در بوته کارایی
آرشیو
چکیده
متن
هر جامعهای بر حسب نوع و تناسب طبقات اجتماعیاش از جوامع دیگر متمایز میگردد و همین طبقات اجتماعی هستند که ترکیب فرهنگی و تمدنی شهرها و کشورهای مختلف جهان را صورت میبخشند. روشنفکران ایران با همه سنخها و گونههایی که داشتهاند، به هر روی تاثیر و تاثر آنها در حیات اجتماعی نوین ایران را نمیتوان نادیده گرفت و آنها را به عنوان یکی از طبقات اصلی جامعه ایران مورد بازشناسی و مداقه قرار نداد.
یکی از مهمترین طیفهای روشنفکری ایران در صد ساله اخیر، طیف فنسالاران یا تکنوکراتها میباشند که بنا به ویژگیها و کارکردهای سیاسی --- اجتماعی ویژهای که در تحولات تاریخی معاصر داشتهاند از جریان عمومی روشنفکری متمایز میشود و راهشان در بسیاری از میدانها و نقطهها از گونههای دیگر روشنفکری جدا شده است. به نظر میرسد که تکنوکراتها شکل تکامل یافته، خودآگاه و رشد یافته طبقه دیرپای پیشهوران باشند که در سطحی برتر و با گستردگی و آگاهی بسطیافته در ساختار اجتماعی جوامع جای میگیرند و نقشهای اساسی ایفا میکنند. مقالهای که پیش رو دارید، بنیادها، کارکردها و تحولات تاریخی این سنخ از جریان روشنفکری ایران را، مورد بازکاوی و بازنگری قرار داده است. شما را به مطالعه آن دعوت میکنیم.
در این مقاله، برای تحلیل واکنش روشنفکران در قبال تاثیرات انقلاب اسلامی و بازتاب آن در حیات سیاسی جامعه، ضروری است که در فرقههای روشنفکری تامل کنیم. جریان روشنفکری در یک نگاه کلی و به اعتبار کار ویژه خاص آنان، به دو طیف عمده قابل تفکیک است:
گروه اول به ساخت و سازهای مادی جامعه معطوف است؛ و گروه دوم با ساخت فرهنگی و فکری جامعه سر و کار دارد. قشر اول را «تکنوکرات» یا «فن سالاران» مینامند که داعیة «مهندسی اجتماعی» را دارند، و قشر دوم مشخصا روشنفکر نامیده میشوند. وجه مشترک هر دو در «تجددطلبی» آنهاست و به همین دلیل با یکدیگر تعامل فرهنگی --- اجتماعی دارند.
تکنوکراتهای ایران
فن سالاران متجدد، پروژه نوسازی را از اقتصاد و با صنعت محوری سرمیگیرند؛ زیرا به دلیل علایق حرفهای و معطوف شدن توجهشان به جنبههای عینی تمدن غربی (تکنولوژی) صنعت را محور توسعه و سازندگی کشور میدانند؛ بنابراین در ظاهر به فقدان ایدئولوژی تظاهر میکنند و آمادگی همکاری با هر دولتی را دارند؛ ولی در نهاد خود، به ایدئولوژی اقتصادی صنعت مدار شدیدا وفادارند. تکنوکراتها، کارگزاران اصلی سرمایه داری نو هستند و بورژوازی، بدون آنها دوامی ندارد. تکنوکراتها هویت سوداگرانه و مصلحت اندیشانه دارند و با نظام بورژوازی میثاق وفاداری و خدمتگزاری بستهاند.1
آنان در کشورهای در حال توسعه، عموما در درون دولت متمرکز شده و ازاین حیث در جهتگیریهای اقتصادی دولتهای متبوع خود، تاثیرات چشمگیری بر جای میگذارند.
کارگزار دولت مطلق مدرن
پیشینه تاریخی تکنوکراتهای ایران به اعزام دانشجو به اروپا و تاسیس دارالفنون به وسیله امیرکبیر برمیگردد. انگیزه اصلی امیرکبیر، فراگیری فنون نظامی و حرفهای به منظور نوسازی ارتش و صنعت کشور بود. این برنامه در زمان رضاخان بهطور جدی پیگیری شد و در زمان محمدرضا شاه، تکنوکراتهای تحصیل کرده در داخل و خارج کشور، جمعیت قابل توجهی را در درون دولت تشکیل داده2 و کارگزاران اصلی در برنامهریزیهای پنج سالة حکومت پهلوی بودند. شکلگیری تکنوکراتها درون دولت مطلق مدرن، زمینه مساعدی را برای حاکمیت بورژوازی نو در ایران به وجود آورده بود؛ ولی مهمترین مانع توسعه و تبدیل تکنوکراتها از کارگزار دولتی به کارگزار سرمایهداری، حکومت استبدادی بود که از کارکنان دستگاه دیوانسالاری خود چیزی جز فرمانبرداری نمیخواست. تکنوکراتها که توان مقاومت در برابر حکومت استبدادی را در خود نمیدیدند، با آیندهای نامعلوم تن به فرمانبرداری دادند. تنها بخشی از این گروه، با اندیشههای اصلاحطلبانه، آرمان استبداد زدایی از جامعه و دولت ایران را در سرداشت تا اینکه ناگهان شعلهای فروزان شد و پایههای حکومت استبدادی را به آتش کشید و دولت مطلق مدرن پهلوی را نابود کرد.
با وقوع انقلاب اسلامی، بخشی از تکنوکراتها که به رژیم استبدادی وابسته بودند یا نمیخواستند با دولت انقلابی همکاری کنند، از کشور خارج شدند وعدة زیادی از آنان، با همان هویت و ایدئولوژی بر جای ماندند. نویسندة کتاب ایرانیان و اندیشه تجدد در وصف تکنوکراتهای ایران نوشته است:
جماعتی از این تجددطلبان که تکنوکراتها باشند، نخبگانی هستند که پس از تحصیلات عالی در اروپا و امریکا به ایران بازگشتند و در بخش خصوصی و یا عمومی مسوولیتهای مهم [را] به عهده گرفتند و پس از رویدادهای سال 1357شمسی (1979م) اکثرشان راهی غرب شدند و برخی نیز با دولت اسلامی به کار خود ادامه دادند. هدف این تکنوکراتها رشد اقتصادی کشور است و برای رسیدن به این هدف، راهی جز پذیرش کامل علم و فن غربی و راه و رسم زندگی غربی [را] نمیشناسند. به حفظ هویت فرهنگی توجه خاص ندارند و هر نوع پایبندی به سنت را نوعی عقب نشینی در راه پیشرفت میدانند. وجدان تاریخی غالب آنها مادیگرا است و اعتقاد به جدایی سیاست از دین دارند. ایران را درست نمیشناسند و با مردم نشست و برخاست نداشتهاند. در میان آنان حتی آنهایی هم که از قشرهای پایین جامعه آمده بودند، دوست نداشتند گذشتهها را به یاد بیاورند.
