دیکتاتوری و نوسازی در ایران
آرشیو
چکیده
نگارنده در این مقاله به تحلیل پدیده دیکتاتوری و روند مدرنیزاسیون [نوسازی] در ایران پرداخته است. تحلیل تاریخی و فرهنگی ارائه شده در این مقاله در خصوص چگونگی شکل گیری قدرت استبدادی و دیکتاتوری و تلاش غرب برای اجرای شکل خاصی از نوسازی اقماری در ایران خواندنی و درخور توجه است.متن
دیکتاتوری و نوسازی در ایران
نگارنده در این مقاله به تحلیل پدیده دیکتاتوری و روند مدرنیزاسیون [نوسازی] در ایران پرداخته است. تحلیل تاریخی و فرهنگی ارائه شده در این مقاله در خصوص چگونگی شکلگیری قدرت استبدادی و دیکتاتوری و تلاش غرب برای اجرای شکل خاصی از نوسازی اقماری در ایران خواندنی و درخور توجه است.
تعیین سرنوشت ایران آشوب زده پس از انقلاب مشروطه، نتیجه قراردادی بود که میان صاحبان شمشیرداخلی با یکی از قدرتهای بزرگ خارجی، یعنی انگلیس، بسته شده بود. متجددین غربگرا، هنگام عقد قرارداد تعیین سرنوشت حضور نداشتند یا، به تعبیر درستتر، دعوت نشده بودند. نخبگان اندیشمند جهان سرمایه داری، عمیقا پیبرده بودند که در کشورهای سنتی ریشه دار، چیزی جز نوسازی آنها نمیتواند حاکمیت سلطه جویانه غرب را تضمین کند. خاماندیشی است اگر گمان کنیم که یکی از پیامدهای نوسازی کشورهای زیر سلطه، استقلال و آزادی و پیوستن به خانواده جهان سرمایهداری است. مدرنیزاسیون کشورهای توسعه نیافته، موانع سلطه عقلانیت مدرن را مرتفع میکند. استعمارگران غربی برای رسیدن به این مقصود، در آن دسته از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکایی که از اقتدار و میراث سنتی کهنی برخوردار نبودند، مستقیما وارد عمل شدند و ماموران آنها عوامل اصلی نوسازی بودند، ولی در کشورهایی که دارای فرهنگی مقتدر، پیچیده و ریشهدار بودند، ناگزیر اهداف استعماری را به طور غیر مستقیم عملی کردند. در کشورهای نوع اول، بازگانان و مبلغان مسیحی بیشترین نقش را در تغییر وضعیت اقتصادی و فرهنگی داشتهاند. سفر دوم مبلغان مسیحی به کشورهای آفریقایی، معمولا به دستور حکومتهای استعماری انجام میگرفت، نه به عنوان فرستاده یک انجمن تبلیغی. «دیوید لیونیگستن»، مبلغ مشهور انگلیسی، در سفر دومش (سال 1859 تا 1864) فرستاده حکومت بریتانیا بود که آن را به قصد گشودن راهی بازرگانی تا رودخانه «زامبزی» در قلب آفریقا انجام داد.(1) فعالیت تبلیغی مسیونرهای مسیحی کاملا در جهت خواست استعمارگران غربی یعنی تخریب سنت بود؛ نویسندگان کتاب انسانشناسی فرهنگی در این باره نوشتهاند:
«مبلغان مسیحی غالبا بر این باور بودند که برای درآوردن مردم بومی به دین مسیحیت، بهتر است فرهنگهای سنتی شان را به گونهای منظم بی اعتبار سازند و از این طریق، آنهارا از باورداشتها و عمل کردهای مذهبیشان جدا نمایند.»(2)
مبلغان مسیحی از طریق آموزش و پرورش کلاسیک اروپایی، در نوسازی فرهنگ بومی مردم موثر بودند. آفریقاییان مثل مشهوری دارند که نتیجه نهایی کارمبلغان مسیحی اروپایی را بازگو میکند. آنها میگویند:
«هنگامی که سفیدپوستان به سرزمین ما آمدند، ما زمین داشتیم و آنها انجیل، اما اکنون ما انجیل داریم و آنها زمین.»(3)
در کشورهای دارای فرهنگ پیچیده و ریشهدار، سلطه مستقیم برای جهان سرمایهداری استعمارگر امکانپذیر نبود؛ از این رو، نخبگان سیاسی و نظامی امپریالیسم غربی (انگلستان، روسیه و آمریکا) برای تحکیم سلطه خود بر این کشورها، چارهای جز به کارگیری روشهای غیر مستقیم نداشتند. راههایی که سرمایهداری نو در تحکیم و بسط سلطه بر این گونه کشورها تجربه کرد عبارتند از: حمایت و اقدام در جهت روی کار آمدن دولتهای مقتدر غرب گرا و متمرکز کردن اقتدار دولت، اعزام مستشاران سیاسی، اقتصادی و نظامی برای ساماندهی نهادهای نوین دولتی، تربیت نیروهای بومی وابسته به غرب در داخل و خارج کشور، حمایت از احزاب سیاسی غرب گرا، رواج فعالیت انجمنهای سری فراماسونری و عضوگیری از میان نخبگان سیاسی و فرهنگی سرسپرده، اعمال سلیقه در برنامههای نوسازی کشورها از طریق سازمانهای بینالمللی غربی مانند صندوق بینالمللی پول، شورای امنیت سازمان ملل کمیسیون حقوق بشر، یا تعهدات نظامی از طریق کشورهای همسایه.
