آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

وقتی‌ خودمان‌ را به‌ انتظامات‌ معرفی‌ کردیم، گفتند بروید ساختمان‌ اصلی‌ تا شما را راهنمایی‌ کنند؛ اما احتیاجی‌ نبود! چون‌ درب‌ اولین‌ درست‌ است‌ طبقه‌ همکف‌ کاخ‌ سابق‌ بدون‌ هیچ‌ حجاب‌ و حاجبی‌ به‌ روی‌ ما باز بود. با یک‌ سلام‌ و علیک‌ رفتیم‌ و صمیمی‌ شدیم. هم‌ خودش‌ و هم‌ دفتر کارش‌ هنوز همان‌ حال‌ و هوای‌ سال‌ 57 را داشت. روی‌ دیوار فقط‌ تصویری‌ از چهره‌ پرصلابت‌ اما دلواپس‌ امام. کمی‌ آن‌ طرف‌تر روی‌ یکی‌ از کمدها عکسی‌ از میرزا کوچک‌ خان‌ جنگلی‌ و دکتر حشمت‌ در کنار هم!

اگر چه‌ پرکاربودن، سادگی، صمیمیت، دقت‌ نظر، تعمق‌ و طمأنینه‌ از ویژگی‌های‌ آشکار اوست‌ اما بیش‌ از سه‌ دهه‌ راه‌ پیمودن‌ و گام‌ فشردن‌ در طول‌ مسیر نهضت‌ اسلامی‌ مردم‌ ایران، دیدن‌ و چشیدن‌ و آنگاه‌ گفتن‌ و نوشتن‌ از سیدحمید روحانی‌ مورخی‌ ممتاز و کم‌نظیر ساخته‌ است.

شاید او تنها کسی‌ است‌ که‌ رهبر فقید انقلاب‌ او را با آن‌ همه‌ ارج‌ و اعتبار به‌ تدوین‌ تاریخ‌ انقلاب‌ اسلامی‌ رهنما شده‌ باشد و امیدها و آفت‌های‌ تاریخ‌نگاری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ را برایش‌ بازگو کرده‌ باشد. او به‌ عنوان‌ شخصی‌ که‌ عملا درگیرودار انقلاب‌ اسلامی‌ بوده‌ و به‌ قول‌ امام‌ در به‌ ثمر رسیدن‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و تدوین‌ تاریخ‌ انقلاب‌ تلاش‌ و زحمات‌ قابل‌ تقدیری‌ کشیده‌ است‌ می‌تواند به‌ عنوان‌ یک‌ شاخص‌ در عرصه‌ تاریخ‌نگاری‌ انقلاب‌ اسلامی، علاقه‌مندان‌ به‌ تاریخ‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ را در سراسر جهان‌ از تلاش‌های‌ خویش‌ بهره‌مند سازد.

نوشتار زیر حاصل‌ گفت‌وگوی‌ زمانه‌ با این‌ محقق‌ و مورخ‌ توانمند انقلاب‌ اسلامی‌ است‌ که‌ این‌ شماره‌ تقدیم‌ حضور خوانندگان‌ عزیز و ارجمند می‌گردد.

با تشکر از اینکه‌ دعوت‌ مجله‌ زمانه‌ را پذیرفتید؛ به‌عنوان‌ نخستین‌ سوال‌ بفرمایید که‌ به‌ تازگی‌ در برخی‌ نوشته‌ها، شاهد این‌ هستیم‌ که‌ نقش‌ رژیم‌ پهلوی‌ و به‌ویژه‌ شخص‌ شاه‌ را در قضیه‌ کشتار مبارزان‌ و آزار و اذیت‌ مردم‌ غیرواقعی‌ نشان‌ می‌دهند. به‌ عنوان‌ مثال‌ چنین‌ مطرح‌ می‌شود که‌ رافت‌ و دوستی‌ محمدرضا پهلوی، باعث‌ شتاب‌ بیشتر انقلاب‌ شده؛ از این‌ رو مردم‌ هم‌ زمینه‌ حضور بیشتری‌ پیدا کردند. آنها عنوان‌ می‌کنند که‌ با توجه‌ به‌ حضور دمکرات‌ها و به‌ویژه‌ کارتر در عرصه‌ ریاست‌ جمهوری‌ امریکا و محمدرضا هم‌ در مقایسه‌ با شاهان‌ قبل‌ از خود رافت‌ و مهربانی‌ خاصی‌ نسبت‌ به‌ مردم‌ داشته‌ و سعی‌ کرده‌ که‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ برخورد مسالمت‌آمیزی‌ داشته‌ باشد؛ درحقیقت‌ لبه‌ تیز اقتدار شاهانه‌ خود را نسبت‌ به‌ انقلاب‌ نشان‌ نداده‌ است. تمام‌ اینها دست‌ به‌ دست‌ هم‌ داده‌ و یک‌ جو‌ باز سیاسی‌ را در ایران‌ به‌ وجود آورده‌ بود الان‌ هم‌ عده‌ای‌ از نویسندگان‌ و بعضی‌ از مجلات‌ در داخل‌ و خارج‌ از کشور؛ دارند این‌ فکر را اشاعه‌ می‌دهند. سوال‌ زمانه‌ این‌ است‌ که‌ بفرمایید در این‌ خصوص‌ چه‌ دیدگاه‌ تاریخی‌ را می‌شود باز کرد و چه‌ نقطه‌نظراتی‌ وجود دارد؟ و این‌ ادعا تا چه‌ پایه‌ صحت‌ تاریخی‌ دارد؟

 

بسم‌الله‌ الرحمن‌ الرحیم‌

برای‌ پی‌ بردن‌ به‌ خلاف‌ واقع‌ بودن‌ اینگونه‌ ادعاها تنها کافی‌ است‌ انسان‌ نگاهی‌ به‌ اوضاع‌ و شرایط‌ آن‌ روز بیاندازد و این‌ که‌ رژیم‌ پهلوی‌ چه‌ عکس‌العملی‌ درقبال‌ خواسته‌های‌ حق‌ مردم‌ نشان‌ می‌داد. ما می‌بینیم‌ که‌ در تاریخ‌ نهضت‌ امام‌ در هر مقطعی‌ که‌ روزنامه‌های‌ وابسته‌ به‌ رژیم‌ به‌ امام(ره) جسارت‌ و اهانتی‌ کردند؛ مردم‌ عکس‌العمل‌ نشان‌ دادند. به‌ عنوان‌ مثال‌ در سال‌ 1350 دو تن‌ از سناتورهای‌ مجلس‌ سنا آشکارا به‌ امام‌ اهانت‌ کردند. حوزه‌ علمیه‌ قم‌ نیز درسهایش‌ را تعطیل‌ کرد. طلاب‌ دست‌ به‌ تظاهرات‌ زدند و پلیس‌ با تظاهرکنندگان‌ درگیر شد و تظاهرات‌ سرکوب‌ گردید. در سال‌ 1354 وقتی‌ حوزه‌ علمیه‌ قم؛ به‌مناسبت‌ سالروز قیام‌ خونین‌ 15 خرداد 42 دست‌ به‌ یک‌ تحصن‌ درازمدت‌ زد، طلاب‌ علوم‌ اسلامی‌ در مدرسه‌ فیضیه‌ متحصن‌ شدند. پلیس‌ مدرسه‌ را محاصره‌ کرد و طلاب‌ علوم‌ اسلامی‌ و تظاهرکنندگان‌ سه‌ روز تمام‌ از آذوقه‌ و آب‌ و غذا محروم‌ بودند؛ حتی‌ آب‌ و برق‌ مدرسه‌ را هم‌ قطع‌ کردند. و پس‌ از سه‌ روز که‌ رژیم‌ نتوانست‌ تحصن‌کنندگان‌ را وادار به‌ تسلیم‌ کند؛ چترباز پیاده‌ کرد و حدود چهارصد نفر از طلاب‌ را دستگیر کردند، عده‌ای‌ را هم‌ مجروح‌ کردند؛ اما کسی‌ را نکشتند. اما در جریان‌ 19 دی‌ که‌ مردم‌ و طلاب‌ قم‌ در دفاع‌ از امام‌ و اعتراض‌ به‌ نوشته‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ در خیابان‌ حرکت‌ می‌کردند؛ از منزل‌ مرجعی‌ به‌ منزل‌ مرجع‌ دیگری‌ می‌رفتند و به‌ آنها پناه‌ می‌بردند و از آنها می‌خواستند که‌ در برابر این‌ اهانت‌ ناروا نسبت‌ به‌ امام‌ ساکت‌ ننشیند؛ رژیم‌ شاه‌ جمعیتی‌ را که‌ به‌صورت‌ آرام‌ در خیابانها حرکت‌ می‌کرد، به‌ رگبار بست‌ و بنا به‌ نوشته‌ خود روزنامه‌ها، حدود 6 نفر به‌ شهادت‌ رسیدند و عده‌ زیادی‌ هم‌ مجروح‌ شدند. اگر به‌ واقع‌ رژیم‌ پهلوی‌ در اندیشه‌دادن‌  آزادی‌ به‌ مردم‌ بود و نسبت‌ به‌ آنها رافت‌ و محبتی‌ داشت؛ چگونه‌ می‌شود این‌ کشتار را توجیه‌ کرد؟ کشتار 19 دی‌ نشان‌ داد که‌ رژیم‌ شاه‌ برخلاف‌ ادعای‌ کذایی‌ فضای‌ باز و آزادی‌ به‌ دنبال‌ سرکوب‌ و قلع‌وقمع‌ حرکت‌های‌ مردمی‌ است. در جریان‌ 19 دی‌ می‌بینیم‌ که‌ عکس‌العمل‌ رژیم‌ چقدر شدید است. البته‌ مساله‌ در همین‌ جا پایان‌ نمی‌پذیرد. در چهلمین‌ روز شهادت‌ شهدای‌ 19 دی؛ مردم‌ تبریز مجلس‌ یادبودی‌ برگزار می‌کنند، در آنجا رژیم‌ به‌ بدترین‌ نحو و با خشن‌ترین‌ شیوه‌ ممکن‌ وارد صحنه‌ می‌شود و مردم‌ را به‌ رگبار می‌بندد که‌ به‌ نوشته‌ روزنامه‌های‌ وابسته‌ به‌ شاه‌ در 29 بهمن‌ 56 در تبریز شش‌ نفر شهید شدند و بیش‌ از 125 نفر مجروح‌ گردیدند و 400 نفر هم‌ دستگیر شدند. این‌ واقعه، نشان‌ می‌دهد که‌ چگونه‌ رژیم‌ پهلوی‌ با پلیسی‌ترین‌ و فاشیستی‌ترین‌ شیوه‌ها به‌ سرکوب‌ حرکت‌ مردم‌ می‌پرداخته‌ و یا در اربعین‌ شهدای‌ تبریز در یزد، جهرم، قزوین، اصفهان‌ و اهواز به‌ تاریخ‌ دهم‌ فروردین‌ 57 چند نفر کشته‌ می‌شوند. رژیم‌ می‌توانست‌ این‌ حرکتها را با گاز اشک‌آور هم‌ سرکوب‌ کند ولی‌ هدف، تنها کشتن‌ و ایجاد رعب‌ و وحشت‌ است. برای‌ نخستین‌ بار نبود که‌ رژیم‌ شاه‌ با اعتراضات‌ مردمی‌ روبرو می‌شد. من‌ دو نمونه‌ را عرض‌ کردم‌ که‌ در سال‌ 1350 و 1354 رژیم‌ پهلوی‌ چگونه‌ تظاهرات‌ مردم‌ قم‌ را سرکوب‌ کرد؛ گاز اشک‌آور زد اما کسی‌ را نکشت. مسلم‌ است‌ که‌ در جریان‌ 19 دی‌ قم، یا 29 بهمن‌ تبریز و یا دهم‌ فروردین‌ 57 در یزد، جهرم‌ و قزوین‌ هم‌ می‌توانست‌ با همین‌ شیوه‌ عمل‌ کند، اما دست‌ به‌ کشتار می‌زند چون‌ هدف‌ رژیم‌ این‌ بود که‌ ایجاد رعب‌ کند و مردم‌ را سرکوب‌ کند و به‌ آنها اجازه‌ ندهد حقوق‌ خودشان‌ را طلب‌ کنند. تفاوتی‌ که‌ جریان‌ سال‌ 56 و 57 با جریانهای‌ قبل‌ از آن‌ دارد؛ این‌ است‌ که‌ در سال‌ 42 مردم‌ آمادگی‌ لازم‌ را نداشتند و رشد سیاسی‌ کافی‌ را به‌ دست‌ نیاورده‌ بودند، آنها مرعوب‌ خونریزی‌ رژیم‌ شاه‌ می‌شدند و عقب‌نشینی‌ می‌کردند. در جریان‌ سال‌ 56 و 57 به‌ دلیل‌ رشد فکری‌ و بلوغ‌ سیاسی‌ مردم، شهادت‌ و کشته‌ شدن‌ مساله‌ حل‌ شده‌ای‌ بود. بنابراین‌ وقتی‌ در 20 بهمن‌ 56 مردم‌ قم؛ تظاهرات‌ عظیمی‌ به‌ راه‌ می‌اندازند دیگر مرعوب‌ رژیم‌ نمی‌شوند. پهلوی‌ هرچه‌ بیشتر سرکوب‌ کرد؛ مردم‌ بیشتر در صحنه‌ حاضر شدند و مقاومت‌ کردند و می‌بینیم‌ که‌ جریان‌ به‌ آنجا منتهی‌ می‌شود که‌ در روزهای‌ اوج‌ انقلاب، روزی‌ نیست‌ که‌ در یکی‌ از شهرهای‌ ایران‌ کشتاری‌ صورت‌ نگرفته‌ باشد. فاجعه‌ 17 شهریور 57 که‌ کمتر از 15 خرداد نبود. رژیم‌ شاه‌ در جریان‌ 15 خرداد 42 ادعا کرد که‌ 26 نفر کشته‌ و حدود 100 نفر هم‌ مجروح‌ شدند اما در جریان‌ شهریور 57 به‌ صراحت‌ اعتراف‌ کرد که‌ بیش‌ از 50 نفر کشته‌ شدند، در حالی‌ که‌ لیست‌ 400 نفره‌ای‌ از زنان، مردان‌ و کودکانی‌ وجود دارد که‌ در روز 17 شهریور به‌ شهادت‌ رسیده‌اند. در حقیقت‌ مردم‌ در برابر وحشیگری، آدم‌کشی‌ و جنایات‌ شاه‌ عقب‌نشینی‌ نکردند و تسلیم‌ نشدند. بنابراین‌ وقتی‌ به‌ حوادث‌ و مسائل‌ دوران‌ اوج‌ انقلاب‌ یعنی‌ از 19 بهمن‌ 56 تا 22 بهمن‌ 57 نگاه‌ می‌کنیم‌ درمی‌یابیم‌ که‌ رژیم‌ شاه‌ بسیار وحشیانه‌ به‌ سرکوب‌ مردم‌ پرداخت‌ و عده‌ زیادی‌ را به‌ شهادت‌ رساند. اما همچنان‌ که‌ عرض‌ کردم‌ وقتی‌ مساله‌ شهادت‌ برای‌ مردم‌ حل‌ شد؛ به‌ صحنه‌ آمده‌ و در برابر خون‌ و خونریزی‌ بی‌پروا مقاومت‌ کردند و رژیم‌ با این‌ حربه‌ فاشیستی، پلیسی‌ و جنایت‌آمیزش‌ نتوانست‌ مردم‌ را از صحنه‌ بیرون‌ کند و آنها را به‌ عقب‌نشینی‌ وادارد. از این‌ جهت‌ می‌توان‌ گفت‌ این‌ حرف‌ که‌ شاه‌ یا به‌ دلیل‌ فضای‌ باز سیاسی، عدم‌ پشتیبانی‌ قدرتهای‌ بزرگ‌ و یا به‌ دلیل‌ بیماریش‌ آنطور که‌ باید و شاید به‌ جنگ‌ مردم‌ نیامده؛ بسیار بی‌پایه‌ و اساس‌ است، این‌ واقعیت‌ نداشته‌ و تحریف‌ تاریخ‌ است. البته‌ مساله‌ دیگری‌ که‌ رژیم‌ را خلع‌سلاح‌ کرد؛ مساله‌ ارتش‌ بود. ارتش‌ به‌ علت‌ آگاهی‌ لازمی‌ که‌ کسب‌ کرده‌ بود به‌ مردم‌ پیوست‌ در اینجا رژیم‌ احساس‌ کرد؛ خلع‌ سلاح‌ شده‌ و توان‌ لازم‌ برای‌ مقابله‌ با مردم‌ را ندارد. تنها امید رژیم‌ شاه‌ ارتش‌ بود. رژیم‌ تصور می‌کرد یک‌ ارتش‌ قداره‌بند و جراری‌ ساخته‌ که‌ می‌تواند در هر مقطعی‌ حرکتهای‌ مردمی‌ را سرکوب‌ کند؛ نفسها را قطع‌ کند و قلمها را بشکند، اما به‌ مرحله‌ای‌ رسید که‌ دریافت؛ بدنه‌ ارتش‌ از آن‌ جدا شده‌ و در نتیجه‌ دیگر نیروی‌ لازم‌ برای‌ سرکوب‌ مردم‌ را در اختیار ندارد. این‌ هم‌ مساله‌ مهمی‌ است‌ که‌ نمی‌توان‌ از آن‌ غافل‌ شد. به‌ ویژه‌ اینکه‌ امام(ره) با برنامه‌ای‌ که‌ درپیش‌ گرفت؛ از نظر روانی‌ ارتش‌ را به‌ زانو درآورد. اگر مردم‌ در برابر نیروهای‌ ارتشی‌ با خشونت‌ و مثل‌ خودشان‌ برخورد می‌کردند؛ ارتش‌ و مردم‌ به‌ مقابله‌ با یکدیگر برمی‌خاستند و شاید انقلاب‌ به‌ این‌ زودیها به‌ پیروزی‌ نمی‌رسید و حکومت‌ وقت‌ با چنین‌ شکستی‌ مواجه‌ نمی‌شد. ارتش‌ هم‌ به‌ خودی‌ خود احساس‌ می‌کرد که‌ مردم‌ با او طرفند و خصومت‌ مردم‌ با ارتش‌ باعث‌ مقاومت‌ بیشتر ارتش‌ می‌شد اما، امام(ره) اجازه‌ نداد که‌ مردم‌ دربرابر خشونت‌ ارتش‌ دست‌ به‌ عمل‌ متقابل‌ زده‌ و با ارتش‌ مقابله‌ کنند. پیامهای‌ امام‌ به‌ مردم‌ هشدار می‌داد که‌ ارتش‌ را به‌ سوی‌ خود جذب‌ کنید؛ در برابر خشونت‌ آنها ملایمت‌ و ملاطفت‌ داشته‌ باشید. بنابراین‌ وقتی‌ مردم‌ به‌ سراغ‌ نظامی‌هایی‌ که‌ با تانک‌ و مسلسل‌ و انواع‌ سلاح‌های‌ سبک‌ و سنگین‌ در خیابانها مستقر شده‌ بودند؛ می‌رفتند؛ گل‌ به‌ آنها می‌دادند و در لوله‌ تفنگشان‌ گل‌ می‌گذاشتند. وقتی‌ هم‌ که‌ ارتش‌ در جریان‌ 17 شهریور مردم‌ را آنگونه‌ به‌ رگبار بست؛ شعار مردم‌ این‌ بود، ما به‌ شما گل‌ می‌دهیم‌ شما به‌ ما گلوله. کارهایی‌ از این‌ دست‌ ارتش‌ را از نظر روانی‌ به‌ زانو در آورد و به‌ تسلیم‌ واداشت. اینها مسائلی‌ بود که‌ باعث‌ گردید رژیم‌ پهلوی‌ نتواند از نیروی‌ ارتش‌ جهت‌ سرکوب‌ مردم‌ استفاده‌ کند. رژیم‌ شاه‌ تا آخرین‌ مرحله‌ و تا جایی‌ که‌ در توان‌ داشت‌ در سرکوب‌ و کشتار مردم‌ پروا نکرد و زمانی‌ چشم‌ باز کرد که‌ دیگر مردم‌ در برابر خون‌ و خونریزی‌ هیچگونه‌ واهمی‌ نداشتند و دریافت‌ این‌ حربه‌ دیگر نتیجه‌ای‌ ندارد و از سویی‌ خود بدنه‌ ارتش‌ هم‌ از ارتش‌ جدا شده. هر روز خبری‌ از فرار سربازها و درجه‌داران‌ گزارش‌ می‌شد که‌ آنها از پادگان‌ها فرار کرده‌اند و این‌ نوعی‌ آشفتگی‌ و درهم‌ ریختگی‌ در پادگان‌ها را پدید آورد که‌ باعث‌ خلع‌ سلاح‌ شاه‌ گردید.

