معمای مظفر بقایی
آرشیو
چکیده
متن
مسائل و نکتههای کوچک در مورد افراد مهم، دیگر کوچک و جزئی نیستند؛ همانگونه که نکتههای بزرگ در مورد افراد عادی، اهمیتی در خور تاریخ ندارند. وقتی که مساله و نکتهایی در مورد شخصی چون مظفر بقایی بازگو یا مطرح میشود که در برههای از تاریخ معاصر ایران جزو افراد درجه اول امور سیاسی محسوب میگردید، جذاب و خواندنی میشود. به خصوص که وی در کنار دکتر محمد مصدق وخلیل ملکی از شخصیتهای اصلی نهضت ملی شدن صنعت نفت بود و با تاسیس حزب زحمتکشان به همراه ملکی جایگاه ویژهای در جبهه ملی احراز کرده بود. پیشترها کتابی تحت عنوان زندگی سیاسی دکتر مظفر بقایی توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده بود که حاوی اسناد و پژوهشهای ارزشمندی پیرامون او و جریانات سیاسی عصر او بود. مقدمهای که بر آن کتاب نگاشته شده بود خود به گونهای مستقل و حاوی دیدگاههای ویژهای بود که اینک به صورت مقاله تقدیم حضور شما گردیده است. به امید آنکه مورد استفاده و التفات شما قرار گیرد.
اسناد شخصی دکتر مظفر بقایی کرمانی در سال 1374ش در اختیار موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی قرار گرفت و من از همان زمان، کار بر روی این اسناد را آغاز کردم. به یقین در زمانی که این اسناد در خانه بقایی بوده، نظم و ترتیب معینی داشته؛ ولی در جریان نقل و انتقالات بعدی به انبوهی از اوراق به هم ریخته تبدیل شده بود که به همین صورت هم به دست من رسید. به کمک سرکار خانم دکتر دیبا شریعت در طول دو سال این اسناد را مرتب کردم، شخصیتها و نوع خط ایشان را شناختم و برای هر دستخط پروندهای تشکیل دادم. سنگینی کار با خانم شریعت بود و من تنها روزی یکی دو ساعت ایشان را راهنمایی میکردم. در طول کار شاق تنظیم اسناد بود که با نقش برجسته عیسی سپهبدی و حسین خطیبی در تحولات سال نهضت ملی شدن صنعت نفت آشنا شدم. متاسفانه، برخلاف اشتیاق فراوان و به دلیل اشتغال تمام وقت به پژوهش زرسالاران، فراغتی برای تدوین کتابی درباره بقایی در آن زمان نداشتم. دکتر حسین آبادیان در سال 1376 تدوین کتابی درباره زندگینامه بقایی را پذیرفت. حاصل کار ایشان کتابی است با مشخصات زیر: حسینآبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1377، 620 صفحه، رقعی.
این مقاله، مقدمهای است که بر کتاب فوق نگاشتم. در این مقدمه، به ارتباطات بقایی با کانونهای صهیونیستی توجه کردم. بعدها، خاطرات شمس قناتآبادی منتشر شد و برایم جالب بود که وی نیز، سالها پیش از انقلاب، بر ارتباطات بقایی به صهیونیستها توجه کرده بود. قناتآبادی مینویسد:
«[رندی که مدتها با بقایی زندگی کرده بود، به شمس قناتآبادی گفت:] هیچ میدانی دکتر بقایی با صهیونیستها قرارداد عدم تعرض دارد؟ گفتم: چرا مزخرف میگویی؟ دکتر بقایی کرمانی، پسر میرزا شهاب کرمانی کجا و صهیونیستهای یهودی کجا؟ گفت: هیچ دیده و شنیدهای که بقایی در گذشته که هم قلم داشت و هم تریبون و هم حزب و هم کرسی خطابه، در میتینگها یک دفعه، یک کلمه علیه صهیونیست بینالملل سخنی بگوید؟ حال آنکه به هیچ وجه نه در عروسی و نه در عزا دست از سر پور نیکان1 [؟] دریایی (انگلیسها) برنمیداشت. گفتم: نه، نشیندهام؛ ولی این دلیل نمیشود که او طرفدار صهیونیست بینالملل باشد. گفت: نگفتم طرفدار آنهاست. گفتم: با صهیونیستها قرارداد عدم تعرض دارد... آخر از چه طریق؟ گفت: از طریق شوهر خواهرش، دکتر رستگار که از دارودسته یهودیهای سرشناس جهانی است و صاحب فاز یک اتومبیلسازی. گفتم: باز هم این دلیل نمیشود. حتی اگر خواهر آدم هم طرفدار شخص با فکری باشد، دلیل همفکری برادر نیست. گفت: آدم دیرباوری هستی...»2
دکتر مظفر بقایی کرمانی (1290 ـــ 1366ش) یکی از بحثانگیزترین شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران است. او در یک خانواده دارای پیشینه سیاسی در کرمان به دنیا آمد. پدرش، میرزا شهاب، از فعالین انجمنهای مخفی وابسته به لژ بیداری ایران در دوران محمدعلی شاه و پس از آن در کرمان بود و رهبری سازمانی را به دست داشت که مجمع احیای نفوس نامیده میشد. او سپس ریاست فرقه دمکرات کرمان را به دست گرفت، در دوره چهارم به نمایندگی مجلس شورای ملی رسید و تا پایان عمر در تهران به سر برد.