روش عمومی در تحقق مراحل حاکمیت استعمار آن است که در مرحله اول، از به قدرت رسیدن نظامیان اقتدارگرای وابسته پشتیبانی میشود و در مرحله بعد از تثبیت حاکمیت رژیم وابسته، برنامه «نوسازی اقماری» در دستور کار آن دولت غرب گرا قرار میگیرد. نتیجه عینی این نوسازی، هیچ گاه افتخار ورود به جهان سرمایهداری نو و گذر از دروازه تمدن جدید نخواهد بود، بلکه در نهایت کشوری مترقی و مدرن جهان سومی شناخته میشود؛ کشور مدرن جهان سومی آن است که فقط در بخشهای صنعتی، خدماتی و فرهنگ مصرفی سوداگرایانه با دنیای مدرن غربی همکاری نزدیک خواهد داشت، اما در بخش تولید دانش و فرهنگ بنیادی، امکان همفکری جدی با اندیشهگران غربی پیدا نمیکند. نیروهای نوگرا، خواسته یا ناخواسته در چارچوب برنامه «نوسازی اقماری» میاندیشند و عمل میکنند؛ بنابراین، نگاه سرمایهداری نو به روشنفکران جهان سومی، ابزار گونه است و آنان را به چشم نیروهای «خودی» نمینگرد.
پروژه نوسازی اقماری
سیاست قدرتهای بزرگ غربی (انگلستان، روسیه و آمریکا) در برخورد با ایران، براساس پروژه نوسازی اقماری بوده است. برای این قدرتهای بزرگ مهم بود که نگذارند در ایران رژیمی متخاصم تاسیس شود تا با به خطر انداختن منافع حیاتی آنها یا با ایجاد پایگاهی استراتژیک به نفع نیروهای دیگر و علیه آنها موقعیتشان را تضعیف کند. برپایی دولتی مرکزی اقتدارگرا و وابسته به غرب که بتواند بر هرج و مرج و کانونهای مختلف تصمیمگیری فایق آمده، برنامه نوسازی را در دستور کار خود قرار دهد، برای استعمارگران غربی کاملاً حایز اهمیت بود. عوامل متعددی در اوایل قرن بیستم، نخبگان سیاسی انگلستان را به اتخاذ سیاست «سلطه غیرمستقیم» واداشت. انگلیس در وضعیتهای بحرانی - مانند جنگهای ایران و روس - همواره از تعهدات خود با ایران شانه خالی کرد و این امر، زیانهای جبران ناپذیری را بر ایران وارد آورد. از طرفی، به موجب قرارداد سال 1907، ایران زیر سلطه مستقیم روس و انگلیس و براساس قرارداد سال 1919، کاملاً تحتالحمایه انگلستان قرار گرفت. این قرارداد، بدون تصویب نمایندگان مجلس اجرا شد. این گونه سیاستهای استعماری انگلستان در ایران، ذهنیتی بسیار منفی برای مردم و سیاستمداران ایران به وجود آورده بود و این ذهنیت، انگلیسیها را به حضور در پشت صحنه ترغیب میکرد. فرمانده نیروی انگلیسی در ایران درباره تاثیر منفی قرارداد 1919 چنین مینویسد:
«به نظر میرسد بتوان درک کرد که این قرارداد تا چه حد در ایران منفور بود و عموم، چقدر از کابینه وثوق قبل از سقوط، متنفر شده بودند. اعتقاد بر این بود که هدف از این قرارداد، واقعا از بین بردن استقلال ملی است و نخست وزیر، مملکت را به انگلیس فروخته است و پنهان کاری در انعقاد قرارداد، این واقعیت که مجلس نیز حضور نداشت و به کاربردن نادرستترین روشها برای انعقاد قرار داد... همگی این باور را تقویت کرد که بریتانیای کبیر در واقع از دشمن دیرین، روسیه بهتر نیست. این احساس به وجود آمده بود که بریتانیا به هر نحوی باید از کشور بیرون برود. شورشهای آذربایجان و ایالات سواحل خزر و گسترش تبلیغات بلشویکها نتیجه این احساسات بود؛ چون این تصور وجود داشت که بلشویسم نمیتواند بدتر (از انگلیسیها) باشد و شاید، اگر ادعاهای بلشویکها مبنی بر تامین عدالت برای ستمدیدگان راست باشد، بهتر هم باشد.»(4)
وزیر مختار آمریکا در ایران نیز در گزارشی برای کشور متبوع خویش مینویسد:
«وطنپرستان ایرانی مدعی هستند که این معاهده (1919) به معنای این است که انگلستان ایران را تحت قیمومت خود قرار داده است.»(5) از طرفی با اندک تغییری در گفته خانم نیکی کدی، انگلیسیها در سال 1921 (1300ه-.ش) میدیدند که تبدیل ایران به کشوری تحتالحمایه آنها و تحقق مقاصد استعماری از طریق قرارداد 1919 تقریبا غیر ممکن است؛ لذا به تشکیل دولتی مرکزی قوی متمایل شدند(6) تا بدین وسیله، هم نیروهای داخلی ضدانگلیسی، مانند جنگلیها را سرکوب کنند و هم نیرویی قوی در برابر نفوذ روسها در ایران باشد.»
