آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

از تخلصی‌ که‌ برای‌ خود انتخاب‌ کرده‌ معلوم‌ بود که‌ بنا دارد بر سکوی‌ انذار در تاریخ‌ معاصر ایران‌ گام‌ بنهد و از چیزهایی‌ بگوید و بنویسد که‌ طعم‌ رسالت‌ انبیأ را داشته‌ باشد. اما نکته‌ جالب‌ جالب‌ در راه‌ و روش‌ و فکر منش‌ استاد علی‌ ابوالحسنی(منذر) آنست‌ که‌ او به‌ عنوان‌ یک‌ طلبه‌ پرذوق‌ و هوش‌ زمانی‌ وارد حوزه‌ تاریخ‌ و تاریخنگاری‌ شد که‌ این‌ عرصه‌ برای‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ ناگشوده‌ و ناشناخته‌ بود. او اگر چه‌ می‌توانست آن‌ همه‌ جد‌ و جهد را مصروف‌ فقه‌ و اصول‌ کند و اکنون‌ در زمره‌ مجتهدان‌ مسلم‌ قرار گیرد، اما با وارستگی‌ و اخلاصی‌ مثال‌زدنی‌ خود را به‌ دریای‌ پرتلاطم‌ و مواج‌ تاریخ‌ معاصر افکند تا ضرورتهای‌ این‌ وادی‌ ناپیدا در میان‌ روحانیت‌ معاصر آشکار شود. او از جمله‌ افراد نادری‌ است‌ که‌ در کسوت‌ روحانی‌ به‌ موضوعی‌ پرداخت‌  که‌ نامتداول‌ بود و مانند اشخاصی‌ همچون‌ مدرس‌ و علامه‌ طباطبایی‌ و استاد مطهری‌ (علیهم‌الرحمه) بر ضرورتهای‌ ناشناخته‌ و مغفول‌ نسل‌ و صنف‌ خویش‌ چشم‌ گشود و خود را وقف‌ آن‌ کرد.

او اکنون‌ پس‌ از سالها تحمل‌ رنج‌ و سختی‌ تحقیق‌ و پژوهش‌ با انصاف‌ و دقت‌ و پختگی‌ و با قلمی‌ محکم‌ و روان‌ و موشکاف، مورخی‌ کم‌نظیر و از بعضی‌ لحاظ‌ منحصر بفرد در حوزه‌ تاریخ‌ معاصر می‌باشد که‌ با ارایه‌ دهها جلد اثر تاریخی‌ گرانسنگ‌ پیشتاز عرصه‌ تحریف‌زدایی‌ و ناگفته‌گویی‌ در تاریخ‌ معاصر ایران، به‌ویژه‌ انقلاب‌ مشروطه‌ گردیده‌ است.

برخی‌ از مهم‌ترین‌ آثار منتشر شده‌ او عبارتند از:

---1 از پایداری‌ تا پای‌ دار ‌   ‌---2 آخرین‌ آواز قو ‌            ‌---3 آیینه‌دار طلعت‌ یار

---4 اندیشه‌ سبز، زندگی‌ سرخ‌ ‌     ‌---5 ولایت‌ فقیه‌ و دمکراسی‌ ارشاد

او اکنون‌ هزاران‌ صفحه‌ فیش‌ تحقیق‌ آماده‌ استخراج‌ کرده‌ است‌ که‌ نوید انتشار آثار جدیدی‌ از وی‌ را به‌ همراه‌ دارد و او را نقطه‌ امیدی‌ برای‌ اهل‌ تاریخ، به‌ویژه‌ مشروطه‌پژوهان، نموده‌ است. نوشته‌ای‌ را که‌ پیش‌ رو دارید حاصل‌ گفت‌وگوی‌ زمانه‌ با این‌ مورخ‌ استوار و ژرف‌اندیش‌ در آستانه‌ یکصدمین‌ سالگرد نهضت‌ مشروطه‌ می‌باشد که‌ پرسیده‌های‌ نسل‌ معاصر از این‌ رویداد مهم‌ و تاثیرگذار تاریخ‌ را پیش‌ پای‌ دانش‌ و بینش‌ این‌ استاد توانمند و کوشا نهاده‌ است. امید است‌ که‌ مورد استفاده‌ و بهره شما عزیزان‌ واقع‌ گردد.

 

O با تشکر از اینکه‌ دعوت‌ زمانه‌ را پذیرفتید؛ از حکمت‌ و ضرورت‌ پرداختن‌ به‌ تاریخ‌ مشروطه‌ بگویید، به‌ نظر شما نسل‌ جوان‌ و تحصیلکرده‌ ما، چه‌ نیازی‌ به‌ آشنایی‌ با این‌ تاریخ‌ دارد؟ با سپاس‌ از قبول‌ گفت‌وگو، اگر صلاح‌ بدانید بحث‌ را از حکمت‌ و ضرورتِ‌ پرداختن‌ به‌ تاریخ‌ مشروطیت‌ آغاز کنیم. به‌ نظر جناب‌ عالی، نسل‌ جوان‌ و تحصیلکردة‌ ما، چه‌ نیازی‌ به‌ آشنایی‌ با تاریخ‌ مشروطه، و ریشه‌ و روند و پیامد آن‌ دارد؟

O بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌ و صلی‌الله‌  علی‌ سیدنا محمد و آله‌ الطاهرین. از اینکه‌ زمینه‌ را برای‌ یک‌ گفت‌ و شنود دوستانه‌ و (ان‌ شأ الله‌ ) مفید فراهم‌ آورده‌اید متشکرم. حوادث‌ گوناگونی‌ که‌ در تاریخ‌ ملتها رخ‌ می‌دهد، به‌ لحاظ‌ آثار و پیامد، بردو گونه‌اند: برخی‌ از آنها، همچون‌ پرتاب‌ سنگی‌ در آب، موجی‌ گذرا پدید آورده‌ و بزودی‌ آرام‌ می‌گیرند. برخی‌ دیگر، چونان‌ سقوط‌ همان‌ سنگ‌ از سینه‌ برف‌پوش‌ کوهستان، هرچه‌ پیشتر می‌روند بزرگتر می‌شوند، تا آنکه‌ تبدیل‌ به‌ بهمنی‌ بزرگ‌ می‌گردند که‌ همه‌ چیز را در زیر گامهای‌ تند خویش‌ درنوردیده‌ و درهم‌ می‌کوبند. حادثه‌ مشروطیت، در تاریخ‌ پرنشیب‌ و فراز کشورمان، از جمله‌ حوادث‌ «بهمن‌گونه»ای‌ است‌ که‌ هنوز پس‌ از گذشت‌ یک‌ قرن‌ از وقوع‌ آن، چتر تاثیر خویش‌ را از فراز سیاست‌ و اجتماع‌ و فرهنگ‌ ما برنگرفته‌ است. مشروطیت‌ - چنانکه‌ در جای‌ دیگر گفته‌ام‌ - به‌ لحاظ‌ «تاثیر عمیق‌ و ماندگار» در سیاست‌ و فرهنگ‌ این‌ سرزمین، نقطه‌ عطفی‌ در تاریخ‌ کشورمان‌ به‌ شمار می‌رود که‌ گذشت‌ زمان، نه‌ تنها از اهمیت‌ بحث‌ در باره‌ این‌ رویداد مهم‌ نکاسته، بلکه‌ بر آن‌ افزوده‌ است. چندانکه، بسیاری‌ از صاحب‌ نظران، بررسی‌ مشروطیت‌ و کاوش‌ درباره‌ ریشه ها و پیامدهای‌ آن‌ را، برای‌ آشنایی‌ نسل‌ حاضر با پیشینه‌ فرهنگ‌ و سیاست‌ کشور خویش، و عبرت‌ گیری‌ از آن‌ در جهت‌ بهبود وضعیت‌ کنونی‌ خود، ضرورتی‌ حیاتی‌ می‌شمرند. مقولات‌ مهمی‌ چون: چالش‌ میان‌ سنت‌ و تجدد / اسلام‌ و غرب؛ مناسبات‌ دین‌ و دولت‌ / علما و سلطنت؛ عملکرد منفی‌ و مثبت‌ مطبوعات، احزاب‌ و گروهها؛ تبعات‌ سوء اختلافات‌ و دسته‌بندیهای‌ «بحران‌ ساز» سیاسی‌ و اجتماعی؛ نقش‌ بارز سنن‌ و شعایر دینی‌ در پیشبرد قیام‌ رهایی‌ بخش‌ ملت، نقش‌ مرموز و مخرب‌ انجمنهای‌ ماسونی؛ پیامدهای‌ مشکل‌ ساز استمداد از بیگانگان‌ برای‌ انجام‌ اصلاحات‌ داخلی، همگی‌ از موضوعات‌ مهم‌ و قابل‌ توجهی‌ است‌ که‌ می‌توان‌ مواد لازم‌ برای‌ بحث‌ و تحقیق‌ پیرامون‌ آنها را، از سفره‌ تاریخ‌ مشروطیت‌ برگرفت. ضمنا، امسال‌ در یکصدمین‌ سالگرد این‌ حادثه‌ قرار داریم‌ و می‌سزد که‌ از سر «حکمت‌ و عبرت»، به‌ این‌ حادثه‌ تاریخساز و پیامدهای‌ آن‌ نظر کنیم.

O مشروطیت، در چه‌ بستری‌ بوجود آمد و علل‌ و عوامل‌ پیدایش‌ آن‌ چه‌ بود؟

O علل‌ و عوامل‌ متعددی‌ را می‌توان‌ برای‌ خیزش‌ ملت‌ ایران‌ در عصر مشروطیت‌ برشمرد، که‌ مهمترین‌ آنها دو عامل‌ است‌ که‌ عرض‌ می‌کنم:

1. ظلم‌ و ستم‌ حکام‌ به‌ مردم، و فراتر از آن: وجود «نظام‌ خودکامگی» و «رژیم‌ استبدادی» یعنی‌ فقدان‌ یک‌ قانون‌ مدون‌ و دستور العمل‌ ثابت‌ و عام‌ برای‌ کنترل‌ اعمال‌ ماموران‌ دولت، که‌ آنان‌ را از صدر تا ذیل، و به‌ اصطلاح‌ از شاه‌ و صدراعظم‌ گرفته‌ تا کوچکترین‌ مامور دیوان، از تجاوز به‌ حقوق‌ رعیت‌ باز دارد و به‌ وظایف‌ و مسوولیتهای‌ خود ملزم‌ سازد. می‌دانید که‌ نظام‌ استبدادی، در برابر رژیم‌ حکومتی‌ قانونمند قرار دارد. در چنین‌ نظامی، عملکرد شاه‌ و دولت، عمدتا مبنایی‌ جز تشخیص‌ و اراده‌ شخصی‌ ارباب‌ قدرت‌ ندارد و عمال‌ حکومت، به‌ طور غیرقانونمند و به‌ یک‌ معنا دلخواهانه‌ و خودسرانه، سرنوشت‌ افراد تحت‌ قلمرو خویش‌ را رقم‌ می‌زنند. طبعا از آنجا که‌ اولا قدرت‌ در ذات‌ خویش‌ تمایل‌ به‌ فساد دارد و ثانیا دستورالعمل‌ مشخص‌ و ثابت‌ و نهاد قدرتمندی‌ که‌ عملکرد ارباب‌ قدرت‌ را تنظیم‌ و کنترل‌ کند وجود ندارد، دامنه‌ ظلم‌ حکام‌ بر مردم‌ به‌ طور فزاینده‌ گسترش‌ می‌یابد، و با اوج‌گیری‌ ظلم‌ و بیداد، موج‌ قیام‌ مردمی‌ بالا می‌گیرد. نخستین‌ عامل‌ از علل‌ مهم‌ جنبش‌ ملت‌ ایران‌ در عصر مشروطه، ظلم‌ و ستم‌ حکام، و بی‌قانونی‌ دوایر حکومت‌ بود.

