ناگفته هایی از انقلاب
آرشیو
چکیده
متن
بر اساس مقاله حاضر که «معمولا مقاطع بیست ساله را باید یک دوره تاریخی به شمار آورد» میتوان گفت که چهار پنج سال اخیر را باید زمان پراهمیت و مناسبی برای تحلیل دگرگونیها و تحولات ساختاری بعد از انقلاب دانست. در این چند سال بود که میبایست نگاهی تیز به دوردستها و دیدهای ژرف به اعماق جامعه ایران پس از انقلاب میافکندیم و راه طیشده را بازمیشناختیم تا مبادا بر اثر اعوجاج و انحراف به ترکستان رفته باشیم. بعضی معتقدند وقوع انقلاب اسلامی بهخودی خود یک معجزه بود، صرفنظر اینکه تداومیافته باشد یا خیر؟ اما باید در نظر داشت که انقلابات ایدئولوژیک چنانچه به شکل قابل قبولی تداوم و تثبیت نگردند دو اشکال اساسی و لطمه مهم وارد میشود. یکی به خود آن ایدئولوژی یا مکتب با هر درجه از اعتبار و قداستی که باشد و دیگری به جنبشها و نهضتهای دیگری که ممکن است در آینده به وقوع بپیوندد اما بهخاطر دیدن سرنوشت آن انقلابها و نهضتها دچار سرخوردگی و یاس شوند. شاید سنجیدهترین سخن آن باشد که میتوان با درک درست تحولات و جد و جهد بلیغ در بهینهسازی زمینههای بروز، کنترل و استفاده از تحولات اجتماعی، یک نظام یا انقلاب را از افتادن در پرتگاه غافلگیرکننده ناآرامیها و نارضایتیهای عجولانه، نسنجیده و ناخالصانه گروهها و یا تودههای اجتماعی نجات داد. تحولات کاملا مهم و ساختاری که در بافت جمعیتی، نظام شهری، طبقات اجتماعی، رویه صنعتی، هنجارها و ارزشهای اجتماعی ایران امروز بهوجود آمده است، بدون شک ریشه در بسیاری از مسایل ملی و جهانی دارد و هر کدام میبایست با دقت و اهتمام تمام مورد مطالعه قرار گیرد و از این رهگذر هم ریشهها را از آفت دور داشت و هم شکوفهها را از آسیب طوفانهای تطاولگر روزگار مصون داشت. وضعیتی که باعث بهوجودآوردن یک الیگارشی بسته سیاسی یا انسابی در کنار طبقه رو به فزونی تحصیلکردگان و متخصصان جوانی که به دنبال ایفای نقش در سیستم سیاسی ـــ اجتماعی ایران هستند، گردد، مخاطراتش کمتر از تهدیدها و توطئههای خارجی نیست و نیز رهاشدن فرهنگ عمومی جامعه و انگیزههای روانی مردم در سیلاب فرهنگ این جهانیشدن و مصرفزدگی چیزی است که اگر به سادگی رخ دهد به سختی نتیجه خواهد داد. نادیدهگرفتن جوانبودن جمعیت کشور، ظهور نخبگان جدید، بههمریختگی نظام فرهنگی، ناهماهنگی توقعات و واقعیات، رشد مصرفگرایی، تراز منفی بازرگانی، واردات اشیای لوکس و تجملی، قربانیشدن سیاستهای اقتصادی به پای رانتخواریهای دولتی و… برای حال و آینده ما همچون سم مهلک میباشد، ولی معلوم نیست چگونه برای برخی ذائقهها خوشگوار است. مقاله زیر خواندنیهای جالبی در این زمینه دارد.
ما عادت کردهایم، شب امتحان درس بخوانیم. بعد از انقلاب، همه طرحها ضربتی بود و ضربتی هم خراب شد و این وضع کموبیش تا همین اواخر هم ادامه داشت؛ حتی کارهای مطالعاتی ما هم همینطور بوده است. هر مسالهای یکباره مطرح میشد و بلافاصله به عمل میرسید. درباره مسایلی هم که ممکن است کارشناسان در مدت دو سال مطالعه به تصمیمگیری نرسند، ظرف یک روز تصمیم میگیریم؛ به همین دلیل، هرگز نتوانستیم کارهای جدی و کارشناسی را بهحسابآوریم . . .