گروهی از این تکنوکراتها نیز معتدلتر بودند. به ویژه آنها که در اروپا تحصیل کرده بودند، به شناخت جامعة ایران علاقهمند بودند و با دیدی جامعه شناسانه، مسائل اقتصادی و اجتماعی ایران را مینگریستند و به جای تقلید مدلهای رشد غربی معتقد به «توسعه درونزا» و «توسعه جامع» بودند.3
انقلاب اسلامی و رویکردهای تکنوکراتیک
بیشترین تاثیر معنوی انقلاب اسلامی بر همین گروه اخیر بود و چون آنان، انقلاب را سد راه برنامهریزی توسعه نمیدیدند، با نیروهای انقلابی اصولگرا، ائتلافی ملی --- مذهبی برقرار کردند؛ سازندگیهای اقتصادی --- اجتماعی بعد از انقلاب نیز از همین ائتلاف متاثر است؛ اما بخش مهمی از تکنوکراتها که در دل، حاضر به چنین وفاقی با انقلاب نبودند، مجبور شدند با توجه به وضعیت جدید پیش آمده، آرمانهای اقتصادیشان را تعقیب کنند؛ زیرا به گمان آنان اگر چه حکومت استبدادی به وسیله انقلابیان از هم پاشیده شد، مانع دیگری، یعنی انقلاب اسلامی، در راه برنامهریزی توسعه، جایگزین دولت مطلق مدرن شده است.
دکتر غنینژاد گفته است:
اجرای طرحهای مهندسی اجتماعی، نیازمند دست یافتن به اهرمهای اجرایی دولتی است. حال یا باید این قدرت را کاملا در اختیار داشته باشد و یا لااقل با نخبگان سیاسی در مورد سیاستهای تکنوکراتیک به توافق عملی برسد.4
تکنوکراتهای ناسازگار، هر دو راه را آزمودند و از طریق راه حل دوم به موفقیتهایی نسبی نیز دست یافتند. سالهای نخستین انقلاب به دلیل جوان بودن آن، مناسبترین اقدام تکنوکراتها برای تصاحب قدرت سیاسی، اتخاذ راه حل اول بود؛ از این رو، با توجه به ارتباط و همکاری نزدیکی که با مهندس بازرگان و اعضای نهضت آزادی داشتند، به حمایت از دولت موقت برآمدند. بزرگترین آرزوی تکنوکراتها در اوایل انقلاب، تثبیت حاکمیت دولت موقت بود؛ زیرا استراتژی دولت بازرگان تجلی اندیشه کلاست لیبرال بود؛5 بنابراین، سقوط دولت موقت باعث ناکامی تکنوکراتها در تصاحب قدرت سیاسی است و از آن به «شکست خط آزادیخواه لیبرال در برابر تهاجم گسترده عوام انقلابی و نیروهای سیاسی» تعبیر شده است.6
تکنوکراتها با سقوط دولت موقت عملا راه حل دوم، یعنی توافق عملی با نخبگان سیاسی را انتخاب کردند. به ثمر نشستن این راه حل به زمان درازی نیاز داشت که ظاهرا صبورانه در انتظار رسیدن فرصت مناسب به کارشان ادامه دادند. وقوع جنگ تحمیلی هشت ساله عراق علیه ایران، تا اندازهای فاصله زمانی را طولانیتر کرده بود؛ ولی جنگ تحمیلی، انگیزههایی قوی در گرایش برخی از نخبگان سیاسی انقلاب به توافق عملی با تکنوکراتها را بهوجود آورد. خرابی شهرها در اثر جنگ تحمیلی، تحقق انتظارات به تاخیر افتادة مردم (به دلیل وقوع جنگ تحمیلی) از انقلاب برای آبادانی و رفاه شهروندان بهترین فرصت را برای دخالت تکنوکراتها در عرصه سیاست و فرهنگ به وجود آورد.اهتمام رهبران مذهبی انقلاب برای اثبات استقبال مذهب از توسعه و سازندگی نیز یکی دیگر از دلایل دخالت تکنوکراتها در این عرصه بود. شتاب غیر منطقی برخی از نخبگان سیاسی انقلاب، مانع بهرهگیری از نیروهای متعهد متخصص کارآزموده در صحنههای جنگ و نیز تکنوکراتهای معتدل شد. آنان بدون توجه به ضرورت اصلاح نظام برنامهریزی و ساختار اداری کشور و تربیت برنامهریزان و مدیران متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی، پیش نویس برنامه پنج ساله اول و دوم را که تکنوکراتها در تدوین آن نقش داشتند، با مختصر تغییراتی به اجرا گذاشتند.7 بدین ترتیب تکنوکراتها فرصت مناسبی را برای تکمیل پروژه ناتمام خود که ریشههای فکری و اجرایی آن به قبل از انقلاب باز میگردد، با پشتیبانی اقتدار انقلابی نخبگان سیاسی و استفاده از تریبون محافل مذهبی بهدست آوردند و اجرای آن را با جدیت پی گرفتند.
