زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی
آرشیو
چکیده
متن
ماجرایی که بر سر راه تجددگرایان عصر مشروطه قرار داشت شیخ ابراهیم را در گیرودار دوستان و هم مسلکانش فرو برد و به عنوان یکی از تجددگرایان افراطی شناساند. او که پس از انحلال مجلس دوم و خروج تقیزاده از ایران در خانهاش بسر میبرد با هالهای از یاس و بدبینی به نگارش رساله و ترجمه رمان پرداخت و در آثار خود راهی را در پیش گرفت که از آزادیخواهی و پارلمانتاریسم به دیکتاتوری مصلح رسید و سرانجام نیز عصای دست دیکتاتوری رضاخان گشت. در این شماره سومین قسمت از مقاله زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی را تقدیم شما میکنیم تا از تحقیقات ارزشمند نگارنده بهره برده و مورد توجهتان قرار گیرد.
نخستین سالهای پس از سقوط محمدعلیشاه، اوج رونق کار زنجانی است. در پاییز 1327 مجلس دوم گشایش یافت که زنجانی یکی از قهرمانان آن بود. در این زمان، زنجانی به تاسیس عدلیه جدید مشغول شد و اندکی بعد در زمره بنیانگذاران حزب دمکرات قرار گرفت.
«من به واسطه اینکه اصرار کردند، وارد عدلیه شده اداره تنقیح لوایح را به من و دو نفر دیگر واگذار کردند. من مشغول ترجمه قوانین عدلیه از عثمانی شدم. دو رفیقم، که یکی منصورالسلطنه و جوان باهوشی است، از فرانسه ترجمه میکردند.
اساس قانون عدلیه که اکنون معمول است و تطبیق آن با شرع، اول از من شروع شده است. به هر حال، تقیزاده از اروپا مرامنامه و نظامنامه حزب دمکرات را آورده کمکم شروع به ترویج محرمانه آن کرده بود. هنوز ده نفر بیشتر نبودند، مرا دعوت کردند و من مرامنامه را موافق آمال خود دیده، قبول کردم. بعد، یک مجمع مرکب از ده دوازده نفر برای تنقیح و تکمیل مرام تشکیل کردیم. من و تقیزاده و حسینقلیخان نواب و وحیدالملک و صدیق حضرت و سیدمحمدرضا مساوات و حاجی سیدابوالحسن و چند نفر دیگر مرامنامه را تکمیل کردیم. مرامنامه و نظامنامه طبع شد.
دومین انشعاب در تجددگرایان
در مجلس دوم شکافی بزرگ در میان تجددگرایان عصر مشروطه پدید آمد و برای دومین بار، کارشان به تعارض و انشعاب کشید. نخستینبار، چنانکه دیدیم، در ماجرای جامع آدمیت و بر سر تداوم یا تخریب سلطنت محمدعلیشاه و دولت اتابک بود. اینبار نیز زنجانی، در کنار تقیزاده، به جناحی افراطی تعلق داشت که بر ضد اعتدالیون عمل میکرد. ناصرالملک که زنجانی در نوشتههای دوران محمدعلیشاه از او با عنوان ناصرالملک، شخص بینظیر ایران و رییسالوزرا یاد میکرد، اینک «سراپا تدلیس و پرورده انگلیس» خوانده میشد. این در حالی است که زنجانی، اردشیر ریپورتر و دیگر اعضای لژ بیداری ایران در بدو نیابت سلطنت ناصرالملک در نامهای، ممهور به مُهر این لژ، تعهد کرده بودند که «با تمام قوه» از «برادر محترم خود ناصرالملک، نایبالسلطنه دولت مشروطه ایران» حمایت کنند.
«ناصرالملک قدرتمند بود و با اخراج تقیزاده --- یکی از آشوبگران اصلی --- از ایران توانست ضربهای بزرگ بر دمکراتها وارد کند.
