نویسندگان: عبدالله شهبازی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

سقوط‌ دیکتاتوری‌های‌ بزرگ‌ همواره‌ برای‌ مردم‌ اعجاب‌انگیز و ابهام‌آلود است‌ و آنها را در بازیابی‌ حقیقت‌ ماجرا کنجکاو می‌کند؛ اما مورخین‌ و ژرف‌اندیشان‌ تحولات‌ تاریخی‌ به‌ خوبی‌ می‌دانند که‌ بسیاری‌ از این‌ ببرها کاغذی‌اند و در پس‌ قدرت‌نمائی‌ و استبدادخوئی‌ آنها در مقابل‌ مردم، ضعف‌ها و ذلت‌های‌ ناشی‌ از فساد و وابستگی‌ و سرسپردگی‌ نهفته‌ است.

 

نگاهی‌ اجمالی‌ به‌ سیر به‌ قدرت‌ رسیدن‌ صدام‌ حسین‌ در عراق‌ و مروری‌ بر نظرات‌ ارتشبد سابق‌ حسین‌ فردوست‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نظامی‌ ارشد مطلع‌ از جریانات‌ سیاسی‌ منطقه‌ در این‌ مورد، می‌تواند برای‌ آنهایی‌ که‌ هنوز از سقوط‌ آرام‌ و غیرمنتظره‌ بغداد در اوائل‌ سال‌ جاری‌ مبهوت‌ هستند، روشنگر و مفید باشد.

 

سقوط‌ عجیب‌ بغداد در 20 فروردین‌ 1382 (9 آوریل‌ 2003) حیرت‌ تحلیل‌گران‌ سیاسی‌ را در سراسر جهان‌ برانگیخت‌ و بررسی‌ و شناخت‌ مجدد نقشی‌ را که‌ صدام‌ به‌ مدت‌ 30 سال‌ در منطقه‌ ایفا کرد، ضروری‌ ساخت. امروزه‌ کاملا روشن‌ شده‌ است‌ که‌ ماجراجویان‌ عوامفریب‌ و پرهیاهویی‌ مانند بن‌لادن‌ و صدام‌ -- به‌ عنوان‌ هموارکننده‌ راه‌ کانون‌های‌ صهیونیستی‌ حاکم‌ بر ایالات‌ متحده‌ و بریتانیا -- برای‌ سلطه‌ بر منطقه‌ خاورمیانه‌ و جهان‌ اسلام‌ عمل‌ می‌کنند. به‌ عبارت‌ دیگر، وجود و عملکرد این‌ گونه‌ عناصر لازم‌ است‌ تا طرح‌های‌ نوامپریالیستی‌ کانون‌های‌ نظامی‌گرای‌ ایالات‌ متحده‌ امریکا تحقق‌پذیر باشد. در اینجا پرسش‌ مهمی‌ مطرح‌ می‌شود که‌ آیا ایفای‌ این‌ نقش‌ تعمدی‌ و طبق‌ نقشه‌ است‌ یا پدیده‌ای‌ طبیعی؟

 

مدت‌هاست‌ درباره‌ احتمال‌ وابستگی‌ بن‌لادن‌ به‌ سازمان‌های‌ اطلاعاتی‌ امریکا یا انگلیس‌ فرضیات‌ فراوانی‌ رواج‌ یافته، ولی‌ صدام‌ چه؟ ارتشبد سابق‌ حسین‌ فردوست، که‌ سال‌ها ریاست‌ دفتر ویژه‌ اطلاعات‌ را به‌ دست‌ داشت‌ و یکی‌ از مطلع‌ترین‌ مقامات‌ اطلاعاتی‌ حکومت‌ پهلوی‌ بود، در خاطرات‌ خود فصلی‌ را به‌ بررسی‌ تحولات‌ عراق‌ و ماجرای‌ صعود صدام‌ اختصاص‌ داده‌ است. امروزه، به‌ دلیل‌ تحولات‌ عراق، مطالعه‌ مجدد ارزیابی‌ فردوست‌ از نقش‌ سیاسی‌ صدام‌ مفید است.

