دولت دینی، دولت عرفی
آرشیو
چکیده
متن
سنت و مدرنیسم، این دو واژه متداعی، با همه ایجاز و اختصاری که دارند، سرگذشتهای مفصل و طولانی د رتاریخ معاصر ما رقم زدهاند. تحجر، غربزدگی، سنتگرایی، غربگرایی، تکنوکراسی، تهاجم فرهنگی، امپریالیسم فرهنگی، هویت ملی، جهانی شدن، نسبیگرایی، توسعه، انحطاط و بسیاری دیگر از واژهها و مقولهها و واقعیتهای معاصرند که حول معادله تقابل یا تعامل سنت و مدرنیسم به وجود آمدهاند. اما آیا به راستی این دو متقابلند یا متعامل؟ پاسخ این پرسش بهویژه در عصری که انقلاب اسلامی ایران چرخشی در تاریخ و تکاپویی در ایدئولوژیها ایجاد کرده است، کاملا حیاتی و اساسی خواهد بود. بهویژه حال و روز سنت و مدرنیسم در حال و هوای ایران بعد از انقلاب بسی مداقهبرانگیز و تعهدخیز است.مقاله زیر را به همین مقوصد تقدیم حضور شما کردهایم که امید است مورد توجهتان واقع شود.
از زمان انقلاب مشروطه، برخورد سنت و مدرنیسم در ایران وارد مرحله جدیدی شد؛ حتی میتوان گفت؛ انقلاب مشروطه و تحولات اجتماعی پس از آن نتیجه اصطکاک سنت و مدرنیته بوده است. اصطلاحها و مفاهیمی چون قانون اساسی، تفکیک قوا، مجلس شورای ملی، انتخابات، استیضاح و دهها موضوع دیگر، مولود تماسهای فرهنگی ایران و مغرب زمین و ناشی از چارهاندیشیهای مصلحان، مدیران و روشنفکران در رویارویی با تحولات جهانی هستند. از دیدگاه نظریه پردازان غربی، مدرنیسم در نهایت، کوه فولادین سنت را آب میکند و دنیا را به سمت فضایی متفاوت با گذشته سوق میدهد. ظهور مصلحانی نظیر سید جمالالدین اسدآبادی، کواکبی، اقبال لاهوری، سید قطب، شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی در راستای احیای فرهنگ دینی و حفظ سنتهای اصیل و پذیرش واقعیتهای علمی و عقلانی جهان معاصر بوده است. شرق، برای دریافت تکنولوژی به ناچار، ابعادی از فرهنگ غرب را پذیرفته است و خواسته یا ناخواسته از کفه سنت به سود مدرنیسم کم میکند.
در ایران سده اخیر، سه نوع برخورد با مدرنیته رواج داشته است، گروهی معتقد بودهاند؛ باید از ناخن پا تا موی سر فرنگی شد، عدهای گفتهاند؛ غرب متعفن و آلوده است و باید از آن احتراز کرد و جمعی دیگر عقیده داشتهاند؛ که ضمن پاسداری از اصالتهای فرهنگی و گرامیداشت سنتهای درست، باید با شیوهای عقلانی از مزایای تمدن غرب بهره گرفت. راه سوم اساس تحرک اجتماعی مصلحان دینی در جهان اسلام و ایران بوده است. امروزه، نمایندگان دو گروه اول و دوم با پافشاری بر مواضع نامعقول خود، اسباب تضعیف انقلاب اسلامی را فراهم میکنند. دستهای از موضع تحجر و ارتجاع، به پوسته شریعت چسبیدهاند؛ با هر پدیده جدیدی مخالفت میکنند و همه غرب را سیاه میبینند. جماعتی دیگر از شبه روشنفکران افراطی، همه غرب را سفید میانگارند و از موضع غربزدگی و خودباختگی، تمام ارزشهای دینی و دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تمسخر میگیرند. آنها با وجود برگزاری بیست انتخابات و برگزیدن رییسجمهور و نمایندگان مجلس و شوراهای اسلامی توسط مردم، هنوز هم حکومت دینی را منافی دمکراسی و مغایر توسعه و ترقی قلمداد میکنند و مانند دولتمردان امریکا، اسراییل اشغالگر را تنها حکومت دمکراتیک در منطقه دانسته و ایران را مخالف حقوق بشر و مدافع تروریسم معرفی میکنند. این غربزدهها که ماهیت سیاسی یکسانی ندارند و درجه وابستگیشان با هم متفاوت است، در این نظریه که باید دولت دینی و مردمسالار کنونی از صحنه حذف شود و با تغییر قانون اساسی و حذف اصل ولایت فقیه، دولتی سکولار و غربگرا روی کار آید، همعقیده هستند. غرب و پایگاههای داخلی آن، اصل ولایت فقیه را عامل مهمی در استمرار انقلاب اسلامی دانسته و میپندارند؛ با در هم شکستن این اصل، پشتوانهای برای استقرار یک «دولت عرفی» به جای «دولت دینی» فراهم میشود.
مدافعان سرسخت غلبه مدرنیته برسنت، تاریخ معاصر را متشکل از سه دوره دیکتاتوری، شامل عصر قاجار، عصر پهلوی و دو دهه اخیر میدانند و دورههای مردمسالاری را شامل برهههای کوتاهی از تاریخ، مانند دو --- سه سال اخیر قلمداد میکنند. آنان با این قبیل تجزیه و تحلیلها، نسل جوان را به سوی طرد حکومت دینی سوق میدهند و بدون نقد تاریخی و علمی دوران پنجاه ساله حکومت پهلوی، غرب را به طور کامل تبرئه و تطهیر کرده و از اسلام چهرهای کریه نشان میدهند.
این مدافعان به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی غربزده، که مرحوم جلال آلاحمد آنان را در کتاب غربزدگی توصیف کرده است و گروه دیگر غرب گرا، که از فرهیختگی بیشتری برخوردارند و بعضا ملی و حتی مذهبی هستند، اما اسلام را فاقد توان حکومتی دانسته و اعتقاد به جدایی دین از سیاست دارند. امروزه دسته دوم در ساماندهی حرکتهای فکری و تحقق اهداف خود از علوم انسانی غرب و تکنولوژی مدرن استفاده میکنند و با روشهای پیچیدهای سنت را به چالش میکشانند. آنها بر مبنای ضرورت با اصل دین مماشات میکنند؛ اما در تخریب مبانی حکومت دینی میکوشند و با بزرگنمایی مظاهر تمدن غرب، سیمای دلفریبی از سکولاریسم را در برابر چشمان جوانان جویای تحول، به تصویر میکشند.
ترویج روایات متفاوت از ولایت فقیه توسط روحانیان، دفاع بد برخی از مدافعان سنت، کاستیها و نارساییها در اداره امور کشور، اشتباهات برخی از مدیران روحانی و غیر روحانی، نادرستی برخی از سیاستهای کلان و موارد مشابه دیگر نیز راه را برای تاختوتاز و موفقیت غربگرایان هموار میکند. در دو دهه اخیر، نهادی برای هدایت تقابل میان سنت و مدرنیته وجود نداشته است. براساس نگرشی قدیمی ابتدا، پدیدههای جدید و مغایر سنت طرد میشوند؛ اما پس از مدتی در این برخوردها تجدید نظر به عمل میآید. ممنوعیت خرید و فروش ویدئو در سالهای نخست پیروزی انقلاب و آزادی واردات و توزیع این کالا در سالهای بعد، نمونهای از این قبض و بسطها میباشد. غربگرایان، با برخورداری از امکانات فرهنگی و با اتکا به مهارت علمی، شبهات فکری گوناگونی منتشر میکنند و سنتگرایان متحجر نیز میخواهند آتش را با پرخاش خاموش کنند؛ که به شعلهور شدن آن میانجامد. مدافعان سنتهای اصیل دینی و دینباوران خردمند از انسجام کافی برخوردار نیستند و فرصتی برای نظریهپردازی، شبههزدایی و پاسخگویی به نیازهای رو به افزایش عصر کنونی ندارند.
در رویارویی سنت و مدرنیسم ابتدا، باید ابتکار عمل از دست گروههای افراطی خارج شود؛ سپس علمای دین و متفکران و روشنفکران متعهد به انقلاب اسلامی با درک شرایط تاریخی و تحولات بینالمللی منسجم شوند و با انجام مباحث عمیق علمی، اتخاذ یک متدلوژی معقول و بهرهوری از امکانات تبلیغی و رسانهای مدرن، شبهات را خنثی کنند و افقهای ایدئولوژیک جدیدی را در قالب نظریههای مبتنی بر دین و عقل، پیش روی نسل جوان ترسیم نمایند.
