سه شکست بزرگ در رویارویی با ملت مسلح
آرشیو
چکیده
متن
مطالعه تاریخ پیروزیها و شکستهای بزرگ همیشه جذاب و رغبتانگیز است بهویژه آنکه هر چه به گذشتههای دورتر نقب میزنیم به تحلیها و اصول پایدارتری در مورد وقایع معاصر میرسیم.
مطالعه و بررسی لشگرکشیهای اسکندر مقدونی به آسیا و بهویژه در مصاف با ایرانیان و لبنانیها و توجه به سرانجام آن لشگرکشیها و نتیجه آن جنگها با گوشه چشمی به لشگرکشیهای دوران معاصر توسط امریکا و اسراییل بسیار جالب و خواندنی است. توجه شما را به مقالهای از استاد جلالالدین فارسی در این زمینه معطوف میداریم.
سه شکست بزرگی که از میان شکستهای بیشمار در رویارویی با ملت مسلح برگزیدهام، این مشابهت یا وجه اشتراک را دارند که قوای نظامی شکست خورده به پیشرفتهترین فنآوری نظامی عصر خود مجهز بوده و آن را با مهارت تمام بکار گرفتهاند. اگر چه در این راستا به پیروزی نظامی ابتدایی هم دست یافته باشند؛ اما به هدف نهایی جنگ --- هدف مطلقی که بدون استثنا در هر جنگی دنبال میشود --- یعنی تسلیم طرف مقابل نرسیدهاند.
جز این سه شکست، موارد دیگری نیز وجود دارند که میتوانند در ردیف آنها قرار بگیرند. از آنجا که بررسی این شکستها برای استنتاج متقن کفایت مینمایند، به آنها اکتفا شده است.
شکستهای مورد بحث عبارتند از: ---1 شکست اسکندر مقدونی در رویارویی با ملت ایران در سه قرن پیش از میلاد مسیح ---2 شکست ارتش اسراییل در رویارویی با ملت فلسطین (انتفاضه) ---3 شکست ارتش امریکا در رویارویی با ملت عراق.
در اینکه ارتش امریکا پیشرفتهترین فنآوری نظامی را در جنگ عراق به کار گرفت یا اسراییل چنین کاری را در جنگهای پیشین خود با دولتهای عرب و در سرکوبی ملت فلسطین انجام داد، تردیدی وجود ندارد. تنها در مورد ارتش کوچک اسکندر مقدونی که ارتش شاهنشاهی داریوش سوم را در چندین جنگ پیاپی شکست داد و قلمرو بسیار پهناوری را به تصرف خود درآورد، بحثی به میان نیامده که از چه فنآوری نظامی خاصی استفاده کرده است.
میان سپاه اسکندر و ارتش داریوش سوم سه جنگ روی میدهد:
1. جنگ گرانیک در سال 334 ق.م
2. جنگ ایسوس در سال 333 ق.م
3. جنگ اربیل در سال 331 ق.م
سپهرداد --- داماد داریوش --- نخستین جنگ را فرماندهی میکند و دو جنگ بعدی که بزرگتر هستند، توسط خود وی رهبری میشوند. هر سه جنگ در یک روز خاتمه مییابند و در همان ساعات نخستین، سرنوشت آنها تعیین میشود؛ آن هم با کمترین تلفات سپاه اسکندر و بدون اینکه ارتش ایران آسیب جدی ببیند و یا حتی پیش از آنکه بتواند کوچکترین حرکتی از خود نشان دهد.