مظفر در 18 سالگی به خرج دولت برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد و در 27 سالگی به ایران بازگشت. با رواج فعالیت احزاب سیاسی در فضای پس از شهریور 1320، بقایی راه پیشرفت خود را در فعالیتهای حزبی یافت. او ابتدا، به عضویت حزب اتحاد ملی، که توسط سهامالسلطان بیات، سیدمحمدصادق طباطبایی (از دوستان پدرش) و باقر کاظمی تشکیل شد، درآمد و خزانهدار حزب فوق شد. مدتی بعد، از این حزب جدا شد و به عضویت حزب کار مشرفالدوله نفیسی درآمد و در روزنامه پند ـــ نشریه این حزب ـــ مقالاتی مینوشت. فعالیت سیاسی بقایی با تاسیس حزب دمکرات ایران، به رهبری قوامالسلطنه وارد مرحله جدیدی شد. بقایی، به سان گروه کثیری از جوانان جویای نام آن زمان، به این حزب پیوست. او در حزب دمکرات قوام به سرعت رشد کرد و برای تاسیس و تصدی شعبه این حزب در کرمان به این خطه رفت و سرانجام، در سال 1326 به عنوان نامزد این حزب از کرمان به مجلس پانزدهم راه یافت.
برخی نویسندگان، حزب دمکرات قوام را حزبی متمایل به آمریکا میدانند و فعالیت بقایی در آن را سرآغاز گرایش او به امپریالیسم آمریکا تلقی میکنند؛ در حدی که او در تمامی دوران پسین زندگی سیاسیاش به عنوان «مهره آمریکا در عرصه سیاسی ایران» عمل مینمود.3 پیچیدگی نقش سیاسی بقایی بیش از اینهاست. جاهطلبیهای شخصی و تنازع او با کانونهای روز قدرت به وی چهره خاصی میبخشید و شناخت پیوندهای خارجی بقایی را دشوارتر میساخت. به زعم برخی کارشناسان، عملکردهای بقایی بیش از هر چیز منطبق با تکاپوی سازمانهای مخفی صهیونیستی است که درست در همین دوران تحرکی سخت را در ایران پی میگرفتند. چنانکه میدانیم در 14 مه 1948م/ 24 اردیبهشت 1327ش دولت اسراییل به طور رسمی اعلام موجودیت کرد و محمد ساعد ـــ نخستوزیر وقت ایران ـــ با دریافت 400 هزار دلار رشوه در جلسه 14 اسفند 1328 دولت اسراییل را به طور دو فاکتو به رسمیت شناخت.4 این بیانگر تحرک وسیع سازمانهای مخفی صهیونیستی در ایران آن روز است. به هر تقدیر، هرچند شناسایی نوع کانونهای خارجی هدایتکننده بقایی دشوار باشد؛ ولی در پیوندهای عمیق او با آنان تردیدی نیست.