در دو دهه اخیر، برخورد متولیان فرهنگی نظام جمهوری اسلامی با پدیده غربگرایی حساب شده و دقیق نبوده است، و کمترین انتظار جامعه از آنها تدوین متدلوژی کارآمد و معقولی برای نقد غرب بود؛ تا مخالفان و موافقان، به ترسیم دو چهره سیاه و سفید از تمدن مغرب زمین نپردازند. شاید گفتارها و خطابههای آتشین و شعارهای تحریک کننده، برای بازگویی معایب اخلاقی و فرهنگی غرب در دهه نخست انقلاب کارآیی داشت؛ اما در دهههای کنونی تنها با شیوههای آکادمیک میتوان به نقد غرب پرداخت و پدیده غربگرایی را کموبیش مهار کرد.
امروز، غربگرایان شعار پایان عصر ایدئولوژی و حکومتهای دینی را سردادهاند. هر چند برخی با تندخویی این شعار را توطئه استعمار معرفی میکنند و عدهای نیز قانع میشوند؛ اما با توجه به قدرت خبرپراکنی و اطلاع رسانی غرب گرایان و همچنین برخورداری آنان از امکانات پیشرفته فرهنگی، این باور پس از مدتی کمرنگ خواهد شد. راه معقولتر آن است که عدهای از متفکران با روش علمی و تحقیق در متون اجتماعی غرب، خاستگاه اندیشه ایدئولوژی ستیزی را پیدا کرده و نشان دهند؛ چگونه امریکا با توسل به نظریات تکنوکراتیک و به امید حاکمیت فن سالاران بر روند توسعه جهان سوم و نشاندن عقل به جای دین و طرد ایدئولوژی دینی و بومی، از نظریه پایان عصر ایدئولوژی حمایت میکند. اگر این نقد علمی به درستی انجام گیرد؛ اهل تفکر را به ارزیابی و تجدید نظر درباره درستی نظریات غرب سوق خواهد داد. کسی که غرب را نمیشناسد، نمیتواند غرب را نقد کند؛ اما اهل نظر میتوانند با استناد به منابع متفکران غربی و پرورشیافتگان برجسته همان فرهنگ و تمدن و با رعایت انصاف، به نقد این پدیده بپردازند و تا حدی غربگرایان را خلع سلاح کنند.
غرب گرایان، سوق دادن ایران به سمت غرب را معادل رستگاری اجتماعی میدانند و خود را در برابر ناهنجاریها و بحرانهای اخلاقی غرب به غفلت زده و تنها جنبه علمی و سازنده تمدن مغرب زمین را معرفی میکنند؛ در حالیکه کارشناسان فرهنگی و اجتماعی غرب، با صدایی رسا، سستی پایههای تمدن غرب را اعلان کردهاند. ساموئل هانتینگتون در کتاب برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، این واقعیت را چنین ترسیم میکند:
در غرب چیزی که از مسائل اقتصادی و جغرافیایی مهمتر است، مسائل مربوط به سقوط اخلاقی، خودکشی فرهنگی و عدم وحدت سیاسی است. نمودهایی از سقوط اخلاقی غرب را برمیشماریم:
1. افزایش رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل جنایت، مصرف مواد مخدر و خشونت به طور عام.
2. فساد در خانواده شامل افزایش نرخ طلاق، فرزندان نامشروع، حاملگی درسن نوجوانی و خانوادههای تک والدی.
3. افول سرمایه اجتماعی به خصوص در ایالات متحده امریکا، یعنی عدم مشارکت در نهادها به صورت داوطلب و نبود اعتماد دوسویه میان افراد که ملازم چنین مشارکتی است.
4. افت عمومی اخلاقیات شغلی و شکلگیری نوعی از طغیان فردی.
5. کاهش توجه به آموزش و فعالیتهای ذهنی که نمود آن در ایالات متحده امریکا، در سطح پایین موقعیتهای درسی مشهود است.
آینده غرب و نفوذ آن بر جوامع دیگر تاحد زیادی بستگی به این دارد که غرب در برخورد با این مشکلات --- که به برتری اخلاقی مسلمانان و آسیاییها منجر شده است --- تا چه اندازه موفق باشد.1
باید از غرب گرایانی که عرق ملی و مذهبی دارند؛ سوال شود؛ که چگونه به خود اجازه میدهند؛ منافع ملی و هویت فرهنگی جامعه خویش را در قربانگاه تمدن غرب به نابودی بکشانند و از بین ببرند؟ غرب گرایی در ایران نتیجه شیفتگی برخی فرهیختگان و نواندیشان داخلی و کوشش مراکز فرهنگی غرب است. هر چند غرب گرایان وجود چنین تعاملی را انکار میکنند؛ اما کارشناسان فرهنگی و اجتماعی جهان با نگاه نقدگونه خود، گستره این داد و ستد فرهنگی را دیدهاند و پیرامون مکانیسمهای آن دست به تالیف و تحقیق زدهاند. ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ مینویسد:
«کوشش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر برای تحمیل نوعی امپریالیسم فرهنگی بر افریقا، آسیا و امریکای لاتین از سال 1940 امری خود جوش و ناگهانی نبوده است، این تلاشها ریشه در سنت دیرینه انسان دوستی امریکایی داشته است ... تلاشهای فرهنگی و آموزشی بنیادها در خارج که مکمل برنامههای رسمی کمک خارجی ایالات متحده بوده است، بخشی از مجموعهای را تشکیل میدهد؛ که لش(Lasch) آن را جنگ سرد فرهنگی مینامد؛ جنگ سردی که میخواهد به تربیت آن دسته از رهبران جهان سومی بپردازد؛ که راه میانه بین فاشیسم و کمونیسم را برمیگزینند. به عبارت سادهتر، برنامه بنیادها به منظور تربیت رهبران اصلاح طلب، طراحی شدند.2
جهان غرب به ویژه امریکا از دیرباز معتقد بوده است، با سرمایهگذاری برای تربیت نیروی انسانی میتواند جهان سوم را از راه دور، تحت سلطه فرهنگی خود در آورد و غرب گرایانی وفادار به فرهنگ مغرب زمین پرورش دهد؛ که موانع نفوذ امریکا را از سر راه برمیدارند. این موضوع در همان کتاب به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده معتقد است:
برنامههای اعطای کمک هزینه بنیادها از آغاز، با کوشش برای یافتن محلهایی برای تحصیل دانشجویان گیرنده بورس همراه بود؛ که مقامات بنیادها، آنها را موسسات علمی نیرومند، معتبر و امن تشخیص میدادند. تعداد زیادی از دریافت کنندگان بورسهای تحصیلی به کشورهای خود باز خواهند گشت و در آنجا به عضویت هیات علمی دانشگاهها در خواهند آمد؛ یا سیاستمدار خواهند شد و یا در زمره رهبران بخش خصوصی فعالیت خواهند کرد. در نتیجه، بنیادها با دقت فراوان در صدد گزینش دانشگاههایی بودند که به این افراد هنجارهایی مطلوب گردانندگان بنیادها را آموزش دهند. در ظاهر، برنامه اعطای بورس تحصیلی هیچ اجباری به همراه نداشت. بنیادها، آشکارا درصدد تحمیل عقاید خود به دریافت کنندگان بورسهای تحصیلی برنمیآمدند. چنین اقدامات آشکاری، ضرورت هم نداشت؛ زیرا متقاضیان دریافت بورس، خود میدانستند؛ دلیل پیروی آنها از برخی نگرشهای معین در زمینه روششناسی این است که یا به تحقیق در زمینههای خاصی علاقه دارند و یا ابراز رفتار بخصوصی از سوی آنان، باعث خواهد شد؛ که از جانب سازمان اعطاکننده کمک هزینه، غیرمسوول قلمداد شده و از دریافت بورس محروم شوند.3
