فرصت خشم
آرشیو
چکیده
متن
باز هم پای سخنان پیرمرد صدساله تاریخ معاصر بنشینیم و با خاطرات نانوشتهاش درآمیزیم. در قسمت پیشین خاطرات مرحوم آیتالله شیخ حسین لنکرانی(ره) پیرامون شخصیت و روزگار شهید مشروطیت ایران یعنی مرحوم شیخ فضلالله نوری(ره) را خواندید؛ و اینک ادامه همان خاطرات و مرور همان مخاطرات را در حالی پی میگیریم که صحنههای تاثربار مشروطه را برایمان ترسیم میکند و گوش دلمان را با ناله و اشک پرگداز خویش صیقل میدهد. او هنوز هم شک میکند که شیخ به شهادت رسیده است و همان حیرتی را که در واقعه کربلا به او دست میدهد در مورد مرحوم شیخ فضلالله نوری(ره) هم دارد. در نوجوانی خواب دیده بود که «مرحوم شیخ(ره) در وسط میدان توپخانه ایستاده و مقداری حیوانات وحشی دور و بر ایشان را گرفتهاند» و فردا همان روز بود که کابوس این نوجوان پاکطینت به وقوع میپیوست و او را به حیرت و حسرتی ابدی فرو میبرد که چه میشد کرد؟
11ـــ چگونه برای اعدام شیخ، نایب السلطنه احمدشاه را اغفال کردند؟! (توطئه وثوق الدوله و حسینقلیخان نواب در تمهید شهادت شیخ)
عضدالملک ـــ رئیس ایل قاجار و نایب السلطنه احمد شاه ـــ شخصیت خوشنامی است که عموم مورخان وی را به نیکخواهی و تقید به قیود شرعی و ملی ستودهاند. ملکزاده از او به عنوان فردی «موقر، مودب، باشخصیت، مورد اعتماد و احترام عموم طبقات ملت و رجال دولت» یاد میکند که «در خیرخواهی و ملت دوستی او کسی تردید نداشت... و هرگاه ملت ایران را قوم یا طایفه ای بپنداریم، باید عضدالملک را شیخ الطائفه نامید.»1 عضدالملک، به اعتبار این نفوذ و محبوبیت، در مواقع بحرانی، همواره واسطه عرایض بین دولت و علما بود و از جمله، در صدر مشروطه ماموریت یافت، موافقت شاه با درخواست علما (تشکیل مجلس شورا) را به آنان در قم ابلاغ کرده و موجبات بازگشت محترمانهشان را فراهم آورد.2 بعد هم دعوتنامهای که برای افتتاح مجلس (در مدرسه عالی نظام) به رجال و شخصیتهای گوناگون دینی، سیاسی و اجتماعی نوشته شد، امضای عضدالملک را به همراه داشت3، چنانکه پذیرایی از مدعوین نیز با او بود.4 در کشاکشهای مشروطه هم همواره به اصلاح و التیام روابط میان طرفین میکوشید و مانعی در برابر خشونتهای شاه بود.5
چنین شخصیتی، از مریدان بسیار صمیمی شیخ شهید و حتی مقلد وی بود.6 چنانکه وقتی از اعدام شیخ مطلع گشت، «خیلی برآشفته شد»7 و به مسببین آن جنایت «بسختی پرخاش کرد.»8 مهندس علیرضا امیر سلیمانی ـــ از فرزندان عضدالملک ـــ میگوید: «عضدالملک... یکی از مریدان بسیار صمیمی شیخ شهید بود تا آنجا که پس از شنیدن شهادت مرحوم شیخ، حالش به هم خورده و مدتی به حال اغما افتاده بود.»9
سابقه ارادت عضدالملک به شیخ، مشروطه چیان تندرو را برآن داشت تا زمانی که میخواستند شیخ را به دار بزنند نخست با تمهیدات موذیانهای توسط وثوقالدوله و حسینقلیخان نواب، عضدالملک را خام کنند که حین عمل، متوجه این عمل ننگین نشود؛ زیرا میدانستند در صورت اطلاع، به هر قیمتی شده مانع از اجرای این جنایت بزرگ خواهد شد. مرحوم لنکرانی در این زمینه داستان جالب و سوزناکی از قول نوه دختری شیخ نقل و املا کرد که ذیل میخوانید:
چرا شیخ را باعجله دار زدند؟!
