دوستهای نامرئی، دشمنان صمیمی
آرشیو
چکیده
متن
اگر هنوز شور و شوق خواندن مباحث مربوط به معمای مظفر بقایی را از شماره قبل در خود حس میکنید، اکنون ادامه همان مباحث را در سطور زیر مطالعه کنید تا بر دامنه دانستههای ناب تاریخیتان هر چه میسور باشد افزوده شود. اگرچه دوران درخشش سیاسی او بیش از یک دهه به طول نیانجامید و با وقوع کودتای 28 مرداد دکتر مظفر بقایی به تاریخ تعلق گرفت اما تاثیر او بر تحولات سیاسی همان یک دهه مهم بود. علاوه بر اینکه وی ردپایی در صحنه تاریخنگاری معاصر ایران به ویژه در مورد نهضت ملی شدن نفت بر جای گذاشت که تا سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز مشهود بود و عدهای هرچند اندک و برای مدتی هرچند کوتاه بر سلک و سبیل او تامل داشتند. اسناد برجای مانده در مورد شخصیت، زندگی و مبارزات و فعالیتهای بقایی منابع مهمی برای مطالعه و پژوهش پیرامون نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران میتوانند به شمار آیند.
از اوایل سال 1331 بقایی به تدریج مخالفتهایی را علیه دولت دکتر محمد مصدق ابراز میداشت. در این زمان، در حزب زحمتکشان در مساله مصدق دو دیدگاه پدید آمد: دیدگاه بقایی که دوران همکاری با مصدق را پایان یافته میدید و دیدگاه ملکی که به تداوم همکاری با مصدق تمایل داشت. از 26 تیرماه 1331 مواضع بقایی در این زمینه علنی شد. در این روز شاه، مصدق را از نخستوزیری برکنار کرد و احمد قوام را به جای او منصوب کرد. در همین روز، دکتر عیسی سپهبدی از سوی بقایی با قوام دیدار کرد. خلیل ملکی و همراهانش از این ملاقات مطلع شدند و خواستار آن گردیدند که مضمون گفتوگوهای سپهبدی با قوام به اطلاع اعضای حزب برسد. بقایی ابتدا، تمارض کرد و در بیمارستان خصوصی دکتر رضانور بستری شد. پزشک وی اعلام کرد که کسی حق ملاقات با بقایی را ندارد. به دلیل تمارض بقایی، رسیدگی به مساله تا مهرماه 1331 به تعویق افتاد. تا آن زمان، مخالفت بقایی با نهضت ملی به طور کامل آشکار شد. در 20 مهرماه 1331 جلسه حزبی تشکیل شد و بقایی که میکوشید از پاسخگویی طفره رود با عصبانیت جلسه را ترک کرد، از حزب استعفا نمود و در خانه نشست. سپس، هواداران او در عصر 22 مهرماه 1331 به دفتر حزب ریختند و طرفداران ملکی را پس از ضرب و شتم، بیرون رانده و بقایی را از منزل به مرکز حزب آوردند و در اجتماعی 12 نفر از اعضای حزب را اخراج کردند. بقایی در اطلاعیهای که در روزنامه شاهد منتشر شد، علت اخراج خلیل ملکی را کمونیست بودن او عنوان کرد. در پی این اطلاعیه، حزب زحمتکشان به دو گروه منشعب شد: حزب زحمتکشان ملت ایران به رهبری بقایی و حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) به رهبری خلیل ملکی.
در این دوران، بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران خط اصلی تبلیغاتی بقایی و همکارانش را تشکیل میداد. این تبلیغات، بهانهای برای دخالتهای بعدی قدرتهای غربی بود. این درست است که حزب کمونیست هوادار شوروی در ایران (حزب توده) در برخی مناطق شهری از نفوذی قابل اعتنا برخوردار شده و چنان که بعدها آشکار شد، در صفوف نیروهای مسلح نیز رسوخ کرده بود، با این وجود، در ارزیابی میزان این نفوذ و قدرت حزب توده به شدت اغراق میشد. هم دکتر مصدق و هم آیتالله کاشانی به بزرگنمایی نقش حزب توده به عنوان یک ترفند تبلیغاتی امپریالیستی توجه داشتند.
در 30 مهر 1331 دکتر حسین فاطمی ـــ وزیر امور خارجه دولت مصدق ـــ در یادداشتی به سفارت انگلیس، قطع روابط سیاسی ایران با آن دولت را به اطلاع رسانید. در پی این اقدام، فعالیت مخالفین دولت شدت گرفت. دکتر بقایی یکی از رهبران اصلی مخالفین بود.