بنیادهای امریکایی کوشش میکنند؛ تا با روی کار آوردن تکنوکراتهای غربگرا، نظامهای اجتماعی جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهند. آنان برای نفی ایدئولوژیهای دینی، اخلاقی و فلسفی از «ایدئولوژی سیاست علمی»4 حمایت میکنند. برمن مینویسد:
«توسعه ملل جهان سوم براساس الگویی علمی --- فنی به گفته شرویر، نیازمند ایدئولوژی سیاست علمی است. این ایدئولوژی نیز به ایدئولوگهایی نیاز دارد؛ که بتوانند در مقابل بحرانها، به گونهای عقلانی عکس العمل نشان دهند و جوامع در حال توسعه خود را در مسیری با ثبات نگاه دارند. تاکید بر تصمیمگیری عقلانی به آن معنی است که مسائل اخلاقی یا فلسفی که انتخاباتی سیاسی مطرح میکنند؛ نادیده گرفته شده و تنها در چارچوبی فنی تعریف شوند... کارکنان بنیادها و سازمانهای کمک خارجی احساس میکنند؛ نظارت تکنوکراتها برفرایند توسعه، جاذبه ایدئولوژی را به کمترین حد خود کاهش میدهد.»5
یکی دیگر از مسائلی که در مطالعه تقابل میان سنت و مدرنیسم اهمیت دارد؛ رواج چند نوع تفسیر از یک مفهوم، براساس مبانی فکری متفاوت است. رییس جمهور محترم، وقتی سخن از جامعه مدنی به میان میآورد؛ خاستگاه چنین جامعهای را مدینةالنبی(ص) میداند و هنگامی که از آزادی سخن میگوید؛ آزادی همسو با دین را اراده میکند؛ اما واقعیت این است که در فضا و فرهنگ مدرنیسم مفاهیمی از قبیل عقل، آزادی، دمکراسی و جامعه مدنی، معنای دیگری دارند و با دخالت دین در سرنوشت جامعه موافق نیستند. فرانسیس فوکویاما میگوید:
«طرح آزادمنشانه مدرنیت میخواهد، جامعهای مبتنی برقرارداد اجتماعی رسمی و مشتمل برافراد خردورزی که گرد هم آمده و به عنوان نوع بشر از حقوق طبیعی خود حراست میکنند، جانشین جامعهای کند؛ که برپایه سنت، مذهب، نژاد یا فرهنگ استوار است. جوامع مدرن به جای آنکه در صدد بهبود اخلاق اعضایشان باشند؛ در جستوجوی تاسیس نهادهایی همچون حکومت متکی برقانون اساسی و مبادله مبتنی بر بازار آزاد هستند، تا رفتارهای اعضای خود را نظاممند کنند.»6
اگر متفکران مسلمان نتوانند، متناسب با فضای دینی و اصلاحی انقلاب اسلامی مفاهیم نو را تئوریزه کنند؛ به ناچار، این مفاهیم براساس فرهنگ اومانیسم و در چارچوب تئوریهای رایج مغرب زمین، وارد ادبیات سیاسی ما شده و گوهر انقلاب اسلامی ---- دین ---- را به چالش میکشاند و از رهگذر این تضاد، تعادل جامعه برهم میخورد. در حالیکه افرادی نظیر فوکویاما، وجود فرهنگ و اخلاق را به عنوان سرمایهای اجتماعی و حاصل تلاش انسانها در طول قرون و اعصار، برای تحکیم پایههای جامعه مدنی ضروری میدانند؛ چگونه برخی از غربگرایان شیفته مدرنیسم، سخن از ضرورت قداستزدایی به میان میآورند؟ آنان میخواهند، یک شبه راه صدساله طی کنند و دین را از صحنه مناسبات اجتماعی کنار بگذارند و سرمایه اجتماعی7 ملت ایران را که میتواند، پشتوانه خوبی برای جامعه مدنی برخاسته از مدینةالنبی(ص) باشد؛ به موزه تاریخ بسپارند. در این آشفتهبازار گاهی افرادی نیز که روزگاری برای محو رژیم امریکایی شاه مبارزه کردهاند و سوابقی در دینداری و مجاهدت دارند؛ تحت تاثیر غرب گرایان قرار گرفته و دین و نهاد دین را افیون ملتها و دولتها قلمداد کرده و نسل جوان را دچار قضاوتها و برداشتهای شتابزده خود میکنند. افراط و تفریط در روی آوردن به سنت یا مدرنیسم برای سلامت جامعه، استمرار انقلاب و حفظ تعادل و توازن جامعه خطرناک است. نفی مطلق سنت و پذیرش مطلق مدرنیته و مغایر دانستن مردم سالاری با ولایت فقیه؛ ارمغانی جز تشدید تضادها و برهم زدن نظم اجتماعی ندارد. پشتوانههای فکری انقلاب اسلامی شامل علمای دین و روشنفکران اصیل مذهبی باید در چارچوب یک حرکت منسجم فکری مفاهیم نو را بومی کنند و آنها را متناسب با فضای انقلاب و طبیعت فرهنگ این سرزمین تعریف نمایند. تعلل در ایفای این رسالت تاریخی، به بحران هویت جامعه ما دامن میزند و میدان را برای تاخت و تاز دوسویه غربگرایان و خودباختگان از یک سو و متحجران و واپسگرایان از سوی دیگر فراهم میکند. غربگرایانی که مصمم هستند، ایران را در قالب بینشهای برخاسته از لیبرالیسم متحول کنند؛ باید بدانند که:
سرمایهداری و بینش لیبرال دمکراسی که دستاوردهای بزرگی برای طبقه متوسط اروپایی داشت؛ هیچگاه نتوانست در عمل، برآورنده نیازها و توقعهای همه غربیان باشد. غربیانی که به عزم رسیدن به برادری، برابری و آزادی در یکی از شورانگیزترین صحنههای تاریخ قدم نهاده بودند؛ قرن نوزدهم که به یک معنی، قرن شکوفایی سرمایهداری است، برملا کننده این واقعیت تلخ نیز میباشد که میراث خواران انقلاب اجتماعی، سیاسی و صنعتی، نه همه مردم غرب بلکه، صاحب مکنتان نوکیسه و پر ادعایی هستند که ثروت آنان به قیمت مسکنت و محرومیت مردم زحمتکش غرب در درون مرزها و ویرانی سرزمینهای استعمارزده و بردگی آشکار و پنهان قومها و محرومان غیرغربی به دست آمده است. این وضعیت، موجب پیدایش تردیدهای جدی نسبت به بنیادهای فکری و ارزشی لیبرال --- دمکراسی در خود غرب شد و سرآغاز حرکتهای سیاسی --- اجتماعی تازهای با هدف و جهتی غیر از آن چه لیبرال --- دمکراتها خواستار آن بودند؛ گردید.8
روشنفکر غربگرایی که شاید خود نیز تا چند سال پیش جوانی مذهبی و انقلابی بوده است و امروز پس از چند سال تحصیل در غرب، سنگ دمکراسی لیبرال را برسینه میزند؛ با کدام پشتوانه علمی و تجربی میخواهد، تجارب قرن نوزدهم غرب را در ایران تکرار کند؟ آیا این اندیشه، رهآوردی جز انحطاط دارد؟ او به جای آنکه «جمهوری اسلامی» را به عنوان تبلور مردم سالاری دینی تئوریزه کند و طرحی نو دراندازد و با فکری مستقل به مهندسی جامعه خود بپردازد، مرعوب غرب شده و به قهقرا میگراید و به همگامی با سوسیال دمکراتها و لیبرال دمکراتها افتخار میکند.