بقایی از سالهای آغازین فعالیت سیاسیاش با حسن پاکروان ـــ سرلشکر و رییس بعدی ساواک ـــ و مادر فرانسوی او، امینه پاکروان رابطه نزدیک داشت. این رابطه تا واپسین سالهای زندگی اینان ادامه یافت. به این حلقه دوستان باید عیسی سپهبدی و علی زهری را افزود. این حلقه ارتباط نزدیک با سفارت فرانسه در تهران داشت. در این میان، پیوندهای بقایی با عیسی سپهبدی، دوست دوران فرانسه او از اهمیت ویژهای برخوردار است. اسناد به دست آمده تردیدی بر جای نمیگذارد که سپهبدی واسطه انتقال برخی پیامهای مرموز به بقایی بود که راه سیاسی او را ترسیم میکرد. نمونههایی از این اسناد در کتاب حاضر، معرفی شده است که شاید مهمترین و حیرتانگیزترین آنها متن پیشنویس نطق بقایی در استیضاح دولت ساعد باشد. این سند، استیضاح تاریخی فوق را که واجد اهمیت فراوان در تحولات سیاسی آن دوران است، به عنوان یک سناریوی از پیش طراحی شده به نمایش میگذارد.
عیسی سپهبدی از سال 1932 در پاریس به سر میبرد و پس از بازگشت بقایی به ایران نیز به طور منظم با او مکاتبه داشت. این مکاتبات و نامههای سپهبدی و بقایی در دوران اقامت آنها در فرانسه، بیانگر رابطه بسیار صمیمانه میان این دو است. سپهبدی تا بهمن 1325ش/ ژانویه 1947م در پاریس بود؛ ولی ناگهان تصمیم گرفت به ایران بیاید. او در نامه مورخ 24 ژانویه 1947م/ 4 بهمن 1325ش به بقایی که از طریق آدرس شخص ثالثی و نه به طور مستقیم ارسال کرد، نوشت:
«اکنون تغییر بزرگی در پروژه زندگانی من حاصل شده. با اینکه تصمیم قطعی داشتم چند سالی در پاریس بمانم، اکنون، به دلایلی که باید حضورا عرض کنم ناچار به مراجعت هستم و در حوالی 15 اسفندماه آتیه... مسافرت خواهم نمود.»
او آرزو میکند که بقایی تا زمان مراجعه او به ایران در کار وکالت موفق باشد تا «خواب روحانیای» که دیده است، تعبیر خود را آشکار کند. زمان ورود سپهبدی به ایران مقارن با آغاز عملیات بدامن است که توسط شاپور ریپورتر هدایت میشد. همزمان با ورود سپهبد به ایران رشد سریع بقایی آغاز گردید. در آذر 1326 بقایی، عضو هیات اجراییه موقت حزب دمکرات ایران و دبیر آن و عضو هیات سری تصفیه حزب دمکرات ایران شد.
القای این «خواب روحانی» در مکاتبات بعدی سپهبدی با بقایی تداوم دارد؛ الهامی غیبی که گویا بقایی را به سوی سرنوشتی بزرگ فراخوانده است. باید بیفزاییم که بقایی تا پایان عمر به این «الهام غیبی» باور عمیق داشت و بارها ورود خود به صحنه سیاست و عملکردهای خویش را به عواملی ماورای طبیعی نسبت میداد که گویا هادی او در مقاطع حساس زندگیاش بوده است. برای نمونه، در سال 1336 در نامهای از تهران به علی زهری در پاریس نوشت:
«در چند کاغذ پیش از این دو سوال کرده بودی که چه میخواهیم و چه باید کرد؟... در باب «چه باید کرد» جوابی پیدا نمیکنم. به گذشته هم که مراجعه کردم، دیدم، خودم هیچ وقت به این سوال جواب ندادهام. هر وقت کاری کردهایم، به دلم اثر کرده است یا یک نوع الهام باطنی مرا کشانیده است... و حالا هم (البته به سهم خودم) منتظر اثر قلبی و الهام باطنی هستم که چه بکنم و این حالت فعلی intertie هم اقلا یک قسمتش مربوط به همان نیامدن الهام است. غیر از این هرچه بخواهم بنویسم لفاظی و کلیشهسازی خواهد بود...