2. عامل‌ مهم‌ دیگر در برپایی‌ جنبش، دخالت‌ روزافزون‌ بیگانگان‌ در مقدرات‌ کشور بود. امتیازات‌ اقتصادی‌ که‌ در طول‌ دوران‌ قاجار به‌ بیگانگان‌ داده‌ شده‌ بود، همچون‌ قراردادهای‌ رویتر و رژی‌ و دارسی، امتیاز چاپ‌ و پخش‌ اسکناس‌ توسط‌ بانک‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ و انگلیس، و نیز وامهای‌ سنگینی‌ که‌ دولت‌ ایران‌ (در زمان‌ مظفرالدین‌شاه‌ و پیش‌ از آن) از بیگانگان‌ گرفته‌ و بازپرداخت‌ آنها نوعا همراه‌ با شروطی‌ کمرشکن‌ بود، رجال‌ مردم‌ دوست‌ و وطن‌ خواه‌ را به‌ چاره‌جویی‌ واداشته‌ و چاره اساسی‌ این‌ کار را نیز، چیزی‌ جز قانونمند کردن‌ روند اداره‌ کشور و کنترل‌ تصمیمات‌ خودسرانه‌ شاه‌ و دولت‌ با مهار تجربه‌ و عقل‌ جمعی‌ نمایندگان‌ ملت‌ (مجلس‌ شورا) نمی‌دیدند. بویژه، دو قرض‌ عمده‌ای‌ که‌ امین‌السلطان، صدر اعظم‌ مظفرالدین‌ شاه، از روس‌ها گرفته‌ و درآمد گمرکات‌ شمال‌ را وثیقه‌ بازپرداخت‌ آنها قرار داده‌ بود، در فراهم‌ آمدن‌ زمینه‌ جنبش‌ ضد استبدادی، تاثیری‌ بارز داشت. دو کشور که‌ با هم‌ تعامل‌ و داد و ستد دارند، چنانچه‌ از حیث‌ قدرت‌ سیاسی‌ و توان‌ نظامی‌ با هم‌ برابر باشند، نوعا هیچ‌ یک‌ از طرفین‌ صدمه‌ای‌ از این‌ تعامل‌ پایاپای‌ نمی‌بینند و اگر هم‌ ببینند قابل‌ جبران‌ است. اما چنانچه‌ یکی‌ از آن‌ دو، ضعیف‌ و دیگری‌ ابرقدرت‌ (آن‌ هم‌ ابرقدرتی‌ طماع‌ و فزونخواه‌ و سلطه‌ جو) باشد، طبعا در این‌ تعامل‌ نابرابر، کشور قویتر به‌ میزانی‌ که‌ در مقدرات‌ کشور ضعیف‌ نفوذ و سلطه‌ می‌یابد، مصالح‌ و منافع‌ آن‌ کشور را دچار آسیب‌ می‌سازد، و فرجام‌ این‌ روند نیز اسارت‌ کامل‌ آن‌ کشور در چنگ‌ حریف‌ قهار است. وقتی‌ که‌ ایران‌ ضعیف‌ عصر مظفری، از روسیه‌ تزاری‌ (که‌ یکی‌ از ابرقدرتهای‌ آن‌ روز جهان‌ محسوب‌ می‌شد) بود وام‌ می‌گیرد و بعد هم‌ قرار می‌شود که‌ آقایان‌ به‌ عنوان‌ تضمین‌ بازپرداخت‌ این‌ وام‌ مثلا بر درآمد گمرکات‌ شمال‌ ایران‌ نظارت‌ داشته‌ باشند، پیدا است‌ که‌ این‌ وام‌گیری، زمینه‌ ساز نفوذ روسها در مالیه‌ کشور گردیده، و فراتر از آن، روزنه‌ای‌ برای‌ نفوذهای‌ عمیق‌تر و وسیع‌تر می‌شود. نگرانی‌ و نفرت‌ مردم‌ ایران‌ از دخالت‌ روزافزون‌ بیگانگان‌ در مقدرات‌ کشور، عامل‌ مهم‌ دیگری‌ بود که‌ به‌ پیدایی‌ جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ صدر مشروطه‌ انجامید.

O وجه‌ تمایز مشروطه‌ از نهضت‌ صنعت‌ نفت، کم‌وبیش‌ به‌ این‌ صورت‌ مطرح‌ می‌شود که، در مشروطه‌ ضدیت‌ با استبداد داخلی، است‌ اما در -- نهضت‌ ملی‌ -- هدف‌ استعمار خارجی‌ می‌باشد. به‌ نظر شما این‌ تحلیل، تا چه‌ حد درست‌ است؟

O این‌ تقسیم‌ بندی، درست‌ است، مشروط‌ بر آنکه‌ هیچ‌ کدام‌ از دو جنبش‌ مزبور را 100% «تک‌ بُعدی» نبینیم. اساسا هر جنبش‌ اجتماعی، به‌ اقتضای‌ «اهداف‌ کلان» و نیز «موانع‌ و محظورات»ی‌ که‌ بر سر راهش‌ می‌بیند، در دو جهت‌ سلبی‌ و ایجابی، «اولویتها»یی‌ را در نظر می‌گیرد، که‌ لزوما به‌ معنای‌ غفلت‌ از مسایل‌ دیگر نیست. در خصوص‌ جنبش‌ مشروطیت‌ باید گفت‌ که: مراجعه‌ به‌ متون‌ تاریخی‌ و حتی‌ ادبی‌ ایران‌ آن‌ روزگار، نشان‌ می‌دهد که‌ دفع‌ خودکامگی‌ یعنی‌ استبداد داخلی‌ و جلوگیری‌ از استیلای‌ خارجی، دو هدف‌ مشترک‌ و توامان‌ مردم‌ ایران‌ در آن‌ برهه‌ حساس‌ و خطیر بوده‌ است. ادیب‌ الممالک‌ فراهانی‌ در اشعار حماسی‌ ملی‌ و اسلامی‌ خویش‌ نظیر: «ماییم‌ که‌ از پادشاهان‌ باج‌ گرفتیم» یا وطنیه‌ «تا زبر خاکی‌ ای‌ درخت‌ برومند / مگسل‌ از این‌ آب‌ و خاک‌ رشته‌ پیوند»، اشارات‌ صریحی‌ به‌ تجاوز قدرتهای‌ خارجی‌ به‌ مشرق‌ زمین‌ و اسارت‌ مسلمانان‌ در چنگ‌ آنان‌ دارد و با بیانی‌ جگرسوز، مسلمانان‌ (از جمله‌ ایرانیان) را به‌ جهاد برای‌ بازپس‌ گرفتن‌ سرزمینهای‌ ازدست‌ رفته‌ و تجدید عظمت‌ پیشین‌ فرا می‌خواند. یا مرحوم‌ نایینی‌در مقدمه‌ کتاب‌ «تنبیه‌الامه»،از هجمه‌ صلیبیها به‌ شرق‌ اسلامی‌ و لزوم‌ پایداری‌ و چاره‌ اندیشی‌ در برابر آنها سخن‌ می‌گوید. حتی‌ مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ در لوایح‌ دوران‌ تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظیم‌ علیه‌ السلام‌ (در بحبوحه‌ مشروطه‌ اول) با عنوان‌ «شرح‌ مقاصد...»، علت‌ اقدام‌ علما به‌ برپایی‌ جنبش‌ عدالتخواهی‌ در پگاه‌ مشروطه‌ را، هراس‌ آنان‌ از استیلای‌ تدریجی‌ بیگانگان بر کشور ایران‌ می‌شمرد: «سال‌ گذشته‌ از سمت‌ فرنگستان‌ سخنی‌ به‌ مملکت‌ ما سرایت‌ کرد و آن‌ سخن‌ این‌ بود که‌ هر دولتی‌ که‌ پادشاه‌ و وزرأ و حکامش‌ به‌ دلخواه‌ خود [ یعنی‌ به‌نحو غیر قانونمند] با رعیت‌ رفتار می‌کنند، آن‌ دولت‌ سرچشمه‌ ظلم‌ و تعدی‌ و تطاول‌ است، و مملکتی‌ که‌ ابواب‌ ظلم‌ و تعدی‌ و تطاول‌ در آن‌ مفتوح‌ باشد آبادانی‌ برنمی‌دارد و لایزال‌ بر پریشانی‌ رعیت‌ و بی‌سامانی‌ اهالی‌ می‌افزاید تا آنجا که‌ بالمره‌ آن‌ مملکت‌ از استقلال‌ می‌افتد و در هاضمه‌ جانورهای‌ جهانخوار [ که‌ ما امروزه‌ می‌گوییم‌ استعمار جهان‌خوار یا جهان‌خواران‌ جهانی] به‌ تحلیل‌ می‌رود».

بدین‌ ترتیب، از دیدگاه‌ رهبران‌ دینی‌ مشروطیت، وجود ظلم‌ در کشور، مانع‌ آبادی‌ و پیشرفت‌ مادی‌ و معنوی‌ آن‌ بوده‌ و دوام‌ این‌ امر در جامعه، موجب‌ نابودی‌ استقلال‌ کشور، و در غلطیدن‌ آن‌ در کام‌ جهانخواران، خواهد شد. تشخیص‌ مرض، نیمی‌ از درمان‌ است. برای‌ حفظ‌ استقلال‌ کشور باید به‌ علاج‌ مشکل‌ استبداد برخاست‌ و این‌ هم‌ جز از طریق‌ تاسیس‌ مجلس‌ و نظارت‌ فائقه‌ آن‌ بر دولت‌ و دربار ممکن‌ نیست. شیخ‌ در ادامه‌ لایحه‌ می‌نویسد: علما پس‌ از شور با یکدیگر، «گفتند معالجه‌ این‌ مرض‌ مهلک‌ و مُفنی‌ آن‌ است‌ که‌ مردم‌ جمع‌ شوند و از پادشاه‌ بخواهند که‌ سلطنت‌ دلخواهانه‌ را تغییر بدهد و در تکالیف‌ دولتی‌ و خدمات‌ دیوانی‌ و وظایف‌ درباری‌ قراری‌ بگذارند که‌ من‌ بعد رفتار و کردار پادشاه‌ و طبقات‌ خدم‌ و حشم‌ او هیچ‌ وقت‌ از آن‌ قرار تخطی‌ نکند و این‌ قرارداد را هم‌ مردمان‌ عاقل‌ و امین‌ و صحیح‌ از خود رعایا به‌ تصویب‌ یک‌ دیگر بنویسند و به‌ صحه‌ پادشاه‌ رسانده‌ در مملکت‌ منتشر نمایند. سلسله‌ علمای‌ عظام‌ و حجج‌ الاسلام‌ چون‌ از این‌ تقریر و این‌ ترتیب‌ استحضار تام‌ به‌ هم‌ رسانیدند، مکرر با یکدیگر ملاقات‌ نمودند و مقالات‌ سرودند و همه‌ تصدیق‌ فرمودند که‌ این‌ خرابی‌ در مملکت‌ ایران‌ از بی‌قانونی‌ و ناحسابی‌ دولت‌ است‌ و باید از دولت‌ تحصیل‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ کرد که‌ تکلیف‌ دوایر دولتی‌ را معین‌ و تصرفاتشان‌ را محدود نماید». بعد هم‌ اشاره‌ می‌کند که، به‌ همت‌ ملت‌ و رهبرانشان‌ و با پذیرش‌ مظفرالدین‌ شاه، دستخط‌ تاسیس‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ صادر شد و نظام‌ حکومتی‌ ایران‌ به‌ رژیم‌ قانونمند مشروطه‌ تبدیل‌ یافت. به‌ روشنی‌ می‌بینیم‌ که‌ توجه‌ به‌ خطر روزافزون‌ تجاوز اجنبی‌ و نابودی‌ استقلال‌ کشور، در برپایی‌ جنبش‌ نقشی‌ اساسی‌ داشته‌ است. البته، «ضدیت‌ با خودکامگی»، در جنبش‌ مشروطه، عنصری‌ بسیار پررنگ‌ و قوی‌ بوده‌ و اولویت‌ عملی‌ داشته‌ است‌ ولی‌ در کنار آن، نباید از انگیزه‌ «ضد استعماری» رهبران‌ اصیل‌ جنبش‌ غافل‌ بود.