«مشروطه دوم، با دار زدن همان حاج شیخ فضلالله نوری، شهید استعمار (یا شهید رابع) شروع شد.
خورشید به طرف مغرب میرفت و در شرفِ غروب بود. شاید در شهرهایی که کوهی در سمت مغرب آن قرار دارد، هوا تاریک نشده بود؛ ولی خورشید دیده نمیشد. برخلاف قواعد معمول دنیا، کمی پیش از غروب آفتاب، خیلی باعجله، شیخ به دار آویخته شد.
چرا عجله کردند؟!
بعد از سقوط تهران، برای ایجاد مشروطه ممسوخِ دومِ [از قبل] پیش بینی شده، آنچه که امروز به نام شورای انقلاب نامیده میشود، با عنوان «هیات مدیره» تشکیل شد. دو تن از اعضای این هیات که مامور و عامل مهم کشتن مرحوم شیخ بودند (خوب دقت کنید) عبارت بود از حسینقلیخان نواب و وثوق الدوله.
اما حسینقلیخان نواب: وی که برادرش منشیِ مخصوص سفارت انگلیس بود، رسما دارای شناسنامه انگلیسی و رعیت انگلیس بود. او همان کسی است که دولت تزاریِ وقتِ روسیه از انتخاب وی به نام پست وزارت خارجه ایران رسما به دولت ایران اعتراض کرد و دولت ایران در محظور قرار گرفت؛ ولی چون مدرک هویت او مشخص و غیر قابل تردید بود، دولت وقت ایران وی را از سمتِ رسمی معاف کرد؛ ولی...
سر جرج بارکلی ـــ وزیر مختار انگلیس در ایران ـــ در گزارش به سِر ادوارد گری ـــ وزیر امور خارجه انگلیس ـــ پس از شرح کشتن حاج شیخ فضل الله نوری مینویسد: «کمیته ملیون که ظاهرا اداره امور کشور را بر عهده گرفته [ متوجه کلمه ظاهرا باشید] و حسینقلیخان نواب آن را فکرا رهبری مینماید.» هویت حسینقلیخان نواب که واضحتر از واضح است، با این راپورت وزیر مختار انگلیس به مناسبت شروع مشروطه دوم، مورد استفاده و استدلال قرار میگیرد (متوجه باشید).
و اما وثوق الدوله: او نوه قوام الدوله مشهورِ برباد دهنده خراسان قدیم ماست که راجع به خیانت جدش، ملک الشعرای وقت (دوره ناصری) دو بیتی مشهوری دارد که بیت اول آن قابل نگارش است و بیت دوم، چون در نتیجه حمیت مقدس و غیرتِ وطنخواهیِ سراینده، خیلی مستهجن است، قابل گفتن هست؛ ولی شایسته نوشتن نیست. بیت اول این است:
آن قوام الدوله کاندر جنگ مرو داد بر باد افسر و دیهیم را
مانعی نیست که مورد حاجت از بیت دوم نیز، نوشته شود:
...، براهیمش پسر ... دم ابراهیم را
این ابراهیم پسر قوام الدوله (که نامش در شعر فوق آمده)، همان آقای میرزا ابراهیم خان مشهوری است که شعر «ساقِ بالساق ابراهیم / تازه... ابراهیم!» در شان او گفته شده و لقبش به پسر دیگر وی معتمدالسلطنه (وکیلِ انتصابیِ استعمار در مجلس شورای دوره چهارم و ممدوح! عشقیِ شهید) به ارث رسید.