دکتر محمد مصدق در بخشی از مدافعات خویش در جلسات «دیوان بینالمللی دادگستری» که به دلیل شکایت انگلیس علیه دولت ایران تشکیل شده بود، به اختصار و صریح اشاره میکند که درتاریخ روابط ایران و انگلیس، چیزی جز ضرر برای ایران و نفع برای انگلستان وجود نداشته است. وی میگوید:
«تاریخچه روابط ایران و انگلیس طولانیتر از آن است که بخواهم در این جا به تفصیل آن را بیان کنم. همین قدر باید بگویم که در قرن یازدهم، ایران میدان رقابت دو سیاست امپریالیستی روس و انگلیس بود. چندی بعد دو حریف با هم کنار آمدند و در 1907 کشور ما را به دو منطقه نفوذ تقسیم نمودند. سپس هنگامی که امپراتوری تزاری واژگون گردید و اتحاد جماهیر شوروی گرفتار انقلاب داخلی شد، بریتانیای کبیر که از میدان جنگ فاتح بیرون آمده و در خاورمیانه بلامنازع و بیرقیب بود، از فرصت استفاده نمود و خواست با عقد قرارداد 1919 که عنان امور کشوری و لشکری را با به دست افسران و کارشناسان انگلیس میسپرد، ایران را منحصراً در تحت اختیار و تسلط سیاسی و اقتصادی خود قرار دهد. بالاخره چون آن قرارداد هم با مقاومت شدید آزادی خواهان و وطنپرستان مواجه گردید، دیپلماسی انگلیسی برای این که سیاست خود را به صورت دیگری عملی سازد، رژیم دیکتاتوری را که بیست سال از آن حمایت نمود، بر سرکار آورد و منظور اقتصادی سیاست انگلیس از تمهید این وسایل این بود که با انحصار نفت، کشور ما را تصاحب نماید و به این ترتیب، آن چه میبایست موجب ثروت ملی ما شود، منشا بلیات گوناگون و مصائب طاقتفرسای ما گردید و این سلطه به وسیله کمپانی صاحب امتیاز عملی میگردید؛ یعنی علاوه بر این که نفت ما را به سوی انگلستان میکشانید، به ضرر ایران، فواید کثیر مالی عاید انگلستان میساخت.»(7)
قرن بیستم فقط قرن دگرگونی دیکتاتورهای وابسته به غرب نبود، بلکه قرن جابهجایی ابرقدرتهای غربی نیز بود. انگلستان از دو جنگ جهانی فاتح بیرون آمده بود. پیروزمندتر از آن، کشور آمریکا بود که با کمترین خسارات جنگی، بیشترین نفع را به دست آورده بود. آمریکا در نظر نخبگان سیاسی انگلستان، رقیب تازه نفسی بود که مناطق تحت نفوذش را تهدید میکرد. در عین حال، رقیبی مانند روسها هم نبود که نتوانند در تقسیم منافع حیاتی با یکدیگر کنار بیایند. توسعه اقتدار سیاسی، اقتصادی و نظامی آمریکا باعث گستردهتر شدن منافع این کشور در سطح نظام بینالملل شد. با افزایش این اقتدار در خاورمیانه، ایران برای آمریکاییان نقش محوری پیدا کرد. کشف منابع نفتی و بازار مهم مصرفی ایران، اهمیت چنین نقشی را در نظر نخبگان سیاسی آمریکا برجستهتر مینمود. میلسپو، مستشار آمریکایی در ایران، که در جریان اکثر مذاکرات مربوط به نفت ایران قرار داشت، در سال 1921 سعی کرد که سیاست وزارت خارجه کشور متبوعش را چنین جمعبندی کند: سیاست ما در منطقه باید براساس افزایش منافع آمریکا، حفظ پرستیژ این کشور، افزایش منافع ایران، مبارزه علیه تقسیمبندی شوم مناطق نفوذ روسیه و انگلیس و حفظ اصل درهای باز باشد و تمام اینها درصورت امکان باید با تفاهم دوستانه انگلستان پیش برود. گرچه انگلستان موقعیت خاصی در منطقه ندارد، ولی حداقل دارای منافع حیاتی خاصی در منطقه است که ما از آنهابرخوردار نیستیم.(8)
کودتای 28 مرداد، نقطه عطف نوسازی اقماری