در گرانیک، ارتش اسکندر مرکب از سی هزار پیاده نظام و چهارهزار و پانصد سواره نظام است.1 و ارتش شاهنشاهی ایران از یکصد و بیست هزار سواره و پیاده تشکیل شده است.2
در جنگ ایسوس که نزدیک خلیج اسکندرون روی میدهد، ارتش اسکندر به همان عدد سابق یا چند هزار نفر بیش از آن است و ارتش شاهنشاهی ایران متشکل از پانصد هزار نفر میباشد، چهارصد هزار پیاده و یکصد هزار سواره.3
در نبرد اربیل نیز که در فاصله 19 فرسنگی غرب شهر اربیل و 5 فرسنگی شرق شهر موصل رخ میدهد، به گفته آریان ارتش اسکندر، شامل چهل هزار پیاده و هفت هزار سواره میباشد؛ در حالی که ارتش شاهنشاهی ایران از یک میلیون پیاده و چهارصد هزار سواره تشکیل گردیده است.4
پیشرفتهترین فنآوری نظامی
اسکندر در این جنگها، پیشرفتهترین فنآوری نظامی را بکار میبرد. این مهم طی چندین دهه در یونان شکل میگیرد و به مرحله کمال میرسد. این فنآوری بر عنصر محوری پیاده نظام سنگین اسلحه مستطیل شکل استوار است که فالانژ نام دارد. فیلیپ مقدونی که در 360 ق.م به سلطنت مقدونیه میرسد، این شیوه جنگی را بیش از پیش تکمیل میکند. بدین صورت که بر شماره نفرات فالانژ افزوده و آن را فوجی در شش صف، مرکب از 4096 نفر میگرداند، از ترکیب چهار فالانژ یک فالانژ بزرگ میسازد که نفراتش بیش از 16000 است. هر جنگجویی شمشیری به کمر بسته و نیزهای به طول 5/6 متر در دست دارد، به طوری که نوک نیزه سربازان صف ششم به اندازه نیم متر از صف نخست جلوتر است. هر سرباز مجهز به سپری مستطیل شکل میباشد که آن را به هنگام حمله و پیشروی به سپر مشابه دو نفر سمت راست و چپ خود چسبانده و نیزه خود را از میان آن دو سپر بیرون آورده است تا از آن یک دژ مستحکم متحرک با لبههای تیغدار و گزنده پدید آید و در عین حال، رخنهناپذیر و غیرقابل گسست و شکست هم باشد.
این دژ گزنده متحرک و مستحکم توسط دو جناح پیاده سبک اسلحه حمایت میشود، به علاوه در جلو فالانژ بزرگ یک صف تیرانداز مرکب از پیاده کماندار و پیاده فلاخندار قرار دارد.
فیلیپ، دو واحد دیگر بر این لشگر کارا میافزاید که تا آن زمان در ارتشهای یونان سابقه نداشت. یکی، واحد سواره نظام و دیگری، واحد توپخانه. سواره نظام آن مانند فالانژ مجهز به جوشن و کلاهخود است. توپخانه از منجنیقهایی تشکیل شده که سنگ پرتاب میکند. برجشکنهایی که به شکل قوچ جنگی میباشد، سواره او را در پناه میگیرد تا مصون از تیر و سنگ مدافعان بتواند خود را به بارو و حصار دشمن نزدیک کرده، آن را بشکافد و بدین ترتیب، مهاجمان بتوانند به شهر وارد شوند.
فیلیپ با بکارگیری این فنآوری توانست، سراسر یونان را مطیع خود ساخته و به سپهسالاری یونان دست یابد. پس از او اسکندر نیز به سال 335 ق.م همین موقعیت را پیدا میکند. از آنجا که قصد لشگرکشی به آسیا را دارد، دو فالانژ بزرگ مرکب از 32000 نفر و یک سواره نظام 5000 نفره در اختیار او میباشد. لشگری که برحسب ظاهر برای چنان هدف بزرگی، کمی اندک مینماید.
کارایی چنین نیرویی در آن است که میتواند صفوف هر سپاه و لشگر دیگری را که تراکم و استحکام لازم را ندارد، بشکافد و تا قلب آن یعنی فرماندهی کل برسد و به صورت کشتن و یا گریزاندن آن را از میان بردارد. چون قلب سیاه دشمن میشکافت یا فرمانده کل میگریخت یا کشته میشد، شکست به دیگر واحدها سرایت میکرد و شیرازه آن از هم میپاشید.