در ماجرای نهم اسفند 1331 بقایی بار دیگر، حمایت علنی خود را از شاه اعلام کرد. در این روز شاه، به ظاهر قصد داشت به همراه همسرش، ثریا اسفندیاری از ایران خارج شود. مصدق ـــ نخستوزیر ـــ برای خداحافظی به کاخ مرمر رفت. مخالفین خروج شاه از ایران به طرف کاخ حرکت کردند. رهبری این جمعیت با گروهی از افسران ارتش بود که خود را فدایی شاه عنوان میکردند و در واقع، یک توطئه سازمانیافته را علیه دولت مصدق هدایت مینمودند. آنان در بیرون کاخ علیه مصدق شروع به شعاردادن کردند و سپس، به طرف خانه مصدق حرکت کردند. (مصدق در این زمان از کاخ خارج شده بود.) این گروه پس از درهم شکستن مقاومت محافظین خانه نخستوزیر، در خانه را خرد کرده، وارد منزل شدند؛ اما مصدق از راه پشتبام خانه را ترک کرده بود. این عملیات، سبب شد که محمدرضا پهلوی از مسافرت خود صرفنظر کند. در این ماجرا، بقایی به سود شاه موضع گرفت و افراد او در حمله به خانه مصدق شرکت داشتند.
در اوایل سال 1332، عملیات علیه نهضت ملی شدت گرفت. در اول اردیبهشت 1332 سرتیپ محمود افشارطوس ـــ رییس شهربانی دولت مصدق ـــ ربوده شد. شش روز بعد جسد افشارطوس در تپههای لشکرک کشف شد. در 12 اردیبهشت فرمانداری نظامی تهران اعلام کرد که بقایی و زاهدی در این جنایت دست داشتهاند و تصمیم به قتل نیز در خانه بقایی گرفته شده است. گفته میشد، قاتلین قصد داشتند، وزرای خارجه و دفاع را نیز بکشند و بقایی را نخستوزیر کنند.
در اردیبهشت 1332 وزارت دادگستری از مجلس تقاضای سلب مصونیت پارلمانی بقایی را به دلیل مشارکت او در قتل سرتیپ افشارطوس نمود. بقایی و علی زهری ـــ نماینده مجلس هفدهم و دوست نزدیک بقایی ـــ در مجلس متحصن شدند و وابستگان دربار در مجلس چون شمس قناتآبادی برای جلوگیری از دستگیری و محاکمه بقایی با جنجال مانع از سلب مصونیت پارلمانی او شدند. در روزهایی که لایحه سلب مصونیت از بقایی مطرح بود، علی زهری دولت را استیضاح کرد. این امر سبب شد که مصدق از اکثریت مجلس ـــ که هوادار دولت او بودند ـــ بخواهد که استعفا دهند و سپس، با برگزاری انتخابات، مجلس هفدهم را منحل کرد. در 25 مرداد 1332 بقایی و زهری دستگیر شدند و به زندان عشرتآباد انتقال یافتند. زهری فردای آن روز آزاد شد؛ اما بقایی تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود.
در اسناد شخصی دکتر بقایی مجموعهای از نامههای حسین خطیبی موجود است که واجد اهمیت فراوان تاریخی است.
حسین خطیبی از دوستان نزدیک بقایی بود که در عین حال با محمدرضا پهلوی و اردشیر زاهدی نیز رابطه نزدیک و صمیمانه داشت. طبق اسناد موجود، خطیبی دستکم از سال 1329 در راس یک سازمان مخفی اطلاعاتی قرار داشت که در حزب توده دارای عوامل نفوذی بود و با عناصر برجسته اطلاعاتی ارتش پهلوی ـــ و در راس آنها حسن ارفع، حسن اخوی و حبیبالله دیهیمی ـــ مرتبط بود. این سازمان به ظاهر، در زیر رهبری عالی بقایی قرار داشت و خطیبی خود را تابع بقایی وانمود میکرد. با این وصف، کاوش بیشتر نشان میدهد که خطیبی در عملیات خود به طور کامل مستقل بود و سازمان او بخشی از شبکههایی است که در ارتباط با سرویسهای اطلاعاتی غرب و محمدرضا پهلوی قرار داشتند.
بدینسان با پیوندهایی عجیب مواجهیم که پیشینه آن حداقل به سال 1329 میرسد؛ زمانی که بقایی به عنوان یکی از رهبران جنبش ملی شناخته میشود و از ستیز او با دکتر مصدق خبری نیست. این شبکه نقش مرموزی در تفرقهافکنیهای آن زمان داشت. برای نمونه، دکتر مصدق پس از آغاز زمامداریاش، در 22 اردیبهشت 1330 در مجلس اعلام نمود که فداییان اسلام قصد ترور او را دارند. منبع مصدق، شاه بود و شاه از دیهیمی ـــ عضو سازمان دکتر بقایی ـــ شنیده بود.
