تداوم جنگهای صلیبی و فرمان تقسیم جهان
آرشیو
چکیده
سخن جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا، در مورد آغاز جنگ های صلیبی علیه مسلمانان، ما را بر آن داشت تا تاملی در تاریخچه این نبردهای خونین و پیامدهای شوم و نافرجام آن داشته باشیم.در پیش شماره ماهنامه زمانه (ایران معاصر) نویسنده به بحث درباره جنگ های صلیبی پرداخته بودند، که در این شماره ماهنامه دوره ای دیگر از جنگهای صلیبی را به تصویر کشیده اند. «فرمان تقسیم جهان بین دولت اسپانیا و پرتغال را پاپ که در سال های پایانیِ قرن 15 میلادی صادر کرد» قدیمی ترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهان بیگانه - انسان های رنگین پوست و سرزمین های شان - را در اختیار سفید پوستانِ قدرتمند قرارمی دهد. منشور پاپ، بدعتگذار سنتی است که تا روزگار ما ادامه می یابد: قدرت های سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید می پردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظه ای، تردید نمی کنندمتن
تداوم جنگهای صلیبی و فرمان تقسیم جهان
علی ابوالحسنی
اشاره
سخن جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا، در مورد آغاز جنگهای صلیبی علیه مسلمانان، ما را بر آن داشت تا تاملی در تاریخچة این نبردهای خونین و پیامدهای شوم و نافرجام آن داشته باشیم.
در پیش شمارة ماهنامه زمانه (ایران معاصر) نویسنده به بحث درباره جنگهای صلیبی پرداخته بودند، که در این شماره ماهنامه دورهای دیگر از جنگهای صلیبی را به تصویر کشیدهاند.
«فرمان تقسیم جهان بین دولت اسپانیا و پرتغال را پاپ که در سالهای پایانیِ قرن 15 میلادی صادر کرد» قدیمیترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهان بیگانه - انسانهای رنگین پوست و سرزمینهایشان - را در اختیار سفید پوستانِ قدرتمند قرارمیدهد. منشور پاپ، بدعتگذار سنتی است که تا روزگار ما ادامه مییابد: قدرتهای سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید میپردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظهای، تردید نمیکنند.»(1)
گرت پاچنسکی
در 4 مة 1493 م (899 ق)، یعنی درست یک سال پس از سقوط کامل دولت اسلامیِ «غَرناطه» و تجدید حاکمیتِ صلیبِ غرب بر اندُلُس (اسپانیا)، الکساندر ششم، پاپِ «یهودی تبار»(2) رُم، بیانیهای صادر کرد که در تاریخ به فرمان تقسیمInter Coetera) ) مشهور است.
پرتغال و اسپانیا - دو دولت یکهتاز و مقتدرِ مسیحیِ آن روز اروپا - بر سر تصاحب و غارتِ مناطقی که دریانوردان اروپایی در شرق و غرب اقیانوس اطلس کشف کرده بودند، کشمکشی سخت داشتند و بیانیة جناب پاپ بر آن بود که با تقسیم جهان، بین آن دو دولت، به این کشمکش پایان دهد؛ یعنی، آن دو حریفِ آزمند، جهان را برادروار با «حجتِ شرعی»! بخورند و البته سهمی نیز، از این نواله، به پاپ دهند!
