زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی
آرشیو
چکیده
متن
وقتی که با چراغ تاریخنگری به سراغ بعضی شخصیتها میرویم، و به جستوجو در زوایای زندگی و روزگارشان میپردازیم، سررشتههایی به دستمان میآید که ایبسا به هزاردستان و هزارتوهایی منتهی میشود، که انتظارش را نداشتهایم. بهویژه، بازیگران عصر مشروطه در گردوغبار غلیظی از جریانات پیدا و پنهان فرو رفتهاند که دستیابی به تصویر کاملا شفاف و روشنی از بسیارشان به حقیقت دشوار است. اندیشههای توماس هابز انگلیسی که یکی از اصحاب دایرةالمعارف بود شدیدا تحتتاثی وقایع زندگی فردی و اجتماعیاش قرار داشت و همانگونه که برخی گفتهاند گویی تولدش که بر اثر صدای شلیک توپهای کشتیهای اسپانیایی انجام گرفت باعث گردید که همیشه هراسناک جنگ و آشوب باشد. گویی اندیشه و گفتار و کردار برخی از رجال ما نیز به همین صورت تحت تاثیر رویدادهای اسفناکی چون قحطی و اشغال نظامی و... نضج گرفته و شخصیتشان بار آمده است. به هر روی با خواندن مقاله محققانه زیر، ضمن آشنایی با یکی از رجال عصر مشروطه، با سیلاب بزرگی که بسیاری از چیزها و بسیاری از اشخاص را با خود برد آشنا میشوید.
در بررسی تاریخ انجمنهای مخفی و سازمانهای ماسونی دوران مشروطه، با سه شخصیت مواجهیم، که از برخی جهات، مانند داشتن کسوت روحانی مشابهت دارند: شیخ ابراهیم زنجانی، سیداسدالله خرقانی و سیدمحمد کمرهای. در این میان، زنجانی، به دلیل نقشی که در ماجرای قتل شیخ فضل الله نوری ایفا کرد؛ شهرت دارد، که چندی پیش با انتشار بخشی از خاطراتش1 بر این شهرت افزوده شده است. خرقانی و کمرهای کمتر، شناخته شده بودند. روزنامه خاطرات کمرهای،2 که اخیرا منتشر شده ما را تا حدودی با او آشنا نمود. در این مقاله، به معرفی اجمالی شیخ ابراهیم زنجانی میپردازد. منابع استفاده شده، مجموعه کامل خاطرات انتشارنیافته زنجانی و دهها رساله منتشر نشده اوست، که شامل بیش از پنجهزار صفحه دستنویس میشود. در پایان مقاله، این مجموعه معرفی خواهد شد.
گزارشهای مختصری که در منابع رجالی موجود از زندگینامه شیخ ابراهیم زنجانی درج شده، در برخی موارد غیردقیق یا نادرست است. برای مثال، شیخ آقابزرگ تهرانی در الذریعه، زمان فوت زنجانی را سال 1347 ق ذکر میکند؛ که برابر است، با 1307 ش، حال آنکه، زنجانی در آذر 1313 ش. در تهران دار فانی را وداع گفت. خانبابا مشار، و صاحب مکارمالاثار نیز این اشتباه را تکرار میکند. در مکارمالاثار، تاریخ تولد زنجانی، به اشتباه، 1266 ق ذکر شده شیخ آقابزرگ تهرانی و مشار --- هر دو --- از آشنایی زنجانی با علم هیات و زبان فرانسه سخن گفتهاند، در حالی که، زنجانی با زبان فرانسه آشنایی نداشت و ترجمههای او بیشتر از ترکی استانبولی و در مواردی از عربی است. رسالههای زنجانی نیز آشنایی وی با علم هیات را در حد یک مبتدی نشان میدهد. مهدی بامداد، که بهترین شرح حال مختصر از زنجانی را به دست داده، اشتباه دیگری مرتکب میشود و از شیخ هادی خمسهای به عنوان پدر زنجانی یاد میکند. هادی، پدر زنجانی، خرده مالکی روستایی بود و هیچگاه در کسوت روحانی نبود. ابراهیم قزلباش زنجانی در سال 1272 ق. در روستای سرخدیزج سلطانیه، --- در پنج فرسخی شرق زنجان --- به دنیا آمد. پدر و خویشانش از خرده مالکین منطقه بودند و در روستای خود ریاست و ثروتی داشتند. مادر زنجانی از خاندانهای کهن روستایی بود و از حیث نسب بر پدر برتری داشت. او از اعقاب سران طایفه استاجلوی قزلباش بود، که در زمان صفویه، در طارم زندگی میکردند. به این دلیل، بعدها، زنجانی نام خانوادگی قزلباش را برگزید. در زمان تولد وی، پدرش 35 ساله بود و مادرش 25 سال سن داشت.
زنجانی در هشت سالگی به مکتب رفت و خواندن و نوشتن فارسی، قرآن و عربی را فرا گرفت. شانزده ساله بود، که قحطی بزرگ 1288 ق. فرا رسید و روستای زنجانی را به سان تمامی شهرها و روستاهای ایران، به نابودی کشید. زنجانی در خاطرات خود شرح مفصلی از این قحطی داده است:
«میته، محبوبترین یغما بود و خون، عزیزترین غذاها. انبانها و کفشها و پوستهای کهنه را خیسانده؛ کباب کرده، به دندان میکشیدند. گوشت الاغ، اسب و قاطر سهل است، سگ و گربه را خوردند و چندین جا گوشت آدمی خورده شد. بدبختانه.... اوایل، مردم که از گرسنگی میمردند؛ سایرین جمع شده کفن و غسل داده، دفن میکردند. د رزمستان دیگر غسل و کفن موقوف شد و کسی قوت نداشت؛ قبر کند. نعشها... در کوچهها میافتاد و سگ و گربه میخورد... در میان هر ده تا، ده دیگر در راهها مرده بود؛ که افتاده بود.
در این قحطی حدود یک سوم از جمعیت ایران مردند و گروه بیشماری هم در جستوجوی غذا به قفقاز و روسیه مهاجرت کردند.
گرانی که آدم خوری باب گشت هزار و دویست است و هشتاد و هشت
مرگ پدر و ورود به کسوت روحانیت
خانواده زنجانی در جریان قحطی، تمام ثروت خود را از دست داد. پدر در زمستان 1288 به دلیل صدمات وارده درگذشت و مادر، سرپرستی دوازده فرزند را بر عهده گرفت. در این میان، زنجانی از نظر بدنی ضعیف بود و توان کار سنگین را نداشت. بنابراین، در روستای ونونان و سپس بوجی --- از توابع طارم سفلی --- به مکتبداری مشغول شد. در این زمان، عاشق بیوهزنی جوان از خاندان اصیل بیگهای بوجی شد و خاطره این عشق را، که به کامیابی پنهانی نیز کشیده شد؛ تا پایان عمر فراموش نکرد. در اوایل 1292 ق به روستای بزرگ هیدج رفت و در مدرسه آخوند ملا علی از محضر مدرسین فاضلی چون حاج ملا قربانعلی و حاج میرزا ابوالمکارم هیدجی کسب فیض کرد. به یقین، زنجانی از هوش و حافظهای برتر از حد متعارف برخوردار بود و همین، سبب موفقیت در تحصیل و جلب توجه اساتید او میشد. این امتیاز، خودشیفتگی و غروری در او پدید آورد؛ که تا واپسین روزهای زندگی در نوشتههایش، بازتاب داشت. زنجانی در این دوران، برای فرار از عشق به ریاضتی سنگین روی آورد.