مجلس دویم روح عالی داشت که تقیزاده بود و این شخص از فوقالعادههای مردمان دانای عاقل وطنخواه درستکار نطاق بیبدل است. این شخص محبوبیتی در ایران پیدا کرد که محسود اقران شده، ناصرالملک با مستبدین و روحانیان فاسد و بعضی آزادیخواهان حاسد بر ضد او اتفاق کرده و تدلیس به آخوند ملاکاظم [خراسانی] کردند و سپهسالار پولها فرستاد که در نزد آخوند او را متهم گردانیدند بر اینکه از شدت تندی او و قصد اجرای پروگرام دمکراتی وجود او بر ایران یا اسلام مضر است. آخوند بیخبر از دسایس بازیگران تلگرافی کرد که وجود تقیزاده در ایران مضر است. او هم با مشورت دوستان مهاجرت کرد و تاکنون ایران از استفاده وجود آن شخص عالیمقام محروم مانده و لکن به طوری محبوب است که برای همه دورههای مجلس انتخاب شده است. پس از رفتن او واقعا، روح مجلس سکته خورد و ارتجاع قوت گرفت و ناصرالملک به دسایس پرداخت.»
زنجانی ماجرای پیدایش این اختلاف را چنین شرح میدهد:
«من، پس از هیات مدیره در مجلس شورای عمومی عضویت داشتم. بدبختانه، از اول در هیات مدیره و در مجلس شورای عمومی میان اعضا و روسای آزادی اختلاف پیدا شد و اگر اصل آن را نگاه کنیم؛ عمده علت اختلاف، وثوقالدوله و سپهدار اعظم شدند و سرایت به دیگران کرد و سبب دیگر این بود که چند روز پس از غلبه آزادی، تقیزاده که در زمان استبداد صغیر در اروپا بود و پس از آن به تبریز آمده بود، به تهران آمد و عموم مردم او را پیشواز و احترام فوقالعاده کردند. این جوان از مردمان فوقالعاده این عصر و در عقل و فهم و هوش و بیان و آزادیخواهی و پاکدامنی و حُسن رفتار مانند نداشت. در حقیقت، روح پارلمان ایران بود. عموم اهل ایران به واسطه نطقها و اعمال او، او را پرستش میکردند. این قضیه سبب حسد جمعی گردیده بود. خصوصا یک نطق معروف او در مجلس شورای عالی بر اینکه باید این مملکت از پا افتاده را دیگر از دست کسانی که به این حال انداختهاند، گرفت و به تربیتشدگان وطنخواه با حرارت سپرد و از ممالک مترقیه با آوردن مستخدمین به اصلاحات ادارات و ترتیبات استعانت جست [و] در چنین عصری از استخوانهای پوسیده کاری ساخته نمیشود.
بالجمله، جمعی از کملین آزادیخواهان با او همراه بودند. دسته مستبدین و کسانی که میخواستند ابدی عموم خلق اسیر ایشان بوده بندگی ایشان کنند و دسته دیگر از مشروطهطلبان که به تقیزاده، سیدحسن تبریزی مذکور، حسد میکردند، گرد آمده، یک فرقه و یک دسته شدند. چون دیدند دیگر به اسم سلطنت استبدادی و ضدآزادی نمیتوانند کار کنند، مانند همه مستبدین دنیا و مدعیان ربوبیت به اسم مذهب چسبیده اسم خود را اعتدالی گذاشتند و خواستند به این اسم خود را محبوب و عوام را مجذوب کنند. موسس و بانی این دسته ناصرالملک همدانی بود که به واسطه اینکه در انگلیس مدتی مانده و تحصیل زبان کرده و گاهی اظهارات آزادیخواهان میکرد و مردی مزور و محیل بود، در نظر آزادیخواهان آزادیخواه جلوه کرده و محبوب بود.»
تقیزاده و تروریسم مرموز
با اوجگیری این اختلاف، درست مانند اختلافات دوران محمدعلیشاه و جامع آدمیت، تروریسم مرموز بار دیگر زبانه کشید:
«میرزا علی محمدخان [تربیت] که یک جوان پاک آزادیخواه عالم بینظیر بود، با چند نفر دیگر از آزادیخواهان به ترور کشته شدند. نسبت داده شد که به تحریک سپهسالار اعظم و سردار محیی واقع شد. امینالملک و آقاسیدعبدالله [بهبهانی] و بعضی دیگر مقتول شدند. نسبت داده شد که یفرم و دسته تقیزاده کشتهاند.»