«[به شاه] عرض کردم ممکن است بفرمایید چه اشخاصی در صدد از بین بردن من هستند؟ فرمودند: دیهیمی که در سازمان دکتر بقایی است به او این طور گفته است که فداییان اسلام در صدد قتل دکتر مصدقاند و دیهیمی هم به ستاد ارتش اطلاع داده و از ستاد ارتش هم به من گزارش دادند.»1
بقایی در بازجوییهای خود پس از انقلاب اسلامی، دیهیمی را مرتبط با پنتاگون معرفی میکند و میافزاید که دیهیمی در ماجرای استیضاح دولت ساعد، اطلاعات نظامی مربوط به رزمآرا را در اختیار او قرار میداد.2
خاطرات جواد جعفری، برادر بزرگ حسن جعفری ـــ قاتل احمد دهقان ـــ نیز روشن میکند که در اسفند 1329 بقایی با خطیبی و سازمان مخفی او ارتباط فعال داشته است و ماموریت این سازمان در آن زمان، پیگرد حزب توده بوده است. بقایی به جواد جعفری چنین میگوید:
«... قبل از این که شما آری یا نه بگویید، یا اصولا اقدامی کنید، از همین امشب من سازمانهای مخفی خودم را برای اجرای این نقشه به کار میاندازم. اگر نتیجهای به دست آمد، آن را به عنوان نتیجه کوششهای شما در این آرزوی قلبی شاه به او وانمود کرده و یک درجه تخفیف منظور را از او خواهیم گرفت.
البته، من میدانستم که دکتر مظفر بقایی در آن موقع، گروه کثیری از انشعابیون حزب توده و غیر از آنها عدهای از بازاریها را در اختیار داشت. علاوه بر اینها بر من مکشوف بود که دکتر بقایی با کمک حسین خطیبی وسرهنگ پاکروان (تیمسار پاکروان بعدی) به شاه وانمود کرده است که سازمان مخفی او مرکب از گروه ضربتی است که همه گونه قدرتی را درانجام هر اقدامی به سود مملکت برای مبارزه با کمونیسم حائز است.
... دکتر مظفر بقایی ... دفتر بغلی و ساعت خود را نگاه کرد و گفت: «مطلب را فراموش نکنید و خیلی ببخشید. من اکنون باید یک تلفن محرمانه با آقای حسین خطیبی در وعدهگاهی که منتظر من است، مبادله کنم.»
بعد از این حرف، چند دقیقهای اتاق کتابخانه را برای من گذاشت و خودش برای مکالمه محرمانه با حسین خطیبی به اتاق دیگر رفت؛ اما بعد از بازگشت مطلب مهمی را که در مذاکره با حسین خطیبی دریافته بود، برای من تعریف کرد و در حالی که با سرعت برای تعویض لباس و آماده شدن برای رفتن به خارج از منزل به حرکت درآمده بود، گفت: «هم اکنون باید بیمارستان شفا یحیاییان را به وسیله عدهای از افراد سازمانی زیر نظر بگیریم؛ زیرا در آنجا حوادثی در جریان است که شاید قسمتی از نقشه ما را در دستگیری سران فراری حزب توده تامین کند.»
آن شب، دیگر ممکن نشد که من چگونگی جریان آن امر را از دکتر بقایی بپرسم؛ لیکن خیلی بعد، روزی دکتر بقایی به من گفت: «آن شب موضوع مکالمه محرمانه من با آقای خطیبی این بود که وی به من خبر داد احمد قاسمی، عضو کمیته مرکزی حزب توده که از سران فراری حزب بود، شب گذشته در مخفیگاه خود به علت شدت درد آپاندیسیت به حالت مرگ افتاده و دکتر مرتضی یزدی به کمک یکی از پزشکان تودهای بیمارستان شفا یحیاییان که خودش سابقه سمت ریاست آن را داشته است، دست بالا کرده و به طور ناشناس احمد قاسمی را به آن بیمارستان انتقال داده و با تردستی و مهارت عمل کرده است. آقای حسین خطیبی بعد از جریان عمل و گریختن دکتر یزدی به اتفاق بیمار از جریان امر خبر شده؛ اما وقتی ما درصدد اقدام برآمدیم، کار از کار گذشته و تیرمان به سنگ خورده بود.»3
حسین خطیبی در روز پنجشنبه 3 اردیبهشت 1332 توسط مامورین فرمانداری نظامی دولت مصدق به اتهام کارگردانی عملیات قتل افشارطوس دستگیر شد. او در زندان به طور منظم با بقایی مکاتبه پنهان داشت. توجه کنیم که در این زمان سرهنگ حسن پاکروان ـــ دوست صمیمی بقایی و خطیبی ـــ رییس رکن دوم ستاد ارتش بود. خطیبی در این نامهها، مامورین انتظامی دولت مصدق را به شکنجههای «قرون وسطایی» علیه خود و دیگر متهمین قتل افشارطوس متهم میکرد و بدینسان، به کمک بقایی کارزار گسترده تبلیغاتی در مجلس و مطبوعات، به سود او جریان یافت.