حالتی است که یکی دوبار در بچگی به من دست داده است و شاید هم برایت گفته باشم؛ زیرا کمتر چیزی هست که من برایت تعریف نکرده باشم... بعدا هم از وقتی که به اصطلاح بزرگ شدهام، بارها برایم اتفاق افتاده است که زمان حاضر به نظرم مثل خواب (رویا) آمده است و غفلتا پنداشتهام که دارم خواب میبینم و وقتی که از خواب بیدار شوم، مثلا در خانه پدرم خواهم بود. در ده سالی که فرنگ بودم، چهار پنج دفعه این حالت به طور intense به من دست داد. بعدها هم همینطور. هرچند که در این چند سال اخیر بیش از یکی دو بار این حالت را نداشتهام...»
بقایی در نامههای دیگرش نیز مکرر از الهامهایی که به او میشود یاد میکند. به عنوان مثال، در نامه 18 اسفند 1336 به زهری مینویسد: «تصور میکنم که این هم یکی از الهاماتی بود که اینطور عمل بکنیم.»
در میان اسناد عیسی سپهبدی، آشکارا با دو گونه نامه به بقایی سروکار داریم. نخست، نامههایی است که بیانگر روابط شخصی بقایی و سپهبدی است. در این نامهها سپهبدی دوست بقایی است و نوع رابطه از همان سنخی است که علی زهری و حسین خطیبی با بقایی دارند. برای نمونه، سپهبدی در نامه 18 بهمن 1330 از تهران به بقایی در کرمان چنین مینویسد:
«قربانت گردم
پس از یک هفته مفارقت، تلگراف 17 بهمن پنجشنبه شب زیارت شد. طی یک هفته گذشته تا این تاریخ از لحاظ جریانات حزبی نهایت نظم و آرامش برقرار بود... تنها موضوعی که قابل عرض است که آن هم هیچگونه نگرانی ندارد، یک انشعاب قلابی است که روز شنبه و یکشنبه گذشته به وسیله یک اعلامیه مفتضحانه آفتابی شد. البته «هاله» [حیدر رقابی] خیلی این طرف و آن طرف زده که روزنامه باختر، اعلامیه را منتشر سازد. آقایان زیر بار نرفتند... آقای دکتر فاطمی درباره اخراج هاله مختصر غری به من زد که موضوع را از لحاظ حزبی برایش تشریح کردم و گفتم که ما پیشبینی این توطئه را میکردیم و عمل اخراج هاله قبل از انشعاب قلابی از جهت حزب، شاهکار محسوب میشود و چارهای نداشتیم. در این باب، بحث مفصل است که در این مختصر یا نمیگنجد یا جایز نیست عرض کنم تا شفاها صحبت کنیم. در همان زمان انتشار اعلامیه یک جمعیت «پان» در بهارستان افتتاح شد که تظاهراتی کردند. آقایان مکی و فاطمی از آن با قوت و قدرت پشتیبانی کرده و میکنند.
از جهت مسجد سپهسالار و قرائت [آرا] که تا فردا ظهر شنبه محققا به کلی تمام خواهد شد. گویا، آقای مهندس مزدا تلگرافی عرض کردهاند. ما خیلی مراقب جریان اوضاع بودیم. شرح آن بسیار مفصل است. با تمام تلاشها و دلهدزدیها، زهری طبق پیشگویی آمارگر 55 هزار رای در انجام کار خواهد داشت. معظمی را با دوز و تقلب در ردیف 13 نگاه داشتند. کریمآبادی و بهبهانی به کلی پرت شدند. از نگاهداشتن معظمی در ردیف 13 منظور فوقالعادهای در پیش بود که آثار آن در آینده، آن هم برای رسوایی بعضیها، مکشوف و علنی خواهد شد که داستان آن مفصل است...
کلوپ مصدق دوباره جریان پیدا کرده. خودم عصر در آنجا صحبت کردم. علی [زهری] صبح مشغول فعالیت و تبریک شنیدن است و برای ما موفقیت فوقالعاده و منشا حسادت بیاندازه گردیده است. از منزل خودت خبر دارم، همه سلامت هستند. در کلیه اوضاع هیچگونه نگرانی نیست؛ لیکن حضور خودت در تهران نهایت ضرورت را دارد. جلسات جبهه تشکیل میشود و کماکان حقیر شرکت میکنم... کلیه رفقا، علی، دیوشلی و سایرین و سایرین خوب هستند و سلام دارند. امیدوارم هرچه زودتر به زیارتت نایل شوم. حضور بندگان آقای مهندس رضوی عرض ارادت و بندگی دارم.
