جهانی شدن و انزوای هویت
آرشیو
چکیده
متن
کوشش امریکاییان برای مسلط نمودن یک «مدل زندگی» بر کشورهای جهان، به تدریج به چرخ مهیب و غولآسایی مبدل گشت که همه چیز غیر خودش را در حال زیر گرفتن و در هم کوفتن است. رنسانس، انقلاب صنعتی، استعمار، نظم نوین دهکده جهانی، و بالاخره جهانیشدن دست به دست هم دادند تا سرانجام ما را وادار به پوشیدن لباسی کنند که از وصلهکردن مفاهیم سرگردان لیبرالیسم فراهم شده است. جهانیشدن از منظر سوسیالیسم هرگزاین همدستیهای اساسی را نداشت و اساسا در گیرودار استعداد و ناتوانی دست وپا میزد. اما و اینک در این زمان جهانیشدن به مفهوم لیبرالیستی و به عبارت دقیقتر امریکایی آن، گویی محقق شده و تنها به چند امضای خشک و خالی برای قطعیت و رسمیت نیازمند است. جهان امریکایی با همه فرادستیها و فرودستیهای قارونی و بهرهکشیهای فرعونی و کبکبههای نمرودیاش میرود تا بزرگترین بتخانه تاریخ را به وسعت جهان بنا کند و نامبارکترین بت تاریخ یعنی خود انسان را بر پای دارد. دوران پستمدرن نه فقط برای جبران ضعفهای مدرنیسم در حال نضج گرفتن نیست بلکه در حال تئوریزه کردن امپریالیسم به ترکیبی است که چون اختاپوس تمامی آن ضعفها را تثبیت میسازد. محل تولد اختاپوس جهانیشدن در ابتدا اذهان بشری است و تصویرسازی ذهنی برای انسانها مهمترین مرحله تحقق جهانیشدن میباشد که البته تحول و گسترش تکنولوژی ابزار دستیابی به این مرحله خواهد بود. رژیمهای بینالمللی و سازمانهای قانونگذاری جهانی نیز در این فرآیند، نقشی تسهیلکننده و مشروعیت دهنده خواهند داشت که ارزشهای امریکایی را با خونسردی تمام بر فضای فرهنگی و مدنی کشورهای جهان دیکته کنند. امید است، مطالعه نوشتار زیر علاقهمندان را با حوزهها، معیارها و تئوریهای فرآیند جهانیشدن بیشتر آشنا سازد.
استقرار نظم نوین جهانی از فضای مذاکره و تبلیغات عبور کرده و مرحله گذران گامهای اجرایی در سطح جهان است. امروزه، جهان در زمینه فرهنگی (تعلیم وتربیت) صحنه تبادل و تهاجم میباشد و در زمینه فعالیتهای فکری، عملی، اطلاعاتی و حتی عرصه هنر حضور ما را میطلبد. در دنیای امروز، مفهوم کرامت انسانی به منزله مرغوبیت کالاست، که به عنوان خصوصیت فرعی پس از معرفی کالا مطرح میشود.
تعلیم و تربیت جامعه، در زمان و شرایطی میتواند شکوفا شود و یا رو به زوال برود. فرهنگ و کیفیت تعلیم و تربیت، خانه معنوی انسان است و باید حفظ شود، انسان بدون این آشیانه دچار سرشکستگی میشود و نمیتواند با درون و بیرون خود رابطه مناسبی برقرار کند. زیرا، از طریق تعلیم و تربیت خود را تعریف میکنیم و رابطه خود را با هستی سامان میدهیم. ولی حفظ فرهنگ به معنای مومیایی کردن آن نیست، زیرا فرهنگ نیاز به بازسازی دارد.
شواهد موجود نیز نشانه آن است، که جهان از طریق ادغام مهارناپذیر اقتصاد، فرهنگ، سیاست و سبک زندگی به سوی همگنی و همگرایی هر چه بیشتر پیش میرود.1
از آنجا که، انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه، ریشه در تلاشهای رهاییجویانه عصر رنسانس و عصر روشنگری داشتند و به پیدایش تمدن نوینی منجر شدند؛ که بعدها «تمدن و فرهنگ بورژوازی» یا «مدرنیسم» لقب گرفت، جهانیشدن را میتوان عالیترین مرحله تکامل تمدن بورژوازی، به شمار آورد. دستاوردهای هر دو انقلاب، به سرعت هر چه تمامتر در سرتاسر جهان گسترش یافت و از طریق جهانی کردن برخی ویژگیهای فرهنگی و تکنولوژی نو، شرایط لازم برای پیدایش ایده جهانیشدن را در فاصله یک صد سال بعد فراهم ساخت.2
«پدیده جهانیشدن تا حدود سه دهه قبل، از نظر آثار و مظاهر اقتصادی و سیاسی آن بیشتر مورد توجه اقتصاددانان و سیاسیون بود و کمتر مورد توجه جامعهشناسان و فرهنگشناسان قرار داشت. با این همه، این واقعیت را نباید به معنای بیتوجهی مطلق جامعهشناسان و فرهنگشناسان به این پدیده تلقی کرد.»3
بحث درباره جهانیشدن و مقدماتی شبیه به این، از نظر ماهیتی بحثی کلان است که در روند گسترش خود از دهه آغازین قرن بیستم به بعد، دو جریان فکری متمایز را پدید آورده است.
الف) جریان نخست که از اوایل دهه 1910 تا اواخر دهه 1980 را شامل میشود؛ بحث غیرمستقیمی را در مورد پدیده جهانیشدن میپروراند و این بحث را در پرتو نظریههای تضاد و در چهارچوب مقولاتی نظیر استعمار و نابرابری در ابعاد فرهنگی، نظامی و اقتصادی --- که مولفههای اصلی قدرت در عرصه جهانیاند--- پیش میبرد. بخش بزرگی از آرای ارائه شده درباره جهانیشدن در این دوره به صاحبنظران مارکسیسم و یا جامعهشناسان چپگرا تعلق دارد.
ب) جریان دوم که از اواخر دهه 1980 آغاز شده و در دهه 1990 به اوج خود رسید، بحث جهانیشدن را به طور مستقیم از طریق تعریف این پدیده به عنوان واقعیت اجتماعی زندگی امروز و در پرتو نظم نوین جهانی مطرح میکند. این جریان فکری، پدیده جهانیشدن را در مجموع، مثبت ارزیابی میکند و از دیدگاه کارکردی به این پدیده مینگرد.
این دو جریان فکری را میتوان بازگو کننده تاثیر عوامل تاریخی -- اجتماعی متفاوتی دانست، که سه دوره زمانی متمایز را در قرن بیستم پدید آوردهاند.
-1 دوره نخست، محدوده زمانی قبل از 1945 --- تا پایان جنگ جهانی دوم --- را شامل میشود؛ که مرحله آغازین گسترش بازارهای بینالمللی و عصر رواج نهضتهای کارگری و ظهور حکومتهای توتالیتر در جهان است. جهانیشدن در اذهان صاحبنظران این دوره از سویی معطوف به انقلاب جهانی و فراگیر کارگری برای ایجاد یک حکومت واحد و یکپارچه جهانی است و از سوی دیگر به جنبههای فراگیری تکنولوژی و یکپارچگی و ادغام اقتصادهای صنعتی که به پیدایش نظامهای توتالیتر جهانی منجر شدند؛ جهتگیری شده است. این دو رویکرد متفاوت، نه به عنوان دو فرآیند متضاد یا متعارض، بلکه بیشتر به عنوان دو مرحله متوالی از یک روند تاریخی محتوم، تلقی میشود.