ما طرحهای نیمهتمام فراوانی داریم که قسمتی از آن بر اثر رویاها، بلندپروازیها و بیحساب و کتاب بودن امور بوده است. هر کسی هر جا رفته، قول داده که فلان کار را انجام دهد و به همین دلیل، طرحهایی با 5 تا 45 درصد پیشرفت کار داریم که نیمهکاره بوده و باید برای انجام آنها فکری شود.1
بنیانهای اجتماعی وضع کنونی
از منظر تحلیل تاریخی ـ جامعهشناختی، تحولات کنونی ایران که از دوم خرداد 1376 به شکل بارزی تجلی یافت، پدیدهای آنی یا مولود تاثیر شخصیت فرهیخته این یا آن فرد یا زیرکی، هشیاری و برنامهریزی این یا آن گروه و جناح سیاسی نیست. این تحول، دارای بنیانهای ژرف اجتماعی و به طور عمده پیامد محتوم تحولات ساختاری است که در دو دهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران تکوین پیدا کرد. منظور از آن تحولات ساختاری، دگرگونیهای عمیق و گسترده در آن گروه از شاخصهای اساسی حیات اجتماعی میباشد که جامعه کنونی ما را به جامعهای متمایز با اواخر دوران پهلوی و اوایل پیروزی انقلاب تبدیل نموده است. عمدهترین این تحولات بدین شرح است:
تحول در ترکیب جمعیتی
طی بیست سال گذشته در ترکیب جمعیتی کشور دگرگونی عمیقی پدید آمد و آن را به جامعهای جوان بدل نمود. هم اکنون ایران سومین کشور دارای جمعیت جوان در جهان است و پنجاه درصد از جمعیت کنونی کشور زیر 19 سال قرار دارند. بیش از هفتاد درصد ایرانیان امروزی در فضای پس از انقلاب اسلامی پرورش یافتهاند که به طور مستقیم هیچ تصویری از حکومت پهلوی و انقلاب اسلامی در ضمیر خود ندارند و حدود هفت میلیون تن از آنها بین 15 تا 19 سال سن دارند. این گروه، جمعیت انبوه نوجوانی است با سلایق و علایق خاص دوران نوجوانی که هم، متولد پس از انقلاب هستند و هم، پرورشیافته فضای فرهنگی و سیاسی پس از آن و این فرایند تداوم خواهد یافت. به گفته دکتر مصطفی معین، وزیر سابق فرهنگ و آموزش عالی: «افزایش جمعیت کشور در چهار دهه اخیر به میزان 2/3 برابر بوده و پیشبینی میکنیم که جمعیت ایران در سال 1358 به بیش از 70 میلیون و 300 هزار نفر برسد که 63/27 درصد آن را افراد زیر 15 سال تشکیل خواهند داد.»2
در هر جای جهان که چنین تحول سریع جمعیتیای رخ داده، در کوتاه مدت، عوارض بسیار عمیق و گاه مخاطرهآمیزی دربر داشته است. مورخین یکی از علل انقلابهای متعدد و خونین اروپا در قرن 19م را تحول سریع جمعیتی قاره فوق در این سده میدانند.3 این تحول که گاه با عناوینی چون «انفجار جمعیتی» یا «بمب جمعیتی»4 از آن یاد میشود، پیامدهای جدی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی نیز به همراه دارد؛ زیرا به طور ناگهانی و در فاصلهای کوتاه یک جامعه را به جامعه دیگر تبدیل میکند. در سده بیستم میلادی و به ویژه در نیمه دوم آن، کانون این «انفجار جمعیتی» به دنیای پیرامون منتقل گردیده، برای نمونه در سالهای 1950ـــ1975، جمعیت مکزیک از 27 میلیون نفر به 60 میلیون، جمعیت ایران از 14 میلیون نفر به 33 میلیون، جمعیت برزیل از 35 میلیون به 108 میلیون نفر و جمعیت چین از 554 میلیون به 933 میلیون نفر افزایش یافت.5
رشد شهرگرایی
یکی از پیامدهای انقلاب اسلامی ایران، ایجاد تحول اساسی در رابطه میان شهر و روستا بود. این امر، مولود تصویری است که نسل انقلاب از جامعه مطلوب ذهن خود داشت و در آرمانهایی چون «فقرزدایی از روستاها» و تامین «امکانات رفاهی برای تودههای مردم» تجلی مییافت. امروزه، برخی از این سیاستها قابل نقدی جدی هستند؛ زیرا فاقد آن بنیانهای دوراندیشانهای بودند که تعادل طبیعی و معقول میان شهر و روستا و میان شهرهای کوچک و بزرگ را حفظ کند. در نتیجه هم به ایجاد شهرهای انبوه، متراکم و آشفته و نیز تخلیه بسیاری از مناطق روستایی و عشایری با همه تبعات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن انجامید.