او در سال 1294 ق برای ادامه تحصیل به شهر زنجان رفت و در محضر آقا عبدالصمد دیزجی به تحصیل پرداخت و در زمره طلاب مورد علاقه وی، قرار گرفت. در اوایل سال 1296 ق، با دختری به نام سکینه ازدواج کرد، که پس از هیجدهسال زندگی مشترک درگذشت و زنجانی زن دیگری اختیار کرد. او آرزویی، بزرگتر از ادامه تحصیل در حوزه علمیه نجف نداشت و سرانجام، به آرزوی خود دست یافت. در ذیعقده 1296 عازم نجف شد و تا محرم 1305 در عتبات ماند.
تحصیل در نجف
ریاضت سنگین زنجانی در نجف نیز ادامه یافت و این امر توجه و علاقه علما و طلاب را به وی جلب کرد. در این سالها، او در مجلس درس خارج شیخ محمد لاهیجی، آخوند ملامحمد ایروانی، آخوندملا محمدکاظم خراسانی، حاج میرزا حبیبالله رشتی و حاج میرزا حسین خلیلی حضور یافت. زنجانی، برخلاف اینکه در خاطرات خود از روحانیت به بدی یاد کرده؛ اما اساتید خود در زنجان و عتبات، را به نیکی و احترام ستوده است.
«از مرحوم شیخ محمد لاهیجی که به اخلاق، اعمال و تقوای او اعتقاد زیاد داشتم، بسیار استفاده کردم. مرد عالم صحیحی بود. به درس مرحوم فاضل ایروانی اعنی آخوند ملامحمد ایروانی مدتی حاضر میشدم. این شخص، بسیار فاضل و آگاه و [نه تنها] از هرگونه علم خبردار [بود]، بلکه از تواریخ و اوضاع جهان خبردار، بسیار محبوب، شیرین صحبت، درویش مانند، متواضع، مهربان، پاک و بزرگوار بود. انسان از صحبت خودی و اجتماعی او سیر نمیشد و هرقدر بیشتر معاشرت میکرد؛ صحبتش بیشتر میشد... مرحوم حاجی میرزا حبیبالله رشتی... بسیار سادهلوح، فریبخور و درستکار بیغش بود... آخوند ملاکاظم خراسانی... جوانتر از دیگران بود بسیار باهوش و [با] فطانت بود و بیانش، خُب، لکن قدری مغلق بود. فکری عمیق داشت و رویه تحقیق. مذاق عرفانی داشت... حریص مال نبود. حسد به کسی نداشت... مرد هوشمند، پاک نفس، عاقل و بیغرضی بود. از بزرگان دین است. و رحمةالله علیه... حاجی میرزا حسین خلیلی... مردی آگاه بود و زحمت کشیده. واقعا فقیه بود... بسیار عابد بود.. طالب اقتدار و شهرت نبود... این بزرگواران، هر یک بزرگی از علمای عصر و فریدی از فقهای دهر هستند.»
وقتی مواردی از این دست --- که در نوشتههای زنجانی فراوان است --- در کنار هم چیده شود؛ تصویری به غایت منفی که او از روحانیت زمان خود ساخته؛ فرو میریزد و این پرسش به وجود میآید؛ که چه کسانی مصداق مشخص بدگوییهای زنجانی بودند؟ در نوشتههای زنجانی، همانند خاطرات یحیی دولتآبادی به طور مشخص، مصادیق این بدگوییها سه نفر هستند: آخوند ملاقربانعلی زنجانی، شیخفضلالله نوری و سید حسن مدرس.
تصویر تیره و تاری که زنجانی ترسیم میکند؛ در بررسی نمونههای بارز دیگر، به سپیدی میگراید، به عنوان مثال، او مردم نجف را چنین توصیف میکند:
«واقعا در نجف اشرف، اشخاص متدین، صحیح، عالم، فاضل، کامل، صاحبان اخلاق حسنه و تارکان دنیا پیدا میشود. اکثر کسبه آنجا اهل دین و فضل هستند. خیانت در آنجا کمتر است.»
هنوز میرزای شیرازی زنده است و زنجانی در بهار 1301 برای زیارت او به سامره میشتابد؛ سامرایی که به دلیل حضور میرزا از یک قصبه مخروبه به مرکز جهان تشیع تبدیل گردیده است.
«وجود جناب میرزا، سامره را آباد کرده. سامره جای کوچک خرابه[ای] بود، که جماعتی از اشرار، دزدان و متکدیان موذی در آنجا، محض اذیت و غارت زوار گرد شده بودند. به واسطه وجود جناب میرزا جمعی از معتبرین، طلاب و صاحبان کمال و اخلاق آنجا سکونت کرده؛ کرورها پول که به آنجا آمد... آنجا به مصرف میرساندند... حضرت میرزا... را در فطانت و عقل از اشخاص فوقالعاده دنیادیدم. بس که ممارست و تجربه کرده بود؛ به یک نظر اشخاص را تا مخ دماغ میشناخت و آنچه در نفوس و قلوب، مکتوب بود؛ میخواند. به یک اول کلمه، تمام مقدمات ناطق و نتیجه مطلوبه را میفهمید... نکات و دقایق لطیفه[ای] از او دیده شده؛ که احصای آنها طول دارد. چنان از واردین، صادرین و حالات همه مستحضر است، که موجب حیرت است. ملا، ورود ما دو نفر، منزل ما و وقت حرکت عودت ما را دانسته بود؛ نُه تومان برای بنده و ده تومان برای سیدعبدالعظیم [همسفر زنجانی] برای خرج معاودت فرستاده بود.
اقامت در زنجان و آغاز تجددگرایی او
زنجانی 33 ساله در محرم 1305 به ایران بازگشت و در شهر زنجان اقامت کرد. چند ماه بعد، در خانه خود مجلس درسی به راه انداخت و سپس مسجدی مخروبه را در نزدیکی خانه، به کمک اهل محل، مرمت کرد و مقر خویش را در آنجا قرار داد، منبرهای زنجانی در شهر شهرت یافت و جماعت بسیاری را به مسجد او جلب نمود. اعیان و متمولین شهر نیز در مجالس او حاضر میشدند. زندگی زنجانی، به تدریج از فقر به رفاه گرایید. همپای این ترقی، مقر خود را در مسجد بهتری قرارداد و به خانه بزرگتری نقل مکان کرد. سرانجام، در رمضان 1308، امامت مسجد آخوند ملاعلی قارپوزآبادی را، که از مساجد بزرگ زنجان بود، به دست گرفت و در سال 1310 به کمک متمولین شهر در محلهای اعیاننشین، خانهای به مبلغ دویست تومان خرید. از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر او را با دنیای دیگری آشنا کرد.
«میرزا علیاصغرخان --- حاجی مشیرالممالک وزیر --- با من رفتوآمد پیدا کرده و گاهگاه صحبت از علوم و ترقیات خارجه میکند. یک روزنامه که از مصر میآمد و اول ثریا بود و بعد پرورش، هفتگی، محرمانه به من میداد و در خلوت میخواندم. حبلالمتین کلکته، هم برای او و [هم]برای میرزا هاشمخان میآمد و محرمانه به من میدادند و میخواندم و در نهایت، پرهیز میکردم؛ از اینکه طلاب و ملاها بدانند...»