-2 دوره دوم، محدوده زمانی پس از جنگ جهانی دوم تا آغاز عملی و عینی فروپاشی بلوک سوسیالیستی (1945 --- 1989) را در بر میگیرد. جریان فکری جهانیشدن در این دوره از شرایط کشمکش دوران جنگ سرد تاثیر میپذیرد.
این دوره مهم از تاریخ قرن بیستم را باید به نوبه خود به سه دوره فرعی تقسیم کرد:
الف) از 1945 تا 1968 امریکا به عنوان قدرت برتر پس از جنگ جهانی دوم به نظام جهانی مسلط میشود. ایدئولوژی «توسعه»، رهبری امریکا و تبدیل زبان انگلیسی به زبان فرهنگ، هنر و ارتباطات بینالمللی، محصول این دوره است.
ب) از 1968 به بعد، جهانیشدن فرآیندی در خدمت حاکمیت الگوی سوسیالیسم در جهان و پیدایش یک نظام واحد سوسیالیستی به عنوان فرجام تاریخ و مقصدناگزیر برنامههای توسعه است.
ج) از 1978 تا 1989 جهان، شاهد افول تدریجی الگوی سوسیالیسم و کنترل مجدد امریکا به عنوان نظام سرمایهداری صنعتی است. طرح الگوی دمکراسی که هانتینگتون آن را در موج سوم دمکراسی، جهانی میخواند؛ بیشتر مربوط به این دوره است.
--3 و بالاخره دوره سوم از 1989 تا پایان هزاره دوم را در بر میگیرد. مشخصه جامعهشناختی این دوره، استقرار نسبی نظم جهانی امریکایی است.4
امریکاییها کوشیدند؛ این اقتدار جهانی را یک پیشرفت بنامند. این الگو شامل عادات مصرف، شکلهای تولید، شیوههای زندگی، اساسها و معیارهایی در جهت موفقیت اجتماعی، ایدئولوژیها، منابع فرهنگی و حتی اشکال سازماندهی سیاسی نیز میشود. ارتباطات قدرت، سلطه حقیقی نخستین این الگو را بر روی بقیه محکم میکند.5
«دیوید راکفلر امریکایی که در راس تشکیلات شورای روابط خارجی قرار گرفته بود، در بهار سال 1972 قدم بعدی را برداشت و با در دست داشتن شورا، نه تنها به امریکا فرمان راند؛ بلکه تصمیم گرفت؛ که دامنه فرمانروایی خود را به جهان گسترش دهد و ابزار رسیدن به این هدف، تشیکلاتی به نام کمیسیون سه جانبه بود.»6
اما در این جریان، راکفلر تنها نبود، بلکه سرمایهداران و قدرتمندان عالم، به این نکته به خوبی پی بردهاند؛ که اگر بخواهند سلطه و سیطرهشان همچنان دوام و بقا داشته باشد؛ باید با یکدیگر همکاری کرده و برای آنکه گرفتار تشتت و تزلزل نشوند و به اصطلاح وحدت رویه داشته باشند؛ باید سرپرستی و زعامت یک نفر و یا یک گروه را بپذیرند. آنها میدانند؛ که روزگار به سمتی پیش میرود؛ که هر حادثه و واقعهای میتواند، مردم را بسیج کرده و با شور و هیجان به جان سرمایهداران زالوصفت و خونخوار بیاندازد و همه هستی و حیاتشان را نابود کند، بنابراین، آنها نباید با رقابتها و درگیریهای بین خودشان، جبهه خود را تضعیف کرده و وسایل نابودی خود را فراهم سازند.
به هرحال، در رشد و فرمانروایی جهانی راکفلرها، دوستان آنها هم کمک کردهاند. راکفلر و دستیارانش به این نتیجه رسیدند؛ که:
الف) اختلاف شوروی و امریکا، اختلافی غیرقابل حل نیست، چون شوروی هم مثل امریکا در فکر سلطه بر مردم خود و اگر بتواند سلطه بر مردم دنیاست، بنابراین به راحتی میتوان با او کنار آمد.
ب) چین نیز چنین ماجرایی دارد، بهخصوص که اندیشه مادی در این دو کشور مارکسیست قدرتمند، بهترین وسیله برای راندن آنها به طرفی است که سود، بهره، پول، اقتصاد، تولید و الزامات اقتصادی را موجب شود. اما آنجا که به واقع، جای قدرت و عظمت است و آنها را میتوان به عنوان قطب صنعتی قلمداد کرد؛ یکی اروپاست و دیگری ژاپن. بنابراین، در این سه نقطه --- امریکا، اروپا و ژاپن-- است، که قدرت صنعتی میتواند کاری بکند و اگر این سه با هم متحد شوند؛ آن وقت میتوان کار دنیا را یکسره کرد. چنین اتحادی را از جانب سه قطب اقتصادی جهان میتوان با عنوان کمیسیون سه جانبه مشخص کرد.7
«هدف کلی این کمیسیون، به حداقل رسانیدن اصطکاک و رقابت در جهان سهجانبه و یکپارچگی هر چه بیشتر آن میباشد. در شرایط کنونی، آشکارا مشتاق هستند، که امتیازات محدودی به جهان سوم بدهند.»8
رهبران این نظام، در حال برنامهریزی برای یک ساختار جهانی نوین، ایجاد یک اتفاق نظر نوین که ممکن است، برای ربع قرن دیگر ضامن یک ثبات نسبی باشد، گسترش همکاری میان قدرتهای پیشرفته سرمایهداری و تلاش در جهت جلوگیری از تغییر انقلابی در طول عمر یک نسل دیگر میباشند.9
«در هر حال کمیسیون، در پی ایجاد جهانی است، که در آن حد و مرز کشورها، اختلاف فرهنگها، سلیقهها، بینشها، ارزشیابیهای متنوع و متفاوت و مراکز تصمیمگیری جداگانه و مستقل وجود نداشته باشد و هر چه هست، یک جهان باشد و یک هیات حاکمه و یک روال، یک جهت و یک مسیر و آن هم در راستای منافع آنها. به چنین جهانی، دهکده جهانی میگویند؛ یعنی به اندازه یک دهکده از نظر سرعت و امکان ارتباطات و در اختیاریک کدخدا.»10
تئوریهای جهانیشدن
یک دنیای در حال جهانی شدن، دنیای وعدههای بزرگ همراه با پیچیدگی و دشواری میباشد.11
«بیتردید، نظامی که از جنگ جهانی دوم باقی ماند و به تدریج، سایه خود را بر جهان افکند، امروزه، برای تنظیم روابط اقتصادی سالم و عادلانه میان کشورهای جهان، بهخصوص برای پرکردن شکاف بین شمال و جنوب، نامناسب و ناتوان است. اگر قرار باشد؛ نظم نوین جهانی نیز در راستای منافع قدرتهای بزرگ صنعتی و اقتصادی حرکت کند؛ هنوز زمینه مناقشه و بروز بحران وجود خواهد داشت و گروهی که از وضع موجود ناراضی هستند، میکوشند؛ اوضاع را به نفع خود تغییر دهند.
