فردهالیدی و هدف یابی انقلاب اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
فرد هالیدی در مقالهای که پیش روی شماست به ارائه دیدگاهی در مورد جنبشهای اسلامی دهههای اخیر و به ویژه در مورد انقلاب اسلامی ایران پرداخته است که دارای دو جنبه منفی و مثبت قوی میباشد. وی در یک طبقهبندی شکلی و محتوایی از جنبشهای اسلامی به تحلیل کلی حرکت جهان اسلام در شرایط فعلی پرداخته و با آوردن سیر و شواهد تاریخی به ویژه در مورد ایران به این نتیجه رسیده است که تجدید حیات دوباره جهان اسلام به معنایی که در تصورات عمومی است ناممکن میباشد و از سوی دیگر بیدادگریهای نوین در دنیای اسلام، بیش از آنکه بتواند به منافع غرب لطمه اساسی وارد سازد، برای خود مسلمانان مضر و پریشانکننده است. او معتقد است که اگرچه وجود ذخائر نفت و همچنین گرایشهای افراطی خشونتبار در جنبشهای اسلامی که به رویههای تروریستی معتقدند، جهان اسلام را برای غرب پراهمیت جلوه میدهد؛ اما این اهمیت قدری مبالغهآمیز است. چرا که اولا در سالهای بحرانی و پرآشوب جهان اسلام به ویژه در سالهای دهه 80 در جریان نفت رسانی به اقتصاد غرب خللی پیش نیامد، ثانیا ضعفهای مفرط اقتصادی و زیربنایی کشورهای مسلمان آنها را از تبدیل شدن به یک رقیب قدرتمند برای غرب بازمیدارد. ثالثا اختلاف و تنوع در مذاهب و ایدههای اسلامی مانع از شکلگیری یک بلوک یکپارچه در صحنه جهانی است. رابعا مهمترین آمال کشورهای مسلمان رهایی از ضعفهای سیاسی اقتصادی و تبدیل شدن به یک کشور خودکفا و مستقل است. خامسا بروز جنبشهای بیدارگری در دنیای اسلام موجب تنشهای داخلی و بازماندگیهای اساسی در جنبههای گوناگون رشد و توسعه میگردد و باعث میگردد که نوزایی اسلامی در این کشورها بیش از آنکه برای غرب مخاطرهآمیز باشد، برای خود کشورهای اسلامی نابسامانی و عقبماندگی به همراه خواهد آورد. طرح و اشاعه این دیدگاه میتواند دارای یک جنبه ظاهرا مثبت باشد که از عناد و حساسیتهای غرب نسبت به جهان اسلام بکاهد و دکترین برخورد تمدنها را در رابطه با جهان اسلام قدری کمرنگ نماید. اما یک بعد منفی قوی در این دیدگاه این میتواند باشد که با حالتی تحقیرآمیز و یاسآلود، مسلمانان را از ریشههای خارجی مشکلات خود غافل نماید و نقش مخرب نظام سلطه و استعماری کنونی بر جوامع مستضعف مسلمان را نادیده انگارد. اگرچه فرد هالیدی استاد برجستهای در علوم سیاسی و روابط بینالملل است و بسیاری از برداشتهای او از مسایل بینالمللی و جهان اسلام دقیق و موشکافانه است؛ اما با کمی تامل در دیدگاههای او، نقاط ضعف و ایرادهای اساسی هم به چشم میآید. مقاله زیر را مطالعه فرمایید تا برخی از این نکتهها را ملاحظه نمایید.
ظهور بنیادگرایی اسلامی ادعاهای هرچند متناقض، اما با اهمیتی را برای دنیای معاصر، پیش آورده است. افرادی در کشورهای اسلامی معتقدند که دوره جدیدی از قدرت اسلامی شروع شده است ـــ این امر در نوشتههای مربوط به انقلاب [اسلامی] ایران مشهود است ـــ این موضوع، به ظاهر یک دهه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تایید گردیده است و برخی اسلامگرایان آن را چنین تعبیر میکنند که اسلام، تنها ایدئولوژی مبارزهطلبانه با نیروی جهانی است. در غرب، چالش جنبشهای اسلامی را با عناوین گوناگونی تفسیر کردهاند، برخی، آن را ظهور یک خطر جدید مانند کمونیسم یا بخشی از الگوی جدید سیاست جهانی میدانند که زیر نفوذ «برخورد تمدنها» قرارگرفته است. در نظر عدهای، جنبشهای اسلامی در حکم یک دوره جدید مفهومی و حتی اخلاقی ـــ همچون پستمدرنیته ـــ است که در آن، ادعاهای گفتمان عقلگرایانه نشاتگرفته از روشنفکری اروپایی، چه در مقام ابزار تحلیل و چه در مقام توصیههای اخلاقی، دیگر، معتبر نیستند.
تحیل حاضر، با هیچیک از این برداشتها مطابقت ندارد. این ادعا که اسلام برای غرب یک چالش استراتژیک است، چه ساخته دست اسلامگرایان باشد یا دشمنانشان، پایه و اساسی ندارد، به خصوص به دلیل شرایط ضعیف اقتصادی کشورهایی که ادعا میشود، تهدیدکننده هستند. نظریه برخورد تمدنها در حالیکه با یک مفهوم جبرگرایانه از تمدن سروکار دارد، درگیری را تا حد نزاع میان افراد همسو، تنزل میدهد. در ادعای طرح توقف روشنفکری نیز افراط و تفریط وجود دارد، افراط از این جهت که چگونه ممکن است، بخش بزرگی از دنیای معاصر، جدید فرض شود و تفریط در مورد آنچه که ممکن است، صورتهای معتبر تحلیل دقیق در مورد یک دنیای متفاوت از نظر واقعیتهای سیاسی و اجتماعی باشد؛ اما این تحلیل، در مقام مقایسه، نه ویرانگر است و نه پستمدرن بلکه کوششی است که میخواهد بهصورتی بیسابقه [حرکتهای] اسلامگرایانه را بهکار گیرد؛ بنابراین، پژوهش خود را با سنتیترین شیوه و به عبارت دیگر با رویکردهای تاریخی شروع میکنم.
نخستین بار در یک یا دو دهه گذشته نبوده که نیروهای مدعی اسلام موفق شده باشند، موضعی جسورانه و در سطح بینالمللی اتخاذ کنند. پویایی و تحرکی که [در نتیجه ظهور اسلام] در قرن 7 م در شبهجزیره عربستان بهوجود آمد، بیش از هزار سال طول کشید تا خود را بیابد و مرزهایش را به صورت کنونی ترسیم کند، اگرچه اعراب در اواخر قرن پانزدهم از اسپانیا رانده شدند؛ اما ترکها [ی مسلمان] در قرن شانزدهم دست به یک ضدحمله زده و بیشتر کشورهای حوزه مدیترانه شرقی و شمال آفریقا را زیر سلطه خود درآوردند. محاصره مالتا2 در اواسط قرن شانزدهم شکسته شد، بیش از یک قرن بعد نیز محاصره کرت3 درهم ریخت، در حالیکه ویتوریوسا، کاسپیکوا و سنگلیوا4 مقاومت میکردند، چانیا، ریتمنو و هراکلیون5 به دلیل خطوط ارتباطی کمتر عثمانیها، به زانو درآمدند. ترکها تا سال 1898 بر کرت حکمرانی کردند. اواخر جنگ جهانی اول بود که آخرین امپراتوری اسلامی متلاشی گردید؛ یعنی، زمانی که دیگر امپراتوریها به کشورهای حوزه مدیترانه هجوم بردند. در جنوب شرق [آسیا]، یک درگیری مشابه و طولانی بین مسلمانها و هندوها درگرفت، مواجههای که نتیجه آن، تاسیس امپراتوری مغول در هندوستان شمالی بود.