O شما اشاره‌ای‌ به‌ وضعیت‌ ایران‌ پیش‌ از مشروطه‌ داشتید. لطفا از وضعیت‌ سیاسی، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ ایران‌ در روزگار مشروطه‌ (به‌ویژه‌ در تعامل‌ و تقابل‌ با سیاست‌ قدرتهای‌ خارجی) صحبت‌ کنید.

O جنبش‌ عدالتخواهی‌ صدر مشروطیت، جنبشی‌ کاملا ملی‌ بود که‌ طبقات‌ مختلف‌ ملت: اصناف، بازرگانان، علما و حتی‌ برخی‌ از نظامیان‌ و درباریان‌ و شاهزادگان‌ در آن‌ به‌ نحوی‌ گسترده‌ شرکت‌ داشتند. البته‌ بین‌ جنبش‌ عدالتخواهی‌ صدر مشروطه‌ و آنچه‌ که‌ بعدا به‌ عنوان‌ مشروطه‌ استقرار یافت‌ تفاوتهایی‌ وجود دارد که‌ در طول‌ بحث‌ اشاراتی‌ به‌ آن‌ خواهیم‌ داشت. در اینجا، نظرم‌ عمدتا به‌ جنبش‌ عدالتخواهی‌ پیش‌ از تاسیس‌ مشروطه‌ است‌ که‌ با شعار «عدالتخانه» آغاز شد ولی‌ در تداول‌ رایج‌ (تسامحا) از آن‌ با عنوان‌ مشروطیت‌ یاد می‌شود. درباره‌ بستر و جایگاه‌ تاریخی‌ مشروطیت‌ نیز باید عرض‌ کنم‌ که‌ جریان‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، در یک‌ دوران‌ بسیار حساس، مخاطره‌بار و پردسیسه، و در بستری‌ از کارشکنی‌های‌ عوامل‌ استبداد و مهمتر از آن: تهدیدها، توطئه‌ها و تجاوزهای‌ آشکار و پنهان‌ قدرتهای‌ خارجی‌ به‌ وجود آمد و شکل‌ گرفت. ایران، در حال‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ شدیدی‌ به‌ سر می‌برد و قدرتهای‌ خارجی‌ (عمدتا روسیه‌ و انگلستان) روز بروز حلقه‌ محاصره‌ برگرد این‌ کشور را تنگتر می‌ساختند و تهدیدها و تجاوزهای‌ رنگارنگشان‌ بیشتر می‌شد. مهمتر و خطرناکتر از همه، عقد قرارداد 1907 تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ روس‌ و انگلیس‌ بود که‌ در بحبوحه‌ مشروطیت‌ اول، بین‌ آن‌ دو ابرقدرت‌ بسته‌ شد و بر اساس‌ آن، کشورمان‌ به‌ سه‌ منطقه‌ تقسیم‌ گردید: 1. منطقه‌ جنوب، منطقه‌ نفوذ انگلیسها 2. منطقه‌ شمال، منطقه‌ نفوذ روسها 3. منطقه‌ به‌ اصطلاح‌ پوشالی‌ و بی‌طرف‌ میان‌ آن‌ دو.

O چرا ایجاد منطقه‌ پوشالی‌ در قرارداد 1907 بوجود آمد؟

O عنوان‌ «پوشالی» برای‌ منطقه‌ حایل‌ میان‌ دو منطقه‌ نفوذ، در واقع‌ یک‌ اصطلاح‌ سیاسی‌ است. شما وقتی‌ که‌ می‌خواهید چند ظرف‌ شکستنی‌ (نظیر استکان‌ و نعلبکی) را در یک‌ سفری‌ همراه‌ خود ببرید چه‌ می‌کنید؟ چون‌ در طول‌ سفر، ممکن‌ است‌ اینها با هم‌ برخورد کنند و بشکنند. پیدا است‌ که‌ برای‌ جلوگیری‌ از اصطکاک‌ و شکستن‌ ظروف‌ مزبور، میان‌ آنها پارچه‌ یا پنبه‌ و پوشال‌ قرار می‌دهید. پوشال، جلو اصطکاک‌ و وارد شدن‌ ضربه‌ به‌ دو چیز شکستنی‌ را می‌گیرد و مانع‌ شکستن‌ آنها می‌شود. دو ابرقدرت‌ فزونخواه‌ و طماع‌ مثل‌ روس‌ و انگلیس‌ نیز که‌ می‌خواهند کشوری‌ را بین‌ خود تقسیم‌ کنند، می‌بینند اگر همسایه‌ دیوار به‌ دیوارِ‌ یکدیگر شوند ممکن‌ است‌ بین‌ آنها یک‌ سری‌ اصطکاکها، تصادمها و کشمکشها ایجاد گردد که‌ نهایتا به‌ ضرر مصالح‌ و منافع‌ آنها بیانجامد. لذا یک‌ منطقه‌ حایل‌ و پوشالی‌ بین‌ مناطق‌ نفوذ خویش‌ در آن‌ کشور (یا منطقه) پیش‌ بینی‌ می‌کنند که‌ دقیقا به‌ منزله‌ پوشال‌ بین‌ دو چیز شکستنی‌ عمل‌ می‌کند.

خوب، دو مانع‌ مهم‌ بر سر راه‌ تحقق‌ قرارداد 1907 وجود داشت: 1. مرجعیت‌ شیعه‌ که‌ برپایه‌ وحدت‌ دینی‌ و مذهبی‌ (تشیع)، ایران‌ را یکپارچه‌ و متحد می‌خواست‌ و ضمنا پرچمدار مبارزه‌ با استبداد و استعمار بود 2. سلطنت‌ قاجار. باید توجه‌ داشت‌ که‌ سلطنت‌ قاجار، با همه‌ عیوب‌ آن‌ در سیاست‌ داخلی‌ و خارجی، ذاتا مانعی‌ بر سر راه‌ تجزیه‌ و نابودی‌ تمامیت‌ ارضی‌ و سیاسی‌ ایران‌ بود. چون‌ تاجی‌ که‌ بر سر محمدعلی‌ شاه‌ یا مظفرالدین‌ شاه‌ و یا احمدشاه‌ نهاده‌ می‌شد، به‌ معنای‌ حاکمیت‌ او بر تمامی‌ ایران‌ بود و این‌ امر، فی‌نفسه، با تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ اجانب‌ (قرارداد 1907) تعارض‌ داشت. وجود سلطنت‌ قاجار و بویژه‌ مرجعیت‌ و روحانیت‌ متنفذ شیعه، مانع‌ اجرای‌ قرارداد 1907 بود و به‌ همین‌ علت، استراتژی‌ روس‌ و انگلیس‌ (دو ابرقدرت‌ طماع‌ و متجاوز نسبت‌ به‌ ایران‌ آن‌ روز) بر محو این‌ دو مانع، یعنی‌ بر تضعیف‌ و نابودی‌ مرجعیت‌ شیعه‌ و سلسله‌ قاجار، استوار بود. متاسفانه‌ دسایس، توطئه‌ها و تجاوزهایی‌ که‌ از ناحیه‌ روس‌ و انگلیس‌ بر مبنای‌ قرارداد 1907 و تکمله‌های‌ سری‌ آن‌ در 1915، در کشور ما صورت‌ گرفت‌ در سرنوشت‌ مشروطه، و روند شکل‌گیری‌ و تحقق‌ حوادث‌ آن، تاثیر بسیار منفی‌ گذاشت. درحقیقت، جنبش‌ عدالتخواهی‌ ملت‌ ایران‌ (که‌ جنبشی‌ اصیل‌ و ریشه‌دار بود) در فضا و بستر نامساعدی‌ از دسایس‌ و کارشکنیهای‌ استعمار خارجی‌ و استبداد داخلی‌ شکل‌ گرفت‌ و از این‌ جهت، لطمات‌ و خسارات‌ زیادی‌ به‌ خود دید و نهایتا نیز به‌ سقوط‌ در گرداب‌ حکومت‌ پهلوی‌ انجامید.

O بدون‌ شک‌ عوامل‌ درونی‌ در کنار عوامل‌ به‌ اصطلاح‌ بیرونی‌ در روند جنبش‌ مشروطیت‌ تاثیرگذار بوده‌اند. محققان، در تحلیل‌ حوادث‌ آن‌ برای‌ برخی‌ از شخصیتها و جناحها (شامل‌ روحانی‌ و غیر روحانی) نقش‌ بارز و برجسته‌ای‌ قایلند. به‌ نظر شما، جناحها و شخصیتهای‌ اصلی‌ و تاثیرگذار در تاریخ‌ مشروطه، کدامند؟

O جریان‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، طیفی‌ گسترده‌ از شخصیتها، گروهها و جریانها را در بر می‌گیرد که‌ می‌توان‌ آنها را از وجوه‌ مختلف‌ به‌ جناحها و گرایشهای‌ متعدد تقسیم‌ کرد. یکی‌ از مهمترین‌ وجوه‌ تقسیم، تقسیم مشروطه‌خواهان‌ یا شخصیتها و گروه‌های‌ دست‌اندرکار مشروطه‌ به‌ دو گروه‌ یا جناح‌ کلی‌ و عمده‌ «اسلام‌ گرا» و «غرب‌ گرا» است‌ که‌ این‌ یکی‌ از تقسیم‌بندیهای‌ بسیار عمده‌ و ضروری‌ در جنبش‌ مشروطیت‌ است.

نتیجه‌ای‌ که‌ همین‌ جا باید بگیرم‌ این‌ است‌ که‌ هیچ‌ گاه‌ نباید حکم‌ یکسان‌ و واحدی‌ را بر جناحها و جریانهای‌ گوناگون‌ و چه‌ بسا متضاد مشروطه‌ اطلاق‌ کرد. بلکه، برای‌ هرگونه‌ قضاوت‌ و داوری، باید دید کدام‌ جریان، کدام‌ گرایش، و کدام‌ گروه‌ و افراد، و حتی‌ چه‌ مرحله‌ای‌ از تاریخ‌ مد نظر قراردارد؟ آنگاه‌ به‌ تناسب، درباره‌ اندیشه، عملکرد و پیامدهای‌ حرکت‌ آنها حکم‌ کرد. البته، خود جریان‌ اسلام‌ گرا در مشروطه، به‌ دو دسته‌ بزرگ‌ «مشروعه‌ خواهان» و «مشروطه‌ خواهان‌ دین‌ باور» (یا به‌ دیگر تعبیر: هواداران‌ مشروطه‌ اسلامی‌ یا مشروطه‌ مشروعه) تقسیم‌ می‌شد که‌ در پاره‌ای‌ مسایل‌ (عمدتا: تاکتیک‌ عملی)، با یکدیگر اختلاف‌ داشتند و حتی‌ در یک‌ مقطع، رویاروی‌ هم‌ ایستادند، ولی‌ فعلا ما از این‌ دو جریان، با عنوان‌ کلی‌ «اسلام‌گرایان» یاد می‌کنیم. چه‌ به‌ گمان‌ ما، در اصول‌ با یکدیگر اتحاد داشته‌ و اختلافشان‌ عمدتا بر سر مصادیق، یعنی‌ تشخیص‌ دوست‌ و دشمن‌ و اتخاذ تاکتیکهای‌ موضعی‌ و موقعی‌ بود. در مقابل‌ جناح‌ اسلام‌گرا، گروهی‌ نه‌ چندان‌ پرشمار ولی‌ بسیار پرتکاپو و تاثیرگذار وجود داشت‌ که‌ ما از آنها به‌ عنوان‌ «غرب‌ گرایان» یاد می‌کنیم.