ابتکارِ عمل در گرفتن امضا از پاپ برای محکم ساختنِ پایههای سلطه بر مستعمرات، از آنِ پرنس هنری، پادشاه بلندپرواز پرتغال، (1460-1394 م) بود. هنری که از جنگهای مکرر با کشور اسلامی مراکش طرفی نبسته بود، سرانجام با اکتشافاتی که سیاحان پرتغالی در اقیانوس اطلس و سواحل آفریقا آغاز کرده بودند، نظرش به جایی دیگر معطوف شد و در جستجوی راهی برآمد که از طریق جنوب آفریقا به هندوستان برود.(3)
تداوم جنگهای صلیبی و فرمان استعمار شرق
در پندارِ مسیحیانِ متعصبِ آن روزگار، پاپ به عنوان جانشین مسیح(ع) باید پای طومار حکومت پادشاهان مسیحی را امضا میکرد تا سلطة آنان بر قلمرو حاکمیت خویش به اصطلاح مشروعیت یابد. از این رو، پرنس هنری نیز برای محکم کاری و همچنین جلوگیری از دستبرد احتمالیِ رقبای مسیحی - اروپایی خویش، سفیری نزد پاپ وقت، کالیکستوس سوم (عموی الکساندر ششم) فرستاد و خواستار تأیید و امضای وی شد. پاپ نیز از دماغة نون گرفته تا هندوستان، همة زمینهایی را که کشف شده یا بعداً کشف میشد، به دولت پرتغال واگذاشت و این موضوع را به آگاهی همة دولتهای مسیحی رساند.(4)
چند دهه پس از این حاتم بخشی، فردیناند دوم و همسرش، ایزابلا، زوج حاکم بر اسپانیا، در سال 1492 م (898 ق) دولت اسلامیِ «غرناطه» را منقرض ساختند و دست به یک اسلام زدایی (بلکه شرق زداییِ) فجیع و خشن در اندلس زدند. سلطة این زوج صلیبی بر اندلس، با آغاز اکتشافات کریستف کلمب در سواحل آمریکا (که نخست گمان میشد سواحل هند است) مقارن بود و این امر موجب شد که آتشِ آز و طمعِ آن دو تیزتر گردد و گام در مسیرِ «جهانخواری» بگذارند. از این رو، فردیناند و ایزابلا نیز همچون پرنس هنری، لازم دیدند که برای جلوگیری از مزاحمتهای آتیِ رقبایِ اروپایی، دست خطی از پاپ بگیرند. به همین منظور، نامهای به پاپ وقت، الکساندر ششم، نوشتند و به همراهِ نمایندهای نزد وی فرستادند. الکساندر ششم هم که اصلاً اسپانیایی و برادرزادة کالیکستوس بود، بذل لطف فرمود و در نخستین منشوری که صادر نمود، حق حاکمیت کشور اسپانیا بر سرزمینهای تازه کشف شده در آمریکا را تصویب کرد (این زمان، تازه چند هفته بود که کریستف کلمب به عنوان دریاسالار و نایبالسلطنة اسپانیا در جزایر مکشوفه، با دست پر، از سفر اکتشافی خود به آمریکا بازگشته بود).
با این همه، بر خلاف انتظار، فردای آن روز جهان شاهد صدور منشور جدیدی از پاپ گردید: فرمان تقسیم. با این فرمان، سرزمینهای کشف شده در دو سوی اقیانوس اطلس بین دو دولت صلیبیِ پرتغال و اسپانیا تقسیم شده بود.(5(
الکساندر ششم به خانوادهای تعلق داشت که افرادش به مناعت طبع و تقوا چندان نامی نداشتند، و در کتب تاریخ،شواهدی از مال اندوزی و بیبندوباریِ اخلاقیِ این خانواده ذکر شده است.(6) گرت پاچنسکی، نویسندة آزادیخواه و ضداستعمار آلمانی، با ذکر این مطلب، حدس میزند که «پرتغالیها در شب سوم مة 1493 در برابر رقبای اسپانیایی خود بیکار ننشسته و حضرت پاپ را در صدور منشور شمارة دو به نحوی تشویق نمودهاند»(7)؛ در معنی، سبیل وی را چرب کردهاند!
