زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره قبل قسمتی از زندگی و روزگار شیخ ابراهیم زنجانی را که به قلم شیوا و محققانه عبدالله شهبازی نگارش یافته را تقدیم حضورتان کردیم که زمینههای تحول فکری و رفتاری او را بازگو میکرد. اکنون و در این شماره نیز همان موضوع را پی میگیریم و قسمت دوم مقاله را تقدیمتان میکنیم که بخشهای دیگری از زندگانی او را در لابلای حوادث مشروطه بازکاوی نموده و بهویژه نقش و موضع و عملکرد او را پیرامون ماجراهای تلخ پس از انقلاب مشروطیت بررسی نموده است.
از شیخ ابراهیم زنجانی رمانگونهای در چهار جلد (مشتمل بر 850 صفحه دستنویس) به نام شراره استبداد بر جای مانده که میتواند تا حدودی سیر تحولات سیاسی ایران به سوی انحلال مجلس را روشن کند. زنجانی این رمان را در دوران خانهنشینی خود در تهران نگاشته است. شراره استبداد را میتوان نخستین و تنها رمانگونه ماسونی دوران محمدعلیشاه و از مهمترین منابع تاریخ مشروطه دانست. این رمان نشان میدهد که زنجانی، برخلاف عضویت در هیات امنای دوازده نفره جامع آدمیت، در محفل دیگری نیز عضو بوده که رویهای مغایر با مشی رسمی جامع داشته و در راستای تشدید تعارضهای سیاسی روز و ایجاد بلوا و شورش فعال بوده است.
این رمان، شرح نیمه واقعی --- نیمه خیالی از تحولاتی است که به انحلال مجلس انجامید. شخصیتهای اصلی داستان اعضای یک گروه مخفی توطئهگر شبهماسونی هستند که خود را «جامع آدمیت» میخوانند. در صفحه 61 جلد چهارم یکی از اعضای جدید چنین میگوید:
«تشکر همه شما بزرگان و بذل جان در قدم شما بر من لازم است که در راه نجات ملت من، این [قدر] بذل همت میفرمایید و از برکت شما داخل جامع آدمیت شده و سالک صراط مستقیم گردیدهام.»
با این وجود، عملکرد این گروه با عملکرد رسمی جامع آدمیت و عباسقلیخان آدمیت --- رهبر جامع --- که در جهت حمایت از دولت اتابک بود، تفاوت چشمگیری دارد و به عملکرد بعدی لژ بیداری ایران شبیه است. بنابراین، باید این گروه را شاخهای از جامع آدمیت دانست که بعدها به لژ بیداری ایران تبدیل گردید؛ و این رمانگونه زنجانی به دورانی تعلق دارد که این محفل، فعالیتهای متعصبانه خود را در بطن جامع آدمیت پیش میبرد.
معمای «مجمع چهارم»
فریدون آدمیت --- پسر عباسقلی خان --- که به دلیل دسترسی به اسناد پدرش بیش از هر کس دیگر با تشکیلات جامع آدمیت آشنایی دارد، سازمان جامع را مرکب مجمع معرفی میکند: مجمع نخست، مجمع آدمیت بود که توسط خود عباسقلیخان اداره میشد. مجمع دیگر انجمن حقون سلیمانمیرزا اسکندری بود که در اواخر 1325 از جامع جدا شد، مجمع سوم را حاج میرزا غلامرضا اداره میکرد و مقر آن پاقاپوق بود. فریدون آدمیت مینویسد: «مجمع چهارم را نمیشناسیم.» او در فهرست نمایندگان مجلس عضو جامع آدمیت از تقیزاده نام نمیبرد و منکر عضویت او در جامع است.
به گمان من، فریدون آدمیت «مجمع چهارم» را خوب میشناسد اما بنا به دلایلی درباره آن سکوت میکند. در واقع، به دلیل نقش فتنهانگیز این مجمع بود که سرانجام، کار به فروپاشی و انحلال جامع آدمیت و رسوایی و فرجام شوم عباسقلیخان کشید. این امر باعث نفرتی عمیق از عاملین این واقعه گردید و میراث آن به پسران عباسقلی خان انتقال یافت. به همین دلیل فریدون آدمیت در آثار خود کینهای شدید و غیرعادی نسبت به تقیزاده و حامیان و وارثان فکری و سیاسی او ابراز میدارد و در بسیاری از موارد، به ایشان میتازد و در مقابل، وابستگان به مجمع چهارم، چون یحیی دولتآبادی، مهدی ملکزاده --- پسر ملک المتکلمین --- و دیگران، عباسقلیخان آدمیت را «حقهباز» و «شارلاتان» میخوانند. برای مثال، فریدون آدمیت، از قول محمود، محمود تقیزاده را «آخوند بیحقیقتی» مینامد که «تقید دینیاش را از دست داده و تقید اخلاقی هم جایش را نگرفته» است، یحیی دولتآبادی را «مرتبط با سفارت انگلیس» و «دلال سیاسی» میخواند؛ میرزا محمد نجات خراسانی را «عامل و خبررسان سفارت انگلیس» میداند؛ به امیر اسدالله علم، در اوج اقتدار او، میتازد و مهمتر از همه مینویسد:
«فرقه بهایی، یکپارچه دستگاه بیگانهپرستی است... دفتر اعمال پلید این کسان و ایادی آنان آشکار میسازد که جملگی در زمره غلامان حلقه به گوش بیگانان باشند.»
این، رویکردی غیرعادی در دستگاه فکری لائیک فریدون آدمیت است که برای برخی محققین جدید که با عمق حوادث تاریخی و میراث آن آشنایی ندارند، قابل درک نمیباشد و به این دلیل آدمیت، برخلاف جایگاه برجسته خویش در بنیانگذاری تاریخنگاری جدید ایران، گاه مورد انتقاد قرار گرفته است.
در شراره استبداد، سیدحسن تقیزاده نیز، در قالب شخصیتی به نام سیدزاده حضور دارد و این، با نظر فریدون آدمیت که منکر عضویت او را در جامع است مغایر میباشد. به نوشته زنجانی:
«[سیدزاده] جوانی است به انوار علم و هنر آراسته و از فنون و علوم جدیده و ترتیبات سیاسی و پولتیک دول و ملل زیاد خبر دارد... از آدمهای فوق متعارف و صاحب هوش عالی و فضایل و اخلاق حمیده. در آن جوانی با نهایت وقار و سنگینی و عفت و عقل آراسته، رفاقت و صداقت حقیقی دارد... قدری صحبت از نشریات نمودیم؛ این جوان را بالاتر از شیخزاده [میرزا ابراهیم آقا تبریزی] و خانزاده [میرزا صادقخان مستشارالدوله] و عاشق تمدن وطن و ترقی مملکت خود دیدم و از مقوله حرف و شور جوانی جز این خط چیزی را منظور نداشت.»