 

جنابعالی‌ در صحبتهایتان‌ به‌ روحیه‌ شهادت‌طلبی‌ مردم‌ به‌ ویژه‌ در سالهای‌ دهه‌ 50 اشاره‌ کردید؛ این‌ حالت‌ مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ توده‌ مردم‌ به‌ یک‌ آگاهی‌ و خودباوری‌ رسیده‌ باشند که‌ بتوانند این‌ حالت‌ را تجربه‌ کنند و با روحیه‌ باز آن‌را بپذیرند. از طرفی‌ مدتی‌ است‌ که‌ در جراید می‌بینیم؛ برخی‌ سعی‌ می‌کنند؛ حرکت‌ آهسته‌ و عمیق‌ مردم‌ از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن‌ 57 را یک‌ حرکت‌ پوپولیستی‌ به‌ معنای‌ جمعگرایی‌ با هدف‌های‌ مبهم‌ معرفی‌ کنند، مانند آنچه‌ در بعضی‌ کشورهای‌ غربی‌ و حتی‌ در منطقه‌ خودمان‌ داشتیم‌ که‌ توده‌ مردم‌ به‌ سمت‌ یک‌ هدف‌ نامشخص‌ و تنها به‌ خاطر مبارزه‌ و ساقط‌ کردن‌ حکومت‌ جابر وقت‌ قیام‌ کرده‌ و مبارزه‌ می‌کنند و در حقیقت‌ ما نمی‌توانیم‌ مولفه‌ها و اهداف‌ مشخصی‌ را در این‌ روند و بر این‌ حرکت‌ مردمی‌ مترتب‌ کنیم. جنابعالی‌ از نزدیک‌ این‌ حرکت‌ را دیده‌اید و تاریخ‌ این‌ حرکت‌ را به‌ قلم‌ خودتان‌ نگارش‌ کرده‌اید،  می‌خواستم‌ نظرتان‌ را در این‌ مورد بدانم‌ که‌ آیا سخنانی‌ که‌ در مورد حرکت‌ مردم‌ در این‌ روند یعنی‌ از 1342 تا 1357 گفته‌ می‌شود که‌ این‌ حرکت؛ یک‌ حرکت‌ جمعی‌ بدون‌ اهداف‌ ریز و مشخص‌ بوده‌ و تنها در قالب‌ شعارهای‌ کلی‌ صحت‌ دارد یا خیر؟

 

این؛ حرف‌ تازه‌ای‌ نیست. متهم‌ کردن‌ مردم‌ به‌ اینکه‌ در راستای‌ حرکت‌ بی‌هدف‌ و مبهمی‌ پیش‌ می‌رفتند، آنها احساساتی‌ بودند، این‌ حرکت‌ برپایه‌ تعقل‌ و شعور سیاسی‌ نبود؛ اینها تهمت‌هایی‌ است‌ که‌ به‌ طور مرتب‌ از روز آغاز نهضت‌ امام(ره) از سوی‌ عوامل‌ و کارشناسان‌ رژیم‌ و قلم‌ به‌ مزدهای‌ وابسته‌ به‌ رژیم‌ شاه‌ مطرح‌ می‌شد، تا آنجا که‌ حتی‌ بعد از قیام‌ خونین‌ و مقدس‌ 15 خرداد 42؛ عنوان‌ سرمقاله‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ «شورش‌ کور» بود که‌ این‌ را به‌ حرکت‌ بیاد ماندنی‌ 15 خرداد نسبت‌ داده‌ بودند یعنی‌ مردم‌ نمی‌دانستند که‌ چه‌ می‌خواهند و دارند چکار می‌کنند. اما وقتی‌ اسناد و مدارک‌ باقیمانده‌ از خود رژیم‌ و ساواک‌ را بررسی‌ می‌کنیم؛ می‌بینیم‌ که‌ اولا هدف‌ مردم‌ کاملا مشخص‌ بوده‌ است. در 15 خرداد 42 این‌ مساله‌ برای‌ مردم‌ مجسم‌ شده‌ بود که‌ حسین‌ زمانشان‌ در برابر یزد زمان‌ ایستاده‌ و به‌ همان‌ نحوی‌ که‌ باید با یزید زمان‌ جنگید نباید حسین‌ زمان‌ را تنها گذاشت، آنها دفاع‌ از حسین‌ زمان‌ را بر خود واجب‌ می‌دیدند. در اینجا خاطره‌ای‌ از یکی‌ از شهدای‌ 15 خرداد ورامین، عرض‌ کنم‌ برادرش‌ می‌گوید:

«وقتی‌ خبر دستگیری‌ حضرت‌ امام‌ به‌ ما رسید؛ برای‌ دفاع‌ از امام‌ به‌ طرف‌ تهران‌ حرکت‌ کردیم. نرسیده‌ به‌ پل‌ باقرآباد ماشینهایی‌ که‌ از طرف‌ تهران‌ می‌آمدند؛ نگه‌می‌داشتند و به‌ ما خبر می‌دادند که‌ ارتش‌ با توپ‌ و تانک‌ دارد بسوی‌ ورامین‌ می‌آید. بعضی‌ها که‌ ما را می‌شناختند؛ ماشین‌ را نگه‌می‌داشتند و نقل‌ می‌کردند که‌ در تهران‌ چه‌ گذشت، چگونه‌ مردم‌ را به‌ رگبار بستند و از کشته‌ها پشته‌ها ساختند. آنها به‌ ما نصیحت‌ می‌کردند که‌ شما دارید با دست‌ خالی‌ خودتان‌ را به‌ کشتن‌ می‌دهید، پس‌ برگردید. این‌ صحبتها قدری‌ در من‌ تاثیر گذاشت، وسوسه‌ شدم‌ که‌ داریم‌ کار بیهوده‌ انجام‌ می‌دهیم، به‌ برادرم‌ امیر معصوم‌شاهی‌ نزدیک‌ شده‌ و گفتم: برادر مشت‌ با درفش‌ چه‌ مناسبتی‌ دارد، ما نمی‌توانیم‌ در مقابل‌ توپ‌ و تانک‌ کاری‌ انجام‌ دهیم. الان‌ داریم‌ جلو می‌رویم‌ اما آنها می‌رسند و ما کاری‌ از پیش‌ نمی‌بریم. نگاهی‌ به‌ من‌ کرد، و لبخندی‌ زده‌ و گفت: برادر ما مردم‌ کوفه‌ نیستیم‌ که‌ حسین‌ زمان‌ را تنها بگذاریم. یا باید رهبرمان‌ آزاد شود و یا اینکه‌ همه‌ کشته‌ شویم. سپس‌ سوال‌ از من‌ کرد: این‌ مسیری‌ که‌ داریم‌ می‌رویم‌ مسیر حق‌ است‌ یا ناحق؟ گفتم: طبیعی‌ است‌ حرکتمان‌ حق‌ است. گفت: اگر حق‌ است‌ پس‌ از چه‌ می‌ترسی. از آن‌ مرحله‌ گذشتیم‌ اما باز وسوسه‌ شدم، دوباره‌ به‌ او نزدیک‌ شدم‌ و گفتم: داداش! ما بدهکار هستیم، طلبکار داریم، زندگی‌ ما بگونه‌ای‌ نیست‌ که‌ بتوانیم‌ به‌ همین‌ راحتی‌ دست‌ از همه‌ چیز بشوییم. همانجا رو به‌ قبله‌ ایستاد و به‌ صورت‌ شفاهی‌ وصیت‌ کرد؛ گفت: آنهایی‌ که‌ من‌ از آنها طلب‌ دارم؛ حلالشان‌ کردم، به‌ آنها هم‌ که‌ بدهکارم، مغازه‌ مرا بفروشید و طلبم‌ را بدهید