مروری بر کارنامة الکساندر ششم، نظرِ پاچنسکی را کاملاً تأیید میکند. ویل دورانت، نویسندة مشهور آمریکایی، با تکیه بر مدارک معتبر تاریخی، موارد بسیاری از شهوتپرستیها، رشوهگیری ، منصبفروشیها و قوم و خویشبازیهای الکساندر را ذکر کرده است، که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم:
رودریگز بورخا مشهور به پاپ الکساندر ششم، مردی خوشاندام و شهوتران از خاندانی اشرافی تبار بود که، حتی پس از رسیدن به منصب پاپی نیز، از مغازله و معاشقه با زیبارویان باک نداشت. در اوایل عمر، چون در محیط اخلاقیِ سستِ ایتالیای قرن پانزدهم بارآمده بود، و میدید که بسیاری از کشیشان [ برخلاف قوانین کلیسا] به خود رخصت متلذذ شدن از زنان را میدادند، این جوانِ هرزة ارغوانیپوش نیز تصمیم گرفت از تمام مواهبی که خداوند به او و زنان عطا کرده است، بهرهمند شود! پیوس دوم، پاپ وقت، او را به دلیل شرکت در یک « مجلس رقصِ قبیح و گمراهکننده» (1460 م) ملامت کرد، و این در حالی بود که الکساندر بهاصطلاح ریاستِ دربارِ پاپ را بر عهده داشت.(8)
در 1464 همراه پاپ پیوس دوم به آنکونا رفت و در آنجا به یک بیماری مقاربتی دچار شد؛ زیرا، به گفتة پزشک معالجش، «تنها نخوابیده بود».(9) وی شهوت پرستی را، حتی پس از آنکه با عنوان «الکساندر ششم» بر مسند پاپی نشست، حفظ کرد. چنان که تاریخ، روابط نامشروع او را در دوران پاپی، با زن شوهرداری به نام جولیا فارنزه که حتی به تولد نوزادی انجامید، ثبت کرده است.(10) همچنین، «در یک جشن عمومی در واتیکان، که در طی آن، یک نمایش کمدی داده شد (فوریة 1503)، او با صدای بلند ابراز شادمانی میکرد و از این خوش بود که جماعتی از زنان زیبا گرداگردش را فرا گرفته و با ملاحت بسیار بر چارپایههایی در پایین پای او نشستهاند».(11)
عیب دیگرِ او را منصب فروشی و رشوهگیری نوشتهاند. الکساندر، پس از مرگ پاپ پیشین (اینوکنتیوس هشتم)، با رأی دستجمعی کاردینالها در اوت 1492 به مقام پاپی برگزیده شد و این رأی، بدون وعدة پرداخت رشوه به رأی دهندگان به دست نیامده بود؛ چه او از برکت شغل اداری متمادی خود در زمان پنج پاپ، یعنی ریاست تشریفات دربار پاپ، ثروتمندترین کاردینالی شده بود که تاریخ رُم به یاد داشت.(12) او در فروش مناصب کلیسا، تصرف اموال کاردینالهای متوفی، صدور احکام معافیت از تخلفات قانونی و نیز فرامین طلاق در قبال دریافت مبالغ هنگفت، گردآوری اموال سرشار از راه بخشش گناهان و بهشت فروشی به گنهکاران، یدِ طولایی داشت؛(13) به گونهای که برخی از معترضان برایش دست گرفتند که:
- الکساندر، کلیدها و محرابها را میفروشد؛ حق دارد؛ زیرا برای آنها پول داده است!(14)
قوم و خویش بازی نیز خصلت دیگرِ الکساندر، بلکه اصولاً خصلتِ خاندانِ اسپانیایی تبارِ وی ،بود. چنان که نوشتهاند، «خویشاوند بازی در دستگاه پاپ» نخستین بار در دوران ریاست عموی آلکساندر، کالیکستوس سوم شروع شد و «پاپ های بعدی نیز مشاغل را به برادرزادهها یا سایر بستگان خود، و حتی بعضی از اوقات به پسران خویش، میدادند.»(15)