اما آزادی یک بعدی که برخاسته از جان تکساحتی انسان عصر جدید غرب است، خود منشا دشواریهای بسیاری در زندگی بشر شده و از همین آزادی سطحی نیز بیشتر مردمانی که محکوم به زیستن برکره خاکند، محروم بودهاند. اگرچه بشر در اثر پیشرفت دانش و فن بر قدرت تصرف خود در طبیعت افزوده است و بسیاری از آفتها و بیماریها را مهار کرده و انبوهی از دشواریها و نارواییها را از سر راه برداشته است و راههای تازهای را برای راحتتر زیستن و بیشتر برخوردار بودن یافته؛ اما همچنان بیشتر انسانها، دست به گریبان فقر، بیماری، گرسنگی و محروم از دانش بوده و دچار بردگی جمعی ارباب بیمروت دنیای جدید شدهاند.9
آیا عقل سیاسی و عرق دینی و ملی اقتضا میکند؛ که روشنفکر غربگرا، حکومت دینی پس از انقلاب اسلامی را شتابزده، معادل حکومتهای دوران قرون وسطی تلقی کند و به بهانه مبارزه با استبداد دینی، سرتعظیم در برابر مکتبهای سیاسی غرب فرود آورد و دستاوردهای بزرگترین انقلاب قرن را به نابودی بسپارد؟ اگر روشنفکر، در عالم روشنفکری مجتهد نباشد و با خود باختگی دست به تقلید بزند؛ توازن فرهنگی و تعادل جامعه را بر هم میریزد که ارمغانی جز آشفتگی فکری و بحران هویت برای مردم ندارد؛ بنابراین روشنفکر باید بینش اجتهادی و استقلال رای و قدرت تشخیص داشته باشد؛ تا موثر واقع گردد. در غیر این صورت، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز رواج غربزدگی و وابستگی میشود و در پیشگاه تاریخ و در محکمه وجدان جمعی مورد محاکمه قرار خواهد گرفت؛ همانگونه که در عصر پهلوی، طیفی از روشنفکران غرب گرا و شرق گرا با بینشهای لیبرالی و سوسیالیستی در ایجاد و سازماندهی حزب رستاخیز به کمک شاه شتافتند و از روی خاماندیشی، جامعه خفقان زده را دچار انسداد مضاعف نمودند. یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، پیرامون این واقعیت تاریخی مینویسد:
«حزب رستاخیز را دو گروه بسیار متفاوت از مشاوران طراحی کردند. گروه اول از جوانانی تشکیل میشد که درجه دکترا در علوم سیاسی از دانشگاههای امریکا داشتند. اینان که تازه به کشور بازگشته بودند و متخصص آثار ساموئل هانتینگتون، --- استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد --- بودند؛ اعتقاد داشتند؛ تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، تشکیل یک حزب حکومتی با انضباط است. به نظر آنان چنین حزبی، پیوندی سازگار بین دولت و جامعه است و اولی را قادر میسازد؛ که دومی را به حرکت وادارد و بدین ترتیب خطرهایی را که از طریق عوامل اجتماعی شکننده ایجاد میشود؛ از میان برمیدارد ... گروه دوم مشاوران، از کمونیستهای سابق شیراز تشکیل میشد که در اوایل دهه 1330 حزب توده را ترک گفته و دوباره وارد سیاست شده بودند. این گروه عقیده داشتند؛ تنها سازمانی، به شیوه لنینیستی میتواند، تودهها را به حرکت درآورد، قیود و محدودیتهای سنتی را از میان بردارد، و راه نیل به جامعهای نوین را هموار سازد.»10
روشنفکرانی که توان اجتهاد ندارند و سر بر آستان مکتبهای غربی فرود میآورند؛ برای درمان دردهای جامعه، نمیتوانند نسخهای بهتر از این تجویز کنند. برای روشنفکران، برخورداری از حسن نیت و ادعای مردمداری و میهن دوستی کفایت نمیکند. هر شهروندی باید چنین ویژگیهایی داشته باشد. آنچه برای روشنفکر اهمیت دارد؛ درک صحیح و توجه عمیق به شرایط جهانی، مصالح ملی، فرهنگ دینی و جایگاه اجتماعی ملت خویش است. روشنفکر اصیل نه بیجهت به غربستیزی روی میآورد و به جنگ با غرب فتوا میدهد و نه در جهت همرنگ شدن با غرب و هضم شدن در مکاتب سیاسی غربی حرکت میکند؛ بلکه با درک مقتضیات زمان و فراتر از نسخههایی که روشنفکران و نخبگان غربی برای نجات جهان سوم صادر میکنند؛ به کمک بینشی اجتهادی و با تجزیه و تحلیل شرایط ملی و بینالمللی به خلق و ارائه تئوریهای کارساز و راهگشا میپردازد. تئوریهای برخاسته از این تکاپوی فکری باید از یک سو، ایرانی و اسلامی باشند و از سوی دیگر، جایگاه سیاسی و اقتصادی ایران را در نظام بینالمللی ارتقا دهند. روشنفکرانی که در چند دهه گذشته به پیروی از اندیشمندانی چون پوپر، ماسینیون، سارتر، هایدگر، هانری کربن، هانتینگتون و ... به تئوریزه کردن مسائل ایران و ارائه راهکارهای اجتماعی و فرهنگی پرداختهاند؛ به نوعی در آشفته کردن فضای فکری نخبگان معاصر و راه جویان و نواندیشان موثر بودهاند. این قبیل روشنفکران، مصرف کننده کالاهای مدرن فکری و محصولات پیچیده فرهنگی غرب به شمار میروند. بهرهوری آگاهانه از دستاوردهای فکری دیگران خوب است، اما ایران امروز، نیازمند روشنفکران مسلمانی است که جهانی بیندیشند و ایرانی عمل کنند.
پینوشتها:
.1 ساموئل هانتینگتون، برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، ترجمه محمدعلی حمید رفیعی، ص 490.
.2 ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه دکتر حمید الماسی، ص 22.
.3 همان. ص 141.
- Technocracy.4
.5 همان. ص 240.
.6 فرانسیس فوکویاما، کارکرد سرمایه اجتماعی در دوران مدرن متاخر، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی، روزنامه حیات نو، 10/8/79.
.7 برای آشنایی با مفهوم سرمایه اجتماعی و کارکرد آن به مقاله سابق الذکر مراجعه شود. فوکویاما میگوید: «سرمایه اجتماعی را به سادگی میتوان به عنوان وجود مجموعه معینی از هنجارها و یا ارزشهای غیررسمی تعریف کرد؛ که اعضای گروهی که همکاری و تعاون میانشان مجاز است، در آن سهیم هستند... هنجارهایی که تولید سرمایه اجتماعی میکنند؛ اساسا باید شامل سجایایی از قبیل صداقت، ادای تعهدات و ارتباطات دوجانبه باشد.... جامعه مدنی که در سالهای اخیر به طور قابل توجهی کانون توجه نظریهپردازیهای مردم سالارانه بوده است، در مقیاس وسیعی محصول سرمایه اجتماعی است، هر چند که از جهات معین و مهمی با آن همخوانی کامل نداشته است.
.8 سید محمد خاتمی، از دنیای شهر تا شهر دنیا.
.9 همان.
.10 یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند
از دیدگاه نظریه پردازان غربی، مدرنیسم در نهایت، کوه فولادین سنت را آب میکند و دنیا را به سمت فضایی متفاوت با گذشته سوق میدهد.
دستهای از موضع تحجر و ارتجاع، به پوسته شریعت چسبیدهاند؛ با هر پدیده جدیدی مخالفت میکنند و همه غرب را سیاه میبینند. جماعتی دیگر از شبه روشنفکران افراطی، همه غرب را سفید میانگارند و از موضع غربزدگی و خودباختگی، تمام ارزشهای دینی و دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تمسخر میگیرند.
ترویج روایات متفاوت از ولایت فقیه دفاع بد برخی از مدافعان سنت، کاستیها و نارساییها در اداره امور کشور، اشتباهات برخی از مدیران روحانی و غیر روحانی، نادرستی برخی از سیاستهای کلان و موارد مشابه دیگر نیز راه را برای تاختوتاز و موفقیت غربگرایان هموار میکند.
به نظر میرسد مدافعان سنتهای اصیل دینی و دینباوران خردمند از انسجام کافی برخوردار نیستند و فرصتی برای نظریهپردازی، شبههزدایی و پاسخگویی به نیازهای رو به افزایش عصر کنونی ندارند.
شاید گفتارها و خطابههای آتشین و شعارهای تحریک کننده، برای بازگویی معایب اخلاقی و فرهنگی غرب در دهه نخست انقلاب کارآیی داشت؛ اما در دهههای کنونی تنها با شیوههای آکادمیک میتوان به نقد غرب پرداخت و پدیده غربگرایی را کموبیش مهار کرد.
سنت و مدرنیسم، این دو واژه متداعی، با همه ایجاز و اختصاری که دارند، سرگذشتهای مفصل و طولانی د رتاریخ معاصر ما رقم زدهاند. تحجر، غربزدگی، سنتگرایی، غربگرایی، تکنوکراسی، تهاجم فرهنگی، امپریالیسم فرهنگی، هویت ملی، جهانی شدن، نسبیگرایی، توسعه، انحطاط و بسیاری دیگر از واژهها و مقولهها و واقعیتهای معاصرند که حول معادله تقابل یا تعامل سنت و مدرنیسم به وجود آمدهاند. اما آیا به راستی این دو متقابلند یا متعامل؟ پاسخ این پرسش بهویژه در عصری که انقلاب اسلامی ایران چرخشی در تاریخ و تکاپویی در ایدئولوژیها ایجاد کرده است، کاملا حیاتی و اساسی خواهد بود. بهویژه حال و روز سنت و مدرنیسم در حال و هوای ایران بعد از انقلاب بسی مداقهبرانگیز و تعهدخیز است.مقاله زیر را به همین مقوصد تقدیم حضور شما کردهایم که امید است مورد توجهتان واقع شود.
از زمان انقلاب مشروطه، برخورد سنت و مدرنیسم در ایران وارد مرحله جدیدی شد؛ حتی میتوان گفت؛ انقلاب مشروطه و تحولات اجتماعی پس از آن نتیجه اصطکاک سنت و مدرنیته بوده است. اصطلاحها و مفاهیمی چون قانون اساسی، تفکیک قوا، مجلس شورای ملی، انتخابات، استیضاح و دهها موضوع دیگر، مولود تماسهای فرهنگی ایران و مغرب زمین و ناشی از چارهاندیشیهای مصلحان، مدیران و روشنفکران در رویارویی با تحولات جهانی هستند. از دیدگاه نظریه پردازان غربی، مدرنیسم در نهایت، کوه فولادین سنت را آب میکند و دنیا را به سمت فضایی متفاوت با گذشته سوق میدهد. ظهور مصلحانی نظیر سید جمالالدین اسدآبادی، کواکبی، اقبال لاهوری، سید قطب، شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی در راستای احیای فرهنگ دینی و حفظ سنتهای اصیل و پذیرش واقعیتهای علمی و عقلانی جهان معاصر بوده است. شرق، برای دریافت تکنولوژی به ناچار، ابعادی از فرهنگ غرب را پذیرفته است و خواسته یا ناخواسته از کفه سنت به سود مدرنیسم کم میکند.