وقتی‌ این‌ عده‌ با ارتش‌ در سر پل‌ باقرآباد مواجه‌ می‌شوند؛ شخصی‌ به‌ نام‌ عزت‌الله‌ رجبی‌ مانند عاشوراییان‌ لباسش‌ را درمی‌آورد و با یک‌ قمه‌ به‌ سوی‌ آنها حمله‌ می‌کند که‌ می‌زنند و او را به‌ شهادت‌ می‌رسانند. امیر معصوم‌شاهی‌ هم‌ دومین‌ نفری‌ است‌ که‌ جلو می‌رود و شهید می‌شود. منظورم‌ این‌ است‌ که‌ هدف‌ برای‌ مردم‌ روشن‌ بود؛ آنها می‌دانستند که‌ چه‌ می‌خواهند. حتی‌ وقتی‌ در خود تهران‌ هم‌ شعارهای‌ داده‌ شده‌ از سوی‌ مردم‌ راببینیم؛ درایت‌ مردم‌ مشخص‌ می‌شود. روزنامه‌های‌ صهیونیستی‌ به‌ طور رسمی‌ نوشته‌اند که‌ در آن‌ روز برای‌ نخستین‌ بار در تهران‌ شعار علیه‌ اسراییل‌ مطرح‌ شد. شعار مرگ‌ بر اسراییل‌ در سراسر تهران‌ طنین‌انداز گردید. این‌ یک‌ نکته‌ که‌ حرکت‌ مردم‌ در راه‌ دفاع‌ از مرجع، رهبر و حسین‌ زمانشان‌ بوده‌ است. دوم‌ اینکه‌ آنها خواهان‌ سرنگونی‌ رژیم‌ شاه‌ بودند. یادم‌ هست‌ یک‌ روز قبل‌ از 15 خرداد که‌ با یازدهم‌ محرم‌ مصادف‌ بود در تظاهرات‌ شرکت‌ داشتم. وقتی‌ جمعیت‌ 100 هزار نفری‌ جلوی‌ سفارت‌ انگلستان‌ رسید؛ جوانی‌ که‌ روحانی‌ هم‌ نبود روی‌ چهارپایه‌ رفت‌ ، حرفش‌ این‌ بود که‌ سرنوشت‌ ایران‌ باید در ایران‌ تعیین‌ شود. نه‌ اینکه‌ در لندن‌ و آمریکا رقم‌ زده‌ شود. یعنی‌ هدف‌ برای‌ مردم‌ به‌ طور کامل‌ مشخص‌ بود. یکی‌ از اتهاماتی‌ که‌ به‌ عزیزان‌ قیام‌کننده‌ در 15 خرداد وارد می‌کنند این‌ است‌ که‌ آنها نمی‌دانستند چکار می‌خواهند بکنند. نه! خوب‌ هم‌ می‌دانستند که‌ دارند چکار می‌کنند. مردم‌ به‌ کاخ‌ حمله‌ می‌کنند، به‌ اداره‌ تسلیحات‌ برای‌ مسلح‌ شدن‌ حمله‌ می‌کنند، به‌ رادیو و اداره‌ انتشارات‌ در میدان‌ ارک‌ حمله‌ می‌کنند تا آنجا را تصرف‌ کنند. آنها توانستند با دست‌ خالی‌ پلیس‌ شاه‌ و حتی‌ سربازان‌ را از صحنه‌ بیرون‌ ببرند. من‌ گزارش‌های‌ لحظه‌به‌لحظه‌ روز 15 خرداد را در کتاب‌ نهضت‌ امام‌ جلد اول‌ آورده‌ام. بیش‌ از صد نفر همان‌ روز در خیابان‌ بوذرجمهری‌ مجروح‌ می‌شوند و عده‌ زیادی‌ هم‌ کشته‌ می‌شوند. هم‌ آمار کشته‌ شدگان‌ هست‌ و هم‌ آمار مجروحان. فریاد کمکشان‌ به‌ آسمان‌ بلند است، مردم‌ فقط‌ چوبدستی‌ داشتند. در طول‌ قیام‌ 15 خرداد 42 تا سال‌ 1357 روحانیون‌ متعهد در سنگر مساجد و منابر به‌ افشای‌ رژیم‌ پرداختند و شخص‌ امام‌ هم. با سخنرانی‌ها و اعلامیه‌هایشان‌ به‌ مردم آگاهی‌ می‌دادند. نهضت‌ فراگیر شد و مردم‌ آگاهی‌ بیشتری‌ کسب‌ کردند و هدف‌ برایشان‌ مشخص‌ گردید. بنابراین‌ وقتی‌ در سال‌ 56 که‌ نهضت‌ اوج‌ می‌گیرد و زمینه‌ برای‌ پیروزی‌ انقلاب‌ فراهم‌ می‌شود؛ مردم‌ همان‌ شعارهایی‌ را دنبال‌ می‌کنند که‌ در سال‌ 1342 مطرح‌ بوده‌ است. از سال‌ 1348 که‌ امام‌ بحث‌ حکومت‌ اسلامی‌ را مطرح‌ کردند، وقتی‌ از گروه‌های‌ سیاسی‌ دستگیر شده‌ سوال‌ می‌شد که‌ هدفتان‌ از این‌ مبارزه‌ چیست؟ می‌گفتند: «تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی». نمونه‌هایش‌ بسیار است. یعنی‌ در طول‌ مبارزات‌ این‌ ده‌ --- پانزده‌ سال‌ برای‌ ملت‌ ما هم‌ هدف‌ مشخص‌ بود و هم‌ راه، از سویی‌ هم‌ روحیه‌ شهادت‌طلبی‌ در مردم‌ اوج‌ گرفت، وقتی‌ مردم‌ هدف‌ را بشناسند هرگونه‌ فداکاری‌ در راه‌ نیل‌ به‌ آن‌ برای‌ مردم‌ راحت‌ و آسان‌ می‌شود. این‌ حرکت‌ چون‌ ریشه‌دار بود برپایه‌ احساسات‌ زودگذر نبود. حتی‌ می‌خواهم‌ این‌ را بگویم‌ که‌ نهضت‌ اسلامی‌ ایران‌ تنها به‌ خرداد 42 محدود نمی‌شود، بلکه‌ ریشه‌ در جریانهای‌ بسیار گذشته‌ دارد. مردم‌ در طول‌ هزار سال، این‌ حقیقت‌ را دریافته‌ بودند که‌ حکومتهای‌ جابرانه‌ و ظالمانه‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ با موازین‌ اسلامی‌ همخوانی‌ ندارند و نظامهای‌ غاصب‌ و جاعل‌ حاکم‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ باید کنار بروند و حکومت‌ عادلی‌ بر سر کار بیاید. این‌ اندیشه‌ در میان‌ مردم‌ ریشه‌ داشت. نهضت‌ عدالت‌خواهانه‌ مردم‌ معروف‌ به‌ نهضت‌ مشروطه‌ این‌ زمینه‌ را بیشتر فراهم‌ کرده‌ بود. حرکتهای‌ بعدی‌ که‌ در ایران‌ صورت‌ گرفت؛ زمینه‌ تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ را برای‌ مردم‌ به‌ طور کامل‌ مشخص‌ ساخته‌ بود و هیچ‌ چیز تازه‌ و مبهمی‌ وجود نداشت. مردم‌ حکومتهای‌ موجود در کشورهای‌ اسلامی‌ را غاصب‌ می‌دانستند و می‌خواستند حکومت‌ اسلامی‌ و الهی‌ بر جامعه‌ حاکم‌ بشود. اینها مسائلی‌ بود که‌ ریشه‌ در 1400 سال‌ داشت‌ و روی‌ این‌ موضوع‌ کار شده‌ بود. بین‌ مردم‌ تبلیغ‌ شده‌ بود. حرکت‌ عدالت‌خواهی‌ مردم‌ چیزی‌ نبود که‌ محدود به‌ ده‌ سال‌ یا پانزده‌سال‌ باشد؛ به‌ویژه‌ در دوران‌ نهضت‌ امام‌ که‌ مردم‌ آمادگی‌ لازم‌ برای‌ هرگونه‌ فداکاری، شهادت‌طلبی‌ و جانبازی‌ در راه‌ دفاع‌ از اسلام‌ و مقابله‌ با زورمداران‌ حاکم‌ و جهانخواران‌ مستبد را داشتند. از این‌ جهت‌ دیدیم‌ که‌ چگونه‌ فداکاری‌ کردند، در صحنه‌ حضور پیدا کردند، از همه‌ چیزشان‌ گذشتند و زندگیشان‌ را در طبق‌ اخلاص‌ گذاشتند تا توانستند انقلابشان‌ را به‌ پیروزی‌ برسانند. اگر حرکت‌ مردم‌ آنی، احساسی، غیر منطقی‌ و کور بود و حقایق، از نظر مردم‌ مبهم‌ بودند؛ محال‌ بود مردم، آن‌ فداکاری‌ها را بکنند. مردم‌ در راهی‌ ایستادگی‌ کرده، جانبازی‌ می‌کنند و با اندیشه‌ شهادت‌طلبی‌ جلو می‌روند که‌ هدف‌ برایشان‌ مشخص‌ باشد.

 

...... عده‌ای‌ در محافل‌ علمی‌ و مطبوعات‌ سعی‌ می‌کنند که‌ نقش‌ جریان‌ روشنفکری‌ را در هدفمند کردن‌ حرکت‌ مردم‌ خیلی‌ پررنگ‌ جلوه‌ بدهند. همانطور هم‌ که‌ خودتان‌ می‌دانید قسمت‌ اعظم‌ جلد سوم‌ کتاب‌ نهضت‌ امام‌ خمینی‌ با ذکر اشخاص‌ به‌ این‌ جریان‌ روشنفکری‌ پرداخته‌ است‌ و جریانات‌ عمده‌ شامل‌ جریانات‌ چپ، محافظه‌کار و حتی‌ جریانات‌ اسلامی‌ را بررسی‌ می‌کند؛ می‌خواستم‌ نظر جنابعالی‌ را در این‌ مورد بدانم‌ که‌ چه‌ قدر و ارزشی‌ برای‌ این‌ حرکتها و حتی‌ اشخاصی‌ که‌ ما در قالب‌ روشنفکری‌ از آنها یاد می‌کنیم‌ قائل‌ هستید؟

 