مورخان یونانی همین فرآیند نظامی را در سه جنگ اسکندر با داریوش سوم حکایت میکنند. آریان مینویسد: «در جنگ اربیل، اسکندر نیروی خود را به شکل هلالی آرایش داد تا به آسانی تحت محاصره دشمن درنیاید و دشمن نتواند آن را دور بزند و برای مصون ماندن سپاهش از حمله ارابههای داسدار ایرانی دستور داد، سربازانش لبه سپرهایشان را به هم بچسبانند و به محض حمله ارابهها، نیزهها را از میان سپرها به جلو نشانه روند تا به اسبان اصابت کرده، آنها را رمانده به طرف پیاده و سواره نظام ایرانی بازگردانده [و] موجب آسیب به دشمن گردد.5»
دیودور در شرح جنگ ایسوس چنین میگوید: «چون دو لشگر به مسافت تیررس یکدیگر رسیدند و ایرانیان به قدری تیر بر لشگر مقدونی باریدند که در هوا با هم اصطکاک یافتند... اسکندر نظر به اطراف ارتش دشمن افکند تا ببیند، داریوش در کجا قرار گرفته است و به محض کشف موقعیت داریوش با سواره نظام زبده خود، راست به طرف او رفت... در اطراف ارابه داریوش، کشته روی کشته میافتاد. همه میخواستند ضربه به شاه را خودشان وارد کنند و به همین جهت از جان خود باکی نداشتند... اسبهای گردونه داریوش از وحشت رم کرده، نزدیک بود، گردونه را واژگون کنند. در این احوال شاه افسار اسبها را به دست گرفته و سپس سوار ارابهای شد که برایش آوردند.»6 اما کَنت کورث نقل میکند که داریوش از گردونه خود پایین آمده، بر اسبی که برایش حاضر کرده بودند، نشست و تغییر لباس داده، گریخت.7
آریان در شرح این جنگ مینویسد: «به محض شروع جنگ، اسکندر برای در امان ماندن از تیر باران دشمن با جناح راستش حمله برد و به محض درگیری، جناح چپ داریوش عقب نشست و مقدونیها پیروز شدند. در این حرکت اسکندر، نوک فالانژ مقدونی از صف جناح راست پیروی میکرد؛ ولی قلب آن به واسطه ساحل رودخانه و شیب تندش نمیتوانست به همان سرعت حرکت کند یا صفوف خود را محفوظ بدارد.»8
از گزارش مورخان قدیم درباره جنگ اربیل هم چنین استنباط میشود که اسکندر شیوه حمله به قلب و به فرماندهی کل ارتش دشمن را که یکی از لوازم فنآوری جدید نظامی بوده است، در آن جنگ پایانی هم بکار میبرد. آنان مینویسند که او از دو فالانژ بزرگ 16000 نفره که با دو سواره نظام از دو جناح راست و چپ پوشش داده شده، وارد جنگ اربیل میشود و میافزایند که «مهنیداس را مامور کرد تا کشف کند که داریوش کجاست؟»9
این گزارش به اسکندر کمک میکند تا قوای خود را در برابر نیروهای فراوان دشمن به شکلی آرایش دهد که اجرای شیوه جنگی «حمله به قلب» را ممکن و تسهیل نماید و از امکان دشمن برای بکارگیری نیروی بیشتر بکاهد.
شرط دیگر اجرای این رزمآرایی، مجبورکردن یا گمراه نمودن دشمن و فریب او میباشد برای تن دادن به جنگ در میدانی هر چه کم وسعتتر تا نتواند از فراوانی نفراتش استفاده نماید. در این صورت میتوان زمان جنگ را طولانی و آن را فرسایشی کرد. برای مثال، نقشه داریوش در جنگ ایسوس این بود که خود با بخشی از نیروهایش بلندای میدان جنگ را اشغال نماید و بکوشد تا از پهلوی دشمن گذشته، آن را دور بزند. و بخش دیگر سپاه مامور بود، از سمت دریا --- یعنی از جهت مخالف --- حمله کرده و ارتش مقدونی را از هر دو طرف زیر فشار قرار دهد.10
اما، اسکندر پیش از آنکه داریوش فرصت یابد، چنین شیوه معروف و متداولی را بکار بندد، او را مجبور ساخت تا در میدان تنگی مانند ایسوس با او مصاف کند. بعضی از مورخان مانند هُلم مساحت آن را 2 میل دانستهاند؛11 اما کالیستون --- مورخ همراه اسکندر --- عرض آن میدان را 14 اِستاد یونانی معادل 2570 متر عنوان کرده است.
آنچه مورخان قدیم درباره کم بودن تلفات سپاه اسکندر در هر سه جنگ آوردهاند، بر این دلالت دارد که ارتش بزرگ ایران به دلیل کم وسعتی میدان و کیفیت آرایش نیروهای دیگر در آن از حرکت و عمل بازمانده است. چنانکه دیودور تلفات ارتش اسکندر در ایسوس را 300 پیاده و 150 سواره مینویسد12و کنت کورث میگوید: «مقدونیها 500 مجروح و 32 پیاده مقتول و 150 سواره مقتول داشتند.» ژوستن، تلفات مقدونیها را 130 پیاده و 150 سواره دانسته است.13 گزارشهای دیگر نیز بر همین واقعیت اذعان دارند.