زنجانی تا پایان عمر به تقیزاده وفادار است و با سرسختی این اتهام را رد میکند:
«آخوندها و بعضی اعیان برای از پا درآوردن او [تقیزاده] مبلغ بزرگی خرج کرده از تهران و شهرهای دیگر به عتبات و آخوندملاکاظم [خراسانی] و حاجیشیخعبدالله [مازندرانی] القای شبهه کردند که او با هممسلکان خود درصدد آشوب و تضعیف روحانیین و اسلام است. تا اینکه سیدعبدالله مرحوم ترور شد. اشرار وسیله به دست آورده این کار را به تقیزاده بیخبر بستند. بلی! مرحوم آقاسید عبدالله در تقویت ارتجاع بود، اما تقیزاده و همراهانش هرگز آدمکشنبودند، خصوصا کشتن چنین اشخاصی را که به اسم مشروطهخواهی نفوذ پیدا کرده بودند، مضر به مقصود میدانستند.
به هر حال، پس از کشته شدن سیدعبدالله دسته[ای] از اشرار عوام که تحریک شده بودند، بر ضد تقیزاده اقدامات کردند. اعتدالیها با دسایس از عتبات تلگراف آوردند که وجود تقیزاده در ایران مضر به مصالح ملت و اسلام است. بالاخره، دوستان ناچار صلاح دانستند، او مدتی مهاجرت کند، نه از ترس های و هوی عوام یا تکفیر اشتباهی، بلکه از ترس ترور حاسدان. افسوس که او رفت. با آن همه نفوذ و محبوبیت، وقت رفتن ما بیست نفر از وکلای دمکرات یکی، ده تومان برای او خرج راه تهیه کردیم. خرج سفر هم نداشت. واقعا، به رفتن او روح از تن پارلمان ایران رفت و او نیکبخت بود که از دیدن این همه فساد تهران و بدبختیها و خیانتها و وطنفروشیها که پس از او شایع شد، خلاص گردید. هر چند آن روح ایرانخواهی و آزادیپروری او در هر جا که هست از شنیدن این اوضاع معذب است، لکن شنیدن کی بود مانند دیدن.»
دوستان زنجانی
زنجانی، فهرستی از دوستان خود در این زمان به دست میدهد که بیشتر اعضای تندروی لژ بیداری ایران و بازیگران اصلی سناریویی بودند که سرانجام به استقرار دیکتاتوری رضاخان انجامید. در صدر این فهرست، سیدحسن تقیزاده و محمدعلی فروغی جای دارند.
«چند نفر در مجلس قانونفهم بود. از جمله، آقایان مشیرالدوله و موتمنالملک و ذکاالملک و من بودیم. تقیزاده، بهترین همه بود. افسوس که رفت. سلیمان میرزا و حسینقلیخان نواب هم بد نبودند.... اما در اخلاق و علم و همه چیز اولین مرد بلکه افتخار ایران ذکاالملک [فروغی] است. مشیرالدوله در پاکی و وطنخواهی و قانوندانی و فعالیت، مرد طاق است. موتمنالملک در درستی و فهم حقیقت و استقامت، یگانه آفاق. همه این بزرگان، دوست روحانی و حقیقی من هستند. آقای حاجی سیدنصرالله [تقوی] شخص پاک امین آزادیخواه ادیب است. برادر من است. از افتخارات ایران آقای کمالالملک رییس مدرسه نقاشی، جان من است. آقای حکیمالملک که یگانه آزادیخواه وطندوست امین درست صدیق وفاپرور درستکردار و راستکار است، یگانه دوست عالی من است. سردار اسعد، آن رادمرد علمپرور ترقیخواه بزرگوار دلیر بخشنده وطندوست امین پاک که تا آخر، پاک از جهان رفت، دوست عالی من بود. دکتر حسین خان کحال که از وکلا نبود، اما شخص آزادیخواه خوبی بود، از دوستان حقیقی من بود. ارباب کیخسرو مرد منظم کاردان پاک از دوستان من است. میدانید که حاجی سیاح و فرزندان او با من یگانه و یکخانه هستند. مرحوم دبیرالملک با من دوست بود.»