گذشت زمان در این درگیری، همانند بسیاری از منازعات بینالمللی و فرقهای، مجموعهای از نمادها و بیمها را بهوجود میآورد. اگرچه در مورد احیای هویتهای اخلاقی و مذهبی توضیحی نداشت. هم مسلمانان و هم همسایگان غیرمسلمانشان در کشورهای حوزه مدیترانه و هر جای دیگر آگاه هستند و پیوسته، به چنین حوادثی متوسل میشوند تا شکل جدید فعالیتهای اسلامی را مشروعیت بخشیده یا آن را رد کنند؛ اما توسعه و گسترش نخستین اسلام ـــ با فتوحات اعراب در قرون هفتم تا دهم و فتوحات عثمانی در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی ـــ در شرایطی متفاوت و به دو دلیل آشکار اتفاق افتاد، نخست اینکه به خاطر بافت تاریخی هنوز، برتری نظامی و صنعتی غرب محقق نشده بود. امروز، ممکن است، کشورهای اسلامی خطری جدی برای غرب بهشمار آیند و از طریق فشارهای نظامی و اقتصادی علیه آن وارد پیکار شوند؛ اما موقعیت استراتژیکی بهگونهای دیگر است. بنابراین، بخشهایی از اروپا که زمانی بهدست جنوبیها اشغال یا تهدید شده بود، [امروزه] بهطور چشمگیری [از تهاجم] در امانند، سیل کارگران مهاجر و شیوع تروریسم بهوسیله گروههای خاورمیانهای، بسیار متفاوت از حملههای نظامی و دزدان دریایی قرون پیشین است.
دیگر آنکه، چالش معاصر اسلام به هیچوجه، متوجه روابط بین دولتها نیست ـــ اگرچه این چالش هم کشورهای اسلامی و هم دیگر کشورها را بهطور مجزا فریفته است ـــ بلکه متوجه این مساله میباشد، که چگونه جوامع و کشورهای اسلامی خود را سامان داده و دیگر اینکه ملزومات این سازماندهی در روابطشان با جهان خارج چه خواهد بود؟ پویایی و تحرک فعلی کشورهای اسلامی بهجای اینکه تداوم و استمرار هرچند مختصر فتوحات اسلامی زمان اعراب و عثمانیها باشد، بیشتر جنبه داخلی دارد و البته، بیشتر اوقات بهگونهای مخرب، پیچیده و بغرنج است. همانگونه که بحث خواهد شد، گسترش اخیر سیاستهای اسلامی در میان کشورها و جنبشهای معروف جهان اسلام برای جهان غیرمسلمان خارج، تهدید چندانی به حساب نمیآید. این بیداری، بیشتر داخلی است و در حقیقت، واکنشی به ضعف و استیلای سابق جهان اسلام است. اینکه این جریان با تقبیح و انتقادهای دنیای خارج و خشونتهای احتمالی علیه خود آن همراه است، نباید این واقعیت را پنهان کند که احیا و بازسازی اسلامی، بیش از هر چیز به دنیای اسلام مرتبط است؛ بنابراین، مسالهای که مطرح میشود، این نیست که آیا جهان اسلام، دنیای خارج را تهدید میکند؛ بلکه آن است که بیداری اسلامی به اشکال مختلف آن میتواند برای مسایلی راهحل ارایه دهد که جوامع مسلمان امروزی با آنها دست به گریبان هستند.
در دهه 1990 فرصت مناسبی دست داد تا ریشهها و پیامدهای پیشرفت و گسترش آنچه که «بنیادگرایی اسلامی» یا «اسلامگرایی» نامیده میشود، مورد ارزیابی قرارگیرد. اکنون [زمان نگارش مقاله] از زمان موفقیت چشمگیر جنبش اسلامی در ایران ـــ به دستگرفتن قدرت توسط آیتالله خمینی[ره] در فوریه 1979 و تاسیس جمهوری اسلامی ـــ بیش از پانزده سال میگذرد. گذشت زمان از دو جهت ـــ تشکیل یک دولت بعد از انقلاب و تاثیرات بینالمللی انقلاب ـــ به ما اجازه ارزیابی دستاوردهای این انقلاب را میدهد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در کشورهای متعددی بهویژه الجزایر، مصر، اردن و افغانستان شاهد گسترش جنبشهای بنیادگرا بودهایم. حمله عراق به کویت در آگوست 1990 ـــ اگرچه توسط رژیمی سکولار و دینستیز شکل گرفت اما ـــ توانست در بسیاری از کشورها، احساسات اسلامی را به نفع صدام حسین تحریک کند. این اقدامات، باعث شد تا چندین میلیون مسلمان ساکن کشورهای اروپای غربی نیز آشکارا و بهگونهای سازمانیافته بر هویت اسلامی خود تاکید ورزند. ماجرای سلمان رشدی که در سال 1989 با حکم [امام] خمینی[ره] مبنی بر اعدام وی، بهگونهای انفجارآمیز در جهان پخش شد، خود، منشا دیگری برای منازعه بود. اکنون، تلاشهای قبلی جای خود را به جستوجوی هویت، وحدت و تمایزات مداوم داده است.
ابعاد اسلام: چهار رهنمود
اگرچه تحولات دهه 70 به بعد میتواند برخی از ویژگیهای این جریان بینالمللی را ترسیم کند؛ اما میتواند بر خطرات نادیدهگرفتن این جریان هم تاکید ورزد. در پرتو تنوع این جریان و تحولات دو دهه گذشته، میتوان آن را از منظر وسیعتری مورد بررسی قرارداد. چهار مورد از این نکات به مرحله کنونی جنبشهای اسلامی مربوط میشوند:
1 ـ اسلامگرایی در مقام سیاست
احیا و بنیادگرا اصطلاحاتی گمراهکننده هستند؛ زیرا هر دوی آنها به جریانات داخلی یک مذهب اشاره دارند. حرکت اسلامی موجود در پی احیای یک عقیده مذهبی نیست؛ بلکه هدف آن پیوند تفسیری خاص و گزینشی از دین با سیاست است. جنبش اسلامی یک مشخصه مذهبی بارز داشته است و آن، تلاش برای تغییر ادیان دیگر به اسلام، یا بازگشت دوباره جوامع به عقاید اسلامی نبوده است. با وجود این، در مواجهه با عقاید سکولار، مدرن و اروپایی بر این خواسته تاکید دارد که ارزشهای اسلامی باید در زندگی اجتماعی و سیاسی نقش برتری ایفا کند و هویت مردم مسلمان را تعیین و تعریف کند. اگر میان جنبشهای متعددی که با عنوان بنیادگرا شناخته میشوند، وجه مشترکی وجود داشته باشد، این امر، هیچگونه ارتباطی با تلقی آنها از اصول اسلامی ـــ یعنی قرآن و حدیث ـــ ندارد؛ اما با ادعایشان مبنی بر اینکه قادرند برای مسلمانان سیاست واحدی تعیین و اتخاذ کنند، ارتباطی تنگاتنگ و مستقیم دارد. دغدغه اساسی جنبشهای اسلامی، دولت است، چگونه در مقابل یک دولت مخالف و ستمگر مقاومت کنند و چگونه با استفاده از فنون مختلف، اداره حکومت را به دست گرفته و آن را حفظ کنند؟ از این منظر، گسترش جنبشهای اسلامی در دهههای 70 و 80 با پیشرفت جریانات دیگر در خارج از جهان اسلام، در آیین مسیحیت، یهود، هندو و بودا که ایدئولوژی دینی را دستمایه رسیدن به اهداف ملیگرایانه، مردمگرایانه و سیاسی خود قراردادهاند، قابل مقایسه است. با در نظرگرفتن تمایل خود مسلمانان و آنهایی که درباره اسلام مطلب مینویسند تا اسلام را پدیدهای بینظیر و منحصر به فرد معرفی کنند، از این به بعد باید در تعمیم هرگونه حکم به شیوه سیاسی مشابه در مورد اسلام علیه آثار کسانی که در مورد دیگر ادیان ـــ غیر اسلام ـــ مطلب مینویسند، احتیاط کرد.
