مشروطه، حرکت با چشمان بسته
آرشیو
چکیده
متن
پروفسور حامد الگار یکی از صاحبنظران معاصر غربی میباشد که درباره ایران تحقیق کرده و کتابهای بسیاری نوشته است.1
او که استاد گروه زبانهای خاورمیانه دانشگاه برکلی میباشد، در اصل انگلیسی است که بر اثر مطالعاتش درباره اسلام، به این دین مشرف گردید.2
از سال 1965 م به عنوان استاد در بخش مطالعات خاورمیانه دانشگاه برکلی کالیفرنیا استخدام شد که هماکنون نیز در آنجا فارسی، تاریخ و فلسفه اسلامی تدریس میکند.
پروفسور الگار درباره اسلام و ایران تحقیقات بسیاری انجام داده است. از جمله تالیفات وی، میتوان به کتابهای دین و دولت در ایران (1785 ---- 1906) و میرزا ملکمخان، اشاره کرد. وی کتابهای بیشماری از زبانهای عربی، ترکی و فارسی به زبان انگلیسی ترجمه نموده که «اسلام و انقلاب» و «نوشتهها و اعلامیههای امام خمینی» از آن دسته به شمار میروند.3 مهمترین کتاب وی نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران نام دارد. نوع نگاه و میزان دقت وی در تحلیل واقعیتهای تاریخی، آثار ایشان را با تاملات زیادی مواجه ساخته است؛ لذا این مقاله مبادرت به نقد و ارزیابی دیدگاههای ایشان درباره انقلاب مشروطه با توجه به رهبرشناسی، نقش مردم، نقش استعمار و زمینههای شکلگیری نهضت مشروطه ایران نموده است.
نظر پروفسور الگار درباره مشروطیت
--1 رهبران مشروطیت
الگار نقش علما را در بروز انقلاب مشروطه بسیار مهم، اساسی و بزرگ میداند. اما در نحوه ایفای نقش علما و انگیزه آنها از ایجاد انقلاب تشکیک میکند و سعی دارد؛ انگیزه علما را تنها به هیجان علیه دولت به خاطر توهینهایی که به علما --- در مساله نوز بلژیکی (صص 336 و 337)، مساله به چوب بستن عالم کرمان و تبعیدش به مشهد (ص 339) و در مساله به چوب بستن بازرگانان قند (ص 342) --- شده و همچنین به رقابت میان خودشان، (صص 240 و 241) و قتل سیدعبدالمجید و... نسبت دهد.
بنابراین، تلاش وی بر این است انگیزه عدالتخواهی علما و دفاع از مظلوم را ندیده گرفته یا بسیار کمرنگ جلوه دهد. به عنوان نمونه، در مورد سیدعبدالله بهبهانی میگوید: «ظاهرا عبدالله بهبهانی دست کم در آغاز به خاطر خصومت شخصیاش با عینالدوله به فعالیت پرداخته است.» (صص 352 و 353) حتی سعی دارد؛ طرح مساله عدالتخانه از سوی علما را زیر سوال ببرد. او میگوید: «انجمنهای مخفی که برای تاسیس رژیم مشروطه میکوشیدند؛ بر آن بودند تا با علما در شاه عبدالعظیم تماس برقرار کنند و برادر یحیی دولتآبادی به شاه عبدالعظیم میرود تا متن تقاضانامه آنان را بگیرد... در متن تقاضانامه اشارهای به عدالتخانه نشده و وی به عهده میگیرد که پیش از آنکه متن را به شمسالدین بیک --- سفیر عثمانی --- برای تقدیم به مظفرالدین شاه بدهد؛ این فقره را هم بیافزاید» (ص 343؛ به نقل از حیات یحیی).
جالب اینجاست که تنها حیات یحیی چنین ادعایی دارد، شاید یحیی دولتآبادی خواسته با نسبت دادن عدالتخواهی به خانواده خود بگوید که خانواده او از ارکان اصلی و موجد مشروطه بودهاند و در اینجا نیز جناب دکتر به گفته یحیی دولتآبادی استناد کرده؛ چون موافق با فرضیه اوست.
و در جای دیگر، چنین به خواننده خود القا میکند که انقلاب مشروطه برای علما چیزی جز نزاع برای به چنگ آوردن قدرت مادی نبود به این مورد توجه کنید: «درباره بهبهانی بهخصوص شکوکی وجود داشت.
چون به تهران بازگشت؛ تقریبا قدرت خود را به کمال یافت و رقیب او شیخ فضلالله نوری به رغم دانشی که داشت؛ حیثیت خود را به کلی از دست داده بود. برخی نگران بودند، حالا که او به هدف خود --- حایز مقام برتر در میان علما شدن --- رسیده است از درخواست عدالتخانه صرفنظر کند.» (ص 345 به نقل از حیات یحیی). محرز است که ایشان در میان منابع تاریخی، سراغ آنهایی رفته که منظور او را تامین کند؛ بهویژه که نسبت به شیخ فضلالله هم جسارت و بیپروایی شده است، در حالی که چه قبل و بعد از مهاجرت شیخ، همواره حیثیت والایی بین مردم داشته؛ به طوری که در امر مشروطه تا شیخ با سیدین همراهی نکرد؛ کار آنان پیشرفتی نداشت.