 

سرزمین‌ عراق‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ توسط‌ انگلیسی‌ها اشغال‌ شد. انگلیسی‌ها به‌ دلیل‌ موقعیت‌ ژئوپولیتیک‌ عراق‌ در منطقه‌ و همچنین‌ به‌ علت‌ ذخایر عظیم‌ نفتی‌ آن‌ ترتیباتی‌ دادند تا تسلط‌ خود را محکم‌ کنند و لذا فیصل‌ -- پسر حسین‌ شریف‌ مکه‌ -- را به‌ سلطنت‌ عراق‌ نشاندند و برادر او به‌ نام‌ عبدالله‌ را شاه‌ اردن‌ کردند. ملک‌ عبدالله‌ پدربزرگ‌ ملک‌ حسین، شاه‌ فعلی‌ اردن، است. بدین‌ ترتیب، انگلیسی‌ها قصد داشتند بخش‌ مهمی‌ از دنیای‌ عرب‌ (عراق، اردن‌ و سوریه) را به‌ وسیله‌ خانواده‌ هاشمی‌ حجاز اداره‌ کنند و در بخش‌ دیگر (سرزمین‌ حجاز) خانواده‌ سعودی، که‌ رقیب‌ خانواده‌ هاشمی‌ بود، را به‌ قدرت‌ رساندند. این‌ همان‌ سیاست‌ معروف‌ انگلیسی‌ «تقسیم‌کن‌ و حکومت‌کن» است.

 

پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ نفوذ انگلیسی‌ها در عراق‌ محکم‌ بود، تا بالاخره‌ با همکاری‌ امریکا در سال‌ 1333 پیمان‌ بغداد را تشکیل‌ دادند و به‌ نوعی‌ برای‌ عراق‌ در منطقه‌ مرکزیت‌ قائل‌ شدند. در این‌ زمان‌ شاه‌ عراق، ملک‌ فیصل‌ دوم‌ بود، ولی‌ در واقع‌ کشور توسط‌ نخست‌وزیر او به‌ نام‌ نوری‌ سعید اداره‌ می‌شد که‌ عامل‌ درجه‌ اول‌ انگلیسی‌ها بود. ملک‌ فیصل‌ را چند بار در کاخ‌ محمدرضا دیدم. بسیار جوان‌ بود و احتمالا ازدواج‌ نکرده‌ بود (مطمئن‌ نیستم). خود فیصل‌ بسیار مودب‌ و مظلوم‌ بود و همه‌ کاره‌ دربار ولیعهد به‌ نام‌ عبدالاله‌ بود، که‌ احتمالا پسرعموی‌ او بود. عبدالاله‌ حدود 10 سال‌ از فیصل‌ بزرگتر بود و روابط‌ بسیار نزدیک‌ با انگلیسی‌ها داشت‌ و در واقع‌ مامور آنها در دربار محسوب‌ می‌شد. نوری‌ سعید نیز فرد بسیار مقتدری‌ بود و هر چند نخست‌وزیر بود، ولی‌ یک‌ دیکتاتور واقعی‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و قابل‌ تعویض‌ نبود. فرد بسیار مسلط‌ به‌ خود و کاردان‌ باهوشی‌ بود و همه‌ رجال‌ عراق‌ از او حساب‌ می‌بردند. نوری‌ سعید به‌ صورت‌ ظاهر مقام‌ سلطنت‌ را حمایت‌ و شدیدا به‌ شاه‌دوستی‌ تظاهر می‌کرد.