2 ـ تنوع در اسلامگرایی
هرگاه این تفسیر سیاسی واضح و روشن شود، در آن صورت میتوان جنبشها و نظریات گوناگون اسلامی را مشخص کرد و توضیح داد؛ زیرا ویژگیهای جنبش اسلامی با توجه به بافت اجتماعی و سیاسیای که این جریانها در آن روی میدهند [با یکدیگر] متفاوت است. در مجموع سه نوع بافت وجود دارد، نخست: شورش اسلامی همگانی. این امر، زمانی حادث میشود که جنبش مردمی در یک کشور اسلامی، دولت سکولار یا دولتی را که بهطور کامل اسلامی محسوب نمیشود را برای کسب قدرت سیاسی، به مبارزه بطلبد. نمونه بارز این جنبش در سالهای 78 ـــ 79 در ایران اتفاق افتاد، این بافت در الجزایر، تونس، مصر، ترکیه و در شرایطی متفاوت در افغانستان نیز قابل تطبیق است. این بافت، مستلزم یک شورش همگانی علیه یک دولت تمرکزگرا و مایل به مدرنیزاسیون است. بافت دیگر، مربوط به جایی میشود که یک دولت، اسلام را دستاویزی برای مشروعیت و استحکام خود قرار میدهد. در اینجا، یک طیف وجود دارد که از بهکارگیری ظاهری و نمایشی هویت اسلامی توسط دولتهای سکولار (همانند مصر در زمان ناصر، مراکش، الجزایر، سوریه و رژیم بعث در عراق) گرفته تا متمسک قراردادن اسلام به عنوان بخش بزرگی از قدرت و اقتدار دولت را شامل میشود. از این دستهبندی نمیتوان تعریف سادهای [از جنبش اسلامی] به دست داد؛ زیرا رژیمهایی که خود را با توسل به اسلام مشروع جلوه میدهند در گسترهای از انواع نظامهای سیاسی مختلف شامل دیکتاتوریهای نظامی (لیبی، پاکستان و سودان فعلی) الیگارشیهای قومی و قبیلهای (عربستان سعودی) پراکندهاند. هیچ چیز نمیتواند میزان وابستگی اسلام سیاسی به بافت پیشین و میزان اهمیت و تناسب آن بافت به عنوان اهرم قدرت دولت را مشخص کند.
آخرین نوع اسلام سیاسی در بافتهای متشنج نژادی یا فرقهای ظهور میکند. در اینجا، اسلامگرایی به بیان علایق و هویت گروههای مذهبی ناهمگون کمک میکند تا بخشی از یک جامعه سیاسی گستردهتر را تشکیل دهند؛ به این معنی که آن جامعه شامل مسلمانان و غیرمسلمانان میشود یا حتی ممکن است، اعضای جامعهای همه مسلمان اما از فرقههای مختلف اسلام تشکیل شده یا از گروههای نژادی و زبانی متنوع باشند. در سطح بینالملل، به این امر توجه کمتری شده است؛ اما یک بخش مهم از تصویر اسلام سیاسی در دنیای معاصر محسوب میشود. اشکال دیرینه این بافت در لبنان، قفقاز و درگیریهای قبطی ـــ اسلامی در مصر است. تحولات مدرن، زمینههای جدیدی ایجاد کرده است که اینگونه تمایلات در آنها به عنوان بخشی از منازعات درونی یک دولت خاص رشد میکند. این، بافتی است که اسلامگرایی با کمک آن در اروپای غربی به عنوان بخشی از اجتماعات جدید خود، هویت یافته و در داخل یک جامعه سکولار مابعد مسیحی ـــ در حال گسترش است. قضیه در منطقه بالکان درست به همین منوال است. همه، به ویژه مسیحیان در صربستان و یونان بر این باورند که عامل اساسی چالش اسلام در بالکان، غیرمسلمانان هستند و با وخیمتر کردن اوضاع و شرایط، مسلمانان بوسنی و آلبانیایی را به سمتی سوق دادهاند که مواضع بنیادگرایانهتری اتخاذکنند. همچنین، این زمینه مشترک بخشی از توضیحات مربوط به نقش افکار و گرایشات اسلامگرایانه در میان فلسطینیان است؛ زیرا در واقع، آنها بخش زیردست یک جامعه غیرمسلمان وسیعتر ـــ یعنی اسراییل ـــ هستند. همچنین در الجزایر میتوان بخشی از جنبش اسلامی این کشور را به عنوان ابراز خصومت اعراب نسبت به اقلیت بربر6 تعبیرکرد که به خاطر زبان فرانسوی و گرایشات سکولار خود در پی ارایه جایگزینی برای سلطه اکثریت عرب هستند. در شناخت مساله اعراب در الجزایر باید این نکات مهم را در نظر داشت که اعراب، بیانگر زبان و فرهنگ عربی در مقابل فرانسوی، ارزشهای اسلامی در برابر غیراسلام و قومیت عرب در برابر بربرها هستند. ارتباط تنگاتنگ زبان عربی با هویت اسلامی باعث شده است تا اعراب این ویژگیهای چندگانه ـــ عربی و نژادی ـــ را بهدست آورند. در مالزی، بهعنوان یک کشور غیرعرب، نیز وضع به همین صورت است. در این کشور که جامعهای تقسیمشده میان مالایاییهای مسلمان و چینیهای غیرمسلمان است، همواره تنفرگروه نخست نسبت به گروه دوم در جریان بوده و اسلامگرایی در میان مالایاییها بهعنوان وسیلهای جهت تقویت مصالح قومی و نژادی عمل کرده است.
3 ـــ برداشتهای احتمالی
تصویر ارایه شده از شکلهای مختلف اسلام سیاسی، بیانگر این است که اسلام تا چه میزان مستعد تفسیرپذیری به اشکال متفاوت است و اینکه مسایل دنیای معاصر، به ویژه مسایل مادی و سیاسی تا چه اندازه در ارایه تفسیرهای احتمالی و متنوع از متون و سنن اسلامی نقش دارند. این، نکتهای است که در دادن فرضیات در مورد نقش خود اسلام در این فرایند ـــ هم از سوی مسلمانان و هم غیرمسلمانان ـــ پوشیده مانده است. پیشفرض اساسی این است، یک عقیده روشن و واحددر دنیای معاصر، وجود دارد که مومنان و نیروهای سیاسی را به هم پیوند میدهد. بسیاری از مباحثی که در دنیای اسلام انجام میشود، برپایه همین فرضیه ـــ یعنی وجود اسلام اصیل ـــ مبتنی میباشد. این امر در دهه 60 در این بحث که اسلام، کدام یک از مکاتب سرمایهداری یا سوسیالیسم را تایید میکند، به چشم میخورد. این مساله بار دیگر، در دهههای 70 و 80 در مباحث و مناقشات مربوط به جایگاه زنان، نقش مناسب روحانیان در جامعه اسلامی، جایگاه تساهل در تعالیم و آموزههای اسلامی و... مطرح شد. اینها، همه حکایت از این فرضیه را دارد که [تنها] یک برداشت صحیح از اسلام وجود دارد. مخالفان جنبشهای اسلامی این فرضیه بنیادی را در طرح مباحث و سوالاتی از قبیل اینکه آیا جوامع اسلامی، میتوانند دمکراتیک شوند یا اینکه روابط خاصی بین اندیشه اسلامی و تروریسم وجود دارند را دوباره مطرح میکنند. واقعیت این است که حقیقت اسلام گسترده است، همانطور که یکی از متفکران ایرانی اظهار داشته، اسلام دریایی است که هر کس میتواند به میزانی که بخواهد از آن ماهی صید کند. اسلام، همچون تمام ادیان بزرگ، گنجینهای از ارزشها، نمادها و عقایدی است که میتوان از دل آنها یک خطمشی سیاسی و برنامه اجتماعی برای دنیای معاصر استخراج کرد؛ بنابراین، پاسخ این پرسش که چرا برداشتهای گوناگونی به اسلام نسبت داده شده است؟ در نیازهای معاصر کسانی که اسلام سیاسی را مطرح میکنند، نهفته میباشد. این نیازها، روشن و به اندازه کافی عرفی هستند، تمایل به مبارزهطلبی و کسب قدرت سیاسی، نیاز به بسیج نیروهای ـــ بهطور معمول شهری ـــ زیر سلطه به منظور انجام فعالیتهای سیاسی، استفاده از ایدئولوژی ملیگرایی برای مقابله با سلطه نیروهای خارجی و کسانی که داخل جامعه با آن در ارتباطند، نیاز به مهار زنان و اجرای اصلاحات سیاسی و اجتماعی طرحریزی شده به منظور تقویت دولت بعد از انقلاب.