بنابراین، الگار با انکار نقش علما (با توجه به اینکه هر برگ تاریخ معاصر آکنده از جلوداری علما است و خود وی، آنها را رهبران واقعی مردم میداند و معتقد است: «خشم مردم به سبب اهانت دولت به علما، شدت میگرفت»)، تلاش کرد تا با خدشهدار کردن انگیزه روحانیت در رهبری واقعی نهضت؛ زعامت انقلاب مشروطه را در اختیار دیگران بهویژه فراماسونها و اعضای انجمنهای ماسونی بگذارد.
بر همین اساس است که هر جا دکتر، نقش علما را در رهبری جنبش یادآور میشود؛ سعی دارد تا با استفاده از عباراتی مانند به صورت ظاهر و هیجان، تا حد امکان، نقش علما را کمرنگ جلوه دهد. او میگوید: «رهبری جنبش و هیجان، دستکم [و] به صورت ظاهر با این دو مرد بهخصوص سیدمحمد طباطبایی بود. محبوبیت و نفوذ بسیاری که در میان مردم داشتند؛ یک نیروی بسیار کارآمدی از برای ترساندن حکومت و آماده کردن آن از برای پذیرفتن خواسته علما بود... در سرتاسر ماجرا انگیزههای مذهبی مسیر هیجان را معین میکرد و این انگیزهها را علما، رهبری و اظهار میکردند. در این مفهوم، جنبش، چیزی بیشتر از تکرار نقش سنتی علما در رهبری مخالفت مردم با دولت نبود.» (ص 349)
پس درخصوص رهبری نهضت مشروطه --- به این معنا که آگاهانه خواستار تعویض نوع حکومت هستند --- نمیتواند نقش اساسی علما را منکر شود اما با پررنگکردن نقش انجمنهای سری میگوید: «بنابراین این سوال پیش میآید که آیا علما به رغم نقش برتری که به ظاهر داشتهاند؛ واقعا آگاهانه خدمت میکردهاند یا آنکه ناآگاهانه توسط گروههای اصلاحطلب در راه مقاصدی مغایر با مقاصد خودشان به کار افتاده بودهاند.» (ص 35)
وی در ادامه تلاش میکند؛ به خواننده چنین القا نماید که «بنا به پیشنهاد میرزا ملکمخان ارمنی تلاش شده بود تا مفاهیم غیردینی مشروطه را رنگ مشروعیت داده و علما هم ناخواسته مبلغ عقاید آنها شده بودند» (ص 351) همچنین از افرادی همچون سیدمحمد طباطبایی، میرزا نصرالله ملکالمتکلمین و سیدجمالالدین واعظ به عنوان افراد وابسته به محافل گوناگون ماسونی نام میبرد و در مورد اعتقاد دینی ایشان مینویسد: «شایان اهمیت است که درستی دین آنها آشکارا در معرض شک قرار داشت... براون، ملک المتکلمین را ازلی معرفی کرده... سید جمالالدین (واعظ) در نوشتن کتاب ضدروحانی رویای صادقانه با ملکالمتکلمین همکاری داشته و پسرش سیدمحمدعلی جمالزاده او را یک آزاداندیش معرفی کرده است» (ص 353)
الگار، مجموع رهبران مشروطه به جز بهبهانی --- که او را هم متهم به اغراض و خصومت شخصی با عینالدوله میکند --- (ص 353) را وابسته به محافل ماسونی و بیدین میداند. بنابراین، میخواهد به نحوی، رهبری نهضت را به گروهی غیر از علمای راستین منسوب نماید و یا در نیت علما برای همکاری با رهبران مشروطه تشکیک کند. جالب اینجاست که وی نقش علمای نجف یا شیخ فضلالله را در نهضت مشروطه نادیده میگیرد و حتی اسمی از آیتالله نایینی --- تئوریسین اسلامی نهضت --- به میان نمیآورد. چرا که میداند؛ به هیچ نحو نمیتواند در نقش علمای نجف تردید ایجاد کند یا چنین وصلههایی را به آنها بچسباند.