بنابریک نظر، کودتای 28 مرداد سال 1332 بیش از آن که آمریکایی باشد، انگلیسی است ؛ زیرا طرحریزی کودتا و برخی اقدامهای پنهانی و علنی علیه دولت دکتر مصدق، از جانب انگلیس بود و آمریکاییان بیشتر نقش مجریان و گردانندگان اصلی کودتا را داشتند.(9) بر این اساس، احتمالا انگلستان از آن رو نقش اجرایی کودتا را تماما به آمریکاییان واگذاشت که ذهنیت منفی ایرانیان نسبت به خود را تا اندازهای پاک کند. باری روبین میگوید:
«انگلیسیها برخلاف آمریکاییها، درباره نقش حساسی که در این کار داشتند، سکوت اختیار کردند و گناه همه مسائل بعدی را بر گردن آمریکاییها انداختند.»(10)
ممکن هم هست که انگلیسیها به ناتوانی خود در براندازی دولت دکتر مصدق، پی برده بودند و به ناچار در تقسیم منافع در ایران وارد معامله با آمریکاییان شدند. به هر حال، گرداننده اصلی کودتای 28 مرداد، یعنی آمریکا، سهمی برابر یابیش از سهم انگلستان را در ایران به چنگ آورد و سلطه آمریکا بر ایران از همین تاریخ آغاز شد. در این تاریخ، سیاست محافظهکارانه آمریکا درباره دولت مصدق، با روی کار آمدن حکومت جدید واشنگتن به رهبری ژنرال آیزنهاور تغییر کرد و آمریکا با شعار، «خطر نفوذ کمونیسم» به حمایت از انگلستان وارد عمل شد. دکتر مصدق برای جلب حمایت اقتصادی و سیاسی آمریکا، در بخشی از نامهای خطاب به آیزنهاور چنین نوشت:
«اکنون در اثر اقدامات شرکت سابق و دولت انگلستان، ملت ایران در برابر مشکلات اقتصادی و سیاسی بزرگی قرار گرفته است که ادامه این وضع از نظر بینالمللی نیز ممکن است عواقب خطرناکی داشته باشد و اگر در این موضع کمک فوری و موثری به این مملکت نشود، شاید اقداماتی که فردا به منظور جبران غفلت امروز به عمل آید، خیلی دیر باشد.»(11)
آیزنهاور پس از تاخیر طولانی (بعد از 36 روز) پاسخ ناامیدکنندهای به دکتر مصدق داد. رییس جمهور آمریکا از دولت مصدق تلویحا خواست که در حل وفصل اختلاف نفت با انگلستان، بیش از این درباره غرامت و قرارداد نفت سرسختی نکند. آیزنهاور در بخشی از پاسخ به نامه نخست وزیر ایران میگوید: هر گاه حکومت دول متحده بخواهد به میزان معتنابهی از طریق اقتصادی به ایران کمک کند، در حق مودیان مالیاتی آمریکاشرط انصاف را رعایت نکرده است.
همین طور بسیاری از مردم آمریکا تا وقتی که اختلاف نفت، حل و فصل نگردیده است، با خرید نفت ایران از طرف حکومت دول متحده، عمیقاً مخالفت خواهند کرد.(12)
نخبگان سیاسی و نظامی آمریکا چنین پاسخی را در وضعیتی به دکتر مصدق دادند که به موفقیت کودتای تدارک شده سیا در ایران دلگرم بودند. ریاست عملیات سیا در ایران به عهده کرمیت روزولت گذاشته شد. وی به اتفاق دیگر ماموران سازمان سیا (ژنرال شوارتسکف، بیل هرمن، فرد زیمرمن) و به کمک زاهدی و کمیته مخفی او و برادران رشیدیان، توانست ارتشیان عالیرتبه، سلطنتطلبان و اوباش را برای انجام کودتای نظامی بسیج کند. روزولت درباره تامین هزینه عملیات کوتا، در مصاحبه با روزنامه لوسآنجلس تایمز گفته است:
«مبلغ یک میلیون دلار برای ترتیب دادن تظاهرات خیابانی به منظور سقوط دولت ناسیونالیسم مصدق که سیصد کشته به جای گذاشت، در اختیار ما بوده که حدود هفتاد و پنج هزار دلار آن خرج شده است و بقیه پول را در گاو صندوق مطمئنی گذاشتیم و پس از پایان عملیات، این مبلغ به شاه تحویل داده شد.»(13)