نوبت به حکومت علأالدوله بر خمسه رسید و در سال 1312 ق، میرزا علیمحمد ورقا --- مبلغ سرشناس بهایی --- از قفقاز وارد زنجان شد، حاکم او را دستگیر کرد، در دارالحکومه در حضور جمع بسیاری از اعیان شهر، مجلس مباحثهای تشکیل داد و زنجانی را به عنوان طرف بحث با ورقا برگزید. این مباحثه، بر شهرت زنجانی افزود.
رابطه با میرزا علیاصغرخان مشیرالممالک --- وزیر خمسه --- ادامه یافت و از این طریق بود، که سیاحتنامه ابراهیم بیگ به دستش رسید.
«با ترس و لرز، که مبادا کسی دانسته مرا متهم به بابیگری کند؛ کتاب را گرفته، پنهانی شبها خواندم. دیدم؛ نویسنده واقعا، شخص بیدار، وطندوست و ایرانخواهی است، که خواسته ایرانیان را از بدبختی، تاریکی و مردابی که در میان آن فرورفتهاند؛ آگاه کند. واقعا یک دری از افکار به روی من باز کرد.»
اندکی بعد، ترجمه رمانهای سه تفنگدار و کنت مونت کریستو را خواند.اگر اولین کتاب زنجانی را نگارش تقریرات دروس خارج در نجف بدانیم؛ در این زمان، او دومین کتاب خود را تدوین نمود. رساله قول سدید که ترجمه گونهای است از منیةالمرید شهید ثانی. سومین کتاب زنجانی به نام رجمالدجال، در رد بابیگری و بهاییگری نیز در همین زمان و بر پایه بحثهایی که با ورقا کرده بود؛ نگاشته شد.
در 17 ذیعقده 1313 ناصرالدین شاه به قتل رسید. پایان دوران باثبات ناصری و صعود پادشاهی کمتوان، که شالوده ساختار سیاسی منحط و فاسدی را به دور از توانمندیهای ملی و مدیریت جامعه ایرانی به دست گرفته بود؛ بر توهمات مردم نقطه پایان نهاد و به تدریج، واقعیتهای ایران و جهان را آشکار کرد. ضعف و فساد این مدیریت سیاسی، بساط خودسری، بیقانونی و بیاعتنایی به سنن و ایستارهای تنظیمکننده روابط اجتماعی را گسترده ساخت ونظام کهن سیاسی و اجتماعی رو به از هم گسیختگی نهاد.
بدینسان، با صعود مظفرالدین شاه، فضای سیاسی جدیدی پدید آمد؛ که یکی از شاخصهای مهم آن، پیدایش و گسترش فعالیت انجمنهای مخفی و رشد غربگرایی در میان دولتمردان بود.
در این سالها، زنجانی با کتابهایی در زمینه علوم عصری آشنا شد و محرمانه، روزنامههای ثریا، پرورش و الهلال (چاپ مصر) و حبلالمتین (چاپ هند) را میخواند. مطالعه حاجی بابا، اثر جیمز موریه و تالیفات طالبوف به تجددگرایی زنجانی گستردگی جدیدی بخشید و به ترجمه کتاب هایی در زمینه شیمی و هیات از عربی دست زد و رمانگونهای به نام رویای صادقه نوشت. در سال 1317 سالارالدوله --- پسر مظفرالدین شاه --- حاکم خمسه شد. در این زمان، زنجانی رسالهای انتقادی به نام تریاقالسموم درباره اوضاع ایران نگاشت؛ که به دستور سالارالدوله محرمانه، نسخهای از آن برداشته شد. در پاییز 1318 زنجانی از راه رشت به بادکوبه و عشقآباد سفر کرد و از راه خراسان به موطن خود بازگشت.
در زمان سفر دوم مظفرالدین شاه به فرنگ (29 ذیحجه 1320 --- 21 رجب 1321)، حسینقلیخان نظامالسلطنه مافی --- از مخالفان میرزا علیاصغرخان امینالسلطان --- به منظور سرکشی املاک وسیع خود در خمسه، حدود به هفت ماه در این خطه اقامت گزید. گروه بسیاری از علما و اعیان منطقه به دیدار این رجل مقتدر حکومت قاجاری میرفتند و تنها کسی که به دیدارش نرفت؛ ملاقربانعلی مجتهد زنجانی بود، که «اصلا با دیوانیان دید و بازدید نداشت.» زنجانی به یکی از نزدیکان نظامالسلطنه تبدیل شد. نظامالسلطنه، رساله تریاقالسموم را خواند و بسیار پسندید و پس از اصلاحاتی به خط خود، برای چاپ به بمبئی فرستاد؛ که از چاپ این رساله در بمبئی خبر نداریم.
میرزا مهدی خان وزیر همایون
حکومت میرزا مهدی خان غفاری کاشانی، ملقب به وزیر همایون بر خمسه، نقطه عطفی در زندگی زنجانی است.
میرزا مهدیخان پسر فرخ خان امینالدوله کاشی --- عاقد قرارداد پاریس --- است، که به تجزیه هرات انجامید. پدر از نسل نخستین ماسونهای ایرانی بود. پسر، کار خود را به عنوان دلقک در دربار ناصرالدین شاه و دستگاه میرزا علیاصغرخان امینالسطان (اتابک) --- صدر اعظم وقت --- آغاز کرد، در --27 28 سالگی از گردانندگان بانک شاهی انگلیس در ایران شد، سپس، به دلیل پیوند با میرزا محمودخان حکیمالملک، پزشک مخصوص و وزیر دربار انگلوفیل مظفرالدین شاه، به مقامات عالی رسید و به یکی از ارکان توطئه بر ضد امینالسلطان صدراعظم بدل گردید. با کشف این توطئه در سال 1321، حکیمالملک و اطرافیانش از دربار و تهران رانده شدند.
حکیمالملک به حکومت گیلان منصوب شد و او دو ماه و نیم بعد در رشت درگذشت. شایع شد؛ که امینالسلطان او را مسموم کرده است. میرزا مهدیخان کاشی نیز به حکومت خمسه انتخاب شد. سر آرتور هاردینگ --- وزیر مختار بریتانیا--- مینویسد:
«این طبیب حاذق... احساس صریح انگلوفیلی داشت و به همین دلیل، به شدت با تمایلات روسخواهی صدراعظم معزول، مخالفت میورزید. کشته شدن مرموز و ناگهانی وی در خانه شخصیاش در رشت، با توجه به آن رقابت ممتد سیاسی که با اتابک داشت؛ احتمالا امری تصادفی نبود.»
