به عنوان نمونه نویسندگان پهلویگرای هاروارد نیز در متون مختلف درباره این نحو خروج، از واژه فرار و گریختن استفاده کردهاند. (خاطرات مجیدی، ص 187، ذیل فریدون مهدوی)
و از این جالبتر در مقدمه زندگینامه خاطرات مجیدی، ص 3 در خصوص خود او مینویسد:
«در دوران حکومت بختیار بازداشت شد و در نخستین روزهای انقلاب از زندان گریخت و پس از سه ماه و نیم زندگی در خفا به فرانسه رفت.»
روشن است که ادبیات نگارش سیاسی و تاریخی حتی از ادبیات خود پهلویها در مورد آنان جانبدارانهتر است و این مورد به عنوان نمونه نوشته شده است. در یکی دو مورد که مطابق معمول نوشته شده است، یا بهظاهر از دست دوستان کمیته سیاسی دررفته و یا نویسندگان آنها از این رویه تبعیت نکردهاند.
از موارد دیگر این بحث در خصوص تنظیم ادبیات جانبدارانه از پهلویها میتوان به موارد عدیدهای اشاره کرد که به عنوان نمونه مواردی را متذکر میشوم.
«دستنوشتههای بدری خواجه نوری (آتابای) نشان میدهد که وی از مشوقان و حامیان معنوی و روحی همسرش در ابراز فرمانبرداری و تقویت وظیفهشناسیاش نسبت به شاه بوده است؛ به گونهای که شوهرش را در سرودهای خود به عنوان ایازشاه ستوده است، (ص 8 ، مقاله آتابای، ابوالفتح)» کسی به این نویسنده محترم که از شخصیت ایشان به عنوان عضو هیات علمی دانشگاه امام حسین(ع) برای دفاع از نگرش حاکم بر فرهنگ مایه بسیار گذاشته شده است؛ بگوید که پهلویها، هیچیک درباره خویش از معنویت و روحانیت سخن نمیرانند و وقتی به چهرههای خاصی چون ابوالفتح آتابای، دکتر عبدالکریم ایادی، اسدالله علم، هوشنگ دولو و دیگر اصحاب تریاک و منقل و شکار و سکس محمدرضا پهلوی میرسند، به شدت از آنان ابراز تنفر مینمایند و حال معلوم نیست، چگونه حمایت معنوی و روحانی بدری خانم که بسیاری بر چگونگی حکومت او بر کتابخانه ملی آگاهی دارند و همین نویسنده به لمحاتی از آن اشاره کرده، آن هم در وظیفهشناسی نسبت به شاه، جای بسی تامل دارد.
در همین مقاله آمده است:
«اعتبار پایدار آتابای در دربار موجب شد، فرزندش، کامبیز مقام و جایگاه مناسبی در دربار یعنی بر منصب گاراژداری مخصوص و میرشکارباشی شاه که قبلا در عهده پدرش بوده دست یابد. (ص 8 ، کامبیز آتابای)»
گریختن در «التزام رکاب محمدرضا پهلوی». (ابوالفتح آتابای) و درخواست ریاست کتابخانه سلطنتی توسط بدری جالب توجه است.
«آتابای مدت پنج سال معاونت کتابخانه را در عهده و تصدی داشت. پس از این زمان وی کتبا از اسدالله علم، وزیر دربار وقت تقاضا کرد، ریاست کتابخانه را به او بسپارند تا وی با هزینهای کمتر به اداره کتابخانه بپردازد. او خدمات طولانی خود را در کتابخانه و کاردانیاش را در حفظ آن مجموعه در اوضاع بحرانی پایتخت، به هنگام قیام 15 خرداد 1342 از دلایل شایستگی وحقانیت خود برای احراز این سمت برشمرد. وی در این نامه خاطرنشان کرد که در آن اوضاع و احوال، او تنها کسی بود که کاخ و کتابخانه را ترک نکرد تا آن را از خطرهای اجتماعی آن قیام در امان نگه دارد؛ در حالی که مسوولان دیگر در آن وقت فرار را بر قرار ترجیح داده بودند.»
واضح است که کتابخانه ملی در پانزده خرداد به هیچوجه هدف قرار نگرفت و کسی به آن حمله نکرد تا خانم آتابای قهرمانی بنماید. از این گذشته، خطرات اجتماعی قیام 15 خرداد یعنی چه؟ یعنی غارتگری و آتش زدن کتابخانه و میراث ملی؟
در کجای قیام چنین اتفاقی افتاد که خانم آتابای برای پیشگیری از آن ایستادند و ایستادگی فرمودند و دوستان دفتر ادبیات انقلاب اسلامی با کمال افتخار برای ایشان تاریخ مرقوم نمودند. به علاوه، نویسندگان محترم و اساتید دفتر ادبیات کمترین دقت در سندخوانی و تمیز بین ادعا و واقعیت را به خرج نداند که متن یک سند به لحاظ صحت و عدم صحت مورد ارزیابی قرار گیرد و آیا در قیام 15 خرداد بهواقع هدف قرار گرفت یا خیر؟
هرچند در نگارش این زندگینامهها نیز اشتباهات تاریخی قابل توجهی وجود دارد که به عنوان نمونه میتوان از اشاره نویسندگان به باقی ماندن ابوالفتح آتابای به عنوان مشاور عالی دربار تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 ـــ و سپس فرار وی در 26 دیماه 1357 اشاره کرد که چنین دقتی در گزارش تاریخی بسیار قابل توجه است.
نمونه دیگر از مقالاتی که نویسنده اعتقاد دارد، بسیار جانبدارانه و در جهت ترسیم چهرهای موجه از آن نگاشته شده است، زندگینامه الکساندر آقایان است. الکساندر آقایان به اقرار خودش، به قدری با انگلیسیها و سازمان جاسوسی آن پیوند دارد که رابط بین مقامات انگلیسی از جمله کلنل استوکس، وابسته نظامی و سرچارلز مارکینگ، سفیر انگلیس در تهران و سیدضیاالدین طباطبایی بوده است و خود نویسندگان نیز مرقوم نمودهاند که بعدها این ارتباط و مناسبات نیز ادامه یافت؛ ولی چنین نوشته میشود:
«بعد از راهاندازی روزنامه رعد، که به سردبیری و مدیریت سیدضیاالدین طباطبایی منتشر میگشت و وی در آن با افکار حزب دمکرات مخالفت و از سیاستی حمایت میکرد که با منافع انگلیس در ایران اصطکاک نداشت. استوکس به آقایان پیشنهاد کرد که روزنامه رعد را مساعدت مالی کند؛ ولی آقایان نپذیرفت و مبلغ مورد نیاز روزنامه را از تجارت خانه طومانیانس به رسم قرض در اختیار سیدضیاالدین قرار میگیرد. (ص 279)»
این مدعا و منقول از نوشته الکساندر آقایان است و نویسندگان محترم با وجود اطلاع از روابط آقایان و شخصیت پیچیده وی، همین نظر را به ما منتقل میکنند. سادهاندیشترین محققان تاریخی نیز میدانند که سفارتخانه خارجی به هیچوجه بهطور مستقیم به مجموعههای مرتبط با خود پول پرداخت نمیکرده و نمیکنند. همیشه این پرداختها با واسطههایی بوده که رد گم کنند و عمل دریافت کننده معلوم نگردد. همین نویسندگان در ادامه بدون توجه به مبارزه آقایان با اجرای قوانین شرع واسلام در ایران و مطابق خواست شخص آقایان مینویسند:
«هنگامی که بحث از مواد قوانین مدنی در ایران مطرح گردید، آقایان مقالاتی انتقادی در حمایت از قوانین مدنی با عنوان «اصول جزا در حمایت از قوانین مدنی» و با عنوان «اصول جزا در خصوص مغارضات قانون جزا با قوانین شرع» در رعد منتشر میکرد که سپس به خاطر آنکه مخالفتهایی را برنیانگیزد، آن را دنبال نکرد. (ص 279)»
بدیهی است که نویسندگان فرهنگ ناموران از نگارش این که آقایان در خدمت منافع انگلستان بوده، ابا دارند و محجوبانه همراه با کمی خجالت مینویسند: «ایشان با سیاستی که با منافع انگلستان اصطکاک نداشت، همراه بوده است.»