کنت گالبرایت --- اقتصاددان امریکایی --- میگوید؛ اگر قرار باشد؛ نظم نوین جهانی مفهوم و تاثیر داشته باشد؛ باید از پرداختن به مناقشات، جنگ و ستیز و قتل عام، فراتر رفته و پیجوی ریشههای این پدیدهها بود. هر چیزی که وانمود کند؛ یک نظم نوین جهانی نامیده میشود؛ باید فقرا را به عنوان منابع نخستین بینظمی در نظر بگیرد. این هشدار، مورد قبول بیشتر اندیشمندان است و به عقیده آنها خطر و یا رویارویی گرسنهها در برابر سیرها کمتر از تقابل اتمی دو ابرقدرت در دوران جنگ سرد نیست.»12
برخی تئوریهای معاصر، وضعیت فعلی را انتقال دردناک از مدرنیسم به پست مدرنیسم میدانند. طرح مدرنیسم، براساس تصور روشنفکرانه از تاریخ به عنوان روایتی کلی و پیشروی به سوی یک جامعه خوب میباشد. در مقابل، پست مدرنیسم بر محور تصور تفکیک سیاستها، فرهنگها و هویتها استوار است. پست مدرنیسم، ( با توجه به قانون بدبینی و نسبی بودن)، روایتهای کلی را رد میکند، عقیده دارد؛ هیچ راه مشترک بشری برای رسیدن به یک زندگی بهتر وجود ندارد. با این حال، چنین دیدگاهی از وضعیت فعلی، به نظر مشکلساز میآید. میتوان ادعا کرد؛ که (اکنون)روایت کلی قدرتمندتر از همیشه میباشد. جهانیشدن بازارها هر چند تنها یک جنبه از طرح را نشان میدهد؛ اما آن را به طور کامل، محقق نساخته است. فنآوریهای مربوط به تولید، کنترل و ارتباطات، همگی جهانی میباشند. به علاوه، تغییرات اقتصادی و فنآوری با انتقال جهانی ارزشها بر اساس ایدههای غربی صورت میگیرند. آنچه در این میان وجود ندارد و برخی از پست مدرنیسمها درباره آن محق میباشند؛ طرح سیاسی و اجتماعی مدرنیسم است. یعنی این عقیده که یک دولت مقتدر و دمکرات در حیطه اجتماعی، باید دخیل باشد تا بتواند به حقوق مساوی و یک زندگی خوب برای همه دست یابد.13
«از نظر گیدنز، مساله مهم در جهانی شدن، تقویت ارتباطات اقتصادی در جهان میباشد؛ که باعث متصلشدن مناطق جدا از یکدیگر میشود، به شکلی که رخدادهای مهمی توسط اتفاقاتی که کیلومترها آن طرفتر به وقوع پیوسته، شکل گیرند.
در حالی که این نظریه، جهانیشدن را به عنوان پیآمد مدرنیسم به حساب میآورد، آلبرو (1998) عقیده دارد، که در واقع، (عصرجهانی) دوره جدیدی از پیشرفت بشری میباشد؛ که درست بعد از مدرنیسم بوده و صنعتی است، که دیگران به ندرت آن را اتخاذ نمودهاند.
نظریه مک گرو، این است که جهانیشدن روندی را مشخص میکند؛ که در آن حوادث، تصمیمات و عملکردها در یک بخش جهان میتواند پیامدهای مهمی را برای اشخاص و جوامع در طرف دیگر جهان به همراه داشته باشد.
آپادورای (1990) تاثیرات دوسویه جهانیشدن را از پنج دیدگاه ترسیم میکند:
الف) دیدگاه نژادی جمعیتهای غیرساکن شامل پناهندگان و جوامع پراکنده، کارگران، دانشجویان، و تجار مهاجر ب) دیدگاه فنآوری، شامل انتشار و انطباق فنآوریهای مکانیکی و اطلاعاتی ج) دیدگاه مالی درباره سرمایه جهانی د) دیدگاه رسانهای، که نه تنها شامل گسترش جهانی کانالهای رسانهای، بلکه پیامدهای مراسلاتی آنها نیز میشود ه') دیدگاه ایدئولوژیکی، درباره مباحث سیاسی مثل دمکراسی و حقوق بشر. از نظر آپادورای هیچ یک از موارد فوق به تنهایی به موارد دیگر غالب نبوده و شکل اساسی تاثیرات جهان معاصر، تنش بین دو فشار میباشد؛ که اولی گرایش به هماهنگسازی داشته و دیگری حامی تنوع فرهنگی است.
رابرتسون (1992) معتقد است، بیشتر باید آگاهیسازی عمومی در تبادل روند جهانیسازی انجام شود. جنبههای اصلی این آگاهسازی از نظر او عبارتند از: «عقیده مشترک و تجربه زنده جهان به عنوان یک مکان واحد، تقویت درک از جهان به عنوان یک مجموعه و گسترش ایدئولوژیهای جهانگرا میباشد.»14
«توماس هابس انگلیسی (--1679 1588) در اشاره به وضع طبیعی انسانها در مرحله پیش از تشکیل اجتماع، خودخواهی، نفعطلبی، رقابت و خصومت را محور روابط تصویر کرده و معتقد است، که انسانهای گرگصفت در این شرایط، پیوسته در جنگ و ستیز هستند. از نظر وی در وضع طبیعی، چون قانون وجود ندارد، به ناچار صفتها و پدیدههایی مانند ظلم و عدل و خوب و بد مفهوم پیدا نمیکند و همانگونه که در دنیای حیوانات و در جنگل مرسوم است، تنها غریزه و میل به بقا، انسانها را وادار میکند؛ که از وضع طبیعی بیرون آیند و در راه تامین صلح و امنیت با همپیمان ببندند و اجتماع و دولت را تشکیل دهند. او و همفکرانش معتقدند تنها راه نجات از ناامنی و جنگ و ستیز و دستیابی به صلح جهانی، برخورد قاطع با وضع طبیعی و عقد و پیمان بین دولتهای حاکم و تشکیل یک قدرت واحد جهانی و فراملی و همچنین، تفویض اختیار حکومتی به آن برای صلح و صلاح بشریت است. در نظام فکری هابس، حکومت فراملی، باید دارای چنان نیرو و قدرتی باشد؛ که کسی جرات سرپیچی و نافرمانی نکند.»15
با توجه به دیدگاههای مختلف نسبت به نهضت جهانیشدن، میتوان نتیجه گرفت؛ که این فرآیند، بیانگر روش جدید اجرایی در دنیای امروز میباشد. جهانیشدن، اصول و شیوههایی را در بردارد، که زمانی محلی و ملی بودند، ولی اکنون، فراتر از مرزهای ملی، جغرافیایی و گروهی میباشند. جهانیشدن، هم دیدگاههای مثبت و هم منفی را ارائه میکند. میتوان آن را به صورت نظامی دید؛ که براساس آن، افراد گرچه تاثیرپذیر هستند، اما از قدرت کنترل پایینی برخوردارند. جهانیشدن را همچنین میتوان به صورت نظامی تعبیر کرد؛ که با استفاده از روشهای جدید ارتباطی، باعث تشکیل انجمنهای دمکراتیک و قدرت بخشیدن به سازمانهای غیردولتی مانند تشکلهای جدید زنان میباشد. البته، مشکلاتی همچون بیکاری، استثمار انسانها و منابع و زوال عینی هویت ملی ممکن است، خواهناخواه افزایش یابد. در این میان، رسانههای گروهی، نقش مهم ولی تعریف نشدهای را به عهده دارند، که مستلزم بررسیهای دقیق میباشد. در برخی از تئوریها به این مساله اشاره شده که باید سعی شود؛ توانمندیهای فرهنگی محلی و رسوم اخلاقی حفظ شود و جهانیشدن منجر به حاکمیت یا اشکال جدیدی از امپریالیسم توسط فرهنگها و نظامهای ارزشی حاکم نشود.16
ابعاد جهانیشدن
حیطه اقتصادی
جهانیشدن اقتصاد سرمایهداری و به ویژه امور مالی، نمودهای خود را از قبل، یعنی از آغاز قرن بیستم، با بحثهای ولادیمیر لنین، رودلف هیلفردینگ و برخی دیگر از مارکسیستهای دوران معاصر، نشان داده بود و در دهههای شصت و هفتاد تحلیلهای بسیاری در مورد شاخصهای آن درباره توسعه مفهوم اقتصاد جهانی صورت گرفت. در واقع پدیده مزبور جدید نیست. آنچه جدید است، شتاب مشخص آن در دهههای هفتاد و به ویژه هشتاد است.17
چنانچه در سالهای اخیر، افزایش تبادل کالا، خدمات، سرمایه و فنآوری به حدی بود، که منجر به تغییرات وسیعی در نحوه توزیع قدرت تصمیمگیری در اقتصاد جهانی شده است. واضح است، نقش بازیگران ملی نیز در برخی حالات، تغییر شکل یافته است. در ارتباطات جدید قدرت، الگوهای ملی ناگزیر از تطبیق خود با نیازهای جدید جهانیشدن میباشند.