در ایران سده اخیر، سه نوع برخورد با مدرنیته رواج داشته است، گروهی معتقد بودهاند؛ باید از ناخن پا تا موی سر فرنگی شد، عدهای گفتهاند؛ غرب متعفن و آلوده است و باید از آن احتراز کرد و جمعی دیگر عقیده داشتهاند؛ که ضمن پاسداری از اصالتهای فرهنگی و گرامیداشت سنتهای درست، باید با شیوهای عقلانی از مزایای تمدن غرب بهره گرفت. راه سوم اساس تحرک اجتماعی مصلحان دینی در جهان اسلام و ایران بوده است. امروزه، نمایندگان دو گروه اول و دوم با پافشاری بر مواضع نامعقول خود، اسباب تضعیف انقلاب اسلامی را فراهم میکنند. دستهای از موضع تحجر و ارتجاع، به پوسته شریعت چسبیدهاند؛ با هر پدیده جدیدی مخالفت میکنند و همه غرب را سیاه میبینند. جماعتی دیگر از شبه روشنفکران افراطی، همه غرب را سفید میانگارند و از موضع غربزدگی و خودباختگی، تمام ارزشهای دینی و دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تمسخر میگیرند. آنها با وجود برگزاری بیست انتخابات و برگزیدن رییسجمهور و نمایندگان مجلس و شوراهای اسلامی توسط مردم، هنوز هم حکومت دینی را منافی دمکراسی و مغایر توسعه و ترقی قلمداد میکنند و مانند دولتمردان امریکا، اسراییل اشغالگر را تنها حکومت دمکراتیک در منطقه دانسته و ایران را مخالف حقوق بشر و مدافع تروریسم معرفی میکنند. این غربزدهها که ماهیت سیاسی یکسانی ندارند و درجه وابستگیشان با هم متفاوت است، در این نظریه که باید دولت دینی و مردمسالار کنونی از صحنه حذف شود و با تغییر قانون اساسی و حذف اصل ولایت فقیه، دولتی سکولار و غربگرا روی کار آید، همعقیده هستند. غرب و پایگاههای داخلی آن، اصل ولایت فقیه را عامل مهمی در استمرار انقلاب اسلامی دانسته و میپندارند؛ با در هم شکستن این اصل، پشتوانهای برای استقرار یک «دولت عرفی» به جای «دولت دینی» فراهم میشود.
مدافعان سرسخت غلبه مدرنیته برسنت، تاریخ معاصر را متشکل از سه دوره دیکتاتوری، شامل عصر قاجار، عصر پهلوی و دو دهه اخیر میدانند و دورههای مردمسالاری را شامل برهههای کوتاهی از تاریخ، مانند دو --- سه سال اخیر قلمداد میکنند. آنان با این قبیل تجزیه و تحلیلها، نسل جوان را به سوی طرد حکومت دینی سوق میدهند و بدون نقد تاریخی و علمی دوران پنجاه ساله حکومت پهلوی، غرب را به طور کامل تبرئه و تطهیر کرده و از اسلام چهرهای کریه نشان میدهند.
این مدافعان به دو دسته تقسیم میشوند: گروهی غربزده، که مرحوم جلال آلاحمد آنان را در کتاب غربزدگی توصیف کرده است و گروه دیگر غرب گرا، که از فرهیختگی بیشتری برخوردارند و بعضا ملی و حتی مذهبی هستند، اما اسلام را فاقد توان حکومتی دانسته و اعتقاد به جدایی دین از سیاست دارند. امروزه دسته دوم در ساماندهی حرکتهای فکری و تحقق اهداف خود از علوم انسانی غرب و تکنولوژی مدرن استفاده میکنند و با روشهای پیچیدهای سنت را به چالش میکشانند. آنها بر مبنای ضرورت با اصل دین مماشات میکنند؛ اما در تخریب مبانی حکومت دینی میکوشند و با بزرگنمایی مظاهر تمدن غرب، سیمای دلفریبی از سکولاریسم را در برابر چشمان جوانان جویای تحول، به تصویر میکشند.
ترویج روایات متفاوت از ولایت فقیه توسط روحانیان، دفاع بد برخی از مدافعان سنت، کاستیها و نارساییها در اداره امور کشور، اشتباهات برخی از مدیران روحانی و غیر روحانی، نادرستی برخی از سیاستهای کلان و موارد مشابه دیگر نیز راه را برای تاختوتاز و موفقیت غربگرایان هموار میکند. در دو دهه اخیر، نهادی برای هدایت تقابل میان سنت و مدرنیته وجود نداشته است. براساس نگرشی قدیمی ابتدا، پدیدههای جدید و مغایر سنت طرد میشوند؛ اما پس از مدتی در این برخوردها تجدید نظر به عمل میآید. ممنوعیت خرید و فروش ویدئو در سالهای نخست پیروزی انقلاب و آزادی واردات و توزیع این کالا در سالهای بعد، نمونهای از این قبض و بسطها میباشد. غربگرایان، با برخورداری از امکانات فرهنگی و با اتکا به مهارت علمی، شبهات فکری گوناگونی منتشر میکنند و سنتگرایان متحجر نیز میخواهند آتش را با پرخاش خاموش کنند؛ که به شعلهور شدن آن میانجامد. مدافعان سنتهای اصیل دینی و دینباوران خردمند از انسجام کافی برخوردار نیستند و فرصتی برای نظریهپردازی، شبههزدایی و پاسخگویی به نیازهای رو به افزایش عصر کنونی ندارند.
در رویارویی سنت و مدرنیسم ابتدا، باید ابتکار عمل از دست گروههای افراطی خارج شود؛ سپس علمای دین و متفکران و روشنفکران متعهد به انقلاب اسلامی با درک شرایط تاریخی و تحولات بینالمللی منسجم شوند و با انجام مباحث عمیق علمی، اتخاذ یک متدلوژی معقول و بهرهوری از امکانات تبلیغی و رسانهای مدرن، شبهات را خنثی کنند و افقهای ایدئولوژیک جدیدی را در قالب نظریههای مبتنی بر دین و عقل، پیش روی نسل جوان ترسیم نمایند.
در دو دهه اخیر، برخورد متولیان فرهنگی نظام جمهوری اسلامی با پدیده غربگرایی حساب شده و دقیق نبوده است، و کمترین انتظار جامعه از آنها تدوین متدلوژی کارآمد و معقولی برای نقد غرب بود؛ تا مخالفان و موافقان، به ترسیم دو چهره سیاه و سفید از تمدن مغرب زمین نپردازند. شاید گفتارها و خطابههای آتشین و شعارهای تحریک کننده، برای بازگویی معایب اخلاقی و فرهنگی غرب در دهه نخست انقلاب کارآیی داشت؛ اما در دهههای کنونی تنها با شیوههای آکادمیک میتوان به نقد غرب پرداخت و پدیده غربگرایی را کموبیش مهار کرد.
امروز، غربگرایان شعار پایان عصر ایدئولوژی و حکومتهای دینی را سردادهاند. هر چند برخی با تندخویی این شعار را توطئه استعمار معرفی میکنند و عدهای نیز قانع میشوند؛ اما با توجه به قدرت خبرپراکنی و اطلاع رسانی غرب گرایان و همچنین برخورداری آنان از امکانات پیشرفته فرهنگی، این باور پس از مدتی کمرنگ خواهد شد. راه معقولتر آن است که عدهای از متفکران با روش علمی و تحقیق در متون اجتماعی غرب، خاستگاه اندیشه ایدئولوژی ستیزی را پیدا کرده و نشان دهند؛ چگونه امریکا با توسل به نظریات تکنوکراتیک و به امید حاکمیت فن سالاران بر روند توسعه جهان سوم و نشاندن عقل به جای دین و طرد ایدئولوژی دینی و بومی، از نظریه پایان عصر ایدئولوژی حمایت میکند. اگر این نقد علمی به درستی انجام گیرد؛ اهل تفکر را به ارزیابی و تجدید نظر درباره درستی نظریات غرب سوق خواهد داد. کسی که غرب را نمیشناسد، نمیتواند غرب را نقد کند؛ اما اهل نظر میتوانند با استناد به منابع متفکران غربی و پرورشیافتگان برجسته همان فرهنگ و تمدن و با رعایت انصاف، به نقد این پدیده بپردازند و تا حدی غربگرایان را خلع سلاح کنند.
غرب گرایان، سوق دادن ایران به سمت غرب را معادل رستگاری اجتماعی میدانند و خود را در برابر ناهنجاریها و بحرانهای اخلاقی غرب به غفلت زده و تنها جنبه علمی و سازنده تمدن مغرب زمین را معرفی میکنند؛ در حالیکه کارشناسان فرهنگی و اجتماعی غرب، با صدایی رسا، سستی پایههای تمدن غرب را اعلان کردهاند. ساموئل هانتینگتون در کتاب برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، این واقعیت را چنین ترسیم میکند:
در غرب چیزی که از مسائل اقتصادی و جغرافیایی مهمتر است، مسائل مربوط به سقوط اخلاقی، خودکشی فرهنگی و عدم وحدت سیاسی است. نمودهایی از سقوط اخلاقی غرب را برمیشماریم:
1. افزایش رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل جنایت، مصرف مواد مخدر و خشونت به طور عام.