دیدار سران جامع آدمیت با اتابک
زنجانی در شراره استبداد از چهار مرتبه ملاقات خود با اتابک سخن میگوید:
«من یکدفعه خودم با دو نفر محرم امین و یکدفعه با یک نفر خیلی امین و همسر او و یکدفعه خودم تنها و یکدفعه با دوازده [نفر] از آزادیخواهان حقیقی با او ملاقات کردم و از این مقوله و صلاح کار مذاکره کردیم. آنچه من یقین کردم؛ این بود که این شخص عازم و مصر بر حفظ پارلمنت و آزادی و ترقی ایران و اکمال مشروطیت بود. آنچه در وسع و قدرت داشت که موافقکردن شاه و اصلاح مملکت سعی مینمود و از طرف آزادیخواهان دول دیگر و ترقیطلبان ایران که در خارجه هستند، کمال اصرار و خواهش به آمدن او به ایران و اصلاح امور شده و او هم عهد کرده؛ ابدا در خیال شکستن [عهد] نبود و اول ورود، کمال سعی در موافقساختن محمدعلیشاه کرد و او هم به او اطمینان داد. شاید قلیلی میل هم کرد. لکن، بالاخره خیال شاه با او موافق نیامد، در خلوت با شاه یا او تدلیس میکرد و اظهار معیت در حال استبدادی شاه مینمود. عقیده من بر اول است.»
این دوازده نفر آزادیخواهان حقیقی، که با اتابک ملاقات کردند؛ همان اعضای دوازده نفره هیات امنای جامع آدمیت هستند، فریدون آدمیت، براساس یادداشتهای عونالممالک، درباره این ملاقات سخن گفته است: «ملاقات در شب مهتابی 15 رجب 1325 در پارک اتابک صورت گرفت و زنجانی در میان اعضای هیات امنای جامع شیخوخیت داشت.» فریدون آدمیت این دوازده نفر را چنین معرفی کرده است: «شیخ ابراهیم وکیل خمسه، ناظمالعلما وکیل ملایر، یمین نظام، شاهزاده یحیی میرزا، میرزا داوودخان، عونالممالک، انتظامالحکما، مشیر حضور، شاهزاده سلیمان میرزا، شاهزاده علیخان، آقامیرزا عباسقلیخان و عضدالسلطان.» به نوشته عونالممالک، در این جلسه همه حاضران به قرآن قسم خوردند که از اتابک حمایت کنند و اتابک نیز قسم خورد که از ملت و مشروطه حمایت کند.
«[عباسقلیخان] بلند شده قرآنی به دست گرفته، اول خودش قسم خورد و بعد از جناب آقا شیخ ابراهیم وکیل خمسه سرگرفته تا اتابک ختم شد... بیست دقیقه ترتیب و تشریح قسم طول کشید و [اتابک] تمام را آشکارا به صراحت نورانی به همراهی ملت و مشروطهطلبی و بر ضد عقاید سلطان قسم خورد، به نوعی که بر هیچ مسلمان تردیدی باقی نماند.. معلوم شد که در کارخانه تصفیه و تزکیه بشری رفته [و] فشارهای کامله بر او وارد آوردهاند... اتابک در آن جلسه تعهد کرد و به شرافت خود و قرآن قسم خورد که با مشروطیت همراهی کند و پشتیبان آن اصول باشد.»
شورش سازمان یافته بر ضد اتابک
اندکی بعد، نگرش زنجانی و گروهی از برادرانش به اتابک، با تاثیر از مسیو کارنجی (اردشیر ریپورتر) دگرگون شد و به سوگند خود وفادار نماندند. سیر تحول زنجانی در مساله اتابک و دوگانگی او در این ماجرا را میتوان در شراره استبداد به روشنی دید.
زنجانی در شراره استبداد، عزل میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و دعوت از اتابک را به پولتیک روسیه نسبت میدهد و از زبان مقامات روس چنین میگوید:
«و چون این صدراعظم به شر و فتنه راضی نمیشود؛ بلکه به ضد مشروطیت اقدامی نمینماید، صلاح دانستیم؛ این را از کار معزول کنند و صدراعظم قدیم، امینالسطان [اتابک]، که چند سال است در فرنگستان مقهورا مانده، او را بخواهند. او چون تمام راه [و] چاه ایران را میداند، این مملکت را به هم زده، اساس را برافکند و او از قدیم با پولتیک روس موافقت دارد و میخواهد این مملکت مال روس شود.»
پس از انتقال قدرت به اتابک موجی از آشوبهای سازمان یافته در سراسر ایران آغاز شد و شیرازه دولت او را سست کرد.
«انقلابات و تاخت [و] تاراج و خونریزی شدت کرد. کسانی که تحریک شده بودند؛ در هر سمت ایران، خصوص در آذربایجان، با نهایت قساوت به قتل و غارت و نهب و هتک پرداختند. امینالسطان در اوایل بعضی اقدامات کرد در اصلاح امور، و لکن از اواخر همین ماه اغتشاش و آشوب شدت کرد و مردم ایران در حق او و ظهور این انقلابات مختلف سخن راندند. بعضی گفتند: این دستورالعمل باطنی او است و خودش با شاه در باطن به این ترتیب تبانی کردهاند که پارلمنت را برچینند. و بعضی گفتند که او کمال جهد را در موافق کردن شاه با ملت میکند و سعی در اصلاح امور مملکت دارد. لکن، هر اصلاحی که او میکند؛ شاه افساد مینماید و چون شاه نتوانسته او را معاضد حال خود گرداند؛ بنای عداوت و نقض کار او گذاشته و چون به حسب قانون مجلس تا تقصیر وارد نشود و اکثریت آرا عزل نشود؛ وزیر را نمیخواهند و نمیشود عزل کرد و میخواهد او را متهم و مردود همه گرداند.
و چون رییسالوزرا و وزیر داخله امینالسلطان [اتابک] است، اغلب مردم از ملتیان، یعنی روزنامهنگاران و خطیبان بلکه اهالی انجمنها، این مفاسد را به او نسبت داده، علنا بنای شبنامه و سب و توبیخ را گذارده؛ بلکه قتل او را لازم میشمارند.