بر همین سابقه بود که وقتی آلکساندر ششم به پاپی رسید، «تنی چند از صاحبان افکار محتاط... بیم آن داشتند که مبادا پاپ جدید... قدرت خود را بیش از آنچه برای تنقیح و تقویت کلیسا به کار اندازد، در بزرگ کردن خانوادة خود اعمال کند.»(16) گذشت زمان نشان داد که نگرانی آنهابیجا نبوده است: «مردم رُم پاپ را... به سبب آراستن آشیانة فرزندانش سخت مذمت نمودند و از انتصاب عدة زیادی از اسپانیائیها که قیافة اجنبی و زبان خارجیشان برای ایتالیائیان ناخوشایند بود، خشمگین بودند. یکصد تن از خویشان پاپ به رُم آمده بودند. یکی از ناظران میگوید: «ده دستگاه پاپ هم برای این بنیاعمام کافی نیست»!(17)
تمسک به وسایل نامشروع برای دست یابی به اهداف مادی و سیاسی، ویژگیِ دیگرِ زندگی آلکساندر ششم بود. ویل دورانت مینویسد: «او تصمیم داشت کشوری نیرومند بسازد و فکر میکرد که این کار با پیروی از اصول مسیحیت ممکن نیست. به کار بردن وسایل مملکت داری، همچون تبلیغات، نیرنگ، دسیسه، انضباط، و جنگ، طبعاً برای کسانی که کلیسای مسیحی ضعیفی را به حکومتی قدرتمند ترجیح میدادند... ناگوار بود. الکساندر گاه بر زندگی خود تأملی میکرد تا آن را با موازین انجیلی بسنجد و آن وقت اذعان میکرد که منصبفروش، زناکار، و حتی - از طریق جنگ - منهدم کنندة جانها است.»(18)
جناب الکساندر ششم، با این روش و منش، طبعاً نمیتوانست دین و ایمان درستی به حضرت مسیح (ع) داشته باشد: «مراسم مذهبیِ پرزحمتِ شغلِ خود را با وفاداری، اما بیصبری یک سوداگر، انجام میداد.»(19) او حتی زمانی که قدرتش را از جانب پادشاهِ «مسیحیِ» فرانسه (شارل هشتم) درخطر دید، ابایی نداشت که دست اتحاد به سوی سلطان «مسلمان» عثمانی (بایزید ثانی) دراز کند و او را به جنگ با همکیشان خویش در فرانسه تشویق نماید!(20) خالی از نکته نیست که مردم رم - نیمی به مزاح و نیمی به عناد - الکساندر را «پاپِ یهودی زاده» میخواندند و «غرضشان این بود که پیشینیانش، یهودیان اسپانیایی عیسوی شده بودند.»(21)
در مرگ الکساندر، که به نحوی فجیع و دردآگین رخ داد، مردم رم از فوت پاپ اسپانیایی «شادی کردند». گوتچار دینی، تاریخنویس و سیاستمدار وطنخواه ایتالیایی، چنین گفته است:
«در تمام شهر رم، یک شادیای باورنکردنی حکمفرما بود؛ مردم در کلیسای «سان پیترو» اجتماع کرده بودند و از دیدن آن افعیِ مُرده، سیر نمیشدند - آن افعی که با جاهطلبیِ بیحد و خیانت نفرتانگیز، با ستمگری وحشتانگیز و شهوت دیوآسا، و با حرص سرشار خود در فروختن همه چیز، از مقدس گرفته تا ناپاک، تمام جهان را مسموم کرده بود.» ماکیاولی نیز داوری مشابهی دارد:
«الکساندر کاری جز فریب نداشت. در تمام دوران زندگیاش به هیچ چیز دیگری نمیاندیشید. هیچ کس مثل او با سوگندهای غِلاظ و شِداد وعدهای نمیداد که بعد آن را نقض نکند». به گفتة ویلدورانت، مورخان کاتولیک در حالی که از حق الکساندر در بازگرداندن قدرتِ دنیویِ پاپ دفاع میکنند، عموماً در محکوم ساختن شیوهها و اخلاقیات او همداستاناند. پاستور شرافتمند میگوید:
«مردم عموماً او را عفریتی میدانستند و هر نوع جنایت کثیفی را به او نسبت میدادند.» تحقیقات انتقادیِ جدید در بارة او بهتر قضاوت کرده و برخی از اتهامات وارد بر او را رد نموده است. اما اگرچه باید از پذیرش بدونِ تحقیقِ داستانهای گفته شدة معاصران الکساندر برحذر باشیم، هنوز شواهدِ موجود علیه او، آن چنان زیاد است که ما باید کوششهایی را که برای روسفید کردنِ او انجام میشود بازیِ ناشایستهای با حقیقت بدانیم...».(22)