آمریکا و انگلیس از طریق کودتای 28 مرداد، مجدداً دیکتاتوری را به قدرت رساندند که بتواند منافع حیاتی، ولی نامشروع آنها را تضمین کند؛ به همین دلیل پس از کودتا در سطح گستردهای به حمایت اقتصادی، سیاسی و نظامی از شاه ایران اقدام کردند. شاه، کمک مالی فوقالعادهای به ارزش 145 میلیون دلار از ایالات متحده دریافت کرد تا دولت را از ورشکستگی نجات بخشد؛ روحیه سلطنتطلبان را بالا ببرد و به جامعه تجاری کشور اعتبار و اطمینان بدهد. شاه، همچنین، از همکاریهای فنی سازمانهای اطلاعاتی اسراییل (موساد)، سیا و اف.بی.آی برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال 1336 استفاده کرد. او با کنار گذاشتن پافشاری مصدق درباره جزئیات ملی کردن صنعت نفت، اصل تقسیم منصفانه سود را پذیرفت وبا کنسرسیومی متشکل از چند شرکت نفتی انگلیس و آمریکا قرارداد بست. شاه در دهه 1330 به ویژه بر طبقه روشنفکر و کارگر کاملا مسلط شد و از طریق استانداران، ژاندارمری و شهربانی به شدت بر انتخابات مجلس شورای ملی و سنا نظارت میکرد و برای نشان دادن چهرهای دموکراتیک و پایبند به ارکان جامعه مدنی، دو حزب سلطنتطلب ملیون، به رهبری دکتر منوچهر اقبال، و حزب مردم، به رهبری اسدالله علم، را تاسیس کرد.(14)
تلقی درجه دومی غربیان از ایران
ابرقدرتهای غربی در مرحله تاسیس دولت مدرن در کشورهای رشد نیافته غیر غربی (مانند ایران) برخلاف سنت رایج در کشورهای مدرن که از عناصر فرهنگی مدرن در ساخت سیاسی بهره میگیرند، هیچ توجهی به این عناصر نداشتند و هیچ گونه ارزشی برای اندیشهگران متجدد قائل نبودند. توجه آنها در مرحله تاسیس، به نخبگان سیاسی و نظامی وابسته، درباریان و فرصتطلبان سست عنصر بوده است. در نظر سرمایهداری نو، روشنفکران جهان سوم، متجددان غیر خودی درجه دومی هستند که کارکرد آنها در این گونه کشورها، ابزاری و در خدمت بسط پروژه «سلطه سرمایهداری غرب» است. برای سرمایهداری نو، روشنفکر بومی مستقل، کاملا نامفهوم است و اگر چنین روشنفکری درنقطهای از جهان سوم ظهور کند، سرسختانه در برابر او میایستند و تا مرز سرکوب نهضتهای اصلاحطلبانه روشنفکران مستقل پیش میروند.
تلقی درجه دومی غربیان درباره کشورهای جهان سوم، محدود به اطلاق آن بر روشنفکران نمیشود، بلکه تمام مفاهیم مدرن را در برمیگیرد؛ مفاهیمی مانند دموکراسی، جامعه مدنی، لیبرالیسم، توسعه، حقوق بشر، آزادی و اقتصاد با برداشت درجه دومی به کشورهای جهان سوم منتقل میشود. تمام مفاهیم مدرن در صورتی در کشورهای توسعه نیافته مشروعیت پیدا میکند که اصل سیطره سرمایهداری غرب را پذیرفته باشند. برنامه نوسازی و اصلاحطلبی در چارچوب نظام بینالملل غربی و بر مبنای قواعد بازی تعریف شده از سوی غربیان، معنا پیدا میکند. درغیر این صورت، مفاهیم مدرنی که روشنفکر مستقل به کار میگیرد، از معنا تهی خواهد بود. غربیان علاقهای به آن نوع نظامهای دموکراتیکی که آلنده، رییس جمهور انتخابی شیلی، و دکتر مصدق، نخست وزیر ایران، در جست و جوی آن بود، ندارند، بلکه در نظر آنها این گونه نظامها غیردموکراتیک هستند. سردونالد لوگان که از سال 1947 تا 1957 در سفارت انگلیس در تهران و سپس در وزارت خارجه خدمت کرده است، در مورد مصدق میگوید:
«سیاست ما بر این است که هرچه زودتر از شر مصدق خلاص شویم. ماعقیده داشتیم که هیچ خیری از ناحیه او عاید ایران نمیشود. دو سالی که بر سر کار ماند، برای اثبات عقیده ما خیلی طولانی بود. او هیچ کاری برای ایران انجام نداد.»(15)
اگر برای دولتمردان انگلیس، برقراری روابط منصفانه با دولت مصدق امکانپذیر نبود، با به قدرت رسیدن سرکرده کوتاچیان 28 مرداد، (سرلشکر زاهدی) زمینه برقراری روابط مجدد فراهم شد؛ زیرا در ایران، دولتی روی کار آمده بود که از پیچیدگی مسائل نفت به سادگی میگذشت و از نظام دموکراتیک مستقل نیز سخن نمیگفت. آنتونی ایدن، وزیر خارجه انگلیس، در بیستم اکتبر سال 1953 (28 مرداد ماه سال 1332) در مجلس عوام اظهار کرد:
«امیدوارم فصل جدیدی در تاریخ ایران باز شده باشد. دولتی جدید در آنجا بر سر کار آمده است و دولت علیاحضرت ملکه انگستان، صمیمانه مایل است که دست دوستی خود را به سوی آن دولت و مردم ایران دراز کند. دولت ایران آگاه است که ما حاضر به برقراری مجدد روابط سیاسی خود هستیم. اگر این کار عملی باشد، آنگاه بهتر میتوانیم با یکدیگر درباره مسائل پیچیده نفت ایران به گفتوگو بپردازیم. مایلم بگویم که دولت ایالات متحده، صمیمانه با ما در این خصوص همکاری میکند.»(16)
رئیس جمهور وقت آمریکا، آیزنهاور، فقط حمایت اقتصادی و سیاسی از دولتهای خواهان حکومت مستقل را مشروط به رضایت مالیاتدهندگان آمریکایی میدانست، ولی حمایت از کودتاچیان وابسته را مشروط به رضایت مودیان مالیاتی نکرد. در چهاردهم شهریور ماه سال 1332، لویی هندرسون، سفیر وقت آمریکا در ایران، دولت ایران را مطلع کرد که بنا به تصمیم دولت آمریکا، مبلغ 545 میلیون دلار به عنوان کمک اقتصادی در اختیار زاهدی قرار خواهد گرفت.(17)
تلقی دولتمردان شوروی هم از کار ویژه چپهای مدرن، مغایر با برداشت قدرتهای انگلیس و آمریکا نبود. آنها نیز چپهای مدرن را روشنفکران درجه دومی میپنداشتند که باید در راه بسط پروژه «کمونیسم - استالینیسم» تئوریها و دستورهای عملی دیکته شده را پس از گذراندن دورههای آموزشی، بدون چون و چرا اجرا کنند. حزب توده در ایران کاملا همین نقش را برای سیاست خارجی شوروی ایفا میکرد. رهبران حزب توده، به دلیل آموزشهای حزبی و ایدئولوژیک که در شوروی دیده بودند، نمیتوانستند یا نمیخواستند مستقل از سیاست شوروی و به موازات منافع ملی بیندیشند؛ به همین دلیل پایگاه طبقاتی حزب توده به موازات طولانیتر شدن عمر حزب و آگاهی مردم از مقاصد و عملکرد آن، محدودتر شده و فقط در قشر خاصی از طبقه متوسط فعال و محصور مانده بود.(18) احسان طبری، یکی از رهبران و تئوریسینهای مهم حزب توده که در اواخرعمر به «کژ راهه» خود ویارانش پی برده بود، در باب تاثیر سیاست شوروی گفته است:
«تاثیر سیاست شوروی، رهبری حزب توده را حتی در مواردی که بسیاری افراد در این حزب راضی به این کار نبودهاند، وادار به طی آن راههایی کرد که به حیثیت او ضربه خردکنندهای وارد ساخت. قرار بود حزب توده، روش «ملی» را طی کند، ولی عملا کار او دفاع از سیاست روز در شوروی بود. آن هم به نحوی که جای توجیه را باقی نمیگذاشت. شوروی رهبری حزب توده را به مثابه مهرهای در دست داشت و هر جا که میخواست آن را به کار میبرد.»(19)
دولت شوروی در برخورد با دولت مصدق، همواره سیاستی توام با بی اعتنایی و انتظار را برای فراهم آمدن فرصت طلایی در پیش گرفت؛ یعنی همان سیاستی که غرب برای موفقیت عملیات سلطهآمیز خود بدان نیاز داشت. دولت شوروی از کمک اقتصادی به ایران دریغ و عملا با نخریدن نفت ایران به تحریم بینالمللی از سوی دولت انگلیس کمک کرد. دکتر مصدق مینویسد: هفتهها با نمایندگان شوروی برای فروش نفت صحبت کردیم؛ ولی به جایی نرسید. اگر آنها پنج میلیون تن نفت، فقط پنج میلیون تن از ما میخریدند، دولت انگلیس به گرد پای ما هم نمیرسید.(20) آمریکا و انگلیس با استفاه از این بیتوجهی توانستند طرح سرنگونی مصدق را به اجرا گذارند. شاید بیتوجهی و بیاعتنایی دولت شوروی در قبال حمایت از دکتر مصدق، از این رو بود که منافع شوروی از طریق دولتی دست نشانده (ولو وابسته به انگلیس یا آمریکا) بهتر از هر دولت غیرکمونیست دیگری تامین شدنی میبود.