2. فساد در خانواده شامل افزایش نرخ طلاق، فرزندان نامشروع، حاملگی درسن نوجوانی و خانوادههای تک والدی.
3. افول سرمایه اجتماعی به خصوص در ایالات متحده امریکا، یعنی عدم مشارکت در نهادها به صورت داوطلب و نبود اعتماد دوسویه میان افراد که ملازم چنین مشارکتی است.
4. افت عمومی اخلاقیات شغلی و شکلگیری نوعی از طغیان فردی.
5. کاهش توجه به آموزش و فعالیتهای ذهنی که نمود آن در ایالات متحده امریکا، در سطح پایین موقعیتهای درسی مشهود است.
آینده غرب و نفوذ آن بر جوامع دیگر تاحد زیادی بستگی به این دارد که غرب در برخورد با این مشکلات --- که به برتری اخلاقی مسلمانان و آسیاییها منجر شده است --- تا چه اندازه موفق باشد.1
باید از غرب گرایانی که عرق ملی و مذهبی دارند؛ سوال شود؛ که چگونه به خود اجازه میدهند؛ منافع ملی و هویت فرهنگی جامعه خویش را در قربانگاه تمدن غرب به نابودی بکشانند و از بین ببرند؟ غرب گرایی در ایران نتیجه شیفتگی برخی فرهیختگان و نواندیشان داخلی و کوشش مراکز فرهنگی غرب است. هر چند غرب گرایان وجود چنین تعاملی را انکار میکنند؛ اما کارشناسان فرهنگی و اجتماعی جهان با نگاه نقدگونه خود، گستره این داد و ستد فرهنگی را دیدهاند و پیرامون مکانیسمهای آن دست به تالیف و تحقیق زدهاند. ادوارد برمن در کتاب کنترل فرهنگ مینویسد:
«کوشش بنیادهای کارنگی، فورد و راکفلر برای تحمیل نوعی امپریالیسم فرهنگی بر افریقا، آسیا و امریکای لاتین از سال 1940 امری خود جوش و ناگهانی نبوده است، این تلاشها ریشه در سنت دیرینه انسان دوستی امریکایی داشته است ... تلاشهای فرهنگی و آموزشی بنیادها در خارج که مکمل برنامههای رسمی کمک خارجی ایالات متحده بوده است، بخشی از مجموعهای را تشکیل میدهد؛ که لش(Lasch) آن را جنگ سرد فرهنگی مینامد؛ جنگ سردی که میخواهد به تربیت آن دسته از رهبران جهان سومی بپردازد؛ که راه میانه بین فاشیسم و کمونیسم را برمیگزینند. به عبارت سادهتر، برنامه بنیادها به منظور تربیت رهبران اصلاح طلب، طراحی شدند.2
جهان غرب به ویژه امریکا از دیرباز معتقد بوده است، با سرمایهگذاری برای تربیت نیروی انسانی میتواند جهان سوم را از راه دور، تحت سلطه فرهنگی خود در آورد و غرب گرایانی وفادار به فرهنگ مغرب زمین پرورش دهد؛ که موانع نفوذ امریکا را از سر راه برمیدارند. این موضوع در همان کتاب به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است. نویسنده معتقد است:
برنامههای اعطای کمک هزینه بنیادها از آغاز، با کوشش برای یافتن محلهایی برای تحصیل دانشجویان گیرنده بورس همراه بود؛ که مقامات بنیادها، آنها را موسسات علمی نیرومند، معتبر و امن تشخیص میدادند. تعداد زیادی از دریافت کنندگان بورسهای تحصیلی به کشورهای خود باز خواهند گشت و در آنجا به عضویت هیات علمی دانشگاهها در خواهند آمد؛ یا سیاستمدار خواهند شد و یا در زمره رهبران بخش خصوصی فعالیت خواهند کرد. در نتیجه، بنیادها با دقت فراوان در صدد گزینش دانشگاههایی بودند که به این افراد هنجارهایی مطلوب گردانندگان بنیادها را آموزش دهند. در ظاهر، برنامه اعطای بورس تحصیلی هیچ اجباری به همراه نداشت. بنیادها، آشکارا درصدد تحمیل عقاید خود به دریافت کنندگان بورسهای تحصیلی برنمیآمدند. چنین اقدامات آشکاری، ضرورت هم نداشت؛ زیرا متقاضیان دریافت بورس، خود میدانستند؛ دلیل پیروی آنها از برخی نگرشهای معین در زمینه روششناسی این است که یا به تحقیق در زمینههای خاصی علاقه دارند و یا ابراز رفتار بخصوصی از سوی آنان، باعث خواهد شد؛ که از جانب سازمان اعطاکننده کمک هزینه، غیرمسوول قلمداد شده و از دریافت بورس محروم شوند.3
بنیادهای امریکایی کوشش میکنند؛ تا با روی کار آوردن تکنوکراتهای غربگرا، نظامهای اجتماعی جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهند. آنان برای نفی ایدئولوژیهای دینی، اخلاقی و فلسفی از «ایدئولوژی سیاست علمی»4 حمایت میکنند. برمن مینویسد:
«توسعه ملل جهان سوم براساس الگویی علمی --- فنی به گفته شرویر، نیازمند ایدئولوژی سیاست علمی است. این ایدئولوژی نیز به ایدئولوگهایی نیاز دارد؛ که بتوانند در مقابل بحرانها، به گونهای عقلانی عکس العمل نشان دهند و جوامع در حال توسعه خود را در مسیری با ثبات نگاه دارند. تاکید بر تصمیمگیری عقلانی به آن معنی است که مسائل اخلاقی یا فلسفی که انتخاباتی سیاسی مطرح میکنند؛ نادیده گرفته شده و تنها در چارچوبی فنی تعریف شوند... کارکنان بنیادها و سازمانهای کمک خارجی احساس میکنند؛ نظارت تکنوکراتها برفرایند توسعه، جاذبه ایدئولوژی را به کمترین حد خود کاهش میدهد.»5
یکی دیگر از مسائلی که در مطالعه تقابل میان سنت و مدرنیسم اهمیت دارد؛ رواج چند نوع تفسیر از یک مفهوم، براساس مبانی فکری متفاوت است. رییس جمهور محترم، وقتی سخن از جامعه مدنی به میان میآورد؛ خاستگاه چنین جامعهای را مدینةالنبی(ص) میداند و هنگامی که از آزادی سخن میگوید؛ آزادی همسو با دین را اراده میکند؛ اما واقعیت این است که در فضا و فرهنگ مدرنیسم مفاهیمی از قبیل عقل، آزادی، دمکراسی و جامعه مدنی، معنای دیگری دارند و با دخالت دین در سرنوشت جامعه موافق نیستند. فرانسیس فوکویاما میگوید:
«طرح آزادمنشانه مدرنیت میخواهد، جامعهای مبتنی برقرارداد اجتماعی رسمی و مشتمل برافراد خردورزی که گرد هم آمده و به عنوان نوع بشر از حقوق طبیعی خود حراست میکنند، جانشین جامعهای کند؛ که برپایه سنت، مذهب، نژاد یا فرهنگ استوار است. جوامع مدرن به جای آنکه در صدد بهبود اخلاق اعضایشان باشند؛ در جستوجوی تاسیس نهادهایی همچون حکومت متکی برقانون اساسی و مبادله مبتنی بر بازار آزاد هستند، تا رفتارهای اعضای خود را نظاممند کنند.»6
اگر متفکران مسلمان نتوانند، متناسب با فضای دینی و اصلاحی انقلاب اسلامی مفاهیم نو را تئوریزه کنند؛ به ناچار، این مفاهیم براساس فرهنگ اومانیسم و در چارچوب تئوریهای رایج مغرب زمین، وارد ادبیات سیاسی ما شده و گوهر انقلاب اسلامی ---- دین ---- را به چالش میکشاند و از رهگذر این تضاد، تعادل جامعه برهم میخورد. در حالیکه افرادی نظیر فوکویاما، وجود فرهنگ و اخلاق را به عنوان سرمایهای اجتماعی و حاصل تلاش انسانها در طول قرون و اعصار، برای تحکیم پایههای جامعه مدنی ضروری میدانند؛ چگونه برخی از غربگرایان شیفته مدرنیسم، سخن از ضرورت قداستزدایی به میان میآورند؟ آنان میخواهند، یک شبه راه صدساله طی کنند و دین را از صحنه مناسبات اجتماعی کنار بگذارند و سرمایه اجتماعی7 ملت ایران را که میتواند، پشتوانه خوبی برای جامعه مدنی برخاسته از مدینةالنبی(ص) باشد؛ به موزه تاریخ بسپارند. در این آشفتهبازار گاهی افرادی نیز که روزگاری برای محو رژیم امریکایی شاه مبارزه کردهاند و سوابقی در دینداری و مجاهدت دارند؛ تحت تاثیر غرب گرایان قرار گرفته و دین و نهاد دین را افیون ملتها و دولتها قلمداد کرده و نسل جوان را دچار قضاوتها و برداشتهای شتابزده خود میکنند. افراط و تفریط در روی آوردن به سنت یا مدرنیسم برای سلامت جامعه، استمرار انقلاب و حفظ تعادل و توازن جامعه خطرناک است. نفی مطلق سنت و پذیرش مطلق مدرنیته و مغایر دانستن مردم سالاری با ولایت فقیه؛ ارمغانی جز تشدید تضادها و برهم زدن نظم اجتماعی ندارد. پشتوانههای فکری انقلاب اسلامی شامل علمای دین و روشنفکران اصیل مذهبی باید در چارچوب یک حرکت منسجم فکری مفاهیم نو را بومی کنند و آنها را متناسب با فضای انقلاب و طبیعت فرهنگ این سرزمین تعریف نمایند. تعلل در ایفای این رسالت تاریخی، به بحران هویت جامعه ما دامن میزند و میدان را برای تاخت و تاز دوسویه غربگرایان و خودباختگان از یک سو و متحجران و واپسگرایان از سوی دیگر فراهم میکند. غربگرایانی که مصمم هستند، ایران را در قالب بینشهای برخاسته از لیبرالیسم متحول کنند؛ باید بدانند که:
سرمایهداری و بینش لیبرال دمکراسی که دستاوردهای بزرگی برای طبقه متوسط اروپایی داشت؛ هیچگاه نتوانست در عمل، برآورنده نیازها و توقعهای همه غربیان باشد. غربیانی که به عزم رسیدن به برادری، برابری و آزادی در یکی از شورانگیزترین صحنههای تاریخ قدم نهاده بودند؛ قرن نوزدهم که به یک معنی، قرن شکوفایی سرمایهداری است، برملا کننده این واقعیت تلخ نیز میباشد که میراث خواران انقلاب اجتماعی، سیاسی و صنعتی، نه همه مردم غرب بلکه، صاحب مکنتان نوکیسه و پر ادعایی هستند که ثروت آنان به قیمت مسکنت و محرومیت مردم زحمتکش غرب در درون مرزها و ویرانی سرزمینهای استعمارزده و بردگی آشکار و پنهان قومها و محرومان غیرغربی به دست آمده است. این وضعیت، موجب پیدایش تردیدهای جدی نسبت به بنیادهای فکری و ارزشی لیبرال --- دمکراسی در خود غرب شد و سرآغاز حرکتهای سیاسی --- اجتماعی تازهای با هدف و جهتی غیر از آن چه لیبرال --- دمکراتها خواستار آن بودند؛ گردید.8
روشنفکر غربگرایی که شاید خود نیز تا چند سال پیش جوانی مذهبی و انقلابی بوده است و امروز پس از چند سال تحصیل در غرب، سنگ دمکراسی لیبرال را برسینه میزند؛ با کدام پشتوانه علمی و تجربی میخواهد، تجارب قرن نوزدهم غرب را در ایران تکرار کند؟ آیا این اندیشه، رهآوردی جز انحطاط دارد؟ او به جای آنکه «جمهوری اسلامی» را به عنوان تبلور مردم سالاری دینی تئوریزه کند و طرحی نو دراندازد و با فکری مستقل به مهندسی جامعه خود بپردازد، مرعوب غرب شده و به قهقرا میگراید و به همگامی با سوسیال دمکراتها و لیبرال دمکراتها افتخار میکند.
اما آزادی یک بعدی که برخاسته از جان تکساحتی انسان عصر جدید غرب است، خود منشا دشواریهای بسیاری در زندگی بشر شده و از همین آزادی سطحی نیز بیشتر مردمانی که محکوم به زیستن برکره خاکند، محروم بودهاند. اگرچه بشر در اثر پیشرفت دانش و فن بر قدرت تصرف خود در طبیعت افزوده است و بسیاری از آفتها و بیماریها را مهار کرده و انبوهی از دشواریها و نارواییها را از سر راه برداشته است و راههای تازهای را برای راحتتر زیستن و بیشتر برخوردار بودن یافته؛ اما همچنان بیشتر انسانها، دست به گریبان فقر، بیماری، گرسنگی و محروم از دانش بوده و دچار بردگی جمعی ارباب بیمروت دنیای جدید شدهاند.9
آیا عقل سیاسی و عرق دینی و ملی اقتضا میکند؛ که روشنفکر غربگرا، حکومت دینی پس از انقلاب اسلامی را شتابزده، معادل حکومتهای دوران قرون وسطی تلقی کند و به بهانه مبارزه با استبداد دینی، سرتعظیم در برابر مکتبهای سیاسی غرب فرود آورد و دستاوردهای بزرگترین انقلاب قرن را به نابودی بسپارد؟ اگر روشنفکر، در عالم روشنفکری مجتهد نباشد و با خود باختگی دست به تقلید بزند؛ توازن فرهنگی و تعادل جامعه را بر هم میریزد که ارمغانی جز آشفتگی فکری و بحران هویت برای مردم ندارد؛ بنابراین روشنفکر باید بینش اجتهادی و استقلال رای و قدرت تشخیص داشته باشد؛ تا موثر واقع گردد. در غیر این صورت، خواسته یا ناخواسته زمینه ساز رواج غربزدگی و وابستگی میشود و در پیشگاه تاریخ و در محکمه وجدان جمعی مورد محاکمه قرار خواهد گرفت؛ همانگونه که در عصر پهلوی، طیفی از روشنفکران غرب گرا و شرق گرا با بینشهای لیبرالی و سوسیالیستی در ایجاد و سازماندهی حزب رستاخیز به کمک شاه شتافتند و از روی خاماندیشی، جامعه خفقان زده را دچار انسداد مضاعف نمودند. یرواند آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب، پیرامون این واقعیت تاریخی مینویسد:
«حزب رستاخیز را دو گروه بسیار متفاوت از مشاوران طراحی کردند. گروه اول از جوانانی تشکیل میشد که درجه دکترا در علوم سیاسی از دانشگاههای امریکا داشتند. اینان که تازه به کشور بازگشته بودند و متخصص آثار ساموئل هانتینگتون، --- استاد علوم سیاسی دانشگاه هاروارد --- بودند؛ اعتقاد داشتند؛ تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، تشکیل یک حزب حکومتی با انضباط است. به نظر آنان چنین حزبی، پیوندی سازگار بین دولت و جامعه است و اولی را قادر میسازد؛ که دومی را به حرکت وادارد و بدین ترتیب خطرهایی را که از طریق عوامل اجتماعی شکننده ایجاد میشود؛ از میان برمیدارد ... گروه دوم مشاوران، از کمونیستهای سابق شیراز تشکیل میشد که در اوایل دهه 1330 حزب توده را ترک گفته و دوباره وارد سیاست شده بودند. این گروه عقیده داشتند؛ تنها سازمانی، به شیوه لنینیستی میتواند، تودهها را به حرکت درآورد، قیود و محدودیتهای سنتی را از میان بردارد، و راه نیل به جامعهای نوین را هموار سازد.»10
روشنفکرانی که توان اجتهاد ندارند و سر بر آستان مکتبهای غربی فرود میآورند؛ برای درمان دردهای جامعه، نمیتوانند نسخهای بهتر از این تجویز کنند. برای روشنفکران، برخورداری از حسن نیت و ادعای مردمداری و میهن دوستی کفایت نمیکند. هر شهروندی باید چنین ویژگیهایی داشته باشد. آنچه برای روشنفکر اهمیت دارد؛ درک صحیح و توجه عمیق به شرایط جهانی، مصالح ملی، فرهنگ دینی و جایگاه اجتماعی ملت خویش است. روشنفکر اصیل نه بیجهت به غربستیزی روی میآورد و به جنگ با غرب فتوا میدهد و نه در جهت همرنگ شدن با غرب و هضم شدن در مکاتب سیاسی غربی حرکت میکند؛ بلکه با درک مقتضیات زمان و فراتر از نسخههایی که روشنفکران و نخبگان غربی برای نجات جهان سوم صادر میکنند؛ به کمک بینشی اجتهادی و با تجزیه و تحلیل شرایط ملی و بینالمللی به خلق و ارائه تئوریهای کارساز و راهگشا میپردازد. تئوریهای برخاسته از این تکاپوی فکری باید از یک سو، ایرانی و اسلامی باشند و از سوی دیگر، جایگاه سیاسی و اقتصادی ایران را در نظام بینالمللی ارتقا دهند. روشنفکرانی که در چند دهه گذشته به پیروی از اندیشمندانی چون پوپر، ماسینیون، سارتر، هایدگر، هانری کربن، هانتینگتون و ... به تئوریزه کردن مسائل ایران و ارائه راهکارهای اجتماعی و فرهنگی پرداختهاند؛ به نوعی در آشفته کردن فضای فکری نخبگان معاصر و راه جویان و نواندیشان موثر بودهاند. این قبیل روشنفکران، مصرف کننده کالاهای مدرن فکری و محصولات پیچیده فرهنگی غرب به شمار میروند. بهرهوری آگاهانه از دستاوردهای فکری دیگران خوب است، اما ایران امروز، نیازمند روشنفکران مسلمانی است که جهانی بیندیشند و ایرانی عمل کنند.