چهره‌های‌ شاخص‌ اسلام‌گرایی‌ در مشروطه‌ عبارتند از مرحومان‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ و همفکرانش‌ در تهران‌ و شهرهای‌ مختلف: ملا محمد آملی‌ و آخوند رستم‌ آبادی‌ و حاجی‌ علی‌ اکبر بروجردی‌ و میرزا ابوطالب‌ زنجانی‌ و سید احمد طباطبایی‌ «برادر سید محمد طباطبایی» و... (در تهران)، حاجی‌ میرزا حسن‌ آقا مجتهد (تبریز)، آخوند ملا قربانعلی‌ (زنجان)، حاج‌ ملا محمد خُمامی‌ (رشت) و آقا سید محمدکاظم‌ یزدی‌ صاحب‌ عروه‌ (نجف) و همچنین‌ مراجع‌ اربعه‌ مشروطه‌خواه‌ نجف: آخوند ملا محمدکاظم‌ خراسانی، میرزا محمدحسین‌ تهرانی، شیخ‌ عبدالله‌ مازندرانی، آقا سید اسماعیل‌ صدر و شخصیتهایی‌ چون‌ میرزای‌ نایینی‌و مرحوم‌ محلاتی‌ که‌ این‌ دو از نظریه‌پردازان‌ جناح‌ مشروطه‌ مشروعه‌ هستند. افزون‌ بر این‌ باید از شخصیتهایی‌ چون‌ آقا نجفی‌ اصفهانی‌ و برادرش‌ حاج‌ آقا نورالله‌ و سید حسن‌ مدرس‌ (در اصفهان)، آقا سید عبدالحسین‌ لاری (شیراز)، طباطبایی‌ و بهبهانی‌ (در تهران) یاد کرد که‌ دو فرد اخیر، هرچند عملکردشان‌ خالی‌ از پاره‌ای‌ نقاط‌ تامل‌ نیست‌ (مخصوصا مرحوم‌ سیدمحمد طباطبایی‌ گرایشهایی‌ به‌ عالَم‌ روشنفکری‌ داشت‌ و نام‌ او در لیست‌ برخی‌ انجمنهای‌ ماسونی‌ نیز آمده‌ است) اما من‌ حیث‌ المجموع، جزء روحانیت‌ و رهبران‌ دینی‌ مشروطه‌ قلمداد می‌شدند و گرایش‌ کلی‌ آنان، به‌ سمت‌ اجرای‌ احکام‌ اسلام‌ در کشور بود. بویژه‌ بهبهانی، با درگیریهایی‌ که‌ در مشروطه‌ دوم‌ با جناح‌ غرب‌ گرا پیدا کرد، تقریبا در سالگرد شهادت‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله، توسط‌ تروریستهای‌ آن‌ جناح‌ مظلومانه‌ به‌ قتل‌ رسید.

به‌ عنوان‌ چهره‌های‌ شاخص‌ جریان‌ غرب‌گرا نیز می‌توان‌ از عناصر زیر نام‌ برد: تقی‌زاده، وثوق‌الدوله، یحیی‌ دولت‌آبادی، میرزا جهانگیر خان‌ صوراسرافیل، محمدعلی‌ فروغی، یفرم‌ خان، و حتی‌ ملک‌المتکلمین‌ و سیدجمال‌الدین‌ واعظ‌ اصفهانی‌ که‌ دو تن‌ اخیر، با آنکه‌ کسوت‌ روحانیت‌ بر تن‌ داشتند، اما با توجه‌ به‌ مواضع‌ فکری‌ و سیاسی‌ آنان‌ در طول‌ مشروطه، و مخصوصا پیوندهای‌ پنهان‌ و آشکارشان‌ با لژ فراماسونری‌ «بیداری‌ ایران»، در مجموع‌ در جرگه‌ مشروطه‌خواهان‌ غرب‌ گرا و سکولار جای‌ می‌گیرند. همین‌ جا ضمنا بایستی‌ از حسینقلی‌ خان‌ نواب‌ و همچنین‌ اردشیر جی‌ (سِر اردشیر ریپورتر) یاد کنیم‌ که‌ هر دو از عوامل‌ نفوذی‌ مهم‌ استعمار بریتانیا در صفوف‌ جنبش‌ مشروطیت‌ می‌باشند و در ادامه‌ بحث‌ - اگر فرصت‌ شد - اشاراتی‌ به‌ رفتار مخرب‌ آنان‌ خواهم‌ داشت.

O در وجود افراد متمایل‌ به‌ غرب‌ در صفوف‌ جنبش‌ مشروطه، و تاثیر آنها بر روند جنبش، شکی‌ نیست. فراتر از این، آیا می‌توان‌ گروه‌ و جریانی‌ متشکل‌ و هدفمند را نشان‌ کرد که‌ در جریان‌ مشروطیت، منحصرا خواست‌ قدرتهای‌ خارجی‌ را دنبال‌ می‌کرد و از آنها دستور می‌گرفت؟

O سوال‌ بسیار مهمی‌ فرمودید که‌ پاسخ‌ آن، فرصت‌ مبسوطی‌ می‌خواهد. مقدمتا باید اشاره‌ کنم‌ که: در سالهای‌ اخیر، در کشور ما مباحث‌ زیادی‌ تحت‌ عنوان‌ «تئوری‌ توطئه» یا «توهم‌ توطئه» مطرح‌ شده‌ که‌ در ربط‌ مستقیم‌ با سوال‌ شما قرار دارد. «تئوری‌ توطئه»، مدعی‌ (یا متهم) است‌ که‌ در پس‌ هر رویداد تاریخی، یک‌ عامل‌ خارجی‌ را جست‌وجو می‌کند و معتقد است‌ که‌ به‌ قول‌ معروف: برگ‌ هم‌ اگر از درخت‌ بیفتد کار انگلیسیها است! همین‌ جا باید عرض‌ کنم‌ که: تئوری‌ توطئه، می‌تواند گونه‌ها و تفسیرهای‌ مختلف‌ «افراطی» و «غیرافراطی» داشته‌ باشد یا به‌ دیگر تعبیر: «حداکثری» و «حداقلی»، و متاسفانه‌ در نقدی‌ که‌ نوعا بر تئوری‌ توطئه‌ زده‌ می‌شود، این‌ نکته، به‌ عمد یا به‌ سهو، نادیده‌ گرفته‌ می‌شود. برخی‌ کسان‌ (که‌ چه‌ بسا خود، مظنون‌ به‌ ارتباط‌ با بیگانگان‌اند) به‌ گونه‌ای‌ در قدح‌ نظریه‌ توطئه، گرد و خاک‌ می‌کنند که‌ گویی، یا باید همه‌ چیز را ناشی‌ از توطئه‌ خارجی‌ دید و یا باید وجود هرگونه‌ توطئه‌ را انکار کرد! حال‌ آنکه‌ وقتی‌ شما با یک‌ نظریه‌ و تئوری‌ روبرو هستید که‌ تفسیرها یا به‌ قول‌ امروزیها: قرائتهای‌ مختلفی‌ برمی‌دارد، شما باید این‌ قرائتها و تفسیرهای‌ متفاوت‌ (و احیانا متضاد) را از یکدیگر جدا کنید و ضمن‌ پرهیز عالمانه‌ و محققانه‌ از خلط‌ آنها با یکدیگر، هر یک‌ را جداگانه‌ (و با ارجاع‌ به‌ مبانی‌ و غایات‌ و دلایل‌ آن) مورد بررسی‌ و داوری‌ قرار دهید. نمی‌شود اینها را - همچون‌ بار خیار یا هندوانه! - به‌ طور «درهم» درنظر گرفت‌ و گونه‌ افراطی‌ یا حداکثری‌ آن‌ را از گونه‌ حداقلی‌ و غیر افراطی‌ تمیز و تفکیک‌ نداد.

O به‌ نظر شما، چگونه‌ می‌شود با مقوله‌ توطئه‌ در تاریخ، برخورد کرد که‌ جنبه افراط‌ و تفریط‌ نداشته‌ باشد؟

O ببینید، یک‌ بحث‌ این‌ است‌ که‌ آیا، خصوصا در تاریخ‌ پرنشیب‌ و فراز ایران‌ معاصر در دو سده‌ اخیر که‌ دوران‌ هجمه‌ آشکار قدرتهای‌ فزونخواه‌ خارجی‌ به‌ کشورمان‌ و تجزیه‌ بخشهایی‌ بزرگ‌ از آن‌ (قفقاز و هرات‌ و مرو و...) در کام‌ روس‌ و انگلیس، دوران‌ عقد قراردادهای‌ استقلال‌ سوز رویتر و رژی‌ و دارسی‌ و...، و تُرکتازی‌ کمپانیهای‌ بزرگ‌ نفتی‌ و کودتاهای‌ استعماری‌ 1299 و 1332 است، هیچ‌ توطئه‌ خارجی‌ علیه‌ آزادی‌ و استقلال‌ کشورمان‌ وجود نداشته‌ است؟! و اگر پاسخ‌ مثبت‌ است‌ - که‌ قطعا هم‌ مثبت‌ است‌ - پس‌ این‌ حق‌ (بلکه‌ تکلیف) را برای‌ پژوهندگان‌ تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ ملحوظ‌ داریم‌ که‌ در مقام‌ تجزیه‌ و تحلیل‌ رویدادهای‌ گوناگون‌ تاریخی، بویژه‌ در مقاطع‌ بحرانی‌ تاریخ‌ دو قرن‌ اخیر کشورمان،  در کنار عوامل‌ و موجبات‌ داخلی‌ هر رویداد، به‌ دنبال‌ کشف‌ و تبیین‌ عوامل‌ خارجی‌ احتمالی‌ آن‌ هم‌ باشند. این‌ یک‌ بحث‌ است‌ که‌ به‌ نظر من‌ نکته‌ و دل‌ مشغولی‌ اساسی‌ و درستی‌ هم‌ هست‌ و هزاران‌ دلیل‌ و شاهد متقن‌ و مسلم‌ تاریخی‌ نیز آن‌ را تایید می‌کند. زیرا هیچ‌ کس‌ در وجود «فی‌الجمله» توطئه‌ها و تجاوزهای‌ خارجی‌ برای‌ نفوذ و سلطه‌ بر منابع‌ و ذخایر حیاتی‌ ایران‌ اسلامی، که‌ خواه‌ ناخواه‌ در برخی‌ از رویدادهای‌ تاریخ‌ این‌ سرزمین‌ بازتاب‌ داشته، شک‌ ندارد. خُب، اگر برگشت‌ نظریه‌ توطئه‌ را به‌ این‌ حقیقت‌ روشن‌ و مسلم‌ تاریخی‌ بدانیم، بی‌پروا باید بگوییم‌ که: نظریه‌ توطئه، به‌ این‌ معنا و با این‌ نوع‌ تفسیر، نظریه‌ای‌ صد در صد درست‌ است‌ و انکار «مطلق» توطئه‌ در گذشته‌ و حال‌ و آینده‌ کشوری‌ زرخیز و دارای‌ موقعیت‌ سوق‌ الجیشی‌ و اقتصادی‌ --- سیاسی‌ کم‌نظیر چون‌ ایران‌ (که‌ در کانون‌ طمع‌ ورزی‌ جهانخواران‌ قرار دارد)، در حکم‌ انکار واقعیت‌ خورشید یا تاریکی‌ شب‌ است! منتها البته، صرف‌ احتمال‌ وجود توطئه، برای‌ انتساب‌ حوادث‌ به‌ انگشت‌ بیگانه‌ کافی‌ نیست‌ و اثبات‌ توطئه، همچون‌ تعیین‌ عرض‌ و طول‌ و چند و چون‌ آن‌ در مورد هر شخص‌ یا رویداد تاریخی، باید بر پایه‌ اسناد و مدارک‌ معتبر، صورت‌ گیرد و بس. نظریه‌ توطئه، اما، می‌تواند به‌ شکلهای‌ دیگری‌ --- اشکال‌ افراطی‌ --- نیز مطرح‌ شود، و آن‌ اینکه‌ ما، در پس‌ هر واقعه‌ای، از همان‌ آغاز، به‌ دنبال‌ یافتن‌ و بزرگ‌ کردن‌ یک‌ عامل‌ خارجی‌ باشیم‌ و اگر هم‌ نبود، به‌ گونه‌ای‌ آن‌ را بتراشیم‌ و بزرگ‌ کنیم‌ و اساسا زاویه‌ دید و نگاهمان‌ همیشه‌ به‌ سمت‌ یافتن‌ یک‌ یا چند عامل‌ خارجی‌ برای‌ حوادث‌ داخلی‌ تنظیم‌ شود، و از بررسی‌ و کشف‌ عوامل‌ و موجبات‌ داخلی‌ حوادث‌ --- همپای‌ بررسی‌ و کشف‌ عوامل‌ بیرونی‌ --- غفلت‌ ورزیم.