عملکرد قدرتهای بزرگ غربی در برخورد با رژیم پهلوی، یکی از دلایل مهم اثبات این نکته است که آنها با شکلگیری دموکراسی درجه دوم (دیکتاتوری) در ایران موافق بودند و هرگز علاقهای به ظهور نظام دموکراتیک نظیرآن چه در انگلیس و آمریکا وجود دارد، از خود نشان ندادند. روابط جدید قدرتهای غربی با ایران در دوره بعد از کودتای 28 مرداد، در سطحی بالا و کاملاً حسنه بود؛ به طوری که انگلیس و آمریکا در عزل و نصب نخست وزیران ایران مستقیماً دخالت و سیاستهای مورد علاقه خود را به شاه ایران دیکته میکردند. شاه نیز رهبری قدرتهای بزرگ غربی، مانند آمریکا را پذیرفته بود. نیکسون، رییس جمهور آمریکا، در 29 دی ماه سال 1348 طی نطقی هنگام استقبال از شاه ایران در واشنگتن، اظهار کرد:
«گمان نمیکنم روابط ایران و آمریکا هیچگاه به خوبی امروز بوده باشد. این حسن روابط، مربوط به این واقعیت میشود که ما روابط خاصی نه تنها با کشور شما، بلکه با شخص شما داریم که در مورد من به چندین سال پیش برمیگردد.»
شاه نیز در جواب این طور بیان داشت:
«امروز ما بیش از هر وقت، نیاز به دوستی آمریکا و رهبری آمریکا در جهان داریم.»(21)
با وجود چنین روابط دوستانهای، دولتمردان انگلیس و آمریکا هیچگاه سعی نکردند که در جهت تبدیل دیکتاتوری یا نظام استبدادی شاه ایران به نظامی دمکراتیک گامی بردارند. قدرتهای غربی مادامی که ثبات و آرامش حکومت پهلوی را در خدمت منافع حیاتی و سیاست خارجی خود میدانستند، با تجهیز آن به سلاحهای مدرن و مدرنیزه کردن ارتش ایران، نقش استبدادی شاه را تقویت کردند؛ ولی وقتی حفظ منافع خود در خاورمیانه را از این طریق ناممکن دیدند، سیاست خارجی «دموکراسی بازدارنده» را در پیش گرفتند. در همین چارچوب از شاه ایران در زمان جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا، خواسته شد فضای باز سیاسی را به وجود آورد. طبیعی است چنین فضای بازی که تامین کننده مقاصد قدرتهای غربی بود، هرگز توانایی برقراری نظام دموکراسی درجه اول در ایران را نداشت. دکتر مصدق در دوره دوم نخستوزیری خود، کاملاً به میزان دخالت انگلیس و آمریکا در امور ایران پی برده و متوجه شده بود که آنها هرگز نخواهند گذاشت نظام دموکراتیک مستقل (درجه یک) به وسیله او در ایران پا بگیرد؛ از اینرو، وارد بازی نشان دادن چراغ سبز به آمریکاییان شد که ثمرهای غیر از دادن امتیاز بیشتر، فرمایشیشدن و از دست دادن فرصتهای مناسب برای دولت وی نداشت. این نوع بازی، لااقل از عصر قاجاریه به بعد، در میان اکثر نخبگان سیاسی ایران به سنتی سیاسی تبدیل شده به گمان رجال سیاسی ایران، برای حفظ موقعیت سیاسی یا اجرای برنامههای اصلاحی و مقابله با قدرتهای استعماری، چارهای جز حمایتهای سیاسی و اقتصادی قدرت ثالث نیست. این عقیده در میان ناسیونالیستهای دهة بیست، به ویژه در دوران زمامداری مصدق، آشکار شده بود. ریچارد کاتم میگوید:
«ناسیونالیستهای ایران، خواهان حمایت همه جانبه ایالات متحده بودند؛ در حالی که چنان حمایتی، یک مداخله آشکار محسوب میشد امری که با مخالفت شدید ایرانیان روبهور بود.»(22)
بر این اساس، دکتر مصدق کوشید که از طریق بزرگ نمایی خطر کمونیستها در ایران، حمایت آمریکاییها را در نزاعی که با انگلیسیها داشت، جلب کند. پل نیتز، رئیس اداره برنامه ریزی وزارت خارجه آمریکا و شرکت کننده در مذاکرات نفت در دوران حکومت مصدق، میگوید:
«استراتژی مصدق، دفعالوقت بود. به این امید که مقاومت هر چه بیشترش، آمریکاییها را بیمناک سازد که کمونیستها قدرت را در ایران بگیرند و بنابراین، احتمالا بیشتر به انگلیسیها فشار وارد آوردیم که با امتیازات بیشتر قدم پیش گذارند.»(23)
آخرین تلاش دکتر مصدق برای متقاعد کردن آمریکاییان به حمایت از دولت وی، گفتوگوی چند ساعته با لویی هندرسون، سفیروقت آمریکا در تهران، در روز قبل از کودتای نظامی است. در این گفتوگو، دوطرف توافق کردند که در صورت برقراری دوباره نظم و قانون در ایران، آمریکا به دولت مصدق کمک خواهد کرد؛ از این رو، مصدق به ارتش فرمان داد تا خیابانها را از همه تظاهر کنندگان پاک سازند.(24)