انحلال مجلس دوم و خانهنشینی
کار مجلس دوم نیز، مانند مجلس اول، به انحلال کشید (3 محرم 1330/24 دسامبر 1911). میرزا حسنخان مشیرالدوله، زنجانی را برای ریاست دیوانعالی انتخاب کرد و مدعیالعمومی آن را به ناصرالملک --- نایبالسلطنه --- پیشنهاد کرد که پذیرفته نشد، زنجانی بار دیگر، خانهنشین شد و به ترجمه و تالیف روی آورد. ترجمه رمانهای کاپیتان پانزده ساله، برادر خائن، یهودی سرگردان و تالیف رسالههای شهریار هوشمند و راه زندگانی حاصل این دوره از عمر اوست. در این زمان، زنجانی در آستانه 60 سالگی قرار دارد، در پایتخت که از گرانی آن مینالد، زیر فشار شدید مالی است و از اوضاع زمانه، سخت بیزار. در نوشتههای این زمان او از خوشبینی و آرمانگرایی دوران مبارزه با محمدعلیشاه خبری نیست و به عکس یاسی تیره موج میزند.
«هیچ وقت، ایران و ایرانیان این حال اسفانگیز را که الان داریم نداشتهاند، نه در حال غلبه تازیان و ضحاکیان و نه در حال هجوم اسکندر به ایران و نه در حال سلطنت اشکانیان بیگانه در این سامان و نه در حال اواخر اختلال امور ساسانیان و هجوم اعراب و اسلامیان و انقراض قومیت نژاد پاک فارسیان و نه در حال هجوم مغول و چنگیزیان و تیموریان و اختلال امور به واسطه افغان و سایر اختلالات و انقراضات، این حال در ایران رخ نداده و مثل وضع حاضر را کسی ندیده.»
مهمترین اثر زنجانی در این دوران شهریار هوشمند است که هجویهای بزرگ علیه ناصرالملک به شمار میرود.
اهمیت این رساله بیشتر از آن روست که سیر تحول فکری تجددگرایان افراطی عصر مشروطه و تحول نظری ایشان را از دلبستگی به «آزادی» و «پارلمنت» تا نضج تدریجی آرمان «دیکتاتوری مصلح» به روشنی بیان میدارد. زنجانی تالیف این رساله را در 26 ربیع الثانی 1331 یعنی در زمان حکومت ناصرالملک، به پایان برد.
شخصیتهای اصلی در شهریار هوشمند
شخصیت اصلی منفی این رمانگونه مارکیز مارتین --- رییس درباریان --- است که در همدستی با --- مارکیز لوتر--- رییس الوزرا--- و کشیش دلفورتیس --- رییس روحانیون --- شهریاری جوان را فریب میدهند و کشور را تاراج میکنند. مارکیز مارتین نمادی است از ناصرالملک، مارکیز لوتر با سپهسالار تنکابنی تطابق دارد و خواننده میتواند کشیش دلفورتیس را سیدعبدالله بهبهانی بداند که دو سال پیش به قتل رسیده بود.
این شهریار جوان نیز نمادی آرمانی از احمدشاه است که باید چند ماه دیگر تاجگذاری کند و زمام قدرت را به دست گیرد.
زنجانی، کشیش دلفورتیس را مردی «حریص و طماع» توصیف میکند که «در زیر این لباس سیاه دراز خون فاسدی در رگهایش گردش میکند» و «جزای کسی که مردم را فکر و اجتهاد یاد میدهد و از تقلید چشم بسته، منع میکند» مرگ میداند. او مردی است آزمند که دین را وسیله کسب منافع دنیوی قرار داده است.