قربان و تصدقت عیسی»
اینگونه نامهها بیانگر رابطه عادی سپهبدی و بقایی است. با این وجود، در مجموعه مکاتبات سپهبدی و بقایی تعدادی نامه نیز وجود دارد که رابطهای کاملا متمایز و شگفت را به نمایش میگذارد. در این نامهها، که تعداد آنها زیاد نیست، سپهبدی نه دوست بقایی بلکه راهنما و مرشد اوست. نثر نامهها به طور کامل تفاوت دارد و لحن آنها بیانگر نوعی دستورالعمل تحکمآمیز و آمرانه به بقایی است. در اینگونه نامهها، سپهبدی از مقام یک استاد روحانی عالیمقام با بقایی سخن میگوید و او را به عمل قاطع سیاسی فرامیخواند. این نامهها به مقاطع بسیار مهم و سرنوشتساز در تحولات سیاسی آن زمان تعلق دارد. صرفنظر از مواردی که در متن کتاب مندرج است، یک نمونه دیگر، رهنمودهایی است که در 22 اردیبهشت 1331 از طریق سپهبدی به بقایی ابلاغ شده است. این زمان، آغاز اختلافات درونی حزب زحمتکشان است که سرانجام در مهر 1331 به اخراج گروه خلیل ملکی از حزب منجر شد. در این نامه بقایی به اخراج گروه ملکی فراخوانده شده است. به لحن نامه توجه کنیم:
صبح دوشنبه 22 اردیبهشت
پیشنهاد عیسی به مظفر برای ترمیم کار حزب
الف ـــ جنبه کلی و اصولی
1 ـــ من برای داوری خودم محکی و مقیاسی و معیاری جز «نور» ندارم. هرچه و هرکه از جنس نور یا متمایل به نور نباشد از جنس تاریکی است و تاریکی باید برافکنده شود و بدین منظور دستور آسمانی را برای مطالعه و تفکر و تامل یادآور میشوم:
«شمایید نمک زمین، چون نمک خراب و فاسد گردد به چه چیز نمک را به اصلاح آورند؟ به هر چیزی لایق نباشد، الا بیرون انداخته شود و پایمال خلق شود.»
«اگر چشم راست تو، تو را خیانت کند، بر کن و از خود دور انداز. تو را آن بهتر است که در زندگانی به یک چشم روی از آنکه به دو چشم در دوزخ، جایی که کرم نمیرد و آتش ایشان نخسپد.»
2 ـــ عامل زمان: صبر و شکیبایی که تا این دقیقه برای کشف و تحقیق و بینا شدن حریف بسیار زیبنده بود، از این لحظه سم قاتل است؛ زیرا به سردسته راهزنان و خائنان اگر بیشتر فرصت و مجال دهند باعث تجری دزدان و خائنان دیگر شود. آن مرد که در تاریکی خشم و عناد است مانند «بعلزبوب» همواره در تلاش و وسوسه است و هرگز از پای نخواهد نشست، پس مانند خر آسیا به گردن ما آویخته و ما را غرق خواهد کرد.
ریشه تاریکی باید برافکنده شود تا نور جلوه کند...5
ب ـــ جنبه عملی
1 ـــ مسوولین تشکیلات و تبلیغات و تعلیمات که استعفا داده و یا تن به کار نمیدهند، باید با (اخطاریه کتبی) احضار شده، بازخواست شوند و کار خود را به مسوولین تحویل دهند به سلامتی و درستی، والا به عنوان تمرد اخراج شوند به موجب اعلامیه رسمی در روزنامه.
2 ـــ مامورین و مسوولین تشکیلات از کسان امین به شخص دکتر بقایی تحت سرپرستی احمد همایون که هر شب مواخذه کند، با احکام کتبی گمارده شوند. (سرپرستی تشکیلات از این جهت باید زیرنظر همایون باشد که ارتباط با مسوولیت مالی و وصول عایدات حزب دارد.)