در این نامهها، خطیبی به نحوی ماجرای دستگیری و بازجوییهای خود را بیان میدارد که بقایی راهی جز رویارویی نهایی با مصدق و درگیر شدن در نبرد مرگ و زندگی نبیند. به نظر میرسد که در این حادثه نیرویی در ورا و مافوق خطیبی در کار است و خطیبی تنها واسطه انتقال پیام اوست. خطیبی در این نامهها، طرح توطئه موهوم کودتای مصدق علیه کاشانی، مکی و بقایی و غیره را افشا میکند، قابل تصور است که بقایی این نامهها را در اختیار آیتالله کاشانی قرار میداد و بدینسان، تعارضهای آن زمان به سوی رویارویی محتوم، سوق مییافت. در این نامهها، خطیبی زندانی حتی طرح استیضاح دولت مصدق و مفاد آن را به بقایی دیکته میکند. به یک نمونه توجه کنیم:
«از اول عرض کردم، روی استنباط خودم که شخص مصدق در تمام جزییات این پرونده مداخله دارد، به دلایل زیادی که حالا از ذکر آنها خودداری میکنم ... کرارا گفتهام، حالا هم تکرار میکنم، که این موضوع از نظر مملکت بعد از تعیین رییس جدید مجلس مهمترین و حیاتیترین مساله است و شاید تا کنون عمق این مطلب را کسی به قدر من درک نکرده و بدان اهمیت نداده است. چون اگر بتوانند این پرونده ساختگی را با هزار خروار سریشم به شما بچسبانند، من عقیده دارم یک دیکتاتوری وحشتناک به مملکت سایه خواهد افکند که تا سالها دوام خواهد یافت و سایرین که امروز کم و بیش دارای شان و عنوانی هستند همگی فدای غرض محض مصدق و اطرافیانش خواهند شد. کاش مجال و فرصت و قلم و کاغذ حسابی داشتم تا با دلیل این موضوع را واضح و کسانی که خواب هستند بیدار کنم. میخواهم عرض کنم این موضوع که به شما میخواهند بچسبانند، تنها مربوط به شما نیست، به طوری که قبلا تذکر دادم مقداری از اقاریر تلقینی را که به ضرر آن عدهای است که نامشان را در نامه به مجلس نوشتم نیز میباشد و مخفی کردهاند که به خیال خودشان بعد از اتمام کار شما به عنوان مطلع و تحت عناوین دیگر جلب و مثل ما گرفتارشان کنند. مثلا آقای مصطفی کاشانی خواهد گفت: بله، اتومبیل سبز رنگ مال من بوده، یا مکی خواهدگفت: من در جلسه اول بودم...4 و البته این اظهارات متهمین! در رادیو از صبح تا غروب مکرر گفته خواهد شد. به هر حال، من وظیفه خودم را با نوشتن این سطور از نظر اخلاقی و مملکتی فکر میکنم انجام داده باشم، چون اطلاعاتی در خلال این فجایع که مرتکب شدهاند و صحبتهای محرمانه که نمودند و وعدههای دلفریب و شاید هم تا اندازهای جدی که دادند و با مشاهده دو نامهای که مصدق علم دارم... فرستاد، کسب کردهام که در صورت ابراز ممکن است به قیمت جانم تمام بشود؛ زیرا آنها قصد داشتند، من را با دارو دیوانه کنند. این صحبت را من شخصا در حال نیمه بیهوشی شنیدم که پس از رد پیشنهاداتشان این تصمیم را گرفتند و تصور میکنم انعکاس شکنجه در خارج مانع از تصمیمشان شد.
به طور خلاصه عرض کنم، بر من ثابت شد که مصدق آدم نیست؛ بلکه یک دیو، یک جانی، یک جاهطلب مصروعی است که برای از میان بردن مخالفین سیاسی خود به پستترین جنایت دست میزند و قانون برای او اصلا معنا ندارد و تا آخرین دقیقه مثل هیتلر دست از سر مملکت و مردم تحت عنوان نفت برنمیدارد. او نقشه وسیعی دارد که به مرور با کمک عدهای مرعوب و جمعی هوچی رجاله به مورد اجرا میگذارد و هر کس هم فکر میکند خوب من که نیستم...5
به هر حال یک نفر دیگر که در واقع میشود او را جلد دوم مصدق دانست، این وزیر کشور حرامزاده [دکتر غلامحسین صدیقی] است که عالما و عامدا برای صندلی وزارت قدم به قدم دنبال مصدق است و صورت حق به جانب دارد. باید ماسک او را برداشت و اگر در استیضاح دقت و ظرافت به خرج داده شود، فکر میکنم او از میدان اضطرارا بیرون رود. علی [زهری] باید در موقع استیضاح قرآن دربیاورد، ببرد پیش وزیر کشور یا او را به ناموسش که ندارد، قسم بدهد «که آیا تو فلانی را در زندان دژبان با آن حال خراب و مجروح و مضروب ندیدی؟» بدیهی است، تمام فکر من متوجه وضع شما است که میبینم با هستی مملکت بستگی دارد...»