پیامدهای سیاسی --- اجتماعی
نتیجه اصلی کارنامه تکنوکراتهای ایران امروز، هزینه کردن تمام توان مادی و معنوی جامعه به منظور صنعتی شدن کشور است؛ اما از آنجا که روشنفکران ایران، پیش از انقلاب، هویت «شبه مدرنیستی» پیدا کردهاند، نتیجه پروژههای نوسازی آنان نیز شبه مدرنیستی است و شاید از این هم کمرنگتر باشد؛ به طوری که تاکنون به دلیل اجرای برنامههای توسعه تکنوکراتها، به کشور توسعه یافته «شبه صنعتی» هم نزدیک نشدهایم. البته فعالیت کارگزارانِ نوسازی، نتایج مهم دیگری را نیز در پی داشته است. فرایند شبه صنعتی شدن، پایههای نظام اسلامی و آینده انقلاب و ارزشهای دینی را تهدید کرده؛ زیرا فرایند نوسازی، دنیایی شدن و دینزدایی است. برای یک جامعه صنعتی (یا شبه صنعتی)، تحمل آرمانهای انقلابی و ردای دینی و قدسیگرایی بسیار سنگین است. برنامه توسعه سکولاریستی، حکومت اسلامی را در وضعیت صدور «احکام ثانوی» و در نهایت «عرضی» شدن احکام حکومتی قرار میدهد. رشد فعالیت «مجمع تشخیص مصلحت نظام» غیر از موارد تعیین سیاستهای کلی، نشانهای از این وضعیت است.
از سوی دیگر، برنامة توسعه اقتصادی تکنوکراتها به کادر حرفهای آموزش دیده دانشگاهی به شدت نیازمند بود؛ از این رو دولت برای تامین نیروی متخصص برنامه توسعه، به دانشگاهها توجه خاصی پیدا کرده و درنتیجه ، ظرفیت ورودی و خروجی دانشگاهها افزایش جدی داشته است. پیشبینی فرصتهای شغلی در برنامه توسعه، تا اندازهای فارغ التحصیلانِ دانشگاهی را به بازار کار جذب کرد. این در حالی است که توجه دولت حکومت اسلامی به حوزههای علمیه و تحصیل کردگان آن، روزبهروز کاهش یافت. آینده شغلی و رفاه اجتماعی دانشگاهیان برای دولتِ حکومت اسلامی حائز اهمیت بود؛ حال آن که این تلقی درباره حوزویان وجود نداشت؛ زیرا حوزویان در برنامه توسعه، جایگاهی نداشتند تا توجه دولت به آنها معطوف شود. به هر حال، برنامه توسعه اول و دوم باعث شکلگیری طبقه متوسط جدیدی شد که سایه حکومت استبدادی را بر سر خود احساس نمیکند، در فضای شبه مدرنیستی فکر میکند، مینویسد و عملمیکند و در نتیجه ، خواهان نظام سیاسی مورد علاقه خود است. طبقه متوسط جدید، سخنگویان و مجریان انتظارات سیاسی --- اجتماعی خاصی هستند که از برنامه توسعه برخاسته است.8
یکی از تاثیرات مهم برنامهریزان و کارگزاران توسعه، تحول گفتمانی در نگرش و رفتار سیاسی --- اجتماعی برخی از نخبگان سیاسی درون نظام اسلامی است. بررسی این تحول را باید حول موضوع قدرت سیاسی جستوجو کرد. نخبگان سیاسی، همواره از روشها و برنامههایی حمایت میکنند که حاصل آن، کسب اقتدار سیاسی باشد. از سوی دیگر، فن سالاران برای دفع موانع توسعه در عرصه سیاست، خواهان جلب موافقت نخبگان سیاسی هستند؛ بنابراین، هر دو گروه در یک تعامل طرفینی به مقصودشان نزدیک میشوند. این تعامل سیاسی، میان بخشی از دولتمردان و تکنوکراتها به وجود آمد. برخی از نخبگان سیاسی، به واسطة پیشرفتهای اقتصادی برنامه توسعه، منزلت اجتماعی و اقتدار سیاسی مطلوبی کسب کردند و در مقابل، تکنوکراتها نیز به واسطه نقش واسطهای دولتمردان در محافل مذهبی، توانستند با کمترین موانع احتمالی، برنامه توسعه را به اجرا گذارند.
تبلور عینی این تعامل در عرصه سیاست، حزب «کارگزاران سازندگی ایران» است که مجموعهای از تکنوکراتها و صاحب منصبان دولتی هستند. نشریات [همشهری] و [ایران] ارگانهای غیر رسمی این گروه سیاسی است. گروه کارگزاران سازندگی در آغاز برنامه توسعه به دلیل عدم شکلگیری طبقه متوسط جدید و پدید آمدن بورژوازی نیمه دولتی برای کسب منزلت سیاسی --- اجتماعی مجبور به نزدیک شدن به روحانیان و محافل مذهبی بودند؛ ولی با شکلگیری طبقه متوسط جدید و پدیده بورژوازی نیمه دولتی، پایگاه اجتماعی خود را تغییر دادهاند. از شعارها و واکنشهای سیاسی آنان نیز پیداست که هر چه زمان میگذرد، جلوههای دینی و انقلابیشان را بیشتر از دست میدهند. کارگزاران سازندگی، با تغییر پایگاه اجتماعی خود نیازی به روی آوردن به روحانیان و محافل مذهبی احساس نمیکنند و پروایی از مخالفت آنها با خود ندارند.9
تاثیر گفتمان توسعه بر نخبگان سیاسی، به تغییر پایگاه اجتماعی و تبدیل نگرش دینی به سکولار (غیر دینی) محدود نشده، بلکه در آنان نوعی روحیه سوداگرانه سیاست بازان نیز به وجود آمده است.10
نقد نظریه سازگاری اندیشه تکنوکراتیک و تفکر سنتی
در اینجا لازم است به دو نکتة نادرست که دکتر غنی نژاد در کتاب تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر آورده، اشاره کنیم.11
نکته اول آن است که بهگمان غنی نژاد، اندیشه مهندسی اجتماعی با اندیشه و ارزشهای حاکم بر جوامع سنتی سازگاری دارد؛ زیرا اولا هر دو دولتمدار هستند و ثانیا اندیشه سنتی از ناحیه اندیشه تکنوکراتیک احساس خطر نمیکند و بدین ترتیب در کشورهای در حال توسعه، زمینه مناسب برای تشکیل یک بلوک قوی از ترکیب تفکر سنتی و اندیشه به ظاهر مدرن مهندسی اجتماعی به وجود میآید. دکتر غنینژاد به خصلتی از اندیشه تکنوکراتیک استدلال کرده که در حقیقت، خلاف نظرش را نتیجه میدهد:
«مهندسی اجتماعی، وسیله بسیار موجهی برای تحقق ارزشهای قومی - سنتی تلقی میشود؛ چرا که از یک سو به اینها وجهه مدرن و مترقی میدهد و ازسوی دیگر، چون در اندیشه تکنوکراتیک، سلطه علم و فن، دیگر جای چندانی برای ارزشها باقی نگذاشته، خطری از این جهت متوجه سیستم ارزشهای سنتی نیست. هدفهای اخلاقی و اجتماعی معینی در تفکر فن سالارانه وجود ندارد؛ از این رو میتواند به عنوان وسیله خوب و قابلانعطافی به کار گرفته شود.»12
غنی نژاد در کتاب خود، بزنگاههای بحث را که باید تعریف شفافی از اصطلاحات به کار رفته ارائه کند، به وضوحش احاله میدهد و این روش در بحثهای علمی، درست نیست. او پیاپی، اصطلاحاتی نظیر تفکر سنتی، اندیشه سنتی و ارزشهای سنتی و فرهنگ سنتی را در نوشته خود به کار برده است؛13 ولی در هیچ جای آن، تعریفی از «سنت» به دست نمیدهد؛ جز اینکه «سنت» یعنی «آنچه مدرن نیست». البته او این تعریف سلبی را هم ارائه نکرده و «خواننده» بدان میرسد. مفهوم «دولت» نیز بدون تعریف به کار رفته است. دولت یک پدیده مدرن است؛ لذا مفهوم آن نیز مدرن است و اگر معنای غیر مدرن آن منظور باشد، باید مخاطبان را بدان توجه داد. «دولت مدار» بودنِ فرهنگ سنتی به چه معناست؟ اگر سنت، پدیده غیر مدرن است، دولت مدار نخواهد بود و اگر مفهوم «دولت» غیر مدرن است، پس نباید پدیدهای مدرن به نام «اندیشه تکنوکراتیک»، دولت مدار باشد.14
استفاده از مشترکات لفظی نه فقط چیزی بر معرفت ما نمیافزاید که جفای آشکار بر دانش است. حال اگر منظور دکتر غنینژاد از سنت، دین و ارزشهای حاکم بر حکومت دینی باشد( نه سنتهای قومی --- قبیلهای)، در این صورت بیخطر بودن اندیشه تکنوکراتیک درباره دین و ارزشهای دینی، از اساس، توهمی بیش نیست. دلیل آن، استدلال خود اوست که «در اندیشه تکنوکراتیک، سلطه علم و فن دیگر جای چندانی برای ارزشها باقی نگذاشته». برنامهریزان و کارگزاران مهندسی اجتماعی، جامعه را به سمتی سوق میدهند که فضای حاکم بر آن از هرگونه اندیشه دینی و ارزشهای سنتی عاری میشود؛ زیرا در برنامه توسعه، جای چندانی برای ارزشهای دینی در نظر نگرفتهاند. سنت (دین و ارزشهای دینی) در آغاز اجرای برنامه توسعه برجای میماند و هر آن چه غیر دینی است، در «سبد توسعه» جای میگیرد. چنین فضای غیر دینی، همان تحقق دنیای مدرن است؛ بنابراین چگونه است که اندیشه تکنوکراتیک، فاقد ایدئولوژی است و با سایر ایدئولوژیهای دولتمدار سازگاری دارد.
به گمان غنی نژاد، انگیزههای ابزار انگارانه همواره از ناحیه تفکر سنتی (اندیشه دین) اتفاق میافتد و مدرنیته، به دور از این گونه انگیزههای مذموم است. این سنت است که به انگیزه کسب وجهه مدرن و مترقی به اندیشه تکنوکراتیک روی میآورد. حال آنکه به گفته او، فن سالاران برای اجرای طرحهای مهندسی اجتماعی یا باید قدرت را کاملا در اختیار داشته باشند، یا دستکم با نخبگان سیاسی درخصوص سیاستهای تکنوکراتیک به توافق عملی برسند. فن سالاران برای حفظ موقعیت ممتاز خود، پشت سر ارزشهای سنتی --- قومی سنگر میگیرند.15
این سنگرگیری تا زمانی است که پایگاه اجتماعی قابل اعتمادی بیرون از نظام سنتی پدید نیامده باشد. چنین فرایندی در ایران بعد از انقلاب اتفاق افتاده یا در آستانه به انجام رسیدن آن هستیم. حقیقت آن است که انقلاب اسلامی و رهبران اصیل مذهبی آن، بسیاری از جنبههای مادی و فرهنگی و مدرنیته را به دیده مثبت مینگریستند و اگر به برنامههای توسعه در اندیشه مدرن روی آوردند، نه به انگیزه کسب وجهه مدرن و مترقی که به قصد ایجاد آبادانی و توسعه وعده شده در انقلاب بود؛ اما بیشتر تکنوکراتها که در باطن با اندیشه و ارزشهای دینی سرناسازگاری دارند، مصلحت اندیشانه از فرصت موجود در راه پروژه «بسط مدرنیته» بهره گرفتند.
نکته دوم آن است که به گمان او چون گفتمان توسعه عبارت از جذب، استحاله و در نهایت مسخ مفاهیم جدید علوم انسانی است، باید عامه مردم و مغزهای متفکر جامعه، یعنی روشنفکران به معنای عام کلمه، در مقابل تبلیغات اندیشه مهندسی اجتماعی عکس العمل منفی نشان دهند؛ زیرا:
اگر افکار عمومی، در پرتو نقادی روشنفکران، پذیرای این اندیشه نباشد، واضح است که تبلیغ و اجرای طرحهای مهندسی اجتماعی، جاذبة خود را برای مبلغین تا حدود زیادی از دست خواهد داد.16
عامه مردم عکس العمل منفی خود را در مقابل تبلیغات مهندسی اجتماعی نشان دادهاند؛17 اما مغزهای متفکر جامعه (روشنفکران) چطور؟! حقیقت آن است که مغزهای متفکر جامعه ما، هنوز ظرفیت نقدپذیری را در خود ایجاد نکردهاند تا بتوانند جامعه خود را به نقدپذیری تمرین دهند. بدبختانه روشنفکران ایران امروز، کما فی السابق، بیش از آنکه در نقادی و اندیشهگری ایفای نقش کنند، «سیاستمدار» بودهاند. نمونه بارز آن دفاع جانانهای است که بیشتر روشنفکران عرصه علم و هنر از همین برنامهریزان و کارگزاران مهندسی اجتماعی کردند و از این لحاظ خود را کاملا در موضع مقابل عکسالعمل عامه مردم قرار دادند.