4ـ معیار موفقیت
در چنین مواقعی که اسلام و اسلامگرایی با یکدیگر تناقض پیدا میکنند، جنبشهایی که ادعای پایبندی به اسلام را دارند میتوان در داخل بافتهای خاص خود و هم به عنوان بخشی از یک نظام بینالمللی سازماننیافته و غیرمنسجم مشاهده کرد. در همین زمان، دستیابی به یک معیار برای ارزیابی [میزان] موفقیت و تاثیر این پدیده آسانتر میشود. معیاری که بعد از [انقلاب اسلامی] ایران مطرح شد، امکان تکرار آن چیزی است که در ایران اتفاق افتاده بود. بر اساس این معیار، انقلاب (اسلامی) ایران گسترش نیافته و بنیادگرایی مهار شده است؛ اما همین معیار از دو جنبه اساسی، معیاری نامناسب است، نخست اینکه دوره زمانی بسیار کوتاهی را مدنظر دارد. انقلابیون، چه اسلامی چه غیراسلامی، کم حوصلهاند و از مردم توقع دارند تا بلافاصله از آنها تقلید کنند؛ بدین صورت که وقتی مخالفانشان از پای مینشینند، آنها مایوس و ناامید میشوند؛ اما از نظر تاریخی اینگونه به نظر میرسد که زمان لازم برای ارزیابی تاثیر جهانی انقلاب، چند سال نمیباشد؛ بلکه چند دهه طول میکشد. تاثیر انقلاب فرانسه در طول قرن نوزدهم آشکار شد، در اواخر دهه 40 یعنی 30 سال پس 1917 بود که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از بزرگترین توسعهطلبی خارجی خود بهرهمند شد، برای کاسترو 20 سال زمان برد تا بتواند در سرزمین اصلی آمریکای لاتین در نیکاراگوئه یک متحد و همپیمان انقلابی دست و پا کند. در مورد ایران دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا معیار کسب قدرت، نامناسب است؛ بدین معنی که تاثیر نهضت اسلامی در این کشور، چشمگیر بوده است، اگرچه هیچ کشور دیگری، جمهوری اسلامی نشده است. بسیار ضروری بهنظر میرسد که افزایش درک و آگاهی سیاسی اسلامگرایانه را در کشورهای متعدد بررسی کنیم تا دریابیم که الگوی ایرانی [انقلاب] تا چه اندازه بر رفتار سیاسی [اسلامگرایان] تاثیر گذاشته و به علاقه وافر جوانان در مورد پوشش اسلامی، ادبیات اسلامی، حضور در مساجد وغیره پی ببریم. همگان مدعیاند که ایران، حامیان عرب خود را بعد از درگیری در جنگ با عراق در سال 1980 از دست داد؛ اما در حالی که بیشتر اوقات، کشورهای عربی، این جنگ را نمونه دیگری از توسعهطلبی ایرانیان و بدعت شیعی میدانند، در بسیاری از کشورها، انقلاب ایران به طور کامل شناخته شده است و در برخی کشورها از جمله لبنان، شکل سازمانیافتهای به خودگرفته است. چه نیروهای اسلامگرا از طیفهای گوناگون در ایران در سالها یا دهههای آینده به قدرت برسند یا نرسند، تاثیر انقلاب و جریان بزرگتری که با آن ارتباط است، غیر قابل انکار میباشد.
همانطور که اشاره گردید، هر یک از اشکال سهگانه تعامل اسلام با سیاست با موقعیت بینالمللی کنونی [جهان اسلام] و به ویژه کشورهای حوزه دریای مدیترانه ارتباطی تنگاتنگ دارد؛ بنابراین، جنبشها در الجزایر، تونس، مصر، فلسطین، لبنان و ترکیه همگی نمونههایی از مقوله نخست ـــ یعنی شورش از پایین علیه دولت ـــ هستند. در حقیقت، امروز، وقتی صحبت از اسلام میشود، این جنبشهای نوع اول هستند که به ذهن متبادر میشوند. در خود این مقوله نیز تفاوتهای اساسی به چشم میخورد، برخی از آنها را روحانیون رهبری میکنند و برخی دیگر را افراد غیرروحانی، برخی از آنها سنی و برخی شیعی هستند. همچنین استفاده از عنوان اسلام از سوی رژیمهای تثبیت شده، برای ارتقای مشروعیت خود بسیار شایع است؛ به همین دلیل در مصر حکامی چون ناصر، سادات و مبارک در تلاش برای جلوگیری از شورشهای اسلامگرایانه، به ظاهری اسلامی روی آوردهاند. البته، قذافی نیز در شکل نظامی همین مقصود را دنبال میکند، توسل قذافی به آرمانهای اسلامی را میتوان همچون گسترش افراطی استفاده ناسیونالیستی (ناسیونالیسم ناصری) از اسلام تلقی کرد، ناسیونالیسمی که برای اسلام امتیازی خاص قایل است. اظهارات او در مورد دعاوی سرزمینی دیگر کشورها نیز برخاسته از وجهه ملیگرایی اوست، همانطور که ادعا کرده بخشی از ایران متعلق به عراق است، بخشی از ترکیه به سوریه تعقل دارد و یا این عقیده که ارتیره و جزایر قناری7 [متعلق به جهان] عرب هستند و یا استفاده گاه و بیگاه وی از اصطلاح مالتای عرب.8 قذافی در داخل کشور با مخالفان اسلامگرا و روحانیون برخورد داشته و به شدت بر این باور است که وی مسوول مرگ رهبر شیعی لبنانی ـــ [امام] موسی صدر ـــ در سال 1978 است. در سالهای اخیر، او به نقش برتر اعراب در اسلام تاکید کرده است و نیروهای اسلامی غیرعرب ـــ از جمله جماعت اسلامی پاکستان و جنبش تبلیغ که در میان مسلمانان اروپای غربی رواج دارد ـــ را مورد حمله قرار داده است. نقش اسلام در درگیریهای قبیلهای و فرقهای (مقوله سوم اسلام سیاسی) در کشورهای هر دو سوی حوزه مدیترانه ـــ در مصر و لبنان و نیز در یوگسلاوی و آن دسته از کشورهای اروپای غربی که جمعیت مسلمان زیادی دارند ـــ به طور کامل مشهود است.
در تحلیل حاضر، من به مورد بسیار برجسته احیای اسلام در ایران پرداختهام که چشمگیرترین موفقیت اسلامگرایی بوده است و پیامدهایی دارد که هنوز هم باید روی آنها مطالعه شود....
اسلام در اوج قدرت؛ب دهه [امام] خمینی
درگذشت آیتالله خمینی در سوم ژوئن 1989، نخستین دهه جمهوری اسلامی ایران را به پایان برد و از این لحظه به بعد فرصتی به وجود آمد تا بتوان ماهیت و پیامدهای انقلاب ایران را بررسی و ارزیابی کرد. استقرار نظام [اسلامی] بعد از سال 1979 و تداوم آن بعد از مرگ [امام] خمینی در عمل، مباحث ارزندهای را در تحلیل مفهوم اسلامگرایی ـــ تا آنجا که شامل کنترل سیاسی و اجتماعی میشود ـــ در اختیار ما قرار میدهد. همچنین، بزرگترین نقطه ضعف این جنبشها، یعنی فقدان یک برنامه اقتصادی را تشریح میکند.