قرینه دیگری که این نظریه را درباره استراتژی نظامی اسکندر تقویت مینماید، آن است که داریوش، همین معنا را به تجربه درمییابد و به چارهجویی میپردازد و در سومین جنگ بکار میبندد؛ اما برای دفع و خنثیکردن استراتژی اسکندر کفایت نمینماید و در نتیجه، آخرین جنگ به شکست میانجامد. از مهمترین تدابیر نظامی داریوش در این زمان میتوان بلندتر کردن شمشیرها و نیزههای سربازان و نیز انتخاب جلگه وسیع اربیل برای مصاف با دشمن را بر شمرد. او از این طریق توانست تمام قوایش را برخلاف جنگهای پیشین به کار گیرد.
ناکامی اسکندر در جنوب لبنان
زمانی که اسکندر مبادرت به اشغال جنوب لبنان --- صور که امروز جنوبیترین بندر این کشور است --- میکند، ناکام میماند. او سرزمینهایی را که در مجموع صدها برابر لبنان --- و نه فقط صور --- است، به آسانی و به سرعت از تصرف و حاکمیت داریوش سوم و رژیم شاهنشاهی ایران خارج کرده و اشغال میکند؛ اما از اشغال صور عاجز میماند. دو هزار و سیصد و چند سال پس از آن، ملت مسلح جنوب لبنان، ارتش اسراییل را در خاک خود شکست داده و عقب میراند.
در زمان حمله اسکندر، صور دارای دیوارهای بلند و برج و باروهایی است که بسیار مستحکمتر از فالانژهای بزرگ اسکندر میباشند که از هر سو توسط دریایی عمیق احاطه شده است. وقتی مردم لبنان احساس میکنند که اسکندر قصد اشغال کشور کوچکشان را دارد، ادوات جنگی را بر بالای دیوارها و برجها مستقر کرده، جوانان را مسلح نموده و آنها را به خدمت زیر پرچم درمیآورند. اشخاص فنی و صنعتگر هم در کارگاهها به ساخت وسایل جنگی همت میگمارند.
محاصره صور برای اسکندر جز با انجام کارهای سخت و مشقتبار امکانپذیر نیست. نخستین قدم آن است که ساحل به شهر صور و حصار آن به وسیله یک پل طویل خاکی به دریا متصل گشته و بوغازی عمیقی که میان صور و ساحل است، پر شود. مقدونیها برای انجام این کار، اهالی شهرهای مجاور را به بیگاری میگیرند. مردم صور با قایقها و کشتیهای تندرو به محافظان مقدونی آن کارگران حمله میکنند و جمع بسیاری از آنها زخمی و کشته میشوند. کم کم، این حملات به ساحل و خشکی کشیده میشود و کارگران، محافظان مقدونی را سر میبُرند. مورخان یونانی داستان مقاومت دلیرانه و دفاع مقدس مردم جنوب لبنان را چنین مینگارند:14 «اسکندر وقتی میبیند، محاصره صور خیلی طول خواهد کشید و او را از ادامه لشگرکشی به قلمرو شاهنشاهی ایران بازمیدارد ناچار میشود، دو تن از سردارانش را به آن کار بگمارد و خود به لشگرکشی بپردازد. مردم صور در دفاع از شهرشان انواع تدابیر را اندیشیده [و] به کار میبندند. دماغه کشتی بزرگی را از ماسه و سنگ انباشته میکنند و آن را قیراندود و پر از مواد محترقه ساخته به جریان باد میسپارند تا به تدریج سرعت گرفته به پلی خاکیای که مقدونیها ایجاد کردهاند، برخورد کند و آن را بشکافد. صوریهایی که در کشتیاند، آن را آتش زده به قایقهایی که از پیش آماده کردند فرود آمده با پرتاپ مشعلهای افروخته --- بر روی پلی که علاوه بر خاک از تنه درختان تشکیل شده است --- به روی محافظان مقدونی و کارگران ساختمانی، سبب میشوند که آتش به کمک جریان باد به سراسر پل سرایت کند و برجهای چوبی مقدونیها و هر چه را سوختنی است، شعلهور گرداند و دودش فضا را تیره و تار سازد. مقدونیهایی که بر بالای برجهای چوبی به محافظت نشستهاند، اسلحه را کنار گذاشته و برای نجات جان، خود را به دریا میاندازند، ولی در درگیری با قایقهای صوری به اسارت درمیآیند و به صور برده میشوند. با وزیدن طوفانی که از امداد الهی است، امواج سهمگینی برخاسته، پل مقدونیهای مهاجم را به دو نیمه میکند و از آن جز بخش کوچکی بر جا نمیماند. اسکندر با شنیدن خبر انهدام پل به صور بازگشته، سردارانش را سرزنش مینماید و دستور میدهد [تا] کار را از نو شروع کنند.»