از اینرو، یکی دیگر از مواردی که دکتر به اشتباه رفته؛ بیتوجهی به نقش شیخفضلالله نوری و علمای نجف در جنبش مشروطه میباشد. بهویژه درباره شیخ فضلالله بسیار کملطفی کرده است؛ زیرا بیشتر منابع تاریخی حتی ناظم الاسلام کرمانی که با شیخ خصومت شخصی داشت؛ به نقش شیخ معترفند و او را از نخستین رهبران نهضت میدانند. به طوری که تا شیخ مهاجرت نکرد کار سیدین --- به دلخواه --- پیش نرفت. چنانچه مستوفی تفرشی مینویسد: «در این وقت که علمای اعلام، صلاح و پیشرفت کار خویش را در جنبش مجدد دیدند... در فکر عاقبت کار افتادند که آیا با این... قدرت شاهزاده اعظم --- عینالدوله--- ... کار پیشرفت میکند یا مانند حرکت پیش (=مهاجرت صغیر) اسباب افتضاح خواهد بود؟ پس از آنی که دو سه روز در این باب سخن راندند؛ عاقبت، صلاح پیشرفت کار خویش بر آن دیدند که به هر طریقی که بتوانند حاج شیخفضلالله... را با خود... همراه سازند. زیرا که میدانستند؛ با ضدیت و مخالفت با جناب شیخ، کار برای این حضرات پیشرفت ندارد.» سپس تفرشی مضمون سخنان آنان به شیخ را چنین میآورد:
«با ضدیت و مخالفت شما کار برای ما پیشرفت ندارد، اگر شما با ما همراهی و مساعدت نفرمایید؛ هیچ وقت کار از پیش نمیرود و در زیر فشار این شاهزاده مغرور و متهور خواهیم ماند.»4 شخص ناظم الاسلام کرمانی نیز در این خصوص مینویسد: «عینالدوله از حرکت حاجی شیخ فضلالله بیاندازه ضعیف شد»5 و «شیخ با پیوستن به مهاجرت لطمه بزرگی به حیثیت درباریان زد.»6
سرجرج بارکلی --- سفیر وقت انگلیس در ایران --- هم به عظمت و نفوذ عظیم شیخ فضلالله نوری در میان مردم اعتراف دارد. وی در تلگرافی به سرادوارد گری، مورخ 10 فوریه 1909 م مینویسد: «باید توصیه کنیم؛ شیخ فضلالله را از تهران خارج نمایند؛ زیرا اگر چه مقام رسمی ندارد ولی نفوذ بسیار زهرآگینی دارد....»7
بنابراین، اقتداری که شیخ نزد مردم داشت؛ سیدین نداشتند. درحقیقت، او بود که علمای نجف را در امر مشروطه موافق و همراه کرد. وی در جریان تدوین اساسنامه مشارکت داشت و با پایمردی او بود که اصل «ابدیه»8 در متمم قانون اساسی گنجانیده شد و این نهایت بیانصافی است که یک محقق مشروطه، اسمی از آیتالله شیخفضلالله نوری (قده) نیاورد.
---2 نقش مردم در جنبش مشروطیت
در عبارات الگار، آنچنان که باید حضور و مشارکت مردم بررسی نشده است، به بیان دیگر، از آنجا که کتابهای دکتر بیشتر به اندیشه سیاسی میپردازند؛ کمتر به مردم و جنبشهای مردمی پرداختهاند. هر جا که اسمی از حضور مردم است، به خاطر علماست، یعنی آنها هستند که هر وقت بخواهند؛ میتوانند با تحریک هیجان مذهبی، مردم را بسیج کرده، به صحنه بیاورند « و خشم مردم به سبب اهانت دولت به علما، شدت میگرفت» (ص 340) به اعتقاد وی زمانی مردم به راحتی به صحنه اجتماع کشیده شده و شورش و انقلاب به راه میانداختند که احساس میشد؛ به روحانیت یا اسلام توهین شده است یا «وانمود میشد؛ به احساسات مذهبی توهین شده» است (ص341) از این رو در منظر الگار، این علما بودند که به راههای متفاوت سعی داشتند از قدرت مردمی خود استفاده کنند. بر همین اساس او معتقد است که «علما برای یافتن دستاویز... کوشا بوده... [و] عینالدوله هم به سهم خود تقریبا در پی دادن بهانه به دست آنان بوده است» (ص 341) نتیجه این امر، به حضور گسترده مردم در صحنه اجتماع میانجامید، همچنین به اعتقاد دکتر «اعضای انجمنهای مخفی همانند ملکمخان دریافته بودند که فقط علما میتوانند تودهها را به حرکت درآورده و تغییراتی در وضع موجود ایجاد کنند» (ص 350) و بر همین اساس، تلاش داشتند تا با ابهامگویی، اساس مشروطه را موافق شریعت جلوه دهند تا «بدین وسیله از افرادی که نگرش مذهبی درستی داشته، در جنبش مشروطه کمک بخواهند» (ص 351)، او منکر نقش محوری مردم نیست اما حضور وسیع مردم را در سایه تلاش علما میداند. مساله دیگر، اینکه انجمنهای فراماسونی و روشنفکران جایگاهی بین مردم نداشتند و اگر مردم در عمل از آنها حمایت میکردند؛ به خاطر حمایت علما از اصل نهضت بود.