و دولتیان هم به واسطه حسد ریاست و مستبدان به واسطه حمایت مشروطه او را متهم کردهاند؛ بر اینکه با سیدعبدالله [بهبهانی] و رییس پارلمنت که صنیعالدوله باشد و برادرانش که مخبرالسلطنه و مخبرالملک [باشند]، و جمعی دیگر قصد دارند، هم نفوذ سلطنت و هم نفوذ پارلمنت را کم کنند [و] هر دو را تابع رای خود [کنند]؛ بلکه دولت جمهوری تشکیل دهند.»
کسانی چون میرزا نصرالله بهشتی واعظ --- ملک المتکلمین --- و سید جمال واعظ بدگویی از اتابک را به اوج رسانیدند و روزنامهنگاران جوانی چون میرزا علیاکبر دهخدا اهانتهای فراوان به شیخ فضلالله نوری و سایر علمای تهران نمودند. نگاه سیاسی دهخدا به شدت شبیه نوشتههای زنجانی بود. او در صور اسرافیل از ایران ساسانی به نیکی یاد کرد؛ زیرا در آن وقت چماق الشریعه، حاجب الشریعه و پارک الشریعه نداشتند. خلاصه آن وقت کالسکه الاسلام، میز و صندلی المذهب و اسب روسیالدین وجود نداشت.
اندکی بعد، لحن دهخدا تندتر شد و حتی محدثین و علمای بزرگ شیعه چون کلینی، ابن بابویه، سیدمرتضی و شیخ طوسی را به تمسخر گرفت و امیر، وزیر و مجتهد را در کنار هم به عنوان «مفتخوران جامعه» مطرح کرد. او درست مانند زنجانی، نوشت:
«ما ملت ایران، در میان بیست کرور جمعیت... شش کرور و چهارصد و پنجاه دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیتالله، حجتالاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه، شیخ الاسلام، سید، سند، شیخ، ملا، آخوند، قطب، مرشد، خلیفه، پیر دلیل و پیشنماز داریم.»
قتل اتابک
سرانجام، اتابک قربانی توطئهگران شد و در عصر یکشنبه 21 رجب 1325ق/31 اوت 1907م به قتل رسید.
«در سه ساعت از شب پارلمنت منقضی شده؛ اکثر مردم متفرق شدند. ما هم به منزل خود عودت کردیم. دو نفر از اهل حال معممین با ما به منزل ما آمدند... به قدر یک ساعت، صحبت ما طول نکشیده بود که از محلات هیاهو و همهمه ظاهر شده... گفت: رییسالوزرا --- امینالسطان --- را کشتند. گفتم: چگونه؟ گفت: بلی! از پارلمنت [که] بیرون آمد با رولور زدهاند. گفتیم: برو تحقیق کن؛ قضیه چگونه شد. رفته؛ بعد از ساعتی آمده؛ رسیدگی صحیح کرده؛ معلوم شد؛ موقعی که جمعیت تحفیف یافته؛ وزرا زمانی در اتاق پارلمنت صحبت و چای [و] قلیانی صرف شده، بیرون آمدهاند؛ در حالی که سیدعبدالله [بهبهانی]، سید محمد [طباطبایی] و جمعی از وکلا و غیر ایشان هم بودهاند. به محض بیرون شدن از صحن پارلمنت، امینالسلطان خواسته سوار کالسکه شود؛ فورا دو سه نفر جوان که حاضر بودند، یک دستمال غبار پاشیده و ناگاه رولور پشت سر هم چهار پنج صدا کرده؛ مردم مضطرب شدهاند. همه خود را عقب کشیده یا ترسیده [اند.] ناگاه دیدهاند؛ امینالسطان همانجا افتاد و سه گلوله خورده؛ یکی بر قلب وارد شده فورا جان داده. یک درهم و برهمی و صدای بگیر بگیر شده، در عقب آن به قدر پنجاه قدم و دور از امینالسلطان رولوری صدا کرده. رسیده؛ دیدهاند؛ جوانی افتاده. نگاه کردهاند؛ دیدهاند؛ گلوله از توی دهنش خورده؛ از کله بیرون رفته؛ افتاده؛ جان داده. معلوم شده؛ این شخص قاتل امینالسلطان [است و] بعد از او خودش را کشته است. از بغلش پارچه کاغذی بیرون آمده؛ به اسم عباسآقا تبریزی صراف عضو انجمن مخفی فداییان نمره 24... احدی پی به سرش نبرد.»
در آستانه وفاق ملی
با قتل اتابک، صنیعالدوله استعفا داد و میرزا محمودخان احتشامالسلطنه --- عضو بلندپایه جامع آدمیت --- ریاست مجلس را به دست گرفت. زنجانی این حادثه را «تجدید رییس و قوت پارلمنت» خواند و افزود:
«بعد از کشته شدن امینالسطان و ریاست احتشامالسلطنه پارلمنت و مشروطیت ایران به طور دیگری داخل شده و نهایت قوه و اقتدار برای پارلمنت حاصل گردید و آزادی مطبوعات، نطقها، اجتماعات و ترتیبات امور، غایت قوت را پیدا کرد... احتشامالسلطنه احترام و عظمت پارلمنت و وکلای ملت را به اوج اعلی رسانید و نظم و ترتیب داخلی مجلس را با شکوه گردانید و چون خود از دودمان بزرگ ایران بود و همه مردم بیغرضی و خیرخواهی او را برای وطن میدانستند؛ با دلیل و برهان و بالحس و عیان به ارکان و اعیان مدلل میداشت که وضع و حال ایران به جایی رسیده که سراپا مرض مهلک مزمن آن را فراگرفته و در حال احتضار است و نجات او آخرالدوا همین عنوان عدل ونظم و مشروطیت است.»
در شعبان 1325، به دستور محمدعلیشاه، تمامی امرای معروف مملکت در مجلس حاضر شده، «کلام الله را حاضر در بین گذاشتند، همگی قسم یاد کردند. حتی شاه امر کرده بود تمام نوکرهای مخصوص و عملهجات خلوت هم حاضر شده؛ قسم یاد کردند و از شاه پیغام تبریک آوردند که خودش هم روزی [حاضر] خواهد شد و قسم یاد خواهد کرد.»