جهانی برای بیماریهای اقتصادی جهان تجویز میگردد و چنین ادعا میشود؛ که جریان آزاد سرمایه، نیروی کار، کالا و اطلاعات بدون دخالت دولت و دیگر شکلهای مداخله، تنها راه رسیدن به سعادت جهانی میباشد. لیبرالیسم اقتصادی که توسط سازمانهای مختلف منطقهای مانند اتحادیه اروپا، منطقه آزاد و تجاری امریکای شمالی NAFTA))، همکاری اقتصادی آسیا -- اقیانوسیه(APEC) و سازمانهای جهانی همچون GATT))، سازمان تجارت جهانی، کمکهای مالی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول تقویت شده است، چنان در حال جارو کردن جهان میباشد؛ که در نهایت میلیونها اسکلت را بر جا میگذارد.18
در دوران کاپیتالیسم، بازرگانان ناچار بودند، که کل سرمایه تجاری خود را به دور و نزدیک ببرند؛ زیرا بدون وسعت دادن به حوزه فعالیتشان، در رقابت نابود میشدند. یک شکل ابتدایی جهانیشدن که امپریالیسم بازرگانی نامیده میشد؛ شروع به پیوند اقتصاد بخشهای مختلف جهان به یکدیگر کرد.19
امروزه، کشورهای قدرتمند با بهرهگیری از ثروت و اسلحه برای جذب نفرات بیشتری از مردم و نیز گسترش حوزه فعالیتشان در محیط، در موقعیت بهتری قرار میگیرند. پس طرف دیگر جهانی شدن، فرامنطقهای شدن این اکثریت وسیع مردم میباشد. در دوران خروج کشورهای جهان سوم از استعمار و وابستگی سیاسی، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، ارتباطات بین کشورها در سطح دو جانبه و چند جانبه اهمیت بسیاری پیدا کرد و به نظر، سودمند میرسید.20
«در مجموع روشن است، که جهانی شدن، بیشتر توسط مقاصد اقتصادی هدایت شده است. اما تاثیر آن فراتر از اقتصاد بوده و مردم، دولتها، جوامع، فرهنگها و تمدنها را نیز تغییر شکل داده است. دیگر امکان ندارد، صحبت از پیشرفت یک منطقه بشود؛ بدون اینکه، خطرات و امکاناتی را که همراه خود متوجه جهانیشدن میسازد؛ به حساب آورند.
بایستی پا را فراتر بگذاریم، ما ابهاماتی را که مفهوم پیشرفت را در برگرفته و همینطور، اهداف احتمالی و مختلف آن را میشناسیم؛ که شامل این موارد میباشند:
امکانات بیشتری که شانس فراهمشدنشان برای افراد وجود دارد، ارضای نیازهای نخستین، صنعتیشدن، قدرت سیاسی و نظامی، خودمختاری جوامع، کاهش نابرابری اجتماعی و کمشدن اشکال غیرقابل قبول استثمار، نظام جهانی اکنون به قدری قدرتمند و جابر شده است؛ که ابهام این مفهوم را به رای خود پاسخ میدهد.
این امر، منجر به یک بیان ایدئولوژیکی میشود. از آنجا که، پیشرفت به طور دقیق همان چیزی است، که نظام جهانی به وجود میآورد؛ بنابراین، پیشرفت، مستلزم نظام جهانی است. پس این امر، یک پیمان اولیه و همچنین نتیجه عملکرد آن نیز میباشد. یعنی مواردی چون پیشرفت فنآوری، بازدهی بیشتر، مصرف، منافع، جمعآوری (ذخیرهسازی) و نیز نیروی کار حقوقبگیر، مدنیشدن و تقاضا برای دمکراسی بیشتر را به دنبال دارد.»21
یکی از مهمترین کانالهای جهانیشدن، پیشرفت در فرآیند، بینالمللی شدن اطلاعات است.22
فنآوریهای جدید، مخصوص محیطهای علمی -- فرهنگی نیست. در حقیقت بسیاری از مردم کشورها در زمینه روشهای ارتباطی با استفاده از فنآوریهای جدید، قادر به حضور گستردهتر جهانی میباشند.23
حیطه اجتماعی
«سرانجام، جهانیشدن به ظهور دو پدیده مهم انجامیده است، جهانیشدن به نوعی تجانس در جهان، منجر شده است؛ که مک لوهان (1968) از آن به عنوان «دهکده جهانی» یاد میکند و تحقق آن از طریق ارتباطات و نیز مصرف انبوه سیر شده است.»24 ما برای درک جنبههای متمایز جهان غرب، نیاز به دیدگاههای جامعی داریم، که بیانگر ارتباطات باشد. این امر، بستگی به توان مردم همه مناطق و اصلاح ابزارهای تحلیلی دارد که توسط علوم اجتماعی فراهم میآید.25
«قوانین حکومتی نه تنها در ارگانهای دولتی بلکه در همه جا مورد اجرا قرار میگیرند. تاثیرگذاری روی تصمیماتی که بر زندگی مردم جامعه موثر است (چه به طور مستقیم و چه غیرمستقیم) مستلزم درک ماهیت قدرت، به دست آوردن آن و استفاده از آن در راه ارتقای زندگی همگانی میباشد. درک چگونگی عملکرد نظامها (بر هر دو شکل رسمی و غیر رسمی) و چگونگی تاثیرپذیری این نظامها از داخل و خارج بسیار مهم است.»26 علاوه بر این، ما در جهانی زندگی میکنیم؛ که شاخصه اساسی آن، حرکت چیزهاست. این چیزها شامل عقاید و ایدئولوژیها، مردم و کالاها، تصاویر و پیامها، روشها و فنآوریها میباشند؛ اما ثابتهای مشخصی نیز دارند، بزرگترین این چیزهای ثابت، دولتها میباشند؛ که امروزه، همه جا به وسیله تغییرات جمعیتی، تدابیر فراملی در بین مرزهای ملی و شکلهای غیرثابت فنآوری و تخصص، مشخص میشوند.