نقد تئوری‌ توطئه‌ نیز می‌تواند به‌ دو گونه‌ «افراطی»، و «معتدل» صورت‌ گیرد: برخورد افراطی، آن‌ است‌ که‌ (به‌ رغم‌ اعتراف‌ به‌ وجود کلی‌ توطئه) عملا، با شگردها و ترفندهای‌ ظریف‌ و حساب‌ شده، سهمی‌ برای‌ واکاوی‌ و کشف‌ عوامل‌ خارجی‌ (در کنار عوامل‌ بومی‌ و داخلی) قایل‌ نشویم، و برخورد معتدل، آن‌ است‌ که‌ با قبول‌ اجمالی‌ وجود توطئه‌ در تاریخ، ایراد و انتقاد را متوجه‌ آن‌ گرایش‌ و رویکردی‌ سازیم‌ که‌ بدون‌ دلایل‌ و شواهد استوار و کافی، به‌ دنبال‌ ساختن‌ و بزرگ‌ کردن‌ عامل‌ خارجی‌ است‌ و متقابلا برای‌ عوامل‌ داخلی‌ و درون‌ زا (در ایجاد حوادث، یا بستر سازی‌ دخالت‌ و کارشکنی‌ بیگانگان) بهای‌ لازم‌ را قایل‌ نیست. در واقع، بایستی‌ فضا را برای‌ تحقیق‌ و بررسی‌ همه‌ جانبه‌ مجموعه‌ عوامل‌ احتمالی‌ دست‌ اندرکار در حوادث‌ تاریخی، اعم‌ از عوامل‌ داخلی‌ و خارجی‌ --- فراهم‌ ساخت‌ و برای‌ هر یک‌ از عوامل، بر پایه‌ اسناد و مدارک‌ متقن‌ تاریخی، جایگاه‌ و سهم‌ شایسته‌ را درنظر گرفت. آن‌ وقت‌ است‌ که‌ خواهیم‌ دید در پیدایی‌ یک‌ جریان‌ تاریخی، گاه‌ عوامل‌ خارجی، نقش‌ اول‌ را دارد و گاه‌ بالعکس‌ این‌ عوامل‌ داخلی‌ است‌ که‌ در ایجاد یا روند حوادث، نقش‌ کلیدی‌ و تعیین‌ کننده‌ را ایفا می‌کند. گاه‌ هم، تلفیقی‌ یکسان‌ از هر دو، سیر حوادث‌ را رقم‌ می‌زنند (ضمنا نباید این‌ واقعیت‌ تلخ‌ را از نظر دور داشت‌ که‌ در بسیاری‌ از اوقات، زمینه‌ نفوذ و دخالت‌ اجنبی‌ را، علل‌ و عوامل‌ داخلی فراهم‌ می‌سازد). آنچه‌ که‌ در حقیقت، تعیین‌کننده‌ بوده‌ و در فرآیند پژوهش‌ و تحقیق‌ تاریخی، «حرف‌ اول‌ و آخر» را می‌زند، اطلاعات‌ و مدارک‌ معتبر و محکمه‌ پسند است، که‌ نشان‌ می‌دهد در خصوص‌ این‌ رویداد تاریخی، آیا توطئه‌ و عامل‌ خارجی‌ (به‌ نحوی‌ از انحأ) دخیل‌ و موثر بوده‌ است‌ یا نه؟ و اگر دخیل‌ بوده‌ به‌ چه‌ شکل‌ عمل‌ کرده‌ و تا چه‌ حد تاثیرگذار بوده‌ است؟ به‌ گمان‌ ما، اینکه‌ جو را بر ضد «توطئه‌ پژوهی‌ در تاریخ» شورانده‌ و عملا با شگردهای‌ فریبنده، مورخان‌ را از جست‌وجو و کشف‌ توطئه‌ در تحلیل‌ حوادث‌ تاریخی‌ برحذر داریم‌ و از آن‌ به‌ عنوان‌ یک‌ بیماری‌ و توهم‌ یاد کنیم! همان‌ قدر غلط‌ و نادرست‌ است‌ که‌ همه‌ حوادث‌ را مبتنی‌ بر توطئه‌ اجانب‌ ارزیابی‌ کرده‌ و به‌ اصطلاح‌ ریزش‌ برگ‌ درختان‌ را نیز معلول‌ نقشه‌ انگلیسیها بشمریم. هر دو، پیشفرضهای‌ غلط‌ و گمراه‌ کننده‌ای‌ است‌ که‌ بر سرنوشت‌ تحقیق‌ عمیق، عالمانه‌ و جامع‌ الاطراف، تاثیر مخرب‌ می‌گذارد، و اساسا پیش‌ از گردآوری‌ اسناد و مدارک‌ معتبر کافی‌ درباره‌ هر رویداد تاریخی، و نقادی‌ و ارزیابی‌ دقیق‌ اسناد و مدارک‌ یادشده، روا نیست‌ خود را گرفتار این‌ گونه‌ پیشفرضها سازیم‌ و از همان‌ آغاز، زلال‌ حقیقت‌ را به‌ گرد و غبار احکام‌ جزمی‌ از پیش‌ تعیین‌ شده، بیالاییم. چه، این‌ تنها اسناد و مدارک‌ معتبرند که‌ به‌ ما نشان‌ می‌دهند توطئه‌ای‌ وجود داشته‌ یا خیر، و اگر وجود داشته‌ در چه‌ حد و گستره‌ای، و به‌ چه‌ شکل‌ و شیوه‌ای‌ تاثیر گذاشته‌ است؟ این‌ یک‌ بحث‌ کلی‌ بود که‌ ضروری‌ دیدم‌ مقدمتا در پاسخ‌ به‌ سوال‌ حضرت‌ عالی‌ مطرح‌ کنم...

O حال‌ اگر اجازه‌ بدهید؛ به‌ مقوله‌ توطئه‌ در دوران‌ مشروطه‌ بپردازیم.

O بله، در فهم‌ زوایا و ابعاد گوناگون‌ مشروطیت، و از جمله: مساله‌ نفوذ و نقش‌ استعمار در آن، نیز باز به‌ طور کلی‌ چند خلط‌ و اشتباه‌ صورت‌ گرفته‌ که‌ باید اصلاح‌ گردد: نخست‌ آنکه، نوعا واژه‌ «مشروطیت»، بدون‌ حساب‌ و کتاب‌ (و به‌ مثابه‌ عنوانی‌ بسیط‌ و فراگیر) بر همه‌ جریانهای‌ متنوع‌ و احیانا متضاد آن‌ روز کشورمان‌ اطلاق‌ می‌شود و بعد هم، به‌ تبع‌ این‌ تسامح‌ عمدی‌ یا سهوی، احکامی‌ واحد برای‌ پدیده‌های، متضاد صادر می‌شود. فی‌المثل، این‌ خلط‌ واشتباه‌ را می‌توان‌ در پاسخ‌ به‌ این‌ سوال‌ که: «آیا مشروطیت، جریانی‌ اصیل‌ و درون‌زا بود یا از چشمه‌ اجنبی‌ آب‌ می‌خورد؟» مشاهده‌ کرد. در برابر این‌ سوال، برخی‌ کسان‌ (بدون‌ آنکه‌ جریانها و گرایشهای‌ مختلف‌ در مشروطه‌ را از یکدیگر تفکیک‌ کنند) یکی‌ از دو راه‌ را پیش‌ می‌گیرند: یا مطلقا مشروطه‌ را برساخته‌ استعمار می‌شمارند و یا مطلقا دخالت‌ بیگانه‌ را در این‌ جنبش‌ انکار می‌کنند. حال‌ آنکه‌ پاسخ‌ گویی‌ دقیق‌ به‌ این‌ سوال، اقتضا دارد که‌ ما نخست، خطوط‌ موازی‌ و متضاد در این‌ جنبش‌ را از یکدیگر جدا سازیم‌ و سپس‌ حکم‌ هریک‌ از صفوف‌ را، از حیث‌ بستگی‌ یا ناوابستگی‌ به‌ اجانب، دقیقا مشخص‌ کنیم. یعنی‌ مثلا صف‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ (که‌ به‌ قول‌ کسروی: در پی‌ اجرای‌ احکام‌ اسلام‌ در قالب‌ قوانین‌ اساسی‌ و غیراساسی‌ بود) و آخوند خراسانی‌ را (که‌ استقرار مشروطیت‌ --- اما مشروطیتی‌ سازگار با موازین‌ شرعی‌ --- را می‌طلبید) را از صف‌ افرادی‌ چون‌ تقی‌زاده‌ که‌ رسما از تز میرزا ملکم‌ خان‌ (پیشوای‌ ماسونهای‌ ایرانی) مبنی‌ بر «لزوم‌ اخذ تمدن‌ فرنگی، بدون‌ تصرف‌ ایرانی» پیروی‌ می‌کردند جدا سازیم‌ و بویژه‌ توجه‌ کنیم‌ که‌ پاره‌ای‌ از عناصر دخیل‌ و موثر در روند مشروطه‌ نظیر حسینقلی‌ خان‌ نواب‌ و سردار اسعد بختیاری، دم‌ خروسهای‌ آشکاری‌ از وابستگی‌ به‌ سفارت‌ انگلیس‌ یا کمپانی‌ استعماری‌ نفت‌ جنوب‌B.P  در جیب‌ دارند. همچنین‌ رویدادی‌ چون‌ مهاجرت‌ کبرای‌ علما به‌ قم‌ در صدر مشروطه، حسابی‌ جدا از تحصن‌ جمعی‌ از مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس‌ دارد و هیچ‌ یک‌ را نمی‌توان‌ (از نقطه‌ نظر اصالت‌ ملی‌ و اسلامی‌ یا فقدان‌ اصالت) مشمول‌ حکم‌ دیگری‌ ساخت. بنابراین، این‌ نظریه‌ که‌ «به‌ نحو مطلق»، مشروطه‌ را برساخته‌ استعمار می‌داند غلط‌ است، زیرا با این‌ حکم، عملا حسینقلی‌ خان‌ نواب‌ و تقی‌زاده‌ را با شیخ‌ فضل‌الله‌  نوری‌ و آخوند خراسانی، در یک‌ مدار واحد --- مدار وابستگی‌ به‌ استعمار --- قرار می‌دهد. چنانکه‌ این‌ گونه‌ برخورد شعاری‌ با قضیه‌ که‌ ادعا می‌کند: «در مشروطیت،به‌ هیچ‌ وجه‌ استعمار نقش‌ نداشته‌ است، و کسانی‌ که‌ این‌ حرفها را می‌زنند می‌خواهند جنبش‌ آزادی‌ خواهانه‌ و عدالت‌ جویانه‌ این‌ ملت‌ را زیر سوال‌ ببرند و دچار توهم‌ توطئه‌اند. توسل‌ امثال‌ تقی‌زاده‌ به‌ سفارت‌ انگلیس‌ هم‌ مثل‌ کمک‌ گرفتن‌ لنین‌ از ویلهلم‌ آلمان‌ است»! نیز خطا است. زیرا، این‌ نوع‌ برخوردها نیز نوعی‌ «مطلق‌ گرایی» بی‌دلیل، و اطلاق‌ حکم‌ واحد بر موضوعات‌ و پدیده‌های‌ متضاد است.