وثوق الدوله، پسر این پدر و نوه آن جد میباشد و اما خودش، از کفر ابلیس و یهودای اسخریوطی مشهورتر است. این وثوق الدوله، با آن نژاد میمون! و سوابق خیانتهای منتهی به عقد قرارداد با انگلیس، مشهور به قرارداد وثوق الدوله ـــ کاکس که ایران را در مقابل 147،131 لیره فروخت (لیره طلا آن وقت بین 24 و 25 قران معامله میشد. حساب کنید که خاک ایران با سکنه آن را به سری چند فروخته بوده است؟!). ولی غلط کرد! انگلستان هم نفهمید که اینجا ایران است؛ ایرانِ شیعه. همان ایران شیعهای که صفویه (خوب یا بد ـــ هر که و هر چه بودهاند)10 او را از تحت سلطه حاکمیت اقلیتِ غیرِ شیعه نجات داده و امکان اظهار عقیده صریحتر را به ملت ایران داد.
اینک تفصیل نقش حسینقلی خان نواب و وثوق الدوله در اعدام شیخ.
مرحوم عضدالملک (رحمهالله علیه) که مردی شریف بود و سمتِ شیخوخت ایل قاجار داشت، بعد از عزل محمدعلیشاه و گزینش مرحوم احمدشاه به سلطنت، به مناسبت صغر سن شاه جدید، به نیابت سلطنت انتخاب شد. سر این انتخاب، گذشته از شرافت و دیانت و محبوبیت او در افکار عمومی، بیمناک نبودنِ سردمدارانِ مشروطه دوم از خطر او بود. عضدالملک، علاوه بر اینکه خانهاش تقریبا در همسایگی شیخ واقع بود، نسبت به شیخ خیلی ارادتمند بود و حتی معروف بود که مقلد مرحوم شیخ هم هست.
باری، شیخ به نظمیه آن وقت (و اداره راهنمایی و رانندگی فعلی) جلب میشود. با آنکه وحشت و بلاتکلیفی، همه را فراگرفته بود، در عین حال، احتمال کوچکترین اسائهای نسبت به شیخ داده نمیشد (معاصر و شاهدِ ناظرِ جریان است که سخن میگوید). توطئه چیده شده بود که محاکمه شیخ طولانی شود تا شاید کلمهای برای اتهام او به کار رود و جا زده شود؛ ولی تصمیم به قتل شیخ، مسلم بود.»
ادامه مطلب را از زبان مرحوم آقا بزرگ بهبهانی نقل میکنم. آقا بزرگ، پسر بزرگ میر سید محمد بهبهانی معروف و نوه دختریِ مرحوم شیخ است. شخصی بسیار متین و معتقد بود. خدایش بیامرزد و با جد شهیدش محشور کند. ایشان نقل کردند:
«به مرحوم عضدالملک سرا اطلاع داده میشود که اینها نسبت به شیخ قصد اهانت دارند (نه کشتن). مرحوم عضدالملک دستور میدهد، کالسکه را حاضر کنند که خودش برود و شیخ را به خانه بیاورد. جواسیس هیات مدیره خبر میبرند. ترس از اینکه مبادا نقشه آنان در انجام ماموریت قتل شیخ و انتقام از او و ترساندن علمای ایران به هم خورده و این عمل نایب السلطنه موضوع را منتفی سازد، آنان را به چارهجویی وا میدارد. وثوق الدوله و حسینقلیخان نواب سریعا به مشاوره میپردازند. نتیجه این میشود که حسینقلیخان نواب به ملاقات نایب السلطنه برود و او را تا وقتی که کار از کار بگذرد، مشغول کند. حسینقلیخان، با تظاهر به بیخبری و به شکلِ «تجاهل العارف» شرفیاب شده، کالسکه را دم در حاضر و نایب السلطنه را مهیا میبیند. عرض میکند: والا حضرت، قصد جایی را دارند؟ جواب میشنود که شنیدهام این لوطیها قصد اهانت به شیخ را دارند، خودم میروم که او را بیاورم (باید وقت بگذرد و گفتوگو سریعا به پایان نرسد). حسینقلی خان با اظهار تعجب میگوید:
ـــ تصور میکنم اشتباه عجیبی شده باشد. مگر میشود نسبت به جناب شیخ اهانتی کنند؟! مقامِ والا حضرت، اقتضای این عمل را ندارد. چاکر را مامور فرمایید، امر مبارک را ابلاغ کرده و بگویم شیخ را بیاورند.