این احتمال تا بدان حد جدی است، که برخی مورخین، قتل اتابک را به انتقام خون حکیمالملک میدانند. در همین سالها، میرزا مهدیخان کاشی پیش از عزیمت به زنجان، به پاریس سفر کرد و در دیدار با عباس افندی (عبدالبها) به فرقه بهایی گروید و تا پایان عمر بهایی ماند. او به عنوان یکی از اعضای فعال جامع آدمیت و سپس لژ بیداری ایران نیز شناخته میشود، وزیر همایون تا سال 1324 در زنجان بود و سپس حاکم کردستان شد؛ ولی اندکی بعد، در تهران مستقر گردید و نقش مهم و مرموزی در ماجرای اخذ فرمان مشروطیت ایفا نمود. او در کابینههای پس از مشروطه، به دلیل وابستگی به کانونهای پنهان قدرت، متصدی وزارتخانههای مهم بود. وزیر همایون در سال 1336 ق به سن 54 سالگی درگذشت.
در سالهای حکومت میرزا مهدی خان کاشی، رابطه صمیمانهای میان او و شیخ ابراهیم زنجانی به وجود آمد و این دو، به اقدامات مشترکی دست زدند؛ که در نتیجه، زنجانی میان مردم و روحانیون به «فرنگی مآب» متهم شد.
وزیر همایون، بلافاصله پس از استقرار در زنجان، مبارزه بیامانی را با آخوند ملاقربانعلی زنجانی آغاز کرد. ملا قربانعلی، مجتهد بزرگ زنجان، پس از فوت میرزای شیرازی (شعبان 1312) مرجع تقلید مردم خمسه و منطقه به شمار میرفت و در این خطه از احترام و اقتدار فراوانی برخوردار بود. به نوشته زنجانی، میرزا مهدی خان در زنجان «خیلی با قدرت» حکومت کرد. نمونه این اقتدار، شکستن حرمت بست خانه آخوند ملاقربانعلی بود، که به شورش مردم شهر و قتل عدهای از سربازان حکومتی انجامید. پس از این واقعه، ملاقربانعلی نباید از شیخ ابراهیم -- یار و مونس حاکم --- تلقی خوشایندی داشته باشد.
میرزا مهدی خان در صحبتهای خصوصی با زنجانی، مسائل مملکتی را تشریح میکرد و از نفوذ و رقابت روسیه و بریتانیا در ایران سخن میگفت، خطر روسیه را مهمتر میشمرد و بریتانیا را هوادار حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران میدانست. او میگفت:
«انگلیسیها، که در سیاست و حیله سرآمد جهانیان هستند، خطر روس را برای هندوستان، که مایه حیات و قدرت انگلیسیها است، میدانند و ایران در [این] میانه، یک حایلی است [و] نمیخواهند ایران محو شود یا به تصرف روسها بیاید. نهایت مواظبت دارند؛ که بر ضد سیاست روس کار کنند... رجال ایران هم، بسیار ناامید از بقای ایران هستند. یک قسمت، اعتقادشان بر این است، که بالاخره روسها میبلعند. یک قسمت میگویند میان روس و انگلیس تقسیم میشود. بالاخره، هر کسی در فکر شخص خودش است. از خدمت به مملکت مایوساند. از این است، که با تمام قوا کوشش میکنند؛ منصب و کار دربار و ایالت و حکومت به دست آورده، از مال دولت و ملت به نحو غارت و خیانت و هر چه باشد؛ ثروت شخصی را تامین کنند. اما من و بعضی ناامید نیستیم. میگوییم باید کوشش کرد [و] مملکت را نگاهداری نمود. از رقابت این دو دشمن استفاده کرد. به هر حال، بدبختی ما از بیعلمی است. ملاهای ما دشمن علم هستند و علم را منحصر کردهاند تنها به دو کلمه مسائل دینی که نمیخواهند آن را هم به آسانی به عموم ملت یاد بدهند. والا اگر ملخص احکام فقه را به زبان فارسی ساده آسان، آنقدر که برای مسلمانان لازم است، یک کتاب بکنند، کودک پس از تحصیل سوادخواندن، در یک سال به تمام احکام لازمه آگاه میشود، آن وقت برای آقایان این اهمیت که در انداختن محصلین به عربی و اصول و مسائل غیرلازمه فقه دارند، باقی نمیماند و ایشان مردم را عوام و محتاج مراجعه به خودشان میخواهند که استفاده کنند. به هر حال، خدا ناکرده ایران برود یا بماند، بیاد مردم ایران، اولاد خودشان را با این علوم عصری، که سبب این همه ترقیات اروپاییان شده، تربیت کنند.»
این چکیده تعالیمی است که زنجانی از میرزا مهدی خان غفاری آموخت.
پس از عزیمت وزیر همایون به کردستان، جلالالدوله --- پسر ظلالسلطان --- حاکم خمسه شد. زنجانی با او نیز «بسیار دوست» بود.
مولف رساله بستانالحق
رسالهای خطی به نام بستانالحق در 478 صفحه میشناسیم؛ که نسخهای از آن در کتابخانه مجلس موجود است. نام مولف این رساله ذکر نشده و تاریخ نگارش آن به سال 1323 ق میباشد. حسین آبادیان از این رساله به عنوان «جامعترین مکتوب سیاسی فارسی در دوره قاجاریه» یاد کرده و نویسنده آن را «مجهول» و «گمنام» دانسته است.3 آبادیان مینویسد:
«با اینکه نویسنده رساله یاد شده، گمنام است، لیکن با توجه به قرائنی، میتوان حدس زد؛ که او حداقل با مباحث فقهی و اصولی، آشنایی عمیق داشته است. طرح تئوری کلی شیعه در باب حکومت و هدف غایی آن یعنی حفظ اسلام و طرح بحث کلیات و جزییات و شرع و عرف در زمره این مباحث هستند. رساله بستانالحق، مباحث کلامی را هم در بردارد. به عنوان مثال، صفحات 67 تا 83 رساله به وصف توحید اختصاص دارد و در همین راستا، او اوهام و خرافات را به باد حمله میگیرد. نویسنده بین خدا و مخلوق واسطهای نمیبیند و در مباحثی بر عنصر تعقل و تفکر به جای تقلید صرف، تاکید میکند. بارزترین ویژگی رساله، طرح مساله مشروطه است، با وجود اینکه، قبل از وقوع مشروطیت در ایران یعنی 1323 ق نوشته شده است. رساله بستانالحق، ارکان مشروطه مانند مجلس شورا، آزادی، مساوات و تفکیک قوا را به طور مستقیم و منسجم تبیین تئوریک نکرده؛ اما به صورت غیرمستقیم به مفاهیم یاد شده پرداخته است. به عنوان نمونه، نویسنده به جزییات حقوق مردم و وظایف زمامداران پرداخته، عدل، انصاف و مساوات را به شکل کلی، مورد بحث قرار داده است. سیاست داخلی و خارجی و اخذ فرهنگ و تمدن و تکنولوژی غرب مورد توجه فراوان نویسنده بوده است. محور بحث، حفظ اسلام میباشد، از اینرو، به گونهای اوضاع آشفته مسلمین را ترسیم کرده است. نویسنده، بارها از حکومت اسلامی و حاکم اسلامی نام برده و چندان تقیدی در به کارگیری واژه سلطنت نداشته است.
به یقین این رساله، به شیخ ابراهیم زنجانی تعلق دارد، ولی روشن نیست، که چرا زنجانی در فهرست تالیفات خود از آن یاد نکرده است. شاید همان تریاقالسموم است، که پس از اصلاحاتی که ابتدا حسینقلی خان نظام السلطنه و سپس میرزا مهدیخان کاشی در آن صورت دادند؛ به بستانالحق تبدیل شد و شاید رساله دیگری است، که زنجانی، در اوراقی که به دست ما رسیده؛ نام آن را نیاورده است.