3 ـــ من خودم مسوولیت تبلیغات و تعلیمات را، در صورتی که مسوولین قبلی رسما استعفا بدهند و یا عملا کار نکنند، میپذیرم و در حزب بیتوته میکنم تا کارها رو به راه شود و کلاس کادر را تجدید میکنم تا جنبه مکتبداری که تنها راه جلب افراد مومن است، احیا شود و مظفر باید یک درس منظم هفتگی در این کلاس بپذیرد.
4 ـــ یک تفتیش و انتظامات بسیار قوی و موثر هم تحت سرپرستی و مسوولیت مظفر باید تشکیل شود که هر روز گزارش روزانه راجع به جریانات و عوامل تقدیم کنند.
فعلا این امور باید با قطعیت و سرعت انجام شود و برای تحریرات و دفتر حزب هم باید یوسفیزاده از جنبه مسامحه عادی خود بیرون آید، والا به شخص منظم و مرتب دیگری سپرده شود.
نمونههای دیگر از اینگونه نامهها در متن کتاب مندرج است.
چنانکه میبینیم در این نامه سپهبدی زیردست حزبی بقایی نیست؛ رهنموددهنده و راهنما و استاد اوست. این نوع خاص از رابطه را در هیچ یک از مکاتبات دوستان صمیمی بقایی با او نمییابیم. تعمق در نامههای فوق این نظریه را به جد مطرح میسازد که سپهبدی رابط بقایی با کانون پنهان و مرموز بوده و از این طریق در مقاطع حساس رهنمودهای آن کانون را به بقایی ابلاغ میکرده است. آن «مرشدی» که از طریق سپهبدی با بقایی سخن میگوید، کیست؟ این پرسشی است که پاسخ قطعی به آن با اسناد موجود ممکن نیست. با این وصف، به گمان نگارنده، این شیوه عملکرد بیش و پیش از هر کس با تکاپوی شاپور ریپورتر در این دوران منطبق است. آشنایی سپهبدی و شاپورجی به طور کامل محتمل است. هر دو از کارکنان سفارتخانههای خارجی در تهران بودند (سپهبدی در سفارت فرانسه و شاپور ریپورتر در سفارت هند و سپس ایالات متحده آمریکا) و هر دو به کار تدریس در دانشگاه جنگ اشتغال داشتند، سپهبدی زبان فرانسه تدریس میکرد و شاپور ریپورتر زبان انگلیسی. طبق سند بیوگرافیک سرویس اطلاعاتی بریتانیا درباره «سرتیپ شاپور ا. ریپورتر، پسر مرحوم سقر اردشیرجی ریپورتر دارای نشان شوالیه فرمانده امپراتوری بریتانیا و لیدی شیرین بانو» که تصویر آن در اختیار نگارنده است، شاپور «در سال 1947 به وزارت امور خارجه هند مامور و به عنوان دبیر اول ارشد، اولین سفیر اکرودیته هند در ایران در تهران مشغول فعالیت شد... در جریان بحران نفتی و در یک دوره سه ساله به وزارت امور خارجه ایالات متحده مامور و به عنوان مشاور سیاسی هندرسن، سفیر کبیر در تهران، منصوب شد. در تمامی دورانی که منجر به سرنگونی مصدق شد، او مسوولیت عملیات در منطقه6 را عهدهدار بود. در این دوران او در دانشکده سلطنتی ستاد [دانشگاه جنگ] در تهران نیز تدریس میکرد و برای نشریات تایمز (لندن) و گزارشهای ایالات متحده و اخبار جهانی و سایر نشریات گزارش تهیه مینمود.»
بررسی بیشتر در زندگی و شخصیت عیسی سپهبدی روشن میکند که وی نمیتوانست شخص نویسنده چنین رهنمودهای عجیب، قاطع و تعیینکنندهای به بقایی باشد. دکتر سعید فاطمی، در جلسهای که به دعوت نگارنده در تاریخ 15 اردیبهشت 1375 در محل موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار شد، نامههای فوقالذکر را مطالعه نمود و نظر خود را بیان داشت. خلاصه سخنان ایشان چنین است:
«بر اساس تجربه 50 سالهام و آشنایی بسیار نزدیک با سپهبدی (روزهایی بود که من 8 ساعت با وی در یک اتاق در دانشگاه تنها بودم و او را در حد اعضای خانوادهام میشناسم) برای من قابل قبول نیست که سپهبدی به بقایی دیرکتیو میداده است. یقینا او رابط بوده است.