در اینجا، مجال پرداختن به ماهیت این انقلاب و تحلیلی ناشی از آن وجود ندارد؛ اما کافی است، اشاره کنیم که انقلاب ایران یک انقلاب همگانی از پایین علیه یک حکومت نوگرای خودکامه بود. موفقیت این انقلاب، مرهون رهبری سیاسی [امام] خمینی [ره] و روحانیونی بود که با او همکاری میکردند. آنها نه تنها چارچوب تشکیلاتی انقلاب را فراهم کردند؛ بلکه ایدئولوژیی را رواج دادند که به واسطه آن بسیج نیروها امکانپذیر شد. این ایدئولوژی دارای سه اصل بود که بیشتر در سخنرانیها و مواعظ [امام] خیلی تکرار میشد. نخستین اصل، ایمان و عقیده بود که به ظاهر سنتی و بنیادگرا اما در واقع، برداشت تازهای از مکتب اسلام بود که بر اساس آن تاسیس یک حکومت اسلامی در دنیای معاصر ـــ و در دوران غیبت امامی که از سلاله پیامبر(ص) است ـــ را امکانپذیر میکرد. تشکیل چنین حکومتی از طریق نقش فقیه، عملی میشود، موقعیتی که [امام] خمینی در طول زندگیاش از آن برخوردار بود. اصل اساسی دیگر این ایدئولوژی، تقسیم جهان به دو قطب ستمدیدگان یا مستضعفین و ستمگران یا مستکبرین بود، دو اصطلاح قرآنی که در مفهومی نو در افواه عامه به کار میرفت. [امام] خمینی با یک آرمان انقلابی به عناصر فقیر و محروم جامعه روی آورد. سومین اصل، وجهه اسلامی بخشیدن به یکی از نمادهای ملیگرایانه جهان سوم بود؛ یعنی مبارزه با دو شیطان شرق و غرب یا قدرتهای جهانخوار که از دیرباز به ایران ظلم و ستم روا داشتهاند. خواسته [امام] خمینی از مسلمانان آنقدرها هم تهاجمی و ستیزهجویانه نبود؛ یعنی از آنها نمیخواست که دین همه مردم جهان را به اسلام تغییر دهند؛ بلکه از ایشان میخواست تا دنیای اسلام را در برابر اشغال و فساد بیگانگان حفظ کند. در این بافت، جهاد یک ویژگی دفاعی و درونی به خود گرفته است، اگرچه در تقسیم جهان به دو اردوگاه مردمان مظلوم و مبارز جهان سوم و دشمنانشان یعنی، قدرتهای غیرمسلمان کمک کرد. بیشتر جنبههای انقلاب، مختص ایران بود، به ویژه استقلال ایدئولوژیکی و تشکیلاتی روحانیون از نظارت دولت، ویژگیای است که در جوامع اهل تسنن به چشم نمیخورد. با این حال این انقلاب، به اسم اسلام و با رهبری روحانیون به ثمر رسید و تاثیرات شگرفی بر دنیای اسلام به جا گذاشت.
دستاوردهای [امام] خمینی در ایجاد انقلاب، کسب و حفظ قدرت و به ویژه حتمیکردن انتقال قدرت بعد از مرگش چشمگیر بود. در این بین دو عامل مهم بود؛ نخست اینکه نظام او را گروهی از روحانیون رهبری میکردند که سالها قبل شاگردان خود او بودند و برگرد وی جمعیتی بدون انسجام اما صاحب نفوذ را تشکیل داده بودند. همین افراد بودند که بعد از سوم ژوئن یکپارچگی لازم را حفظ کردند تا تضمین کنند، رفسنجانی که پیش از این برجستهترین شخصیت نظام بعد از [امام] خمینی بود، قادر است، قدرت را به دست گیرد و به مقام جدید ریاست جمهوری انتخاب شود. عامل دیگر، که در واکنش مردم به درگذشت [امام] خمینی مشهود بود، اقتدار عظیمی است که انقلاب و به ویژه، آیتالله خمینی برخلاف تمام مشکلات دوره بعد از انقلاب در میان مردم کسب کرده بود. انقلاب و هشت سال جنگ با عراق، مصایب و سختیهای فراوانی را به همراه داشت؛ اما شکی نیست که جمهوری اسلامی در ایران برخلاف گذشت ده سال از آن ـــ از زمان به قدرت رسیدن [امام] خمینی تا فوت وی ـــ باز هم دارای مشروعیت فوقالعادهای بود. همین حمایت مردمی بود که برای حامیان [امام] خمینی این امکان را فراهم آورد تا بتوانند انتقال آرام قدرت را انجام دهند.
اما [امام] خمینی در سالهای آخر عمر خود با مشکلات زیادی مواجه بود و این امر به میزان قابل توجهی از بروز شبهه و تردید در ایدئولوژی انقلاب نشات میگرفت. نخستین شبهه، مربوط به نقش دولت در شرایط جدید بعد از انقلاب و رابطه بین حکومت و اسلام بود. در اوایل دوره تاسیس جمهوری اسلامی، بیشترین تاکید بر این مساله بود که اندیشه اسلامی چگونه میتواند بر سیاستهای کشور تاثیر بگذارد؟ به همین دلیل، قانون اساسی مورد بازنگری قرار گرفت تا جایگاه مفهوم ولایت فقیه مورد تاکید قرار گیرد. سیاستهای اقتصادی تغییر کرد تا از گرفتن یا دادن وامهای بهرهای ممانعت به عمل آید، آموزش و پرورش و قانون به گونهای که بیانگر اندیشه اسلامی باشند، تغییر کرد و زنان مجبور به رعایت حجاب اسلامی شدند؛ اما فرایند اسلامی کردن کشور با بحث و مناقشه دیگری همراه بود، اینکه احکام اسلامی تا چه میزان میتوانند، برای حکومت نیز محدودیت ایجاد کنند؟ این بحثی بود که در وهله نخست توسط مخالفان حکومت [امام] خمینی مطرح شد که خواهان نوعی محدودیت برای نظام نوپای جمهوری بر اساس اصول اسلامی بودند؛ اما این شبهه، در خود حکومت نیز شایع شد و در مباحثی از قبیل نظارت دولتی بر تجارت و بودجه و دخالت در اقتصاد به اسم برنامهریزی بروز نمود. آنهایی که در حکومت، نگرش محافظهکارانهتری نسبت به سیاستهای اقتصادی داشتند با دخالت دولت به مخالفت پرداختند و با توسل به دین، خواهان متوقف کردن اقدامات اصلاحی شدند.
در چنین حال و هوایی بود که [امام] خمینی در ژانویه 1988، یکی از مهمترین و سیاسیترین بیانیههایش را در قالب نامهای به رییسجمهور وقت، [آیتالله] خامنهای، صادر کرد. [آیتالله] خامنهای آشکارا گفته بود که حکومت اسلامی باید قدرت خود را تنها در حوزه مسایل دینی اعمال کند؛ اما [امام] خمینی مخالفت کرد و نوشت که حکومت به معنای ولایت مطلقهای که از جانب خداوند به نبی اکرم(ص) واگذار شده، اهم احکام الهی است و بر جمیع احکام شرعیه الهیه تقدم دارد.9 او مجموعهای از مسایل را چنان دقیق بیان کرد که اگر نظرش درست هم نمیبود، باز دولت نمیتوانست از خود عکسالعملی نشان دهد:
«نظام وظیفه، اعزام الزامی به جبههها، جلوگیری از ورود و خروج ارز، جلوگیری از ورود یا خروج هر نحو کالا و منع احتکار در غیر دو سه مورد و گمرکات، مالیات و جلوگیری از گرانفروشی، قیمتگذاری، جلوگیری از پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به هر نحو غیر از مشروبات الکلی و حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن [از اختیارات یک حکومت اسلامی است].»
[امام] خمینی اینگونه ادامه داد:
«باید بگویم، حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله(ص) است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز، روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش ردکند و مسجدی که ضرار باشد، در صورتی که رفع ] آن[ بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت، میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قراردادها، مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است، جلوگیری کند...»