پینوشتها:
.1 ساموئل هانتینگتون، برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، ترجمه محمدعلی حمید رفیعی، ص 490.
.2 ادوارد برمن، کنترل فرهنگ، ترجمه دکتر حمید الماسی، ص 22.
.3 همان. ص 141.
- Technocracy.4
.5 همان. ص 240.
.6 فرانسیس فوکویاما، کارکرد سرمایه اجتماعی در دوران مدرن متاخر، ترجمه دکتر غلامعباس توسلی، روزنامه حیات نو، 10/8/79.
.7 برای آشنایی با مفهوم سرمایه اجتماعی و کارکرد آن به مقاله سابق الذکر مراجعه شود. فوکویاما میگوید: «سرمایه اجتماعی را به سادگی میتوان به عنوان وجود مجموعه معینی از هنجارها و یا ارزشهای غیررسمی تعریف کرد؛ که اعضای گروهی که همکاری و تعاون میانشان مجاز است، در آن سهیم هستند... هنجارهایی که تولید سرمایه اجتماعی میکنند؛ اساسا باید شامل سجایایی از قبیل صداقت، ادای تعهدات و ارتباطات دوجانبه باشد.... جامعه مدنی که در سالهای اخیر به طور قابل توجهی کانون توجه نظریهپردازیهای مردم سالارانه بوده است، در مقیاس وسیعی محصول سرمایه اجتماعی است، هر چند که از جهات معین و مهمی با آن همخوانی کامل نداشته است.
.8 سید محمد خاتمی، از دنیای شهر تا شهر دنیا.
.9 همان.
.10 یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند
از دیدگاه نظریه پردازان غربی، مدرنیسم در نهایت، کوه فولادین سنت را آب میکند و دنیا را به سمت فضایی متفاوت با گذشته سوق میدهد.
دستهای از موضع تحجر و ارتجاع، به پوسته شریعت چسبیدهاند؛ با هر پدیده جدیدی مخالفت میکنند و همه غرب را سیاه میبینند. جماعتی دیگر از شبه روشنفکران افراطی، همه غرب را سفید میانگارند و از موضع غربزدگی و خودباختگی، تمام ارزشهای دینی و دستاوردهای انقلاب اسلامی را به تمسخر میگیرند.
ترویج روایات متفاوت از ولایت فقیه دفاع بد برخی از مدافعان سنت، کاستیها و نارساییها در اداره امور کشور، اشتباهات برخی از مدیران روحانی و غیر روحانی، نادرستی برخی از سیاستهای کلان و موارد مشابه دیگر نیز راه را برای تاختوتاز و موفقیت غربگرایان هموار میکند.
به نظر میرسد مدافعان سنتهای اصیل دینی و دینباوران خردمند از انسجام کافی برخوردار نیستند و فرصتی برای نظریهپردازی، شبههزدایی و پاسخگویی به نیازهای رو به افزایش عصر کنونی ندارند.
شاید گفتارها و خطابههای آتشین و شعارهای تحریک کننده، برای بازگویی معایب اخلاقی و فرهنگی غرب در دهه نخست انقلاب کارآیی داشت؛ اما در دهههای کنونی تنها با شیوههای آکادمیک میتوان به نقد غرب پرداخت و پدیده غربگرایی را کموبیش مهار کرد.
غربگرایان شعار پایان عصر ایدئولوژی و حکومتهای دینی را سردادهاند. هر چند برخی با تندخویی این شعار را توطئه استعمار معرفی میکنند و عدهای نیز قانع میشوند؛ اما با توجه به قدرت خبرپراکنی و اطلاع رسانی غرب گرایان و همچنین برخورداری آنان از امکانات پیشرفته فرهنگی، این باور پس از مدتی کمرنگ خواهد شد.
غرب گرایان، سوق دادن ایران به سمت غرب را معادل رستگاری اجتماعی میدانند و خود را در برابر ناهنجاریها و بحرانهای اخلاقی غرب به غفلت زده و تنها جنبه علمی و سازنده تمدن مغرب زمین را معرفی میکنند؛ در حالیکه کارشناسان فرهنگی و اجتماعی غرب، با صدایی رسا، سستی پایههای تمدن غرب را اعلان کردهاند.
باید از غرب گرایانی که عرق ملی و مذهبی دارند؛ سوال شود؛ که چگونه به خود اجازه میدهند؛ منافع ملی و هویت فرهنگی جامعه خویش را در قربانگاه تمدن غرب به نابودی بکشانند و از بین ببرند؟
بنیادهای امریکایی کوشش میکنند؛ تا با روی کار آوردن تکنوکراتهای غربگرا، نظامهای اجتماعی جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهند. آنان برای نفی ایدئولوژیهای دینی، اخلاقی و فلسفی از «ایدئولوژی سیاست علمی» حمایت میکنند.
اگر متفکران مسلمان نتوانند، متناسب با فضای دینی و اصلاحی انقلاب اسلامی مفاهیم نو را تئوریزه کنند؛ به ناچار، این مفاهیم براساس فرهنگ اومانیسم و در چارچوب تئوریهای رایج مغرب زمین، وارد ادبیات سیاسی ما شده و گوهر انقلاب اسلامی ---- دین ---- را به چالش میکشاند
آیا عقل سیاسی و عرق دینی و ملی اقتضا میکند؛ که روشنفکر غربگرا، حکومت دینی پس از انقلاب اسلامی را شتابزده، معادل حکومتهای دوران قرون وسطی تلقی کند و به بهانه مبارزه با استبداد دینی، سرتعظیم در برابر مکتبهای سیاسی غرب فرود آورد و دستاوردهای بزرگترین انقلاب قرن را به نابودی بسپارد؟
غربگرایان شعار پایان عصر ایدئولوژی و حکومتهای دینی را سردادهاند. هر چند برخی با تندخویی این شعار را توطئه استعمار معرفی میکنند و عدهای نیز قانع میشوند؛ اما با توجه به قدرت خبرپراکنی و اطلاع رسانی غرب گرایان و همچنین برخورداری آنان از امکانات پیشرفته فرهنگی، این باور پس از مدتی کمرنگ خواهد شد.
غرب گرایان، سوق دادن ایران به سمت غرب را معادل رستگاری اجتماعی میدانند و خود را در برابر ناهنجاریها و بحرانهای اخلاقی غرب به غفلت زده و تنها جنبه علمی و سازنده تمدن مغرب زمین را معرفی میکنند؛ در حالیکه کارشناسان فرهنگی و اجتماعی غرب، با صدایی رسا، سستی پایههای تمدن غرب را اعلان کردهاند.
باید از غرب گرایانی که عرق ملی و مذهبی دارند؛ سوال شود؛ که چگونه به خود اجازه میدهند؛ منافع ملی و هویت فرهنگی جامعه خویش را در قربانگاه تمدن غرب به نابودی بکشانند و از بین ببرند؟
بنیادهای امریکایی کوشش میکنند؛ تا با روی کار آوردن تکنوکراتهای غربگرا، نظامهای اجتماعی جهان سوم را تحت تاثیر قرار دهند. آنان برای نفی ایدئولوژیهای دینی، اخلاقی و فلسفی از «ایدئولوژی سیاست علمی» حمایت میکنند.
اگر متفکران مسلمان نتوانند، متناسب با فضای دینی و اصلاحی انقلاب اسلامی مفاهیم نو را تئوریزه کنند؛ به ناچار، این مفاهیم براساس فرهنگ اومانیسم و در چارچوب تئوریهای رایج مغرب زمین، وارد ادبیات سیاسی ما شده و گوهر انقلاب اسلامی ---- دین ---- را به چالش میکشاند
آیا عقل سیاسی و عرق دینی و ملی اقتضا میکند؛ که روشنفکر غربگرا، حکومت دینی پس از انقلاب اسلامی را شتابزده، معادل حکومتهای دوران قرون وسطی تلقی کند و به بهانه مبارزه با استبداد دینی، سرتعظیم در برابر مکتبهای سیاسی غرب فرود آورد و دستاوردهای بزرگترین انقلاب قرن را به نابودی بسپارد؟