مصدق با این فرمان، وضعیت مطلوب کودتاچیان را فراهم کرد سیاست جلب حمایت یکی از قدرتهای استعماری، بیش از آنکهخواستههای رجال سیاسی را تامین کند، باعث نفوذ به دستگاه حاکمه و کنترل آنان به وسیله قدرتهای استعماری شده بود. به نظر ریچارد کاتم به طور دقیق نمیتوان حد واندازه اعمال نفوذ دیپلماتهای روسی وانگلیسی را بر رجال و منتقدان ایران تعیین و مستند ساخت. این امر، در بررسی ناسیونالیسم ایرانی و مطالعه عینی آن، مشکلاتی را برای پژوهشگر ایجاد مینماید. اسناد دولتی بریتانیا مربوط به این دوره، حاکی از اعمال میزان معینی کنترل بر رجال ایران میباشد. اغلب ایرانیان معتقدند که تمامی دولتمردان آن دوره با جان و دل درخدمت روسها و انگلیسیها بودند.(25) با این وصف، بسیاری از ایرانیان تجددخواه نخواسته یا سعی نکردند نقش عامل بیگانه را در شکلگیری تاریخ معاصر ایران، جدی بگیرند. تاریخنگاری روشنفکران از وقایع صدوپنجاه ساله ایران، گواه روشنی بر این مطلب است. نویسندگان این دسته ازتاریخ نگاریها غالباً در فضای آموزشی و تربیتی کشورهای استعماری دانش آموخته و پرورش یافته و مقیم همان جا شدهاند. آنها با این که کوشیدهاند مطالعات تاریخی خود را در چارچوب تحقیق علمی حفظ کنند، به این جنبه (نقد قدرتهای استعماری) ازتاریخ معاصر ایران، توجه ناچیزی نشان دادهاند.(26) برداشت بسیاری از روشنفکران غربگرا درباره نقش عامل بیگانه، چیزی کمتر از این گونه تاریخنویسیها نیست. اشارهای به چند نمونه از این برداشتها به ضمیمه نقد آن، در روشنگری پارهای از مسائل سیاسی و اجتماعی و نیز مباحث همه جانبه توسعه ایران موثر است.(27)
پینوشتها:
1- الیزابت در سنگ، زامبیا، ص 85.
2- دانیل بیتس، فرد پلاک، محسن ثلاثی، ص 723.
3- زامبیا، ص 99؛ همچنین برای آگاهی بیشتر از توافق مسیحیت و استعمار، ر.ک: عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران، با دورویه تمدن بورژوازی غرب.
4- یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 146.
5- نیکی. آر.کدی، ریشههای انقلاب ایران، ص 151.
6- همان، ص 157.
7- محمد مصدق، خاطرات و تاملات مصدق، ص 242.
8- آبراهام میلسون، روابط سیاسی ایران و آمریکا، محمد باقر آرام، ص 275.
9- اسماعیل اقبال، نقش انگلیس در کودتای 28 مرداد 1332.
10- همان، ص 142.
11- همان، ص 182؛ به نقل از باری روبین، جنگ قدرتها در ایران، محمود مشرقی، ص 85.
12- اسماعیل اقبال، همان، ص 142؛ به نقل از روزنامه اطلاعات، 20 تیر 1332
13- همان، ص 142.
14- اسماعیل اقبال، همان، ص 174.
15- یرواند آبراهامیان، ص 515.
16- اسماعیل اقبال، همان، ص 130؛ به نقل از بریان لپینگ، سقوط امپراطوری انگلیس و دولت مصدق، محمود عنایت، ص 49.
17- همان، ص 188؛ به نقل از بنجامین شواردن، خاورمیانه، نفت وقدرتهای بزرگ، عبدالحسین شریفیان، ص 158
18-اسماعیل اقبال، همان، ص 186.
19- برای آگاهی بیشتر از پایگاه طبقاتی حزب توده، ر.ک، یرواند آبراهامیان، فصل هفتم.
20- احسان طبری، کژراهه، ص 57 (تأکید از نگارنده است.)
21- اسماعیل اقبال، همان، ص 164؛ به نقل از عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ج 2، ص 99
22- محمد اختریان، نقش امیرعباس هویدا در تحولات سیاسی اجتماعی ایران، ص 120
23- ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، احمد تدین، ص 68
24- پل نیتز، «ایران، شاه و مصدق»عبدالر ضا هوشنگ مهدوی،مجله اطلاعات سیاسی - اقتصادی -، شمارههای -136 135، آذر و دی 1377، ص 90
25- یرواند آبراهامیان، همان، ص 344
26- ریچارد کاتم، همان، ص 196.
27- سه کتاب «ایران بین دو انقلاب»، «بحران دموکراسی در ایران»، «اقتصاد سیاسی ایران» به همراه کتاب «ناسیونالیسم در ایران» که «نویسنده آن در سالهای 1335-1337 کارمند ارشد سفارت آمریکا در ایران بود، نمونهای از این گونه تاریخنگاری روشنفکری است.