تفکیک‌ و جداسازی‌ پدیده‌ها و جریانات‌ در مشروطه، از یک‌ منظر دیگر نیز ضروری‌ است: جنبش‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، مراحل‌ و منزلگاه‌های‌ مختلفی‌ را از سر گذرانده‌ که‌ بعضا در مبدا و مال، با یکدیگر تفاوتهای‌ بارزی‌ دارند. توضیح‌ آنکه، چنانچه‌ در کتاب‌ «کارنامه‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری؛ پرسشها و پاسخها» آورده‌ایم، جریانی‌ که‌ به‌ نام‌ مشروطه‌ در تاریخ‌ کشورمان‌ معروف‌ شده، خود به‌ لحاظ‌ زمانی، مسبوق‌ به‌ نهضتی‌ اصیل، اسلامی‌ و مستقل‌ است‌ که‌ رهبری‌ آن‌ به‌ عهده‌  علمای‌ دین‌ ( بالاخص‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ ) قرار داشت‌ و مقصد عمده‌اش‌ نیز تاسیس‌ «عدالتخانه» بود، یعنی‌ مجمعی‌ از نمایندگان‌ طبیعی‌ اصناف‌ و طبقات‌ مردم‌ که‌ جهت‌ حل‌ فصل‌ مسایل‌ حکومتی‌ به‌ شَور بنشینند و برای‌ دوایر دولتی، قانون‌ بنویسند، تا به‌ خودکامگیهای‌ شاه‌ و دولت‌ پایان‌ داده‌ شود.

نهضت‌ مزبور به‌ همین‌ علت‌ در تاریخ، «نهضت‌ عدالتخانه» نام‌ گرفته‌ و هجرتِ‌ علما به‌ قم‌ در صدر مشروطه، در تعقیب‌ همین‌ امر انجام‌ گرفت. چنانکه‌ صدور دستخط‌ تاسیس‌ «مجلس‌ شورای‌ اسلامی» از سوی‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز دستاورد همین‌ حرکت‌ بود. مع‌ الاسف‌ همزمان‌ با هجرت‌ علما به‌ قم، با کارگردانی‌ اعضای‌ سفارت‌ انگلیس‌ و با دست‌ ستون‌ پنجمشان‌ در داخل‌ کشور (که‌ خود را در صفوف‌ متشکل‌ نهضت‌ مردم‌ مسلمان‌ ایران‌ جا زده، و در پس‌ پرده‌ آزادیخواهی، به‌ انتظار فرارسیدن‌ لحظه‌ موعود نشسته‌ بودند) طرح‌ کشاندن‌ مردم‌ ساده‌ و غافل‌ (و بعضا اوباش‌ و عناصر شکمباره) به‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ ریخته‌ شد و استعمار بریتانیا --- که‌ همیشه‌ همراه‌ مسیر آب‌ حرکت‌ می‌کرد --- به‌ دسایس‌ خود شدت‌ بخشید و برای‌ نسخ‌ و نابودی‌ آن‌ قیام‌ اسلامی‌ --- مردمی، از طریق‌ سیاست‌ خطرناک‌ مسخ‌ و انحراف‌ وارد شد. نقشه مزبور، چنان‌ مزورانه‌ و سریع‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ بزودی‌ شعار همه‌ کس‌ فهم‌ و ریشه‌دار عدالتخانه، به‌ شعار وارداتی، چند پهلو و متشابه‌ مشروطه‌ تغییر نام‌ و جهت‌ داد. نیز به‌ یاری‌ کاردار سفارت، در دستخط‌ شاه‌ محتضر (مورخ‌ 16 جمادی‌ الثانی‌ 1324 ق) مبنی‌ بر اجازه‌ تاسیس‌ مجلس‌ شورای‌ «اسلامی» دست‌ برده‌ و درست‌ در بحبوبه‌ به‌ بار نشستن‌ نهضت‌ عدالتخانه، زمینه‌ را به‌ گونه‌ ای‌ چیدند که‌ دستخط‌ جدیدی‌ صادر گردید و ضمن‌ آن، قید «اسلامی» برای‌ همیشه‌ در دوران‌ مشروطه، از عنوان‌ مجلس‌ حذف، و جای‌ خود را به‌ عنوان‌ «ملی» داد!

بنابراین، نهضت‌ عدالتخانه‌ (و به‌ دیگر تعبیر: قیام‌ اصیل‌ مردم‌ ایران، به‌ رهبری‌ علما، برای‌ اصلاح‌ و تعدیل‌ حکومت‌ خودکامه‌ در اوایل‌ سال‌ 1324) با مشروطه‌ گری‌ وارداتی‌ و سفارت‌ پرورده‌ یکی‌ نبود، و اصولا طرح‌ تحصن‌ در سفارت‌ انگلیس‌ برای‌ انحراف‌ آن‌ نهضت‌ ریخته‌ شد. مشروطه‌ وارداتی‌ --- در نظر طراحان‌ اصلی‌ آن‌ --- تقریبا کپیه‌ ای‌ از همان‌ لیبرال‌ دمکراسی‌ غربی‌ بود که‌ بر مفهوم‌ فراماسونری، لیبرالیستی‌ شعار آزادی‌ --- برابری‌ --- برادری‌ (و نه‌ مفاهیم‌ محصل‌ اسلامی‌ آنها) تکیه‌ داشت‌ و از حیث‌ قانونگذاری، تعیین‌ و تنظیم‌ روش‌ زیست‌ انسانها، اهوای‌ نفس‌ اکثریت‌ را، به‌ نحوی‌ قانونمند، جایگزین‌ تشریع‌ الهی‌ می‌ساخت.

البته‌ ماهیت‌ مشروطه‌ وارداتی، و مبادی‌ و غایات‌ آن، اوایل‌ امر، بر بسیاری‌ از مردم‌ روشن‌ نبود و تلقی‌ غالب‌ آنها از «مشروطه»، مقید و «مشروط» بودن‌ حکومت‌ به‌ قوانینی‌ بود که‌ اگر از شرع‌ و شریعت‌ هم‌ برنیامده‌ باشد، دست‌ کم‌ متضاد با آن‌ نیست. به‌ قول‌ کسروی: «تا دیری‌ سخن‌ از شریعت‌ و رواج‌ آن‌ می‌رفت‌ و انبوهی‌ از مردم‌ می‌پنداشتند که‌ آنچه‌ خواسته‌ می‌شود همین‌ است». ولی‌ با گذشت‌ زمان، که‌ بازار هتاکی‌ به‌ ساحت‌ احکام‌ الهی‌ و جسارت‌ به‌ علما در روزنامه‌ها و شبنامه‌ها و میتینگهای‌ مشروطه‌ چیان‌ و نیز نطقهای‌ کذایی‌ آنان‌ در مجلس‌ شورا و بیرون‌ آن، بالا گرفت‌ و متهمان‌ به‌ بابیگری‌ و متظاهران‌ به‌ فرنگی‌ مآبی‌ سلسله‌ جنبان‌ حوادث‌ شدند، مشروطه‌ وارداتی‌ پوست‌ انداخت‌ و باطن‌ خود را آشکار ساخت‌ و بویژه‌ پس‌ از اعدام‌ مظلومانه‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ و ترور بهبهانی، دست‌ خود را کاملا رو کرد. در تقابل‌ با همین‌ جریان‌ وارداتی‌ و سکولار بود که‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ ، طرح‌ شعار «مشروطه‌ مشروعه» را در انداخته‌ و اعلام‌ کرد که‌ مواد قانون‌ اساسی‌ و مصوبات‌ مجلس‌ شورا، باید با موازین‌ شرع‌ «تطبیق» شود و این‌ تطبیق‌ نیز، کار «کارشناسانه» می‌طلبد که‌ آن‌ هم‌ جز از «فقهای‌ پارسا» (کارشناسان‌ چیره‌ دست‌ اسلام) برنمی‌ آید.

حال، با توجه‌ به‌ نکات‌ مقدماتی‌ فوق، می‌توان‌ به‌ پاسخ‌ دقیق‌ و نهایی‌ سوال‌ شما در خصوص‌ نقش‌ و تاثیر استعمار در جنبش‌ موسوم‌ به‌ مشروطیت، نزدیک‌ شد. در این‌ زمینه‌ ، بایستی‌ اولا از توطئه‌ پنداری‌ مطلق‌ (و نیز نقطه‌ مقابل‌ آن: انکار مطلق‌ توطئه) اجتناب‌ کرد، واقع‌ جو و واقع‌بین‌ بود و تابع‌ استنباط‌ درست‌ از مفاد اسناد و مدارک‌ معتبر تاریخی‌ بود. ثانیا جریانها و و گرایشهای‌ فکری‌ و سیاسی‌ گوناگون‌ در جنبش‌ مشروطه‌ را از هم‌ تفکیک‌ کرده‌ و از اطلاق‌ حکم‌ واحد بر آنها پرهیز نمود. به‌ تعبیر روشنتر، برای‌ هر یک‌ از آنها پرونده‌ای‌ مستقل‌ باز کرد و متناسب‌ با اوراق‌ پرونده، درباره‌ مبدا و مآل‌ و پیامدهای‌ فکر و عمل‌ آنان‌ نظر داد. ثالثا مراحل‌ و تغییرات‌ حاصله‌ در سرشت‌ و سرنوشت‌ جنبش‌ را دقیقا مد نظر قرار داد و خصوصیات‌ و آثار هر مرحله‌ را ملحوظ‌ داشت.

چنانچه‌ نکات‌ فوق‌ در بررسی‌ تاریخ‌ مشروطیت، و کاوش‌ زوایا و ابعاد مختلف‌ آن، دقیقا و کاملا رعایت‌ شود، نیک‌ درخواهیم‌ یافت‌ که‌ عناصر خارجی‌ (در درجه‌ اول: استعمار بریتانیا، و در درجات‌ بعدی: فرانسه‌ و آمریکا، و حتی‌ در مراحلی: روس‌ تزاری) در سازمان‌ دهی، حمایت‌ و هدایت‌ جناح‌ تندرو و سکولار مشروطه، و از این‌ طریق، در شکل‌دهی‌ به‌ سرنوشت‌ نهایی‌ آن‌ جنبش‌ نقش‌ فعال‌ داشته‌اند. و البته‌ باید تاکید کنم‌ که: اساس‌ جنبش‌ مشروطه‌ --- که‌ از تکاپوی‌ دیرین‌ ملت‌ ایران‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ «عدالت» ریشه‌ می‌گرفت‌ --- حرکتی‌ اصیل، ریشه‌ دار و درون‌ زا بود و نقش‌ استعمار و ایادی‌ آن، عمدتا در سوار شدن‌ بر امواج‌ احساسات‌ پاک‌ ملت، ایجاد شکاف‌ و انحراف‌ در نهضت، و سوق‌ آن‌ به‌ سوی‌ اهداف‌ خودخواسته‌ بود.