خطیبی در نامه دیگری چنین مینویسد:
«... با این که من در زندان هستم و از همه چیز محروم هستم و از همه جا بیاطلاع، قبلا پیشبینی تعطیل مجلس را کردم. حالا هم عرض میکنم، اگر معظمی موفق شود، باز هم مجلس را دچار فترت میکنند و به طوری که اطلاع صحیح تصادفا پیدا کردم، تمام نظرشان تصویب طرح 8 نفری است و تودهایها بعد از تصویب آن به اتفاق دولتیها کارهای دیگرشان و شاید قسمت آخر برنامهشان را که مراجعه به آرای عمومی و اعلام جمهوری است، شروع خواهند کرد و این برنامه را من روی اطلاع صحیح و نظر صائب میدانم که اجرا خواهند کرد. این را من صرفا روی تصادف «فهمیدم». شما هم «بدانید». همه «بدانند» و بفهمند. در عین حال چون خواب میبینم مو به مو تعبیر میشود، اطمینان دارم خداوند آنها را در قصدشان موفق نخواهد کرد...
دیگر اینکه به نظر من باید یک جبهه «ضد دیکتاتوری» تشکیل داد که از هر کس دارای هر مسلک و مرام و عقیده و سابقهای که باشد دعوت کرد که شرکت کند. بدیهی است به استثنای تودهایها و مرتبا در محل حزب افراد طبقات مختلف با حضور مخبرین داخلی و خارجی صحبت کنند و لااقل هفتهای یک بار این جلسات مرتبا تشکیل و عکسهایی نیز برای گراور گرفته شود. تصور میکنم فوقالعاده تاثیر داشته باشد...»
خطیبی در چهارشنبه 20 خرداد 1332 به بقایی مینویسد:
«... یک سوال و استیضاح برای حکومت نظامی خیلی ضرورت دارد و من تعجب میکنم که چرا همه نشستهاند تا نوبت خودشان هم برسد و مزهاش را بچشند. کما این که ریاحی و نادری و سایرین همه میگفتند و قسم میخوردند کاشانی، بقایی، شمس، ناصر ذوالفقاری، همه را میآوریم و همین عمل را با آنها میکنیم. منظورم این است که این قضیه شوخی نیست. حالا، وقتی پرونده را دیدند، یک مقداری به کنه نظر مصدق و اعوانش پی خواهند برد؛ ولی من میترسم دیر شده باشد.
مطلب دیگر این که من از مجموع مذاکرات وتهدیدات چندی قبل، حتی وزیر بیشرف کشور، این طور میفهمم که بعد از تصویب طرح شاید مجلس [را] یا منحل کنند یا دیگر به عناوینی تشکیل ندهند. به هر صورت، اگر خدای نکرده چنین چیزی شد، شما در مجلس بمانید و سایرین هم به نظر من همین طور. چون اینها با تمام قوا و بیپروا توطئه، تحریک [و] تجاوز میکنند...
موضوع آخری فعلا ارباب قلبی است که لطفا به او بفرمایید ای نامرد...6 گمان میکنم بد نباشد، به ارباب قلبی بفرمایید، دنباله آن موضوع روز «شنبه» را هم اقدام فوری کند.»
در نامه دیگر چنین آمده است:
«اما استیضاح زهری به نظر من چون در آن روز شد، اثر و اهمیت زیاد کسب نکرد و مسلما در پایان استیضاح دولت رای خواهد گرفت و حال آنکه به عقیده من باید تکلیف حکومت نظامی را یکسره کرد، آن هم نه به صورت استیضاح؛ بلکه رای منفی به لایحه دولت که در دستور مجلس قرار دارد که شاید یک عده از وکلا ذیعلاقه به کار بختیاریها و یا سایر بازداشتشدگان ماده پنج رای به لایحه دولت ندهند. والا این استیضاحها دولت را قویتر و مامورین و عمال جنایتکار او را جریتر و جسورتر میکند. به علاوه، این استیضاح را میبایستی مثلا مکی میکرد و مکی باید بداند که دستش را کاملا بند کردهاند؛ منتها حالا صدایش را درنمیآورند که یکی را بعد از دیگری خرد و له کنند و به او باید گفت دو هزار و کسری اوراق پرونده را برای او و دیگران که نام بردم، ذخیره کردهاند و اگر به خود نجنبند و مثل دورههای قبل آبها را یک کاسه نکنند فنای خودشان را از حالا مجسم ببینند. دولت الان، تمام وسایل تبلیغاتی را علیه مخالفان به کار میبرد و ماده 5 هم دارد و حال آنکه من هرچه اطرافم را نگاه میکنم و با هر کس صحبت میکنم، از صدر تا ذیل با این دولت مخالفند و فقط فکر میکنم، روس و انگلیس او را نگه داشتهاند. این دولت، یک سرباز و یک افسر موافق جز چند تن افسر ارشد که دور و برش هستند ندارد...»