آیا بهواقع این یک نگارش علمی است یا تلطیف و تلمیح خدمت به منافع انگلستان آن هم در جدیترین و فعالترین نوع آن و یا اینکه پول روزنامه رعد را انگلیسیها دادند؛ اما آقایان نپذیرفت، آن هم بر اساس ادعای شخص الکساندر آقایان. خوانندگان توجه دارند که وقتی همین ادعای دریافت پول سخاوتمندانه به مرحوم آخوند خراسانی میرسد از قول نویسندهای متخاصم و سفارشینویس چون محمود محمود و رائین، به آخوند خراسانی آن هم از موقوفه انگلیسی اود پول میپردازند؛ ولی از چهره سرشناس آنگلوفیل چون آقایان امساک میکنند.
عبارت دیگری که قابل ملاحظه میباشد، این است:
«هنگامی که وثوقالدوله قرارداد 1919 را با انگلیسیان به امضا رسانید، آقایان، وثوقالدوله را در انعقاد آن قرارداد اشتباه، بیتقصیر شمرد و خطا را از بیسیاستی نمایندگان سیاسی ایران درخارج از کشور دانست که از اوضاع جهان خبر نداشتهاند. (ص 279)
در کودتای سردار سپه (1299) آقایان که در آن زمان به تازگی از فرانسه به ایران بازگشته بود به طرفداری از او برخاست و اقدام او را تنها راهحل مناسب مسایل و مشکلات ایران دانست. آقایان مدعی بود که دو ماه پیش از کودتا در سفری… به باکو کرد. سیدضیا… را تحریض کرد تا در ایران کودتا برپا کند.
آقایان همواره سردار سپه را برای برقراری امنیت در کشور مورد تمجید قرار میداد و روحیه سربازی او را میستود و وی را با ناپلئون برابر میشمرد.»
علاوه بر لحن تمجیدی مقاله الکساندر آقایان پدر و مدح رضاخان در حد ناپلئون… جالب اینجاست که نگارنده به دو ارجاع این مقاله از کتاب فردوست صص 262ـــ 263 مراجعه کرده است و به هیچوجه این مطالب صحیح نمیباشد و در دو صفحه یادشده چنین مطالبی درباره الکساندر آقایان وجود ندارد. البته، این عدم دقت در ارجاعات و مطالب در اغلب مقالات مشاهده میشود. این مطالب در مورد فیلکس آقایان پسر است نه الکساندر پدر.
نویسندگان محترم در ستون دوم، ص 281 با اندیشه اشتباه بودن ملی شدن صنعت نفت، با مورخانی چون ابراهیم صفایی همداستان شده و با آهنگ کلام مثبتی مینویسند:
«در حوادث ملی شدن صنعت نفت وی (الکساندر آقایان بر ضرورت حفظ قرارداد 1933م/ 1313ش (تقیزاده ـــ کدمن) اصرار داشت و آن را به حال ایران مفید میدانست و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت را وارد شدن در رقابتی بدفرجام با شرکتهای نفتی بینالمللی پیشبینی میکرد. (آقایان خاطرات)»
همانطور که ملاحظه میشود، نویسندگان همسویی و هماهنگی آشکار آقایان با باند کودتاچی 1299، وزارت جنگ و مستعمرات انگلیس و چرچیل، آیرون ساید، استوکس و همچنین غارتگران منابع نفتی ایران را چگونه ساده تلقی کرده و از زبان آقایان یکی از اصیلترین قیامهای مردمی ایران را رقابتی بدفرجام معرفی میکنند.
ضمن آن که تاریخ قرارداد 1312ش است نه 1313. در موارد متعدد نیز از اعتبار آقایان در نزد دربار و شاه سخن به میان میآورند. گویی دوستان از عهد هخامنشیان و اشکانیان سخن میگویند و به هیچوجه نمیخواهند به ماهیت این اعتبار یا نفوذ و یا ملاحظات حاکمه یک ابرقدرت مسلط نظیر انگلستان در خصوص عوامل خود سخنی بگویند.
در این مقاله، علاوه بر نوع نگاه و نگرش اشتباهاتی نیز وجود دارد که پرداختن بیشتر بدان بطالت عمر است و بس. شاید الکساندر آقایان اندکی، چهره مرموز انگلیسی و مبهم داشت که ممکن است، نویسندگان و دفتر ادبیات انقلاب اسلامی به خاطر کثرت اشتغالات از آن سردرنیاورند که به یقین چنین نیست؛ ولی این مطلب در مورد پسرش، فیلکس آقایان که دارنده یکی از بزرگترین مافیای مواد مخدر در ایران و جهان بوده صادق نمیباشد؛ اما نگارش ادبیات تمجیدی بسیار تعجبآور است؛ به همین خاطر، به نمونهای از نحوه ارجاع مطلب به خاطرات فردوست اشاره میکنم که البته همه نویسندگان پهلویگرا، ملیگرا، اسلامگرا و چپگرا در مورد آقایان حرفهای بیشتری دارند که خاطرات فردوست دمدستترین آن است که بهطور حتم دوستان آن خواندهاند و در پرونده نیز وجود دارد.
«فیلکس آقایان در حد عجیبی از مسایل ایران و سیاست بینالمللی و تشکیلات خفیه و اف.بی.آی…به ضرب پولهای کلان بهدستآوردهبود. فیلکس آقایان عضو بلندپایه مافیای امریکاست. او در قاچاق مواد مخدر روی دست اشرف زده بود؛ ولی رد به هیچ فردی نمیداد… برادر کوچکتر فیلکس جزو هیات رییسه توزیع مواد مخدر در امریکای جنوبی است.
او از دوستان محمدرضا بود و به اتفاق محمدرضا و چند تن دیگر (جمشید و مجید اعلم و پروفسور یحیی عدل) هر شب تا یک دو نیمه شب به ورق بازی میپرداختند… فیلکس مرد هرزه و شوهر بدی بود و تنها با زنهای کاباره رفتوآمد داشت و اکثر مستخدمین کابارهها تابع محض او بودند. او بزرگترین سازمان مخفی کانگستری را در ایران اداره میکرد و از کابارههای تهران، آبادان و خرمشهر و غیره حق و حساب میگرفت.»
اما همین مطلب در فرهنگ چنین آمده است:
«در سالهای پایانی حکومت پهلوی، آقایان شهرت ویژهای یافته بود و عنصری قلمداد میشد که از اوضاع داخلی ایران و جهان و نیز از تشکیلات سازمان سیا و اف.بی.آی آگاه است و در آن سازمانها صاحب نفوذ است. رفته رفته، وی در ایران با اجیرکردن گروهی، سازمان مخفی تشکیل داد و به باجگیری از کابارههای خرمشهر و تهران و آبادان پرداخت. پس از چندی، دامنه فعالیتهای بس پرسود وی و برادرش شاهین آقایان شامل تجارتهای غیرقانونی و قاچاق نیز گشت. چنان که شاهین در سال 1344 قراردادی با بنگاه صادرات تریاک بست. به گفته فردوست در شمار سرمایهگذاران اصلی در شبکه توزیع مواد مخدر در امریکای لاتین درآمد. (ص 282)»
بدیهی است، عضویت در مافیای مواد مخدر و قاچاقچی بودن و سرمایهگذاری چقدر متفاوت هستند. از همه اینها که بگذریم، چقدر اطلاعات جالب توجه دیگری درباره فیلکس آقایان منتشر شده و در پرونده مزبور در فرهنگ ناموران بوده که در زندگینامه وی منعکس نشده است.