این بیانیه صریح، تنها مشروعیت بخشیدن به آنچه که همچنان در ایران وجود داشت ـــ یعنی حکومت مطلقه فقیه ـــ نبود، مفهوم ولایت مطلقه، صورتبندی بسیار جدیدی از اسلام سیاسی در جامعهای بود که پیش از این، تجربه حکومت اسلامی را دارا بود. در اینجا، نکتهای نهفته است و آن اینکه، حکومت و فقیه هر دو در مشروعیت خود، وامدار آموزههای اسلامی هستند؛ اما همین اقتدار ناشی شده از اسلام، توجیه نقض اعمالی است که اسلام آن را سفارش کرده است. این مشروعیت جدید، حیات خود را مرهون مفهوم مصلحت10 مسلمانان میدانست، به اسم همین مصلحت که تنها فقیه میتواند آن را تشخیص دهد، امکان نادیدهگرفتن دستورات ویژه اسلامی فراهم میآمد. (امام) خمینی با تاسیس نهاد جدید مجمع تشخیص مصلحت نظام اسلامی بود که دارای قدرت زیادی هست، بنبستهای احتمالی پیش روی اصل مصلحت نظام را مرتفع کرد. از آنجا که اولویتهای اساسی اسلامگرایی سیاسی هرگز، مشخص و واضح نبودند؛ به همین دلیل، [امام] خمینی از مفهوم مصلحت و از قدرت مطلق فقیه به منظور تحت تاثیر قراردادن مخالفت محافظهکارانه درون نظام استفاده میکرد. هدف نهایی این بود که اقتدار اسلام به گونهای ظاهر شود که بتواند هر نوع محدودیت اسلامی را به ویژه در مورد دارایی و اموال، از عملکردهای دولت برطرف کند.
اقدام سیاسی مشابهی را میتوان مشاهده کرد ـــ یعنی صدور انقلاب ـــ که به واسطه آن [امام] خمینی زمینه دشوار دیگری از سیاست کشور را در دست گرفت. همانطوری که در تمام انقلابها دیده میشود، انقلاب ایران نیز خود را به عنوان الگویی برای تمام انسانها معرفی نمود و تلاش کرد تا این روند را در تمام دنیا تبلیغ و ترویج کند. مفهوم صدور انقلاب11 که از سوی مسوولین ایرانی به کار میرفت، دربرگیرنده شیوههای معمولی و متداول صدور گسترده سیاسی بود. البته، سنت و روایات اسلامی مقدمات و عناصر خاص این جریان را فراهم میآورد و بر همین اساس بود که [امام] خمینی توانست، در سطح ایدئولوژیکی اعلان کند که مسلمانان، یک امت واحد هستند و در اسلام هیچگونه تمایزی وجود ندارد. به بیان دقیقتر پیوندهایی از این دست که بین جوامع مذهبی مختلف دنیای اسلام برقرار شده بود، شبکهای را برای ایجاد پیوندهای انقلابی فراهم آورد. تا سال 1987 که در جریان حمله نیروهای امنیتی عربستان در مکه حدود 400 [زائر] ایرانی کشته شدند، حج به عنوان وسیلهای برای تبلیغ عقاید انقلابی ایران شده بود.
ایران در اعلام بیوقفه نقش خود به عنوان رهبر مظلومان و مستضعفان جهان نه تنها دلایل بیرونی، یعنی ترفیع وجهه و اعتبار ایران را مدنظر داشت؛ بلکه دلایل داخلی، یعنی حفظ روحیه مردم و جلوگیری از گسترش لیبرالیسم (مظهر انعطافپذیری و سازش با دنیای خارج) نیز برایش اهمیت داشت. بعد از آتشبس آگست 1988 [امام] خمینی این خطر را احساس کرد که ممکن است، انقلاب ایران از مسیر انقلابی خود خارج شود. در این اوضاع و احوال بود که وی دوباره تاکید کرد، ایران باید مستقل از قدرتهای اقتصادی جهان باقی بماند، هرچند به قیمت در تنگنا و انزوا قرار گرفتن تمام شود. همچنین با محکوم کردن سلمان رشدی بحران مهمی را در دنیای غیرمسلمان دامن زد و در عین حال، ایران را در مقام پیشرو و طلیعهدار آرمانهای اسلام معرفی کرد. موضع ایران در برابر این مساله، که خواستار مرگ نویسنده کتاب آیات شیطانی بود، وسیلهای شد تا [امام] خمینی به کمک آن، دو هدف بزرگ سیاسی ـــ یعنی بسیج در داخل و رویارویی در عرصه بینالملل ـــ را برآورده کند.
این دو هدف سیاسی، بازتاب و بیانگر اندیشه سیاسی [امام] خمینی و شیوهای بود که بر اساس آن اولویتهای قدرت و حفظ کنترل کشور، چگونگی استفاده وی از مفاهیم اسلامی و برداشت وی از آیات و روایات را تعیین میکرد. سخن آخر اینکه ارزیابی سیاسی میراث [امام] خمینی بسته به این است که آیا جمهوری اسلامی میتواند پس از مرگ وی ادامه یابد و آیا نظام جدید میتواند اضطراریترین مشکل کشور ـــ یعنی رونق بخشیدن به اقتصاد ـــ را حل کند؟ اما چه در این کار موفق شود و چه نشود، دستاوردهای [امام] خمینی را نباید کوچک شمرد. [پس از امام خمینی] انتقال آرام و سریع قدرت به رهبر بعدی انجام شد و نظام توانست بیش از یک دهه دوام بیابد. این نظام، حمایت فوقالعاده مردم را در اختیار دارد و تاثیرش نیز بر مسلمانان سراسر جهان ادامه دارد.
شورش علیه حکومتی نوگرا
بنابراین انقلاب ایران، همانند بسیاری از جنبشهای اسلامی دیگر، بیانگر وجود بحران در رژیمهای پس از استقلال است. در مجموع، میتوان گفت که در دهههای نخست بعد از استقلال، ابتکار عمل را احزاب و رژیمهایی در دست میگیرند که یک برنامه نوگرایانه دارند، برنامهای از قبیل تقویت دولت، رواج و گسترش ارزشهای مدرن و سکولار و تلاش برای تحول در کشور به منظور نزدیککردن هرچه بیشتر کشور به الگو یا نمونه آرمانی یک جامعه مدرن. برنامههای اصلاحاتی برقیبه ـــ همچون آتاتورک در ترکیه، رضاشاه و پسرش در ایران و ناصر در مصر ـــ در این دستهبندی قرارمیگیرد. رژیمهای کمونیستی بعد از انقلاب و دیگر رژیمهای انقلابی جهان سوم نیز ـــ البته، در یک شرایط متفاوت و با ایدئولوژی متفاوت ـــ همینگونه عمل کردهاند.
برخلاف این شباهت، این رژیمها دارای سوابق متفاوت و متناقضی هستند. از طرفی، بسیاری از آنها جز در قالب ظاهری دستخوش تغییر نشده و به رژیمی دیگر تغییر نیافتهاند. در این رژیمها عقاید مذهبی، علایق پیش از استقلال، روابط خانوادگی و طایفهای همچنان باقی میماند. همچنین، تمایل این رژیمهای نوگرا به مداخله در امور اجتماعی، نارضایتی آن دسته از گروههای اجتماعی که احساس میکردند، مصالح، ارزشها و موقعیتشان به خطر افتاده است را برانگیخت. همچنین، این امر بسیار با اهمیت است که موفقیت این رژیمها، علیه خود آنها عمل کرد؛ به این صورت که مخالفتهای گسترده در برابر تغییراتی که این رژیمهای نوگرا باعث شده بودند، پدیدآمد. یکی از آن تغییرات، تحول در آموزش و پرورش بود. در ایران همانند تونس، بیشتر حامیان جنبش اسلامی، جوانان تحصیلکرده و گاهی اوقات افرادی با مدارک تحصیلی بالا بودند. تحول دیگر، توسعه شهری بود. این پدیده، تعداد زیادی از مردم را به شهرها کشاند، جایی که تنشها و مسایل مربوط به تغییرات اجتماعی از جمله فساد و بیلیاقتی حکومت به وضوح آشکار بود و در آن بسیج نیروها توسط مخالفان به آسانی ممکن بود.