به نظر میرسید که جامعه به سوی وفاق ملی گام برمیدارد و کارها سامان میگیرد. شیخ فضلالله نوری به تحصن خود در حضرت عبدالعظیم پایان داد و بار دیگر حمایت خود را از مجلس اعلام نمود. توصیف زنجانی تلخ و زننده است:
«از شیخ فضلالله با رفقایش که به واسطه نرسیدن پول در حضرت عبدالعظیم نادم شده، به خانه خود برگشتند؛ اظهارات نمودند که ما را ابدا با مشروطیت و عدالت که اساس اسلام است، مخالفت نبوده و نیست. نهایت، چند نفر را در پارلمنت از وکلا صحیح نمیدانستیم [و] خروج آنها را میخواستیم. والا چگونه، کسی که ادعای عقل میکند و دین دارد، انکار حقانیت شورا و عدالت را میکند. باز قسم قرآن یاد کردهاند که موافقت کنند با مشروطیت. این دفعه چهارم قسم خوردن این شیخ ضال است و در اواخر شعبان 1325 حاجی خمامی رشتی --- مجتهد بزرگ گیلان --- که زمانی ملکالمتکلمین را تکفیر کرده بود؛ شخصا در مجلس حضور یافت و بر وفاداری خود به مشروطه با قید قسم به قرآن تاکید کرد.» توصیف زنجانی باز نیشدار و گزنده است:
«روزی یک نفر شیخ ریش سفید و انبوه با عمامه بزرگ که طعنه بر گرز سام زده و سایه بر دوش آن سپر افکنده، در سر و سبحه در دست، با قریب سی نفر ژولیده عمامهها و کشیده قد و دراز قباها و نعل عربیپوشان و عباها بر زمین کشان، با سید عبدالله [بهبهانی] و سید محمد [طباطبایی] وارد پارلمنت شدند و یک قسمت آن مجلس بزرگ را گلستان عمامه نمودند. سید عبدالله نطق کرد که این جناب حجتالاسلام و ابالایتام و مروج الاحکام و مبینالحلال و الحرام و زیب مکه و مقام و مرجعالخواص و العالم و ملاذالانام و منبع الفیض والابرام و منقحالقول و الکلام جناب حاجی ملا محمد خمامی رشتی است که چند ماه است، طهران را مزین بلکه ایران را به قدوم بر پایتخت گلشن نموده بود. الان استقبال ماه رمضان برای هدایت و نجات بندگان خدا از نار نیران، عزیمت گیلان فرموده؛ خواست نوربخش پارلمنت شده و تودیع حقطلبان نماید. چون به این بزرگوار نسبت داده که مخالف طریقه عدالت و ضداساس مشروطیت است، تصریح میفرمایند که بقای اسلام، چنانچه تمام علمای اعلام تقریر فرمودند؛ موقوف به اقامه این مجلس است و حفظ مملکت ایران همغوش با تقویت به آن و خود موکدا قسم به قرآن مجید یاد میفرمایند که درحمایت مشروطیت یک آن غفلت ننمایند.»
این تلاشها سودی نداشت و توطئهگران که آشکارا گسیختن نظم سیاسی ایران را مدنظر داشتند؛ به آشوبگریهای خود ادامه دادند.
مسیو کارنجی و مجمع چهارم
در رمان شراره استبداد، اردشیر جی، به عنوان «پدر روحانی» و «مربی معنوی» قهرمانان داستان و با نام مستعار مسیو کارنجی، حضور دارد. او از دور مراقب حال اعضای گروه است و در موارد حساس آنان را به صورت مخفی و غیرمستقیم از خطر میرهاند. مسیو کارنجی در 11 رمضان 1325، پس از بازگشت از سفر اخیر خود به فرنگ، در جمع محفل حضور مییابد. این، اشاره صریح به بازگشت اردشیرجی به ایران دارد که پیشتر به آن اشاره کردیم.
مسیو کارنجی در این محفل سخنانی بیان میکند که روح آن دعوت به تروریسم، خشونت و تشدید تعارضها میباشد؛ درست در فضایی که کانونهای سیاسی معارض گامهای اساسی به سوی تفاهم و همدلی و استقرار نظم و آرامش برمیداشتند. تا این زمان در شراره استبداد سخنی از تعارض بنیادین با حکومت قاجار در میان نیست و لحن زنجانی نسبت به اتابک، متناقض و گاه همدلانه بود. از این زمان، لحن زنجانی دگرگون شده و از شعارها و تعابیر خشونتطلبانه سرشار میگردد.
قریب به بیست روز پس از این جلسه، در اول شوال 1325ق/6 نوامبر 1907 م لژ بیداری ایران به طور رسمی فعالیت خود را آغاز کرد.
رهنمودهای مسیو کارنجی
مسیو کارنجی در این جلسه تشدید تعارض با علما و حذف ایشان را چنین توصیه میکند:
«نجات فطریه و قابلیت جبلیه در هر کس مثل فتیله لامپا است که حاضر است به یک کبریت... مشتعل شده، آن قدر که روغن و استعداد دارد، نور [و] ضیا بخشد... میان این خواست قابله و کمالات و ترقیات فاضله، پرده ظلمت غلیظ حایل است که رفع آن خیلی صعوبت دارد و اقدامات خونریزانه میخواهد.
عرض کردیم: آن ظلمت غلیظ چیست؟
فرمود: وجود این عالِمصورتان بیفهم و درایت و روحانیان بیانصاف و دیانت که آفت علم و کمال و حیات امت هستند.»
او میافزاید:
«در اصل اساس این دین مبین [اسلام] جمعی به عنوان روحانیت و ریاست مذهب غیرریاست سیاسی مقرر نشد و تمام مسلمین در لزوم تحصیل علم و تعلیم و ارشاد جاهل و تنبیه غافل و امربهمعروف و نهیازمنکر و لزوم تحصیل معاش به کد یمین و عَرَق جبین و قبول مناصب، کسانی که دارای هیات و شرایط باشند؛ همگی مساوی مقرر شدند. و ابدا جمعیتی به نام عالمیت مذهب یا روحانیت دین یا ریاست مذهبی که کسب و صنعتی را دارا نبوده [و] اکتفا به همین عنوان کرده [و] مردم معیشت ایشان را کفالت کنند، در اساس اسلام نبوده و نیست. لکن، جمعی پیدا شده، در اسلام هم مثل مذاهب دیگر، ریاست مذهبی را هم نوعی و صنفی از مردم قرار داده، همین را مایه معیشت کردند.»