در این‌ زمان‌ روحیات‌ ضدانگلیسی‌ در عراق‌ بسیار رشد کرده‌ و به‌خصوص‌ افسران‌ عراقی‌ تحت‌تاثر کودتای‌ ژنرال‌ نجیب‌ و سرهنگ‌ عبدالناصر و ناسیونالیسم‌ عربی‌ ناصر قرار گرفتند و روس‌ها نیز این‌ ناسیونالیسم‌ را به‌ شدت‌ مورد تشویق‌ قرار دادند. بدین‌ ترتیب‌ در سال‌ 1337 کودتای‌ سرتیپ‌ عبدالکریم‌ قاسم‌ صورت‌ گرفت‌ و رژیم‌ سلطنتی‌ در عراق‌ سقوط‌ کرد.

زمانی‌ که‌ کودتای‌ قاسم‌ انجام‌ شد، روز بعد ارتشبد جم‌ در یک‌ ملاقات‌ دوستانه‌ به‌ من‌ گفت‌ زمانی‌ که‌ او رییس‌ هیات‌ نظامی‌ ایران‌ در سنتو بود. قاسم‌ در ترکیه‌ دوره‌ دانشگاه‌ جنگ‌ را می‌گذراند و به‌ عنوان‌ یک‌ افسر عراقی‌ در تمام‌ میهمانی‌های‌ پیمان، که‌ عراق‌ عضو آن‌ بود، شرکت‌ می‌کرد. جم‌ به‌ کرات‌ با قاسم‌ صحبت‌ کرده‌ و او را از نظر نظامی‌ افسر مسلطی‌ می‌دانست. در آن‌ زمان‌ درجه‌ قاسم‌ سرهنگ‌ بود. به‌ هر حال‌ در سال‌ 1337، به‌ علت‌ ناآرامی‌هایی‌ که‌ در مرز عراق‌ و سوریه‌ بود، ستاد ارتش‌ عراق‌ یک‌ تیپ‌ به‌ فرماندهی‌ سرتیپ‌ قاسم‌ و معاونت‌ سرهنگ‌ عبدالسلام‌ عارف‌ را به‌ این‌ منطقه‌ اعزام‌ می‌کند، تیپ‌ کمی‌ از بغداد خارج‌ می‌شود و شب، توقف‌ می‌کند. قاسم‌ و عارف‌ نیز طرح‌ حمله‌ به‌ بغداد و کودتا را آغاز می‌کنند. ساعت‌ 5/3 صبح، تیپ‌ به‌ جای‌ حرکت‌ به‌ سمت‌ سوریه، به‌ بغداد مراجعت‌ می‌کند. قاسم‌ با تیم‌ انتخابی‌ خود به‌ طرف‌ کاخ‌ می‌رود و عارف‌ با تیم‌ مربوطه‌ به‌ سمت‌ رادیو. قاسم‌ عبدالاله‌ (ولیعهد)، فیصل‌ (شاه) و کلیه‌ اعضای‌ خانواده‌ سلطنتی‌ را پس‌ از خلع‌ سلاح‌ گارد، در سینه‌ دیوار تیرباران‌ می‌کند و پس‌ از مدتی‌ نوری‌ سعید را که‌ فرار کرده‌ و در غاری‌ مخفی‌ شده‌ بود، دستگیر و او را نیز تیرباران‌ می‌کند. اجساد همگی‌ را به‌ گاری‌ می‌بندد و در خیابان‌های‌ بغداد نمایش‌ می‌دهد.

 

کودتای‌ عراق‌ در آن‌ زمان‌ بزرگترین‌ حادثه‌ منطقه‌ تلقی‌ می‌شد و هم‌ غرب‌ و هم‌ محمدرضا را به‌ وحشت‌ انداخت‌ و از آن‌ زمان‌ تیرگی‌ روابط‌ رژیم‌ محمدرضا و جمهوری‌ عراق‌ آغاز شد، که‌ تا سال‌ 1975 ادامه‌ یافت.