عضدالملک میگوید: پس با کالسکه من بروید!
اعدامها نوعا صبح اجرا میشود. حالا ببینید چرا شیخ کمی قبل از غروب به دار زده شد؟! همان حسینقلیخان نواب ـــ که عین راپورت سفیر انگلیس به وزیر خارجه متبوعش را در باب او خواندید که حسینقلیخان نواب، کمیته ملیون را فکرا رهبری مینماید ـــ نایب السلطنه را سرگرم کرده و شیخ به دار میرود. آقای حسینقلیخان نواب هم دیگر وجهی برای برگشتن به خانه نایب السلطنه نمیبیند. آخر، او و ثوق الدوله، مصونیت هم دارند!» 12ـــ دو داستان عجیب در آستانه شهادت شیخ
آیتالله لنکرانی نقل کردند:
«پس از اشغال تهران و بعد از دستگیری شهید اسلام، حاج شیخ فضلالله نوری، بعضی از لما و مجتهدین خیلی نزدیکِ به مرحوم شیخ شهید در منزل ما مخفی بودند. صبح روزی که نزدیک غروب آن، شیخ را به دار زدند، دوستان پدرم در بیرونی پیش ایشان بودند. آنها دلشان خواست مثل حافظ با دیوان مثنوی تفأل بزنند راجع به عاقبت شیخ.
مرحوم تیمورخان ناصرلشکر که دوست و همسایه خیلی نزدیک ما [ بود] و بیشتر اوقاتش در مصاحبت پدرم میگذشت، فرستاد از منزلشان مثنوی آوردند. تفأل زدند و باز کردند. آقا هم تماشا میکردند. به این بیت رسیدند که:
مدتی معکوس گردد کارها شحنه را دزد آورد بر دارها!
خودم متوجه شدم که پدرم با حال ناراحتی شدید، این ذکر را بر زبان راندند: ماشاالله کان و ما لمیشا لمیکن و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم و چون ایشان به اشخاص برای مواقع سختی، این ذکر را تعلیم میدادند، من با آن مانوس شده بودم.
سوال: معروف است که شما نزدیک به زمان شهادت شیخ، خواب عجیبی نیز دیدهاید که شهادت و حتی خصوصیاتی از شهادت شیخ در آن صراحتا آمده بود.
جواب: [ با حال تاثر] به خدا قسم، شبِ همان روز شهادت شیخ که قضیه تفال را گفتم، من وقتی که هنوز هوا تاریک نشده بود در خانهمان بر روی رختخوابهای بسته دراز کشیده بودم و کوه را تماشا میکردم. خوب، من روی انتساب و ارتباط با پدرم، جریانات و حوادثِ ناراحت کنندهای را که میگذشت، شاهد بودم و وضع را میدیدم و کرارا به طفیل پدرم، شیخ را زیارت میکردم.
خدایا تو شاهدی! خواب دیدم که مرحوم شیخ در وسط میدان توپخانه ایستاده و مقداری حیوانات وحشیِ مختلف گرگ، سگ، روباه، خوک و غیر ذلک دور و بر ایشان را گرفتهاند. یکی از اینها ـــ یادم نیست خوک بود یا چه بود؟! خوب، یادم آمد: خوک بود ـــ بلند شد و عمامه شیخ را از سرش انداخت، بعد جانورها همه هجوم آوردند و به روی شیخ ریختند... و شیخی، نماند!