یکی‌ از ویژگی‌های‌ نهضت‌ حضرت‌ امام‌ فراگیر و همه‌جانبه‌ بودن‌ آن‌ است. کمتر نهضتی‌ را در تاریخ‌ ایران‌ سراغ‌ داریم‌ که‌ مانند نهضت‌ امام، همه‌ اقشار و طبقات‌ جامعه‌ را وارد نهضت‌ کرده‌ باشد. وقتی به‌ نهضت‌ تنباکو نگاه‌ می‌کنیم‌ درمی‌یابیم‌ که‌ جمع‌ خاصی‌ هستند که‌ به‌ یاری‌ مرجع‌ زمان‌ خود می‌شتابند. مردم‌ کوچه‌ و بازار مبارزه‌ را پیش‌ می‌برند. در جریان‌ مشروطه‌ هم‌ می‌بینیم‌ که‌ باز عده‌ای‌ از بازاری‌ها هستند و عده‌ای‌ از عناصر روشنفکر؛ با دید انحرافی‌ خاص‌ خودشان‌ که‌ به‌ دنبال‌ نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ علما هم‌ نیستند. در نهضت‌های‌ دیگر هم‌ افراد و طبقات‌ خاصی‌ وارد صحنه‌ می‌شدند. اما نهضت‌ حضرت‌ امام‌ در همان‌ سال‌ 1342 هم‌ یک‌ نهضت‌ فراگیر است‌ که‌ توانسته‌ همه‌ اقشار را به‌ خود جذب‌ کند. در روز 15 خرداد، کارگران، کشاورزان، تجار و کسبه، روحانیون، دانشگاهیان، دانشجویان‌ و دیگر اقشار جامعه‌ در صحنه‌ حضور داشتند و این‌ به‌ برکت‌ روشنگری‌های‌ گسترده‌ای‌ بود که‌ امام‌ در طول‌ نهضتشان‌ داشتند و توانستند اهدافشان‌ را به‌ طور کامل‌ روشن‌ سازند و نیروها را در راه‌ هدفشان‌ به‌ صحنه‌ بکشانند. اما سیاستمدارن، احزاب‌ و گروه‌های‌ سیاسی‌ که‌ روشنفکر خوانده‌ می‌شوند؛ درست‌ است‌ که‌ اینها در مقاطعی‌ ناگزیر شدند در کنار مردم‌ قرار بگیرند و به‌ ندای‌ امام‌ لبیک‌ بگویند اما هیچگاه‌ نه‌ به‌ اهداف‌ امام‌ ایمان‌ داشتند و نه‌ راه‌ امام‌ را به‌ درستی‌ باور کردند. در آغاز نهضت‌ و در مهر سال‌ 1341 در جریان‌ نامه‌ انجمنهای‌ ایالتی‌ و ولایتی، گروه‌ها و احزاب‌ سیاسی‌ نه‌تنها امام‌ را در آن‌ مرحله‌ حمایت‌ نکردند، بلکه‌ حرکت‌ ایشان‌ را یک‌ حرکت‌ ارتجاعی‌ خواندند. به‌ عنوان‌ مثال‌ در همان‌ مقطعی‌ که‌ امام‌ علیه‌ تصویب‌نامه‌ انجمنهای‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ قیام‌ کرده‌ و آن‌ قانون‌شکنیها را محکوم‌ کردند رهبران‌ جبهه‌ ملی‌ نماینده‌ای‌ به‌ سازمان‌ آزادی‌ زنان‌ که‌ وابسته‌ به‌ ساواک‌ و دربار بود می‌فرستند و این‌ موفقیت‌ را به‌ آنها تبریک‌ می‌گویند. فکر نمی‌کنند در دوره‌ای‌ که‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ و مجلس‌ سنا تعطیل‌ است، دولت‌ حق‌ قانونگذاری‌ ندارد، با چه‌ مجوزی‌ دولت‌ امیراسدالله‌ علم‌ تصویب‌نامه‌ می‌گذراند و به‌ زنان‌ حق‌ رای‌ می‌دهد. آنها به‌ ظاهر دم‌ از قانون‌ اساسی‌ می‌زدند. حرفشان‌ این‌ بود که‌ شاه‌ باید سلطنت‌ کند نه‌ حکومت. فکر نکردند چنین‌ قانون‌شکنی‌ را چگونه‌ می‌توان‌ موفقیت‌ نامید و به‌ آن‌ تبریک‌ گفت. این‌ در مرحله‌ تصویب‌نامه‌ انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی‌ که‌ نه‌تنها امام‌ را یاری‌ نکردند بلکه‌ حتی‌ حاضر نشدند قانون‌شکنی‌ رژیم‌ شاه‌ را محکوم‌ کرده‌ و آن‌ را یک‌ جریان‌ استبدادی‌ اعلام‌ کنند. نهضت‌ آزادی‌ در آن‌ مرحله‌ اعلامیه‌ای‌ به‌ ظاهر در دفاع‌ از روحانیت‌ صادر کرد که‌ در حقیقت‌ در جهت‌ محکوم‌ کردن‌ روحانیت‌ بود. حالا بعد از پنجاه‌ سال‌ سکوت‌ و انزوا، روحانیون‌ دوباره‌ به‌ صحنه‌ آمدند. روحانیت‌ در طول‌ آن‌ پنجاه‌ سال‌ بعد از مشروطه‌ هیچ‌وقت‌ ساکت‌ نبود و هیچ‌گاه‌ از صحنه‌ کنار نرفت. آنها حرکت‌ سیدحسن‌ مدرس، حرکت‌ آیت‌الله‌ کاشانی، حرکتهایی‌ که‌ روحانیون‌ بصورت‌ پراکنده‌ علیه‌ رضاخان‌ داشتند چه‌ در دوران‌ به‌ قدرت‌ رسیدن‌ رضاخان‌ و چه‌ پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدنش، شهادت‌ها، تبعیدشدن‌ها، زندان‌ رفتن‌ها، همه‌ اینها را نادیده‌ گرفتند و به‌ این‌ شکل‌ دست‌ به‌ تحریف‌ تاریخ‌ زدند. در فروردین‌ 42 که‌ رژیم‌ شاه‌ برای‌ ایجاد رعب‌ و وحشت‌ به‌ مدرسه‌ فیضیه‌ حمله‌ کرد؛ طلاب‌ علوم‌ اسلامی‌ را به‌ خاک‌ و خون‌ کشید و مدرسه‌ فیضیه‌ را درهم‌ کوبید در آن‌ مرحله‌ هم‌ جبهه‌ ملی‌ اعلامیه‌ای‌ می‌دهد و نه‌ اسمی‌ از مدرسه‌ فیضیه‌ می‌آورد و نه‌ از روحانیون‌ و طلاب. به‌ عنوان‌ مثال‌ می‌گوید: «مردم‌ قم‌ را مورد حمله‌ قرار دادند» و از این‌ طریق‌ هم‌ سعی‌ می‌کنند حضور روحانیون‌ در صحنه‌ را نادیده‌ بگیرند و به‌ اصطلاح‌ برنامه‌ خودشان‌ را دنبال‌ می‌کنند. نهضت‌ آزادی‌ احساس‌ کرد که‌ با آن‌ حرکت‌ توفنده‌ و کوبنده‌ حضرت‌ امام؛ شاه‌ رفتنی‌ است. البته‌ من‌ فکر می‌کردم‌ که‌ این؛ فقط‌ تصور آنها باشد اما اخیرا به‌ گزارشاتی‌ دست‌ یافتم‌ که‌ خود جان‌ اف‌ کندی‌ --- رییس‌ جمهور وقت‌ آمریکا -- هم‌ همین‌ تصور را داشته‌ یعنی‌ موج‌ انقلابی‌ که‌ امام‌ قبل‌ از پانزده‌ خرداد 42 ایجاد کرده‌ بود؛ رییس‌ جمهور وقت‌ آمریکا را به‌ وحشت‌ می‌اندازد که‌ شاه‌ دارد سقوط‌ می‌کند. نهضت‌ آزادی‌ وقتی‌ به‌ این‌ تصور رسید که‌ شاه‌ در معرض‌ سقوط‌ است‌ و نظام‌ شاهنشاهی‌ در حال‌ فروپاشی‌ است، بخاطر اینکه‌ از قافله‌ عقب‌ نماند، اعلامیه‌های‌ تندی‌ صادر کرد و سعی‌ داشت‌ که‌ هم‌طراز اعلامیه‌های‌ انقلابی‌ باشد و همین‌ باعث‌ شد رژیم‌ شاه‌ بعد از قضیه‌ 15 خرداد 42 آنها را به‌ محاکمه‌ بکشاند و به‌ ده‌ سال‌ زندان‌ محکوم‌ کند. بعدها هم‌ به‌ مناسبت‌ جشن‌ تاجگذاری‌ در سال‌ 1346 مورد عفو شاه‌ قرار گرفتند و از زندان‌ آزاد شدند. از آن‌ به‌ بعد هم‌ کنار رفتند و هیچگونه‌ حمایتی‌ از روحانیت‌ و از نهضت‌ امام‌ نداشتند. در سال‌ 1356 که‌ نهضت‌ اوج‌ گرفت‌ هم‌ نهضت‌ آزادی، هم‌ جبهه‌ ملی‌ و هم‌ دیگر احزاب‌ به‌ اصطلاح‌ سیاسی‌ و روشنفکر سعی‌ کردند که‌ مسیر انقلاب‌ را عوض‌ کنند. در آن‌ شرایطی‌ که‌ فریاد مرگ‌ بر شاه‌ در آسمان‌ ایران‌ طنین‌ افکنده‌ بود و امام‌ در اعلامیه‌ها و در سخنرانی‌هایشان‌ به‌ شدت‌ شاه‌ را محکوم‌ می‌کردند، آنها به‌ طور رسمی‌ اعلام‌ می‌کردند که‌ باید قانون‌ اساسی‌ اجرا بشود، انتخابات‌ آزاد در کشور برگزار شود، شاه‌ سلطنت‌ کند نه‌ حکومت‌ که‌ امام‌ در چند اعلامیه‌ به‌ اینها هشدار داده‌ و فرمودند: «آنهایی‌ که‌ تا دیروز ساکت‌ بودند و یا با رژیم‌ شاه‌ همراه‌ بودند و امروز برای‌ به‌ چنگ‌آوردن‌ قدرت‌ و یا تبرئه‌ آن‌ مفسد اصلی‌ به‌ یک‌ سلسله‌ شعارهای‌ انحرافی‌ دست‌ زدند؛ اگر سر جایشان‌ ننشینند ما تکلیفمان‌ را با آنها مشخص‌ می‌کنیم.» که‌ این‌ باعث‌ شد که‌ آنها یک‌ مقداری‌ پروا کرده‌ و واهمه‌ کنند و یک‌ مقداری‌ هم‌ عقب‌نشینی‌ کنند. اما دست‌ از شعارهایشان‌ برنداشتند و حتی‌ در شرایطی‌ هم‌ که‌ شاه‌ در معرض‌ سقوط‌ بود و امام‌ در نوفل‌لوشاتو روزهای‌ پیروزی‌ انقلاب‌ را تدارک‌ می‌دیدند؛ اینها از ایران‌ به‌ آنجا رفتند که‌ امام‌ را قانع‌ کنند و به‌ امام‌ شعار سیاست‌ گام‌ به‌ گام‌ را پیشنهاد دادند که‌ الان‌ شاه‌ را بیرون‌ نکنید و راضی‌ باشید که‌ شاه‌ فقط‌ به‌ سلطنت‌ بسنده‌ کند و به‌ مسائل‌ اجرایی‌ نپردازد. امام‌ نیز در چند سخنرانی‌ که‌ در صحیفه‌ امام‌ موجود است؛ فرمودند: «این‌ چه‌ حرفی‌ است؛ این‌ چه‌ منطقی‌ است؛ کدام‌ شعور و کدام‌ انسان‌ عاقل‌ یک‌ چنین‌ حرفی‌ را می‌زند. یک‌ آدمی‌ که‌ یک‌ عمر جنایت‌ کرده، خونها ریخته‌ و کشتار و خیانت‌ کرده، این‌ مملکت‌ را غارت‌ کرده، دست‌ دشمنان‌ را به‌ این‌ کشور باز کرده‌ حالا ما برویم‌ به‌ او بگوییم‌ بفرما بنشین‌ آقا باشد الواطی‌ات‌ را بکن‌ (عین‌ تعبیر امام‌ است) و دیگر به‌ حکومت‌ و مسائل‌ اجرایی‌ کار نداشته‌ باش.» کدام‌ انسان‌ عاقلی‌ این‌ منطق‌ را می‌پذیرد، امام‌ این‌ منطق‌ را رد کردند و بر آرمانهای‌ مردمی‌ و اسلامی‌ ایستادند و رژیم‌ شاه‌ را سرنگون‌ کردند. خوب‌ منظور این‌ است‌ که‌ روشنفکران‌ تا آخرین‌ روز پیروزی‌ انقلاب‌ نه‌تنها با امام‌ همراه‌ نبودند بلکه‌ تا آنجا که‌ توانستند تلاش‌ کردند که‌ مسیر انقلاب‌ را عوض‌ کنند، اما ملت‌ آگاه‌ بود و با قاطعیتی‌ که‌ رهبر داشت‌ آنها نتوانستند در این‌ مرحله‌ نقشی‌ بازی‌ کنند، اما بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ آنها باز هم‌ دست‌ از برنامه‌های‌ خودشان‌ برنداشتند. در اینجا باید به‌ این‌ نکته‌ اشاره‌ کنم‌ که‌ پذیرفتن‌ دولت‌ شاپور بختیار نشان‌دهنده‌ این‌ بود که‌ روشنفکران‌ ما دنبال‌ چه‌ سیاستی‌ هستند و چه‌ اهدافی‌ را دنبال‌ می‌کنند و این‌ آخرین‌ برنامه‌ای‌ بود که‌ روشنفکران‌ و سیاستمداران‌ کشور ما در راه‌ حفظ‌ و نگهداری‌ رژیم‌ شاه‌ بکار گرفتند که‌ جز آبروریزی‌ برای‌ شاپور بختیار و هوادارانشان‌ چیزی‌ عایدشان‌ نشد. بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی، نظر امام‌ و نظر اکثریت‌ ملت‌ ایران‌ همان‌ شعارهای‌ نه‌ شرقی، نه‌ غربی، جمهوری‌ اسلامی‌ بود. در نخستین‌ گام‌ روشنفکران‌ تلاش‌ کردند که‌ با طرح‌ جمهوری‌ دمکراتیک‌ اسلامی؛ در مسیر نهضت‌ امام‌ و انقلاب‌ اسلامی‌ انحرافی‌ پدید بیاورند. یعنی‌ همان‌ برنامه‌ای‌ را که‌ در نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ دشمن‌ توانست‌ با بر سر زبان‌ انداختن‌ شعار مشروطه‌ واژه‌ مبهمی‌ به‌ مردم‌ القا کند و از این‌ طریق، در مسیر نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ انحراف‌ پدید بیاورد. در جریان‌ جمهوری‌ اسلامی‌ هم‌ روشنفکران‌ سعی‌ کردند با همین‌ شیوه‌ یعنی‌ با طرح‌ جمهوری‌ دمکراتیک‌ اسلامی‌ نقشه‌ خود را پیش‌ ببرند و در مسیر انقلاب‌ مردم‌ سنگ‌اندازی‌ کنند که‌ باز آگاهی‌ و هوشیاری‌ حضرت‌ امام‌ به‌ آنها این‌ اجازه‌ را نداد. مساله‌ دیگری‌ که‌ روشنفکران‌ در طول‌ تاریخ‌ داشتند و الان‌ هم‌ همان‌ راه‌ را دنبال‌ می‌کنند؛ تز استعماری‌ است‌ یعنی‌ ما بدون‌ تکیه‌ به‌ هیچ‌ ابرقدرتی‌ نمی‌توانیم‌ رو پای‌ خودمان‌ بایستیم. یا باید به‌ غرب‌ تکیه‌ کنیم‌ یا به‌ شرق. از آنجا که‌ بلوک‌ شرق؛ آنتی‌مذهب‌ هستند و با آن‌ سر ناسازگاری‌ دارند ما بهتر می‌توانیم‌ با غرب‌ کنار بیاییم. از این‌رو باید اهداف‌ و مبارزات‌ خود را با آنها منطبق‌ سازیم. بنابراین‌ می‌بینیم‌ که‌ احزاب‌ سیاسی‌ و روشنفکران‌ بعد از کودتای‌ 28 مرداد تا سال‌ 1357 طبق‌ سیاست‌ آمریکا حرکت‌ می‌کردند. هر وقت‌ سیاست‌ آمریکا اقتضا می‌کرد اینها به‌ صحنه‌ بیایند، حرفی‌ بزنند، شعاری‌ بدهند و متینگی‌ برپا کنند؛ چنین‌ می‌شد و هر وقت‌ هم‌ که‌ سیاست‌ آنها اقتضا نداشت؛ آنها هم‌ کنار می‌کشیدند و وارد صحنه‌ نمی‌شدند. بعد از پیروی‌ انقلاب، برخلاف‌ اینکه‌ دیدند این‌ انقلاب‌ با تکیه‌ به‌ ملت‌ و بدون‌ کمک‌ از هیچ‌ دولت‌ و ابرقدرتی‌ به‌ پیروزی‌ رسید؛ نتوانستند از این‌ انقلاب‌ معجزه‌آسا عبرت‌ بگیرند و اصلاح‌ شوند. باز هم‌ دنبال‌ این‌ بودند که‌ با آمریکا کنار بیایند و سازش‌ و تفاهم‌ کنند. مهندس‌ بازرگان‌ و دکتر ابراهیم‌ یزدی‌ در دوران‌ دولت‌ موقت‌ در الجزایر با برژینسکی‌ --- معاون‌ کارتر --- ملاقات‌ کردند و اطلاعاتی‌ ردوبدل‌ کردند. بعدها هم‌ مهندس‌ بازرگان‌ در یک‌ مصاحبه‌ به‌ این‌ مساله‌ اعتراف‌ کرد و گفت: «مسلما ما نمی‌توانیم‌ بدون‌ اینکه‌ با آمریکا کنار بیاییم‌ و تفاهم‌ داشته‌ باشیم، اطلاعاتی‌ بدهیم‌ و اطلاعاتی‌ بگیریم؛ این‌ حکومت‌ را حفظ‌ کنیم.» البته‌ این‌ سیاست‌ با عکس‌العمل‌ مردم‌ و امام‌ مواجه‌ شد، وی‌ از کار برکنار شد و ملت‌ ایران‌ هم‌ با تصرف‌ لانه‌ جاسوسی‌ و قطع‌ دست‌ آمریکا نشان‌ داد که‌ این‌ ملت‌ با اراده‌ خود می‌تواند بدون‌ تکیه‌ به‌ هیچ‌ قدرتی‌ روی‌ پای‌ خودش‌ بایستد، این‌ کشور را جلو برده‌ و حفظ‌ کند. در جنگ‌ تحمیلی‌ هم‌ شاهد بودیم‌ که‌ ملت‌ ایران‌ نه‌تنها در برابر عراق‌ که‌ در برابر دنیایی‌ ایستاد. همه‌ ابرقدرتها پشت‌ سر صدام‌ قرار گرفتند؛ با مدرن‌ترین‌ و پیشرفته‌ترین‌ سلاحها او را مجهز کردند و به‌ جنگ‌ ملت‌ ایران‌ فرستادند اما این‌ ملت‌ قهرمان‌پرور و خداجو؛ با استقامت‌ و مقاومت‌ و با روحیه‌ شهادت‌طلبی‌ خود توانست‌ آنها را ناکام‌ سازد و جنگ‌ تحمیلی‌ را با سربلندی‌ و پیروزی‌ به‌پایان‌ ببرد. برخلاف‌ حماسه‌آفرینی‌های‌ ملت‌ ایران‌ روشنفکرانی‌ که‌ ریشه‌ در حوادث‌ گذشته‌ داشته‌ و به‌ سازمانهای‌ فراماسونری‌ و تشکیلات‌ مرموز بیگانه‌ وابسته‌ هستند، هنوز هم‌ تلاش‌ می‌کنند که‌ دل‌ مردم‌ را خالی‌ کنند. آنها اینگونه‌ وانمود می‌کنند که‌ بدون‌ سازش‌ با آمریکا، بدون‌ مذاکره‌ با آمریکا و بدون‌ کنار آمدن‌ با آمریکا نمی‌توانیم‌ روی‌ پای‌ خودمان‌ بایستیم. درصورتی‌ که‌ بیست‌ و پنج‌ سال‌ است‌ که‌ این‌ ملت؛ استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ کشور را حفظ‌ کرده، و از نظر سیاسی، اجتماعی‌ و عمران‌ و آبادانی‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ به‌ اندازه‌ تمام‌ رژیم‌های‌ ستم‌شاهی‌ در ایران‌ پیشرفت‌ داشته‌ و جلو رفته‌ است. اما آنهایی‌ که‌ یا وابسته‌اند و یا اینکه‌ چشم‌ حقیقت‌بینشان‌ کور است‌ فکر می‌کنند که‌ با اینگونه‌ شعارها و زمزمه‌ها می‌توانند برای‌ خود جای‌ پایی‌ باز کنند. من‌ باور ندارم‌ که‌ اینها روی‌ ناآگاهی‌ باشد. مشکل‌ اساسی‌ اینها اسلام‌ و دین‌ است؛ همیشه‌ با دین‌ سر جنگ‌ داشتند و الان‌ هم‌ حرفشان‌ این‌ است‌ که‌ اسلام‌ نباید حاکم‌ باشد و طبیعی‌ است‌ که‌ با یک‌ سلسله‌ جوسازی‌ها و توطئه‌ها تلاش‌ می‌کنند که‌ راه‌ را برای‌ حضور آمریکا در ایران‌ هموار سازند. به‌ یقین‌ ملت‌ قهرمان‌پرور ایران‌ هرگز به‌ دشمنان‌ دین‌ و کشور اجازه‌ نمی‌دهد که‌ این‌ نقشه‌ها را عملی‌ کند. در پایان‌ این‌ بحث‌ تنها این‌ نکته‌ را عرض‌ کنم‌ که‌ وقتی‌ به‌ تاریخ‌ نگاه‌ می‌کنیم؛ درمی‌یابیم‌ که‌ در هر مقطعی‌ که‌ ملت‌ ایران‌ خواسته‌ روی‌ پای‌ خودش‌ بایستد و استقلال‌ خودش‌ را حفظ‌ کند و دست‌ بیگانه‌ را از کشور قطع‌ کند؛ آنهایی‌ که‌ روشنفکر نیستند و روشنفکر خوانده‌ می‌شوند و تلاش‌ کرده‌اند که‌ اهداف‌ مردم‌ را در زیر پای‌ بیگانگان‌ ذبح‌ کنند و کشور را دودستی‌ تقدیم‌ بیگانه‌ کنند، انگار نمی‌توانند در محیطی‌ که‌ استقلال‌ وجود دارد نفس‌ بکشند گویا خوی‌ وابستگی‌ دارند. مولوی‌ در اشعارش‌ می‌گوید که‌ یک‌ نفر که‌ عمری‌ از راه‌ مغنی‌گری‌ و خالی‌ کردن‌ چاه‌ زندگی‌ می‌کرد و مشامش‌ با بوی‌ تعفن‌ خو گرفته‌ بود، از بازار عطاران‌ می‌گذشت‌ که‌ بوی‌ عطری‌ او را مدهوش‌ کرد. مردم‌ دورش‌ جمع‌ شده‌ بودند؛ یکی‌ گلاب‌ به‌ صورتش‌ می‌پاشید بدتر شد. یکی‌ از نزدیکانش‌ که‌ او را می‌شناخت؛ فهمید که‌ دردش‌ چیست، مقداری‌ چیز متعفن‌ جلوی‌ دماغش‌ گرفت‌ و او را بهوش‌ آورد. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ افرادی‌ که‌ به‌ وابستگی‌ خو گرفته‌اند و مشامشان‌ با تعفن‌ بیگانگان‌ انس‌ دارد؛ نمی‌توانند در فضای‌ عطرآگین‌ استقلال‌ زندگی‌ کنند، می‌خواهند به‌ هر نحوی‌ این‌ استقلال‌ را ازبین‌ ببرند و بار دیگر کشور را در دست‌ بیگانگان‌ قرار بدهند.