به نظر میرسد، پرداختن به این محور کفایت مینماید؛ وگرنه آنقدر غلط و نادیده گرفتن حقایق تاریخی و تلطیف عملکرد پهلویها در این مجموعه و در خصوص فرهنگ آمده است که هنوز برای صاحب این قلم غیرقابل باور است. زندگینامههایی چون آرشام، اسکندر آزموده، بهرام آریانا… و معرفهای بسیاری که در پروندهها بود و متاسفانه یا به کناری نهاده شدند و یا نادیده گرفته شدند که از جمله نادیدهگرفتنها میتوان به حذف پرونده مصطفی فلیرام، یکی از رابطان اصلی کاخ سفید و شاه اشاره کرد که گزارش آن در کتاب شیر و عقاب جیمز بیل آمده بود و در موارد متعدد پرده از اعمال نفوذها به نفع ایالات متحده برداشته بود که پرونده کامل آن حذف و حتی خرد شده بودند، همچنین پرونده خانواده روئینی، از ماموران اعزامی سیا در بعد از انقلاب ـــ برابر اسناد لانه جاسوسی ـــ و جالبتر از همه حذف چهرههای مشهوری از فداییان اسلام چون رسولزاده، حکایت از علاقمندی بانیان اصلی فکری فرهنگ ناموران به عدم ثبت تاریخی خطوط تماس مبارزه مخالفان و مدافعان رژیم پهلوی دارد.
5ـــ تجلیل رهبران گروههای مذهبی تحت حمایت انگلیس و امریکا
همانطور که در محورهای پیشین ذکر کردیم در فرهنگ ناموران معاصر شخصیتهای مذهبی ـــ سیاسی شیعیان و مراجع تقلید نظیر آخوند خراسانی، ملامحمد آملی و آقانورالله اصفهانی، محمدتقی نجفی اصفهانی، شیخ محمدتقی بهلول (ص 184) و آیتاللهزاده خراسانی بهطور عمده مورد طعن وافتراهای تاریخی شدیدی قرار گرفتند که بر اساس منابع مربوط به دشمنان آنان نوشته شده است؛ اما جالب است که وقتی سخن از رهبران فرقه اسماعیلیه است، آن هم تنها فرقه «نزاریه» آن که اقلیت کوچکی از مسلمانان هستند و رهبران آنها آشکارا تحت حمایت دولت انگلستان بوده و در مسیر منافع آنها عمل میکنند، به شدت تجلیل شده و به زبان دیگر، فقط به متون و نوشتههای تبلیغی آنها اکتفا گردیده و به هیچ روی انتقاد و یا ابهامی مطرح نمیشود و با نهایت احترام و تکریم در حد ائمه شیعه(ع) از آنان تجلیل میشود. حال آن که همین نویسندگان با تکیه بر نوشته غیرمعتبر حسن اعظام قدسی آن هم از قول کنسول بینام انگلیس در نجف و یا دیگر نویسندگان فراماسونر، آخوند خراسانی ـــ مرجع تقلید و دانشمند بزرگ شیعی ـــ را مزدبگیر انگلیس و به دروغ موقوفه شیعیان اود را موقوفه انگلیسی و آخوند را فراماسونر معرفی کردهاند؛ ولی در این چند مقاله، همکاری با انگلستان را مایه اعتبار دانسته و با بیانهای مختلف به تبلیغ رهبران فرقه و حتی تبلیغ خود فرقه نزاریه اسماعیلی پرداختند که بسیار در خور توجه است. عبارت ذیل یکی از آن نمونههاست:
«آقاخان چهارم در 1936م در ژنو به دنیا آمد. پدرش، علیخان ـــ پسر ارشد آقاخان سوم ـــ و مادرش، جوآن انگلیسی تبار بود… مدت نه سال در مدرسه شبانهروزی رسی در سوییس درس خواند. معروفترین فارغالتحصیل این مدرسه محمدرضا پهلوی، شاه مخلوع ایران بود… تحصیلات عالی را در دانشگاه هاروارد امریکا ادامه داد. پس از آن که سمت امامت یافت، ناگزیر یک سال در دوره لیسانس او وقفه افتاد… از درگذشت آقاخان سوم به موجب وصیتنامه وی، نوه او، کریم به عنوان چهل و نهمین مولانای حاضر، امام اسماعیلیان نزاری، جانشین او شد. اما انتخاب کریم، غیرمنتظره بود؛ چه غالب نزاریان انتظار امامت علی خان، پسر ارشد آقاخان را داشتند؛ ولی آقاخان که به عنوان امام، انتخاب جانشین را از اختیارات خود میشمرد، کریم را به خلافت پس از خود بگزید… که جوانی تحصیلکرده و پرورشیافته آن عصر، به امامت منصوب شود. چنین کسی در منصب امام چشمانداز جدیدی به زندگی خواهد داد… آقاخان در نظر داشت، تسهیلاتی فراهم آورد تا 1380ق/ 1960م هر اسماعیلی دارای خانهای از آن خود باشد و آقاخان چهارم شرایط مالی چنین طراحی[ای] را آماده میدید. (239)»
شاید پرداختن بیش از پیش مایه اتلاف عمر و وقت شریف باشد؛ چرا که نویسندگان محترم برخلاف آنکه عنوان میکنند، آقاخان چهارم از ملکه انگلیس لقب عالیجناب گرفت و از محمدرضا پهلوی، شاه ایران لقب حضرت والا و مدتی هم همراه شهناز پهلوی که به تازگی از همسرش اردشیر زاهدی جدا شده بود، در سوییس به سرمیبرد و شهناز پهلوی آنقدر غیرت داشت که به علت تفاوت مذهب با او ازدواج نکند، در جشن ازدواج ایشان یعنی امام با یک دختر انگلیسی مسیحی، اشرف پهلوی ـــ خواهر بدنام محمدرضا پهلوی ـــ همراه با چهل کیلو خاویار اعلای ایران از طرف دربار حاضر میشود، چنین مینویسند:
«شاه کریم حسینی، آقاخان چهارم که در غرب به حضرت والا، پرنس کریم آقاخان چهارم نام بردار شده است، به عنوان رهبری مسلمان و متجدد که دارای وسعت نظر و مشرب و بینش روشن و انعطافپذیر مذهبی و اجتماعی است، شناخته میشود.»