این بود کارنامة زندگی انسانی که در مسندِ پاپی، با «فرمان تقسیم» خویش، بر «استعمار و اسارتِ» ملت های جهان به دست جهان خوارانِ طماعِ اروپایی «مُهرِ تأیید زد» و «مشروعیتِ» چند قرن قتل و غارت و آزار و شکنجة بشر در آمریکا و آفریقا و آسیا به دستِ مشتیِ سفید پوستِ زرپرست و قدرت طلب را امضا نمود.(23)
گفتیم که عموی الکساندر، کالیکستوس سوم، با دست خطی، حاکمیت پرتغال را بر تمام زمینهای واقع در ساحل اقیانوس اطلس تنفیذ کرده بود، و اینک که کریستف کلمب، دریا سالار و نایب السلطنة پادشاه اسپانیا، بخشهایی از قارة آمریکا را کشف و تصرف کرده بود، پرتغالیها، با استناد به فرمان کالیکستوس، مدعیِ سلطه بر قارة جدید بودند. در مقابل، اسپانیاییها استدلال میکردند که فرمان کالیکستوس فقط شامل سواحل شرقی اقیانوس اطلس میشود. این دو کشورِ فزونخواه نزدیک بود با یکدیگر بجنگند که، الکساندر ششم فرمان تقسیم را صادر کرد (4 مه 1493) و بر پایة آن، تمام نواحیِ کشف شده را در غربِ خطی فرضی از قطب شمال به قطب جنوب به فاصلة 480 کیلومتری مغربِ جزایرِ آزور و رأس الاخضر به اسپانیا واگذاشت و آنچه نیز در شرق این خط واقع شده بود، به پرتغال اختصاص داد؛ مشروط بر اینکه اراضی مکشوفه مسکنِ عیسویان نباشد و فاتحان در مسیحی ساختنِ اَتباعِ خود بکوشند.(24)
گرت پاچنسکی، با اشاره به فرمان پاپ، سخن تکان دهندهای دارد که در طنین آن میتوان ضجة میلیاردها انسان مظلوم را در سراسر جهان، از آمریکای لاتین و قارة سیاه گرفته تا شرق و غرب آسیا، در زیر شلاقهای ستم شنید:
این قدیمیترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهانِ بیگانه - انسانهای رنگین پوست و سرزمینهایشان - را در اختیار سفید پوستان قدرتمند قرار میدهد.
منشور پاپ، بدعتگذار سنتی است که تا روزگار ما ادامه مییابد: قدرتهای سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید میپردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظهای، تردید نمیکنند.(25)
جزایر آزور در اقیانوس اطلس شمالی قرار دارد و «خط تقسیم» از 100 لیگی (480 کیلومتریِ) آن میگذرد. با این حساب، تمامیِ آمریکای شمالی و مرکزی و بخش عمدة آمریکای جنوبی، که در مغرب این خط قراردارد، سهمیة اعطایی پاپ به استعمار اسپانیا، و متقابلاً آفریقا و آسیا، سهم پرتغال محسوب میشد! به قول جواهر لعل نهرو، نخست وزیر دانشور هند، با این بیانیه، «پاپ عملاً آمریکا را به اسپانیا، و چین و هند و ژاپن و سایر سرزمینهای شرقی را، به انضمام تمام آفریقا، به پرتغال اعطا فرمود»!(26)
تصادفی نیست که استعمار مشرق زمین به دست غرب، در قرون اخیر با حملة دریاداری پرتغال آغاز میشود و همه جا نیز، به عنوانِ «طلایه دار» یا دست کم «وردستِ» مستعمره چیانِ غربی، هیئتهایی از کشیشان رنگارنگ مسیحی (میسیونهای تبشیری یا مبلغان) را میبینیم؛ چرا که آخر، حُسنِ اجرایِ «فرمان تقسیم»، یعنی تقسیم غنایم بین شاه و دستگاه کلیسا، نیاز به نظارتِ عُمال پاپ دارد!
دولتهای اسپانیا و پرتغال، منشور دوم پاپ را بسیار جدی تلقی کردند و در پیمان تردسیل(Tordesillas) مورَّخِ 7 ژوئن 1494، نسبت به مرزهای وسیعِ سرزمینهای به دست آمده، چنین توافق کردند که 370 لیگ دورتر از جزایر کاپورد (در سواحل غرب آفریقا) در خطة غرب مدار تصرفات دو دولت قرار داشته باشد.