عیسی سپهبدی پس از ورود به ایران در سال 1326 منشی سفارت فرانسه بود و به دانشجویان ویزا میداد. ولی خیلی سریع رشد کرد و استاد دانشگاه شد. فردی بود بسیار فاسد از نظر اخلاقی و بسیار دزد و کثیف. از خود من پنج هزار تومان رشوه گرفت؛ برای تصویب کار قانونی من در شورای دانشکده. دکتر ابوالقاسم قمشهای، که حی و حاضر است، نیز به ایشان یک قالیچه و دو گونی برنج رشوه داد. پنجاه سال است که من سپهبدی را میشناسم. اصلا چنین شخصیتی که مغز متفکر بقایی باشد نبود. مردی به غایت ترسو، ناپاک و بیشخصیت بود. در اواخر عمر دیوانه شد و نجاست خود را میخورد. تا این اواخر زنده بود و پس از انقلاب فوت کرد. با شمسالدین امیرعلایی خویشاوندی داشت؛ ولی امیرعلایی از او بدش میآمد.
دکتر گریدی ـــ رییس دفتر اطلاعاتی سفارت آمریکا (USIS) در تهران ـــ دوست شبانهروزی سپهبدی بود. گریدی به فرانسه کاملا تسلط داشت و سپهبدی با او معاشرت زیاد داشت. برای من قطعی است که همه این مطالب دیکته شده به سپهبدی است و او قطعا رابط بوده است برای انتقال دستورات به بقایی.
دو سه نفر زنده هستند. آنها را بخواهید و بدون پیشداوری و القای نظر خودتان از آنها استفسار کنید. قطعا همین نظر را خواهند داد که فکر مندرج در این مطالب از سپهبدی نیست و اصلا سپهبدی چنین آدمی نبود. دکتر قمشهای، دکتر ضیاءالدین دهشیری از آن نسل هنوز زندهاند. سپهبدی چنین آدمی نبود. فردی بود تنبل، زیرکاردررو، زنباره و رشوهخوار. خواهر اسفندیار بزرگمهر همسر او بود. وی ابتدا دانشجویش بود و بعد او را به زنی گرفت. مبتلا به سرطان شد. برای عمل در بیمارستان نمازی شیراز بستری شد. سپهبدی برای اینکه پول عمل را ندهد، زن را در بیمارستان گذاشت و فرار کرد.»
چنان که گفتیم، با ورود سپهبدی به ایران تکاپوی سیاسی گسترده بقایی آغاز شد. بقایی به کمک محفل فوقالذکر و با حمایت سیاسی رضا حکمت (سردار فاخر) موفق شد در اوایل سال 1326 دوره جدید روزنامه شاهد را منتشر کند. شاهد، به عنوان ارگان سیاسی مظهر بقایی شهرت فراوان یافت. او با حمایت آشکار شبکههای مطبوعاتی و تبلیغاتی داخلی و خارجی به سرعت به یکی از چهرههای برجسته سیاسی روز بدل شد تا بدانجا که در انتخابات مجلس شانزدهم به عنوان نماینده دوم تهران به مجلس شورای ملی راه یافت. (نماینده اول دکتر محمد مصدق بود.)
در دوران نخستوزیری سپهبد حاج علی رزمآرا، بقایی سرسختترین مخالف او بود و به همین دلیل دستگیر و به یک سال زندان محکوم شد؛ اما در دادگاه تجدیدنظر تبرئه گردید. این مخالفتها و محاکمههای جنجالی که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسیع مییافت، شهرت بقایی را افزایش داد. بدینسان، بقایی در آستانه چهل سالگی به یکی از چند چهره درجه اول سیاسی کشور بدل شد.
در اسفند 1329 رزمآرا به قتل رسید و مدت کوتاهی بعد طرح ملی شدن صنعت نفت که بقایی یکی از امضاکنندگان آن بود، تصویب شد. در این زمان، که مقارن با نخستوزیری حسین علا است، بقایی در راس سازمان خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران قرار گرفت. این حوادث، در اردیبهشت 1330 به تشکیل دولت دکتر محمد مصدق انجامید و اختلافات میان ایران از یک سو و شرکت نفت انگلیس و دولت بریتانیا از سوی دیگر به اوج خود رسید.