همزمان‌ با رشد جنبش‌ عدالتخواهی‌ مردم‌ در صدر مشروطه، مذاکرات‌ پشت‌ پرده‌ روس‌ و انگلیس‌ نیز برای‌ تجزیه‌ ایران‌ به‌ مناطق‌ نفوذ اوج‌ می‌گیرد و جالب‌ است‌ بدانیم‌ که‌ زمینه‌ گفت‌وگوهای‌ مزبور میان‌ انگلستان‌ (به‌ پادشاهی‌ ادوارد هفتم) و روسیه‌ تزاری‌ (به‌ امپراتوری‌ نیکلای‌ دوم) را خاندان‌ جهود تبار «روچیلد» در اروپا فراهم‌ آوردند تا به‌ «تضاد» روس‌ و انگلیس‌ و فرانسه‌ در گستره‌ای‌ به‌ وسعت‌ شمال‌ آفریقا تا شرق‌ دور (که‌ رجال‌ مشرق‌ زمین، از جمله: ایران، برای‌ تقلیل‌ فشارها و تحکمات‌ فزاینده‌ ابرقدرتهای‌ مهاجم، رندانه‌ به‌ آن‌ دامن‌ می‌زدند) پایان‌ بخشند و قاره‌ آسیا و آفریقا (بویژه‌ خاورمیانه) را برای‌ تجارت‌ جهانی‌ خویش، امن‌ کنند. سوداگران‌ زر و زور، از اصطکاکهای‌ مستمری‌ که‌ تا آن‌ روز بویژه‌ بین‌ ناسیونالیستهای‌ روس‌ و انگلیس‌ در خاورمیانه، و از آن‌ جمله: ایران، وجود داشت‌ و هر از گاه، آتش‌ آن‌ تشدید شده‌ و به‌ خنثی‌ شدن‌ نقشه‌هایی‌ چون‌ قرارداد رویتر و رژی‌ انجامیده‌ و به‌ منافع‌ عام‌ و جهان‌ شمول‌ بازرگانی‌ آنان‌ لطمه‌های‌ بزرگ‌ می‌زد، خسته‌ شده‌ و دنبال‌ آن‌ بودند که‌ قدرتهای‌ بزرگ‌ صلیبی‌ را سر یک‌ سفره‌ نشانده‌ و وادار سازند که‌ چارچوب‌ مشخص‌ و تعیین‌ شده‌ای‌ برای‌ مطامع‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ خویش‌ ترسیم‌ کرده‌ و به‌ آن‌ پایبند باشند: انگلیسیها خیالشان‌ از دستبرد روسیه‌ به‌ مستعمره‌ زرخیز هند (که‌ حفظ‌ آن، دغدغه‌ اصلی‌ لندن‌ بود) راحت‌ شود و متقابلا روسها نیز به‌ پاره‌ای‌ از مطامع‌شان‌ در خاورمیانه‌ برسند. لذا قرارداد 1907 جزیی‌ از یک‌ قرارداد بسیار کلان‌ بود که‌ درحقیقت‌ بخشی‌ بزرگ‌ از جهان‌ اسلام‌ --- از شمال‌ آفریقا گرفته‌ تا ترکیه‌ و ایران‌ و افغانستان‌ و تبت‌ - را در خطی‌ ممتد بین‌ انگلیس‌ و فرانسه، و انگلیس‌ و روس، تقسیم‌ می‌کرد. در بخشهایی‌ از این‌ خط، انگلیسیها و فرانسویها با هم‌ قرارداد می‌بستند و در بخشهای‌ دیگر که‌ روسها مدعیات‌ ارضی‌ و استعماری‌ داشتند انگلیسیها و روسها قرارداد امضا می‌کردند، و در کل، جهان‌ اسلام، منطقه‌ جولان‌ و ترکتازی‌ برادرانه! استعمارگران‌ صلیبی‌ قرار می‌گرفت.

جنبش‌ عدالتخواهی‌ مردم‌ ایران، در چنین‌ برهه‌ حساسی‌ شکل‌ گرفت. برهه‌ای‌ که‌ قدرتهای‌ طماع‌ و ذی‌نفوذ جهانی، روی‌ منطقه‌ و کشورمان‌ نظر خاص‌ داشتند و خواه‌ ناخواه، گرد و غبار دسایس‌ استعمار بر چهره‌ زلال‌ و پاک‌ نهضت‌ عدالتخواهی‌ ملت‌ ما می‌نشست‌ و آن‌ را آلوده‌ می‌ساخت.

جنبش‌ عدالتخواهی‌ صدر مشروطه‌ - که‌ با شعار برپایی‌ «عدالتخانه» شروع‌ ، و به‌ مشروطه‌ منتهی‌ گردید - جنبشی‌ بود که‌ رهبری‌ بلامنازع‌ آن، در اختیار علمای‌ بزرگ‌ بلاد (بویژه‌ علمای‌ تهران) قرار داشت‌ و مرحوم‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ نوری‌ نقش‌ برجسته‌ای‌ در آن‌ ایفا کرد و مهاجرت‌ کبرای‌ علما به‌ قم‌ در زمان‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز در همین‌ زمینه‌ شکل‌ گرفت. جنبش‌ عدالتخانه، جنبشی‌ کاملا اصیل‌ و ریشه‌دار بود که‌ در واقع، باید از آن‌ به‌ عنوان‌ ادامه‌ و تکمیل‌ منطقی‌ جنبش‌ تحریم‌ تنباکو یاد شود. شعار جنبش‌ هم، شعار دیرآشنا و همه‌ کس‌ فهم‌ «عدالت» بود و می‌دانیم‌ که‌ گفتمان‌ عدالت، اصولا گفتمان‌ کهن‌ و دیرین‌ تاریخ‌ ایران‌ و اسلام‌ بوده‌ است‌ که‌ تشریح‌ آن‌ فرصتی‌ مستقل‌ می‌طلبد. اما آنچه‌ که‌ از درون‌ تحصن‌ سفارت‌ انگلیس، و با عنوان‌ «مشروطه» فرا جوشید و سپس‌ به‌ تدریج، با تبلیغات‌ و تمهیدات‌ رندانه‌ای‌ که‌ صورت‌ گرفت، «عدالتخانه» و «عدالتخانه‌ خواهی» را زیر دست‌ و پای‌ خود له‌ کرد، به‌ دلیل‌ مدارک‌ و اسناد زیاد و معتبر، ترفند انگلیسیها برای‌ مسخ‌ جنبش‌ بود. یکی‌ از مهمترین‌ عوامل‌ تاثیرگذار در تغییر و تبدیل‌ عنوان‌ عدالتخانه‌ به‌ مشروطه، رفتن‌ یا کشانده‌ شدن‌ جمعی‌ انبوه‌ از مردم‌ تهران‌ و شهرستانها در صدر مشروطه‌ به‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ و کنسولگریها و تلگرافخانه‌های‌ انگلیس‌ در شهرستانها (تبریز و زنجان‌ و رشت‌ و...) بود، که‌ زمینه‌ نفوذ عوامل‌ تردست‌ بیگانه‌ در صفوف‌ جنبش‌ ملت، و القا ایدئولوژی‌ در ذهن‌ آنان‌ را فراهم‌ ساخت‌ و نهایتا موجب‌ شکاف‌ و انحراف‌ در جنبش‌ گردید.

O فکر می‌کنم؛ بهتر باشد، قدری‌ هم‌ درباره‌ جنبش‌ عدالتخانه‌ توضیح‌ دهید.