مسیو کارنجی درباره تحولات اخیر و گامهای اساسی برداشته شده به سوی تفاهم ملی، نظری بسیار منفی و بدبینانه ابراز میدارد و آن را فریبکارانه میشمرد:
«شاه، علیالاتصال اظهار موافقت کرده، تصدیقات و دستخطها به صحت مشروطهگی مملکت و لزوم مجلس شورا کرده و هر قانون که از مجلس درآمده صحه و امضا نموده، قانون اساسی را به طور موکد امضا کرده و خود او، در ماه شوال به پارلمنت خواهد آمد و قسم یاد خواهد نمود و امرا همه حاضر شده؛ عهد موکد کرده؛ قسم یاد خواهند کرد... من چنان میبینم که این شاه و امرا و ملاها را ابدا به عهد و میثاق و قول و قسمی اعتقاد نیست... و در باطن به کار تخریب ملک و آشوب مشغولند و نسبت آن را به انعقاد مجلس میدهند... و این اظهار معیت محض اغفال مردم است که به ناگاه اظهار ضدیت کرده؛ تخریب این اساس کنند... عاقل ابدا به این اقدامات ظاهریه اعتماد نباید بکند.»
و هشدار میدهد:
«به هیچ قول و قسم و عهد اینها اعتبار نکنید!»
از دید مسیو کارنجی، تجددخواهان باید در میدان مبارزه پا بگذارند و با تهاجم قطعی و خشونتآمیز خود، به دور از هرگونه مماشات و مسالمت، بساط حاکمیت موجود را فرو ریزند و در این راه از دادن صدها هزار قربانی و ریختن خون صدها هزار نفر از مدافعان حکومت مضایقه نکنند:
«محال است، مملکت و ملت پا به دایره ترقی و عزت گذارد تا... با یک قوه احرارانه، قوه مستبدانه را یکسره مضمحل و نابود نگردانند. اما این موافقت ظاهری و این قول و قسمها، محض اغفال مردم است. ملت ایران که این نعمت به ناگهان بیزحمت برایشان حاصل شده؛ نگاهداری آن را نمیدانند؛ بلکه میخواهند به همان صلحجویی و سلمگویی و نجابت و سلامت این اساس را محافظت کنند و مخالفان را در معیت، نگاه دارند. این ملت سالهاخوابیده و همه را خوف و وحشت دیده، چگونه میداند که در مقام لزوم، بذل صد هزار قربانی در این راه باید کرد و از ریختن خون صدهزار از این اشرار احتیاط نباید نمود.»
او در پایان، روش برخورد با علما را چنین بیان میکند:
«بعد از این، در هر موقع، از ملاهای ایران هر یک را دیدید که در منصه اشتهار و مرجعیت است... ابدا با آنها از طریق حقیقت حرف صحیح علم و دین و شریعت و ادب و انسانیت و عدالت و مدنیت نزنید و با ایشان نه به طور مجادله و نه به طریق موعظه و با برهان حکمت پیش نیاورید؛ زیرا که اگر غرض شما استفاده از ایشان است، بدانید؛ دعوت آنها جز جهالت و حماقت و ترک حقیقت و طرح شریعت نیست و اگر غرض شما، دعوت و اصلاح آنهااست، هیهات! محال است، ایشان ابدا حرف حقی را گوش دهند تا چه رسد؛ به قبول و عمل... پس یکسره از ایشان احتراز کنید و اگر گرفتار شدید؛ جز تسلیم و تصدیق صرف و تمجید خالص نباشد و خود را مرید مخلص و معتقد خالص به خرج دهید و جهد کنید که شما را جاهل محض و تسلیم مطلق بدانند... و تطمیع کنید که خدمتها خواهید کرد و مالها خواهید داد تا از شر ایشان خلاص شوید.»
قسمخوردن دوباره محمدعلیشاه
چند روز پس از تاسیس رسمی لژ بیداری ایران، در 5 شوال 1325 ق محمدعلی شاه، همانگونه که وعده داده بود؛ در مجلس حضور یافت و حمایت خود را از مجلس اعلام نمود.
«شاه در این ماه، اطلاع داد که به پارلمنت حاضر شده و اظهار معیت با ملت کرده، قسم یاد کند. این مطلب در طهران منتشر و به تمام بلاد ایران خبر داده شد [و] مردم خیلی دلگرم و امیدوار شدند. وکلای مجلس و تمام ملت و خطبا و ارباب جراید به تمجید و مدح شاه و اظهار فدویت ملت و محبوبیت سلطنت در تمام عالم قیام کردند. شاه را میکادوی ثانی و ناجی و مربی ایران نامیدند و اظهارات کردند. چند روز قبل بر آن، تمام ملتیان و دولتیان به ترتیب تزیین مجلس و محلات و جشن عظیم و احترام شایان و طاقهای نصرت و اظهار فدویت پرداخته، شادیها کردند. روزی که شاه از دربار دولت به طرف پارلمنت حرکت کرد؛ جمعیت تماشاچی و لشکری و استقبالی حد و حصر نداشت. زینتها به پارلمان و اطراف آن داده شده بود. عموم دولتیان لباسهای رسمی پوشیده، شاه با ولیعهد خود و تمام اعمام و بنی اعمام و برادران و بزرگان قاجاریه و رجال بزرگ و کلیه اعیان در پارلمنت حاضر شدند. گلها نثار شد و قربانیها ذبح شد و شیرینیها صرف کردند... صدای زنده باد پادشاه مشروطهخواه گوشها را کر میکرد. تمام ملت دعاگو و ثناخوان بودند. شعرا و مداحان شعر میسرودند. موزیکها نواخته میشد و اهالی دول و ملل خارجه به تماشا و تحسین قیام داشتند و این ملت را برای نجات و قدردانی تمجید میکردند. شاه با کمال احترام وارد پارلمنت گردید. خود با تمام اقوام و رجال قسم به حمایت مشروطیت و سعی در ترقی ملت یاد کردند. خودش قرآن شریف را به دست گرفته، رو به قبله اسلام به خداوند قهار منتقم و این قرآن قسم موکد یاد نمود و صداها همه، زنده باد پادشاه، پاینده باد ایران بلند گردید... با رجال دولت و وکلای ملت اظهار معیت نمود. گفت که حفظ و ابقای این اساس شریف به حسب وصیت پدرم و به حسب محبت ملت و حفظ شریعت و حکم ربالعزه و قسم بر کلامالله و حجت بر عهده من واجب است و اگر تخلف از این قسم کنم؛ صاحب این کلام، خداوند علام رحمت خود را از من سلب کند. صدای آمین [و] آفرین از همه بلند شد...»
دعوت مسیو کارنجی به شورش
پس از این مراسم، بار دیگر قهرمانان رمان زنجانی با مسیو کارنجی ملاقات میکنند.