شهریار هوشمند، مشاور دلسوزی دارد به نام سِرراجر و استاد و محرم خاصی به نام دکتر هنری فون کلاوین که او را هدایت میکند و چشم و گوشش را بر حقایق میگشاید. شخصیت دکتر هنری --- طبیب مخصوص شاه --- شباهتهای بنیادینی به شخصیت مسیوکارنجی در رمان شراره استبداد دارد. آمیزهای از عقلگرایی جان استوارت و میل و اقتدارگرایی بیسمارک گونه و چون مسیوکارنجی به «استادان غیبی» در طریقت تئوسوفی میماند که بر اندیشه سیاسی اعضای لژ بیداری ایران تاثیرات عمیق نهاده بود. دکتر هنری حتی «در صورت و بدن شبیه بیسمارک مشهور» است. زنجانی در پرداخت این شخصیت نیز از شخصیت واقعی مسیو اردشیر الهام گرفته است. دکترهنری، چون اردشیر، مردی آرام است و از شنیدن هیچ خبری، هر قدر تکان دهنده، متاثر نمیشود و مانند مسیوکارنجی در شراره استبداد، دیگران را به مردن در راه آرمان ترغیب میکند:
«انسانیت را نباید فدای عمر کرد، بلکه عمر را در راه انسانیت باید صرف کرد. عمر بی انسانیت مثل درخت بی ثمر جز سوختن به کار نیاید.»
همسر شهریار زنی است، دانا و فرشتهخو که بسیاری از اندرزها از زبان او جاری میشود. در رمانگونههای زنجانی زن شخصیتی نمادین است نه واقعی و هماره مثبت است نه منفی. درحقیقت، زن در نوشتار زنجانی، نماد آرمانگرایی است. در «جمعیت آزادیخواه» نیز که با آن آشنا خواهیم شد، تنها یک زن عضویت دارد (بلقیس) که او نیز، چون قوةالقلوب در شراره استبداد و همسر شهریار هوشمند، نماد آرمانگرایی است.
سرج: نماد پوپولیسم جدید
شخصیت دیگر رمان فردی است، به نام سرج که رهبری جمعیت آزادیخواه را به عهده دارد. سرج که به تقیزاده در دوران ریاست انجمن آذربایجان و نمایندگی ادوارد اول و دوم مجلس شورای ملی، شبیه است، یک انقلابی پوپولیست است که شعارهای سوسیالیستی و چپگرایانه میدهد، ماوایش در «جنوب شهر» و در میان «فقرا و ضعفا» است که خود را «فدایی» او میدانند، به اشاره او «به همه کار اقدام» میکنند و اگر سرج میخواست «به شهر آتش میزدند.» حکومت، سرج را زیر نظر دارد و روزنامهها او را «سوسیالیست شورش طلب» میخوانند که «وجودش برای مملکت خطرناک است [و] مخالف راحت عمومی است.» شخصیت سرج را به احتمال قریب به یقین، باید نخستین نماد پوپولیسم جدید در رمانگونههای فارسی دانست.
شهریار هوشمند پس از اینکه از طریق دکترهنری و سرراجر با واقعیات تلخ جامعه آشنا میشود و فساد مارکیزمارتین و کشیش دلفورتیس را میشناسد، به راهنمایی این دو مشاور به طور ناشناخته و با نام مستعار باکنلروا با سرج ملاقات میکند. زنجانی در توصیفی که سرج از خود و آرمانهای خود برای باکنلروا (شهریار) بیان میدارد، وضع او را مشابه با وضع تقیزاده در زمان تفسیق سیاسی او توسط آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و خروجش از ایران به تصویر میکشد:
«بدان که این مقصد مهم، حمایت عدل و طلب آزادی، کار پر خطری است، زیرا دو فرقه صاحب نفوذ مقتدر صاحب ثروت مکار مفت خوار بی رحم مردم آزار که بنیان ظلم در عالم از ایشان است، اینان دشمن حق و علم، عدل و آزادیاند، یکی وزرا و امرا جابر و خائن و یکی کشیشان بیدیانت مکار. آنان جان و مال و عرض حقگویان را پامال میکنند به نام اینکه اینان مفسد و انقلابی و آنارشیست و مخل راحت عموم هستند [و] در واقع جلوگیری از ظلم خودشان را افساد مینامند. اینان هم، طالبان علم و عدل و حق را تکفیر میکنند و در واقع، خلل بر ریاست و رشوهگیری و مفت خوری خود را کفر مینامند. دیدی که مرا در روزنامه مفسد و آنارشیست نوشته بودند.»