در این دوران، بقایی خود را به عنوان یکی از چهرههای اصلی نهضت ملی مطرح میکرد و به این عنوان نیز شناخته میشد. از جمله، بقایی طی نطقی در مجلس، خود را به عنوان «مراقب و محافظ دکتر مصدق، پیشوای خودم که به ملت ایران و به ما بزرگترین درس فداکاری را داده» مطرح نمود.
حادثه مهم دیگری که نقش بقایی را در حوادث سیاسی روز برجسته کرد و او را به یک چهره جنجالی و شاخص «ضد انگلیسی» بدل نمود، ماجرای خانه سدان است. به ظاهر در اوایل تیرماه 1330 امیرحسین پاکروان ـــ کارمند شرکت نفت انگلیس و ایران ـــ به بقایی اطلاع داد که اسنادی از اداره انتشارات و تبلیغات شرکت نفت به منزل ن.ر. سدان ـــ نماینده شرکت نفت انگلیس در ایران ـــ در خیابان قوامالسلطنه منتقل میشود. بقایی به همراه سرلشکر فضلالله زاهدی ـــ رییس شهربانی وقت ـــ و جهانگیر تفضلی خانه سدان را تفتیش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشی از اسناد خانه سدان توسط بقایی در روزنامه شاهد و دیگر مطبوعات آن زمان، منتشر شد و جنجال بزرگی به پا کرد. بعدها، در جریان دادگاه لاهه (خرداد 1331) اسناد خانه سدان به عنوان مدارک مداخله شرکت نفت انگلیس در امور داخلی ایران ارایه شد. امروزه، اصالت این ماجرا مورد تردید جدی است و برخی محققین، از جمله آبراهامیان7، اسناد فوق یا بخشی از آن را جعلی یا دستکاری شده میدانند.8
در این دوران بقایی با خلیل ملکی همکاری نزدیکی را آغاز کرد. ملکی از رهبران حزب توده بود که در سال 1326 انشعاب پرهیاهویی را از این حزب سازمان داد و منادی مشی سوسیالیستی مستقل از مسکو شد. این مشی، بعدها به نام نیروی سوم شهرت یافت. پس از مدتی، ملکی به اتفاق هوادارانش به سازمان نگهبانان آزادی، به رهبری بقایی پیوست و در اواخر اردیبهشت 1330 به اتفاق بقایی، حزب زحمتکشان ملت ایران را تاسیس کرد. روزنامه شاهد، ارگان این حزب بود. سازمان نگهبانان آزادی و سپس حزب زحمتکشان ملت ایران، با بهرهگیری از تجارب سازمانی و تئوریک ملکی و دوستانش توانست، در این بین روشنفکران و کارگران نفوذی کسب کند. حزب زحمتکشان که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملی ایران به شمار میرفت، نقش اصلی را در مقابله با نفوذ حزب توده بر عهده گرفت. مقابله این دو حزب، حوادث خشونتآمیزی آفرید که در نهایت، نهضت ملی ایران را تضعیف نمود.
پینوشتها
1 ـــ شاید در اصل، بوزینگان باشد و در چاپ اشتباه شده؟
2 ـــ خاطرات شمس قناتآبادی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1377، صص 320 ـــ 321.
3 ـــ دکتر سیفالرضا شهابی، «مروری بر زندگی مظفر بقایی»، کیهان، 13 ـــ 15، دیماه 1366.
4 ـــ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1369، ص 93.
5 ـــ اشاره به خلیل ملکی است.
6 ___ Field Operations
7 ـــ بنگرید به: یرواند آبراهامیان، «فکر توطئهچینی در فرهنگ سیاسی ایران»، کنکاش (چاپ خارج از کشور)، دفتر هفتم، تابستان 1369.
8 ـــ نگارنده طی کار چند ساله خود بر روی اسناد خانه سدان در مجموعه بقایی به این نتیجه قطعی رسید که اسناد فوق کاملا جعلی است. به عبارت دیگر، اصل اسناد، دستمایه قرار گرفته و اسامی و مواردی که مورد نظر بوده به اسناد افزوده شده. در این باره دلایل کاملا مستندی دارم که در زمان مناسب به صورت مقاله عرضه خواهم کرد.