دفاع روشنفکری از کارگزار تکنوکرات
تاریخ 27 تیرماه 1377 در یکی از مجلات جوان، ولی اسم و رسم پیدا کرده روشنفکری، مقالهای با عنوان «یک شهردار به فروش میرسد» به وسیله یکی از روشنفکران (چنگیز پهلوان) چاپ شد. شهرداری که در این مقاله به نقد کشیده شد، از رهبران حزب کارگزاران، یعنی از جمله «مدافعان سر سخت اندیشه تکنوکراتیک (مهندسیهای اجتماعی) است.18 در مقابل این نقد تند و شفاف از حاملان گفتمان توسعه،19 مجله روشنفکری «جامعه ما»، بلافاصله در شماره بعد خود (14) سیل پاسخهای تند خود را در معرض انظار عمومی گذاشت. در جوابیهها جامعه روشنفکری نه تنها به استقبال این نقادی نرفت، بلکه نویسنده مقاله را نیز مورد بی مهری و برخوردهای تند معتصبانهای که خاص گروه زیادی از جماعت روشنفکری است، قرار داد.20
آنان به جای نقد مقاله، به نقد شخصیتی و شماتت نویسنده پرداختند و شهردار تهران را به «اسطوره روشنفکری» تبدیل کردندتا آنجا که گفته شد:
گریة [...] بیش از آن که به قول آقای پهلوان به هنرپیشگی و ضعف او بازگردد، از دیدگاه جامعه روشنفکری و مردم، به عزت و صداقت وی بازمیگردد.21
همچنین نویسنده مقاله را به «رواج لحن جاهل مآبانه» «عوام گرایانه و پوپولیستی» و نقادی از روی شکایت «خصوصی» متهم کردند. جالب اینکه مدیر مسوول همین نشریه روشنفکری که داعیه ضد فاشیستی دارد، به دفاع از اندیشه تکنوکراتیک، قبل از دیگران، مقاله «سه چهره، چند نکته» را مینویسد؛22 بنابراین، روشن نیست که چگونهمیتوان از مغزهای متفکر، یعنی روشنفکران، انتظار نقادی طرحهای مهندسی اجتماعی را داشت. البته عکس العمل مثبت روشنفکران درباره برنامهریزان و کارگزاران گفتمان توسعه، طبیعی است. عکسالعمل طبیعی آنها این نظر را قوت میبخشد که روشنفکران، مولود تحولات سیاسی --- اقتصادی هستند، نه یک پدیده مستقل فرهنگی. از این حیث، گفته یکی از اعضای حزب کارگزاران بسیار معنادار است:
در آستانه انتخابات مجلس پنجم، کارگزاران در شرایطی وارد عرصه فعالیت سیاسی شدند که جناح چپ، یک مرده سیاسی بود و ورود کارگزاران باعث احیا و تحرک آن شد.23
پینوشتها:
.1 دکتر شریعتی درباره هویت تکنوکراتها در نظام سرمایهداری غربی گفته است: «بوروکرات --- تکنوکرات طبقهای است از نظر دماغی از هر دو طبقه اصلی جامعه برتر که خود را به طبقه سرمایهدار فروخته. کارگر بازویش را به او فروخته و وی، روحش و دماغش را. ماشین را او میچرخاند. سازمانها را او اداره میکند. احزاب را او میگرداند. مطبوعات را مینویسد و چاپ میکند. دستگاههای تبلیغاتی را او راه میاندازد و همه کارها را او میکند و هیچکدام نه برای خود، برای دیگری. هیچکدام نه به انتخاب خود، به انتخاب دیگری. او همه کاره هیچ کاره است. ... رسالت، مسوولیت جایگاه طبقاتی و تشخص بارز وجودی ویژه خویش را ندارد. معنا ندارد. احساس خلا و پوچی و عبث و کینه دارد. طغیان میکند. خشمگین و نامعقول و شدیدا پوچ و خالی از محتوای وجودی است. خالی است. فلسفه میبافد و مکتب میسازد تا وجود ناموجه خویش را توجیه کند. پایگاه اجتماعی مستقل ندارد... برای خود دشمن میتراشد تا طرف یک نقیض شود. مصنوعا وارد یک تضاد دیالکتیکی ساختگی و کاذب میشود تا خود را در متن واقعیتها جای دهد. مجموعه اینها همه فاشیسم است». (مجموعه آثار، ج 12، ص 54)
جلال آل احمد تکنوکرات شدن روشنفکران را سرنوشت محتومی میدانست که در نهایت به بیارادگی و بیهویتی روشنفکری خاتمه مییافت. او در این باره نوشت: «صاحبان مشاغل روشنفکری، روز به روز بیشتر به خدمت عملی ادارات و موسسات صنعتی و بازرگانی درمیآیند و این دسته از روشنفکران، همانها هستند که بهصورت تکنوکراتها درمیآیند و تکنوکراسی را اگر به معنای «حکومت فن» یا «حکومت تکنیک» بگیریم، این حضرات همان چرخهای گرداننده دستگاهند که روزبهروز بیشتر بهسمت بی ارادگی و سلب حیثیت روشنفکری میروند». (در خدمت و خیانت روشنفکری، ج1، ص 72)
دکتر غنی نژاد از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کرده است: «تکنوکراتها، همانند جادوگران قبیله در اعصار گذشته، با ترفندهای علمی و فنی خود، تودهها و نیز نخبگان سیاسی آنها را مرعوب میکنند. این جادوگران عصر جدید همانند همتاهای قدیمی خود، مدعی علم کامل و قدرت نامحدودند. آنها این فکر را در اذهان مردم القا میکنند که گویا کلید خوشبختی و موفقیت همه را در کف دارند و اگر مردم، تمام اختیارات را به آنها تفویض کنند و تابع مطلق دستوراتشان باشند، همگی را به سر منزل رفاه و خوشبختی یا به اصطلاح امروزی توسعه میرسانند؛ در حالیکه واقعیت درست خلاف این ادعاست». (ر.ک: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 70)