مناسک ماسونی در جمعیت آزادیخواه
و سرانجام، سرج، باکنلروا و دو همراهش را به عضویت جمعیت آزادیخواه درمیآورد. تشریفات این عضویت مشابه مراسم عضویت در لژهای ماسونی است :
«سرج ایشان را از دالان تاریکی برده، از پلههای تنگ و تاریک که با دست مالیدن بالا میرفتند، بلند میکرد.[کذا]... در آخر به در بزرگی رسیدند. سرج آن را باز کرده، با رفیقان وارد شدند. به تالار بزرگی که با دو چراغ بزرگ که از سقف آویخته بود روشن گردیده و به قدر بیست نفر روی صندلیها دور میز بزرگی نشستهاند...
به محض ورود سرج همه برخاستند [اصل: برخواستند] و با یکدیگر با اشاره مخصوصی به دست چپ سلام کردند... چون همه در روی صندلیها قرار گرفتند، سرج گفت: برادران! اینک سه نفر رفیق تازه به شما تقدیم میکنم که من ایشان را نخواندهام بلکه ایشان طالب شدهاند که عضو جمعیت ما شوند، پس باید در حق ایشان نظامات مقرره را جاری کنیم و خودشان نام و استعداد خود را میگویند.
ژان گفت: هر کس که ما را بپذیرد با کمال خوشحالی میپذیریم به شرط اخلاص و امانت...
این جمعیت مخفی دارای اساسنامه و مقرراتی است که اعضا باید اکیدا مراعات کنند:
اول اینکه، باید با کمال اخلاص به مقصد جمعیت خدمت کرده، حافظ اسرار باشید.
دویم اینکه، اعضا در هر ماه یک دفعه جمع شده در مکانی که رییس مقرر میکند، در امور مذاکره کرده، به حسب قرعه بعض اجراعات لازمه را تعیین کنند.
سیم اینکه، اعضا در اقامت و سفر آزادند و مکلف نیستند عنوان منزل خود را معلوم بکنند.
چهارم اینکه، باید در اجتماعی معلومات لازمه بدهند و هر کس در اجتماعات معینه حاضر نشود یا سبب غیبت خود را شفاها یا کتبا توضیح نکند، خائن محسوب شده، مجازات خواهد شد.
پنجم، هرگاه برای یکی از خیرخواهان خطری پیش آید از رفیقان کسانی که به مساعدت و اعانت او قدرت دارند، باید اقدام نموده، اعتذار نجویند.»
و اعضا پیمان میبندند که «تا دم مرگ و تا دادن جان در سر حد عهد» باشند.
یکی از اصول مرامنامه جمعیت که در این جلسه به باکن لروا تفهیم میشود، مبارزه با اکثریت اعتدالی مجلس دوم و تلاش برای انحلال این مجلس است و دیگری، مبارزه با ناصرالملک قراگوزلو و سپهسالارتنکابنی:
«ششم، عهد میکنیم که این مجلس شورای حالیه که اصلا لیاقت ندارد و اکثر اعضا خائن و ظالماند، تغییر داده در جای آن، مجلس ملی جدیدی که اعضای آن از تمام ملت به آزادی بدون شیطنت انتخاب شوند، تشکیل دهیم؛ به شرط اینکه انتخاب به حق و عدل جاری گردد.
هفتم، با صدای رسا در تمام انحا مملکت نطقها کرده، به عموم ملت بفهمانیم که این مرد مزور شقی خائن که با مکر، ریاست مملکت و ریاست وزرا را به دست آورده، او مرد مفسد و مکار و طماع و جبون و خائن است و صفات رذیله [اصل: رزیله] و طمع او و همدستان او مملکت را به باد میدهد.»
سرج و ترور «مهرههای درشت»
باکن لروا (شهریار) از سرج میپرسد که چرا برخلاف حمایت مردم از او برای خلع پادشاه شورش نمیکند؟
سرج پاسخ میدهد: «شورش عموم خطرش بیشتر از هیجان شیران گرسنه است.» سرج ادعا میکند که جمعیت او با تروریسم نیز مخالف است و آن را اتهامی از سوی روحانیون و «خائنان دربار» علیه خود عنوان میکند. گروه، هوادار اشاعه آگاهی سیاسی در میان مردم است و از اینرو، فعالیت مطبوعاتی را برای نیل به هدف خود برگزیده است.