این نویسندگان علاوه بر تاکید بر وسعت نظر و انعطافپذیری مذهبی جناب شاه کریم حسینی ـــ که به هیچوجه جنبههای آن را توضیح ندادهاند ـــ به تلاش وی برای مدرنیزاسیون جامعه اسماعیلی با استفاده از نظریات پیتر هنگل و تلاش برای خانهسازی وایجاد شغل برای پیروان اسماعیلی و تاسیس سازمان خدمات پیشرفت صنعتی و تهیه وام و کارشناس مالی برای اسماعیلیها نیز اشاره دارند که در کتب تبلیغی فرقه اسماعیلیه آمده است که نوع نگارش آن از اساس با منطق فرهنگنامهنویسی همخوانی ندارد و بعید به نظر میرسد، در کتابهای تبلیغی خود فرقه اسماعیلی نیز چنین ترسیم زیبا و جذابی از رهبری فرقه صورت گرفته باشد. از همه اینها که بگذریم، جناب آقاخان، ایرانی نیست، او متولد و مقیم ژنو و پدرش نیز مقیم ژنو و مادرش انگلیسی است، پدربزرگش نیز متولد کراچی و متوفا در ژنو است که توسط شاه تابعیت ایرانی به پدر ایشان اعطا شده است. حال چرا در کنار حذف بسیاری از عناوین و شخصیتها در فرهنگ ناموران بر حفظ، نگارش و تبلیغ ایشان تاکید شده، جای بسی سوال دارد. همین زبان و ادبیات در مورد آقاخان دوم نیز جاری است. کموبیش همه متون تاریخی ایران، از شورش آقاخان محلاتی به عنوان شورش علیه دولت ایران در زمان امیرکبیر نام بردهاند و به ظاهر، برای نخستین بار نویسنده محترم فرهنگ ناموران از شورش آقاخان به عنوان قیام نام میبرند و بعید است، اولیای دفتر ادبیات انقلاب اسلامی فرق میان شورش و قیام را ندانند. خاصه آن که حمایت انگلیسیها در برانگیختن این شورش از مطالب آشکار تاریخ است که آقاخان دوم پس از شکست به خود انگلیسیها در بمبئی ملحق میشود.
«علیشاه و سروجهانخانم در 1296ش/ 1853م به بمبئی رفته و به آقاخان اول ملحق شدند. علیشاه سالهای بسیاری از ایران دور مانده و طی این زمان تا رسیدن به بمبئی تجربه بسیار اندوخت و پخته گردید. از آن پس بود که علیشاه وظایف خود را به عنوان ولیعهد امام فراگرفت.(241)»
شاید ذکر نوع ارتباط آقاخانها با انگلیسیها در فرهنگ ناموران دفتر ادبیات جالب توجه و خواندنی باشد:
«در طول چند دهه بر اثر مساعی آقاخان محلاتی، میان نزاریان و انگلیسیها حسن روابطی حاصل شده بود که آقاخان دوم نیز بهجد در حفظ آن کوشید. هنگامی که جیمز فرگوسن، حکمران بمبئی شد، آقاخان دوم را به عضویت شورای قانونگذاری بمبئی منصوب کرد و دولت هند پذیرفت، مقرری آقاخان اول را برای پسر وی تعیین کند.
وی… با پشتیبانی انگلیس، از مقامات عثمانی امتیازاتی برای اسماعیلیان سوریه گرفت که از جمله معافیت از پرداخت مالیات و خدمت نظام بود. اقدامات اصلاحی آقاخان دوم که رفاه نسبی و روزافزون جامعه خوجههای نزاری را به همراه داشت و نیز حمایتهای انگلیس، باعث شهرت و اعتبار زیاد وی نزد مسلمانان هند شد. چنان [که] او را به ریاست انجمن علیمحمدی برگزیدند … (که) برای رفاه مسلمانان هند امکان فعالیت اجتماعی و آموزش ایجاد کرد. امکانات مالی رهبر خوجگان نزاری همواره فراوان بود، چنانچه گزارشها نشان میدهند، ثروت رهبر کنونی آنان و خانواده وی پیوسته رو به ازدیاد دارد و سپردهها و اعتبار مالی آنان در بانکهای انگلیس دایما افزایش یافته است.»
پرداختن به مطالبی که واضح و آشکار است، جنبه تبلیغی و توجیهی در اجرای وظایف رهبری گروهی از مسلمانان مقیم هند دارد و فرهنگ ناموران نیز دانسته و یا نادانسته بلندگوی تبلیغیای چون بوس ماهر شده است که مینویسد:
«قریب سی سال، از 1324 تا 1355ق او خود را رهبر مسلمانان هند نشان داده بود، کاری شگفتانگیز به واقع از نظر سیاسی کمنظیر … بود.
وی رهبر فرقه کوچک اسماعیلیان نزاری بود؛ حال آن که اکثریت مسلمانان هند اهل سنت بودند. وی دوران رهبری خود را بیشتر دور از هند و در اروپا گذرانده بود و با امکانات ضعیف ارتباطی آن زمان با هوادارانش مرتبط بود. این نحوه رهبری اعتباری برای او آورد تا آنجا که کار وی را کارآزمودگی و مهارت سیاسی شگفتانگیز دانستهاند.»
نویسندگان فرهنگ به هیچ روی بیان نداشتهاند، این امام! در دوران امامت خود چه شگفتی و چه اتفاق مهم سیاسیای در زندگی مسلمانان سامان داد؛ جز آن که به تعبیر جواهر لعل نهرو درباره جناب آقاخان «همکار نزدیک امپریالیزم بریتانیا و طبقه حاکم انگلیسی بوده باشد و از پیروان خود بخواهد که در خدمت منافع انگلستان باشند.» با این وجود، همین نویسنده که از آقاخان به عنوان رهبر مسلمانان هند با توفیقاتی شگفتانگیز یاد میکند، از قول مرید آقاخان به نام فدایی خراسانی که از طرف او موظف گردید تا تاریخ اسماعیلیان را بنویسد، چنین میگوید:
«کارشناسان حقوقی مذهب اسماعیلی که همراه آقاخان اول از ایران به هند رفته بودند، ظاهرا اعتقاد داشتند که اسماعیلیان هند مقام امامت و قداست آقاخان را درست بهجانیاوردهاند؛ لذا لازم دانستند، کتاب دعوت تازهای نوشته شود و در آن با نگرشی تاریخی ـــ اعتقادی اصالت امامت و قانونی و مقدس بودن زعامت امام اثبات شود. (246)»
البته، سخن در جزییات مباحث بسیار است که راجع به بسیاری از موارد مطروحه به لحاظ ادبیات تبلیغی آن سخن داریم؛ خاصه آن که لازم است، کلیه منابع موجود در پرونده مورد بازنگری جدی قرار گیرد که در آن صورت، روشن خواهد شد که ادبیات حاکم بر مقالات تا چه حد تحت تاثیر نوشتارهای تبلیغی مریدان آقاخانها نظیر فدایی خراسانی، بوس ماهر و دیگران است.
6ـــ تلطیف چهرههای سیاسی گروههای سیاسی ضد انقلاب
یکی دیگر از بحثهای قابل اعتنا در فرهنگ پرداختن به چهرههای سازمانی گروههای سیاسی است.
ما برای نمونه به سه مورد اشاره میکنیم: 1ـــ بهرام آرام از سازمان منافقین خلق 2ـــ سرهنگ عبدالرضا آذر از سازمان نظامی حزب توده و فرمانده نظامی فرقه دمکرات آذربایجان 3ـــ مهدی آذر از جبهه ملی.
بهرام آرام که از چهرههای مشهور سازمان منافقین خلق است و همانطورکه در زندگینامه وی نیز عنوان شده، از جمله کسانی است که با گرایش مارکسیستی سازمان همراه و خود در راس یکی از هرمهای مبارزه با گرایش اسلامگرای سازمان قرار گرفت و اقداماتی از قبیل طراحی قتل شریف واقفی و سوزاندن جسد وی در خارج از شهر تهران توسط بهرام آرام مطرح نگردیده است؛ بلکه با جملاتی مبهم از کنار جنایت و انتقال و سوزاندن جسد شریف واقفی توسط بهرام آرام و همدستانش عبور کردهاند و پیش از این نیز از درگیریهای مختلفی که با شریف واقفی وجود داشته؛ خاصه تبعید وی به مشهد و کار در یک کارخانه برای یافتن روحیه پرولتری (کارگری)… سخنی به میان نیامده است.