--3 نقش استعمار در جنبش مشروطیت
الگار، چندان به مساله استعمار و بهویژه نقش انگلیس در جنبش مشروطه نپرداخته است؛ تنها درخصوص مساله بستنشینی بازرگانان در سفارت انگلیس میگوید: «همکاری موجود بین سیاست انگلیس و جنبش مشروطه به منشا این تدابیر، اهمیت خاص میدهد» (ص 345) سپس یادآوری میکند که مرحوم سیدعبدالله بهبهانی با گراندف --- وابسته سفارت انگلیس --- در محل ییلاقی سفارت واقع در قلهک ملاقات کرده، از وی تقاضای کمک میکند اما وابسته سفارت حکومت سلطنتی انگلیس به او گفته به هیچ وجه به جنبشی که علیه حکومت ایران باشد کمک نخواهد کرد» (ص 38) چند نکته در اینجا حایز اهمیت است:
نخست، شاید خواسته چنین وانمود کند که علما در پی جلب کمک خارجی بهخصوص انگلیس بودهاند و این سفارتهای خارجی بودند که با علما همکاری نمیکردند. البته، بطلان این امر روشنتر از روز است، چرا که در صورت صحت این امر بایستی در تاریخ ثبت میشد و گزارش کارمند سفارت انگلیس نمیتواند دلیل محکمی باشد و بر فرض صحت، عمل خودسرانه یک نفر از علما را نمیتوان به صورت یک قاعده کلی به همه آنها نسبت داد. علاوه بر این، اگر این امر درست باشد؛ چرا در مهاجرت صغری برای رساندن درخواستهای خود به مظفرالدینشاه از سفارت انگلیس استفاده نکردند؛ بلکه سفارت عثمانی را که کشوری مسلمان بود، واسطه قرار دادند.
دیگر اینکه بر فرض درستی این نقل، نمیتوان بستنشینی بازرگانان را مستند به ملاقات مرحوم بهبهانی با، وابسته سفارت انگلیس دانست؛ چرا که ملاقات ایشان، دلیل این نمیشود که بهبهانی به بستنشینی مردم در سفارت یک دولت غیرمسلمان تمایل داشته است. بهویژه با اهتمامی که شارع مقدس نسبت به روابط مسلمانان با دولتهای غیر اسلامی دارد (لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا)9
از همه مهمتر اینکه، الگار به این نکته اشاره نمیکند که همکاری دولت انگلیس با مشروطه بر چه اساسی بوده است، چرا بازرگانان متحصن را پذیرفت و در نخستین فرصت، همین گراندف «پیشاپیش خواستههای بازرگانان را به آگاهی عینالدوله رساند» (ص 348) آیا این بهترین شاهد بر این نیست که چه بسا سفارت انگلیس خواسته با جبههگیری در برابر علما و دادن نسبت درخواست کمک به آنان و ارایه کمکهای شایان توجه به بازرگانان سعی کند؛ اتحاد سنتی علما و بازرگانان را از بین ببرد و از این راه، نهضت را از مسیر اصلی خویش منحرف ساخته و رهبری آن را به دست انجمنهای ماسونی بسپارد. در اینجا، دکتر نه تنها به این امر نمیپردازد؛ بلکه میخواهد؛ به خوانندهاش چنین القا کند که بازرگانان بنا به دستور ضمنی بهبهانی در سفارت متحصن شدند: «ماهیت واقعی کمکی که بهبهانی تقاضا کرده بود؛ ناشناخته است. اما احتمالا بازرگانانی که در سفارت متحصن شده بودند؛ حتی اگر مطابق دستورهای صریح او عمل نمیکردند؛ از تماسهای او با انگلیسیها آگاه بودهاند.» (ص 348). اما نمیگوید که از کجا و از چه منبعی از تماس او با انگلیسیها آگاه میشدند. این مورد، یک نمونه از دخالت آشکار سلایق و اغراض شخصی مورخ در تاریخ است. زیرا در صورت درستی این فرض، مگر بهبهانی چند ملاقات داشته که کلمه «تماس» را به صورت جمع آورده است و از کجا معلوم که بازرگانان از این ملاقات آگاه بودهاند. در این زمینه دکتر هیچ دلیلی ارایه نداده و تنها براساس سلیقه شخصی خود اینگونه نتیجهگیری کرده است. از آن گذشته، وی چنان جملات را ادا میکند که خواننده در درستی این نسبت به مرحوم بهبهانی شک نکند.
مساله آخر، اینکه الگار در تمام آثار خود هیچ اشارهای به انحراف مشروطه توسط انگلیس نمیکند؛ بلکه دخالت انگلیس در مشروطه را نقطه مثبتی برای مشروطه میداند. و به اینکه چرا و چگونه این مشروطه منحرف شد و به استبداد انجامید نیز نمیپردازد.
---4 زمینههای شکلگیری انقلاب مشروطه
بنا به عقیده الگار برای پیگیری زمینههای مشروطه باید به عقب برگردیم؛ زیرا اصل حکومت قاجار در نظر علما نامشروع بود، از طرفی رهبران واقعی مردم، علما بودند، بنابراین درگیری مداوم بین حکومت و علما را میتوان زمینهساز نارضایتی عمومی مردم و شکلگیری انقلاب مشروطه دانست اما «عناصر گوناگون انقلاب مشروطیت و انگیزه آن در آغاز حکومت ناصرالدین شاه شکل گرفت» (ص 186) از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف) نهضت تنباکو: دکتر معتقد است که بر اثر نهضت تنباکو، ابهت دولت قاجار شکست و مردم و علما به قدرت خود در مقابله با دولت پی بردند. از سوی دیگر، روشنفکران نیز به اهمیت نقش علما و نفوذی که در عامه مردم داشتند؛ بیش از پیش واقف گردیدند. او همچنین اعتقاد دارد که این، امر جدیدی نبود، بلکه یک نقش سنتی بود که همواره علمای شیعه در مخالفت با دولت ایفا میکردند: «هیجانی که علیه امتیاز تنباکو پدید آمد؛ از یکسو تکرار نقش سنتی علما در مخالفت با دولت و از سوی دیگر، پیشدرآمد انقلاب مشروطه بود.» (ص 286) حتی الگار زمینههای انقلاب را به شیخ مرتضی برمیگرداند، چنانچه میگوید: «اغلب گفته شده که میرزا حسن شیرازی با لغو انحصار تنباکو نخستین نشانههای طرز به ثمر رساندن مشروطه را بدست آورد. اگر این مطلب درست باشد؛ شیخ مرتضی انصاری را هم باید یکی از پیشروان عمده انقلاب مشروطیت به حساب آورد.» (ص 286) اما او چگونه شیخ مرتضی را یکی از پیشروان بزرگ انقلاب مشروطیت به حساب میآورد؛ چیزی بیان نمیکند.