در سال 1355 جمعیت شهری کشور حدود 16 میلیون نفر بود که در سال 1375 به 8/36 میلیون نفر رسید. به علاوه، به دلیل اقدامات پس از انقلاب (گسترش وسیع جادهها، توسعه شبکه برق و ارتباطات و دیگر خدمات رفاهی در مناطق غیرشهری) بخش مهمی از جمعیت 3/23 میلیونی روستایی و عشایری کشور در سال 1375 نیز از نظر فرهنگی کموبیش شهری شده بود و خواستها و توقعاتی مشابه طبقه متوسط شهری داشت، برای نمونه در سال 1375 از جمع 3/12 میلیون خانوار کشور تنها اندکی بیش از یک میلیون خانوار فاقد تلویزیون بودند. بدینسان، در فاصله دو دهه، ایران از یک جامعه نیمهشهری به جامعهای به طور عمده شهری بدل گردید.
این تحول بسیار سریع رخ داد و به دلیل ایجاد تلاطمها، جابهجاییها و مهاجرتهای مداوم و وسیع، ثبات و تعادل ساختاری را از جامعه سلب نمود. همچنین، این تحول با رشد کیفی فرهنگ کشور همخوانی نداشت و از این رو، عوارض سیاسی و ارزشی مشخصی نیز بهبارآورد. این دگرگونی عظیم نیز مانند تحول جمعیتی، بحرانساز است و جوامعی که چنین سیر مشابهی را طی کردهاند، با تبعات بسیار حاد سیاسی و فرهنگی مواجه ساخته است.
تحول در فرهنگ عمومی
در سال 1356 حدود 8/12 میلیون نفر از جمعیت ایران باسواد بودند. این رقم در سال 1375 به 43 میلیون نفر رسید. در سال 1356 نسبت باسوادان در جمعیت هفت سال به بالای کشور 5/47 درصد بود که این نسبت در سال 1375 به 5/79 درصد رسید. در سال 1375 نسبت باسوادی در مناطق شهری 86 درصد بود. اگر جمعیت پیر، ازکارافتاده و بیسواد از این آمار کنار گذاشته شوند، اکثریت چشمگیر جمعیت فعال کنونی کشور را باسواد خواهیم یافت. امروزه 93 درصد گروه سنی 11 تا 29 سال جامعه ایرانی باسوادند و این نسبت در بسیاری از مناطق شهری صددرصد گروه سنی فوق را شامل میشود. در این دوران، نسبت زنان باسواد از 36 درصد به بیش از 74 درصد رسید که این نسبت در مناطق شهری حدود 82 درصد است. همچنین، تعداد دانشآموزان از 5/7 میلیون نفر به حدود 19 میلیون نفر و تعداد دانشجویان از 154 هزار نفر به 25/1 میلیون نفر و کمی بعد به 4/1 میلیون نفر رسید. در سال 1376 بیش از 5/1 میلیون نفر دارای مدارک دانشگاهی بودند و بدینسان، شمار روشنفکران دارای تحصیلات دانشگاهی به بیش از سه میلیون نفر میرسید. به گفته دکتر معین 54 درصد جوانان کشور از تحصیلات عالی برخوردارند و تعداد دانشجویان در هر 100 هزار نفر جمعیت به 2100 نفر رسیده است.6
این تحول در عرصه شاخصهای کمی تولیدات فرهنگی نیز مشاهده میشود، به عنوان مثال، در سال 1355 کل کتابهای منتشر شده در کشور 1689 عنوان بود. در سال 1375 این رقم 12897 عنوان ودر شمارگان نزدیک به 4/7 میلیون نسخه گزارش شده است. پخش برنامههای صدا و سیما نیز از 18800 ساعت در سال 1356 به بیش از 166 هزار ساعت در سال 1375 رسید؛ به این ترتیب، در فاصله دو دهه پس از انقلاب، جامعه ما از جامعهای نیمه بیسواد به جامعهای باسواد نیز تغییر یافت.
افزایش سریع تحصیلکردگان و روشنفکران جوان با تولید فکری و تعمیق فرهنگ، متناسب و همخوان نبود و در نتیجه این تحول، بحرانساز شد. معضل دیگر، فقدان یا ضعف تمهیدات و برنامهریزی برای اشتغال و بهرهگیری از نیروی تخصصی این گروه بود که امروزه، به بیکاری و وضع وخیم مالی بسیاری از آنان انجامیده و در نتیجه، زمینههای روانی لازم را برای عدم رضایت ایشان از وضع موجود فراهم ساخته است. این عامل، بستری برای رشد نارضایتی سیاسی میباشد و از آنجا که روشنفکران از متنفذترین گروههای اجتماعی مرجع در هر جامعه به شمار میروند، میتوانند این نارضایتی را به خانوادههای خود و به بخش وسیعی از جامعه تسری دهند.