نامه دیگر:
«ضمنا باید بگویم، در تمام جریانات نظرشان فقط متوجه شاه و شما بود و گذرنامه سیاسی دادن و نامه نوشتن و وعده وسایل آسایش در سوییس دادن و حتی پول جلوتر در هر بانک ریختن و به هر کس که مایلم پرداختن همه برای گفتن مطالبی علیه شما بود که کارشان را تمام کنند و از اظهارات وزیر کشور تلویحا و مطالبی که اشرفی، نادری، سررشته صریحا و بدون ابهام و لاپوشانی میگفتند، دیگر جای شبهه برای من نبود که تصمیم داشتند، یک سال کارشان را جلو بیندازند و خیالشان راحت شود...»
در ماجرای کودتای 28 مرداد 1332 نیروهای دکتر مظفر بقایی از زمره افرادی بودند که به خانه مصدق حمله کردند. آنان در عملیات کودتا نقش فعالی داشتند و مطبوعات پس از کودتا، بقایی را یکی از رهبران «قیام ملی» علیه دولت دکتر مصدق عنوان میکردند.
رفتار بقایی پس از کودتا کینهتوزانه بود. او در مصاحبههای مطبوعاتی خواستار آن شد که «همکاران دولت سابق و تودهایها به شدیدترین وضعی مجازات شوند.» هواداران او نیز در کرمان وحشیانهترین تعرضها را به مخالفین خود کردند و از جمله سرگرد سخایی ـــ رییس شهربانی کرمان ـــ را به طرز فجیعی به قتل رسانیدند. بقایی مدتی پس از کودتا به کرمان رفت و در سخنرانی خود اعلام کرد که دست آن کسی که سخایی را به قتل رسانیده، میبوسد.7
بقایی، که برجستهترین ویژگی شخصیت او جاهطلبی بیمارگونهاش بود، انتظار نداشت که زاهدی در سمت نخستوزیر باقی بماند. او گمان میبرد که با پیروزی کودتا، ماموریت زاهدی خاتمه یافته و مسند نخستوزیری به وی تقدیم میشود. شاید، مستقیم یا غیرمستقیم، چنین وعدههایی به او داده شده بود. با این وصف، چنین نشد. علت ناکامی بقایی در تصدی مناصب عالی دولتی را باید در ارزیابی دقیق مامورین اطلاعاتی غربی از شخصیت بقایی جستوجو کرد. برای نمونه، مامورین اطلاعاتی آمریکا بقایی را فردی «متلون، زیرک و هوچی» میشناختند و به همین دلیل به وی اعتماد نداشتند.
بقایی سرخورده از ناکامی سیاسی، سخنانی علیه زاهدی بیان داشت که منجر به تبعید محترمانه او به زاهدان شد. پس از زاهدان مدتی در اراک بود و سپس، به کرمان رفت. امیر اسدالله علم ـــ وزیر کشور وقت و دوست محمدرضا پهلوی ـــ از بقایی دعوت میکند که «در صورت تمایل بقیه ایام تبعید را در باغ ملکی ایشان در بیرجند بگذرانند که موجب امتنان و تشکر گردید.» علت این رفتار دوگانه را باید در اختلافات میان زاهدی و شاه جستوجو کرد. این اختلافات سرانجام به سود دربار پایان یافت و زاهدی، که مورد حمایت آمریکاییها بود، از کشور خارج شد و زمام قدرت به طور کامل به دست شاه افتاد.
در سال 1339 بقایی به واسطه شمس پهلوی با شاه ملاقات کرد و پس از مذاکراتی به وی اجازه داده شد که در انتخابات مجلس شرکت کند. در مجموعه اسناد بقایی طرحی موجود است که در این زمان، بقایی برای تجدید فعالیت سیاسی خود تنظیم کرده است. این طرح، که نسخه اصلی آن به خط فرد ناشناسی است و توسط بقایی اصلاحات مختصری در آن صورت گرفته و سپس حروفچینی شده8، به روشنی، گویای اهداف تکاپوی بقایی در این دوران است. مطالب مندرجه و به ویژه درخواستهای بقایی روشن میکند که این طرح که نام مخاطب بقایی در آن مندرج نیست، برای ارایه به مقامات عالی تصمیمگیرنده تنظیم شده است. مخاطب این طرح، بیتردید یا محمدرضا پهلوی است یا مقامات خارجی مرتبط با مسایل ایران.
طرح با تحلیلی از ساختار اجتماعی ایران آغاز میشود، عدم تراکم روستاها در ایران را یکی «از عوامل مقاوم [در برابر] کمونیزم» و اختلاف فاحش طبقاتی در ایران را «از عوامل مساعد برای نفوذ کمونیزم» ارزیابی میکند. سپس، به علل و زمینههای پیدایش کمونیسم در ایران و روشهای عملکرد آن میپردازد. در مقابل، عملکرد «دستگاه» حاکمه ایران قرار دارد که «بد» ارزیابی میشود. در مقابل این دو، سازمان نگهبانان آزادی به عنوان عاملی اصلاحطلبانه ارایه میگردد که هدف از آن «جلوگیری از انقلاب سیاسی»، «در جهت حفظ رژیم سلطنت»، است: «این سازمان میتواند در تمام شهرستانهای ایران به منزله دریچه اطمینانی برای رفع عصیانها و نارضایتیهای مردم تشکیل گردد.»