ب) درگیری و کشمکش بین علما، بابیه و شیخیه
الگار معتقد است که «در کشمکش بین علما، بابیه و شیخیه که منجر به تقیه شیخیه و بابیه شد، و استفاده از ابزار تقیه در نهضت مشروطه نقش مهمی را ایفا کرده است، این کشمکش تا زمان انقلاب مشروطیت ادامه یافت و عنصر دیگری از علت نامشخص انقلاب مشروطیت به شمار میرفت.» (ص 213) در مجموع، نظر دکتر این است که این دو فرقه بهخصوص بابیه با استفاده از عنصر تقیه نه تنها توانست موجودیت خود را حفظ کند؛ بلکه با دخالت در امور جامعه و فریب علما و متدینین توانست آنها را با خودش همراه نماید که به عنوان نمونه میتوان از یحیی دولتآبادی نام برد. او با وجود بابیبودن لباس روحانی به تن داشت و از رهبران نهضت محسوب میشد. و همینطور اِعمال این سنت در مشروطه، بسیار کارآمد بود، چرا که روشنفکران با استفاده از ابزار تقیه اغراض واقعی خود را مستور داشتند اما با گذشت زمان به اغراض و نیات خود جامه عمل پوشانیدند.
ج) معمول شدن مفاهیم سیاسی و قانونی غرب و دوری حکومت از دین
با دوری حکومت از ظواهر دینداری که از زمان آقاخان نوری شروع شده بود و رواج مظاهر مفاهیم سیاسی و قانونی غرب در کشور از نیمه دوم پادشاهی ناصرالدین شاه، نوعی اشتراک منافع بین علما و آزادیخواهان به وجود آمد.10
علما جهت رعایت شرع، خواهان تغییر وضع موجود بودند و آزادیخواهان و روشنفکرها هم در پی عملیکردن الگوهای سیاسی غرب گام برمیداشتند اما از آنجا که شعارهای آنها مثل هم بود، فاصلههای این دو گروه، چندان مشهود نبود، بنابراین، به راحتی با یکدیگر در راه تشکیل دولت مشروطه همکاری میکردند. دکتر در این خصوص میگوید: «نه تنها کوششی در راه اعمال مداوم شرع و تعیین حدود شرع و عرف به کار نمیرفت؛ بلکه معمول شدن مفاهیم سیاسی و قانونی غرب در نیمه دوم به اغتشاش موجود افزود. این اغتشاش تا حدی میان آزادیخواهان فرنگیمآب و علما در انقلاب مشروطیت اشتراک منافع پدید آورد و نیز هنگامی که اختلاف اهداف و اهوا آشکار شد؛ آن اشتراک منافع را از میان برد.»(ص 189)
د) تاثیر آموزههای ملکمخان ارمنی:11 در نگاه الگار، ملکمخان در تشکیل انقلاب مشروطه از چند جهت نقش محوری داشته است:
--1 از طریق وارد کردن افکار و اندیشههای غربی و تبلیغ آنها توسط روزنامههایی که منتشر میکرد؛ به طوری که توانست، نقش پیامبری را در میان روشنفکران آن زمان ایفا کند.12
--2 از طریق تفسیر مفاهیم سیاسی و قانونی غربی در قالب مفاهیم شرعی. ملکم در سخنرانی خود با عنوان تمدن ایران که در سال 1891 در لندن ایراد نمود؛ میگوید: «شک نیست که ما باید اصولی را که شالوده آن در اروپا ریخته شده و ریشه تمدن شما را تشکیل میدهد؛ اتخاذ نماییم ولی به جای اینکه آنها را از لندن یا پاریس کسب کنیم؛ به جای اینکه بگوییم که فلان موضوع مثلا از جانب فلان سفیر القا میشود و یا اینکه فلان دولت آن را پیشنهاد میکند (که به هیچوجه هم مورد قبول واقع نخواهد شد) خیلی آسانتر و سهلتر خواهد بود که بگویی این اصول از اسلام ناشی میشود و به زودی در عمل به اثبات خواهد رسید... در اینباره تجربیاتی داریم؛ ما دریافتیم که عقاید و نظریاتی که از جانب عوامل شما در اروپا ارایه میگردد؛ به هیچوجه مورد قبول واقع نبود ولی هنگامی که ثابت میشد که این نظرات در احکام و فرامین اسلام مستتر میباشد؛ بلافاصله با رغبت هر چه تمامتر پذیرفته میشد.»13
بنابراین، او اندیشه تجددگرایی و اقتباس فرهنگ و مدنیت غربی را در لفافه دین میپیچید و راه منحصر به فرد را در این میدانست که به مسلمانان گفته شود؛ مبانی ترقیات غرب همه برگرفته از اصول اسلام است و مسلمانان با گرفتن و به کار بستن مدنیت غربی، آنچه را داشتهاند؛ باز میجویند.14 بنابراین او توانست، اصول دمکراسی و مشروطه غربی را طوری وانمود کند که عامه مردم و بهخصوص بعضی از علما را با خود همراه کند.