حضور نیروی عظیم و دگرگونساز نسل جدید در صحنه کشور بسیار دیر شناخته شد یا بسیار دیر جدی گرفته شد؛ حتی امروزه، به نظر میرسد به ابعاد گسترده و عمیق حضور این نیرو توجه کافی نمیشود و سیاستگذاری شایستهای برای تامین خواستها و نیازهای آن هم در کار نیست. مدیران نظام گمان میبرند که خواست این نسل تنها در برخی از مسایل خاص جوانان مانند ازدواج، مسکن و اشتغال خلاصه میشود؛ حال آنکه این نسل خواستهای بلندپروازانهای هم دارد و میخواهد مانند «نسل انقلاب» پرچمدار تحول سیاسی و اجتماعی در جامعه خود شود. این عامل، هم میتواند منفی و مخرب باشد و هم سازنده و مثبت. منفی و مخرب، در صورتی که تمایلات طبیعی این نسل شناخته نشود و به تعارض میان خواستهای آنان با تمایلات و خواست نسل حاکم دامن زده شود و سازنده و مثبت، در صورتی که برنامهریزی و هدایت صحیح و دوراندیشانهای در کار باشد. اگرصورت دوم تحقق یابد، میتوان به این نسل به عنوان نیروی محرکه بسیار قدرتمندی در عرصه اندیشه، پژوهش، تولید و نیز سیاست نگریست.
«طبقه جدید» و رشد مصرفگرایی
جامعه ایرانی در بیست ساله گذشته، صحنه جابهجایی عمیق و گسترده ترکیب طبقات اجتماعی بود که دست به دست تحولات پیشین چهره آن را متلاطمتر کرد و عناصر ثبات و تعادل نسبی ساختاری را، در کوتاهمدت سلب نمود. سیاستهای اقتصادی ـ اجتماعی بیست سال گذشته به بهبود مالی وضع طبقات تهیدست روستایی و شهری، افزایش عظیم حجم طبقه متوسط و هجوم بخش انبوهی از جامعه به بازار مصرف انجامید. با این وجود، از آنجا که این سیاستها با حجم بسیار وسیعی از شعارها همراه بود، نتوانست در میان این گروهها، روانشناسی «تامین» و «رضایت» اجتماعی و سیاسی را فراهم آورد و بر عکس احساس «عدم امنیت» و تنش روانی و تکاپوی تبآلود برای ارتقا در هرم طبقاتی را در میان این گروههای اجتماعی نوخاسته باعث گردید. تعارض این احساس که میتوان به وضع بهتری دست یافت و مقایسه وضع خود با وضع مطلوبتری که همگان به آن دست مییافتند، نوعی احساس «پسافتادگی» و «غبن» به وجود میآورد که این وضع نیز بحرانساز است.
دانیل لرنر ـــ جامعهشناس آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد ـــ افزایش شکاف میان «توقعات» و «واقعیتها» را یکی از عوامل بحرانها و انقلابهای اجتماعی میداند. بر اساس نظریه او که به «فرمول لرنر» معروف است، احساس «محرومیت» مولود نسبتی است که انسان میان «خواستها» (توقعات) و «یافتها»ی خویش درمییابد؛ بنابراین، سیاستگذاری نسنجیده میتواند سطح ثروت طبقات فقیر جامعه را افزایش دهد؛ در حالی که آنان هیچگاه به «احساس رفاه» دست نیابند و بر عکس خود را «محروم»تر از گذشته بپندارند و هماره از وضع موجود ناراضی باشند.
پیدایش این طبقه متوسط نوخاسته از آنجا که بر پایه آیندهشناسی، برنامهریزی و مهندسی اجتماعی صورت نگرفت، به ایجاد یک طبقه متوسط مولد نینجامید؛ یعنی آن گروههای اجتماعی را که دارای جایگاه باثبات و مفیدی در ساختار اجتماعی و اقتصادی هستند، پدید نیاورد. این موج خودبهخودی سبب انباشت مقادیر عظیم سرمایههای کوچک در دست گروههای فراوانی از جامعه شد. صاحبان این سرمایهها در پی تحقق دو هدف بودند: نخست، تامین نیازهای مصرفی و دیگر، افزایش سرمایه. هجوم این نقدینگی کلان به سوی مصرف، رونق بیسابقهای در بازار کالاهای مصرفی ایجاد کرد و ایران را به بازار پرسودی برای شرکتهای غربی بدل نمود. تکاپو برای افزایش نقدینگی، این گروههای نوکیسه را به سوی شاخههای هرچه کمزحمتتر و پرسودتر اقتصاد سوق داد که در عین حال نیازمند دانش و تجربه نیز نبود. بدین ترتیب، افزایش طبقه متوسط در ایران به افزایش بازار مصرف کالاهای شرکتهای خارجی از یکسو و افزایش گروههای دلال، واسطه و درگیر در مشاغل مرتبط با مبادله کالاهای مصرفی و خدمات مرتبط با این عرصه انجامید؛از اینرو، ظهور این طبقه متوسط انبوه و پرشمار به جای آن که به نیروی محرکه اقتصاد تولیدی در ایران بدل شود، به عامل نیرومندی در جهت نابسامان و فاسد کردن ساختار اقتصادی جامعه تبدیل گردید.