بار دوم هم صوریها دست به خرابکاری و اخلال در کار محاصره، شبیخون و نبرد فرسایشی دست زدند که جزییات آن توسط مورخان مشهور یونانی نوشته شده است. اسکندر چندین بار به این فکر میافتد تا به نظر کارشناسان برجسته خود تن دهد. آنها پیشنهاد کرده بودند که وی دست از تسخیر این شهر برداشته و به تصرف سرزمینهای وسیع آسیا همت گمارد. در این میان، آنچه به تردید اسکندر پایان داده و او را به ادامه محاصره و موفقیت در آن امیدوار میسازد، آمدن نیروهای یونانی جدید با کشتیهای جنگی است و نیز پیوستن نیروی دریایی نیرومند قبرس که حکامش از کمک و پشتیبانی شاهنشاهی ایران مایوس شدهاند. با این وجود، در حمله دریایی بزرگی که اسکندر ترتیب میدهد، تلفات و خسارات سنگینی بر مهاجمان وارد میآید و نیروی دریایی قبرس که عمده قوای اسکندر را تشکیل میدهد، شکست سختی خورده، به زحمت بسیار و با تحمل تلفات سنگین میتواند خود را از طوفان و تعرضات مدافعان برهاند و به ساحل برساند.
از طرف دیگر، مردم صور زنان و کودکان خود را به کارتاژ --- تونس امروزی --- فرستاده و در کنف حمایت قوم خود قرار میدهند تا بتوانند با آسایش خاطر از آزادی و استقلال خویش دفاع کنند. همچنین، ابزار جنگی تازهای میسازند که میتوان آن را آتشبار نامید. در این ابزار جدید به جای سرب از ریگ آتشین استفاده شده و در حقیقت، منجنیقی است که در عوض سنگ، مواد مذاب یا مشتعل و داسها و تیغههای گداختهای پرتاب میکند که نه تنها جوشن مهاجمان را خراب میکند؛ بلکه قایقها و کشتیهای آنها را نیز سوراخ میگرداند.
اسکندر که با مقاومت دلیرانه مردم صور روبرو گردید، خسته و فرسوده به فکر ترک محاصره و رفتن به مصر میافتد؛ اما نگرانی از انعکاس خبر شکست در میان اقوام و ملل مختلف او را از این تصمیم باز میدارد.
مردم صور، سپاه مهاجمی را که ارتش شاهنشاهی ایران در سه جنگ پیاپی و هر بار بیشتر از چند ساعت یا یک روز توان ایستادگی در برابرش را ندارد، هفت ماه تمام معطل و ناکام میگذارد و تلفات سنگینی بر آن وارد میآورد. شش تا هشت هزار مرد جنگی آنان سنگر به سنگر نبرد کرده و جان میسپارند (332 ق.م).
پیروزی در اشغال و شکست در نگهداری
هدف هر تهاجم نظامی، اشغال برای استثمارگری و بهرهکشی است، اما ارتشهای اسکندر مقدونی، اسراییل و امریکا در تحقق هدف اصلی از تهاجم و اشغال شکست خورده و ناکام میمانند.