تقسیم بندیِ تازه را نیز در تاریخ 24 ژانویة 1506 میلادی پاپ جدید رم، ژولیوس دوم، به تصویب رساند.(27)
پنج سال پس از صدور فرمان تقسیم، یعنی در 1498 م (904 ق)، واسکو دو گاما، دریاسالارِ مشهور پرتغالی و نخستین نایب السلطنة پرتغال در شرق، پس از گذر از دماغة امید نیک در جنوبیترین نقطة آفریقا، گام در بندر کالیکوت، واقع در جنوب غربی هند، گذاشت و به رغمِ پذیراییِ گرمِ راجة مالابار از وی، دولت پرتغال به زودی ناوگانی جنگی به هند فرستاد تا «مسیحیت را در آن کشور اشاعه دهند» و با هرکس نیز که نسبت به این کار مقاومت یا مخالفت میورزد، جنگ کنند.(28)
واسکو دو گاما، به ویژه نسبت به مسلمانان، برخوردی سخت کینه توزانه داشت، و به دستور او، افرادش کشتیهایی را که مسلمانان را به حج میبرد، متوقف میساختند و پس از مصادرة اموال آنان، «کشتی را با مردها و زنها و کودکان داخل آن آتش میزدند».(29) چندی بعد، دریادارِ دیگرِ پرتغالی، آلفونسو آلبو کرک، در 1506م (912 ق) با ناوگانی مرکب از 14 کشتی جنگی به دریای عمان و خلیج فارس حملهور شد و مَسقَط را به قهر و غلبه گشود. رفتار او نیز با مردم، به نوشتة سِر چارلز بلگریو، چیزی جز کشتار و غارت فجیع آنان نبود.(30) وی، سال بعد، دامنة تجاوز را به بندر هرمز و گمبرون (بندر عباس فعلی) گسترش داد و سرانجام در سال 1510م (916 ق) بندر گُوا، واقع در جنوب بمبئی، را تسخیر کرد و قشونش «در آنجا به قتل عام بزرگی دست زدند و حتی از کشتن زنان و کودکان هم صرف نظر نکردند.»(31) خود وی در یادداشتهایش، که چاپ شده، مینویسد: «من دستور دادم شهر را آتش بزنند و تمام اهالی را از دَمِ شمشیر بگذرانند و تا چند روز، کار سپاهیان من این بود که هرجا یک نفر هندی را ببینند، او را بکشند. از مسلمانها حتی یک نفر را زنده نگذاشتیم و همة مساجد آنان را آتش زدیم.»(32)
برخورد پرتغالیها در بنادر جنوب ایران با ایرانیها نیز بسیار خشن و توهینآمیز بود و در این باب، نمونه وار، می توان به گزارش یکی از کشیشان کرملی «پادری پل سیمون» اشاره کرد که در عصر «شاه عباس کبیر»، شاهد برخورد زشت پرتغالیها در جزیرة هرمز با ایرانیان بوده است.(33)
گرت پاچنسکی مینویسد: «در اذهان مردم جزایر اقیانوس هند... هنوز هم پس از گذشت چندین قرن، یادهایی بس تلخ و غم بار از فجایع پرتغالیها باقی مانده است. لب لند، نویسندة فرانسوی، در این زمینه مینویسد: سیاست فرانسه در ماداگاسکار، در طی سالها به تدریج با شکست روبهرو شد؛ زیرا پرتغالیها بذر نفرت از سفیدپوستان را در آن دیار پاشیده بودند. در جزایر اقیانوس هند، کشتار عمومی، ترور و کنترل، فریب و صحنه سازی، شعار پرتغالیهای اشغالگر شده بود... در سالهای ورود ما (فرانسویان) به ماداگاسکار، پیشداوریِ مردم جزیره در مورد سفیدپوستان این طور خلاصه میشد: «... سفید پوستان، غارتگرانی هستند با سلاحهای آتشین، و وحشیانی تسلیمِ حرصِ سیری ناپذیرِ خود...»(34)
بیگمان، یکی از عوامل مهم نابودی و فروپاشیِ استعمار پرتغال در شرق، همین تعرضاتِ آشکار و بسیار گزندة آن به شرف و عزت قومی و دینیِ شرقیان (به ویژه ایرانیان) بود. چنان که، روی خوش نشان دادنهای اولیة سلاطین تیموری هند و پادشاهان صفوی به انگلیسیها نیز، از جمله، ریشه در نفرت بسیار آنان از پرتغالیها داشت(35) و تابع سیاستِ بهرهجویی از تضاد و رقابت انگلیسیها با آن جماعت برای پاکسازی منطقه از لوث استعمار پرتغال(36) بود.
غارت ذخایر شرق، که با فرمان پاپ و حملة پرتغالیها آغاز شده بود، دولتهایِ دیگرِ مسیحی در اروپا را نیز به طمع انداخت که از این خوان یغما بیبهره نمانند.