--3 تلاش در جذب بعضی از علما که در آن میان میتوان از ملاقاتهای او با سیدصادق طباطبایی یاد کرد. دکتر در این رابطه میگوید: «تاثیر ملکم خان بر سیدصادق هر چه بوده احتمالا به خوبی به پسرش (سیدمحمد طباطبائی) انتقال یافته است؛ بنابراین ردپای تاثیر کم در جنبش مشروطه باقی مانده است.» (ص 268) در ربع آخر قرن نوزدهم آشکار شد که توجیهات مزبور، یک تدبیر سیاسی مصلحتآمیز و موثر در راستای جلب علما و طلاب دین برای قبول اصلاحات میباشد.15
نتیجهگیری
از نوشتههای الگار درباره انقلاب مشروطه ایران چنین به نظر میرسد که وی میکوشد تا منشا انقلاب مشروطه ایران را به غرب نسبت دهد. به عبارت دیگر، چنین به ذهن متبادر که غرب در همه امور جلودار بوده و دنیای شرق همواره تابع غرب بوده است و نهضت مشروطه هم از جمله اموری است که در غرب متولد شد و به شرق صادر گردید.
همانطور که اشاره شد؛ الگار نقش انجمنهای سری را بیش از حد پررنگ میکند و حتی چنین وانمود میکند که علما برخلاف نقش برتری که داشتند؛ ناخواسته به آنها خدمت میکردند.16 او در طرح مساله عدالتخانه از طرف علما نیز تردید دارد.17
بنابراین، به پیشنهاد میرزا ملکمخان این انجمنها مفاهیم غیردینی مشروطه را رنگ مشروعیت داده و از این طریق عامه مردم و حتی علما را نیز میفریفتند و در نهایت، برنده اصلی آنها بودند18 و از سوی دیگر، بسیاری از علمای فعال در مشروطه را وابسته به محافل گوناگون ماسونی قلمداد میکند.19
سعی او بر این است تا به نحوی رهبری نهضت را منسوب به انجمنهای فراماسونری و روشنفکرانی که در غرب تحصیل کردهاند --- که در راس آنها میرزا ملکمخان ارمنی قرار دارد --- و یا کسانی که از تحصیلکردههای غربی تاثیر میگیرند؛ بنماید.
الگار همین پروسه را در مورد انقلاب اسلامی ایران نیز پیاده کرده است.
او ریشه انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 را به روشنفکران تحصیلکرده غرب برمیگرداند که در این میان برای منظور خود از دکتر شریعتی استفاده کرده است. دکتر در صفحه 113 کتاب ایران و انقلاب اسلامی مینویسد: «مورخین آینده بدون تردید چهره وی [دکتر شریعتی] را به عنوان فردی که همگام با آیتالله خمینی در انقلاب ایران نقش آفرید؛ در تاریخ ترسیم خواهند کرد و بدون هیچ اغراقی میبایست وی را یکی از پایگاههای اصلی تاریخ انقلاب اسلامی ایران دانست. فکر میکنم؛ منصفانه است؛ اگر بگوییم؛ وقتی ابعاد مختلف آثار و افکار وی نمایان گردید؛ ایشان به عنوان یکی از متفکرین بزرگ اسلامی قرن حاضر از نظر عمق و ژرفای اندیشههایش معرفی خواهد شد؛ به طوری که اگر برتر از متفکران شناخته شده جهان اسلام نباشد؛ لااقل برابر با آنهاست.»20
در صفحه 130 همان کتاب چنین مینویسد: «میتوان گفت که آیتالله خمینی به شیوه شجاعانه و بیمانندی، رهبری نظامی و سیاسی و نیز معنوی انقلاب را بر عهده گرفتند و در مقابل، دکتر شریعتی محتوای فکری و اندیشههای لازمه برای وفاداری به انقلاب را زمینهسازی و آماده ساخته است» آیا به راستی نقش شریعتی در انقلاب ایران اینقدر بزرگ بوده و تاریخنویسان ما از آن غافل بودهاند که یک فرد از آن طرف دنیا که تنها دستی از دور بر آتش دارد، بهتر از دیگران به نقش شریعتی پی ببرد تا آنجا که نقش بزرگانی چون علامه مطهری، دکتر بهشتی و... در مقایسه با او در رتبه پایینتری قرار بگیرد؟ و تنها کسی را که بتوان با او مقایسه کرد؛ امام خمینی است! آیا این، به نوعی تحریف انقلاب نیست؟ دکتر شریعتی که قبل از انقلاب فوت کرده بود؛ چگونه میتواند چنین نقش بزرگی در راهاندازی انقلاب داشته باشد، این شواهد، حاکی از تحریف انقلاب و ریشههای آن است. الگار در صفحه 115 میگوید: «تا پایان دوره تحصیلات به زبان فرانسوی تسلط یافته بود بعدها... به فرانسه اعزام شد و این دوره را میبایست دومین مرحله شکلگیری حیات فکری وی به شمار آورد... او در مجموع پنج سال را در پاریس گذراند... با فانتس فانون که زاده مارتینیگ بود و از حامیان انقلاب (الجزایر) به شمار میآمد، آشنا شد... و قسمتهایی از آثار فانون را به فارسی برگرداند و توجه ایرانیان را به آثار وی برانگیخت.»21