اشاعه و رشد فرهنگ دلالی و مصرفی و تب افزایش ثروت در فرهنگ جامعه نیز بازتاب مستقیم و چشمگیری یافت. نتیجه این دگرگونی ژرف، «ساختزدایی» یا «بیاندام شدن» جامعه بود. مهاجرت مهار نشدنی به شهرهای بزرگ بهویژه تهران، افزایش اشباع نشدنی بازار تقاضا برای کالاهای مصرفی و خدماتی مانند مسکن، اتومبیل، مواد غذایی و سوختی همه و همه از پیامدهای این تحول میباشد. امروزه، مصرف سوخت فرآوردههای نفتی در ایران با کشور 3/1 میلیارد نفری چین برابر است7 و یارانه مواد سوختی و انرژیزا در ده ساله گذشته حدود صد میلیارد دلار ارزیابی میشود.8
افزایش طبقه متوسط نه تنها طبقات تهیدست شهری و روستایی را از میان نبرد؛ بلکه ترکیب و کیفیت آن را دگرگون ساخت؛ یعنی گروههای جدیدی به صفوف طبقات تهیدست رانده شدند که شاید در گذشته در صنف طبقه متوسط جای داشتند و دورانی از ثبات اجتماعی را تجربه کرده بودند. از مهمترین این اقشار تهیدست جدید باید به کارمندان و به ویژه گروههای شاغل در حرفههای فکری (مانند معلمان) اشاره نمود. انبساط و تورم شدید حجم دستگاه دیوانسالاری کشور باعث افزایش چشمگیرتعداد حقوقبگیران مستقیم و غیرمستقیم نظام گردید و این گروه در دوران هشت ساله «سازندگی» سختترین فشارهای مالی را متحمل شد. این گروه به همراه اعضای خانوادههایشان بخش مهمی از اعضای جامعه ایران را دربرمیگیرند.
در مقابل این تحول طبقاتی در بدنه جامعه که از یکسو، به اشاعه فرهنگ مصرفی و دلالی انجامید و از سوی دیگر، به رانده شدن بخشهای فراوانی از جامعه به صفوف طبقات تهیدست منجر گردید، نوع جدیدی از تراکم ثروت در قسمتهایی از جامعه شکل گرفت و ظهور طبقات جدیدی از کلان ثروتمندان را سبب شد. مهمترین و موثرترین بخش این گروه در پیوند با دستگاههای متنوع حکومتی و از طریق فساد مالی و سوءاستفاده از اهرمهای حکومتی پدید آمد؛ به عبارت دیگر، منشا ثروت این «طبقه جدید» نیز ارتزاق از درآمد نفت و افزونهخواهیهای حکومتی بود، نه تولید و افزایش ثروت اجتماعی.
این طبقه جدید کلان ثروتمند مانند همین طبقه متوسط جدید دو رویکرد اصلی داشت: نخست، ارضای نیازهای مصرفی و دوم، افزایش نقدینگی. عملکرد این گروه نیز به گسترش فرهنگ مصرف انجامید و بخشهای وسیعی از آنان به واسطهها، دلالان و توزیعکنندگان کالاهای شرکتهای غربی بدل شدند. این طبقه، به دلیل بهرهمندی از امکانات دولتی با برخی کانونهای غربی پیوند برقرار کردند و آسانترین و غیرتخصصیترین راه افزایش و تکاثر ثروت خود را در واسطهگری کالاهای شرکتهای غربی یافتند. این گروههای واسطه و دلالان در سیاستگذاریهای اقتصادی کشور نیز دست داشتند و به تب مصرف گستره بیسابقهای بخشیدند.