اما اینکه بگوییم؛ جهانیشدن یعنی جهانی از چیزها که در حال حرکت میباشند؛ اصل موضوع را بیان نکردهایم، این جریانهای متفاوت (اشیا، اشخاص، تصاویر و بیانها) همزمان، همگرا، هم شکل و یا هم مکان نمیباشند؛ بلکه آنها توسط اتصالهایی به هم مربوط میشوند، منظور این است که مسیرها یا بردارهای این چیزهای مختلف، سرعتها، محورها، مبداها و خروجیهای متفاوتی داشته و با ساختارهای سازمانی مناطق، ملیتها یا جوامع مختلف، ارتباطهای متفاوتی دارند. علاوه بر آن، خود این اتصالها هم انواع مختلف مشکلات و برخوردها را در شرایط مختلف محلی، از خود به جا میگذارند. در حقیقت اتصال میان بردارهاست، که این دنیای متحرک را که مسائل مهمی چون تامین معاش، مساوات، مشقت، عدالت و حاکمیت را به وجود آورده، متمایز میکند. آنچه بین همه مسائل مشترک است، این حقیقت میباشد؛ که جهانیشدن، مشکلاتی را به وجود میآورد؛ که به صورتهای منطقهای جلوهگر میشود، برای مثال میتوان این موارد را برشمرد: عبور جریان رسانهها از میان مرزهای ملی که پیامهایی چون ثروت و رفاه را در بردارند؛ ولی توسط استاندارهای ملی زندگی مردم و قدرت خرید آنها برآورده نمیشود؛ این مثالها میتوانند به صورت مضاعف نیز عمل کنند؛ اما اساس این مشکلات، به هیچ وجه محلی نمیباشد. بلکه آنچه موثر است، نقش تخیل و تصویرسازی زندگی اجتماعی میباشد، تفکری خاص از کارکرد جهانی رسانهها، گواه بر این میباشد؛ که هماکنون، تصویرسازی بخش مهمی از زندگی جمعی و اجتماعی روزمره به حساب میآید و یک نوع فعالیت کاری میباشد؛ یعنی زندگی اجتماعی روزمره در جوامع جهان برای کارکردهای تصور و تخیل در تمام سطوح طبقات اجتماعی، منابع جدیدی را به وجود آورده است. تصویرسازی به شدت در الگوهای مصرف ظاهر میشود، دیگر ارتباطی با طبقه فرد، خلاص از زندگی عادی و یکنواخت و تنها بُعدی از زیباییشناسی ندارد. تصور یک قوه ذهنی است، که بر زندگی روزمره مردم عادی به هزار شکل سایه انداخته است. قوه ذهنی که بیشتر درون مرزهای ملی به مردم اجازه میدهد تا درباره مهاجرت بیاندیشند و شکلهای جدید همکاری و تشریک مساعی را طرحریزی کنند. این تحلیل از نقش تصویرسازی ذهنی به عنوان یک حقیقت جامع و آشنای جامعه، باعث شناخت ماهیت دو جانبه آن میگردد، از یک طرف به کمک آن است، که شهروندان امروزی از طریق دولتها، بازارها (یا دیگر منافع صاحب قدرت) منظم شده و کنترل میگردند؛ از طرف دیگر، با وجود همین قوه ذهنی میباشد؛ که الگوهای جامع مخالفت و طرحهای جدید زندگی گروهی به وجود میآید.
ارتباط بین این مباحث مختلف نشان میدهد؛ که اگر شاخصه جهانی شدن، جریانهای اتصال دهندهای باشند؛ که مسائل حاد رفاه اجتماعی را به وجود میآورند؛ نیرویی که باعث ترغیب سیاستهای جهانی میشود؛ همان نقش تصویرسازی ذهنی در زندگی اجتماعی است. بهخصوص، وقتی این تصویرسازی، خود به عنوان یک نیروی اجتماعی در خطوط ملی عمل کرده تا محلی و بومی بودن را به عنوان یک واقعیت مکانی و نوعی حساسیت به وجود آورد، درمییابیم؛ که اشکال اجتماعی، در ابتدا هم، فاقد تحرک مخرب سرمایه نامنظم بوده و هم، فاقد ثباتناپذیری مخرب بسیاری از دولتها بودهاند.27 نظام جهانی، تنها محیطی نیست، که در آن جوامع خاصی توسعه و تحول پیدا کنند. ارتباطات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که مرزهای بین کشورها را درمینوردد؛ به یقین، سرنوشت کسانی را که در هر یک از آنها زندگی میکنند؛ مشروط میسازد.
اگرچه امروز جهانیشدن؛ به سرعت گسترش مییابد؛ ولی روابط اجتماعی در آن به طور هماهنگ و برابر پیش نرفته و از آغاز، در ارتباط با نابرابری میان مناطق مختلف جهان بوده است.28
حیطه فرهنگی
«در دهههای 80 و 90 مفاهیمی جدید از فرهنگ و توسعه مطرح شد؛ که در آنها توسعه، تنها سنجش مادی درآمد، بیکاری و نابرابری نیست، بلکه توسعه فرآیندی چند بُعدی است، که تغییرات عمده در ساختارهای اجتماعی، گرایشهای مردم و نهادهای ملی، تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و محو فقر را در بردارد. توسعه حقیقی، بر رفاه انسان متمرکز میشود؛ نه بر سنجش ضریب سرمایهگذاری و نسبت سرمایه بر تولید. تمرکز بر رفاه انسان، نیازمند مطالعه او در یک منظر خاص اجتماعی است. از آنجا که، هر جامعه، فرهنگ ویژه خود را دارد، توسعه نیز باید براساس آن ویژگیها استوار باشد و تحقق یابد. توجه به فرهنگ، به عنوان نقطه شروع تغییر در جامعه به معنای توسعه هویت و ارزشهای اخلاقی و معنوی ملتها و ارتباط آن با محیط زیست طبیعی و انسانی است. هر چند امروز، فرهنگ و توسعه، دو عنصر جداییناپذیر بوده و رسانهها به طور مرتب به آن میپردازند، دولتها نیز بر ارتباط آن دو تاکید دارند.
به گفته انگلس: «ما تصدیق میکنیم؛ که تحقیق ما شواهد و مدارک فراوانی عرضه میدارد، مبنی بر اینکه تغییرات در ارزشی که معرف تجدد فردی هستند، با تغییرات در رفتار هماهنگ و همسویند. آن هم رفتاری از آن نوع که به باور ما، به تغییراتی در نهادهای سیاسی و اقتصادی معنی میدهد و حمایت میکند؛ که به نوسازی کشورها میانجامد.»
از طرف دیگر، در اهمیت ارتباط فرهنگ ملی با علوم تکنولوژی، یونسکو به سال 1977 در کنفرانس امریکای لاتین به توسعه درونزا و همبسته فرهنگی و رابطه فرهنگ ملی با علوم و تکنولوژی امروزی توجه کرد و گفت: «فرهنگ، بعدی از توسعه ملی همبسته است، که هدف آن ارتقای منزلت و طبیعت انسان در تامین نیازهای مادی اوست، نقش فرهنگ در توسعه یا بعد فرهنگی توسعه، اینک، به توسعه عمومی، جهت و معنی کامل بخشیده است و توسعه بدون آنها تحققپذیر نیست و از توسعه فرهنگی به عنوان ابزار تغییر اجتماعی یاد شد.29
جهانیسازی یا جهانشمولی، یک جریان طبیعی بشری که حاصل ارتباطات دوسویه افراد، گروهها و دولتها باشد؛ نیست، بلکه یک کوشش و نقشه حساب شده از طرف بازیگران اقتصادی و مالی دنیاست، که منظور اصلی آنها سوداگری جهانی و یکنواخت کردن جریان توزیع و تولید و همچنین استقرار یک نظام واحد با ارزشهای مشخص است. این جریان جهانیسازی در فرهنگهای ملی و بومی، تاثیر فوقالعادهای دارد و این خود، مساله جهانی سازی فرهنگی را مطرح میکند.