دلایل من، درخصوص تعلق این رساله به زنجانی، از این قرار است:
---1 خط زیبای رساله به زنجانی تعلق ندارد و این غیرعادی نیست. رساله شرح زندگانی من که در کتابخانه دانشگاه تهران موجود بود و ابتدا گزیدهای از آن در مجله خاطرات وحید به چاپ رسید و مدتی پیش، متن کامل آن به صورت کتابی با عنوان خاطرات زنجانی منتشر شد؛ به خط شخصی زنجانی نیست. رسالههای مکالمات با نورالانوار و شراره استبداد (به جز جلد چهارم آن) نیز به خط زنجانی نمیباشند. این موارد نشان میدهد؛ که در دوران مشروطه برخی رسالههای زنجانی استنساخ و تکثیر میشده است. ولی زنجانی با دستخط خود در برخی صفحات بستانالحق (صص 66،67،125،183،271،278،285،292،310و358) اصلاحاتی انجام داده و صفحات 339،340،351 و 352 به طور کامل، با خط خود زنجانی است، به جز چهار سطر آخر صفحه 352. شماره تعدادی از صفحات رساله نیز به خط زنجانی میباشد.
---2 نویسنده در آغاز رساله، خود و محل سکونت خود را چنین معرفی کرده است: «فقیرتر و ضعیفترین مردم در کوچکترین بلد از بلاد ضعیفترین دول یعنی دولت ایران.» این اشارهای است به شهر زنجان در سال 1323.
---3 همانگونه که آبادیان توجه کرده، مضمون رساله نشان میدهد؛ که مولف در کسوت روحانیت دارای تحصیلات حوزوی بوده است.
---4 نویسنده بستانالحق، یکی دیگر از تالیفات خود را چنین معرفی میکند: «اما طریقه تعلیم و تعلم بابی است، واسع که در آن، این مقصر ضعیف، رساله قول سدید را، که مثل ترجمه است، بر منیةالمرید شهید نوشتهام.» در اینجا، مولف بستانالحق به صراحت، خود را معرفی کرده است. میدانیم، که رساله قول سدید به زنجانی تعلق دارد و او در نوشتههایش، بارها از این تالی یاد کرده است.
---5 در بستانالحق، اشارات مکرر به جهانشاه خان امیرافشار --- خان قدرتمند خمسه ---- به چشم میخورد؛ که تعلق نویسنده به این منطقه را عیان میسازد.
---6 در بستانالحق، تعریضهای مکرر به آخوند ملاقربانعلی زنجانی و آقا ضیأالدین نایبالصدر و سیدابوجعفر نظامالعلما --- علمای سرشناس زنجان ---- دیده میشود؛ که از تعلق نویسنده به این خطه حکایت میکند.
---7 علاوه بر نثر و سبک نگارش رساله که به طور کامل، شبیه رسالههای موجود زنجانی است، مضمون و نوع نگاه رساله نیز به اندیشه زنجانی شباهت فراوان دارد. برای مثال، تقسیمبندی عمر انسان به دورههای هشت ساله که مبنای خاطرهنگاری زنجانی است، به همان صورت، در بستانالحق نیز دیده میشود.
نگارنده، سالهاست، که با نوشتههای زنجانی آشنایی دقیق دارد و اگر هیچیک از این موارد وجود نداشت، تنها براساس نثر و سبک نگارش و نوع نگاه مولف بستانالحق بیهیچ تردیدی، این رساله را متعلق به شیخ ابراهیم زنجانی میدانست.
زنجانی در بستانالحق هنوز، اعتقاد کامل به فقه دارد و آن را قانون اسلام و حاوی همه جزییات زندگی اجتماعی میداند. این نظر با دیدگاه بعدی او، که فقه و فقاهت را به سخره میگیرد و آن را انبانی از فرضیات پوچ، بیمعنی و زاید میخواند؛ تفاوت دارد. در مجموع، دیدگاه زنجانی در این رساله، هم در مسائل سیاسی و هم در مساله روحانیت، کموبیش معتدل و معقول است، هر چند رگههای بدبینی و اغراق را در آن، نمیتوان یافت. این نوع نگاه پس از حضور زنجانی در تهران به کلی دگرگون میشود و او را در حوزه مسائل نظری سیاسی به یک آنارشیست تمام عیار مبدل میکند.
انقلاب مشروطیت و عزیمت به تهران
در چنین فضایی، در سال 1323 نهضت مشروطه آغاز شد و در جمادیالثانی 1324 به صدور فرمان مشروطیت انجامید. بعدها، زنجانی درباره نهضت مشروطیت اینگونه برداشت کرد و تا پایان عمر نیز به آن وفادار ماند:
«نه مقصود بیداری و آزادی ملت ایران بود و نه وجود مشروطیت، بلکه [انگلیسیها] چون دیدند؛ دولت به طرف روس متمایل است، خواستند؛ ملت را به خود متمایل کنند و یک شورش و انقلاب بزرگی در مملکت راه بیندازند؛ که سالها تمام نشده و خونها ریخته گردیده و مملکت به کلی، دچار فقر، غارت، بیکاری و پریشانی گشته، بالاخره، آنان مقصود دیرینه خود را اجرا دارند.»
زنجانی، حادثه مشروطه را متاثر از سیاست بریتانیا میدید؛ که تعیین کننده «مقدرات جهان و بهخصوص اسلامیان و در آن ضمن ایران» بود و توسط «مجمع مهمی» از «عقلای بزرگ ایشان» تنظیم میشد؛ که «همیشه مشغول کشیدن نقشه تصرف و مداخله در غیر اروپا، در تمام نقاط دنیا، هستند.»
«انگلیسیها که در تمام دنیا به دنبال فرصت هستند، دیدند؛ که دیگر ایران با این حال، خودداری نتواند کرد و در آن موقع شاید، روسها پیشدستی مداخلات قشونی بکنند و قطعا، انگلیس نمیتواند با قشون مقاومت بکند. انگلیس هم [که] در دنیا مشروطه و آزادیخواه خود را معرفی کرده [بود]، کمکم با مردمان با حس مملکت از بدی اوضاع و خطر استبداد و خطر روس مذاکرات کرده [و] لزوم مشروطیت، قانون و مداخله ملت را در کارها خاطرنشان میکند.»
انقلاب مشروطیت، سرآغاز هرجومرج و بههمریختگی ساختار سیاسی ایران بود. ضعف، فساد و بیلیاقتی حکومت مرکزی از یکسو و تحریکات جدی کانونها و قدرتهای غربی از سوی دیگر و پیدایش روحیه عصیان و انقلاب در بخشهایی از جامعه، هر چند مبهم و فاقد آرمانهای مشخص، راه را برای تحرک عناصر فرصتطلب و توسعه هرجومرج سیاسی هموار ساخت. زنجانی نوشت:
«در تمام نقاط ایران انجمنها دایر گردید و بعضی، هتاکهای نادان منفعتخواه از عوام پست، [و] به قول بعضی «ملت»، پیشوای مشروطیت و به یک معنی قائد هرجومرج شدند و امرا و متنفذین را وحشت گرفت.»