پیامدهای دگرگونی این طبقات و تاثیر آن بر سیاستگذاری دولتی را در گشایش بیسابقه بازار ایران به روی صنایع جهانی اتومبیلسازی و رشد فوقالعاده تجارت این کالا در ایران از اوایل دهه 1370 ش به وضوح میتوان مشاهده کرد؛ بنابراین، باید با نظر این محقق ایرانی موافق بود که تجربه صنعت خودروسازی و تجارب مشابه در دیگر بخشهای اقتصاد دولتی ایران در سالهای اخیر را بیانگر (فعالیت خطرناکی) میداند که (طبقهای جدید و انگلصفت) به پیشمیبرد؛ طبقهای (فرصت طلب و سودجو) و (مسلط بر بخش دولتی اقتصاد ایران) که (بسیار مایل است خود را تکنوکرات و ابزاری لازم برای توسعه اقتصادی و صنعتی کشور معرفی کند.)
روشن نبودن استراتژی توسعه در بخش صنعت و بیتوجهی به صنایع پربازده و دارای مزیت نسبی بالا مانند صنایع ماشینآلات و تجهیزات و ادوات کشاورزی و سوق دادن برنامهها و در نتیجه انباشت سرمایه در بخش تولیدات (یا به عبارت صحیحتر مونتاژ) خودرو، موجب تبدیل وزارت صنایع به یک نمایشگاه بزرگ فروش اتومبیل شده که در نهایت، رونق بازار فروشندگان و طرفهای خارجی قراردادهای مونتاژ و ساخت خودرو را فراهم آورده و تهران و دیگر شهرها را به پارکینگ انواع اتومبیل تبدیل نموده است.9
یک محقق دیگر ایرانی از حجم عظیم واردات کالاهای تجملی در دهه 1370 سخن میگوید:
«بازرگانی ایران در اغلب سالهای پس از مشروطیت دچار کسری تراز بوده؛ ولی دولتها این کسری را باور داشته و دولتهای صالح کوشیدهاند که با تمهیداتی از تراز منفی بکاهند؛ اما افزایش بیرویه واردات به ویژه در چهار ساله نخست زمامداری دولت گذشته، حکایت از بزرگ شدن این تراز منفی است؛ به طوری که تراز بازرگانی کشور که در سال 1368 رقمی معادل 367 میلیون دلار بوده، در سال 1372 به 1207 میلیون دلار رسیده است که بیش از سه برابر افزایش در تراز منفی تجاری را نشان میدهد که بخشی از آن واردات کالاهای غیرضروری و تجملاتی بوده (است.) متاسفانه تجملگرایی، توجه به زیبایی ظاهری، گل چیدن و اتومبیلهای آنچنانی زیر پا داشتن از خصوصیات دولت گذشته بوده است. آمار گمرک ایران نشان میدهد که واردات اقلام زیر: مروارید اصل، سنگهای گرانبها، سنگهای نیمهگرانبها، فلزات گرانبها، فلزات دارای روکش یا رویه از فلزات گرانبها و اشیای ساخته شده از این مواد، زیورآلات فانتزی و سکه که در سال 1369 (حدود) 25 تن بوده، در سال 1372 به 1323 تن رسیده که حیرتآور مینماید.»10
طبیعی است که مجموعه این تحولات، گسترش فساد مالی و انحطاط فرهنگی و دگرگونی ارزشی را دربرداشت و به نارضایتی شدید طبقات کمتر بهرهمند و تهیدست انجامید.
ظهور نخبگان جدید
پدیده مهم دیگری که در دومین دهه انقلاب اسلامی ایران بهتدریج رخ نمود، ظهور نسل جدیدی از نخبگان فکری است. این نسلی است که کم و بیش در ردههای پایین و میانی مدیریت و کارشناسی کشور حضور داشته و به دلیل پیوند با مشاغل تخصصی خود را صاحبنظر میداند و بیشتر از نگرش انتقادی نسبت به عملکرد مدیران رده بالا برخوردار است. دو دهه تداوم حضور مدیران برخاسته از انقلاب در مناصب عالی و بروز چشمگیر برخی گرایشها به سمت ایجاد یک الیگارشی حکومتگر که گهگاه با امتیازات مادی و افزونهطلبیهای حکومتی توام بوده، در بخش مهمی از این نسل روحیه اعتراض و پرخاش آفریده است. این نسل، احساس میکند که جامعه به رکود، انجماد و عدم پویایی در ساختار قدرت سیاسی مبتلا شده که راه را بر چرخش و سیالیت گردش نخبگان بسته است.