نظام سرمایهداری غرب، به طور کلی و جریان جهانیسازی چند دهه اخیر، جهانی سازی فرهنگی را تابع مقررات خرید و فروش کالاهای تجارتی کرده است و این خود مشکلاتی را برای نظامهای ملی و بینالمللی ایجاد نموده است. فرهنگ، راه زندگی است و با آداب و رسوم یک جامعه رابطه مستقیم دارد. تهیه و نوع غذا یک چالش فرهنگی است، همانطور که زبان و ادبیات یک بعد مهم فرهنگ به شمار میروند. جهانبینی، ارزشها و دیدگاههای دینی و مذهبی، فرهنگ یک جامعه را تشکیل میدهد، همانطوری که رابطه افراد با جامعه و ماورای طبیعت و هستی و نیستی، راه زندگی آنان را تعیین میکند.30
در واقع، هویت، معنای تشخیص را دارد و هویت فرهنگی با همه معنای آن از جمله عادات، رفتارها، امیال، ارزشها و نوع نگرش نسبت به جهان و زندگی است. اما آیا تکنولوژی، وسیلهای برای تحقق هویت و راهی برای بیان وجودی انسان است؟
در این خصوص که آیا تحول تکنولوژیک، حاوی یک نوع امکان سلطه نیز میباشد؟ نقلهای بسیاری وجود دارد. برای نمونه همان حرف لوئیس ممفوردLewis Mumford) ) که انسان پیوسته آروزیی داشته و آن را عملی ساخته است، اما هیچ قانونی وجود ندارد، که تحولات تکنولوژیک را منطبق بر طبیعت انسان قرار دهد و نگذارد از آن فراتر رود. یعنی هیچ ضمانتی وجود ندارد، که به وسیله آن، انسان را از ساخت وسایل تولید یا مصرفی که فراتر از توان بیولوژیک یا روانی اوست، باز دارد. انسان به چیزی احتیاج دارد، که تفوق او را بر دیگری به اثبات رساند. تکنولوژی جدید به خصوص در نیم قرن گذشته، این خطر را همراه خود داشته است؛ که انسان را تسلیم خود کند؛ یعنی بیش از آنچه در تاریخ بشر اتفاق افتاده؛ بتواند هویت آدمی را در معرض تهدید قرار دهد؛ که افزایش وسایل ارتباط جمعی و نیز انتقال اطلاعات و اندیشه از جمله کانالهای این تهدید میباشد. جهانگرایی پیوسته، توام با نوعی تهاجم فرهنگی و یا به تعبیری همراه با نوعی سلطه فرهنگی از سوی قدرتمندان بر ضعفا بوده است. اگر با دید اقتصادی به آن بنگریم؛ میتوان تهاجم فرهنگی را نوعی تجاوز سرمایهداری به فرهنگ ملتهای دیگر برای بهرهبرداری از آنها تعبیر کرد. میتوان آن را به نوعی، تهاجم یک دین به دین یا ادیان دیگر دانست، یا آن را واسطه یک فرهنگ به فرهنگهای دیگر تعبیر کرد. اما علیه این تهاجمات نیز مقاومتهایی با عنوان دین و ملیگرایی به عمل آمده است.
از بین همه عواملی که جهانگرایی را ایجاد یا با آن همراهی میکند؛ تحول تکنولوژیک، بیش از عوامل دیگر، دارای یک هویت مستقل است، زیرا این عامل، ریشه در میل طبیعی انسان دارد، که در پرتو آن میخواهد از رنجها و سختیهای زندگی رهایی یابد تا نیازهایش را با کمترین تلاش ممکن بر آورده سازد. از خلال همین تحول تکنولوژیک است، که به طور نامرئی و پنهانی به این روند، کمک میرساند و روزبهروز، به سمت جهانگرایی بیشتر پیش میرود؛ بدون اینکه، چنین اقدامی، بخشی از یک برنامهریزی آگاهانه و مدبرانه باشد. از همین جا میتوان دریافت؛ که چرا جهانگرایی پیوسته، توام با درجاتی از تهاجم فرهنگی نیز هست.31
در این فرآیند، از جمله عوامل موثر بر هویت فرهنگی یک جامعه، شبیهسازی است. منظور از شبیهسازی سیاستی است، که کلیه گروههای فرهنگی را وادار میسازد تا فرهنگ اصلی را اتخاذ کنند؛ اما یکپارچگی به معنای الگویی است، که اهداف همه گروههای فرهنگی را هماهنگ نموده؛ اما به هر گروه اجازه میدهد تا در فرهنگ خود باقی بماند. در این رابطه، مدارکی دال بر اینکه سیاست یکپارچگی ارجحیت دارد، موجود است.
براساس گزارش مورفی(1691 5691--) (Murphy) شمار از هم گسیختگیهای روحی و بستری در آسایشگاههای روانی در کشورهایی (مانند کانادا) که سیاست یکپارچگی را اتخاذ نمودند؛ کمتر از کشورهایی (مانند امریکا) است، که سیاست شبیهسازی را پیش گرفتهاند. شواهد به خوبی نشان میدهد؛ که هماهنگسازی عقاید باعث میشود تا هم در قضاوت و هم در رفتار، خطاهای فاحشی به وجود آید. البته برای رسیدن به تنوع هم باید بهایی پرداخت؛ که آن هم برخورد بین اشخاص میباشد. البته، راههایی وجود دارد، که مردم بتوانند با آن مقابله کنند و در این صورت فرد، دارای جامعهای سرزنده و خلاق میشود؛ که به خوبی با محیط تطبیق یافته است و برخوردهای سازندهای در آن وجود دارد.32
«شکل جهانی شدن، با توجه به تحول جامعه مصرفی، این است، که در مشابهسازی و استاندارد نمودن آن، نیاز بیشتری به تمایز و تشخیص دقیق به وجود میآید. درحقیقت، هر چه این تفاوتها کوچکتر باشند؛ اهمیت آنها بیشتر مورد مبالغه قرار میگیرد.»33 با توجه به این مطلب میتوان دریافت؛ که اجرای هر الگوی جهانی، احتیاج به آگاهی بیشتر از گرایش به تفاوتهای فرهنگی بین اشخاص میباشد.
از جمله عواملی که در جهت مشابهسازی الگوهای جهانیشدن میباشد؛ «زبان انگلیسی است، که در ارتباط با تکنولوژی، تجارت، علوم رایانه، علوم ارتباطات، گردشگری و نیز تکنولوژی رایانه و یگانهسازی نرمافزاری از طریق کاربرد نرمافزارهایی که الگوی مشترک و جهان گسترش از سازماندهی و عملآوری دادهها و اطلاعات را میسر میسازند، اینها جلوههای محدودی از تحولات وسیعی است، که تجسم این جهانیشدن جامعه بشری و گرایش به مثبت ارزیابی کردن این فرآیند را امکانپذیر ساختهاند.