فرانسوای اول، پادشاه بلندپرواز و استعمارخویِ فرانسه در سالهای 1547-1515 م. که یک سال پس از صدور «فرمان تقسیم» به دنیا آمده بود، در اکتبر 1533 در بندر مارسی فرانسه، از پاپ وقت، کلمان هفتم فتوایی گرفت که بر مبنای آن، فرمان تقسیم الکساندر ششم که جهان را بین پرتغال و اسپانیا تقسیم میکرد، «تنها شامل قارههای شناخته شده میشد، نه زمینهایی که بعد از آن به دست پادشاهان دیگر کشف شده است.»!؛ یعنی راه برای دیگران هم باز است؛ کافی است نیرومند باشند!(37) فرانسوا «از این که اینک سهمی از کلوچه نصیبش میشد، احساس وجد میکرد.» و میگویند در پاسخ تذکرها و اخطارهای سفیرِ شارل کُن ،امپراتور اتریش و آلمان که به فرانسه چشم طمع داشت، گفته بود: خورشید برای من، چون برای دیگران میدرخشد. بسیار علاقهمندم وصیتنامة حضرت آدم (ع) را ببینم که سهمیة مرا انکار کرده است!(38)
با این فتوای جدید، استعمار فرانسه در تاریخ آغاز میشود یا دست کم اوج مییابد و تا چهار قرن پس از آن تاریخ، با نوساناتی چند، هزاران کیلومتر مربع از پهنة جهان را زیر سلطه و ستم خود میگیرد. در پی فتوای کلمان هفتم، فرانسوای اول از سال 1540 م اعلام کرد که پیمودنِ یک کشور یا اکتشافِ عینیِ آن، ایجاد تملک نمیکند و با این کار، وی برای نخستین بار آموزة اشغالِ عملی را که باید اساس و پایة استعمار جدید باشد بیان داشت.(39) از این پس بود که، به قول پل لوروا - بولیو، نویسنده کتاب مشهور «در باب استعمار نزد اقوام مدرن»: «استعمار، برای فرانسه، مسئلة مرگ یا زندگی» گشت.(40)
... و این چنین، دورانی تازه از هجوم غرب به مشرق زمین (خصوصاً شرق اسلامی) آغاز شد که، در طی آن، هر از گاهی ، یکی از دولِ استعمارگر غربی، میراثخوارِ آن دیگران میشد، تا نوبت به آمریکای جهانخوار رسید که اصل و فرع را یکجا ببلعد... هجومی که، در واقع، میباید نامِ «جنگهای صلیبی جدید» بر آن نهاد.
پینوشتها:
.1 گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، ترجمة محمدحسین حجازی (انتشارات توس، تهران 1352) ص 8 .
.2 مردم رم، او را «پاپ یهودی زاده» میخواندند و اجداد او را یهودیان عیسوی شده به شمار میآوردند (ویل دورانت: تاریخ تمدن، ج 5 : رنسانس، ترجمة صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 441.
.3 ر.ک. آلبر ماله: تاریخ قرون جدید (چاپخانة مجلس شورای ملی، تهران 1312) صص 10-9.
.4 احمد کسروی: پیدایش آمریکا (جار؛ نشر و پخش کتاب، چاپ سوم، تهران بهمن 55) ص 50 .
.5 گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، همان، صص 7-6.
.6 همان: صص -7 8.
.7 همان، ص 8 .
.8 ویل دورانت: تاریخ تمدن، همان، ص 433.
.9 همان: شص 434.
.10 یکی از کسانی که الکساندر ششم وی را به مقام کاردینالی گماشت، الساندرو فارنزه نام داشت که «ارتقای خود» به این سِمَت را «مرهون خواهرش، جولیا فارنزه، بود که بسیار کسان او را معشوقه» و مِترِسِ الکساندر ششم میدانستند (همان: ص 437). جولیا همسر مردی به نام اورسینو اورسینی بود ولی الکساندر ششم با وی سَر و سِر داشت. «در 1492 جولیا دختری به نام لائورا زایید که رسماً فرزند اورسینی شمرده میشد اما کاردینال الساندرو فارنزه آن دختر را متعلق به الکساندر تشخیص داده بود.» (همان، ص 442).
.11 همان، ص 442.
.12 همان، ص 435.
.13 ر.ک. همان، صص 444-443.
.14 همان، ص 444.
.15 همان، ص 444.
.16 همان، ص 436.