«مبادا! تهمتهای این اشرار، یعنی خائنان دربار و کشیشان مکار را در خصوص وطنخواهان و آزادیجویان باور کنی. ما اهل صلح و آرامی و محبت و مهربانی و شفقت به بشریت هستیم .
مقصد ما این است که خلاص کنیم نه قتل، زندگی بدهیم نه مرگ، معالجه کنیم نه مرض، تریاق بدهیم نه زهر، مردم را با هم دوست کنیم نه مثل آن بدکاران نفاق انداخته، دشمن کنیم. ما طالبان آرامی و راحت هستیم نه اهل شورش و انقلاب.»
ولی اندکی بعد، زمانی که سرج به اثبات حقانیت ترور مهرههای درشت میپردازد، این ادعا رنگ میبازد و چهره یک جمعیت مخوف تروریستی جلوهگر میشود.
«ولکن هرگاه ببینیم، خلاصی هزاران نَفَس از ملت موقوف بر مرگ یک خائن، یعنی یک گرگ خونخوار یا یک عقرب و مار و یک سگ هار است، در آن وقت از این کار لابد میشویم. لکن، باز اقدام به قتل چنین ماده فساد نمیکنیم تا مکرر او را تخدیر نکرده و توبه و ترک نخواسته باشیم. ما خادمان عدلیم نه آدمکش.»
تکوین اندیشه دیکتاتوری مصلح
تقیزاده در مجلس اول (15 ربیع الثانی 1326)گفته بود:
«این مجلس از راههای عادی نمیتواند داخل کار شود؛ بلکه به یک قوه فوق العاده و پنجه آهنینی باید مملکت را اصلاح نماید... چطور که محمدعلی پاشا در مصر و ناپلئون در فرانسه کردند.»
او بعدها، در سخنرانی خود در لندن (30 مه 1934) حکومت رضاهشاه را تحقق این آرمان دانست و گفت:
«پروردگار، ایران را یاری کرد... رهبر بزرگی ظهور نمود و سرنوشت ملت را در کف خویش گرفت... رهبری و ارشاد او بسیاری از آرمانهای ملیون دوره اول مجلس را تحقق بخشید.»
این اندیشه «پنجه آهنین» در شهریار هوشمند به بارزترین شکل رخ مینمایاند. شهریار که دکتر هنری و سرراجر و سرانجام سرج او را هوشیار کردهاند، هدف خود را اجرای عدالت بیان میدارد و میگوید: «من باید با قدم آهنین در جلو ظلم بایستیم.» و سرج، رهبر گروه آزادیخواه در مکالمه با بلقیس، میگوید:
«تسلط و نفوذ میخواهم، نه تسلطی که مردم طمع میکنند؛ بلکه نفوذی که با آن مجرای سلطنت حاضره را تغییر داده، ماده فساد مملکت را برکنم و به روی این روحانیان بیرحم ایستاده مظلومان را برهانم و عدالت را در مجرای خود برانم.»
در زمان محمدعلیشاه، زنجانی، در شراره استبداد، حذف نقش جدی شاه در امور کشور و تفویض اختیار مطلقه به مجلس و کابینه را میخواست و اینک، نومید از این دو نهاد مشروطه، تفویض اقتدار مطلقه به شاه یا دیکتاتوری دیگر را برای اصلاح جامعه میطلبد. به عبارت دیگر، اینک او از احمدشاه جوان میخواهد که علیه نهادهای اصلی مشروطه --- هیات دولت، مجلس شورای ملی و مطبوعات --- قیام کند، «رعیت این خائنان» نباشد؛ بلکه بکوشد تا شاه قَدَرقدرت و مصلح باشد. اینک، زنجانی به دنبال پادشاهی مقتدر است که با پنجه آهنین خود دست به اصلاح زند. توجه کنیم که ماهیت این خواست دگرگون نشده. در زمان محمدعلیشاه، شعار اقتدار پارلمنت یا ملت به معنی اقتدار تجددگرایان افراطی، یعنی دوستان زنجانی، بود و در زمان احمدشاه مطرح کردن خواست پنجه آهنین باز همین معنا را میداد.