در واقع، این رکود و فقدان مکانیسمهای مناسب برای تحرک و پویایی نخبگان و انتقال متناوب و نهادینه اهرمهای مدیریت اجتماعی به نخبگان جدید را میتوان در بسیاری از ابعاد حیات اجتماعی، مشاهده کرد، مانند استیلای شبکههایی از محافل و لابیهای قدرت و ثروت بر جامعه و گرایش به سمت استقرار یک ساختار الیگارشیک که اهرمهای دیوانسالاری کشور را سخت در چنگ خود گرفته و در پدیدههای منفی مذمومی چون انحصار مشاغل متعدد در دست یک نفر، انتصاب خویشاوندان در مشاغل مهم حکومتی و بهرهگیری آشکار از اهرمهای قدرت سیاسی برای انتقال ثروت به خویشان و بستگان و غیره تجلی یافته است؛ از اینرو، نسل مدعی فوق که بخش مهمی از بدنه کارشناسی کشور را تشکیل میدهد، بیش از پیش به سمت نارضایتی سیاسی سوق مییابد و در موضع انتقادی شدیدتری جای میگیرد و نسبت به هرگونه تجدید انتصاب «خواص» واکنش منفی بیشتری بروز میدهد.
بروز خواست تحول و دگرگونی سیاسی در مقاطع بیست ساله حیات اجتماعی امری طبیعی است. مقاطع بیست ساله را باید یک دوره تاریخی به شمار آورد، برای مثال، تمامی دوران حضور رضاخان در صحنه سیاست ایران با همه تاثیرات و پیامدهای جدی و البته، بسیار منفی و مخرب آن کمتر از بیست سال بود. او با کودتای سوم اسفند 1299 در صحنه سیاست ایران ظاهر شد، بهتدریج قدرت یافت و وزیر و رییسالوزرا و سرانجام شاه شد و در شهریور 1320 سقوط کرد. تمام دوران سلطنت او فقط 16 سال بود؛ ولی اقتدار واقعی یا آن چیزی که به «دیکتاتوری رضاخانی» معروف است، از حدود سالهای 1310ـــ1311 شروع میشود. تمامی دوران قدرت و امپراتوری ناپلئون اول با همه تاثیرات عظیم و منحصربهفرد آن در دنیای جدید، تنها 15 سال بود. دو، سه سال اول به جنگ قدرت گذشت و وی در سال 1804 امپراتور گردید؛ یعنی کمتر از 12 سال سلطنت کرد. تمام دوران حکومت لویی فیلیپ در فرانسه نیز فقط 18 سال است و دوران حکومت لویی بناپارت (ناپلئون سوم) 22 سال.
این دورانی است که نسل جدیدی از نخبگان فکری و سیاسی به عرصه بلوغ میرسد و به تبع آن خواستار یافتن جایگاه و ایفای نقش خود در مدیریت جامعه میگردد. اگر ساختار سیاسی جامعه از چنان پویایی و انعطافی برخوردار باشد که گردش سیال نخبگان را امکانپذیر سازد، این تحول میتواند به شکلی متناوب به تجدید حیات و نوزایی جامعه انجامد و «جوانی» مدیران و نخبگان حاکم و شادابی و شکوفایی جامعه را سبب میشود. در جوامعی که نخبگان حاکم، ساختاری متصلب مییابند و حاضر به انتقال مناصب خود به نسل جدید نیستند و یا در جوامعی که نخبگان حاکم به حکمرانان خاندانی بدل میشوند و تحرک نخبگان تنها در میان شبکهای از محافل و خانوادههای حاکم صورت میگیرد، این دگرگونی به رکود و نارضایتی و سرانجام، به تعرض میانجامد و در بسیاری موارد پایه شورشها، دسیسهها و کودتاها قرار میگیرد.
تعارض این دو نسل، یکی از علل تمامی تحولات بزرگ سیاسی دنیا بوده و هست، به عنوان نمونه، این پدیده را در دوران اعاده سلطنت بوربنها (1814-1830) یا در دوران لویی فیلیپ (1830-1848) در فرانسه به روشنی میتوان دید. همان نسلی از نخبگان جوان سیاسی که در دوران 16 ساله سلطنت لویی هیجدهم و شارل دهم بوربن یا در دوران 18 ساله سلطنت لویی فیلیپ اورلئان برخاست و در پارلمان و مطبوعات حضور یافت، خواستار تحول شد، در کاست قدرت، شکاف ایجاد کرد، دو انقلاب ژوئیه 1830 و فوریه 1848 را پدید آورد و قدرت را در چنگ خود گرفت. در مقابل، ساختار سیال و عملگرای انگلیس را میشناسیم که از طریق انتقال قدرت به نسلهای جدید نخبگان و انجام به موقع، نه دیرهنگام اصلاحات، مانع بروز حوادثی مانند فرانسه شد. فرانک برایت، مورخ انگلیسی مینویسد:
«در هر کشور دیگری ممکن بود این وضع به انقلاب بینجامد؛ ولی سرشت عملگرای اندیشه انگلیسی . . . دگرگونی را پذیرفت و تصمیم گرفت از آن بهترین بهرهبرداری را کند و بدینسان، آرامش کشور را در گذر از این بحران خطرناک حفظ کرد.»11
در دوران اخیر، تجربه اتحاد جماهیر شوروی را داریم که راه را بر هر گونه چرخش و جابهجایی نخبگان بست، نوعی حکومت مادامالعمر «خواص» را برقرار نمود و در نهایت، با مرگ پیاپی سه دبیر کل کهنسال حزب کمونیست در فاصلهای کمتر از سه سال (برژنف، آندروپوف و چرننکو) به سرعت در سراشیب فروپاشی قرار گرفت.