زنجانی، به دلیل برخورداری از حمایت حامی مقتدری چون میرزامهدیخان کاشی و دوستان او در محافل پنهان ماسونی تهران، به عنوان نماینده زنجان برگزیده شد. حال آنکه در نهضتی که منجر به صدور فرمان مشروطیت شد، نقش نداشت. به عکس، این، آخوند ملاقربانعلی مجتهد زنجانی بود، که به همراه پانصد تفنگچی به اجتماع بزرگ قم پیوست و در اخذ فرمان مشروطیت ایفای نقش نمود.
شیخ ابراهیم زنجانی در 4 ذیحجه 1324 راهی تهران شد و اعتبارنامهاش در دوازده ذیحجه در مجلس اول به تصویب رسید. بدینسان، دوران طولانی اقامت زنجانی در تهران آغاز شد که تا پایان عمر او دوام آورد. اندکی بعد، در 24 ذیعقده 1324، مظفرالدین شاه درگذشت و محمدعلیشاه به قدرت رسید.
ورود به محافل ماسونی و تاثیر اردشیر ریپورتر
استقرار در تهران، انقلاب بزرگی در وضع زنجانی ایجاد کرد. «گویا پس از آمدن به طهران، تولد جدید و عالمی، غیرعالم گذشته طی کردهام.» عضویت در محافل ماسونی و آشنایی با چهرهای مرموز و جذاب به نام اردشیر ریپورتر نقش اصلی را در این «تولد جدید» ایفا نمود. زنجانی، هیچگاه در خاطرات خود به طور مستقیم از اردشیر نام نبرد و تنها دوبار به صورت تلویحی، به عضویت خویش در مجامع ماسونی اشاره کرد. از جمله در اواخر عمر نوشت:
«بعد از همه اینها، یکی از سران آزادی و وطنخواهان مشهور تمام ایران گردیده و برای اولین مجلس شورای ملی ایران به اتفاق آرای عموم هموطنان، منتخب گردیده و در چهار دوره مجلس از نمایندگان و مشهورترین ایشان بوده و داخل احزاب و جمعیتها گردیده و عضو یک مجمع عالی جهانی شدهام.»
از زنجانی، یک رساله و یک رمانگونه مفصل، متعلق به دوران سلطنت محمدعلی شاه در دست است، که در هر دو، شخصیت اردشیر ریپورتر، قهرمان اصلی است. در یکی، اردشیر جی در قالب شخصیتی به نام نورالانوار حضور مییابد و در دیگری، با نام مسیو کارنجی. اشارات زنجانی چنان صریح است، که کمترین تردید را در انطباق این دو شخصیت با اردشیر ریپورتر مرتفع میسازد. مکالمات با نورالانوار به اوایل سال 1325 تعلق دارد و شراره استبداد به سال 1327.
«نورالانوار از تخمه والای آن گروه از بزرگان ایران باستان است، که در پی سلطه عفریت بدمنظر جهل بر این مرز و بوم و قدرناشناسی ایرانیان به دیار غربت کوچ کردند و سدهها، به دور از وطن زیستند تا سرانجام غربیان آنان را یافتند؛ قدرشان را شناختند و به ایشان بزرگی و عزت بخشیدند.» این اشارهای صریح است، به تعلق نورالانوار به پارسیان هند. نورالانوار، که همواره شوق وطن داشت؛ به ایران میآید و در جریان سفری به زنجان، نخستین دیدار او با زنجانی صورت میگیرد. این دیدار کوتاه و نورالانوار در حال ترک ایران بود. این اشارهای است، به خروج اردشیر جی از ایران در سال 1323. اردشیر جی در زمان خروج از ایران به دیدن میرزا مهدیخان وزیر همایون در زنجان رفته، در خانه او با زنجانی آشنا شده و او را شیفته خود کرده است. اینک نورالانوار با اطلاع از تحولات اخیر، به ایران بازگشته و این اشارهای صریح به بازگشت مخفیانه اردشیر جی در اواسط سال 1324 به ایران دارد، که در اواخر این سال، با اعلام محمدحسین فروغی در روزنامه تربیت، علنی شد.
رساله مکالمات با نورالانوار
رساله مکالمات با نورالانوار، حاوی نقد تند و گزندهای از وضع اجتماعی ایران است، به همراه اغراقهایی که شاخص تفکر روشنفکری آن دوران است. در تصویری که نورالانوار برای زنجانی ترسیم می کند؛ در یک قطب، جامعه سراسر سیاه و منزجرکننده ایرانی قرار دارد و در قطب دیگر، دنیای یکسر سپید و درخشان غرب که مهد و ماوای دانش و فرهیختگی انگاشته میشود و همه قدرت و جهانگستری آن برخاسته از علم است.
در این رساله، زنجانی از پارسیان هند که گویا در اوایل دوران اسلامی از ایران به هند مهاجرت کردند؛ برای بازگشت به ایران دعوت میکند، دوران اسلامی در تاریخ ایران را سلطه سیاهی، تباهی و ذلت میشمرد و از زبان نورالانوار از اسلام به عنوان عفریت بدمنظر نام میبرد:
«عرض کردم: ای نواده علم و ادب و ای زاده کمال و حسب و ای نور تربیت عالم و ای روح حیات بنیآدم، ای دیدهها از تو بینا و گوشها از تو شنوا، ای مبدا حکمت و ای منشا هدایت، ای هموطن ما، ملت بیسعادت که قدر شما را نشناخته و نور شما را از خود دور ساخته، بیسرپرستی و حمایت شما در ظلمت اسیر نکابت رقبا و دستگیر رذالت اعدا شدیم... به اقسام و انواع پستی و دنائت مبتلا شدیم. همه اینها از ترک لطف شما از ما و توجه به اعدا [از سوی] ما شد. آیا خواهد شد؛ که حال ما از این ذلت رو به عزت شود و روزی را خواهیم دید؛ که سعادت رفته، عود نماید؟ آیا چنان خواهد شد؛ که این سرزمین قابل سکون شما شود و این ظلمتسرا به نور شما روشن گردد؟
آن محبوبه عالم و مایه سعادت بنیآدم، با کمال رافت و نهایت رقت جواب داد:... در این وطن شما مادامی که ما همسایه این امت و هممایه این ملت بودیم، نور سعادت را در این ملک منتشر مینمودیم. این بدبختان، جهالت را پسندیدند و آن عفریت بدمنظر را در جای دلبر ماهپیکر در آغوش کشیدند. ما را بیقدر ساختند و به خاک راه انداختند، لابد از این ملک بار بربستیم...»
برای اینکه زنجانی بهتر عمق انحطاط جامعه ایرانی را دریابد؛ نورالانوار به او پیشنهاد میکند که در کسوت او درآید، مانند وی، لباس فرنگی بپوشد و همپای او به سیر و سیاحت در شهر تهران بپردازد. زنجانی در این سفر خیالی به مجلس شیخفضلالله نوری سرمیزند و تصویری بسیار موهن و غیرواقعی از شیخ و خانه او به دست میدهد.
«دیدم در صدر مجلس، مسندی اعلی گشته و روی آن، بستر بزرگ ضخیمی پهن شده و متکای بزرگی گذاشته شده. یک نفری سربرهنه روی بستر افتاده و مرفق را تکیه به متکا داده و عمامه پیچیده در پهلوی بستر گذارده، جثهاش به بزرگی جثه فیل، گردنی کلفت، شکمی هنگفت، تنش پرورده به مال مفت، ریش و صورت و چشمی سفت...