 

کودتای‌ قاسم‌ پیشرفت‌ مواضع‌ شوروی‌ در منطقه‌ تلقی‌ می‌شد و توسعه‌ فعالیت‌ کمونیست‌ها در عراق‌ ثبات‌ منطقه‌ به‌ نفع‌ غرب‌ را به‌ خطر می‌انداخت. لذا امریکا و انگلیس‌ به‌ تقویت‌ رژیم‌ محمدرضا و رژیم‌ اردن‌ دست‌ زدند، ولی‌ همزمان‌ نیز تلاش‌هایی‌ صورت‌ گرفت‌ تا با نفوذ در ارتش‌ عراق‌ به‌ تدریج‌ نیروهای‌ متمایل‌ به‌ شوروی‌ و یا ناسیونالیست‌ها پس‌ زده‌ شوند. بدین‌ ترتیب، قدم‌به‌قدم‌ راه‌ برای‌ صعود صدام‌ حسین‌ هموار شد. قاسم‌ پس‌ از حدود 4 سال‌ حکومت‌ [در سال‌ 1340] توسط‌ عبدالسلام‌ عارف‌ برکنار و کشته‌ شد و سرانجام‌ حزب‌ بعث‌ عراق‌ به‌ قدرت‌ رسید. این‌ قدم‌ اول‌ به‌ سود امریکا تلقی‌ می‌شد.1 پس‌ از چندی، عارف‌ [در سال‌ 1345] در سانحه‌ هوایی‌ کشته‌ شد و برادرش‌ سپهبد عبدالرحمن‌ عارف، رییس‌جمهور شد و بالاخره‌ [در سال‌ 1347] حسن‌البکر، عبدالرحمن‌ عارف‌ را بدون‌ مقاومت‌ از کشور خارج‌ کرد و عازم‌ انگلستان‌ نمود و قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت.

 

اعزام‌ عارف‌ به‌ انگلستان‌ این‌ فرضیه‌ را مطرح‌ می‌کند که‌ او از آغاز مهره‌ انگلیسی‌ها بود. در این‌ زمان‌ صدام‌ حسین‌ دبیر شورای‌ انقلاب‌ و معاون‌ رییس‌جمهور شد. این‌ نشانگر آن‌ بود که‌ ارتش‌ عراق‌ صدام‌ را برای‌ ریاست‌ جمهوری‌ قبول‌ نداشت‌ و باید فرد خوشنامی‌ به‌ قدرت‌ می‌رسید. لذا سرتیپ‌ حسن‌البکر، که‌ مورد قبول‌ ارتش‌ بود، برای‌ این‌ نقش‌ انتخاب‌ شد؛ ولی‌ به‌ تدریج‌ صدام‌ نقش‌ فائقه‌ را در حکومت‌ عراق‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و خیلی‌ زود روشن‌ شد که‌ همه‌ کاره‌ عراق‌ است. در این‌که‌ طرح‌ دیکتاتوری‌ صدام‌ -- مهره‌ مورد نظر امریکا -- از مدت‌ها پیش‌ برنامه‌ریزی‌ شد و قدم‌به‌قدم‌ اجرا شد، تردید ندارم. زمانی‌ که‌ هنوز البکر رییس‌جمهوربود، صدام‌ با قدرت‌ کامل‌ ناگهان‌ در مراسم‌ افتتاح‌ دوره‌ دانشگاه‌ جنگ‌ بغداد با لباس‌ ارتشبدی‌ -- بالاترین‌ درجه‌ نظامی‌ -- ظاهر شد. صدام‌ فردی‌ غیرنظامی‌ بود و این‌ عمل‌ عجیب‌ او سبب‌ شد تعدادی‌ از افسران‌ حاضر به‌ عنوان‌ اعتراض‌ مراسم‌ را ترک‌ کنند.