بخش بعدی طرح به بزرگنمایی خطر کمونیسم در ایران اختصاص دارد و از جمله فعالیت رادیوی پیک ایران را که به وسیله حزب توده از آذرماه 1336 آغاز به کار کرده بود، «معادل با سیصد روزنامه کثیرالانتشار» ارزیابی میکند. بقایی برای مقابله با «خطر کمونسیم» خواستار «امتیاز چند روزنامه منطقی و ضد کمونیست»، «امکان فعالیت حزبی به طور وسیع و علنی» و «استفاده از کرسی مجلس شورای ملی و سنا به منظور انتقاد سالم» است. او تضمین میدهد که در سازمان نگهبانان آزادی، از آنجا که «رهبری آن انتصابی است»، امکان «رخنه افراد منحرف و غیر ملی» وجود ندارد. بقایی با خط خود به متن پیشنویس چنین افزوده است: «بنابراین، خطری در اثر زیادشدن مثلا کمونیستها متوجه سازمان نمیتواند بشود و هرچه بیشتر بیایند، امکان هدایت آنها به راه صحیح بیشتر میشود.»
بدینسان، بقایی سازمان نگهبانان آزادی را به راه انداخت و از کرمان نامزد نمایندگی شد. در تابستان 1339 انتخابات مجلس بیستم برگزار شد. در این انتخابات تقلب صورت گرفت که منجر به ابطال آن گردید. بقایی در اواخر مرداد ماه اجازه یافت که یک راهپیمایی را سازمان دهد؛ اما دو هفته بعد، به علت انتشار اعلامیه علیه دولت وقت دستگیر و محاکمه شد. او در دادگاه حملات شدیدی به مصدق کرد. رای دادگاه، برائت بقایی بود؛ اما به زودی، در خردادماه 1340، در دادگاه دیگر به دو سال زندان تادیبی محکوم شد؛ ولی در دادگاه تجدیدنظر تبرئه گردید. او در این دادگاه نیز به مصدق حمله کرد و اعلام کرد که تاکنون، چند بار تاج و تخت شاه را نجات داده است.
دکتر مظفر بقایی کرمانی یکی از سرشناسترین چهرههای سیاسی اواخر دهه 1320 و نیمه اول دهه 1330 است. با کودتای 28 مرداد 1332 که بقایی، خود از کارگردانان موثر آن بود، نقش تاریخی وی نیز به پایان رسید و ستاره اقبال او به تدریج افول کرد. بقایی در اوایل دهه 1340 به معنای واقعی کلمه به یک سیاستمدار بازنشسته بدل شد که در تحولات روز جایگاهی برایش متصور نبود. بحران سالهای پایانی سلطنت پهلوی و وقوع انقلاب اسلامی نیز این وضع را دگرگون نساخت و تلاشهای بقایی برای اعاده دوران طلایی زندگیاش به فرجام نرسید. به گمان نگارنده، از اواخر دهه 1330 بقایی دیگر به تاریخ تعلق داشت و عمر سیاسی او پایان یافته بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مکتب و میراث سیاسی بقایی، مانند برخی دیگر از جریانهای سیاسی گذشته که در این مرحله از نوزایی جامعه ایران تجدید حیات یافتند، مدافعانی داشت. اینان به طور عمده کسانی بودند که به دلیل زمینههای مذهبی در کوران حوادث گذشته به حزب زحمتکشان بقایی گرویدند؛ ولی بعدها، در دهه 1340 در زمره منتقدان بقایی جای گرفتند. سرشناسترین آنان دکتر سید حسن آیت بود که متن کامل نامه 94 صفحهای او به بقایی (مورخ 3 آذر 1342) موجود است. این نامه، بیانگر تعارضات درونی حزب زحمتکشان و ناهمگونی طیف هواداران بقایی است؛ طیفی که در یک سوی آن کسانی چون آیت جای داشتند و در سوی دیگر، چهرههایی چون منصور رفیعزاده. این ناهمگونی، بازتاب ناهمگونی نیروهای اجتماعی است که بقایی بر آنان اتکا داشت. چنان که اسناد موجود روشن میکند، رویه بقایی با گروه نخست عوامفریبانه و دسیسهکارانه و با گروه دوم ـــ که کسانی چون سپهبدی، زهری، خطیبی و سرانجام رفیعزاده به آن تعلق داشتند ـــ صمیمانه و همدلانه بود. با این وجود، چنان که در نامه آیت خواهیم دید، گروه نخست همچنان خود را پیروان راستین مکتب بقایی و تداومبخش میراث او میانگاشتند.