.2 مهندس بازرگان، نمونهای از تکنوکراتهای عصر پهلوی است. او در آستانه اعزام به خارج به اتفاق دیگر دانشجویان اعزامی، در کاخ سلطنتی با رضاخان ملاقات کرد و تحت تاثیر شخصیت او قرار گرفت و درباره دیدارش با رضاخان و انگیزههای اعزام دانشجو به اروپا گفته است: «اعلیحضرت شاه سابق با بیان خیلی ملایم و در عین حال مطمئن و متین و با نگاه خفته و بیدار مخصوص به خود، در حالیکه تیمور تاش و مرحوم اعتمادالدوله قرگزلو وزیر معارف درطرفین قدری عقب ایستاده بودند، ما را خطاب صحبت قرار دادند... گفتند: یقینا تعجب میکنید [که] ما شما را به کشوری میفرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد. آزادی و جمهوری است؛ ولی وطن پرست هستند. شما وطن پرستی و علوم و فنون [را] به ایران سوغات خواهید آورد». بازرگان، دولت را نیروی اصلی پیشبرد اصلاح و ترقی میدانست و در باب اصلاحات حکومت رضاخان نوشته است: «در عرض 20 سال یک حملة همه جانبهای در جبهه اصلاحات و اقدامات به فرماندهی و ابتکار شاه سابق به عمل آمده و نتایج [و] موفقیتهای بزرگی نصیب شده بود: ارتش نوین و نیرومند، راهآهن سراسری (شاهکار هنر و صنعت) کارخانجات نساجی و قند و برق شاهی و دولتی، تسلیحات، دانشگاه، فرهنگ، وزارت کشاورزی، دادگستری پر طول و عرض با کاخ مجلل و تشکیلات مفصل، دارایی با شعب و فعالیتهای اقتصادی متنوع». بعدها بازرگان متوجه میشود که تمام این اصلاحات سطحی و کم محتواست. در این باره نوشت: «میدیدیم که اصلاحات و اقدامات، کمتر از حدود سفیدکاری دیوارها و مغازهها و تغییر لباس مردها و روپوش زنها تجاوز میکند. آنچه هست، ظواهر خیلی سطحی امور و تقلیدهای کودکانه فرنگ است. ندرتا توجه و تمایل به عمق و اساس است». (ر.ک: سعید برزین: زندگینامه سیاسی مهندس مهدی بازرگان ،ص 38)
.3 جمشید بهنام: ایرانیان و اندیشه تجدد، ص 119.
.4 موسی غنینژاد: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 66.
.5 سعید برزین: زندگی نامة سیاسی مهندس بازرگان، ص 272.
.6 دکتر سعید برزین، علت این شکست را در ناتوانی آزادیخواهان لیبرال در مهار جامعة انقلابی دانسته است: «اما [آزادیخواهان لیبرال] فاقد آن سیاست و پایگاهی بودند که عوام انقلابی شهرها را مهار کند. عوامی که مزه پیروزی و قدرت سیاسی را زیر دندان چشیده بودند و میخواستند گذشته را به خاطر آینده ای نامعلوم (!) قربانی کنند و روح شیطان اجتماعی را با خشونت انقلابی(!) و قهر الهی برکنند و نفس مطلقاً قدسی را حاکم نماید». (ر.ک: همان، ص 272.) در فصول قبل نیز اشاره کردیم که روشنفکران لیبرال توانایی رهبری جامعه را ندارند؛ لذا از بروز «جامعة انقلابی» واهمه دارند و از ظهور «جامعة اصلاح طلب» دفاع میکنند.
.7 یکی از اتفاقات ناگوار در مرحله تدوین (نه تصویب) برنامههای پنج ساله آن است که کادر علمی و متعهد حوزه، کمترین نقش را داشتهاند؛ به طوری که در تحقیق انجام شده به وسیله یکی از فضلای حوزه علمیه قم، از مجموع 625 نفری که در تنظیم و تصویب «پیش نویس نهایی برنامة دوم توسعه» شرکت داشتهاند، فقط یک نفر آنها حوزوی بوده که او نیز چون در پست «معاون سازمان اوقاف» قرار داشته، در یکی از کمیتههای برنامهریزی شرکت کرده است. (ر.ک: سلیمان خاکبان: درآمدی بر اسلام، توسعه و ایران، ص 35.) مشاهدات نویسنده از سازمان برنامه و بودجه و سازمان اداری و استخدامی نیز این نظر را تایید میکند.
.8 سعید حجاریان در مقالهای (1375) به سر گفتمان ترقی رایج در ایران امروز اشاره کرده است: «گفتمان توسعه یا گفتمان تکنوکراتی که عمدتا از درون سنت فکری مدرنیزاسیون و کارکردگرایی بیرون آمده، پس از انقلاب و به خصوص پایان جنگ و آغاز دوران بازسازی، میرود که به گفتمان غالب در میان کارگزاران و برنامهریزان رسمی و همچنین روشنفکران خارج از مدار قدرت بدل شود». به اعتقاد او ، مهمترین ویژگیهای این گفتمان عبارت است از: 1. باید احتیاط کرد و از آرمانهای بلند پروازانه ارزشگرایانه دست برداشت. 2. از طریق مهندسیِ پاره پارة اجتماعی (به تعبیر پوپر) میتوان در طریق ترقی قدم زد. 3. مفاهیم کشداری مانند سعادت و رستگاری، اموری شخصی است که درقاموس هر فرد معنای متفاوتی میدهد و لذا نمیتواند هدف توسعه باشد. 4. دنیا را نباید ثَنَوی دید. مفهوم ستیز را باید به رقابت بدل کرد؛ لذا باید در مفاهیم سنتی استقلال و وابستگی، تجدید نظر کرد و به جای آن «همبستگی» و تنوعات را نشاند و باید دست از «تئوری توطئه» برای تبیین عقب ماندگی برداشت. 5. این گفتمان به شدت ضد تاریخ گرایی و تعصبات ایدئولوژیک است» به گمان او، الگوی حاکم بر سیاستهای توسعه که لیبرالیزه کردن ساختار اقتصادی است، خواه ناخواه به تقویت نگره نوسازی انجامیده، آن را از اندیشهای وارداتی به گفتمان درونی تبدیل خواهد کرد. حاملان اصلی این قرائت ترقی، فن سالاران و کارآفرینان نوع وطنی است. حجاریان توصیه میکند که گفتمان سوم باید بتواند از دین، قرائتی عرفی، عصری و علمی (به معنای تحصلی) داشته باشد وگرنه همواره به عنوان عنصری خارجی تلقی خواهد شد.