این معنا برای اسکندر و مشاوران نظامی او، نه در پایان جنگ با ارتش داریوش سوم بلکه در اوایل حمله به قلمرو شاهنشاهی مفهوم مییابد. پیش از وقوع جنگ بزرگ و نهایی اربیل و در حالی که اسکندر، آخرین پیشنهاد مصالحه را از داریوش دریافت کرده و در مجلس مشورتی سران سپاهش درباره آن به گفتوگو نشسته است، سالخوردهترین و با تجربهترینشان به او میگوید: «سابقا، داریوش مرز کشور تو را رود هالیس که مرز ایدیه است، میشناخت؛ اما اکنون تمام سرزمینهایی را که میان هِلسپونت و رود فرات واقع است، به عنوان جهیزیه دخترش به تو پیشنهاد کرده است و سی هزار تالان طلا هم به تو میدهد تا مادر و دخترش را که اسیر تو هستند، به او برگردانی. اگر من به درایت تو یقین نداشتم، نمیگفتم که این فرصتی است که تو نه فقط با او صلح کنی؛ بلکه آن را مغتنم بشماری. نگاه کن به سرزمینهایی که پشت سر تو است و نظری هم به سرزمینهایی بینداز که پیش رو داری. دولت بزرگ و قلمرو وسیع چیز خطرناکی است، چون نگهداری چیزی که در میان دو بازو نمیگنجد، مشکل است. آیا نمیبینی که اداره کردن کشتیهای بزرگ محال است؟ اگر داریوش این همه کشور را از دست داد، شاید به همین علت بود که دولتی که وسعت بیحد دارد، زیانبار است. کشورهای بسیاری هست که اشغال آن آسانتر از نگهداری آن است، چنانکه دستهای ما آسان میگیرد؛ اما مشکل نگاه میدارد.»15
پارمِن --- از مشاوران اسکندر --- میگوید: «وقتی نزدیک دمشق بودی و داریوش درباره استرداد اسیران مذاکره میکرد، من گفتم [که] این پول گزاف را بگیر و برای نگهبانی از این اسیران، بازوی آن همه سرباز دلیر را مشغول مدار. حالا به طریق اولی نظرم این است که... با عقد قراردادی که او پیشنهاد کرده است، سرزمین پهناوری را با ثروتی عظیم که در آن است، بدون جنگ بدست میآوری، سرزمین و ثروتی که از رود دانوب تا رود فرات کشیده شده است و هیچکس پیش از تو صاحب چنان کشوری نبوده است. به نظر من اگر تو جهت را به مقدونیه معطوف بداری، بهتر از آن است که نظر به باختر و هند بیندازی.»16
لشگرکشی اسکندر به ایران امروزی، افغانستان و آسیای مرکزی با تلفات سنگین و مشقت فراوان همراه میشود. آلبرماله --- مورخ فرانسوی --- با همه تعصبی که نسبت به مغرب زمین و استعمارگرانش دارد و مقاومت مردم سلحشور و دلیر ایران را در برابر مهاجمان مقدونی و اروپایی «وحشیانه» میخواند، چنین میگوید: «اردوکشی به این سرزمینهای دوردست به صعوبت تمام انجام گرفت. چنانکه سربازان یونانی گمان کردند، عملیات پهلوانان داستانی خود را تجدید نمودهاند. علاوه بر آن، سلسله جبال هندوکش را در جنوب ایران (قدیم یا افغانستان) دنباله قفقاز دانسته و در دامنه آن غاری پیدا کردند که در آنجا هرکول، پِرومته را نجات داده بود. در خاک افغانستان از گرمای سخت تابستان و برف سنگین زمستان و مقاومت وحشیانه مردم صدمهها کشیدند و عین این مشقات و مصایب پس از بیست و دو قرن در همان منطقه (جنوب افغانستان و شمال پاکستان کنونی) بر سر انگلیسیها آمد.»17
اشاره آلبرماله به مقاومت سرسختانه مردم در قندهار و سرزمین پشتونها در برابر استعمارگران انگلیسی میباشد که شبهقاره هند را به آسانی با نیرنگهای سیاسی و اختلافافکنی تصرف کرده و به اشغال افغانستان روی آوردند؛ جایی که نتوانستند بیش از چند ماه تاب بیاورند و پس از آنکه در مدت یک شب، اردوی نظامی چهار هزار نفره انگلیسی در قندهار قتلعام شد، از آنجا و از شمال پاکستان کنونی گریخته و عقب نشستند. همین واقعه شکست در برابر «ملت مسلح»، پس از اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ کمونیستی در عصر حاضر تکرار میشود و در ماههای اخیر برای ارتش متجاوز امپراتوری امریکا رخ میدهد.
آنچه در جنوب لبنان روی داد --- و آنچه از سالهای گذشته به صورت انتفاضه ملت فلسطین جریان دارد و آنچه امروزه، در عراق میبینیم، تجدید همان تجربه کهن اسکندر مقدونی است.