 

به‌ نظر جنابعالی‌ به‌عنوان‌ یکی‌ از محققان‌ و مورخان‌ بنام‌ کشور، چه‌ برهه‌ها و فرازهایی‌ از تاریخ‌ 15 خرداد هنوز سربه‌ مهر مانده‌ و تحقیق‌ و کار بیشتری‌ را از طرف‌ محققین‌ کشور می‌طلبد؟

 

متاسفانه‌ تاریخ‌نویسان‌ کشور ما گرایش‌ مارکسیستی‌ داشتند؛ یا با دید اقتصادی‌ با مسائل‌ برخورد کردند و یا با دید غربی‌ و لیبرالیستی‌ سعی‌ کردند تاریخ‌ نهضت‌ اسلامی‌ ایران‌ و قیام‌ 15 خرداد را مورد تحلیل‌ و بررسی‌ قرار دهند. آنچه‌ در زمینه‌ قیام‌ 15 خرداد به‌نظر من‌ ناگفته‌ مانده؛ ریشه‌ اسلامی‌ این‌ قیام‌ و اهداف‌ مردمی‌ آن‌ است. آیا آنطوری‌ که‌ تاریخ‌نویسان‌ وابسته‌ به‌ بلوک‌ شرق‌ بررسی‌ می‌کنند، این‌ بیکاری، گرسنگی، تورم، گرانی‌ و اینها بود که‌ مردم‌ را به‌ صحنه‌ کشاند و وادار کرد که‌ در برابر توپ‌ و تانک‌ به‌ مقابله‌ برخیزند و جان‌ بر کف‌ به‌ صحنه‌ بیایند و یا به‌ خاطر اندیشه‌های‌ غربی، دمکراسی‌ و اندیشه‌های‌ لیبرالیستی‌ بود یا اینکه‌ نه؛ هدفهای‌ دیگری‌ در جریان‌ بود. متاسفانه‌ از آنجا که‌ تاریخ‌ کشور ما در این‌ زمینه‌ به‌ درستی‌ مورد تحلیل‌ قرار نگرفته، اندیشه‌ مردم‌ و اهداف‌ قیام‌کنندگان‌ 15 خرداد به‌درستی‌ مشخص‌ نشده‌ و تحریف‌گران‌ تاریخ‌ هم‌ نه‌تنها در این‌ مقطع‌ بلکه‌ در هر حرکت‌ اسلامی‌ تلاش‌ می‌کنند از کنار نقش‌ مذهب‌ زود بگذرند و زیرکانه‌ این‌ نقش‌ را نادیده‌ بگیرند و اجازه‌ ندهند که‌ نقش‌ اسلام‌ و مذهب‌ در حرکتها و نهضت‌ها مشخص‌ بشود. اگر تاریخ‌ ایران‌ را مطالعه‌ کنید، چه‌ در دوران‌ جنبش‌ تنباکو، چه‌ مشروطه‌ و چه‌ جریانهای‌ دیگر؛ می‌بینیم‌ که‌ تاریخ‌نویسان‌ همه‌ عوامل‌ را برمی‌شمارند جز نقش‌ مذهب‌ را، حتی‌ اگر جایی‌ هم‌ اعتراف‌ می‌کنند؛ ناگزیرند مساله‌ روبنایی‌ و زیربنایی‌ درست‌ کنند که‌ بله‌ شاید مذهب‌ روبنا بود اما زیربنا مسائل‌ اقتصادی‌ است. در جریان‌ قیام‌ 15 خرداد هم‌ به‌ همین‌ شیوه‌ و شگرد جلو رفتند و اجازه‌ ندادند که‌ اهداف‌ قیام‌ و نقش‌ ریشه‌ای‌ مذهب‌ در آن‌ به‌ درستی‌ مشخص‌ شود و حتی‌ نقش‌ مردم‌ بعنوان‌ مردم‌ باورمند، و دین‌باور و معتقد به‌ اسلام‌ آشکار گردد.

 

به‌ نظر می‌آید رویکرد جدیدی‌ در تاریخ‌نگاری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ظهور کرده‌ و برخی‌ محققین‌ و مولفین‌ هم‌ تازه‌ به‌ این‌ میدان‌ وارد شده‌اند، آیا شما رویکردهایی‌ مانند تاریخ‌نگاری‌ انتقادی‌ و تطبیقی‌ را می‌پذیرید، سبک‌ خودتان‌ در تاریخ‌نگاری‌ انقلاب‌ اسلامی‌ چیست؟

 

به‌ عنوان‌ رویکرد آنچه‌ مطرح‌ است‌ چیز تازه‌ای‌ نیست. اگر تاریخ‌ 200 سال‌ گذشته‌ را بررسی‌ کنید؛ می‌بینید که‌ تاریخ‌نویسان‌ با دید مارکسیستی‌ و یا با دید لیبرالیستی‌ تاریخ‌ را بررسی‌ می‌کنند و درنتیجه‌ نه‌تنها نقش‌ مذهب‌ و تلاش‌ روحانیت‌ را در نهضت‌ها و حرکت‌ها و انقلاب‌ها نادیده‌ گرفته‌اند، بلکه‌ با کمال‌ گستاخی‌ تحلیل‌ دیگران‌ را در مورد اساسی‌ بودن‌ نقش‌ مذهب‌ غیرعلمی‌ می‌دانند. از دید آنها تاریخ‌ علمی‌ تاریخی‌ است‌ که‌ در تحلیل‌ها مسائل‌ اقتصادی‌ را خوب‌ حلاجی‌ کند و شرایط‌ جهانی‌ را پیش‌ بکشد که‌ به‌ خاطر شرایط‌ جهانی‌ این‌ حرکت‌ در کشور ما بوجود آمده‌ و به‌ پیش‌ می‌رود؛ اگر غیر از این‌ شد؛ علمی‌ نیست. اخیرا هم‌ کسانی‌ که‌ قلم‌ به‌ دست‌ گرفته‌اند و بازیگر صحنه‌ شده‌اند دست‌پرورده‌ همانها هستند. نه‌ در زمینه‌ تاریخ، دید صاحبنظرانه‌ای‌ دارند، نه‌ تبحری‌ در تاریخ‌ و نه‌ شناخت‌ درستی‌ از فلسفه‌ تاریخ‌ اسلامی‌ دارند. اینها همان‌ نظریات‌ پیشکسوتان‌ خودشان‌ را که‌ در طول‌ این‌ دویست‌ سال‌ نوشته‌ شده؛ تکرار می‌کنند و با قلم‌ دیگری‌ ارائه‌ می‌دهند. حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ خودشان‌ چیز تازه‌ای‌ ندارند. کسی‌ که‌ می‌خواهد در زمینه‌ تاریخ‌ کار کند ابتدا باید در تاریخ‌ صاحب‌نظر باشد، یعنی‌ به‌ همان‌ نحوی‌ که‌ در مسائل‌ اسلامی‌ کسی‌ می‌تواند نظر بدهد که‌ مجتهد بوده‌ و دید استنباطی‌ داشته‌ باشد، در مسائل‌ تاریخی‌ هم‌ همینطور است. اگر کسی‌ که‌ می‌خواهد به‌ بررسی‌ مسائل‌ و حوادث‌ تاریخی‌ بپردازد، باید دید استنباطی‌ داشته‌ باشد؛ در این‌ صورت‌ می‌تواند با دلایل‌ و قرائن‌ تشخیص‌ بدهد که‌ نوشته‌ فلان‌ مورخ‌ تا چه‌ حد با واقعیت‌ها تطبیق‌ می‌کند و تا چه‌ حد خلاف‌ واقع‌ است. اگر قرار باشد در زمینه‌ تاریخ‌ دید درستی‌ نداشته‌ باشد و نتوانسته‌ باشد تاریخ‌ را به‌ صورت‌ ریشه‌ مورد ارزیابی‌ قرار بدهد، به‌ درستی‌ فلسفه‌ تاریخ‌ را نفهمیده‌ باشد، ناگزیر دنبال‌ نوشته‌های‌ دیگران‌ می‌رود و حرف‌ آنها را تکرار می‌کند. در زمینه‌ نگارش‌ تاریخ‌ روی‌ این‌ موضوع‌ عنایت‌ داشتم‌ که‌ در گام‌ نخست‌ بدون‌ غرض‌ واقعیتها و حوادثی‌ را که‌ اتفاق‌ افتاده‌ بازگو کنم‌ و تا آنجا که‌ بتوانم‌ علت‌ و عوامل‌ حوادث‌ را هم‌ آشکار سازم‌ که‌ چرا این‌ حادثه‌ بوقوع‌ پیوسته، چه‌ عواملی‌ در ایجاد این‌ واقعه‌ نقش‌ داشته‌ که‌ تنها وقایع‌نگاری‌ نکرده‌ باشم. اما باز هم‌ تاکید می‌کنم‌ در تاریخ‌نگاری‌ آنچه‌ که‌ می‌تواند یک‌ مورخ‌ را از انحراف‌ و بی‌راهه‌ روی‌ بازبدارد دید استنباطی‌ و اجتهادی‌ در تاریخ‌ است.