در صفحه 138 مینویسد: «دکتر سالهایی را در خارج صرف کرده و تحت تاثیر تعلیم و تربیت غربی قرار گرفته است.»22
همچنین در صفحه 116 آخر کتاب میگوید: «وی [شریعتی] در جریان مطالعاتش با مارکسیستها، مناظرات و دیالکتیکهای چندی داشت که این جدالها نوعی تاثیر بر آثار و اندیشههای دکتر شریعتی گذاشت... دکتر علی شریعتی پیش از ترک ایران مدت کوتاهی با جنبشی که جنبش سوسیالیستهای خداپرست نامیده میشود؛ رابطه برقرار کرد.»23
با توجه به مطالب بالا، اگر ریشههای انقلاب و زمینههای فکری و عقیدتی آن را به شریعتی برگردانیم؛ از آنجا نیز خود به خود به فرانسه و آثار و نظرات فانون و دیگر اساتیدش برمیگردد؛ پس دیگر، چه چیزی برای انقلاب اسلامی ایران باقی میماند.24
پینوشتها:
--1- لازم به تذکر است که در این مقاله از الگار گاهی با لقب پروفسور و گاهی با لقب دکتر یاد میشود و همچنین در مواردی که تنها صفحه ذکر شده؛ بدون ذکر اسم منبع، مراد کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران میباشد. ولی باید توجه داشت که تنها این کتاب، محل بحث نیست و به تناسب از کتابهای دیگر ایشان نیز که درباره مشروطه حرفی زده باشد؛ استفاده شده است.
--2- نشر دانش سال دوم، ش 5 مرداد و شهریور 1361، بازتاب انقلاب اسلامی در خارج، ص 18.
--3- ترجمه شده از مقالهای تحت عنوان «A Brief Biography of Hamid Algar» که از اینترنت سایت WWW,islampub.com/algar.html//:http بر گرفته شده است.
--4- ابوالحسنی منذر، علی، کارنامه شیخفضلالله نوری، تهران، 1380، ص 93، به نقل از مستوفی تفرشی جلد اول تاری انقلاب ایران. و رک مکتوبات. اعلامیهها... ترکمان صص 166 و 169.
---5 همان، ص 94، به نقل از تاریخ بیداری ایرانیان.
---6 دکتر رضوانی، انقلاب مشروطیت ایران، ص 115.
--7- ابوالحسنی منذر، همان، ص 94، به نقل از: تاریخ استقرار مشروطیت در ایران ترجمه حسن معاصر، ص 1046.
--8- مراد اصل نظارت مجتهدین بر مصوبات مجلس میباشد که در متمم قانون اساسی با کمی تغییرات تصویب شد.
--9- نسا، آیه 141.
--10- الگار، همان کتاب، صص 189 و 226.
--11- درباره مذهب میرزا ملکمخان و ناظمالدوله اختلاف نظر هست: او در نوشتههای خود اغلب دم از مسلمانی میزند. خصوصا آنجا که از ضرورت قانون سخن میگوید؛ میکوشد؛ ثابت کند که گفتههایش با شریعت اسلام منطبق است و خاستگاه قوانین جدید را در اصول اسلام، باید اما واقعیت این است که او بنا به مصلت و به دروغ بانگ مسلمانی زده اما در باطن نامسلمان یا دستکم سست عقیده بوده است، یکی از مستندات این امر، ماجرای زناشویی اوست که در سال 1281 ق در استانبول با هانریت دختر آراکلبیک ارمنی در کلیسای ایااستفانوس که به آیین عیسوی برگزار شد. خان ملک ساسانی که بر نامسلمانی ملکم اصرار میورزد؛ مینویسد که خود به هنگام مردن ملکم در سویس بوده و در تشییع جنازه او حضور داشته و به چشم خود دیده است که جسد ملکمخان را بنا به وصیت او سوزاندند و خاکسترش را به ورثهاش تحویل دادند (خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ج اول، ص 129) همچنین در مطالبی که ملکم در سال 1872 هنگام توقف در تفلیس به آخوندزاده گفته، پرده از واقعیت عقاید خود برداشته و کفر خود به اسلام را آشکار کرده است (ر.ک. اصیل، حجتالله، زندگی و اندیشه میرزا ملکمخان ناظمالدوله، نشریه تهران، 1376، صص 77 تا 83)
--12- ر. ک، الگار، ص 258 ایشان مینویسد: «عموما معترفند که میرزا ملکمخان در ایجاد شرایط فکری مناسب برای انقلاب مشروطیت نقشی در خور تامل داشته است.»