 

چرا امریکا در سال‌ 1975 خواهان‌ پایان‌ شورش‌ کردهای‌ عراق‌ شد و محمدرضا را برای‌ انعقاد قرارداد 1975 تشویق‌ کرد؟ چرا انعقاد این‌ قرارداد مصادف‌ با زمانی‌ بود که‌ صدام‌ در نقش‌ نفر اول‌ و قدرت‌ فائقه‌ عراق‌ ظاهر شد؟ چرا و به‌ توصیه‌ که‌ محمدرضا پذیرفت‌ به‌ جای‌ البکر، رئیس‌جمهور، با صدام‌ قرارداد مهم‌ فوق‌ را امضا کند؟ پاسخ‌ همه‌ این‌ پرسش‌ها روشن‌ است: تا زمانی‌ که‌ هنوز صدام‌ -- مهره‌ مورد نظر امریکا -- قدرت‌ کافی‌ نداشت، محمدرضا عملیات‌ اکراد عراقی‌ را علیه‌ دولت‌ بغداد تقویت‌ می‌کرد. فعالیت‌ اکراد بارزانی‌ یک‌ خطر جدی‌ بالفعل‌ برای‌ دولت‌ مرکزی‌ عراق‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و بیش‌ از 10 سال‌ حداقل‌ یک‌ سوم‌ ارتش‌ عراق‌ را به‌ خود جلب‌ کرد. در این‌ میان‌ ارتش‌ عراق‌ تلفات‌ انسانی، و تسلیحاتی‌ زیادی‌ داد. ولی‌ در سال‌ 1975 امریکا تصمیم‌ گرفت‌ به‌ فعالیت‌ شورشیان‌ کرد عراق‌ پایان‌ دهد و لذا با وساطت‌ بومدین‌ قرارداد 1975 الجزایر بین‌ محمدرضا و صدام‌ (دبیر شورای‌ انقلاب‌ عراق) منعقد شد. این‌ قرارداد بیش‌ از همه‌ به‌ سود صدام‌ بود و خواست‌ امریکا نیز همین‌ بود، و گرنه‌ دلیلی‌ نداشت‌ که‌ به‌ جای‌ حسن‌البکر، صدام‌ قرارداد را امضا کند. قرارداد 1975 موجب‌ شد 90 هزار کرد طرفدار بارزانی‌ به‌ ایران‌ خواسته‌ شوند و پس‌ از سال‌ها، جنگ‌ با کردها پایان‌ یابد. بنابراین، صدام‌ در نقش‌ ناجی‌ ارتش‌ عراق‌ در الجزایر ظاهر شد. قرارداد الجزایر هیچ‌ شبهه‌ای‌ در امریکایی‌ بودن‌ صدام‌ باقی‌ نمی‌گذارد. افرادی‌ که‌ در زمان‌ انعقاد قرارداد حضور داشتند، برایم‌ تعریف‌ کردند که‌ صدام‌ چه‌ پیش‌ از امضا قرارداد و چه‌ پس‌ از آن، مانند یک‌ چاپلوس‌ درباری‌ رفتار می‌کرد و زمان‌ امضا می‌خواست‌ دست‌ محمدرضا را ببوسد، که‌ قضیه‌ با روبوسی‌ فیصله‌ یافت. او نقطه‌ ضعف‌ محمدرضا را به‌ خوبی‌ می‌دانست.