O شعاری‌ که‌ ابتدا بر سر زبانها بود و خیزش‌ ملی‌ بر ضد استبداد سلطنتی‌ نیز برپایه‌ آن‌ صورت‌ گرفت، شعار عدالتخانه‌ بود. عدالتخانه، گونه‌ای‌ خاص‌ و محدود و به‌ اصطلاح‌ بومی‌ از «پارلمانتاریسم» است. یعنی‌ اگر شما پارلمانتاریسم‌ اروپایی‌ را با اصول‌ و قواعد اسلامی‌ تطبیق‌ داده‌ و تلفیق‌ کنید و تجربیات‌ مبارزاتی‌ تاریخ‌ ایران‌ اسلامی‌ در پنجاه‌ سال‌ پیش‌ از مشروطه‌ را هم‌ در آن‌ لحاظ‌ کنید، می‌شود عدالتخانه. توضیح‌ بیشتر این‌ مساله‌ فعلا مجال‌ نیست. حقیر در باب‌ عدالتخانه‌ و تفاوتهای‌ آن‌ با مشروطه‌ اروپایی، بحث‌ مبسوطی‌ را در کتاب‌ «کارنامه‌ شیخ‌ فضل‌الله‌ ؛ پرسشها و پاسخها» مطرح‌ کرده‌ام‌ و دوستان‌ می‌توانند مراجعه‌ کنند. بهرروی، در آغاز نهضت‌ موسوم‌ به‌ مشروطه، همه‌ از عدالتخانه‌ یاد می‌کنند و همه‌ هم‌ درپی‌ دستیابی‌ به‌ گوهر عدالت‌ هستند و عدالت، گمشده‌ دیرآشنای‌ ملت‌ ایران‌ است. همه‌ نوشته‌اند، چه‌ مورخان‌ هوادار مشروطه‌ و چه‌ آنهایی‌ که‌ نسبت‌ به‌ مشروطیت‌ دیدگاه‌ انتقادی‌ داشتند، که‌ در دوران‌ تحصن‌ -14 15 هزار نفره‌ مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس، اولین‌ بار به‌ دهان‌ مردم‌ گذاشته‌ شد که: مشروطه‌ بخواهید، علاج‌ مشکلات‌ شما در مشروطیت‌ است. بعد شعار مشروطیت، با تبلیغات‌ رنگارنگ‌ و فریبنده‌ای‌ که‌ در جراید و میتینگها انجام‌ گرفت، جا افتاد و همه‌ چیز را تحت‌ الشعاع‌ خود قرار داد (قبل‌ از مشروطه‌ هم، البته، عنوان‌ مشروطیت، در بعضی‌ از آثار و مکتوبات‌ --- عمدتا ماسونی‌ - به‌ کار می‌رفت، ولی‌ به‌ عنوان‌ شعاری‌ عام‌ و مطلوب، نخستین‌ بار از درون‌ سفارت‌ انگلیس‌ فراجوشید و بسط‌ یافت). مردم‌ هم‌ از استبداد خسته‌ بودند و وقتی‌ که‌ با زبان‌ و ادبیاتی‌ جذاب‌ و فریبنده‌ به‌ آنها گفته‌ می‌شد عدالتخانه‌ را رها کنید؛ درمان‌ درد شما در مشروطیت‌ است، می‌پذیرفتند. به‌ این‌ ترتیب‌ شعار عدالتخانه، تبدیل‌ به‌ مشروطه‌ شد. اتفاقا مجلسی‌ که‌ مظفرالدین‌شاه‌ حکم‌ تاسیس‌ آن‌ را امضا کرد و انتخابات‌ مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه‌ نیز بر پایه‌ آن‌ انجام‌ شد، متناسب‌ با تز عدالتخانه‌ بود. چون‌ عدالتخانه، مجلسی‌ بود که‌ از نمایندگان‌ اصناف‌ و طبقات‌ مختلف‌ مردم: صنف‌ کفاش، صنف‌ بزاز، صنف‌ بقال و... تشکیل‌ می‌شد و سایر صنوف‌ نظیر علما و حتی‌ شاهزادگان‌ هم‌ در آن‌ نماینده‌ داشتند. یک‌ مجلس‌ صنفی‌ بود که‌ نمایندگان‌ اصناف‌ و طبقات‌ مردم‌ در آنجا گرد می‌آمدند و در حوزه‌ قلمرو و اختیارات‌ دولت، قانون‌ می‌نوشتند. یعنی، حدود مسوولیتها و وظایف‌ دربار و دولت، و شیوه‌ عملکرد آنان‌ در برخورد با مردم‌ را به‌ مدد «عقل‌ و خرد جمعی» نمایندگان‌ ملت، مشخص‌ می‌کردند. اما دیگر مثلا کاری‌ به‌ محاکم‌ شرع‌ علما، یعنی‌ آن‌ بخش‌ از دستگاه‌ قضایی‌ و ثبت‌ که‌ توسط‌ مجتهدین‌ در شهرهای‌ مختلف‌ اداره‌ می‌شد، نداشتند. در واقع، عدالتخانه، مجلس‌ موسسان‌ یا خبرگانی‌ که‌ بخواهد برای‌ کل‌ بخشها، نهادها و دوایر آن‌ روز کشور (که‌ بعضا همچون‌ اوقاف‌ و محاکم‌ شرع، در اختیار فقها بود) قانون‌ بنویسد و تعیین‌ تکلیف‌ کند، نبود. بلکه‌ عمدتا یک‌ مجلس‌ صنفی‌ بود که‌ عقل‌ مستقل‌ و منفصل‌ دربار و دولت‌ شمرده‌ می‌شد و حدود اختیارات‌ و نحوه‌ عملکرد مامورین‌ دولت‌ را تعیین‌ می‌کرد و بر حسن‌ اجرای‌ دستورالعمل‌ها و قوانینی‌ هم‌ که‌ تصویب‌ می‌کرد، نظارت‌ می‌نمود، و قوانین‌ صادره‌ از سوی‌ آن‌ برای‌ همه‌ اعضای‌ حکومت‌ (از شاه‌ گرفته‌ تا مامورین‌ جزء دیوان، معتبر و لازم‌ الرعایه‌ بود. بنابراین‌ دیگر مثلا شاه‌ و صدر اعظم‌ نمی‌توانستند خودسرانه‌ (و احیانا با گرفتن‌ رشوه‌ و پذیره‌ از مدیر کمپانی‌ رژی‌ و رویتر) قرارداد ببندند و امتیاز بدهند و ایران‌ را گرفتار مصیبتهای‌ سخت‌ کنند، بلکه‌ این‌ در حوزه‌ مسوولیت‌ عدالتخانه‌ بود که‌ اعضای‌ آن‌ این‌ گونه‌ امور را به‌ شور بگذارند و در سود و زیان‌ آن‌ بیندیشند و نهایتا بر وفق‌ مصالح‌ ملت، تصمیم‌ گرفته‌ و دولت‌ را موظف‌ به‌ اجرای‌ آن‌ نمایند. شما مجلس‌ اول‌ را که‌ نگاه‌ می‌کنید، با اسامی‌ گوناگون‌ میرزا باقر بقال‌ و... و غیره‌ روبرو می‌شوید و کسانی‌ را بر مسند نمایندگی‌ می‌بینید که‌ اساسا فاقد تحصیلات‌ و آگاهیهای‌ لازم‌ برای‌ تدوین‌ قانون‌ اساسی‌ (به‌ معنای‌ رایج‌ و متعارف‌ لفظ) هستند. همین‌ جا اضافه‌ کنم‌ که‌ قانون‌ اساسی‌ مشروطه‌ - نه‌ متمم‌ آن‌ که‌ بعدا تنظیم‌ شد - در حقیقت‌ نه‌ یک‌ قانون‌ اساسی‌ متعارف، بلکه‌ بیشتر نظامنامه‌ انتخابات‌ بود. بله‌ در بین‌ آنها تحصیلکردگانی‌ هم‌ بودند که‌ اطلاعاتی‌ در این‌ زمینه‌ ها داشتند یا می‌توانستند کسب‌ کنند و عملا هم‌ همین‌ها بودند که‌ نهایتا پیش‌ نویس‌ قانون‌ و متمم‌ قانون‌ اساسی‌ را نوشتند و مجلس‌ اول‌ را خط‌ دادند (چون‌ در هر جمع‌ و مجمع‌ و انجمنی، به‌ تناسب‌ مطلوب‌ و آرمان‌ آن‌ جمع، هر کس‌ که‌ در جمع‌ مزبور، توان‌ و کارایی‌ بیشتری‌ در راستای‌ تحقق‌ آن‌ مطلوب‌ داشته‌ باشد، به‌ کار بیشتری‌ گرفته‌ می‌شود و طبعا نفوذ و مقام‌ زیادتری‌ می‌یابد و نهایتا اوست‌ که، به‌ سبک‌ و سلیقه‌ خاص‌ خویش، جمع‌ را هدایت‌ کرده‌ و به‌ سوی‌ آرمان‌ مطلوب‌ سوق‌ می‌دهد). ولی‌ این‌ جماعت، تعداد اندکی‌ بودند و اکثریت‌ وکلای‌ مجلس‌ صدر مشروطه‌ را آقایان‌ بقال‌ و رزاز و... تشکیل‌ می‌دادند. یعنی‌ همان‌ که‌ بنیاد عدالتخانه‌ بر مبنای‌ آن‌ طرح‌ ریزی‌ شده‌ بود. درحالیکه، اگر واقعا قرار بود در مجلس‌ شورا، قانونی‌ اساسی‌ تدوین‌ شود که‌ حتی‌ درباره‌ محاکم‌ شرع‌ علما هم‌ نظر دهد و برای‌ کلیت‌ شوون‌ ملت‌ و دولت‌ تعیین‌ تکلیف‌ کند، قاعدتا افرادی‌ که‌ شاید بعضا فاقد کمترین‌ سواد علمی‌ و حقوقی‌ بودند در آن‌ مجلس‌ راه‌ و جایی‌ نداشتند و باید از مشتی‌ حقوقدان‌ و امثال‌ آن‌ استفاده‌ می‌شد. نه! از اول، آرمان‌ جنبش‌ عدالتخواهی‌ چیز دیگری‌ بود: عدالتخانه‌ بود. اما وقتی‌ که‌ مجلس‌ تاسیس‌ گشت‌ و به‌  سرعت‌ عنوان‌ عدالتخانه‌ و مبانی آن‌ فراموش‌ شد، و عنوان‌ جدیدی‌ به‌ نام‌ مشروطیت‌ و کونستیتوسیون‌ رواج‌ یافت، آنگاه‌ معدود اعضای‌ خارج‌ رفته‌ و غرب‌گرا و به‌ اصطلاح‌ روشنفکر مجلس، هم‌ با هدایت‌ لژهای‌ فراماسونری، الگوی‌ مطلوب‌ مشروطیت‌ را در نظامات‌ اروپایی‌ و پارلمانتاریسم‌ فرانسه‌ و بلژیک‌ و انگلیس‌ جست‌وجو کردند و دیری‌ نگذشت‌ که‌ روند جنبش، در مرحله‌ تدوین‌ ساختار سیاسی‌ و حقوقی‌ کشور، بالکل‌ شکل‌ دیگری‌ پیدا کرد. قرار شد برای‌ تمامی‌ شوون‌ و دوایر کشور (اعم‌ از دولتی‌ و غیر دولتی) قانون‌ نوشته‌ شود و حتی‌ برای‌ فقها تعیین‌ تکلیف‌ گردد، و آن‌ قوانین‌ هم‌ متخذ از قوانین‌ اساسی‌ غرب‌ باشد، که‌ حالا خود، این‌ یک‌ بحثی‌ است‌ که‌ آیا عنوان‌ «مشروطه» واژه‌ای‌ عربی‌ تبار، و برگرفته‌ از «شرط‌ یشرط‌ فهو شارط‌ و ذاک‌ مشروط» عربی‌ است‌ یا نه، همان‌ «لاشارت» فرانسوی‌(Lacharte)  و شارت‌ بلژیکی‌ و چارت‌ انگلیسی‌ است‌ و مقصود از مشروطه، همان‌ قانون‌ اساسی‌ بلژیک‌ و فرانسه‌ می‌باشد که‌ در آثار نویسندگان‌ عرب‌ نظیر طنطاوی‌ (سرپرست‌ دانشجویان‌ مصر در فرانسه‌ در 1826 میلادی) با عنوان‌ «الشرطه» و «شرطه» مطرح‌ شده‌ و صیغه‌ مشروطه‌ (در معنای‌ حکومت‌ قانونمند و مبتنی‌ بر قانون‌ اساسی‌(Constitutionalismm  از آن‌ ساخته‌ شد.

اینجا بود که‌ شیخ‌ فضل‌الله‌  (در مقام‌ فقیهی‌ که‌ خود را مسوول‌ صیانت‌ از احکام‌ اسلام‌ می‌انگاشت) خطر را حس‌ کرد و بپاخاست‌ و تا توانست‌ اولا کوشید عدالتخانه‌ را تثبیت‌ کند، و وقتی‌ که‌ دید قادر به‌ بازگرداندن‌ جنبش‌ به‌ مسیر نخستین‌ آن‌ نیست، گفت: بسیار خوب، حالا که‌ می‌خواهید برای‌ همه‌ چیز قانون‌ بنویسید، قوانین‌ باید منطبق‌ بر اصول‌ و موازین‌ جاوید اسلامی‌ باشد و تشخیص‌ انطباق‌ قوانین‌ با موازین‌ اسلامی‌ نیز در تخصص‌ کارشناسان‌ خبره‌ و امین‌ اسلام‌ است‌ که‌ همان‌ فقهای‌ برجسته‌اند. ناگزیر بایستی‌ هیاتی‌ از علمای‌ طراز اول‌ تشکیل‌ شود که‌ لوایح‌ و طرحهایی‌ را که‌ در مجلس‌ شورا مطرح‌ می‌شود بررسی‌ کنند و ببینند با اسلام‌ سازگاری‌ دارد یا ندارد، که‌ اگر ندارد، به‌ هیچ‌وجه‌ عنوان‌ قانونی‌ پیدا نکند. و اینجا بود که‌ بین‌ اسلام‌گرایان‌ و غرب‌ گرایان‌ کشمکش‌ درگرفت‌ و این‌ کشمکش‌ به‌ نحوی‌ فزاینده‌ و برگشت‌ ناپذیر دایما تشدید یافت‌ و حوادثی‌ را پدید آورد که‌ در تواریخ‌ مشروطه‌ ثبت‌ و ضبط‌ است. در مجموع، باید گفت‌ حرکتی‌ که‌ از مشروطه‌ سکولار حمایت‌ می‌کرد و انطباق‌ آن‌ با اسلام‌ را بر نمی‌تافت، با دلایل‌ و شواهد آشکاری‌ که‌ از وابستگی‌ سران‌ آن‌ با سفارتخانه‌های‌ خارجی‌ و لژهای‌ ماسونی‌ در دست‌ است، حرکتی‌ حساب‌ شده‌ و ناشی‌ از استراتژی‌ شیطانی‌ استعمار برای‌ محو اسلام‌ و بلع‌ ایران‌ بود.

O در این‌ مورد، شما چه‌ دلایلی‌ دارید؟

O در این‌ زمینه‌ ، فکر می‌کنم‌ توجه‌ به‌ دُم‌ خروس‌ بزرگی‌ چون‌ تحصن‌ جمعی‌ از مردم‌ تهران‌ در سفارت‌ انگلیس‌ و تحرکاتی‌ که‌ از سوی‌ عوامل‌ رسمی‌ و غیر رسمی‌ سفارت‌ در جهت‌ خط‌ دهی‌ به‌ متحصنان‌ انجام‌ گرفت‌ و حتی‌ کاردار سفارت‌ به‌ اتفاق‌ جمعی‌ از ایادی‌ خویش‌ با اولین‌ نخست‌ وزیر مشروطه‌ صحبت‌ کرده‌ و موجبات‌ حذف‌ واژه‌ «اسلامی» از عنوان‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ اسلامی‌ را (که‌ در دستخط‌ نخستین‌ مظفرالدین‌شاه‌ آمده‌ بود) را فراهم‌ ساخت، کافی‌ باشد. در خانه‌ اگر کس‌ است‌ یک‌ حرف‌ بس‌ است. نیز می‌توان‌ از دخالت‌ عنصر هزار چهره‌ای‌ چون‌ حسینقلی‌ خان‌ نواب‌ در نوع‌ حوادث‌ مشروطه‌ یاد کرد که‌ برادرش‌ (عباسقلی‌خان‌ نواب) و نیز بستگان‌ و نیاکانش‌ از زمان‌ تاسیس‌ حکومت‌ قاجار تا دوران‌ مشروطه، کارمند و منشی‌ سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ و شیراز و... بودند و خود این‌ آقای‌ حسینقلی‌ خان‌ نواب‌ زن‌ ایرلندی‌ و تذکره‌ انگلیسی‌ داشت، تحصیلکرده‌ لندن‌ بود و حتی‌ در دوران‌ جنبش‌ تحریم‌ تنباکو: کارمند کمپانی‌ رژی‌ بود و آن‌ وقت‌

 

تبلیغات