 

جناب‌عالی‌ به‌ عنوان‌ کسی‌ که‌ شاید چندین‌ دهه‌ همراه‌ جریان‌ انقلابی‌ بودید و فراز و نشیب‌های‌ آن‌ را تجربه‌ کردید، به‌ زوایایی‌ نظر داشتید که‌ شاید دور از دید عام‌ باشد. اگر بخواهیم‌ نقاط‌ قوت‌ و ضعف‌ این‌ حرکت‌ را در قالب‌ کارنامه‌ بیست‌وپنج‌ ساله‌ انقلاب‌ مطرح‌ کنیم‌ و از سوی‌ دیگر تحولات‌ اخیر منطقه‌ را در نظر بگیریم، آینده‌ انقلاب‌ را چطور می‌بینید؟ آیا این‌ آینده‌ خوشبینانه‌ است؟

 

 

بزرگترین‌ دغدغه‌ نظام‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و بزرگترین‌ مشکل‌ انقلاب‌ ما؛ کشمکش‌ها، درگیری‌ها و اختلافاتی‌ است‌ که‌ میان‌ مسوولین‌ نظام‌ بوجود آورده‌اند یا بوجود آمده‌ است. استکبار جهانی‌ در هر مقطعی‌ که‌ می‌خواسته‌ نظام‌ و انقلابی‌ را سرکوب‌ کند؛ تلاش‌ کرده‌ بین‌ رهبران‌ و مسوولان‌ آن‌ نظام‌ و نهضت‌ اختلاف‌ ایجاد کند. به‌ یقین‌ اختلاف‌ می‌تواند آسیب‌ سنگینی‌ بر انقلاب‌ وارد کند و استقلال‌ کشور ما را آسیب‌پذیر کند. یکی‌ از رموز پیروزی‌ انقلاب‌ ما این‌ بود که‌ امام‌ توانستند یک‌ ملت‌ متحد و یکپارچه‌ به‌ صحنه‌ بیاورند که‌ هیچگونه‌ اختلافی‌ نداشته‌ باشند و بدین‌ صورت‌ توانستند انقلاب‌ را به‌ پیروزی‌ برسانند. هر اختلافی‌ برای‌ نظام‌ ما تاوان‌ سنگینی‌ به‌ همراه‌ دارد. از آن‌ سو استکبار جهانی‌ می‌خواهد با همه‌ قوا؛ ملت‌ ما را از آرمان‌ها و ارزش‌های‌ انقلاب‌ دور کند تا بتواند به‌ نقشه‌ها و توطئه‌های‌ خود جامه‌ عمل‌ بپوشاند. از سوی‌ دیگر می‌بینیم‌ عناصر مزدور، وابسته، فریب‌خورده، غافل‌ و ناآگاه‌ در داخل‌ کشور تلاش‌ می‌کنند که‌ با یک‌ سلسله‌ شعارهایی‌ که‌ بیگانگان‌ به‌ دهانشان‌ انداخته‌اند ارزش‌های‌ انقلاب‌ را زیر سوال‌ ببرند و انقلاب‌ اسلامی‌ را پایان‌ یافته‌ تلقی‌ کنند. اما حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ انقلاب‌ ما با اسلام‌ ما عجین‌ شده‌ است، ملت‌ مسلمان‌ ایران‌ تا وقتی‌ که‌ به اسلام‌ اعتقاد دارد به‌ انقلاب‌ هم‌ اعتقاد دارد و این‌ دو نمی‌توانند از هم‌ جدا باشند. ممکن‌ است‌ مردم‌ از بعضی‌ مسوولین‌ نظام‌ دل‌ خوشی‌ نداشته‌ باشند، ناخرسند باشند، انتقاد داشته‌ باشند، اما نسبت‌ به‌ اساس‌ انقلاب‌ و آرمانهای‌ آن، نسبت‌ به‌ امام‌ و خط‌ امام‌ وفادارند، انقلاب‌ با اعتقادات‌ مردم‌ آمیخته‌ است‌ و با اسلام‌ پیوند دارد بنابراین‌ انقلاب‌ ما تداوم‌ پیدا می‌کند و به‌ جلو می‌رود، اگرچه‌ با مشکلات‌ زیادی‌ مواجه‌ است‌ و مسوولین‌ نظام‌ باید به‌ فکر چاره‌ باشند و به‌ این‌ کشمکش‌ها که‌ دست‌های‌ مرموزی‌ در آن‌ نقش‌ دارند خاتمه‌ دهند. مشکلات‌ آینده‌ ما زیاد است‌ اما نه‌ به‌ معنای‌ اینکه‌ انقلاب‌ ما ازبین‌ برود. رسالت‌ بزرگی‌ که‌ دانایان‌ امت، اندیشمندان‌ و دانشگاهیان‌ متعهد و عالمان‌ وارسته‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ امروز برعهده‌ دارند این‌ است‌ که‌ اجازه‌ ندهند عناصری‌ با ماسک‌ مردم‌خواهی‌ و با ماسک‌ دفاع‌ از ایران‌ نقشه‌های‌ شیطانی‌ دشمنان‌ اسلام‌ و انقلاب‌ را پیش‌ ببرند. همین‌ مساله‌ اصلاح‌طلبی‌ که‌ در کشور ما مطرح‌ شده‌ و همچنان‌ دنبال‌ می‌شود، نخست‌ باید ببینیم‌ که‌ هدف‌ از این‌ شعار چیست، در لسان‌ کسانی‌ که‌ امروز این‌ شعار را دنبال‌ می‌کنند به‌ چه‌ کسی‌ اصلاح‌طلب‌ گفته‌ می‌شود. برای‌ شناسایی‌ اینگونه‌ شعارها و شگردها خوب‌ است؛ به‌ تاریخ‌ مراجعه‌ کنیم. من‌ باز هم‌ روی‌ این‌ نکته‌ تاکید می‌کنم؛ شعارهایی‌ که‌ امروز مطرح‌ می‌شود، جریانهایی‌ که‌ امروز دنبال‌ می‌شود، مطالبی‌ که‌ از سوی‌ روشنفکران‌ در زمینه‌ مسائل‌ تاریخی، سیاسی، اجتماعی‌ و انقلاب‌ دنبال‌ می‌شود؛ هیچکدام‌ چیز تازه‌ای‌ دربر ندارد، همه‌ تکرار است‌ و ریشه‌ در گذشته‌ها دارد. در گذشته‌ هم‌ شعار اصلاح‌طلبی‌ در کشور ما مطرح‌ بوده‌ اما به‌ چه‌ کسانی‌ اصلاح‌طلب‌ می‌گفتند؟ آنهایی‌ که‌ در ایران‌ به‌ عنوان‌ اصلاح‌طلب‌ بازیگر صحنه‌ شده‌اند چه‌ کار کردند؟ نخستین‌ کسی‌ که‌ در کشور ما اصلاح‌طلب‌ خوانده‌ شد سرهنگ‌ آخوندف‌ است. سرهنگ‌ آخوندف‌ برخلاف‌ اینکه‌ روسیه‌ تزاری؛ قفقاز را از کشور ما جدا کرده‌ و آنجا را اشغال‌ می‌کند، به‌ تفلیس‌ می‌رود و در خدمت‌ آن‌ دولت‌ اشغالگر قرار می‌گیرد و در آنجا به‌ عنوان‌ وردست‌ مترجم‌ مشغول‌ کار می‌شود. بعدها دولت‌ تزار این‌ آدم‌ به‌ ظاهر اهل‌ قلم‌ و فرهنگی‌ را وارد فاز نظامی‌ می‌کند و به‌ او درجه‌ استواری‌ می‌دهد، بعد از چند صباح‌ به‌ درجه‌ سرهنگی‌ می‌رساند. تحلیل‌ خودم‌ این‌ است‌ که‌ به‌ خاطر روحیه‌ ضد دینی‌ که‌ داشت‌ چون‌ هم‌ فراماسون‌ بود و هم‌ ضدمذهب‌ و به‌ شدت‌ با اسلام‌ سر ستیز داشت، دولت‌ تزار فکر کرد که‌ می‌تواند از طریق‌ او در ایران‌ انقلابی‌ پدید بیاورد و ایران‌ را از اسلام‌ جدا کند و زمینه‌ سیطره‌ دولت‌ تزار در ایران‌ را فراهم‌ کند. در کتاب‌ اندیشه‌ آخوندزاده‌ وی‌ چند مورد را مطرح‌ می‌کند؛ یکی‌ اینکه‌ از مردم‌ می‌خواهد فراماسونر شوند و فراموشخانه‌ تشکیل‌ بدهند. دیگر اینکه‌ از مردم‌ می‌خواهد که‌ دین‌ را کنار بگذارند و اگر دین‌ را هم‌ کنار نمی‌گذارند، دین‌ را از سیاست‌ جدا بدانند و سوم‌ این‌ است‌ که‌ با وجودی‌ که‌ وی‌ لائیک‌ بوده؛ ضد مذهب‌ و ضد خداست‌ پیشنهاد پروتستاتنیزم‌ اسلامی‌ می‌دهد و می‌گوید که‌ در ایران‌ باید یک‌ پروتستاتنیزم‌ اسلامی‌ صورت‌ بگیرد و اصلاحاتی‌ در مسائل‌ اسلامی‌ انجام‌ شود. چهارمین‌ مطلبی‌ که‌ او مطرح‌ می‌کند مبارزه‌ شدید با تقلید از مجتهدین‌ است‌ و عنوان‌ می‌دارد که‌ مردم‌ باید مانند گوسفند دنبال‌ آخوندها بروند و آن‌را بدترین‌ شیوه‌ای‌ می‌داند که‌ برای‌ مردم‌ بوجود آمده‌ است. پنجمین‌ پیشنهادش‌ تقلید از غرب‌ است. تقلید از اسلام‌ و تقلید از مجتهد را نکوهش‌ می‌کند ولی‌ پیشنهاد تقلید از غرب‌ می‌دهد که‌ ما باید سراپا غربی‌ بشویم‌ تا بتوانیم‌ ترقی‌ و پیشرفت‌ کنیم. دومین‌ اصلاح‌طلبی‌ که‌ در ایران‌ مطرح‌ می‌شود میرزا ملکم‌خان‌ است. وقتی‌ زندگی‌ میرزاملکم‌خان‌ را مطالعه‌ می‌کنیم؛ می‌بینیم‌ جز رشوه‌خواری، دزدی‌ و وطن‌فروشی‌ هیچ‌ برنامه‌ای‌ نداشته. تا وقتی‌ ناصرالدین‌ شاه‌ به‌ او پست‌ و مقام‌ داده؛ در خدمت‌ دولت‌ مستبد قاجار هست. واسطه‌ و دلال‌ هر قرارداد استعماری‌ هم‌ بوده، در جریان‌ عقد قرارداد لاتاری‌ بین‌ ایران‌ و انگلستان‌ میرزا ملکم‌خان‌ چهل‌ هزار پوند رشوه‌ می‌گیرد و این‌ قرارداد را منعقد می‌کند. ناصرالدین‌ شاه‌ وقتی‌ به‌ ایران‌ برمی‌گردد بر اثر فشار علما به‌ میرزا ملکم‌ خان‌ که‌ وزیر مختار ایران‌ در انگلستان‌ بوده‌ تلگراف‌ می‌زند که‌ این‌ قرارداد ملغی‌ است. او هم‌ که‌ نمی‌خواسته‌ چهل‌ هزار پوند را از دست‌ بدهد، تلگراف‌ را مسکوت‌ می‌گذارد. ناصرالدین‌ شاه‌ هم‌ که‌ متوجه‌ می‌شود او چنین‌ ترفندی‌ را به‌ کار گرفته‌ وی‌ را از وزیر مختاری‌ عزل‌ می‌کند. وقتی‌ میرزا ملکم‌ از وزیرمختاری‌ عزل‌ می‌شود یک‌ دفعه‌ طرفدار آزادی‌ و قانون‌ می‌شود، نشریه‌ قانون‌ را منتشر می‌کند که‌ به‌ اصطلاح‌  با ناصرالدین‌ شاه‌ مبارزه‌ کند. بعد هم‌ به‌ وزیر خارجه‌ ایران‌ در آن‌ روز پیغام‌ می‌دهد که‌ اگر به‌ من‌ پست‌ و مقام‌ ندهید؛ تمام‌ اسناد و مدارک‌ ایران‌ را به‌ دولت‌ عثمانی‌ می‌فروشم‌ و اسرار ایران‌ را فاش‌ می‌کنم. قبل‌ از آن‌که‌ وزارت‌ خارجه‌ در این‌ زمینه‌ اقدامی‌ بکند او اسناد را به‌ دولت‌ عثمانی‌ داده‌ بود و به‌ آنجا رفته‌ و برنامه‌ دیگری‌ در پیش‌ گرفته‌ بود. جالب‌ اینجاست‌ که‌ تحریف‌گران‌ تاریخ‌ سعی‌ می‌کنند نقش‌ او را در نهضت‌ها و بیداری‌ ملت‌ ایران‌ مطرح‌ بکنند.