نکته دیگری که در خصوص بهرام آرام مغفول مانده، مساله به راه انداختن و گسترش فساد جنسی در سازمان منافقین خلق توسط وی و جدایی زنان از همسرانشان در خانههای تیمی سازمان بوده است که مورد غفلت واقع شده است. اقدامی که میتواند در بازیابی انحرافهای بعدی سازمان منافقین سرفصل مناسبی را باز نماید. شاید دوستان، فقدان اطلاعات را بهانه نمایند؛ حال آنکه اطلاعات و مطالب، هم در سری منابع و فیشهای مربوط به بهرام آرام وجود داشته است و هم، نویسندگان محترم نسبت به آن آگاهی کامل داشتند؛ ولی معلوم نیست، چرا نویسندگان فرهنگ از مطالبی که توسط اصحاب منافقین خلق در مطبوعات اوایل انقلاب در تنقیه از بهرام آرام و یا به دست دیگر نویسندگان ذکر شده (احمد احمد ص 336) چشم پوشیدند.
از جمله چهرههای دیگری که در فرهنگ مورد توجه واقع گردید، سرهنگ عبدالرضا آذر، افسر برجسته سازمان نظامی حزب توده و فرمانده نظامی فرقه دمکرات به هنگام تلاش شورویها برای تجزیه شمال ایران بوده است.
از آنجا که نگارنده، خود ابتدا زندگینامه آذر و فریدون آذرنور را نگاشته است، به اطلاعات موجود در منابع مربوط به وی وقوف کامل دارد.
نویسنده محترم به گونهای نوشته است که آذر، قبل از جنگ جهانی و ورود شورویها به حزب توده پیوست؛ حال آن که اساس تشکیل حزب توده با مساعدت روسها در ایران، بعد از اشتغال ایران پیریزی شد.
هرچند، نویسنده محترم بیان نمیدارد که طراح شورش افسران خراسان، سرگرد علیاکبر اسکندانی بوده و در درون رهبری حزب توده آذر مدافع آن به شمارمیرفته است و نیز کشمکش بر سر این بحث که آیا با طرح اسکندانی مبنی بر جداسازی بخشی از کشور آن هم در مرز شوروی به عنوان پایگاه انقلابی، موافقت بنماید یا خیر؟ به اعتقاد بسیاری اسکندانی و آذر خودسرانه این اقدام را سازمان دادهاند؛ چرا که در مراحل اولیه روسها از پذیرش آن خودداری کردند. صرفنظر از این بحثها، نویسنده به خلع سلاح پادگان مرزی مراوه تپه اشارهای نمیکند و به هیچوجه ابعاد شورش مسلحانهای که ایشان با نهایت احترام بارها از آن به عنوان قیام یاد میکند را روشن نمینمایند و از تصمیم جنبش مارکسیستی در جداسازی بخش شمال شرقی کشور به عنوان قیامی مسلحانه یاد میکند و درحقیقت، به طرح جداسازی حزب توده و شاید الحاق به سرزمینهای همسایه شمالی یعنی اتحاد شوروی اشارهای ندارد. پروژهای که بار دیگر در نخستین در سال پیروزی انقلاب اسلامی در منطقه گنبد به بوته آزمایش گذاشته شد و اینبار، جنبش مارکسیستی به رهبری فداییان خلق تلاش کرد تا تجربه گذشته را در گنبد تکرار کند؛ ولی به مدد فداکاری نیروهای مسلمان، این عملیات نیز با شکست مواجه گردید. جای تعجب دارد که نویسنده در توضیح پناهندگی آذر و همراهانش به شوروی و جمهوری آذربایجان و مامورکردن آنها به حمایت از جنبش تجزیهطلبانه فرقه دمکرات به رهبری سیدجعفر پیشهوری از جمله علل اختلاف و جدایی آذر و حزب توده از پیشهوری را مقاصد تجزیهطلبانه وی دانسته است. نویسنده بر اختلاف عمیق حزب توده با فرقه دمکرات تاکید میکند که بیشتر به نوعی شوخی شباهت دارد. سرهنگ عبدالرضا آذر، فرمانده سازمان نظامیان حزب توده و دهها افسر عضو این سازمان در خدمت فرقه بودهاند و درحقیقت، تفکیک حزب و فرقه و ادعای اختلاف عمیق یا از آگاهی و هوشمندی در تطهیر حزب توده است و یا از جهل جدی نسبت به تاریخ این دو سازمان متحد و همسو، زیرا پس از چندسال فرقه دمکرات و حزب توده در اتحاد شوروی با یکدیگر متحد شدند و البته، اصحاب فرقه دمکرات به خاطر اتهام تجزیهطلبی بدنام گردیدند و صد البته، رقابتهای حزبی چه در میان اصحاب فرقه و حزب و چه در میان اعضای باندهای موجود در حزب و یا فرقه که زیرمجموعه هر کدام از مسوولان و رهبران حزب بودهاند، به شدت و حدت وجود داشت؛ ولی این به معنای اختلاف عمیق میان فرقه و حزب نبوده است. تنها در صورتی این ادعا مطرح است که نویسندگان تودهای در بعد از انقلاب به خاطر تطهیر حزب توده از همکاری و معیت با فرقه دمکرات با علم به بدنامی فرقه در نوشتههای خود به این اختلافات تاکید بیشتری نمودند.
البته، نویسندگان فراموش نکردند که در ص 44، ستون دوم نوشتهاند که آذر، درجه سرهنگی (سرهنگ دوم) داشته است و دوباره در ص 45، ستون اول نوشتهاند که آذر به درجه سرهنگی ترفیع یافته بود. در واقع، با این درجه اعطایی توسط پیشهوری وی به درجه ژنرالی آن هم با انیفورم ارتش شوروی ارتقا یافت.
و نویسندگان اشارهای به سفر پیشهوری به همراه آذر به عنوان رییس ستاد ارتش با انیفورم ژنرالهای سرخ در تهران اشارهای نکردهاند. وی بعد از فرار به شوروی در ارتباط با حزب توده و سازمان نظامی آن فعال بوده که نویسنده خلاف آن را منعکس کرده است.
نکته بااهمیت، مساله بازگشت مجدد آذر به کشور است. هیچ منطق سیاسی و امنیتیای نمیتواند بپذیرد که فرمانده نظامیانی که دو شورش بزرگ تجزیهطلبانه را با حمایت شورویها سازماندهی و فرماندهی کرده و دورههای مختلفی را در اتحاد جماهیر شوروی گذرانده است و بر نیروهای سیاسی و نظامی مخالف و تودهای رژیم پهلوی در داخل کشور تاثیرگذاری مستقیم دارد و اهمیت سوابق آن بر ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری و همه مخالفان بهطور کامل آشکار است، در سال 1355 با اطلاع مقامات سازمان امنیتیای چون ساواک و به طور طبیعی سیا و موساد ـــ که به شدت نسبت به موضوع شوروی و کمونیسم در ایران حساس بودهاند ـــ اجازه بدهند، سرهنگ عبدالرضا آذر به ایران بیاید؛ بدون آنکه توافق و یا همکاری و معاضدتی صورت گرفته باشد.