نقش‌ امریکایی‌ صدام‌ در مساله‌ اتحاد سوریه‌ و عراق‌ نیز ظاهر شد. گفته‌ می‌شد البکر موافق‌ اتحاد دو کشور است‌ و لذا حافظه‌ اسد به‌ بغداد رفت. روشن‌ است‌ که‌ اتحاد سوریه‌ و عراق‌ به‌ سود شوروی‌ تمام‌ می‌شد و امریکا و انگلیس‌ مخالف‌ آن‌ بودند. رییس‌ 6MI- سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ صراحتا به‌ من‌ می‌گفت‌ که‌ دولت‌ انگلستان‌ خواستار عراقی‌ مستقل‌ و بدون‌ اتحاد با سوریه‌ است. در نتیجه‌ صدام، به‌ دستور امریکا، ظرف‌ 24 ساعت‌ این‌ طرح‌ را به‌ هم‌ زد و حافظ‌ اسد را محترمانه‌ به‌ فرودگاه‌ برد و به‌ خانه‌اش‌ فرستاد. او سپس‌ حسن‌البکر را به‌ بهانه‌ ضعف‌ مزاج‌ در خانه‌ بستری‌ کرد و شبانه‌ 21 نفر از مقامات‌ عالی‌ عراق، از جمله‌ جناح‌ بعثی‌ هوادار سوریه؛ را تیرباران‌ کرد و خود را رییس‌جمهور اعلام‌ نمود [1357]. همه‌ این‌ حوادث‌ بدون‌ تردید نشان‌ می‌دهد از آغاز، دست‌ پنهان‌ سرویس‌های‌ اطلاعاتی‌ غرب‌ در کار بوده‌ است. درباره‌ نقش‌ بسیار فعال‌ سازمان‌ اطلاعات‌ اسرائیل‌ در عراق‌ و شبکه‌های‌ برون‌مرزی‌ آن‌ قبلا توضیح‌ دادم. واضح‌ است‌ که‌ از همان‌ سال‌ 1337 و کودتای‌ سرتیپ‌ قاسم، اسرائیل‌ از میان‌ کشورهای‌ عربی‌ منطقه‌ به‌ عراق‌ توجه‌ بسیاری‌ داشت‌ و طرح‌های‌ درازمدتی‌ را برنامه‌ریزی‌ می‌کرد.

 

از سال‌ 1975، که‌ خیال‌ صدام‌ از مساله‌ اکراد راحت‌ شد و موقعیتش‌ نیز در میان‌ ارتش‌ تقویت‌ شد، حزب‌ کمونیست‌ را به‌ شدت‌ قلع‌ و قمع‌ کرد. کمونیست‌های‌ عراق‌ نیرومند نیستند و روحیه‌ سازش‌کاری‌ سیاسی‌  در آنها قوی‌ است. آنها هر گاه‌ تحت‌ فشار دولت‌ مرکزی‌ قرار می‌گرفتند، به‌ ملامصطفی‌ پناه‌ می‌بردند و هر گاه‌ مورد تحبیب‌ بغداد بودند، به‌ دولت‌ روی‌ می‌آوردند و به‌ همین‌ دلیل‌ نیز نتوانستند در میان‌ مردم‌ پایگاهی‌ به‌ دست‌ آورند. سپس‌ رژیم‌ البکر -- صدام‌ به‌ تقویت‌ ارتش‌ عراق‌ دست‌ زد. طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ دوم‌ ارتش، به‌ نسبت‌ جمعیت‌ و وسعت‌ خاک‌ ایران‌ و با توجه‌ به‌ این‌که‌ ایران‌ ژاندارم‌ خلیج‌ محسوب‌ می‌شد، هزینه‌هایی‌ که‌ عراق‌ در آن‌ سال‌ها صرف‌ ارتش‌ خود می‌کرد بیشتر بود. در سال‌ 1357، عراق‌ دارای‌ 8 لشکر و 2 یا 3 تیپ‌ مستقل‌ بود و تعداد افراد ارتش‌ 75 هزار نفر گزارش‌ می‌شد که‌ کمی‌ بیش‌ از نصف‌ پرسنل‌ ارتش‌ ایران‌ بود. از نظر هواپیماهای‌ مختلف‌ نظامی، عراق‌ حدود --350 300 فروند کمتر از ایران‌ داشت. از نظر تعداد تانک‌ و زره‌پوش‌ عراق‌ 1800 دستگاه‌ (در مقابل‌ 2400 دستگاه‌ ایران) داشت؛ ولی‌ ارتش‌ عراق‌ یک‌ مزیت‌ آشکار داشت‌ و آن‌ آمادگی‌ای‌ بود که‌ طی‌ سال‌ها جنگ‌ با اکراد کسب‌ نموده‌ بود، در حالی‌ که‌ ارتش‌ ایران‌ اصولا ورزیدگی‌ کافی‌ برای‌ جنگ‌ واقعی‌ نداشت‌ و جنبه‌ تشریفاتی‌ آن‌ بیش‌ از جنبه‌ نظامی‌ بود. این‌ مساله‌ به‌ خوبی‌ در شورش‌ عشایری‌ فارس‌ (معروف‌ به‌ غائله‌ فارس‌ در سال‌ 1341) دیده‌ شد. به‌ علاوه، عراق‌ دارای‌ یک‌ ارتش‌ شبه‌نظامی‌ متشکل‌ از 3 سپاه‌ بود که‌ آمادگی‌ نسبی‌ جنگی‌ نیز داشت‌ و حداقل‌ برای‌ حفاظت‌ شهرها مناسب‌ بود. این‌ نیرو نیز حداقل‌ 30 هزار نفر برآورد می‌شد. پس، در سال‌ 1357 عراق‌ در میان‌ کشورهای‌ عربی‌ منطقه‌ دارای‌ قوی‌ترین‌ ارتش‌ بود.