«صحبت از معیت شاه و رجال درگاه و آمدن به پارلمنت و قسم و عهد در میان بود. مسیو با ما در صحبت شراکت مینمود، ولی تبسمی میکرد و سر حرکت میداد. من عرض کردم: مسیو! دیدید که انشأالله تعالی کوکب سعادت ایران طلوع کرده؛ سلطنت با ملت با عهود موکده قسم یاد نمود و اساس و شالوده ترقی الان به خوبی گذاشته شد. جسارت میکنم؛ حدس جنابعالی گویا خطا رفته بود.
فرمود: فرزندان! هنوز شما باز به آن مراتب از تجربیات مطلع نیستید. من تا چیزی را از روی ماخذ و اساس صحیح ندانم به طور اطمینان آن را نمیگویم. شما چرا باید گول این ظواهر را بخورید؟ در طبیعت ظلم و استبداد و ترتیب سبعیت و لجاج و عناد هزاران برهان عقلی و بینات نقلی و دعوات دینی اثر نمیکند...»
او میافزاید: «ملوک و سلاطین نفسپرست و شهوتدوست» برای حفظ سلطه خود از هیچ سالوسی رویگردان نیستند و حاضرند به هر مذهب و مسلکی درآیند؛ و نیز روحانیون ایران که بیشتر آنها «لفظ دین اسلام» و شرع و قرآن را وسیله «منافع دنیویه» کردهاند. او از توطئه «روسها» برای کودتا و انحلال مجلس خبر میدهد؛ جلسه بعدی اعضای محفل با مسیو کارنجی در شب 27 شوال 1325 ق و مقارن است با شروع کار فراکسیون تندرویی که قصد انشعاب از جامع آدمیت را به دلیل حمایت آن از تفاهم ملی، داشتند.
در این جلسه که مسیو کارنجی با عنوان استاد مورد خطاب قرار میگیرد؛ اساس سلطنت قاجاریه زیر سوال رفته و روحانیت و قاجاریه به عنوان دو بنیان تحمیق و عقبماندگی ایران معرفی میشوند.
«از قواعد حکمیه دولت قاجاریه که اساس سلطنت و اقتدار این طایفه بوده و هست، این است که رعیت را باید چنان فقیر و مستاصل ساخت که صد خانه به یک محتاج باشد و شب و روز جز خیال تحصیل نان بخور نمیر، خیالی نداشته باشد و نباید گذاشت؛ احدی از ایشان بفهمند؛ در دنیا چه هست و چه نعمتها خلق شده.»
در این محفل، بار دیگر، بحثها پیرامون ضرورت خشونت و خونریختن است:
«فعلا اصلاح این مملکت جز به ریختن خون ناپاک صد هزار مشرک مستبد ممکن نیست و آن کس که قدم به میدان این جهاد و بذل نفس گذارد؛ کیست؟!... آیا راهی برای بیداری قوم و تحریک خون ملت جز مقاومت با قول و تحریر و فعل و دادن نفوس و گذشتن از جوانان عزیز و اقدام بر همه قسم قبول عسرت و مشقت و بلندکردن صدای حریت با صدای تفنگ و توپهای رعدآسا و بلندکردن علم سرخرویی در این فضا و شناسانیدن راه حقطلبی بر اقویا و ضعفا با سلوک همان مسلک اقوام بیدار است؟!»
رمان زنجانی مفصل است و تا حوادث ذیعقده 1325 ق ادامه مییابد. بعدها، زنجانی نوشت: «من در حال استبداد صغیر غالبا در خانه منزوی بودم و رمانی متعلق به آن زمان مینوشتم. لکن برای آزادی با آزادیخواهان کار میکردیم.» اشاره او به همین شراره استبداد است.
از زنجانی یادداشتهای روزانهای نیز بر جای مانده که سیر حوادث را از انحلال مجلس تا سقوط محمدعلیشاه ترسیم میکند:
«در سحرگاه 23 جمادیالاول 1326 نیروهای قزاق و سرباز و توپچی ساختمانهای مجلس و انجمنهای آذربایجان و مظفری را به محاصره گرفتند و پس از چند ساعت جنگ با محافظان مسلح تصرف کردند.» اشغال مجلس و انجمنهای آذربایجان و مظفری در فضای بیتفاوتی مردم صورت گرفت و به نوشته زنجانی «اهالی تهران ابدا اقدامی نکردند.» در این گیرودار قریب به هفتاد نفر از نیروهای نظامی به قتل رسیدند. تلفات مدافعان مجلس و انجمنها روشن نبود و از ده تا دویست نفر گزارش میشد، یکی از مقتولین، حاج میرزا ابراهیم آقا --- نماینده تبریز و دوست نزدیک زنجانی --- بود.
«من صبح که در منزل بودم؛ حسبالمقرر میبایست به مجلس بروم. دست و پا جمع کرده بودم؛ حرکت کنم که ناگاه صدای توپ و تفنگ بلند گردید. دوستان که بودند؛ مانع رفتن شدند. همه صداها در گوش ما بود و تمام نسوان و اطفال در رعشه و لرزه بودند... جمعی در سفارتها تحصن نمودند.»
روز سوم واقعه، - ملکالمتکلمین - میرزا نصرالله بهشتی اصفهانی و جهانگیرخان، --- مدیر روزنامه صور اسرافیل- به قتل رسیدند، روز چهارم سیدمحمد طباطبایی و پسرش به یکی از دهات شمیران و سپس به مشهد تبعید شدند و سیدعبدالله بهبهانی و دو پسر و دامادش به یکی از روستاهای کرمانشاه تبعید گردیدند. اندکی بعد، قاضی قزوینی و شیخ احمد تربتی --- مدیر روحالقدس --- و جمعی دیگر کشته شدند. گروهی از سران افراطی تجددگرایان از ایران اخراج شدند و برخی، مانند تقیزاده و دهخدا و بهأالواعظین و سید حسن کاشانی --- مدیر حبلالمتین --- و معاضدالسلطنه پیرنیا --- رییس انجمن آذربایجان پس از تقیزاده --- از طریق پناهندگی به سفارت بریتانیا از ایران گریختند. آدمیت درباره فرار تقیزاده مینویسد:
«رییس انجمن آذربایجان که خود منادی شورش بود، از روز قبل از حادثه که قشون ملی، آماده کارزار میگردید و در خفا میزیست و روز بمباران مجلس که افراد انجمن آذربایجان با دیگر ملیون علیه قزاقان مردانه میجنگیدند؛ او به مجلس نرفت و از خفیهگاه به سفارت انگلستان پناه برد.»