به این ترتیب به نظر میرسد؛ که همگام با فروکش کردن و افول سنتهای فرهنگهای بومی و محلی، فرهنگ مصرفی نوع غربی به ویژگی کلی فرهنگیcultural ) universal) حاکم بر کره زمین بدل میشود. نکته مهم این است، که این فرآیند نه تنها از سوی پیشگامان نوآوری و نوجویی و روشنفکران سرتاسر جهان مثبت ارزیابی شده؛ بلکه به نحو حیرتآوری حتی در قلمرو سنتگرایی نظامهای سیاسی نیز مورد استقبال مهارناپذیر تودههای مردم قرار گرفته است.»34
آنچه بر ضد هویت انسانی افراد، اعمال میشود؛ با عنوان شعار افزایش رفاه اقتصادی صورت میگیرد. گویی رفاه انسانی میتواند به دو بخش اقتصادی و غیراقتصادی تقسیم و تجزیه شود و نیز آنچه بر ضد فرهنگهای ملل دیگر، اعمال میشود، با عنوان توسعه اقتصادی معرفی میگردد. گویا رشد و پیشرفت ملتها جز براساس میزان متوسط درآمد هر فرد از کالاها و خدمات با هیچ مقیاس دیگری قابل اندازهگیری نیست.»35
«پدیده فرهنگ جهانی در ارتباط با پدیده دیگری قرار دارد، که آن را بازار جهانی کالاهای فرهنگی مینامند. در این معنا، پدیدههای فرهنگی تبدیل به کالاهای فرهنگی جهانی میشوند و در مقیاس جهانی در معرض خرید و فروش قرار میگیرند. هنگامی که بازار فرهنگی یعنی بازار کالاهای فرهنگی، محدودیتهای ملی و بومی را پشت سر میگذارد و به هر دلیل، در مقیاس جهانی عمل میکند؛ تجاریسازی معنویات و مادیات، جسم و روان، طبیعت و فرهنگ به نابرابریهای اجتماعی حاکم شدت میبخشد.
به قول وارنیه --- محقق فرانسوی --- فرهنگ در این معنا، قطبنمای هر جامعه است، که اعضای جامعه بدون آن نمیدانند از کجا آمدهاند و چگونه باید رفتار خود را تنظیم کنند.»36
آنتونی گیدنز در پیامدهای مدرنیته وصف میکند؛ که در جهان مدرن، هویت از آن جایی کسب میشود؛ که تامین کننده کالای فرهنگی است و هر فرد، کالای فرهنگی خود را از آنجا کسب میکند.
این سخن به عنوان چکیده هویت در نظام جهانی، دو چشمانداز بر ما میگشاید؛ نخست آن که، چون با گرایش به سمت یکی شدن فرهنگها و نه تبادل آنها روبهرو هستیم و ابزاری بسیار کارآ و کارآمد --- ارتباطات --- نیز در اختیار این گرایش است، پس چارهای جز پذیرش ویژگیهای مزبور نخواهد بود و فرآیند دیر یا زود فرا میرسد. علاوه بر آنکه دو عامل دیگر، یعنی افزایش ظرفیت زمان و تعارض و بیگانگی با فرآیند تحول نیز چه در جوامع خواستگاه و چه در جوامع میزبان، وقوع بحران را اجتنابناپذیر میسازند.
اما چشمانداز دوم، به طور کامل متفاوت است، بدین معنی که اگر آن سخن گیدنز به معنای وقوع تکثر در تولیدکنندگان و تولیدات فرهنگی قلمداد شود؛ شاهد کاهش شدت گرایش به فرهنگ غرب و تشکیل یک مجموعه مشترک فرهنگی در سطح جهان خواهیم بود. در آن صورت، هر چند که از جمله شرکای این مجموعه فرهنگی، فرهنگ غرب خواهد بود؛ اما نظام هویتبخش جهانی، از رنگهای متنوعی تشکیل میشود و طبیعی است، که هویتهای چند رنگی نیز شکل میگیرد. این، شاید بهترین حالت قابل پیشبینی باشد.37
جهانیشدن به طرق مختلف بر کارکرد دولتها، اعمال فشار کرده و یا آن را محدود میکند. یکی از این روشها، گسترش قوانین بینالمللی میباشد، نخست، از طریق سازمان ملل و یا تعهدات و دستورهای منطقهای، این امر منشور حقوق بشر و نیز تعاریف میراث مشترک بشری را شامل شده و میتواند از نقطهنظر بهرهبرداری از منابع، سیاستهای ملی را محدود کند. روش دیگر، برقراری کامل رژیمهای بینالمللی و سازمانهای قانونگذاری بینالمللی میباشد؛ که هر دو، بین کشورها اجرا میشود (نظام سازمان ملل، سازمان اقتصاد جهانی، توافق عمومی بر سر عوارض و تجارت) و شامل ساختارهای امنیتی بینالمللی (ناتو) و همینطور فعالیتهای اقتصادی ملی و سازمانهای مردمی است. سومین روش یا فشار، مسائل مربوط به جهانیشدن فرهنگ و تاثیر آن بر فرهنگ ملی و هویت میباشد. در این بین، امریکایی شدن یا «مک دونالدی شدن» از سرابهای اصلی به حساب میآید؛ که بر توجه به اقشار فرهنگ مردمی، مصرفگرایی و مقابله با الگوها و هنجارهای فرهنگی سنتی سایه میاندازد. آخرین روش که باز هم بسیار مهم است، تاثیر اقتصاد جهان و بازارهای جهانی بر اقتصادهای ملی میباشد؛ که شامل نحوه و میزان بیکاری، مبادله، سوددهی، فشارهای تورمی و پسروی است.38
تعلیم و تربیت:
جهان انسان، جهان ارزشهاست، تربیت، چون روندی است، که آدمی را به مقام برخورداری از فرهنگ میرساند. راهی است، برای گذر از قلمرو زیست حیوانی به سپهر زندگانی انسانی. در واقع، همانست، که انسان را از دیگر مخلوقات متمایز و ممتاز میکند، در مدت زمان محدود حیات او امکان دستیابی به فرهنگ را برایش مقدر میسازد و فرهنگ، مجموعه ارزشهای پذیرفته شده و به کار بسته شدهای است؛ که در جلوههایی چون دین، عرفان، ادب، هنر، آداب، اخلاق، علم و فلسفه نمایان شده و در حوزههای گوناگون زندگانی فردی و اجتماعی به فعل میرسد. اما آنچه به این ارزشهای شناخته شده، واقعیت میبخشد؛ تربیت است، که همچون کیمیاگر، باعث سوق آدمی به سوی ارزشهای والای انسانی میشود. در صورتی که، بنا به فرمایش مولایمان، علی(ع) آدمی بایستی آن ارزش را که همچون یافتن گنجی که پنهان در میان خروارها بیارزشی است، بفهمد؛ بپذیرد؛ دوست بدارد و به کار بندد.
علاوه بر آنکه تربیت همراه با تعالیم، لازمه رسیدن آدمی به مرحله کمال و سعادت است، عامل دیگری نیز در انسان دیده میشود؛ که لزوم تعلیم و تربیت را در او قوت میبخشد و آن ویژگی تاثیرپذیری انسان از عقاید، آداب و رسوم و فرهنگ جوامع دیگر است، که در نهایت به معاصران و نسلهای آینده سرایت میکند.
در عصر جهانیسازی، تنها راه، تعلیم و تربیت صحیح در جهت شفاف کردن ارزشها میباشد.