عبارت (همکاری نکرد) منقول از کیانوری به هیچوجه در خاطرات وی در ص 446 نیامده است و این، از تصرفات خاص و ویژه نویسندگان است. کیانوری به رفتار شرافتمندانه آذر بعد از آمدن به ایران اشاره میکند که بدون شک منظور وی عدم مصاحبه تلویزیونی علیه حزب توده بوده است؛ ولی نگارنده این سطور به هنگام نگارش زندگینامه آذر از علیاصغر احسانی ـــ از افسران همکار آذر ـــ آورده بود که آذر با اطلاع و هماهنگی با ارتشبد نصیری ـــ رییس ساواک ـــ که همکلاسی وی بوده، به ایران آمد و طبیعی است، کسانی که با منطق مباحث بازگشت عوامل سیاسی ضدرژیم آن هم در این سطح آشنایی دارند، میدانند که این موضوع پیشزمینههای همکاری بسیاری را میطلبد و امکان ندارد، بدون توافقات ویژهای چنین اتفاقی صورت پذیرد. چنانچه در مورد ستوان حسین قبادی که افسر دونپایه بود و در شوروی به خاطر شدت ابتلا به میخوارگی دچار بیماری شدید و نقصان شعور شده بود، رژیم پهلوی در مرز ایران و شوروی او را تیرباران کرد و اجازه ورود به خاک ایران را به او نداند. حال، این اتفاق در سال 1355 بدون توافق همکاری سرویسهای جاسوسی قابل تصور نیست؛ مگر اینکه نویسنده محترم خود بخواهد برای حزب توده و افسرانش تاریخی ویژه بنویسد؛ خاصه آن که نگارنده مدارک و مصاحبه مربوط به همکاری آذر با ارتشبد نصیری را در زندگینامه وی آورده است.
مهدی آذر که برادر سرهنگ عبدالرضا آذر است، از چهرههای جبهه ملی است. صاحب این قلم با وجود سخن بسیار در خصوص پردازش زندگی ملیگرایان در فرهنگ لازم است تا با یکدیگر یک نکته را متذکر گردد:
نخست، مباحث حساس در این زندگینامهها بیشتر بر اساس متون تمجیدی نوشته شده است و آنچه در مورد روحانیون سیاسی و مذهبیون گردآوری شده، بهطور کامل از متون تنقیدی میباشد. این مساله به طرز آشکاری در متن نشان داده میشود؛ هرچند در فهرست منابع عناوین بسیاری ذکر شده است.
دوم: چند بحث اساسی که در متن به آنها توجه شده است که این مباحث عبارتند از: الف ـــ همکاری جبهه ملی با اسدالله علم و دربار.
«در اواخر تابستان 1341 شاه، بار دیگر به فکر سازش با رهبران جبهه ملی افتاد. اسدالله علم، نخستوزیر مامور مذاکره با صالح و آذر رییس و عضو هیات اجرایی جبهه شد؛ اما این گفتوگوها نیز نتیجهبخش نبوده است. ص 47»
البته، این گفتوگوها که ازقضا نتیجهبخش هم بوده، قبل از نخستوزیری اسدالله علم صورت گرفته است که با عنوان «خوردن آبگوشت ولایتی با علم» گردهم میآمدند و هدف از آن، بسیج جبهه ملی علیه دولت امینی و تاثیرگذاری آنها در متقاعدساختن امریکاییها در برکناری علی امینی بود که مقرر گردید پستهای سیاسی درجه دوم را به رهبران جبهه ملی واگذار کنند که رهبران جبهه بر سر پستهای احتمالی با علم در حال مذاکره بودند که امینی برکنار گردید و علم به نخستوزیری رسید که به هدف خود در بازی با جبهه ملی نایل آمده بود و دیگر، پس از آن به آنها اعتنایی نکرد8 و به نظر نمیرسد، نویسندگان محترم این مساله را ندانسته باشند.
ب ـــ مساله عدم حمایت از قیام 15 خرداد و تقبیح کشتار مردم در این روز به خاطر ترس از تشدید حکم بوده است.
واقعیت قضیه خلاف آن چیزی است که نویسندگان از قول یادبودنویسان آذر آوردهاند که احتمال شناسایی وی توسط ساواک میرفت. همه این مخالفان، زندانیان شناختهشده جبهه ملی بودند و اعلام حمایت از مردم و تقبیح کشتار مردم چیزی نبود که بر جرایم آنها بیفزاید. واقعیت این بود که رهبران جبهه ملی نمیخواستند از اقدامی که به رهبری روحانیت و امام خمینی صورت گرفته، حمایت کنند و معتقد بودند که ما در قیام نقشی نداشتیم و نمیدانیم چه کسانی از آن بهره خواهند برد و آن را در راستای تمایلات سیاسی خود نمیدیدند؛ مگر مرحوم دکتر مصدق که در احمدآباد تبعید بود و از قیام مردم حمایتی کرد و یا در برابر کشتار گسترده آنها واکنشی نشان داد و این، در حالی بود که برای تولد نوههای اعضای جبهه ملی کارت تبریک و یادداشت ارسال میکرد. بدون شک، عدم حمایت اعضای جبهه ملی با اشاره دکتر مصدق بوده است و بهتر بود، رییس دفتر ادبیات انقلاب اسلامی با همکاری واحد پانزده خرداد و منابع موجود در دفتر این موضوع را مورد بررسی قرار میدادند تا خواسته و ناخواسته بلندگوی تمجیدنویسان مخالف امام خمینی و انقلاب اسلامی نشوند.
7ـــ انتساب امور غیرواقعی به سیاسیون مذهبی
برای اثبات این فرض، نگارنده شواهد بسیاری دارد و برای اختصار و پرهیز از اطناب به زندگینامه شهید سیدحسن آیت، ص 372 میپردازم:
الف ـــ ادعای گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به پیشنهاد آیت.
با استناد به ص 31 کتاب درسهایی از تاریخ سیاسی… آمده است:
«از مهمترین کارهای او در این مجلس، پیشنهاد گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی بود که به تصویب مجلس رسید.»
نخست اینکه به هیچوجه در ص 31 کتاب درسهایی از تاریخ سیاسی… چنین مطلبی نیامده است که آیت، پیشنهاددهنده گنجاندن اصل ولایت فقیه بوده است. بحث ولایت فقیه از زمان تدریس حضرت امام(ره) در نجف به سال 1346 به عنوان یک بحث جدی بین مخالفان مذهبی رژیم پهلوی مطرح بود و کتاب حکومت اسلامی؛ نامهای از امام موسوی به کاشفالغطا سند آن است.
دیگر آنکه در پیشنهاد بحث ولایت فقیه کموبیش همه عناصر مذهبی و علمای حاضر در مجلس خبرگان مدافع و پیشنهاد آن بودند که در راس آنها آیتالله شهید بهشتی به چشم میخورد9 و البته از جمله مخالفان آن نیز بنیصدر، مقدم مراغهای و… بودهاند؛ بنابراین عنوان «پیشنهاددهنده ولایت فقیه» توسط نویسنده برخلاف منابع و متون همان کتاب مورد استناد با هدف خاصی مطرح شده است که اصحاب دفتر، خود بهتر میدانند که اصرار به القای این مطلب با چه هدفی است، خاصه آن که آیت، پروژه جدی تخریب در بین باقیماندگان منافقین خلق است.
ب ـــ ترور شهید آیت و انتخاب آن.
«حسن آیت، صبح چهارشنبه 14 مرداد 1360 هنگام خروج از منزل به دست چند تن ترور شد و به شهادت رسید. طبق گزارشهای رسمی، ترورکنندگان از اعضای سازمان مجاهدین خلق بودهاند.»