من با حال گریه از خواب بیدار شدم. پدرم، مرحوم حاج شیخ علی لنکرانی گفت: پسر چی شده؟ خوابم را برای ایشان نقل کردم. ایشان فرمودند: انا و انا الیه راجعون! پسر، این خوابت را به اینها ـــ یعنی همان علمایی که آن روزها منزل پدرم مخفی بودند ـــ نگو، اینها دلشان میترکد و من خودداری کردم. بعد... آن وقت عصر و غروب فردای آن روز بود که پدرم برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد میرفتند که مرحوم سرهنگ امیر قلی خان ماکویی که از خاندانی بزرگ و دارای مقام و خصوصیات ممتاز بود، با اسب سفید بزرگی، چهار نعل میآمد، به آقا که رسید از اسب به زیر افتاد و خاک کوچه را به سرش میریخت. گفت از کجا میآمدم، به توپخانه رسیدم، دیدم شیخ بالای دار است...» [ شدت تاثر و ریزش قطرات اشک، امکان ادامه گفتوگو را به ایشان نداد]11
13ـــ زمینه سازی پدر لنکرانی برای جلوگیری از قتل شیخ
آیتالله لنکرانی نقل میکرد: «مرحوم پدرم زمینهای تهیه دیده بودند که از قضیه اعدام شیخ جلوگیری شود و جلوگیری از اعدام شیخ، منوط به این بود که یک صدایی به اعتراض بلند شود و این تهیه، دیده شده بود. همین که گفتند، بناست شیخ را بیاورند، عدهای برای این کار رفتند که از جمله آنان مرحوم سرهنگ امیر قلی خان ماکویی بود. من همراه پدرم به مسجد ایشان که نزدیک خانهمان بود، میرفتیم و تیمور خان ناصر لشکر و سرهنگ غلامحسینخان افشار و سیف الله خان گردی (؟) هم در معیت مرحوم پدرم بودند. مرحوم پدرم منتظر بودند که ببینند چه شده و چه باید کرد؟ که ناگهان مرحوم سرهنگ امیر قلی خان ماکویی که سوار بر اسب ترکمنیِ سفید و بلندی بود و چهار نعل میتاخت از راه رسید و همین که چشمش به مرحوم پدرم خورد، یکباره، خودش را از اسب به زمین پرتاب کرد و با یک حال عجیبی روی خاک انداخت. پدرم سراسیمه پرسید: چه شده؟ بگو چه شده است؟! و او در حالیکه خاکهای کوچه را بر سرش میریخت، مویه کنان گفت:
آقا، من میآمدم، به میدان توپخانه که رسیدم دیدم شیخ را بالای دار کشیدهاند و کار، تمام شده است...!
پدرم گفت: آقا، چه میگویی تو؟! آری، خودم دیدم که امیر قلیخان همین جور خاکها را بر سرش میریخت و توی سر میزد. اصلا یک وضعی شد. همه، همه گریه میکردند...
شب شده بود دیگر.
صبح دیگر فورا تهیه دیدند، همه جا کوچهها، بازار، قراول گذاشتند، علاوه بر مامورین خودشان افراد و اعضای حزب خودشان را گذاشتند که مواظب باشند. یک حیرتی گرفته بود. خب میدانید: وای بر خونی که یک شب از آن بگذرد. مثل مشهوری است. (با حال تاثر) شب که گذشت... نمیتوانم مجسم کنم، اصرار نکنید. نمیتوانم مجسم کنم، اصلا قابل مجسم کردنم نیست. نمیشود درست مجسم کرد که آن وضع را که آدم بگوید چه طور شده است. به خدا قسم! هیچ کس باور نمیکرد. استعمار میخواست این کار بشود و شد.»
14 ـــ شهادت شیخ، فاجعهای بینظیر در تاریخ ایران
آیت الله لنکرانی حادثه فجیع قتل شیخ فضلالله را در قیاس با اوضاع و احوالِ شهادت علمای شیعه، ماجرایی استثنایی و حیرت انگیز برشمرده و میفرمود: «در بعضی از مصیبتها میبینیم، کسی که یکی از کسانش مرده، از شدت علاقهاش به شخص متوفا، مرگ وی را باور نمیکند و فریاد میزند: او نمرده! نمرده! نمرده! گریه میکند و میگوید: نمرده!