بعدها، تقیزاده در زندگی طوفانی به شکلی گنگ به نقش اردشیر جی در تحصن خود اشاره کرد. به گفته تقیزاده، او برای درخواست تحصن نامهای به اردشیر جی نوشت و از طریق علیمحمد تربیت برای او به سفارت انگلستان روانه کرد اما بلافاصله نام میرزایانس ارمنی را نیز پیش میکشد تا مساله مبهم بماند. تربیت، نامه تقیزاده را در جلوی سفارت انگلیس به ماژور استوکس --- وابسته نظامی سفارت --- داد. استوکس از همان سالها با اردشیر جی و تقیزاده رابطهای نزدیک داشت. از دهخدا نیز نامهای در دست است، خطاب به دکتر پل هنری مورل --- استاد ارجمند لژ بیداری ایران --- که در آن خواستار معرفی خود و تقیزاده و معاضدالسلطنه پیرنیا به «برادران» انگلیس و اروپا و جلب حمایت ایشان شده است.
اندکی بعد، سیدجمال واعظ در همدان دستگیر شد و در بروجرد به قتل رسید. «در تمامی شهرها انجمنها موقوف شد و روزنامهجات و تلگرافات و اطلاعات موقوف شد.» بدینسان، ایران به سوی آشوبی بزرگ رانده شد و شعلههای شورش ابتدا در تبریز و سپس در فارس و دیگر نقاط ایران سر برکشید. این، همان فرجام خونینی است که مسیو کارنجی طالب آن بود.
فتح تهران و سقوط محمدعلیشاه
از ربیعالثانی 1327 ق فشار دولتهای بریتانیا و روسیه بر محمدعلی شاه شدت گرفت و نمایندگان سیاسی آنان با لحنی تحکمآمیز به طور رسمی خواستار اعاده مشروطیت شدند. زنجانی مینویسد:
«روز پنجشنبه، غره شهره ربیعالثانی سنه 1327 است که صبیه، وحیده، مریضه و سخت گرفتار تیفوئید است. جناب آقا میرزا محمدعلی تبریزی [محمدعلی تربیت]، رفیق شفیق، مشغول طبابت است. از زنجان، از حاجی امینالتجار و اقوام کاغذها میرسد و خبر از سلامتی دوستان و وحشت و انقلاب و ناامنی و اضطراب میدهد. ملای شریر ملعون [ملا قربانعلی زنجانی] تمام راحت را از مردم سلب کرده، به همه قسم شرارت و اذیت به مردم میکند. خذله الله.
مطلب مهم اینکه روز سهشنبه، بیست و نهم ماه ربیعالاول، وزیر مختار روس و انگلیس معا با لباس تمام رسمی رفته؛ شاه را دیده؛ تکلیفی پیشنهاد کردهاند در امر ایران. و روز پنجشنبه که غره ربیعالثانی یا دویم آن است، مجددا با لباس تمام رسمی رفته مذاکرات کردهاند و در این باب مردم حدسها زدند و آنچه محقق است، این است که چند ماه است، کمیسیونی مرکب از نمایندههای دو دولت مذاکرات و مشاورات در امر ایران کرده بالاخره پروگرامی پیشنهاد کرده؛ این روزها توسط وزیر مختار شاه را مکلف به جواب کردهاند.
اثاثه [کذا] پروگرام این است: اول، اعاده مشروطیت؛ دو، عفو عمومی از خطاها هم از طرف ملت و هم دولت؛ سه، تغییر کابینه وزرا. شاه تا روز یکشنبه، پنجم ماه مهلت جواب خواسته. بعد از رفتن سفرا، امیر بهادر و صنیع حضرت، رییس دزدان قمهزن و مجللالسلطان و امام جمعه و چند نفر از امثال اینها را اعلیحضرت مجمع کرده؛ مشاوره کرده [که] در مقابل پولتیک عقلای روس و انگلیس چه جواب دهند که... پولتیک اینها بر پولتیک ایشان غالب آید.» این حوادث به فتح تهران و خلع محمدعلی شاه انجامید:
«بعد از طلوع آفتاب روز سهشنبه، بیست و چهارم ماه جمادیالثانیه، مشغول نوشتن کاغذی به زنجان و اظهار دلتنگی بودم. به ناگاه، صدای شلیک تفنگ و رولور و بعضی صداهای بزرگتر از دور شنیده شد. کمکم نزدیکتر و بلندتر گردید. گمان کردیم که نزاع در میان مشروطیان و استبدادیان در شهر درگرفته. خوف زیاد شده، زن و بچه وحشت کردند. صداها علیالاتصال نزدیکتر و بیشتر میشد تا اطراف ما را درگرفت. آدم بیرون فرستاده، خود هم پشت در آمدیم. دیدیم؛ معرکه و غوغا و صداهای شلیک و فریاد زندهباد مشروطه و مجاهدین است [که] میآید. تحقیق کردیم. معلوم شد؛ اول صبح قشون ملی داخل شهر شده و الان مشغول تصرف شهر هستند و [از] مردم شهر هم آزادیخواهان بیرق بلند کرده و مسلح شده و نداهای عموم به گوش میرسد و سرباز و قراول و سنگریان را میرانند و میدوانند.»
جنگ سه روز دیگر ادامه یافت و در روز جمعه 27 جمادیالثانی 1327 ق با پناهندگی شاه به سفارت روسیه به پایان رسید.
«هنوز ظهرنشده خبر بهجت اثر فرار شاه به سفارت روس و پناهیدن در تحت حمایت دولتین روس و انگلیس منتشر شد. اردوی سلطنتآباد رو به تفرقه و گریز و چاپیدن دهات و ناامنی راهها کردهاند. پالکونیک به توسط دو نفر از طرف دولتین حضور دو سردار ملی رسیده و اطاعت وزیر جنگ قانونی را به عهده گرفته، به توسط سفیرین به شرط اطاعت در عهده خود باقی مانده، قزاقخانه و ارک و میدان توپخانه و آنهایی که بودند، تسلیم ملت و مجاهدین شدند.
ظهر وکلای سابق را با تمام شاهزداگان و اعیان و ارکان به بهارستان احضار کرده، جمعیتی بیحد و حصر در اتاقها و صحن و میدان بهارستان حاضر شده، در اتاق مخصوص وکلا با وجود رجال و شاهزادگان بودیم. امر تحصن محمدعلی میرزا علنی شده؛ کمیسیونی تشکیل شد که مطالب مهمه اقدامکردنی را فوری لایحه کرده؛ در مجلس ارکان خوانده شده؛ بعد از اتفاق رای و اکثریت، اعلان به عموم شده؛ به موقع اجرا گذاشته شود.