 

در این‌ سال‌ها، عراق‌ به‌ دستور امریکا در نقش‌ یک‌ کشور تندروی‌ عربی‌ در برابر اسرائیل‌ ظاهر شد و از این‌ طریق‌ سعی‌ کرد خود را سپر بلای‌ اعراب‌ وانمود کند و در میان‌ شیخ‌نشین‌های‌ خلیج‌ محبوبیت‌ کسب‌ نماید؛ در عین‌ حال، عراق‌ قدرت‌ خود را در خلیج‌ بر پایه‌ رعب‌ و وحشت‌ قرار داد. طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ کل‌ هفتم‌ ساواک، در حاکم‌نشین‌های‌ خلیج، عراقی‌ها بسیار گستاخانه‌ عمل‌ می‌کردند و بغداد برای‌ ایجاد ناامنی‌ و رعب، عراقی‌های‌ زیادی‌ را به‌ این‌ مناطق‌ اعزام‌ می‌داشت. در سال‌ 1357 اوضاع‌ طوری‌ شده‌ بود که‌ این‌ کشورهای‌ کوچک‌ از عراق‌ حساب‌ می‌بردند، در حالی‌ که‌ روابط‌ خوبی‌ با ایرانیان‌ ساکن‌ این‌ کشورها داشتند. عراق‌ به‌ کر‌ات‌ ادعای‌ مالکیت‌ جزیره‌ بوبیان‌ -- متعلق‌ به‌ کویت‌ -- را کرد که‌ با اعتراض‌ شدید کویت‌ مواجه‌ شد و حاکم‌نشین‌های‌ خلیج‌ نیز از کویت‌ حمایت‌ کردند. پس‌ از چند سال‌ دعوی، زمانی‌ که‌ عراق‌ متوجه‌ شد به‌ نتیجه‌ نمی‌رسد، خواستار اجاره‌ بوبیان‌ از کویت‌ شد، که‌ کویت‌ با آن‌ هم‌ مخالفت‌ کرد و همین‌ مساله‌ زمینه‌ساز یک‌ کدورت‌ ریشه‌دار میان‌ دو کشور شد. موقعیت‌ جزیره‌ بوبیان‌ چنان‌ است‌ که‌ عراق‌ می‌تواند با چندین‌ پل‌ آن‌ را به‌ خاک‌ خود وصل‌ کند و با ایجاد اسکله‌های‌ متعدد ظرفیت‌ پذیرش‌ کشتی‌ را چند برابر نماید و اگر جزیره‌ فوق‌ به‌ تصرف‌ عراق‌ درآید، امکانات‌ دریایی‌ آن‌ توسعه‌ چشمگیر خواهد یافت.