من هم راجع به حاج شیخ فضل الله نوری چنین حالی دارم. میدانم شیخ را شهید کردهاند؛ اما روی شدت تعجب و حیرت از اینکه شیخ چگونه در تهران به دار زده شده، الان شک میکنم که نمرده! این قدر، قضیه و شهادت شیخ برای من تعجب آور است. این قدر متحیرم که چطور این کار شده که گویا حاضرم بگویم این کار نشده است.»
ایشان همچنین میفرمود: «از بعد از حادثه کربلا تا کنون، با وجود آن همه شرایط سختی که در طول تاریخ برای شیعه پیش آمده و آن همه کشتارها و فِداهایی که شیعه داده است، من میانه شرایطی که شیخ در آن شهید شده، متحیرم که چطور این کار شده است. من قضیه شهادت شیخ را یک قضیه استثنایی و بی نظیر میدانم و با ملاحظه اوضاع و شرایطی که شیخ در آن شهید شده، متحیرم که چطور این کار فجیع صورت گرفته است. به خدا قسم! همان حیرتی را که در باره واقعه کربلا و کشته شده حضرت سید الشهدا (علیه الصلوه و السلام) به دست شیعیان12 و دعوت کنندگان خودش دارم، تقریبا در قضیه شیخ هم دارم. شیخ را با حضرت سید الشهدا مقایسه نمیکنم، مقام سید الشهدا اجل از آن است که با افراد غیر معصوم مقایسه شود، مقصود، تشابه اوضاع و شرایط حیرت انگیز شهادت شیخ با قضیه عاشوراست. من نمیدانم، در مهد تشیع (ایران، تهران، میدان توپخانه) شخصیتی چون شیخ ـــ که تاریخ، تازه حالا پس از هفتاد سال دارد نشان میدهد که چه بوده و چه مقام و عظمتی داشته است ـــ به دست همین شیعه، به آن شکل حیرت آور، روز روشن آن هم در روز تولد امیرالمومنین، علی مرتضی (علیه السلام) بالای دار رود و آن گونه با او معامله شود. اصلا کسی باور نمیکرد. خود آنها هم که این جنایت را کردند، باور نمیکردند بتوانند چنین کاری را انجام دهند. به همین خاطر هم زمانی که در حین محاکمه شیخ در شهر شایع شد که میخواهند شیخ را اعدام کنند، مردم از خانهها بیرون ریختند و انبوه جمعیت به قدری زیاد بود که اعضای هیاتی که برای اعدام شیخ تشکیل شده بود، شدیدا به وحشت افتادند و ناگزیر توسط عوامل خویش در میان مردم منتشر کردند که شهرت اعدام شیخ، شایعهای بیش نبوده و مذاکره [در کار] است که ایشان را به عتبات یا... بفرستند که مردم خیالشان راحت شد و رفتند.
زیرا اینها میدانستند که اگر مردم بفهمند یک چنین چیزی میخواهد انجام بگیرد، جلو آن را خواهند گرفت؛ اما به محض اینکه مردم متفرق شدند، حدود یک ساعت به غروب مانده یا کمتر، برخلاف اعدامهای معمول دنیا که نوعا صبح است، آن مرحوم را به دار زدند؛ برای اینکه مبادا فردا در مقابل مشکلاتی قرار گیرند و نتوانند فرمان لندنشان را اجرا نمایند...
«خدایا، تو میدانی که درست میگویم!» (با حال تاثر شدید)
از لنکرانی سوال شد: کف زنندگانِ پای دارِ شیخ چه کسانی بودند؟ پاسخ داد: «مردم رفتند خانهشان خوابیدند. بعد از آن، اخصا و باند خودشان که همان دور و بر بودند در عمارت دولتی و کاخ گلستان و نظمیه و امثال آن حضور داشتند و میپلکیدند، یکهو آنجا جمع شدند [و کار را صورت دادند]. کسی باور نمیکرد که این کار را بکنند... به خدا قسم! هیچ کس باور نمیکرد، استعمار میخواست این کار بشود، و شد....»