از نوع گزارش مشهود است که نویسندگان درصدد بیان این مطلب هستند که شاید سازمان اطلاعات (شکلنیافته جمهوری اسلامی) آیت را به شهادت رساندند و بعد در اطلاعیهای رسمی برعهده منافقین خلق گذاشتهاند.
شهادت آیت در اوج عملیات تروریستی منافقین خلق بوده و عوامل و افراد تروریست آن بهطور کامل شناختهشده و به انجام چنین عملیاتی بهطور رسمی و علنی اعتراف کردهاند و در پی آن در دادگاه محکوم و مجازات شدند و این چیزی نیست که نویسنده آن را نداند و بخواهد به گردن گزارشات رسمی بیندازد و به علت هماهنگی ملیگرایان، بنیصدر و منافقین خلق منطقی بود که مخالفان جدی آنها در صدر فهرست ترور باشند؛ چنانکه آیتالله خامنهای، شهید بهشتی و اعضای حزب جمهوری اسلامی… و آیت در این فهرست قرار داشتند که چنین هم شد و سازمان منافقین خلق نیز آن را برعهدهگرفت.
پروژه تشکیک در شخصیت آیت، مدعی است که توسط باقیماندگان از منافقین خلق به طور جدی پی گرفته شده است که از جمله آن میتوان به مقالات مجله چشمانداز اشاره کرد؛ چرا که آیت از مدافعان جدی ولایت فقیه بوده است و به علت سوابق ارتباط با مظفر بقایی و حزب زحمتکشان و تردید و ترددهای وی در سالهای قبل از انقلاب با حزب زحمتکشان و مظفر بقایی به شدت درصدد تخریب وی هستند. طبیعی است که اگر آیت، آلوده به چهره بدنامی چون مظفر بقایی گردد و از طرف دیگر، او تنها پیشنهاددهنده اصل ولایت فقیه باشد، نتیجه معلوم است که مظفر بقایی و به تبع آن انگلستان و امریکا و سیا در ورای پیشنهاد طرح ولایت فقیه دیده خواهند شد و این با تئوری تاریخنگاری پهلویها و ملیگرایان درباره جریانسازی انقلاب اسلامی توسط امریکا و انگلیس همخوانی بسیاری خواهد داشت؛ بهویژه که شاهد و عامل اصلی این پیشنهاد توسط جریان مرموزی کشته شده است که ارگانهای رسمی آن را به گردن سازمان منافقین خلق انداختهاند و این چیزی نبود که از ذهن نویسنده هوشمند مقاله دور باشد و البته، نگارنده معتقد است که مکتوبات نویسنده محترم در خصوص آیت با منابع تطبیق داده شود تا صحت، اصالت و یا تناقض آنها با واقعیت منابع روشن گردد و بدیهی است که نویسنده به بسیاری از سوابق مبارزاتی آیت اشارهای نمیکند. سوابقی چون تبعید به دامغان، احضارهای مکرر در ساواک قم و بازجوییها، تدریس دروس جامعهشناسی و تاریخ نهضت اسلامی بین طلاب حوزه علمیه.
نویسنده با استناد به نامهای در سال 1342 که از مظفر بقایی انتقاد میکند، سعی دارد با تمسک به نوشتههای آیت، وی را عنصری کجفکر و بعدها مخرب و جوانی احساساتی و ناپخته معرفی نماید.
در حالی که همین نویسندگان وقتی به رهبری فرقه اسماعیلیه و آقاخانها رسیدند، بارها از پختگی و فرزانگی آنها داد سخن دادهاند. صرفنظر از مجموعه مقاله و نوع بهرهبرداری از منابع، نویسنده در آخر مقاله عبارتی را میآورد که قابل توجه است:
«آیت معتقد بود، دشمنان حقیقی استعمار و استبداد را فقط در نیروهای مذهبی میتوان سراغ گرفت و جریان ملیگرایی در تاریخ معاصر ایران عمدهترین کاری که کرد، گمراه کردن مردم از خط اصلی مبارزه با استعمارگران بود و پس از انقلاب نیز همین هدف را دنبال کرده است؛ بدین لحاظ او اصلیترین کار شناخت تاریخ معاصر را «شناخت توطئهها و دسایس و نیرنگهای دشمنان» میداند.
دیدگاه آیت نسبت به جریانهای سیاسی موثر در تاریخ معاصر ایران به ویژه نیروهای ملی به موازات تحولات سیاسی پس از انقلاب تغییر یافت. (ص 373)»
جالب توجه است که این مطلب هیچ ماخذی ندارد؛ بهویژه پاراگراف اخیر آنکه بیتردید هدف اصلی نویسنده بوده است. حال سوال این است:
اگر دیدگاه آیت در ماههای آخر زندگیاش آن هم در اوج مبارزه متقابل نیروهای مذهبی و ملیگرایان که آستینی از آنان به ترور بیرون آمده است، تغییر یافته بود، چرا با هفده گلوله ژ ـــ 3 منافقین خلق پاسخ خود را یافته است؛ در حالی که هدف اصلی مبارزه آیت، ملیگرایان بودند، نه منافقین و البته، یکی از حلقههای وصل ملیگرایان و منافقین خلق در آن زمان، ابوالحسن بنیصدر بود (که هنوز در خانههای تیمی سازمان منافقین مخفی بود و از کشور نگریخته بود.)
جناب نویسنده محترم که سیاستگذار اصلی جریان حاکم بر فرهنگ ناموران است، این برداشت و دریافت را از کجا آوردهاند و این در حالی است که وقتی نگارنده این سطور در مقاله عبدالرضا آذر نوشته بودم که «فرقه دمکرات آذربایجان به رهبری پیشهوری و با حمایت شوروی در صدد تجزیه ایران برآمدند.»
برای حمایت شوروی از فرقه دمکرات که انتساب آن به خاطر وضوح نیاز به هیچ دلیل مکتوبی هم ندارد، سند و مدرک میخواستند.
8ـــ نادیده گرفتن گرایشات مذهبی و سیاسی شخصیتهای فرهنگی
اگر پرداختن به چهرههای سیاسی ممکن است، همراه با حساسیتهای ویژهای باشد، بدون شک این حساسیت در مورد شخصیتهای فرهنگی باید کمتر باشد تا نویسندگان بتوانند با تعصب کمتری به تحلیل شخصیت بپردازند. از جمله شخصیتهایی که در این فرهنگ مورد بحث جدی قرار گرفت، جلال آلاحمد میباشد که بیش از سیزده صفحه را به خود اختصاص داده است.
البته، مقاله جلال برخلاف دیگر مقالات در دو قالب جداگانه و توسط دو نویسنده نوشته شده است و بهظاهر حکایت از دغدغهها و یا کاستیهایی در مقاله اول دارد که بعضی دلسوزان فرهنگ را بر آن داشت تا تکلمهای را بر آن اضافه نمایند.