(ر.ک: سعید حجاریان: «تصعید، تکامل، توسعه» (تحول گفتمان ترقی در اندیشه روشنفکران دینی)، مجله اطلاعات سیاسی --- اقتصادی، ش 113 و 114، ص 54.)
.9 دکتر حسین بشیریه تغییر پایگاه اجتماعی نخبگان سیاسی را در طیف وسیعتری که شامل کارگزاران سازندگی نیز هست، مشاهد کرده است: «طی سال گذشته (1376) پایگاههای حمایتی جدیدی بین طبقات متوسط جدید، روشنفکران و بورژوازی مدرن برای دولت درحال شکلگیری بوده است. به نظر میرسد که ائتلاف جدیدی از طبقات مدرن به عنوان پایگاه اجتماعی دولت در حال تکوین باشد. اگر طبقات اجتماعی را نه صرفا از لحاظ مواضع اقتصادی، بلکه به علاوه از حیث مواضع سیاسی و ایدئولوژیک تعریف کنیم، میتوان بهطورکلی گفت که ائتلاف جدیدی از طبقات مدرن در حال شکلگیری است. البته از لحاظ کارکنان، دولت فعلی نیز از درون نخبگان سیاسی پس از انقلاب برخاسته است ولیکن پایگاه اجتماعی آن متفاوت است...». (ر. ک: «انتخابات سال 1376 از چشم انداز مبارزات طبقاتی در ایران»، راه نو، ش 8، ص 9.)
.10 برای مثال یکی از رهبران حزب کارگزاران سازندگی گفته است:« کارگزاران بیشتر یک محفل هستند تا یک حزب و لذا ما با هر کس به هر مقدار که موضع مشترک داشته باشیم ائتلاف میکنیم. ما سیاسی کار هستیم. وقتی نتوانستیم با جامعه روحانیت به توافق برسیم، با آقای... همراه شدیم. در صدر اسلام هم سیاسی کار میشد». (ر.ک: روزنامه کیهان، یک شنبه 15/1/1378)
.11 از نوشتههای دکتر غنی نژاد به دست میآید که یکی از ویژگیهای معرفتی او آن است که هر آنچه مذموم و کژ و غیر علمی است، مربوط به اندیشه و ارزشهای سنتی بوده، اندیشه مدرنیته از این خصلتهای ناپسند پاک و منزه است. یک نمونه این مطلب را در اینجا آوردهایم و به نمونه دیگر در بحث «خشونت» اشاره خواهیم کرد.
.12 موسی غنینژاد: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 66.
.13 در بخش اول کتاب او، صفحهای نیست که دست کم دو یا سه بار این اصطلاحات را بهکارنبرده باشد.
.14 او برای گریز از پاسخ به این سوال، از اندیشه تکنوکراتیک، به اندیشه به ظاهر مدرن تعبیر میکند (موسی غنینژاد: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 67.)؛ حال آنکه چنین چیزی را اول بار از او شنیدهام. اندیشه مهندسی اجتماعی یک پدیده مدرن است و کاملا ریشه در مدرنیته دارد.
.15 موسی غنینژاد: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 66 و 67.
.16 موسی غنینژاد: تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص 69.
.17 انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری اسلامی در سال 1376 شکل عینی این عکس العمل منفی عامه مردم بود؛ ولی ناگهان مدرنهای رهزن از راه رسیده و آب را گل آلود کردند و عامه مردم را در حیرت و آشفتگی فکری قرار دادند. به فصل آخر کتاب رجوع کنید.
.18 یکی از رهبران این حزب درباره پایبندیشان به ایدئولوژی توسعه گفته است: «شعار توسعة آقای... راه به جایی نمیبرد و چون ایران همانند امریکا و روسیه، کشوری دارای منابع غنی است که لازم است توسعه اقتصادی را سر لوحه عمل خود قرار دهد، لذا ما [=کارگزاران] بحث توسعه اقتصادی در مقابل توسعه سیاسی و فرهنگی بر اساس همین تفکر راه انداختیم». (ر.ک: روزنامة کیهان، یکشنبه 15/1/1378)
.19 ناقد [=چنگیز پهلوان] اعتقاد داشت که: «در جریان دستگیری و محاکمه شهردار تهران، داوریها و قضاوتهایی به زبان آمد که به نظر من اهمیتی بیش از دستگیری خود شهردار دارد. این تصور رواج داده شد که گویا اگر این شهردار نمیبود، شهر تهران «نه در زبالهدان تاریخ، که در هاویه ما قبل خلقت فرو میرفت.» این گونه داوریهای افراطی را مردم عادی برزبان نراندهاند؛ بلکه کسانی طرح کردهاند که ادعای دمکراسی، اصلاح اجتماعی و مدرنیته را دارند... دوران شهرداری [...] داستانی پایان نایافتنی از خودسریهای یک مدیر شهری است که در نوع خود بی سابقه و حیرتانگیز است. از افراد مختلف شنیدهام که [...] گفته بوده است: این شهر را باید مانند رضا شاه چکمه به پا اداره کرد.... زباله دانی که [...] فراهم آورد، ابعادی غیر قابل تصور به خود گرفت. او موجب رواج فسادی در شهر تهران شد که بی تردید نه تنها بهعنوان یک الگو، سراسر کشور را در برگرفت، بلکه سالهای سال طول خواهد کشید تا بتوان این نوع از مدیریت را کنار گذاشت و از مدیران کشور انتظار داشت که طبق ضوابط به فعالیت بپردازند... . شهردار در هیچ موردی نخواست نظر شهرنشینان تهرانی را بپرسد و بنابر تمایلات آنان دست به اقدام بزند... . شاید بتوان گفت که هیچ کس به اندازه [...] در ترویج فساد اخلاقی در این کشور موثر نبوده است. اخلاق کاسبکارانه در چارچوب حکومت، چیزی است که ترویج گسترده آن مدیون [...] است... تردید ندارم که شهردار چیزی را به وجود آورد که در عرف زبان جامعه شناختی، آن را «باند مافیایی» میگویند. این باند، بازوی اجرایی شهردار بود و از طریق حساب مدیران، پاداشها و کارمزدهایش را دریافت میکرد. ... وسیله دیگر مدیریت این شهردار ایجاد یک شبکه قدرت بود. او با راه اندازی روزنامه و برنامههای اختصاصی که بلندگوی شخصی وی بودند، نظریات خاصی را منعکس میکرد که تنها با بهرهگیری از امکانات مالی شهرداری ممکن میشود. ... توسعه تهران، در اساس توسعهای بوده است آمیخته با فساد، خود رایی، متمرکز، ضد شهرنشینان، و خلاصه توسعهای دیکتاتوری مآبانه و به اصطلاح امروزیها ضد جامعة مدنی، یعنی ضد عنصر شهروندی به معنای عام کلمه». (ر.ک: راه نو، ش 13، ص 4)