شیوهای که با توسل به آن جریانات اسلامگرا، به میزان قابل توجهی، رهبران سنتیتر حزب مخالف و احزاب چپ سکولار را به مبارزه طلبیدهاند یا جانشین آنها شدهاند نیز اهمیت دارد، این امر چندین عامل را نشان میدهد، در ایران، ترکیه، مصر، تونس و الجزایر احزاب مخالف رژیم بعد از استقلال دارای گرایشهای چپی بودند و در این امر نیروهای کمونیستی و سوسیالیستی تندرو نقش برجستهای را ایفا میکردند. انتقاد اصلی آنها نسبت به حکومت این بود که حکومت در مسیر اصلاحات اجتماعی گام برنمیدارد. همچنین، آنها رژیمهای نوگرا را به خاطر نوع سیاست خارجیشان ـــ به ویژه در مورد ایران، ترکیه و تونس به خاطر روابطشان با غرب ـــ به باد انتقاد میگرفتند. احزاب چپگرا سعی میکردند، خود را منتقدان اجتماعی تندرو و صاحبان مشروعیت ملی معرفی کنند. آنچه در دهههای 70 و 80 رخ داد، این بود که نیروهای اسلامگرا جایگزین احزاب دستهچپی شدند و جناحهای چپ به حاشیه رفتند. (همانطور که در مورد ایران، مصر و تونس به طور کامل مشهود است) و اغلب موضع ایدئولوژیکی تدافعی در برابر اسلامگرایی اتخاذ کردند. [اگرچه] اکنون ادعا میکنند که به ارزشهای اسلامی احترام میگذارند و خواهان سازش با اسلامگرایان هستند. البته، بعید است که اسلامگرایان به طور متقابل عمل کنند.
این جایگزینی از چند طریق روی داد، نخست اینکه احزاب چپگرا با ایدئولوژیهای سکولار و نوگرای خود به فرهنگ و ایدئولوژی حزب حاکم پیوستند. آنها به طور روزافزونی به عنوان نماینده دیگر دولت متمرکز و فرایند نوگرایی شناخته میشوند که اسلامگرایان آن را رد میکردند. دیگر اینکه، گروههای اجتماعی ـــ که در میان آنها جناح چپ نیز به چشم میخورد ـــ بیشتر متشکل از روشنفکران سکولار و بخشهایی از طبقه کارگر بودند. این گروهها، در میان مردم فقیر شهری یا طبقه رعایا که فاقد مشاغل صنعتی و مدرن بودند، پیروانی نداشتند. در شرایط جدید اجتماعی این، بدان معنا است که گروههای مخالف دیگری نیز ظهور کردهاند که جناح چپ از جذب آنها به سوی خود عاجز است؛ اما موفقیت اسلامگرایان در آن شرایط خاص در حکم جناحی سازمانیافته و از نظر ایدئولوژیکی منسجم که با جناح چپ رقابت و برابری میکرد، بسیار با اهمیت بود. اگرچه جنبشهای اسلامگرا اشکال سنتی سازماندهی مذهبی (مساجد، مدارس مذهبی، گرایشهای صوفیانه و دیگر فرقههای مذهبی زیرزمینی) را به کار میبردند؛ اما فنون و اشکال جدید سازماندهی که مربوط به جناحهای سکولار است (همانند برنامههای رفاهی، از جمله مراکز آموزشی و بهداشتی، نوارها و فیلمهای ویدیویی موعظهها و سخنرانیهای رهبران مخالفین، سازماندهی سیاسی سراسری، مراکز عمومی جمعآوری اعانه و…) را نیز به دست آوردهاند. یکی از شگفتانگیزترین وقایع انقلاب [اسلامی] ایران این بود که نیروهای اسلامگرا توانستند، میلیونها نفر را به خیابان بکشانند و پدیدهای را رهبری کنند که با هر معیاری ارزیابی شود و مبارزهای سیاسی، سراسری و موفقیتآمیز محسوب میشود.
این موفقیت در عرصه سازماندهی را میتوان با موققیت در زمینه ایدئولوژی مقایسه کرد. در اینجا، اسلامگرایان و رقیبانشان به یک اندازه بر نیازشان به ارزشهای سنتی تاکید میکردند. آنها خود را نماینده اقامه مجموعهای از ارزشهایی میدانند که با سنتهای کشور و مردم هماهنگی و مطابقت دارد؛ چرا که رهبران سکولار و حکومتهای خودکامه دهها سال بود که به زبان نوگرایی و پیشرفت سخن میگفتند که با جهانبینی این مردم مطابقت نداشت و اغلب به کلی درک نمیشد و یا حتی به غلط نیز فهمیده میشد. بنابراین، نسبت به آنچه که به نظر میرسید، مساله مورد توجه در آن برهه از زمان باشد، تاثیر ایدئولوژیکی کمتری از خود بر جای گذاشتند. این امر، نه تنها در مورد کشورهای اسلامی بلکه در مورد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و دیگر کشورهای کمونیستی نیز صادق است. ارزشهای سنتی در مقایسه با برنامههای نوگرا و جدید، با نفوذ و تاثیر بیشتری بر مردم باقی میمانند؛ اما این تبیین به ظاهر ساده از سنت همچنین، حق انتخابهای «معاصر» را درباره اینکه چه بخشهایی از سنت باید بیان شود (بخشهای دمکراتیکتر یا استبدادیتر، یا بخشهای معطوف به ارزشهای فردی یا جمعی) را در پرده ابهام نگه میدارد و دیدگاههای مختلف درباره جایگاه زنان، بردگان، بیگانگان و... در جامعه اسلامی را متذکر نمیشود. اسلامگرایان ایران و تونس در مورد اینکه بر چه بخشهایی از سنتشان باید تاکید شود، دست به انتخابهایی زدهاند. این انتخابها با توجه به اهمیت و ارزش خود سنت صورت نگرفته؛ بلکه مسایل سیاسی جدید و سکولار آن را ایجاب کرده است. دیدگاه [امام] خمینی در مورد قدرت حکومت در تحت تاثیر قرار گرفتن شریعت و نیز نظریات حسابشده راشد الغنوشی در مورد نقش زنان در جامعه، گواه روشنی بر همین مطلب است.
عامل مهم دیگری نیز در موقعیت ایدئولوژیکی اسلامگرایان دخیل بوده است و آن اینکه اسلامگرایان [به واقع] این ارزشها را اخذ کردهاند؛ اما جناح چپ، تنها ادعای آن را داشته است. جای تردید نیست که [امام] خمینی نوشتههای مارکسیستی را میخوانده و یا اینکه اسلامگرایان دیگر، این کار را انجام دادهاند تا تاثیر نظریات افراطی و مارکسیستی دهههای 1950 و 1960 را بر متفکران جهان سوم دریابند. تمامی معیارهای ملیگرایی پیشین جهان سوم (مخالفت با سرمایهداری، استقلال، ملیگرایی فرهنگی، مخالفت با انحصارطلبیها، اتحاد مظلومان جهان) در سخنان این رهبران اسلامی تبلور یافت. برنامه اقتصادی ایران در دهه 1980 انعکاس بسیاری از نظریات مربوط به استقلال و خودکفایی نظریهپردازانی چون سمیرامین12، آندره گوندر فرانک13 و فرانتس فانون14 بود.
دو نظریه عمده در این رابطه، اصالت مردم و ملیگرایی است؛ یعنی تاکید همه مردم بر مخالفت با ستمگران و به ویژه مخالفت با دولت خودکامه و متجاوز و در عین حال، تاکید بر مشروعیت ملی در مقابل دشمنان خارجی. وجود دشمن خارجی (اسراییل) که هم بر اساس انگیزههای مذهبی و هم ملی، منفور محسوب میشود، به یقین، زمینههای اسلامگرایان ناسیونالیسم را تقویت میکند. برای مثال، مصر را به سمتی سوق داد که در زمینه انتقادهای ضداسراییلی و اغلب میهنپرستانه جناح راست اسلامگرا در مورد توافقات کمپدیوید به رقابت بپردازد. با وجود اختلاف زیاد، شباهت این مساله به فاشیسم به طور کامل واضح است؛ به این صورت که همانگونه که «سوسیالیسم ملیگرا» برخی از عقاید رقیب جناح چپ را اقتباس کرد و رقابتی را به همان اندازه سازمانیافته تدارک دید و در مقایسه با جناحهای سوسیالیستی و کمونیستی از لحاظ ایدئولوژیکی، نیرویی موفقتر به نام اسلامگرایان که هم ایدئولوژیهای جناحهای مخالفت سنتیتر را به مبارزه طلبیده و هم از آنها اقتباس کردند. بنابراین، موفقیت ایدئولوژیکی جنبشهای اسلامگرا در مقابل جناح چپ مستلزم یک فرایند دوسویه ـــ یعنی جایگزینی سیاسی و ایدئولوژیکی همراه با اقتباس نظریات و تقاضاهای جناح اخیر [چپ] بوده است.