دیگر اصلاح‌طلبی‌ که‌ در ایران‌ مطرح‌ است‌ میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار می‌باشد که‌ خیلی‌ از نویسندگان‌ و روشنفکران‌ نسبت‌ به‌ او سمپاتی‌ دارند و از او دفاع‌ می‌کنند. قبل‌ از اینکه‌ وی‌ به‌ صدارت‌ برسد؛ دولت‌ انگلستان‌ سه‌ شرط‌ با او می‌گذارد: نخست، اینکه‌ قرارداد رویتر را امضا کنی، دوم، حکومت‌ انگلستان‌ را در سیستان‌ و بلوچستان‌ به‌ رسمیت‌ بشناسی. سوم، ناصرالدین‌ شاه‌ را وادار کنی‌ سفری‌ به‌ فرنگ‌ برود. چون‌ می‌دانستند که‌ اگر ناصرالدین‌ شاه‌ به‌ این‌ سفر برود چنان‌ شیفته‌ و خیره‌ پیشرفت‌ آنها می‌شود که‌ بهتر می‌توانند او را بدوشند و به‌ نوکری‌ وادارند. میرزاحسین‌ خان‌ سپهسالار هر سه‌ شرط‌ را می‌پذیرد. ناصرالدین‌ شاه‌ را به‌ فرنگ‌ می‌برد و در همان‌ سفر قرارداد رویتر را امضا می‌کند و رشوه‌ کلانی‌ هم‌ خودش‌ می‌گیرد و برای‌ ناصرالدین‌ شاه‌ و میرزاملکم‌ خان‌ هم‌ رشوه‌ می‌گیرد. هنوز از این‌ سفر برنگشته‌ بودند که‌ خبر این‌ جنایت‌ و خیانت‌ به‌ ایران‌ می‌رسد. از آن‌جا که‌ میرزاحسین‌ خان‌ سپهسالار نخستین‌ دولت‌ فراماسونری‌ را در ایران‌ تشکیل‌ داده‌ و بیشتر تاریخ‌نویسان‌ هم‌ فراماسونر بودند؛ به‌صورت‌ ریشه‌ای‌ بررسی‌ نکردند که‌ در تهران‌ چه‌ حوادثی‌ اتفاق‌ افتاده‌ که‌ وقتی‌ ناصرالدین‌ شاه‌ به‌ اتفاق‌ میرزاحسین‌ خان‌ سپهسالار که‌ صدر اعظمش‌ بوده‌ به‌ مرز قفقاز می‌رسند؛ در آنجا به‌ ناصرالدین‌ شاه‌ خبر می‌دهند که‌ به‌ حدی‌ در تهران‌ افکار بر علیه‌ میرزاحسین‌ خان‌ تحریک‌ شده‌ که‌ اگر او با شما به‌ تهران‌ بیاید، تهران‌ به‌ آتش‌ کشیده‌ خواهد شد. ناصرالدین‌ شاه‌ اعتنا نمی‌کند و به‌ اتفاق‌ میرزاحسین‌خان‌ سپهسالار به‌ رشت‌ می‌آیند. در آنجا نامه‌ آیت‌الله‌ ملا علی‌ کنی‌ را به‌ دست‌ ناصرالدین‌ شاه‌ می‌دهند. ناصرالدین‌ شاه‌ وقتی‌ آن‌ نامه‌ را می‌خواند دیگر جرات‌ نمی‌کند میرزاحسین‌خان‌ سپهسالار را با خودش‌ به‌ تهران‌ بیاورد، در همان‌ جا او را از صدارت‌ کنار می‌گذارد و او را به‌ عنوان‌ والی‌ آن‌جا می‌گمارد؛ به‌ تهران‌ می‌آید و قرارداد رویتر را هم‌ لغو می‌کند. قرارداد رویتر چه‌ بود؟ میرزاحسین‌خان‌ سپهسالار به‌ مدت‌ هفتاد سال‌ تمام‌ منابع‌ زیرزمینی‌ بجز طلا و نقره‌ را به‌ کمپانی‌ یهودی‌ رویتر داده‌ بود که‌ وقتی‌ این‌ قرارداد را به‌ مجلس‌ عوام‌ انگلستان‌ بردند در آن‌جا به‌ صراحت‌ گفته‌ شد که‌ این‌ قرارداد بین‌ دو کشور نیست؛ این‌ فروش‌ یک‌ کشور به‌ کشور دیگر است. آن‌ وقت‌ این‌ شخص‌ به‌ عنوان‌ یک‌ اصلاح‌طلب‌ برجسته‌ مطرح‌ است. اصلاح‌طلب‌ بعدی‌ تقی‌زاده‌ است‌ که‌ شعارش‌ این‌ بود که‌ از مغز سر تا انگشت‌ پا باید فرنگی‌ شویم‌ تا ایران‌ نجات‌ پیدا کند. خیانت‌های‌ او در جریان‌ نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ ایران؛ یکی‌ و دوتا نیست، در جریان‌ ترور بهبهانی، و کشاندن‌ مردم‌ به‌ سفارت‌ انگلستان‌ در جهت‌ منحرف‌ کردن‌ مسیر نهضت‌ مشروطه‌ نقش‌ بسزایی‌ داشت. اینها به‌عنوان‌ عناصر اصلاح‌طلب؛ بازیگران‌ صحنه‌ ایران‌ بودند و توانستند آن‌ خیانتهای‌ کمرشکن را در حق‌ ایران‌ بکنند. امروز ما می‌بینیم‌ کسانی‌ که‌ دنبال‌ این‌ جریان‌ها راه‌ افتاده‌اند کم‌وبیش‌ همان‌ برنامه‌ها را دنبال‌ می‌کنند، همان‌ شعارها، همان‌ بند و بسط‌ها و همان‌ رشوه‌گیری‌ها، نمونه‌اش‌ مساله‌ نظرسنجی‌ است؛ در این‌ شرایط‌ که‌ آمریکای‌ جهانخوار به‌ کشور عراق‌ هجوم‌ آورده‌ و آنجا را اشغال‌ کرده‌ مسائل‌ دیگری‌ مطرح‌ می‌شود. من‌ در جلد دوم‌ کتاب‌ نهضت‌ امام‌ این‌ موضوع‌ را بررسی‌ کرده‌ام‌ که‌ حزب‌ بعث‌ در سال‌ 1347 با توطئه‌ آمریکا و انگلیس‌ توانست‌ در عراق‌ قدرت‌ را بدست‌ بگیرد و صدام‌ حسین‌ از کسانی‌ بود که‌ به‌ لبنان‌ رفت‌ و در آنجا با آمریکا بند و بست‌ کرد، نظر آنها را برای‌ کودتا جلب‌ کرد، پول‌ کلانی‌ گرفت‌ که‌ بین‌ صاحب‌ منصبان‌ ارتش‌ عراق‌ توزیع‌ کردند و توانستند این‌ کودتا را به‌ ثمر برسانند و با کودتای‌ بعثی‌ها در عراق؛ شرق‌ فلسطین‌ از مقابله‌ با رژیم‌ صهیونیستی‌ بازماند و عراق‌ بکلی‌ از صحنه‌ مبارزه‌ با صهیونیستها دور شد و آمریکا و انگلستان‌ توانستند به‌ دست‌ صدام‌ و حزب‌ بعث‌ عراق؛ خیانتها و جنایتهای‌ جبران‌ناپذیری‌ در خاورمیانه‌ مرتکب‌ بشوند و تا آن‌جایی‌ که‌ توانستند به‌ دست‌ صدام‌ نقشه‌ها، خواسته‌ها و توطئه‌های‌ خودشان‌ را پیش‌ بردند و زمانی‌ که‌ تاریخ‌ مصرف‌ صدام‌ تمام‌ شد و آنچنان‌ در دنیا رسوا گردید که‌ هیچ‌ دولت‌ و هیچ‌ کشوری‌ از شخص‌ او حمایت‌ نکرد؛ آمدند و به‌ طور مستقیم‌ کشور را اشغال‌ کردند. منظورم‌ این‌ است‌ که‌ صدام‌ تا دیروز سیاست‌ آمریکا را در خاورمیانه‌ اجرا می‌کرد و بعد هم‌ کشور را تسلیم‌ آنها کرد و رفت. الان‌ ما می‌بینیم‌ که‌ در چنین‌ شرایطی‌ که‌ چهره‌ تجاوزگرانه‌ آمریکا بهتر مشخص‌ شده، روحیه‌ غارتگری‌ و اشغالگری‌ آمریکا به‌ درستی‌ روشن‌ شده؛ کشوری‌ مانند سوریه‌ که‌ با آمریکا دادوستد هم‌ دارد، از تهدید آمریکا مصون‌ نیست‌ و آمریکا پیوسته‌ او را تحت‌ فشار قرار می‌دهد. در شرایطی‌ که‌ ما می‌بینیم‌ کشوری‌ مانند کره‌ شمالی‌ از مذاکره‌ و نزدیک‌ شدن‌ و کنار آمدن‌ و گفتگو کردن‌ با امریکا هیچ‌ نتیجه‌ای‌ نگرفت. از روزی‌ که‌ کره‌ شمالی‌ با اولتیماتوم‌ در مقابل‌ آمریکا ایستاد، آمریکا عقب‌ نشینی‌ می‌کند. اکنون‌ جوجه‌روشنفکران‌ وابسته‌ به‌ سازمانهای‌ فراماسونری‌ و سرسپرده‌ به‌ اندیشه‌های‌ غربی‌ در کشور ما بازیگر صحنه‌ شده‌اند و با زمزمه‌ها و جوسازی‌ها پیوسته‌ به‌ گوش‌ ملت‌ می‌خوانند که‌ یا ما باید با آمریکا وارد مذاکره‌ بشویم‌ و یا باید از گرسنگی‌ بمیریم. اینها نقشه‌های‌ خائنانه‌ای‌ است‌ که‌ اگر به‌ درستی‌ با آنها مقابله‌ نشود؛ خطرهای‌ عظیمی‌ برای‌ کشور به‌ همراه‌ خواهد داشت. من‌ باید به‌ صراحت‌ اعلام‌ بکنم‌ که‌ این‌ قلم‌ به‌ مزدانی‌ که‌ امروز در صحنه‌ سیاسی‌ کشور؛ دم‌ از مذاکره‌ با آمریکا می‌زنند؛ نیروی‌ پیاده‌نظام‌ آمریکا هستند که‌ در جهت‌ پیشبرد سیاست‌ اشغالگرانه‌ آمریکا گام‌ برمی‌دارند.

 

تحلیل‌ جنابعالی‌ از اصلاحات‌ چیست؟ از اصلاح‌طلبانی‌ که‌ مورد نظر شما بوده‌ و نقش‌ مثبتی‌ در تاریخ داشته‌اند نام‌ ببرید.

 