نیز با اشاره به علنی بودن اعدام شیخ و انجام آن در حضور جمعیت کثیری از مردم خاطر نشان ساختند: «توجه داشته باشید که اینها، مخصوصا این کار را در حضور جمعیت کردند که آن سد را شکسته باشند و فتح بابی کرده باشند برای این کار، آن هم در مملکت شیعه.»
پینوشتها
1ـــ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 6/1298ـــ 1299 و 1358 و 2/381؛ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، 1/ 8 ؛ اعظام الوزاره، خاطرات من...، اعظام الوزاره، 1/169.
2ـــ تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 2/381. 3
3ـــ حیات یحیی، 2/83.
4ـــ روزنامه رسمی، ص 5؛ تاریخ مشروطه کسروی، صص120 ـــ 121.
5ـــ تاریخ مشروطه ایران، کسروی، صص 528ـــ 529 و 562ـــ563.
6ـــ زندگی طوفانی، تقی زاده، صص 138-139؛ بیست و یک سال با تقی زاده، مهدی مجتهدی، مندرج در: یادنامه تقی زاده، ص 80 ؛ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 2/486؛ نهیب جنبش ادبی - شاهین، تندر کیا، ص 257؛ خاطرات خدمت در فلسطین...، فضل الله نورالدین کیا، ص 124.
7ـــ زندگی طوفانی، صص 138-139.
8 ـــ رهبران مشروطه، ابراهیم صفایی، 2/486.
9ـــ خاطرات خدمت در فلسطین...، ص 124. و نیز ر.ک، اظهارات فرزند محمد علی فروغی در: ذکاالملک فروغی و شهریور 20، دکتر باقر عاقلی، ص 241.
10ـــ مگر سلسلههای دیگر، همه، سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد و عمار و حذیفه بودهاند؟! در تمام طبقات، خوب و متوسط و بد وجود داشته و هر خوبی هم بدی داشته است و احیانا ممکن است در بدی هم، خوبی پیدا شود. تبار صفویین (این خاندان هاشمیِ فاطمی) از دوره مغول و ایلخانیان به این طرف، همیشه مترصد آزاد کردن ایران بودهاند و این کار نهایتا به دست شاه اسماعیل انجام گرفت...
اینجا مملکت شیعه است. در اینجا خاندان نبوت بر افکار مردمش حکومت میکند. شاید اگر حاج شیخ فضلالله زنده بود کسی جرات انجام این کار [ = عقد قرارداد 1919 تحت الحمایگی ایران به انگلیس] را نداشت، که ماها: مدرسها، حاج آقا جمالالدینها، حاج شیخ محمدحسین استرآبادیها، شاه آبادیها، چقدر بشمارم؟ و بالاخره ملت ایران شیعه، مجبور به دفع خطر و دفاع شود و با مشت خود به دهان طرفین قرارداد بکوبد ـــ لنکرانی.
11ـــ لنکرانی افزود: به تداعی مطلبی که در قضیه تفال، از مرحوم تیمورخان ناصر لشکر اسم برده شد، راجع به آن مرحوم و مرحوم احمدشاه و رضاخان مطلبی دارم که الان حالم مساعد نیست و بعدا خواهم گفت ان شاالله.
مرحوم تیمورخان از نگهبانهای باشرف و مورد علاقه و اطمینان احمدشاه بود و این مطلب را هم در مورد احمدشاه بدانید که وقتی خبر عزلش را در اروپا به وی دادند، خدا را حمد کرده و دو رکعت نماز شکر گزارده بود.
12ـــ خود حضرت پس از شنیدن خبر شهادت مسلم (ع)، فرمود: خذلتنا شیعتنا. البته، شیعیانی که فاقد شناخت یا تعهد لازم بوده و برق سرنیزهها یا سکههای زر یزید، آنان را از صف هواداران و دعوتگران امام همام (علیهالسلام) به سوی قشون اموی راند و کارشان به آنجا رسید که امام، در ساعات آخر عاشورا شناسنامه شیعهگریشان را باطل ساخت و آنان را شیعه آل ابوسفیان خواند: یا شیعه آل ابوسفیان اِن لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون یوم المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم...!