نتیجه: آینده اسلامگرایی
در روزهای نخستین انقلاب ایران، بسیاری بر این باور بودند که شورشهای انبوه، جهان اسلام را فراخواهد گرفت؛ اما این امر اتفاق نیفتاد و در اگست 1988 ایران با پذیرش آتشبس با عراق، با بزرگترین مانع مواجه شد، ریشههای ستیزهجویی اسلامگرایی عمیقتر و بادوامتر از تاثیرات خاص انقلاب ایران است و در این مورد هرگونه احتمالی وجود دارد که جنبشهایی از این دست در کشورهایی که کموبیش تحت تاثیر اسلامگرایی قرارگرفتهاند، در آینده مدت مدیدی به بیان چنین نظریات و سیاستهایی ادامه دهند. گسترش اسلامگرایی مردمسالارانه در تونس و الجزایر حاکی از تقاضاهای بلندمدت مردم از چنین نظریاتی است. تمایل روزافزون جنبشهای نژادی و فرقهای (همچون جنبشهای موجود در اروپای غربی، قفقاز، لبنان و مصر) به اتخاذ وجههای اسلامگرایانه ـــ که مستلزم تعامل مسلمانان با غیرمسلمانان است ـــ نیز در همین قالب جامیگیرد. در این میان به نظر میرسد، آن دسته از جنبشهایی که در مرزهای مشترک جهان اسلام و غیراسلام قراردارند ـــ البته، در درون و نه در امتداد قلمرو دولتی ـــ در سالهای آینده با مشکلات زیادی روبهرو خواهند شد. همچنین است، حکایت جنبشهایی که در حد فاصل مرزهای مسیحیت و غیرمسحیت (هندویی و کنفوسیوسی) قرار دارند.
بیرون از جهان اسلام مباحث زیادی بر این موضوع متمرکز شده که گسترش بیسابقه اسلامگرایی، چگونه میتواند خطر یا چالشی برای دیگر کشورها ـــ به ویژه غرب ـــ به وجود آورد؟ نفت و تروریسم دو مسالهای است که در اینجا اهمیت ویژه پیدا کرده است. بررسیهای ده سال گذشته نشان میدهد که درباره پیامدهای بینالمللی [اسلامگرایی] مبالغه شده است. جنگ ایران ـــ عراق تاثیر اندکی بر بازار نفت و فروشندگان نفت داشت. اگرچه تروریسم مسالهای [مهم] است؛ اما در مقایسه با دیگر مسایل جهانی، مسالهای فرعی است و به خاورمیانه محدود نمیشود. در واقع، با توجه به تمامی اعمال و اقدامات بدون محتوا و گهگاه فوقالعاده دیدنی صورت گرفته در خاورمیانه باید گفت که در هر حال، قربانیان اصلی این ایدئولوژیهای جدید، خود کشورهای اسلامی هستند؛ چرا که این ایدئولوژیها، درگیریها و تنشهایی را در داخل دامن میزنند که از توانایی این کشورها در ایفای نقش موثر در سطح بینالملل میکاهد. بنابراین، بزرگترین چالش اسلامگرایی، کشورهای اسلامی را در دستیابی به اهدافشان (توانایی یافتن و بهکارگیری یک برنامهریزی کارامد اقتصادی به منظور توسعه و پیشرفت کشور، همزیستی، مدارا و تساهل بین گروههای مختلف نژادی و فرقهای، ترویج دمکراسی و تساهل سیاسی) با مشکل جدیای مواجه میکند.
پینوشتها
1 ___ Fred Holliday, The politics of Islamic Fundamentalism: Iran, Tunisia and the challenge to the Secular State in: Akbar S. Ahmed and Hastings Donan, Islam, Globalization and Postmodernity. London: Routledge, 1996.
2 ___ Malta
3 ___ Crete
4 ___ Vitoriosa, Caspicua & Senglea
5 ___ Chania, Rethimno & Herakkion
6 ___ Kabyle
7 ___ Canary Islands
8 ___ Malta Arabiyya
9 ـــ این قسمت و قسمتهای بعدی سخنان امام(ره) به جای ترجمه به طور کامل از صحیفه نور، ج 2، ص 451 نقل میشود. م
10 ___ Interest
11 ___ Export Of Revolution (Sudur - I – Inqkab)
12 ___ Samir Amin
13 ___ Andre Gunder Frank
14 ___ Fraws Fanon
سوتیترها
دغدغه اساسی جنبشهای اسلامی دولت است، چگونه در مقابل یک دولت مخالف و ستمگر مقاومت کنند و چگونه با استفاده از فنون مختلف اداره دولت را به دست گرفته و آن را حفظ کنند.
تصویر ارایهشده از شکلهای مختلف اسلام سیاسی بیانگر این است که اسلام تا چه میزان مستعد تفسیرپذیری به اشکال متفاوت است و اینکه مسایل دنیای معاصر به ویژه، مسایل مادی و سیاسی تا چه اندازه در ارایه تفسیرهای احتمالی و متنوع از متون و سننن اسلامی نقش دارند.
انقلاب ایران یک انقلاب همگانی از پایین علیه یک حکومت نوگرای خودکامه بود. موفقیت این انقلاب، مرهون رهبری سیاسی [امام] خمینی[ره] و روحانیونی بود که با او همکاری میکردند. آنها نه تنها چارچوب تشکیلاتی انقلاب را فراهم کردند؛ بلکه ایدئولوژیی را رواج دادند که به واسطه آن بسیج نیروها امکانپذیر شد.
خواسته [امام] خمینی از مسلمانان آنقدرها هم تهاجمی و ستیزهجویانه نبود؛ یعنی از آنها نمیخواست که دین همه مردم جهان را به اسلام تغییر دهند؛ بلکه از ایشان میخواست تا دنیای اسلام را در برابر اشغال و فساد بیگانگان حفظ کند.
انقلاب و هشت سال جنگ با عراق، مصایب و سختیهای فراوانی را به همراه داشت؛ اما شکی نیست که جمهوری اسلامی در ایران برخلاف گذشت ده سال از آن باز هم دارای مشروعیت فوقالعادهای بود. همین حمایت مردمی بود که برای حامیان [امام] خمینی این امکان را فراهم آورد تا بتوانند انتقال آرام قدرت را انجام دهند.
اما چه در این کار موفق شود و چه نشود، دستاوردهای [امام] خمینی را نباید کوچک شمرد. [پس از امام خمینی] انتقال آرام و سریع قدرت به رهبر بعدی انجام شد و نظام توانست بیش از یک دهه دوام بیابد. این نظام حمایت فوقالعاده مردم را در اختیار دارد و تاثیرش نیز بر مسلمانان سراسر جهان ادامه دارد.
یکی از شگفتانگیزترین وقایع انقلاب [اسلامی] ایران این بود که نیروهای اسلامگرا توانستند، میلیونها نفر را به خیابانها بکشانند و پدیدهای را رهبری کنند که با هر معیاری ارزیابی شود و مبارزهای سیاسی، سراسری و موفقیتآمیز محسوب میشود.
ارزشهای سنتی در مقایسه با برنامههای نوگرا و جدید با نفوذ و تاثیر بیشتری بر مردم باقی هستند.
اسلامگرایان ایران و تونس در مورد اینکه بر چه بخشهایی از سنتشان باید تاکید شود، دست به انتخابهایی زدهاند. این انتخابها با توجه به اهمیت و ارزش خود سنت صورت نگرفته؛ بلکه مسایل سیاسی جدید و سکولار آن را ایجاب کرده است.