خواست نسل جدید نخبگان فکری و سیاسی ایران که در شعارهایی چون «شایستهسالاری»12 در برابر «خویشاوندسالاری»13 تجلی مییابد، باید مولود این تحول طبیعی نیز انگاشته شود.
پینوشتها:
1. سخنان دکتر حسن حبیبی، معاون اول پیشین رییس جمهوری، در همایش «پنجاه سال برنامهریزی توسعه در ایران» (18 اسفند 1377)، صبح امروز، 20 اسفند 1377، ص 3.
2. انتخاب، پنجشنبه 23 دی 1378، ص 12.
3. جمعیت قاره اروپا از 180 میلیون نفر در آستانه سده نوزدهم به 200 میلیون نفر در سال 1815، 266 میلیون نفر در سال 1850، 295 میلیون نفر در سال 1870 و 490 میلیون نفر در سال 1914 رسید. این، در حالی است که در سه دهه پایانی سده نوزدهم بیش از 25 میلیون نفر به آمریکا و استرالیا مهاجرت کردند. (David Thomson, Europe Since Napoleon, London: Penguin Books, 1984, pp. 112, 251)
4. عناوین فوق از نام کتابهای پل اهرلیش، زیستشناس آمریکایی اخذ شده است:
P. R. Ehrlich, The Population Bomb, N. Y.: Sierra Club-Ballantine Book, 1968; P. R. Ehrlich and A. H. Ehrlich, The Population Explosion, N. Y. Simon and Schuster, 1990.
5. “Population”, Britannica CD 1998.
6. انتخاب، پنجشنبه 23 دی 1378، ص 12.
7. (یک ایرانی حدود 16 برابر یک هندی، 10 برابر یک چینی و سه برابر یک مالزیایی فرآوردههای نفتی مصرف میکند. مصرف سوخت ما با کشور چین با جمعیت یک میلیارد و 300 میلیون نفر برابر است.) ابرار، 21 دی 1377.
8. رسالت، 23 آبان 1377.
9. علی سیدمحمد، «بررسی وضع صنعت خودرو کشور»، نشاط، چهارشنبه، 16 تیر 1378، ص 7.
10. داریوش مهاجر، «استفاده ناصحیح از آمار»، اخبار اقتصاد، چهارشنبه 20 بهمن، 1378، ص 11.
11. J. Franck Bright, History of England, London: Longmans, Green and Co., period III, 1896, p. 1433.
انقلاب ژوئیه 1830 فرانسه، بسان انقلاب 1789 این کشور، پژواکی گسترده در سراسر اروپا و از جمله در انگلستان داشت. این، مقارن با یکی از سختترین بحرانهای اجتماعی تاریخ بریتانیاست. در این سالها، گسترش عصیان تودههای مردم که در خرد کردن ماشین آلات کارخانهها و سوزانیدن خرمن محصولات کشاورزی نمود مییافت، این کشور را در آستانه انقلاب قرار داد و برخلاف اینکه تعداد فراوانی به این جرم به دار آویخته شدند، ناآرامیها پایان نیافت؛ در نتیجه، دولت جدید لرد گری اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد و در اول مارس 1831 طرحی به پارلمان ارایه شد که به «منشور اصلاحات» (رفرم بیل) موسوم است. فرانک برایت پیامد این اصلاحات را چنین میداند: «طبقات اشرافی که تا این زمان انحصار قدرت را به دست داشتند، مجبور شدند نوعی برابری میان خود و طبقه متوسط را بپذیرند که به دلیل پیشرفت جامعه و رشد حیرتانگیز مادی در نیم قرن گذشته در مقامی چنان مهم جای گرفته بود که نمیشد نسبت به دعاویاش چشمپوشی کرد.» (ibid, p. 1432)
12. Meritocracy
13. Nepotism