واقعیت آن است که جلال آلاحمد، چند دوره زندگی دارد. در دوره نخست به تبع خانواده، وی فردی مذهبی و طلبه علوم دینی است؛ ولی پس از مدتی از این سبک زندگی خود دست میشوید و با توجه به فضای سیاسی کشور گرایش چپگرایانه پیدا کرده و به حزب توده میپیوندد و به عنوان یک نویسنده فعال و روزنامهنگار فعال جنبش چپ عمل مینماید که البته، این دوره کمتر از پانزده سال است که از سال 1323 آغاز میشود. هر چه به پایان این دوره نزدیکتر میشویم، جدایی جلال از مارکسیسم بیشتر میشود و گرایش مذهبی بیشتری پیدا میکند. هرچند وی در این سالها تحت تاثیر خلیل ملکی نیز قرار دارد؛ ولی آرام آرام از خلیل ملکی که به رژیم پهلوی و صهیونیستها نزدیک شده بود، بریده و به جریانی مذهبی و از قضا به امام خمینی نزدیک میشود که نماد آن ملاقات با امام(ره) و تجلیل مکرر ایشان از جلال به خاطر نگارش کتاب غربزدگی و سپس در خدمت و خیانت روشنفکران و اهدای مبلغ قابل توجهی به خاطر کتاب غربزدگی است. (شمس آلاحمد) نویسنده محترم از موضوع تجلیل امام خمینی ـــ که درباره کمتر اثری به ستایش مینشست ـــ هیچ ذکری به میان نمیآورد؛ ولی به تفصیل نقد جناب آشوری را درباره آثار جلال در زندگینامه آشوری و جلال قلمی نمودهاند.
حال آنکه نویسنده اصرار دارد، این ارتباط و هماهنگی جلال با خلیل ملکی را تا سال 1348 نیز تداوم بخشد؛ در صورتی که خلیل ملکی پس از بازداشت در جریان کودتا در عمل به صورت همکار رژیم پهلوی درآمد؛ به نحوی که خود جلال به خاطر احترامش به خلیل ملکی ناچار به هزار وصله و پینه است و بی سبب نیست که خلیل ملکی، جلال آلاحمد و داریوش آشوری به اسراییل دعوت میشوند. خلیل ملکی و داریوش آشوری تحت تاثیر کیبوتصهای اسراییلی قرار میگیرند؛ اما جلال در اعتراض به سیاستهای اسراییلی کتاب سفر به ولایت عزراییل را مینویسد. امری که نویسنده زندگینامه از نوشتن آن یا اکراه دارد و یا اطلاع ندارد و این سفر به سال 1340 است (مقاله آشوری، ص 198) هرچند نویسنده محترم در مقاله آشوری نوشته که آشوری به توصیه خلیل ملکی به اسراییل رفت؛ ولی واقعیت، هماهنگی موساد و ساواک در دعوت اسراییل برای تاثیرگذاری بر این نویسندگان است؛ چنانچه داریوش آشوری و خلیل ملکی به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند و سالها مدح اسراییل را میکردند. (همان مقاله)
نکته دیگری که در زندگینامه جلال آلاحمد قابل توجه است، فقدان توجه به روند گرایش جلال به مذهب است. سفر به حج و نوشتن کتاب خسی در میقات از نویسندهای چپگرا و جدایی وی از جامعه سوسیالیستها و خلیل ملکی بسیار قابل توجه میباشد و البته، زمانی که او از جنبش چپ دست کشیده است، گزارش مورد اشاره نویسنده از ماموران ساواک در تاریخ 15/2/1348 مفهوم مییابد نه هماهنگی با خلیل ملکی.
در مواردی که در این مقاله آمده است و جای تعجب را برمیانگیزد، اشاره نویسنده به شریعت سنگلجی و کسروی است.
«پیش از آن با آرا و عقاید نواندیشان دینی چون شریعت سنگلجی و ظاهرا از آن طریق در سالهای آخر دبیرستان با حرف و سخنهای احمد کسروی آشنا شده بود.» (ص 302)
جلال به هیچوجه شریعت سنگلجی و کسروی را نواندیشی دینی نمیداند و ازقضا کسروی را هماهنگ با دیکتاتوری رضاخانی، یک آفت جدی برای رشد فکر و ترقی روشنفکری کشور برمیشمرد و کسروی را ضد دین و مذهبساز میداند (در خدمت و خیانت…) و شریعت سنگلجی را پیرو کسروی میداند که جز در مساله رجعت، هیچ سوال و ابهام دیگری را مطرح نکرده است و برخلاف فضلی که در تاریخ برای کسروی قایل بود، او و پیروانش را دارای نقش مخربی در تاریخ فکری ایرانیان میداند.
جلال آلاحمد در این باب، نکته دیگری در نقد کسروی بازی و فردوسی بازی با اشاره به سخنرانیهای کسروی و حکمت… در مدارس دارد که خود، سخنان او را شنیده است و نه از طریق نواندیش دینی مفروض نویسندگان دفتر ادبیات چون شریعت سنگلجی. البته، باید اذعان داشت که اگر یادداشت کارنامه ادبی جلال که گفتنیهای بسیاری را آورده و تا حدودی کاستیهای آن را جبران کرده است، در کنار فقدان توجه به گرایش جلال به مذهب از سوی نویسندگان مطالب زندگینامه امیرحسین آریانپور در خور توجه میباشد؛ چرا که گرایشهای ضد دینی وی را در تدریس درس جامعهشناسی و تبلیغ اندیشه مارکسیسم را به هیچ روی متذکر نشدهاند. مسالهای که سبب اختلاف شدید وی و شهید استاد مطهری در دانشکده الهیات و کشمکشهای گسترده فکری و سیاسی میان آن دو شده بود.
عدم حضور آریانپور در سلامهای دربار که البته شهامتی را هم طلب میکرده، همراه با احترام فراوان ذکر شد؛ ولی تلاش محمد آقازادهخراسانی برای آزادسازی یاران کلنل پسیان بدون وجود دلایل کافی و مستند و بر اساس قول دشمنانش (ص 251) رشوهخواری کلان معرفی شده است. جالبتر اینکه نویسندگان محترم در مورد حمله عوامل رژیم پهلوی به آریانپور برای نخستین بار عصبانی شده و رگ غیرتشان بیرون میزند و با واژه مزدوران رژیم به نام دسته حسن سیاه یاد میکنند که البته معلوم نیست، چقدر راست باشد؟
«یک بار نیز گروهی از مزدوران رژیم به نام حسن سیاه که وی را مورد تعرض قرار دادهاند.»
اما وقتی که گزارش قیام گوهرشاد در زندگینامه آقازاده خراسانی را مینویسند، از شیخ محمدتقی بهلول به عنوان سردسته معترضان یاد میکنند. قیامی که در آن دستکم دو هزار نفر در مسجد به شهادت رسیدهاند. شیخ محمدتقی بهلول را به نام «مسبب اصلی حادثه مسجد گوهرشاد (ص 251) و در جای دیگر سردسته شورش معرفی مینماید. همین نویسندگان وقتی که به زندگی صالحخان آصفالدوله که در زمان خود به باجگیری و ارتباط با بابیه شناخته شده بود، به شدت تجلیل و تعظیم مینمایند (ص 206) و از جزییات خدمات شده و ناشده وی با احترام یاد میکنند.
کلام آخر آن که سخن درباره فرهنگ ناموران و تدبر در مطالب آن بسیار زیاد است و به نظر نمیرسد با کمترین بیطرفی علمیای آن را نگاشته باشند و چنانچه موضعی هم اتخاذ شده، چندجانبه بوده باشد.
نگارنده در پایان ناگزیر است، به عنوان یک محقق متون تاریخی معاصر به صراحت بیان نماید که این متن به هیچ روی به دیدگاه اسلامگرایان دستکم در بخشهای مورد اشاره تعلق ندارد و در هر موردی حاکمیت مطلق و تعصب تام نویسندگان منابع همراه با تمجید و تملق بسیار بر آنها به طور آشکار وجود دارد و تنها و تنها بار عظیم مالی و اداری آن بر عهده سازمانی نهاده شده که وظیفه آن ترسیم واقعیات علمی و عینی انقلاب اسلامی و ترسیم یک چهره درست تاریخی از حقایق تاریخ معاصر است.
پینوشتها
________________________________________