یکی از عرصههایی که مکتب بقایی بیشترین تاثیر را در آن بر جای نهاد، تاریخنگاری دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت بود که به ایجاد تقابلی تند و مطلقگرایانه میان نقش تاریخی دو رهبر نامدار آن، آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و دکتر محمد مصدق، انجامید. این امر تا حدود زیادی بازتاب تعارضهای سیاسی روز بود. در یکسو کسانی بودند که با تجدید خاطره اختلافات میان کاشانی و مصدق در واپسین دوران حیات سیاسی این دو، موج ضدیت با دوستداران مصدق را دامن میزدند و در سوی دیگر، کسانی بودند که از طریق بزرگنمایی نقش امروزین بقایی و هواداران او «پارانویای بقایی» را میآفریدند. حزب توده ایران و برخی نویسندگان مدافع دکتر مصدق از این گروه بودند. به عبارت دیگر، تاریخنگاری حوادث سالهای نهضت ملی به عرصهای پرتنش بدل شد که بازتاب عمل روزمره سیاسی بود. امروزه، به نظر میرسد که این وضع تا حدودی دگرگون شده و فضایی مناسب پدید آمده تا به دور از تعارضهای بالفعل سیاسی حوادث دهههای 1320 و 1330 مورد بازبینی و تحلیل واقعگرایانه قرار گیرد. به یقین، اگر چنین نیت و عزمی در کار باشد، اسناد مفصل به جای مانده از دکتر مظفر بقایی دستمایهای غنی و راهگشا خواهد بود.
پینوشتها
1ـــ محمدعلی سفری، قلم و سیاست؛ از شهریور 1320 تا 28 مرداد 1332، تهران، نشر نامک، 1371، ص 468.
2ـــ اوراق بازجویی دکتر مظفر بقایی، ص 177.
3ـــ ابوالقاسم تفضلی، بیگناهی که به دار آویخته شد، تهران، دفتر ادبیات داستانی حوزه هنری، 1374، صص 298 ـــ 301. (به نقل از: جواد جعفری، گفت و شنفت، چاپ آمریکا، 1370، صص 139 ـــ 142.)
4ـــ این نقطهچین از خطیبی است.
5ـــ این نقطهچین از خطیبی است.
6ـــ این نقطهچین از خطیبی است. در نامههای خطیبی «قلبی» نام مستعار اسدالله علم است و «ارباب قلبی» شاه.
7ـــ در نامه مورخ 11 شهریور 1332 یکی از هواداران بقایی در کرمان به او چنین میخوانیم: «مقام محترم جناب آقای دکتر مظفر بقایی کرمانی. محترما به شرف عرض عالی میرساند: فدوی غلامرضا اهل رفسنجان که یکی از افراد شاهدوست و میهنپرست ایران میباشم در عصر مصدق عوامفریب یک نفر افسر خائن تودهای به نام آقاخان اسدزاده، ستوان یکم شهربانی که از مرکز به ریاست شهربانی رفسنجان تعیین شده بود، در موقع ریاست سرگرد سخایی، اسعدزاده در رفسنجان به وسیله طنابی میخواست مجسمه شاه را سرنگون کرده و خراب نماید و البته، کمک افراد تودهای که او را روی دست بلند میکردند، در این باره به سرحد کمال رسیده بود و آقای خاندانی که مجسمه را نصب کرده بود و همچنین اشخاص شاهدوست و وطنپرست مانع از حرکات زشت ستوان یکم نامبرده شدند و حتی آقای خاندانی با هزاران زحمت مدت 24 ساعت مهلت خواسته بود از این ستوان یکم خائن که بعدا پس از کسب تکلیف از کرمان مجسمه را پایین بیاورند. پس از آنکه سرگرد سخایی به دست کرمانیان شاهدوست مقتول گردید، ملت شاهدوست رفسنجان هم ریختند به سر ستوان یکم اسعدزاده که جبران حرکات زشت او را بنمایند؛ ولی این خائن به کمک تودهایها فرار کرد وبه طرف کرمان رفت و اکنون هم بنده چند روزی است که به شهربانی کرمان آمدهام، این ستوان یکم را نیز معاون سرکلانتر دیدهام. در صورتی که این افسر خائن، حقا باید تعقیب و مجازات شود؛ ولی تاکنون که برایش خطری روی نداده و به شغل حساسی هم گماشته شده است و از قراری هم که شنیدهام و نمیدانم که صحت دارد یا نه، این ستوان یکم خائن سراغ قبر سرگرد سخایی خائن را میگرفته و همچنین گفته است که سرگرد سخایی مانند مسلم ابن عقیل کشته شد و جزو شهدا محسوب است و خیال دارد که مقبرهای هم برای او بسازد. اکنون، این بنده استدعای عاجزانه دارم، هر چه زودتر این افسر خیانتکار را به مجازات برسانید. دیگر امر مبارک است. غلامرضا رفسنجانی.»
8 ـــ متن دستنویس به همراه اصلاحات بقایی و متن حروفچینی شده هر دو موجود است.