فرمود: این را نمیشناسی؟ این شیخ ابوالنور است، که صاحب کرور و کارش به همین وضع عیش و سرور است. این مرد رند، دید؛ حال ایران دگرگون و همه چیز وارون است، اول وضع او هم به تحصیل علم و مدرسه، و معاشش مثل همان طلبه بود، که حرفش را شنیدی و استیصال او را دیدی. دید؛ ایران جای هنر و کمال نیست و کس را قید علم، تربیت، ترقی، دین، اخلاق حسنه، حیا، شرم، درستی، ناموس شریعت و حراست قانون ملیت نیست... این وضع را پیش گرفت. در اندک زمان، با حرکات نالایق و حرفهای ناموافق، محرم مجالس بزرگان و امرای پایتخت بلکه گستاخ با صدارت و نفس سلطنت است. بدون زحمت، مالک ثروت بیاندازه شده، فعلا یکی از معتبرترین رجال دولت و محترمین بزرگان ملت است... شیخ ابوالنور تنها نیست. از سید چغندر و ملا شلغم و آقا بوق و خواجه سرنا و حاجی دودوک بسیار است.»
در این رساله، میتوان نطفههای عمیق نفرتی را یافت؛ که بعدها، پس از فتح تهران، به صدور حکم قتل شیخ فضلالله نوری در محکمهای انجامید؛ که زنجانی، دادستان آن بود.
دیدگاههای اردشیر، مبانی استواری برای نظریه نژادی زنجانی فراهم ساخت. براساس این نظریه، اسلامی شدن ایران همپای آمیختگی نژادی ایرانیان و از میان رفتن «نژاد اصیل ایرانی» صورت گرفت و این امر از عوامل انحطاط ایران در دوران اسلامی بود.
«بعد از غلبه اسلام، اساس آن نژاد ایرانی از بیخ متزلزل گردیده، نمیتوان سکنه حالیه ایران را نژاد ایرانیان قدیم دانست. اولا، اعراب مثل مور و ملخ با آن غلبه و فاتحیت، عادات و اخلاق خود را حمل کرده، در این خاک یادگار گذاشته، با مزاوجت، مخلوط خون و گوشت ایرانیان کردند. آن حسد و بغض و کینه عرب و آن کثافت، کبر، طمع و درشتی ایشان در این زمین نمو کرده. بعد از آن هم مکرر، این صفحه، عرصه تاخت و تاز طوایف مختلفه شده و نژاد مخلوط، مخلوطتر گشته، بلکه مغلوبتر واقع شده. یک دوره ترکان سلجوقی، ایران را احاطه کردند؛ اگر چه در ایران بدنامی بار نیاوردند. چندی نگذشت؛ که سیل طوایف مغول این خاک را احاطه کرد، و فاصله[ای] نداد [که] تیموریان این عرصه را احاطه نمودند. بعد از آن از بیک و طوایف مختلفه ترکمان، رخ به این دیار گذاشتند. مدتی افغان، ایران را به آه و افغان دچار کردند. اینک قاجار نسل خود را به سایرین آمیختهاند. انصافا سوءاخلاق و وحشت هر یک از این طوایف غالب و فاتح، اخلاق اصلیه مغلوبین را مضمحل و نابود ساخته.»
بدینسان، زنجانی به عضویت شبکهای به غایت پنهان از توطئهگران درآمد؛ که اردشیر ریپورتر، ارباب جمشید جمشیدیان، ارباب کیخسرو شاهرخ، عباسقلیخان و حسینقلیخان نواب، محمدعلی (ذکأالملک) و ابوالحسن فروغی، میرزا حسن خان مشیرالدوله و میرزا حسین خان موتمن الملک (پیرنیا)، سیدحسن تقیزاده، علیمحمد و محمدعلی تربیت، سیدنصرالله اخوی (تقوی)، دکتر حسینخان کحال، میرزا مهدیخان کاشی، میرزا ابراهیمآقا تبریزی، ابراهیم حکیمالملک، وحیدالملک شیبانی، معاضدالسلطنه پیرنیا، سلیمانخان میکده، و تروریستهای نامداری چون اسدالله خان ابوالفتحزاده و ابراهیمخان منشیزاده و دهها تن دیگر در آن عضویت داشتند. این همان کانونی است، که در ذیعقده 1327 سازمان ماسونی بیداری ایران را بنیاد نهاد.
بازگشت اتابک و واکنش توطئهگران
محمدعلی شاه، پس از تاجگذاری، میرزا علیاصغرخان امینالسلطان --- اتابک اعظم--- را که در اروپا به سر میبرد؛ برای تصدی منصب صدارت به ایران دعوت کرد. اتابک در 17 ربیعالاول 1325 وارد ایران شد و در بیستم همان ماه کابینه خود را تشکیل داد. به گفته براون، در این زمان اتابک با موقعیتی روبهرو بود، «که برای پرمایهترین وزیر وحشتآور بود.» اتابک از بدو ورود به ایران کوشید تا چهرهای تجددگرا از خود نشان دهد و با محافل رشنفکری ایران که به طور عمده در جامع آدمیت متمرکز بودند، رابطهای حسنه برقرار کند. ورود او به این صحنه از پشتوانه قوی برخوردار بود. اتابک، که راه حفظ قدرت را در پیوند با ماسونها یافته بود؛ اندکی پیش از بازگشت به ایران در کارلسباد با میرزا ملکمخان ملاقات کرده و از طریق او به جرگه ماسونها پیوسته بود. به تعبیر خود اتابک، او در کارلسباد، به کمک «اول عقل و علم ایران، پرنس ملکمخان»، به جمع اشخاصی راه یافت؛ «که در تمام کره ارض، خود را اول عقل میدانند و همان هستند، که در تمام سال مشغول کار و خدمت به تمام بنی نوع بشر هستند... کلیه آنها نقشه مدار زندگی بین نوع بشر را میکشند.» پس از بازگشت به ایران، میرزا ملکمو خان و میرزا عبدالرحیم طالبوف، دو پدر فکری تجددگرایان آن روز، اتابک را مورد تایید قرار دادند و در مکاتبات خود با رجل سیاسی تجددگرای ایران حمایت جدی خود را از اتابک ابراز داشتند.
زمامداری اتابک، آغاز خوبی برای محمدعلی شاه بود و به نظر میرسید؛ که این سیاستمدار آزموده میتواند، پایه تاج و تخت لرزان او را تحکیم کند. حمایت مرتضی قلیخان صنیعالدوله --- رییس مجلس --- و اکثریت نمایندگان مجلس اول نیز میتوانست، پشتوانه محکمی برای تثبیت نخستین دولت جدی عهد مشروطه باشد. با این وجود، چنین نشد و ورود اتابک به ایران نه ثبات که تلاطمهای سیاسی جدیدی را به ارمغان آورد. علت این ناکامی را باید در حوادثی مرموز جستوجو کرد؛ که به قتل اتابک، انحلال مجلس و سرانجام سقوط محمدعلی شاه انجامید.