اول، لایحه خلع محمدعلی شاه که بالطبع خود را به واسطه تحصن و انزجار خاطر تمام ملت از سلطنت مستعفی داشته و تعیین فرزندش ولیعهد دولت، اعلیحضرت احمدشاه داممُلکه، برای سلطنت قرائت و رای داده شده، اعلان شده. صدای تحسین و تبریک و زندهباد به فلک رسید و عموما کف زده، همه اظهار شادی کردند.
دویم، لایحه تعیین حضرت اشرف عضدالملک به نیابت سلطنت موقتا تا انعقاد پارلمنت و قرار قطعی در این قرائت شده، رای داده شده، اعلان و تبریک و کفزدن و بشاشت به عمل آمد.
سیم، لایحه تعیین حضرت اشرف سپهدار اعظم به وزارت جنگ قرائت و رای داده شده و تبریک و خورسندی [کذا] به عمل آمد.
چهارم، لایحه تعیین حضرت اشرف سردار اسعد به وزارت داخله قرائت و تبریک شد.
پنجم، لایحه تعیین هیاتی مرکب از شش نفر برای رفتن به سفارت روس و اطلاع خلع محمدعلی میرزا و نصب احمد شاه، حفظهالله، قرائت شد.
خطبهها خوانده شد. حضرت اشرف عضدالملک را احضار کردند. از طرف او خطبه[ای] خوانده شد. حضرت اشرف سپهدار اعظم خطبه و اظهار لزوم اتفاق را خواند.»
قتل شیخ فضلالله نوری
زنجانی درباره عملکرد خود در «هیات مدیره» و «محکمه موقتی» به دادستانی او و ماجرای به دارکشیدن شیخ فضلالله نوری، به کلی ساکت است و تنها در یک جا مینویسد:
«پس از غلبه آزادی، هیات مدیره تشکیل شد. من عضو بوده و در محکمه موقتی هم عضویت داشتم. چند نفر را دار زدند. هر چند به من نسبت دادند که من حکم به دارزدن شیخ فضلالله نوری کردهام لکن دروغ بود. بلی! من یک لایحه الزامیه نوشته، اعمالی که او کرده بود؛ درج کرده؛ برای او خواندم. این اشخاص که به دار رفتند؛ مجاهدین میکردند و قصد داشتند؛ بسیاری از مفسدین که سبب این خونریختنها شده بودند و بعد، باز فسادها کردند؛ از میان بردارند لکن از سفارت روس و انگلیس ممانعت شد.»
برخلاف نفرتی که زنجانی تا پایان عمر در نوشتههایش از شیخ فضلالله نوری ابراز میدارد؛ سایه سنگین و شوم این قتل را بر زندگی آخرت او میتوان به روشنی دید تا بدانجا که حتی در یادداشتهای شخصی خویش از تجدید خاطره آن پرهیز دارد.
زنجانی خاطره سالهای مبارزه با محمدعلی شاه را بارها به یاد میآورد و با بدبینی به نقش استعمار بریتانیا در آن حوادث مینگرد. او در سنین کهولت، در تابستان 1342ق/1303 ش نوشت:
«دولتین به این غلبه هم کمک کردند؛ زیرا مقصود آنان دایما وقوع جنگ و آشوب و زدوخورد و خرابی در ایران بود و یک دقیقه نمیخواستند؛ ایران به یک وضع آزادی یا استبدادی آرام و اراده شود و از هر طرف تحریک فساد و خرابی میکردند. در بین جنگ تبریز به بهانه مساعدت به محصورین و قحطیزدگان، قسمتی از قشون روس وارد تبریز شده تا انقلاب روسیه در جنگ بزرگ در آنجا اقامت کرده چه بلاها به سر آذربایجان و اهل ایران بدبخت آوردند و همه به تحریک انگلیسیها بود.»
زنجانی این رمان را در دوران خانهنشینی خود در تهران نگاشته است. شراره استبداد را میتوان نخستین و تنها رمانگونه ماسونی دوران محمدعلیشاه و از مهمترین منابع تاریخ مشروطه دانست. این رمان نشان میدهد که زنجانی، برخلاف عضویت در هیات امنای دوازده نفره جامع آدمیت، در محفل دیگری نیز عضو بوده که رویهای مغایر با مشی رسمی جامع داشته و در راستای تشدید تعارضهای سیاسی روز و ایجاد بلوا و شورش فعال بوده است.
توصیف زنجانی تلخ و زننده است:
«از شیخ فضلالله با رفقایش که به واسطه نرسیدن پول در حضرت عبدالعظیم نادم شده، به خانه خود برگشتند؛ اظهارات نمودند که ما را ابدا با مشروطیت و عدالت که اساس اسلام است، مخالفت نبوده و نیست.
در رمان شراره استبداد، اردشیر جی، به عنوان «پدر روحانی» و «مربی معنوی» قهرمانان داستان و با نام مستعار مسیو کارنجی، حضور دارد. او از دور مراقب حال اعضای گروه است و در موارد حساس آنان را به صورت مخفی و غیرمستقیم از خطر میرهاند.
«بعد از این، در هر موقع، از ملاهای ایران هر یک را دیدید که در منصه اشتهار و مرجعیت است... ابدا با آنها از طریق حقیقت حرف صحیح علم و دین و شریعت و ادب و انسانیت و عدالت و مدنیت نزنید و با ایشان نه به طور مجادله و نه به طریق موعظه و با برهان حکمت پیش نیاورید؛ زیرا که اگر غرض شما استفاده از ایشان است، بدانید؛ دعوت آنها جز جهالت و حماقت و ترک حقیقت و طرح شریعت نیست و اگر غرض شما، دعوت و اصلاح آنهااست، هیهات! محال است،
زنجانی درباره عملکرد خود در «هیات مدیره» و «محکمه موقتی» به دادستانی او و ماجرای به دارکشیدن شیخ فضلالله نوری، به کلی ساکت است و تنها در یک جا مینویسد:
برخلاف نفرتی که زنجانی تا پایان عمر در نوشتههایش از شیخ فضلالله نوری ابراز میدارد؛ سایه سنگین و شوم این قتل را بر زندگی آخرت او میتوان به روشنی دید تا بدانجا که حتی در یادداشتهای شخصی خویش از تجدید خاطره آن پرهیز دارد.