دین‌ اسلام‌ برای‌ اصلاحات‌ آمده‌ است؛ یعنی‌ نخستین‌ هدف‌ پیامبران‌ الهی‌ اصلاح‌ جامعه‌ بوده‌ است. این‌ کلام‌ قرآن‌ از زبان‌ یکی‌ از پیامبران‌ است‌ که‌ «ان‌ ارید الا الاصلاح‌ ماستطعته» من‌ جز اصلاح‌ در حد توان‌ خودم‌ برنامه‌ دیگری‌ ندارم. هدف‌ انبیا و اولیا خدا این‌ بوده‌ که‌ بتوانند جامعه‌ را اصلاح‌ کنند، اما اصلاحات‌ از دید اسلام‌ با شیوه‌های‌ مختلفی‌ انجام‌ می‌گیرد. یک‌ بار از طریق‌ ارشاد، انذار و آگاهی‌ دادن‌ به‌ توده‌ها، یک‌ بار از طریق‌ تنبیه‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، یک‌ بار از طریق‌ جنگ‌ و قلع‌و قمع‌ جرثومه‌ها و کانون‌های‌ فساد. حکومت‌ علی(ع) یک‌ حکومت‌ اسلامی‌ و در مسیر اصلاحات‌ است، به‌ مردم‌ آزادی‌ می‌دهد، آزادی‌ مردم‌ را سلب‌ نمی‌کند، آنها حق‌ اعتراض‌ و انتقاد دارند، بین‌ سخنرانی‌ او خوارج‌ شعار می‌دهند، حرف‌ می‌زنند، حضرت‌ گوش‌ می‌کند، توهین‌ می‌کنند و در وسط‌ نماز اخلالگری‌ می‌کنند، حضرت‌ تحمل‌ می‌کند، حتی‌ حقوقشان‌ را از بیت‌المال‌ قطع‌ نمی‌کند. اما وقتی‌ که‌ احساس‌ می‌کند این‌ کانون‌ فساد دارد جامعه‌ را به‌ سوی‌ آشوب‌ پیش‌ می‌برد دست‌ به‌ شمشیر برده‌ و آنها را قتل‌ عام‌ می‌کند، این‌ حرکت‌ هم‌ حرکت‌ اصلاحی‌ است. یعنی‌ برای‌ اصلاح‌ جامعه‌ ناچار است‌ که‌ عده‌ای‌ از افراد مفسد و فاسد را از بین‌ ببرد. مانند این‌ می‌ماند که‌ پزشکی‌ برای‌ معالجه‌ انسانها تا آنجا که‌ می‌تواند از دارو استفاده‌ بکند. اما اگر احساس‌ کند که‌ با درنیاوردن‌ چشم‌ از حدقه‌ بدن‌ فاسد می‌شود، چشم‌ دیگر هم‌ فاسد می‌شود، ناگزیر به‌ جراحی‌ چشم‌ این‌ بیمار است. نمی‌شود گفت‌ که‌ این‌ یک‌ حرکت‌ خشونت‌آمیز است. خلاصه، علاج‌ بیمار یا از طریق‌ داروست‌ و یا از طریق‌ جراحی. در جامعه‌ اسلامی‌ هم‌ یک‌ رهبر آگاه‌ و حکیم‌ یا از راه‌ ارشاد و انذار سعی‌ می‌کند که‌ جامعه‌ را بسوی‌ سعادت‌ برده‌ و یا از فساد باز بدارد و اگر چنین‌ نشد ناچار است‌ از شیوه‌های‌ دیگری‌ مانند تعذیب، تنبیه، جنگ‌ و حتی‌ اعدام‌ استفاده‌ کند. حضرت‌ اباعبدالله‌ الحسین‌ قیام‌ می‌کند و در پاسخ‌ به‌ علت‌ کارش‌ می‌فرماید که‌ ما برای‌ اصلاح‌ حرکت‌ کردیم. من‌ جز اصلاح‌ دین‌ جدم‌ هدف‌ دیگری‌ ندارم. در اسلام‌ پیامبران، ائمه‌اطهار و علمای‌ ما با سه‌ شیوه‌ در جهت‌ انجام‌ اصلاحات‌ به‌ جلو رفتند، یکی‌ از طریق‌ علم، تلاش‌ کردند که‌ با گسترش‌ علم‌ در جامعه‌ با جهل، نادانی‌ و فساد مقابله‌ کنند. دیگری‌ از طریق‌ تهذیب، بعد از خودسازی‌ به‌ محیطسازی‌ می‌پرداختند و با رواج‌ اخلاق‌ و آداب‌ الهی‌ تلاش‌ می‌کردند که‌ جامعه‌ را بسوی‌ صلاح، رستگاری‌ و سعادت‌ پیش‌ ببرند و سوم‌ از راه‌ حرکت، نهضت‌ و انقلاب. من‌ معتقدم‌ بزرگانی‌ از دوره‌ محمد کلینی‌ گرفته‌ تا عصر حضرت‌ امام‌ خمینی‌ اصلاح‌گران‌ و اصلاح‌طلبان‌ راستین‌ و واقعی‌ بودند که‌ از طریق‌ گسترش‌ مسائل‌ اخلاقی‌ و از طریق‌ انقلاب‌ فکری، فرهنگی‌ و اجتماعی؛ جامعه‌ را بسوی‌ اصلاح‌ پیش‌ بردند. همین‌ انقلاب‌ ما یک‌ انقلاب‌ اصلاح‌گرانه‌ است‌ و اصلاحات‌ در بطن‌ آن‌ قرار دارد. انقلاب‌ صورت‌ گرفت‌ تا فساد در جامعه‌ نباشد؛ تا وقتی‌ هم‌ که‌ فساد هست‌ انقلاب‌ هست. ما وقتی‌ می‌توانیم‌ این‌ جامعه‌ را از فساد، بی‌راهه‌پویی، بدبختی‌ و وابستگی‌ نجات‌ دهیم‌ که‌ انقلاب‌ وجود داشته‌ باشد و انقلاب‌ هم‌ همان‌ اصلاحات‌ است‌ من‌ اصلاحات‌ را جدای‌ از انقلاب‌ نمی‌دانم‌ و انقلاب‌ را هم‌ از اصلاحات‌ جدا نمی‌دانم‌ در قرآن‌ هم‌ همیشه‌ اصلاحات‌ در مقابل‌ فساد آمده‌ و هم‌ فساد در مقابل‌ اصلاحات‌ بوده‌ است. کسانی‌ می‌توانند اصلاحات‌ انجام‌ دهند که‌ با مفاسد مبارزه‌ کنند.

 

به‌ عنوان‌ یک‌ مورخ‌ می‌دانید که‌ هر نسلی‌ پشت‌ سر خودش‌ یک‌ انباشت‌ تاریخی‌ دارد که‌ یک‌ سری‌ حوادث‌ مثبت‌ و منفی‌ را دربرمی‌گیرد نسل‌ امروز ما، نسلی‌ که‌ جوان‌ هست‌ و به‌عنوان‌ نسل‌ سوم‌ نامیده‌ می‌شود وقتی‌ به‌ انباشت‌ تاریخی‌ خودش‌ نگاه‌ می‌کند به‌نظر می‌رسد که‌ با یک‌ نوع‌ سردرگمی‌ مواجه‌ است، جریانات‌ و حرکتهای‌ مختلف، سعی‌ می‌کنند که‌ تاریخ‌ گذشته‌ را به‌ این‌ جوان‌ بشناساند. جنابعالی‌ چه‌ راه‌ و چه‌ مشرب‌ و حرکتی‌ را به‌ نسل‌ سوم‌ و به‌ جوانانی‌ که‌ جویای‌ دانستن‌ حقیقت‌ هستند پیشنهاد می‌کنید.

 

من‌ با الهام‌ از قرآن‌ کریم‌ دو توصیه‌ برای‌ عزیزان‌ نسل‌ جوان‌ دارم‌ قرآن‌ می‌فرماید: «لقد کان‌ فی‌ قصصهم‌ عبرة‌ لالوالالباب» در سرگذشت‌ گذشتگان‌ برای‌ انسانهای‌ خردمند و صاحبان‌ عقل‌ درس‌ عبرت‌ است. من‌ فکر می‌کنم‌ اگر ملت‌ ما تاریخ‌ گذشتگان‌ را به‌ درستی‌ ورق‌ زده‌ بود شاید در بسیاری‌ از چاه‌ و چاله‌هایی‌ که‌ نیاکان‌ ما افتاده‌ بودند، نمی‌افتاد. امروز هم‌ بزرگترین‌ توصیه‌ من‌ این‌ است‌ که‌ نسل‌ امروز ما باید تاریخ‌ گذشتگان‌ را به‌ صورت‌ درست‌ و دقیق‌ مطالعه‌ کرده، بررسی‌ کند و عبرت‌ بگیرد. قید الوالالباب‌ در این‌ آیه‌ نشان‌ می‌دهد که‌ هر کسی‌ نمی‌تواند از تاریخ‌ عبرت‌ بگیرد. ممکن‌ است‌ خیلی‌ها تاریخ‌ را بخوانند و متوجه‌ نشوند فقط‌ افراد خاصی‌ هستند که‌ می‌توانند از تاریخ‌ عبرت‌ بگیرند. حالا الوالالباب‌ را به‌ عنوان‌ خردمندان‌ و افراد صاحب‌ عقل‌ بگیریم‌ یا آنهایی‌ که‌ چشم‌ حقیقت‌بینشان‌ کور نشده‌ است. اولوالالباب‌ افرادی‌ هستند که‌ چشم‌ حقیقت‌بین‌ دارند و می‌توانند واقعیت‌ را خوب‌ درک‌ کنند که‌ این‌ هم‌ مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ افراد مسائل‌ گذشته‌ را به‌ دقت‌ مطالعه‌ کنند. اینکه‌ حضرت‌ علی(ع) می‌فرماید: «من‌ در گذشته‌ها اینقدر غرق‌ شدم‌ که‌ احساس‌ کردم‌ عضوی‌ از اعضای‌ آنها هستم.» مساله‌ مهمی‌ است‌ انسان‌ وقتی‌ می‌تواند واقعیت‌ها را به‌ درستی‌ درک‌ کند و راه‌ امروز خودش‌ را پیدا کند که‌ در تاریخ‌ گذشته‌ها به‌ درستی‌ مطالعه‌ کرده‌ باشد و راه‌ را از چاه‌ تشخیص‌ بدهد. مطالعه‌ در تاریخ‌ گذشتگان‌ از بزرگترین‌ وظایفی‌ است‌ که‌ نسل‌ جوان‌ امروز ما بعهده‌ دارد که‌ باید انجام‌ دهد. نه‌ این‌ تاریخ‌هایی‌ که‌ انباشته‌ و آکنده‌ از تحریف‌ است. واقعیت‌ تاریخی‌ را باید از میان‌ همین‌ها کشف‌ کرد و متوجه‌ شد که‌ در گذشته‌ها چه‌ حوادثی‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ که‌ می‌تواند برای‌ امروز درس‌ عبرت‌ باشد. توصیه‌ دیگر من‌ با الهام‌ از قرآن‌ کریم‌ است‌ که‌ می‌فرماید: «و لکم‌ فی‌ رسول‌ الله‌ اسوة‌ حسنه» در پیروی‌ و الگوگیری‌ از پیامبر برای‌ شما راه‌ درستی‌ است.

 

-- شناخت‌ خط‌ امام‌ بزرگترین‌ رسالتی‌ است‌ که‌ نسل‌ جوان‌ ما برعهده‌ دارد. اگر خواسته‌ باشیم‌ راه‌ سعادت‌ را طی‌ کنیم؛ بار دیگر اسیر دست‌ بیگانگان‌ نشویم‌ و ذلت‌ و بدبختی‌ به‌ ما روی‌ نیاورد باید راه‌ و خط‌ امام‌ را بشناسیم، درک‌ کنیم‌ و به‌ کار ببندیم. متاسفانه‌ خط‌ امام‌ به‌ درستی‌ شناخته‌ نشده‌ و روی‌ این‌ موضوع‌ به‌ درستی‌ کاری‌ صورت‌ نگرفته‌ است. بزرگترین‌ وظیفه‌ ما این‌ است‌ که‌ در جهت‌ شناخت‌ خط‌ امام‌ بکوشیم؛ حتی‌ کسانی‌ که‌ خدای‌ ناخواسته‌ به‌ عالم‌ آخرت‌ اعتقاد ندارند و دین‌باور نیستند. کسانی‌ که‌ می‌خواهند در همین‌ دنیا سربلند زندگی‌ کنند، آزاداندیش‌ و آزادمنش‌ باشند و آلت‌ دست‌ بیگانگان‌ قرار نگیرند؛ باید راه‌ امام‌ را به‌ کار ببندند. با مطالعه‌ اجمالی‌ در چند قرن‌ گذشته‌ می‌بینیم؛ تنها راهی‌ که‌ توانست‌ این‌ کشور را به‌ استقلال‌ برساند، دست‌ بیگانگان‌ را از این‌ کشور قطع‌ کند و این‌ ملت‌ را سربلند و عزیز و آزاد بار بیاورد راه‌ و خط‌ امام‌ بود. شناخت‌ این‌ راه‌ می‌تواند ما را از بسیاری‌ از خطرها بیمه‌ کند و مصون‌ بدارد، این‌ توصیه‌ دوم‌ من‌ به‌ نسل‌ سوم‌ هست‌ که‌ جوانان‌ امروز تلاش‌ کند امام‌ را بشناسد، خط‌ امام‌ را بشناسد، روی‌ افکار، آرمانها و ایده‌های‌ ایشان‌ مطالعات‌ عمیق‌تری‌ داشته‌ باشد.

رژیم‌ تصور می‌کرد یک‌ ارتش‌ قداره‌بند و جراری‌ ساخته‌ که‌ می‌تواند در هر مقطعی‌ حرکتهای‌ مردمی‌ را سرکوب‌ کند؛ نفسها را قطع‌ کند و قلمها را بشکند، اما به‌ مرحله‌ای‌ رسید که‌ دریافت؛ بدنه‌ ارتش‌ از آن‌ جدا شده‌ و در نتیجه‌ دیگر نیروی‌ لازم‌ برای‌ سرکوب‌ مردم‌ را در اختیار ندارد.

 

 

عنوان‌ سرمقاله‌ روزنامه‌ اطلاعات‌ «شورش‌ کور» بود که‌ این‌ را به‌ حرکت‌ بیاد ماندنی‌ 15 خرداد نسبت‌ داده‌ بودند یعنی‌ مردم‌ نمی‌دانستند که‌ چه‌ می‌خواهند و دارند چکار می‌کنند. اما وقتی‌ اسناد و مدارک‌ باقیمانده‌ از خود رژیم‌ و ساواک‌ را بررسی‌ می‌کنیم؛ می‌بینیم‌ که‌ اولا هدف‌ مردم‌ کاملا مشخص‌ بوده‌ است.

 

 

روزنامه‌های‌ صهیونیستی‌ به‌ طور رسمی‌ نوشته‌اند که‌ در آن‌ روز برای‌ نخستین‌ بار در تهران‌ شعار علیه‌ اسراییل‌ مطرح‌ شد. شعار مرگ‌ بر اسراییل‌ در سراسر تهران‌ طنین‌انداز گردید.

 

 

مردم‌ به‌ کاخ‌ حمله‌ می‌کنند، به‌ اداره‌ تسلیحات‌ برای‌ مسلح‌ شدن‌ حمله‌ می‌کنند، به‌ رادیو و اداره‌ انتشارات‌ در میدان‌ ارک‌ حمله‌ می‌کنند تا آنجا را تصرف‌ کنند. آنها توانستند با دست‌ خالی‌ پلیس‌ شاه‌ و حتی‌ سربازان‌ را از صحنه‌ بیرون‌ ببرند.

 

 

حتی‌ می‌خواهم‌ این‌ را بگویم‌ که‌ نهضت‌ اسلامی‌ ایران‌ تنها به‌ خرداد 42 محدود نمی‌شود، بلکه‌ ریشه‌ در جریانهای‌ بسیار گذشته‌ دارد.

یکی‌ از ویژگی‌های‌ نهضت‌ حضرت‌ امام‌ فراگیر و همه‌جانبه‌ بودن‌ آن‌ است. کمتر نهضتی‌ را در تاریخ‌ ایران‌ سراغ‌ داریم‌ که‌ مانند نهضت‌ امام، همه‌ اقشار و طبقات‌ جامعه‌ را وارد نهضت‌ کرده‌ باشد.

 

تبلیغات