حدود دو سال پیش از نگارش شهریار هوشمند، در 9 ربیعالاول 1329 سپهسالار تنکابنی --- رییسالوزرا --- در نطق خود در مجلس دوم به پدیده تروریسم، ضعف وزیران و هرج و مرج ولایات اشاره کرد و خواستار قدرت بیشتر شد؛ ولی وحیدالملک شیبانی، دوست زنجانی به او پاسخی سخت داد. او وجود تروریسم را منکر شد و گفت: «مشروطیت در ایران نوپاست و این بازیها خطرناک است.»
زنجانی در شهریار هوشمند به مجلس ملی که آن را به کلی فاسد میداند، بیاعتنا است و پدیدهای مبهم به نام «خواست ملت» را برتر از رای مجلس میداند و پیوند مستقیم میان شاه و ملت را با حذف واسطههایی چون مجلس، هیات وزیران و حتی مطبوعات، خواستار میشود. در رمان زنجانی، شخصیت منفی دیگری نیز حضور دارد، فردی به نام داود یوست که «سلطان مطبوعات» پایتخت است و از طریق روزنامههای خود بر افکار عمومی تاثیر فراوان میگذارد. او در نشریاتش مدافع کشیشان است و مخالف اقتدار شاه. تلقی از نقش مطبوعات چنین است:
«این خائنان، روزنامهها را با پول با خود موافق کردهاند و اکثر وکلا را که رشته امر در دست ایشان است، با رشوه با خود همراه گردانیدهاند.
دیدید با یک تسامح و پولهایی که به روزنامهنگاران داده شد، افکار مردم را در انتخاب تصرف کردند [و] چگونه اشرار و شارلاتانها به سر کار آمده، بالاخره، مملکت را اکثریت یک مجلس و ریاست یک خائن مملکت به باد فنا میدهد... به چندین روزنامه پول میدهند که اعمال آنان را تمجید میکنند و ایشان با جمعی از خائنان بازاریان و کشیشان آدمفریب درساخته، مملکت را به حال بدی انداختهاند.
در رمان زنجانی، شهریار هوشمند در کسوت ناجی مردم از چنگال سلطه جابرانه روحانیون ظاهر میشود. نقشی که زنجانی و دوستانش سرانجام به رضاخان میرپنج واگذار کردند. سرج نیز چنین آرمانی دارد و دشمن اصلی را روحانیون میداند، او که خطیبی تواناست، در برابر کلیسا میایستد و خطابهای غرا و مطول بر ضد کشیشان بیان میکند.
«مثل واعظان ظاهری ریاکار آدمفریب، ذهن شما را از خرافات و افسانههای بیاصل پر نمیکنم و برای نفع شخصی خود به دین دروغ نمیبافم و از زهد و تقوا و کرامات بی حقیقت نمیلافم. حقیقت را بیپرده میگویم. خلاصی ملت را میجویم.»
مخاطب سرج، به طور دقیق ایرانیان آن عصر هستند:
«آیا میدانید سی میلیون نَفس در دست سیهزار نفر، بلکه سیصد نفر، بلکه سی نفر، بلکه سه نفر، چگونه مظلوم و اسیر مانده؟ بدانید تقصیر از مظلومان است، زیرا با هم اتحاد ندارند، زیرا علم ندارند. نادانی، انسان را ذلیل ابدی میکند. هنوز معنی استقلال ذاتی و حریت شخصی را نمیدانید. جهد کنید تا بدانید! سعی کنید، چشم خود را که بستهاید، باز کرده، حقیقت را دیده، به آن بچسبید. بلی! اگر چه بعد از قربان دادن جوانان و بخشیدن هزاران جان و خانمان به نام آزادی و مشروطیت نایل شدهاید؛ لکن به لفظ قناعت نکنید، معنی را بجویید، در طلب حق خود سیر و خسته نشوید، هل من مزید بگویید تا واقعا به حق خود برسید. مشروطیت حقیقی را بدست آورده، سعادت خود را دریابید.»