بنابراین، در سال‌ 1357 رژیم‌ عراق‌ استعداد کافی‌ داشت‌ که‌ خلا سقوط‌ محمدرضا را برای‌ امریکا و انگلیس‌ در منطقه‌ پر کند و نقش‌ ژاندارمی‌ خلیج‌ را ایفا نماید. این‌ نقش‌ عراق‌ ناظر بر چند هدف‌ بود: جلوگیری‌ از نفوذ شوروی‌ در کشورهای‌ عربی‌ از طریق‌ ایجاد اختلاف‌ در میان‌ اعراب، حفظ‌ موقعیت‌ عراق‌ به‌ عنوان‌ سردسته‌ کشورهای‌ عربی‌ علیه‌ اسرائیل‌ و در نتیجه‌ تامین‌ کنترل‌ غرب‌ بر ناسیونالیسم‌ عربی، و بالاخره‌ جلوگیری‌ از نفوذ انقلاب‌ اسلام‌ در میان‌ مسلمانان‌ منطقه‌ با تحریک‌ روحیات‌ قومی‌ اعراب‌ در مقابل‌ روحیات‌ مذهبی‌ آنها.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- در سال‌ 1968، کلودژولین، روزنامه‌نگار سرشناس‌ فرانسوی‌ و سردبیر لوموند دیپلماتیک، در کتاب‌ امپراتوری‌ امریکایی‌ نوشت: «هنگامی‌ که‌ با اعلام‌ قانون‌ 81، ژنرال‌ قاسم‌ 95 درصد سهام‌ کمپانی‌ نفت‌ عراق‌ را به‌ دولت‌ واگذار کرد، واشنگتن‌ شدیدا به‌ این‌ عمل‌ اعتراض‌ نمود. سپس‌ عراق‌ از پیمان‌ بغداد خارج‌ شد. در فوریه‌ 1963 ژنرال‌ عارف‌ به‌ کمک‌ «سیا» ژنرال‌ قاسم‌ را سرنگون‌ و او را به‌ قتل‌ رساند. این‌ باصطلاح‌ انقلاب‌ یک‌ کشتار واقعی... در پی‌ داشت. سفیر ایالات‌ متحده‌ امریکا در بغداد حتی‌ از تحویل‌ فهرست‌ عناصر مزاحم‌ به‌ پلیس‌ عراق‌ خودداری‌ نمی‌کرد.» معهذا، «سیا» هیچ‌گاه‌ به‌ نقش‌ خود در این‌ کودتا اعتراف‌ نکرد و تنها در سال‌ 1975، در تحقیقات‌ سنای‌ امریکا (کمیسیون‌ چرچ) مشخص‌ شد که‌ اداره‌ کل‌ عملیات‌ اجرایی‌ «سیا» طرح‌های‌ متعددی‌ برای‌ قتل‌ قاسم‌ داشته‌ است.

قرارداد الجزایر هیچ‌ شبهه‌ای‌ در امریکایی‌ بودن‌ صدام‌ باقی‌ نمی‌گذارد. افرادی‌ که‌ در زمان‌ انعقاد قرارداد حضور داشتند، برایم‌ تعریف‌ کردند که‌ صدام‌ چه‌ پیش‌ از امضا قرارداد و چه‌ پس‌ از آن، مانند یک‌ چاپلوس‌ درباری‌ رفتار می‌کرد و زمان‌ امضا می‌خواست‌ دست‌ محمدرضا را ببوسد، که‌ قضیه‌ با روبوسی‌ فیصله‌ یافت. او نقطه‌ ضعف‌ محمدرضا را به‌ خوبی‌ می‌دانست.

 

طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ دوم‌ ارتش، به‌ نسبت‌ جمعیت‌ و وسعت‌ خاک‌ ایران‌ و با توجه‌ به‌ این‌که‌ ایران‌ ژاندارم‌ خلیج‌ محسوب‌ می‌شد، هزینه‌هایی‌ که‌ عراق‌ در آن‌ سال‌ها صرف‌ ارتش‌ خود می‌کرد بیشتر بود.

 

در سال‌ 1357 رژیم‌ عراق‌ استعداد کافی‌ داشت‌ که‌ خلا سقوط‌ محمدرضا را برای‌ امریکا و انگلیس‌ در منطقه‌ پر کند و نقش‌ ژاندارمی‌ خلیج‌ را ایفا نماید.

 

تبلیغات