--13- الگار، میرزا ملکمخان، صص 14 و 15 به نقل از
M.R Iaweis, "Persian Civillisation"
6 Malcom Khan: (6981) Lxx, review", Talk With a Persian Statemants.7
--14- اصیل، همان منبع، ص 8.
--15- الگار، میرزا ملکمخان، ص 16.
--16- الگار در این خصوص میگوید: «بنابراین، این سوال پیش میآید که آیا علما به رغم نقش برتری که به ظاهر داشتهاند؛ در واقع، آگاهانه خدمت میکردهاند یا آنکه ناآگاهانه توسط گروههای اصلاحطلب در راه مقاصدی مغایر با مقاصد خودشان به کار افتاده بودهاند» (الگار، همان، ص 350)
--17- در این راستا میگوید: «انجمنهای مخفی که برای تاسیس رژیم مشروطه میکوشیدند؛ بر آن بودند تا با علما در شاه عبدالعظیم تماس برقرار کنند و برادر یحیی دولتآبادی به شاه عبدالعظیم میرود تا متن تقاضانامه آنان را بگیرد... در متن تقاضانامه اشارهای به عدالتخانه نشده و وی به عهده میگیرد که پیش از آنکه متن را به شمسالدین بیک --- سفیر عثمانی --- برای تقدیم به مظفرالدین شاه بدهد؛ این فقره را هم بیافزاید» (ص 343 به نقل از حیات یحیی).
--18- الگار، همان، ص 351.
--19- همان.
--20- الگار، ایران و انقلاب اسلامی، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1358، ص 113.
--21- الگار،همان، ص 115.
--22- همان، ص 138.
--23- همان.
--24- درباره نقش شریعتی، بهترین جمله همان است که امامخمینی فرمودند. دکتر در صفحه 139 میگوید: «یکی از دوستانش که با مطالعه آثار شریعتی اسلام آورده، پس از انقلاب نزد امام خمینی میرود و نظر امام را در مورد نقش دکتر شریعتی در انقلاب از امام جویا میشود؛ امام ابتدا از ایشان میپرسد: «به عقیده خود شما بزرگترین عامل انقلاب چیست یا کیست؟» و بیآنکه منتظر پاسخ شوند؛ اظهار میدارند: «مشیت الهی، این خدا بود که این راه را پیش پای ما گذاشت و شرایط را برای پیروزی انقلاب فراهم آورد.»
و سعی دارد؛ انگیزه علما را تنها به هیجان علیه دولت به خاطر توهینهایی که به علما --- در مساله نوز بلژیکی (صص 336 و 337)، مساله به چوب بستن عالم کرمان و تبعیدش به مشهد (ص 339) و در مساله به چوب بستن بازرگانان قند (ص 342) --- شده و همچنین به رقابت میان خودشان، (صص 240 و 241) و قتل سیدعبدالمجید و... نسبت دهد.
تلاش وی بر این است انگیزه عدالتخواهی علما و دفاع از مظلوم را ندیده گرفته یا بسیار کمرنگ جلوه دهد.
وی در ادامه تلاش میکند؛ به خواننده چنین القا نماید که «بنا به پیشنهاد میرزا ملکمخان ارمنی تلاش شده بود تا مفاهیم غیردینی مشروطه را رنگ مشروعیت داده و علما هم ناخواسته مبلغ عقاید آنها شده بودند»
وی نقش علمای نجف یا شیخ فضلالله را در نهضت مشروطه نادیده میگیرد و حتی اسمی از آیتالله نائینی --- تئوریسین اسلامی نهضت --- به میان نمیآورد. چرا که میداند؛ به هیچ نحو نمیتواند در نقش علمای نجف تردید ایجاد کند یا چنین وصلههایی را به آنها بچسباند.
به اعتقاد وی زمانی مردم به راحتی به صحنه اجتماع کشیده شده و شورش و انقلاب به راه میانداختند که احساس میشد؛ به روحانیت یا اسلام توهین شده است یا «وانمود میشد؛ به احساسات مذهبی توهین شده» است از این رو در منظر الگار، این علما بودند که به راههای متفاوت سعی داشتند از قدرت مردمی خود استفاده کنند.
الگار در تمام آثار خود هیچ اشارهای به انحراف مشروطه توسط انگلیس نمیکند؛ بلکه دخالت انگلیس در مشروطه را نقطه مثبتی برای مشروطه میداند.
از نوشتههای الگار درباره انقلاب مشروطه ایران چنین به نظر میرسد که وی میکوشد تا منشا انقلاب مشروطه ایران را به غرب نسبت دهد.
الگار نقش انجمنهای سری را بیش از حد پررنگ میکند و حتی چنین وانمود میکند که علما برخلاف نقش برتری که داشتند؛ ناخواسته به آنها خدمت میکردند.
الگار همین پروسه را در مورد انقلاب اسلامی ایران نیز پیاده کرده است.
او ریشه انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 را به روشنفکران تحصیلکرده غرب