اسکندر در امر اشغالگری به حدی افراط میکند که سربازانش در خاک هند تمرد میکنند و او به ناچار راه بازگشت را در پیش میگیرد. آلبرماله مینویسد: «قشون که به فرماندهی شخص اسکندر از جنوب ایران گذشت، هنگام عبور از بیابان مصایب سختی دید و از ناخوشی و گرسنگی و تشنگی سه چهارم آنها تلف شدند. عاقبت، اسکندر به دشت مرغاب و شوشتر (خوزستان) رسید و به این ترتیب، سختترین سفرهای جنگی که در تاریخ آمده است، به آخر رسید.»18
چند هفته بعد، اسکندر در سی و دوسالگی میمیرد (323 ق.م) و سرزمینهای پهناوری را که اشغال کرده، تجزیه میشود یا هر قطعه به دست کسی میافتد و یا مردم آن نواحی قیام کرده، مقدونیها را تار و مار میکنند. آنها که قطعهای از متصرفاتش را صاحب شدهاند، به جان هم افتاده و یکدیگر را نابود میکنند. همانطور که اسکندر در دقایق پایانی عمر کوتاهش پیشبینی میکند. چنین حکایت میکنند که اسکندر در حال احتضار گفته است: «سرداران من در حالی به کفن و دفن من میپردازند که خود به جان یکدیگر افتاده، جنگهای خونین به راه انداختند.» همینطور هم میشود.
«از ساعت مرگ اسکندر خون ریخته شد و آتش جنگ در اشتعال بود... شعله جنگ میان نایبالسلطنه و سرداران زبانه کشید و طی آن پردیکاس به قتل رسید و خانواده اسکندر دو تیره شد و آریده و اسکندرآیگوس در اندک زمانی کشته شدند. یونان نیز با خونریزی در تشیع جنازه اسکندر حاضر شد؛ به این معنا که میهنپرستان آتن فرصت را برای گسستن بند اسارت مقدونیه مناسب دیده، تمام مردم یونان را به شورش دعوت میکنند (323 ق.م).»19
پینوشتها:
--1- دیودور، کتاب 17، بند ---17 آریان، کتاب 1، فصل 3، کَنت کورث، کتاب 2، بند 3.
--2- دیودور، شماره سواره نظام را ده هزار مینویسد (کتاب 17، بند20) و آریان بیستهزار (کتاب 1، فصل 4، بند 3). شماره پیاده نظام را دیودور --- کتاب 17، بند 19 --- کنت کورث --- تاریخ اسکندر کبیر، کتاب 2، بند، یکصد هزار ذکر میکنند.
--3- دیودور، کتاب 17، بند 31، پلوتارک در کتاب اسکندر، بند 24 شماره آنان را ششصد هزار ذکر میکند. کنت کورث در کتاب اسکندر، کتاب سوم، بند 2 آن را سیصد و بیست و سه هزار قلمداد میکند و یگانهای مختلف آن را با ذکر اقوام و شماره نفرات پیاده و سواره میآورد.
--4- آریان، کتاب 3، فصل 4، بند 7---4. پلوتارک در تاریخ اسکندر، بند 47---43 سواره نظام را هم یک میلیون نفر ذکر میکند. دیودور، پیاده نظام را هشتصد هزار و سواره را دویست هزار میداند. ژوستن در کتاب 11، بند 14---13 پیاده نظام را چهارصد هزار و سواره را یکصد هزار میشمارد. روایت کنت کورث هم مردود و نامعقول است.
--5- کتاب 17، بند58.
--6- همان، بند 34---33.
--7- کتاب 3، بند 11.
--8- کتاب 2، فصل 5، بند 2.
--9- آریان، کتاب 3، فصل 4، بند 7---4. پلوتارک، کتاب اسکندر، بند 47--43. ژوستن، کتاب 11، بند14---13. پولی یِن، کتاب 4.
--10- دیودور، کتاب 17، بند ---33 آریان، کتاب 2، فصل 4، بند 1 --- کنت کورث، کتاب 3، بند ---2 پلوتارک، کتاب اسکندر،: بند 26.
--11- کتاب 3، ص239.
--12- کتاب اسکندر، بند 27.
--13- کتاب 11، بند 9.
--14- پلوتارک، کتاب اسکندر، بند ---34 دیودور، کتاب17، بند 46---40.
-15- کنت کورث، کتاب 4، بند 11.
--16- همان.
--17- تاریخ ملل شرق و یونان، ص 299.
--18- همان، ص 300.
--19- همان، ص 306.