بدینسان، تحول انسان که به دنبال سرایت فرهنگ جوامع به یکدیگر و متاثر از پیامد نهضتهای آنها میباشد؛ به سوی انسانی با کمالات، در گرو تربیت صحیح یعنی رویکرد به ارزشهای حقیقی است و این چگونگی نه تنها درباره فرد، بلکه درباره جامعه و تکامل یا انحطاط آن نیز درست است، زیرا جامعه آنگاه، رو به تکامل خواهد بود؛ که به ارزشهای حقیقی رو آورده باشد و هر گاه همتش به سستی گراید و از ارزشهای راستین روی برتابد و دلبسته ارزشهای دروغین شود؛ به انحطاط و افول خواهد گرایید.
پینوشتها
---1 مازندرانی، محمدجواد، جهانیشدن از منظر جامعهشناسی، مجله اندیشه جامعه، شماره 9، ص 9.
--2- همان، ص 19.
--3- همان.
--4- همان، ص 21.
.-30 Comeliau,ch, The chanlenges of Globlization, prospects, Volxxvii, No. I, March 7991, p:5
6- رحمانی، شمسالدین، نظام نوین جهانی، (تهران، پیام آزادی، چ 2، 1373) ص 108.
7- همان، صص 110و 111.
8- همان، ص 127.
9- همان، ص 127.
10- همان منبع، ص 126.
.-117 smeels,M, Globalization: Threat or Promise?, Global Dialogue, sumer 9991. p: 1
12- کاظمی، علیاصغر، روابط بینالملل، (تهران، توس، چ 2، 1373) ص 523.
,156 -31999- Gastles, S, Globalization and migration, International Social science Journal jume, 1 .18-1p:
14- گیدنز، آنتونی، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، (تهران، نشر نی، 1373) صص ---288 290.
15- کاظمی، علیاصغر، روابط بینالملل، (تهران، توس، ج 2، 1373) ص 496.
-68 Srud and Acion ptograme, Glovalization: Commection Through Education, IFUW study 1 .8993),p:1Action programme, (
17- ویویورکا، میشل، چالشهای جامعهشناسی در دوران معاصر، ترجمه هوشنگ فرخجسته، مجله سیاسی اقتصادی، شماره --150 149، ص 83.
-8 cheng, i, Globalizationand womens paid labour in Asia Internationa socialscience jouroal jumc1 .061999225, P:1
.-91 pepole's Tribume, Globaliztion, http. iiwww, applicom. com/pmews/global/htm, 01.4.99, p:1
-0 kocherry. th, Globalization Needs A Deeper undrstanding, http://www.pnews.org/art/ global.2 .9991. P:1html.july
.-130 comelian, ch The chalenges of Globalization, prospects, Vol xxvii, No.1,march 7991, p:2
-2 petit, p Soete.l, Globalization in Sezrch of Furure, International Socia Science Journal,2 .1999
--23- ویوورکا، میشل، چالشهای جامعهشناسی در دوران معاصر، مترجم هوشنگ فرخجسته، مجله سیاسیاقتصادی، شماره --149 150، ص 83.
.-4289 Sreberny, A, Globalization and the nation, World social science, 9991, p:2 -5 Srudy And Action programme, Glovalization: Connction Through Education , IFUW study 2 .8996, P:1Action programme,
-6 Appadurai, A, Globalization and The Resezrch Imagination, International Social Jouranl,2 .231,999230June- 061, pp:1
27- گیدنز، آنتونی، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، (تهران، نشرنی، 1373) صص 558 --- 560.
--28- مرعشی، سیدجعفر، توسعه اجتماعی، (تهران، سازمان مدیریت صنعتی، ج 1، 1377) صص 25و 26.
---29- پروفسور مولانا، حمید جهانیسازی فرهنگی، روزنامه کیهان، 18/7/79، ص 7.
--30- جلال، امین، هویتهای فرهنگی در دهکده جهانی، محمدعلی
.-178 Rriandis H.G, Toward Pluralism in Educatio, Journal of Social Issues, 6791, P:3 -2 Mitri, T, Intercligious and intercuirural Dialouge In The Mediterranan Arca During a poriod3 .124ation, prospects lol, Vol xxvll, No. l, 7991. p:zof Globali --33- مازندرانی، زاهدی، جهانیشدن از منظر جامعهشناسی، مجله اندیشه جامعه، شماره 9، ص 24. --34- امین، جلال، جهانگرایی معضلی برای تمام فرهنگها، ترجمه محمدعلی عسگری، روزنامه فتح،4/10/74،شماره 13، ص 8.
--35- پهلوان، چنگیز، جهانیشدن فرهنگ، مجله اندیشه جامعه، شماره 9، ص 11.
--36- خلیلی، اسماعیل، هویت در نظام یک جهانی، مجله اندیشه جامعه، شماره 9، ص 41.
.-7288 Sreberny, A, Globalization and The Nation, World Socialscience, 9991, p:3 -8 Homvth, A Mihaly, O, Globalization of Educationand Eastermeurope, Prospects, Volxx.3 .1-15, 0991, P:2No.
شواهد موجود نیز نشانه آن است، که جهان از طریق ادغام مهارناپذیر اقتصاد، فرهنگ، سیاست و سبک زندگی به سوی همگنی و همگرایی هر چه بیشتر پیش میرود.
بلکه سرمایهداران و قدرتمندان عالم، به این نکته به خوبی پی بردهاند؛ که اگر بخواهند سلطه و سیطرهشان همچنان دوام و بقا داشته باشد؛ باید با یکدیگر همکاری کرده و برای آنکه گرفتار تشتت و تزلزل نشوند و به اصطلاح وحدت رویه داشته باشند؛ باید سرپرستی و زعامت یک نفر و یا یک گروه را بپذیرند.
نظریه مک گرو، این است که جهانیشدن روندی را مشخص میکند؛ که در آن حوادث، تصمیمات و عملکردها در یک بخش جهان میتواند پیامدهای مهمی را برای اشخاص و جوامع در طرف دیگر جهان به همراه داشته باشد.
لیبرالیسم اقتصادی که توسط سازمانهای مختلف منطقهای مانند اتحادیه اروپا، منطقه آزاد و تجاری امریکای شمالیNAFTA) )، همکاری اقتصادی آسیا -- اقیانوسیه (APEC) و سازمانهای جهانی همچونGATT) )، سازمان تجارت جهانی، کمکهای مالی بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول تقویت شده است، چنان در حال جارو کردن جهان میباشد؛ که در نهایت میلیونها اسکلت را بر جا میگذارد.
امروزه، کشورهای قدرتمند با بهرهگیری از ثروت و اسلحه برای جذب نفرات بیشتری از مردم و نیز گسترش حوزه فعالیتشان در محیط، در موقعیت بهتری قرار میگیرند.
نظام جهانی، تنها محیطی نیست، که در آن جوامع خاصی توسعه و تحول پیدا کنند. ارتباطات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که مرزهای بین کشورها را درمینوردد؛ به یقین، سرنوشت کسانی را که در هر یک از آنها زندگی میکنند؛ مشروط میسازد.
اگرچه امروز جهانیشدن؛ به سرعت گسترش مییابد؛ ولی روابط اجتماعی در آن به طور هماهنگ و برابر پیش نرفته و از آغاز، در ارتباط با نابرابری میان مناطق مختلف جهان بوده است.
به نظر میرسد؛ که همگام با فروکش کردن و افول سنتهای فرهنگهای بومی و محلی، فرهنگ مصرفی نوع غربی به ویژگی کلی فرهنگی(cultural universal) حاکم بر کره زمین بدل میشود.