.20 عکس العمل منفی جامعه روشنفکری از این مقاله، از گزارشی که نشریه راه نو در شمارة بعد (14) داده، روشن میشود: «انتشار مقالة «یک شهردار به فروش میرسد» به قصد فتح باب گفتوگو در مورد مسائل مبتلا به جامعه ما از منظرهای گوناگون بود؛ اما متاسفانه نوشته آقای پهلوان، لحنی غیر قابل قبول داشت. راه نو از بابت درج این بخشها جدا از همگان پوزش میخواهد و انتظار دارد که این سهو را بر او ببخشایند... انتشار مقاله مذکور انعکاس گستردهای داشت، از جمله این که زنگ تلفن راه نو بیمبالغه، دمی قطع نمیشد. خوانندگان که شامل بسیاری از چهرههای فرهنگی نامدار میشدند، میخواستند نظر خود را در مخالفت با آن مقاله ابراز کنند». (ر.ک: راه نو، ش14،ص8)
.21 و یا گفته شد: « [...] تنها مدیری است که در فضای تعدیل و تعطیل فرهنگ و سیاست و حواله شدن همه چیز به قاعده سوداگری و بسط بازارها، توسعه فرهنگی و تکثر سیاسی را چاشنی فعالیت شهرداری نمود و بدون طرح شعارهای تند سیاسی، اطلاع رسانی از حقوق ملی و مدنی را بسط داد». «برجستهترین ویژگی این نوشتهها اصرار در ارائه نظرگاههای مخالف با سایر روشنفکران و تحقیر جریان روشنفکران ایران است. ... این بار آقای دکتر پهلوان نه تنها همچون همیشه نظر روشنفکر ایرانی را نمیپسندد؛ بلکه در ادامه توهین به شهردار و مدیران شهرداری، روشنفکران را به حرکت در پس تودهها و «دفاع از چیزی» متهم میکند که از آن اطلاع درستی.. ندارد». (همان، ص 9.) «در واقع آقای پهلوان از این عصبی و ناراحتند که در یکی از معدود موارد در سالهای اخیر، روشنفکران، فعالانه وارد عرصة اجتماع شدهاند و به روشنگری اذهان عمومی پرداختهاند و اتفاقا ایشان دراین جریان حضور ندارد». (همان، ص 11.) البته چنگیز پهلوان در شماره بعد راه نو (15)، در مقاله خلاف جریانی به این نقدهای «روشنگرانه روشنفکری» پاسخ میدهد.
.22 مدیر مسوول راه نو در مقالة «اولین فاشیست شیطان است» (کیان، ش 39) در تبیین ماهیت فاشیسم مکررا به گفتههای دکتر شریعتی استناد کرده است؛ از جمله به این عبارت شریعتی که: «پس فاشیسم زاییده ایجاد طبقة تکنوکرات در آلمان است»؛ ولی ظاهرا او گفتههای خود را در این مقاله (اولین فاشیست شیطان است) فراموش کرده، از رهبر حزب وفادار به گفتمان توسعه دفاع میکند. او گفته است: «دفاع کنونی روشنفکران و دیگر شهروندان از [...]در چارچوب رویارویی جبهه انحصار و جبهه دوم خرداد قابل فهم است»؛ سپس در توجیه علمی اعمال شهردار تهران برآمده که: «توسعه آمیخته با فساد» مطلوب نیست و روشنفکران و مردم، خواهان «توسعه آمیخته با فساد» نیستند؛ اما پرسش این است که آیا توسعه فارغ از فساد ممکن است؟ از منظر جامعهشناختی، فساد از «عواقب ناخواسته... توسعه و نو سازی است» در این توجیه، رگههایی از اندیشه تکنوکراتیک مشاهده میشود. دست آخر هم ژست ضد فاشیستیاش را به یاد آورده و گفته است: «هدف تمامیت خواهان، نابودی، تفرر» و دگر اندیشی است و این یعنی فاشیسم. گفتمان فاشیستی، فرزند گفتمان طالبانی است. نادیده گرفتن این نکات در تحلیل رویدادهای کنونی ایران، هر تحلیلی را ناقص و غیر واقعی میسازد». (ر.ک: راه نو، ش 14، ص 6)
.23 روزنامه کیهان، پنجشنبه 19/1/1378.
فن سالاران متجدد، پروژه نوسازی را از اقتصاد و با صنعت محوری سرمیگیرند؛ زیرا به دلیل علایق حرفهای و معطوف شدن توجهشان به جنبههای عینی تمدن غربی (تکنولوژی) صنعت را محور توسعه و سازندگی کشور میدانند؛ بنابراین در ظاهر به فقدان ایدئولوژی تظاهر میکنند و آمادگی همکاری با هر دولتی را دارند؛
با وقوع انقلاب اسلامی، بخشی از تکنوکراتها که به رژیم استبدادی وابسته بودند یا نمیخواستند با دولت انقلابی همکاری کنند، از کشور خارج شدند وعده زیادی از آنان، با همان هویت و ایدئولوژی بر جای ماندند.
بزرگترین آرزوی تکنوکراتها در اوایل انقلاب، تثبیت حاکمیت دولت موقت بود؛ زیرا استراتژی دولت بازرگان تجلی اندیشه کلاست لیبرال بود؛
یکی از تاثیرات مهم برنامهریزان و کارگزاران توسعه، تحول گفتمانی در نگرش و رفتار سیاسی --- اجتماعی برخی از نخبگان سیاسی درون نظام اسلامی است. بررسی این تحول را باید حول موضوع قدرت سیاسی جستوجو کرد.
عامه مردم عکس العمل منفی خود را در مقابل تبلیغات مهندسی اجتماعی نشان دادهاند؛
مغزهای متفکر جامعه ما، هنوز ظرفیت نقدپذیری را در خود ایجاد نکردهاند تا بتوانند جامعه خود را به نقدپذیری تمرین دهند.