درباره مقطع تاریخی مهمی که به انحلال مجلس انجامید؛ با کمبود منابع تاریخی مواجهیم. برای مثال، در تاریخ بیداری ایرانیان، اثر ناظمالاسلام کرمانی، وقایع 21 صفر 1325 تا سوم جمادیالاول 1326 مفقود شده و پیرامون وقایع محرم تا بیست صفر 1325 نامی از اتابک نیست. تاریخ مشروطه کسروی نیز در اینباره، ساکت است و به این پرسش اساسی پاسخ نمیدهد؛ که چه شد؛ محمدعلی شاه در تقابل با مجلس قرار گرفت؟ تنها پاسخ به این پرسش، خوی استبدادی شاه جدید و عدم تمایل او از آغاز --- حتی از دوران ولیعهدی --- به سلطنت مشروطه عنوان میشود.
امروزه، مدارک کافی در دست است، که نادرستی این نظر را مسجل سازد. محمدعلی شاه در آغاز، به قانون اساسی، مجلس مشروطه و آزادی بیان و مطبوعات کاملا مقید بود و حتی در برابر منبریان عوامفریبی چون بهأالواعظین که نسبت زنازادگی به او میدادند و مطبوعات هتاکی چون روحالقدس او را با لویی شانزدهم مقایسه کرده و به قتل تهدیدش مینمودند؛ شکیبایی پیشه میکرد. فریدون آدمیت مینویسد:
«نمایندگان افراطی در مجلس از بدگویی به محمدعلی شاه و دربار فرو گذاری نمیکردند. سخنوران انقلاب نیز بر منبر از ناسزاگویی احتراز نداشتند. یکی عزل و اعدام شاه را میخواست و دیگری او را پسر «امالخاقان» میخواند. [منظور نامشروع بودن محمدعلی شاه است. تاجالملوک --- امالخاقان --- مادر محمدعلی شاه و دختر میرزاتقیخان امیرکبیر بود.] نویسندگان تندرو نیز دستکمی از خطبای هممشرب خود نداشتند. در حقیقت، عفت قلم وزبان رخت بربسته و هرزهدرایی و دشنامگویی، معیار آزادیخواهی و راستی عقیده آنها بود، ولی کسانی نیز بودند، که نه ایمانی راسخ و نه فضیلت اخلاقی داشتند. خطیب توانایی چون ملکالمتکلمین از شاهزاده ستمپیشهای چون ظلالسلطان که داعیه سلطنت در سر داشت، مزد بدگویی به محمدعلی شاه میگرفت... به قول کسروی: مویدالاسلام --- مدیر روزنامه حبلالمتین کلکته ---- «از سودجویان بوده و به هر کجا که سودی برای خود امید میداشته کوشش به نیکی توده و کشور را فراموش میکرده.» سیدحسن --- مدیر حبلالمتین تهران --- از این حد هم مقام نازلتری میداشت...»
هدایت این هجوم سنگین تبلیغاتی به دست اردشیر ریپورتر و دوستانش بود، که از همان زمان، خواستار سقوط حکومت قاجاریه بودند، به صراحت، از عزل و اعدام نخستین شاه مشروطه سخن میگفتند و چون اتابک را تثبیتکننده وضع موجود دیدند؛ پرچم مخالفت با او را برافراشتند. این نگرش افراطی، که نه از سر صداقت بلکه معطوف به برنامههای استعمار بریتانیا و کانونهای توطئهگر غربی بود، مورد پذیرش بخش مهمی از رجل تجددگرای مشروطه و اکثریت اعضای جامع آدمیت قرار نگرفت و کسانی چون سعدالدوله --- ملقب به ابوالمله---، صنیعالدوله --- رییس مجلس --- و عباسقلی خان آدمیت --- رییس جامع آدمیت --- در برابر آن قد علم کردند.
عباسقلیخان آدمیت نوشت: «به دلایل منوره میتوانم بگویم؛ این مرد [اتابک] بعد از مراجعت از مسافرت اخیر خود، ترقیطلب، خیرخواه عموم و مشروطه، آیین و ملتدوست و حامی دارالشورای ملی بوده است.»
محمدعلی شاه نیز، به راهنمایی اتابک، راه دوستی با رهبران تجددگرایان را در پیش گرفت و در 30 رمضان 1325 به عضویت جامع آدمیت درآمد. شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان یکی از اعضای بلندپایه جامع آدمیت در مراسم عضویت شاه، حضور داشت. --1- به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر کویر، 1379.
--2- به کوشش محمدجواد مرادینیا، تهران: شیرازه، 1382
--3- مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، تهران: نشر نی، 1374، صص 12---11.
زنجانی، به دلیل نقشی که در ماجرای قتل شیخ فضل الله نوری ایفا کرد؛ شهرت دارد، که چندی پیش با انتشار بخشی از خاطراتش1 بر این شهرت افزوده شده است.
زندگی زنجانی، به تدریج از فقر به رفاه گرایید. همپای این ترقی، مقر خود را در مسجد بهتری قرارداد و به خانه بزرگتری نقل مکان کرد. سرانجام، در رمضان 1308، امامت مسجد آخوند ملاعلی قارپوزآبادی را، که از مساجد بزرگ زنجان بود، به دست گرفت و در سال 1310 به کمک متمولین شهر در محلهای اعیاننشین، خانهای به مبلغ دویست تومان خرید. از این زمان، معاشرت زنجانی با اعیان و دولتمردان محله و شهر او را با دنیای دیگری آشنا کرد.
با صعود مظفرالدین شاه، فضای سیاسی جدیدی پدید آمد؛ که یکی از شاخصهای مهم آن، پیدایش و گسترش فعالیت انجمنهای مخفی و رشد غربگرایی در میان دولتمردان بود.
زنجانی، حادثه مشروطه را متاثر از سیاست بریتانیا میدید؛ که تعیین کننده «مقدرات جهان و بهخصوص اسلامیان و در آن ضمن ایران» بود و توسط «مجمع مهمی» از «عقلای بزرگ ایشان» تنظیم میشد؛ که «همیشه مشغول کشیدن نقشه تصرف و مداخله در غیر اروپا، در تمام نقاط دنیا، هستند.»
انقلاب مشروطیت، سرآغاز هرجومرج و بههمریختگی ساختار سیاسی ایران بود. ضعف، فساد و بیلیاقتی حکومت مرکزی از یکسو و تحریکات جدی کانونها و قدرتهای غربی از سوی دیگر و پیدایش روحیه عصیان و انقلاب در بخشهایی از جامعه، هر چند مبهم و فاقد آرمانهای مشخص، راه را برای تحرک عناصر فرصتطلب و توسعه هرجومرج سیاسی هموار ساخت.
برای اینکه زنجانی بهتر عمق انحطاط جامعه ایرانی را دریابد؛ نورالانوار به او پیشنهاد میکند که در کسوت او درآید، مانند وی، لباس فرنگی بپوشد و همپای او به سیر و سیاحت در شهر تهران بپردازد. زنجانی در این سفر خیالی به مجلس شیخفضلالله نوری سرمیزند و تصویری بسیار موهن و غیرواقعی از شیخ و خانه او به دست میدهد.
شیخ ابراهیم زنجانی به عنوان یکی از اعضای بلندپایه جامع آدمیت در مراسم عضویت شاه، حضور داشت.
--1- به کوشش غلامحسین میرزا صالح، تهران: نشر کویر، 1379.