.17 همان، صص 441-440.
.18 همان، ص 445.
.19 همان، ص 437.
.20 همان، ص 439. بایزید نیز ظاهراً به خصلتِ «پول پرستیِ» جناب پاپ، نیک پی برده بود که در نامهای به وی پیشنهاد کرد که الکساندر، جم (شاهزادة عثمانیِ پناهنده به اروپا) را بکشد و جسدش را به اسلامبول بفرستد تا، پس از وصول آن، 300 هزار دوکاتو (برابر 000،750،3 دلار) برای پاپ ارسال گردد که با آن «عالی جناب میتواند املاکی برای خود و فرزندانش خریداری کند»! ویل دورانت، پس از ذکر ماجرا، با تعریض به عمل پاپ، مینویسد: «دین نیز برای فرمانروایان، تقریباً مانند هر چیز دیگر، وسیلهای برای قدرت است.» (همان، همانجا).
.21 همان، ص 441.
.22 همان، ص 464.
.23 با مطالعة پروندة الکساندر ششم که از از 1492 م تا 1501 م بر مسند پاپی تکیه زده بود، چارهای نداریم جز آن که حدس گرت پاچنسکی، نویسندة آلمانی، را در رشوهگیری الکساندر در ماجرای فرمان تقسیم بپذیریم. چنان که ویل دورانت نیز اقدام الکساندر در بخشیدن آمریکا به فردیناند، پادشاه اسپانیا، را دستمزد وساطتی میداند که فردیناند به سود پاپ نزد فرانته، پادشاه ناپل کرده و اختلافات سیاسی پاپ و فرانته را برطرف کرده بود (همان، ص 438). متقابلاً طلاهایی که از قارة آمریکا به دست آمده و توسط فردیناند به پاپ هدیه کرده بود، به مصرفِ ساختنِ سقف جدیدی برای کلیسای سانتاماریا رسید (همان، ص 436). پس عجب نیست اگر الکساندر، فرمان 3 مة خود به سود اسپانیا را باگرفتن رشوه، یک روز بعد به سود پرتغالیها نقض کرده باشد!
.24 همان، صص 439-438.
.25 گرت پاچنسکی: همان، ص 8 .
.26 جواهر لعل نهرو: نگاهی به تاریخ جهان، ترجمة محمود تفضلی (چاپ هفتم، انتشارات امیر کبیر، تهران 61) 1/478.
.27 گرت پاچنسکی: همان، ص 7.
.28 جواهر لعل نهرو: همان، 1/504؛ ویل دورانت: تاریخ تمدن: مشرق زمین گاهوارة تمدن، ترجمة احمد آرام و... (چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 689.
ر.ک.
(91949.Eduard Sieber: Koloniageschichte der Neuzeit, (Bern, 2
.30 سر چارلز بلگریو،سفرنامة دریایی لاخ به خلیج فارس، ترجمة دکتر حسین ذوالقدر (انتشارات آناهیتا، تهران 1369) ص 37.
.31 نهرو: همان، 1/506 .
.32 ر.ک. یادداشتهای آلفونسو دو آلبوکرک، که اصل پرتغالی آن را در 1774 م. والتر دوگری بریش ترجمه و در 4 مجلد (لندن 1884-1874 م) منتشر کرده است.
ر. ک،
.33102-4. Chick, A: A chronicle of the Carmelites in Persia 2 Vols. (London 9391). p.
.34 پاچسنکی: همان، ص 119. ر. وادالا، نایب کنسول سابق فرانسه در بوشهر، نیز مینویسد: «انحصار طلبی بازرگانی و دریانوردی پرتغالیان موجب و مایة بی رحمی و سَبعیت می شد. همان طور که فرمانداران پرتغالی بیرحم و درنده بودند، بازرگانان آنان نیز طماع، حریص، کهنه پرست و گاهی جنایتکار بودند و بدون کمترین گذشت، با باریک بینی کامل، علیه رؤسای قبایل بومی رفتار میکردند و به لخت کردن آنان میپرداختند» (خلیج فارس در عصر استعمار، ترجمة پرفسور شفیع جوادی، ص 40).
.35 دولافوز، مورخ مشهور انگلیسی، با اشاره به بلندپروازیهای بیش از حد و مطامعِ دور و درازِ پرتغالیها در شرق، و تأکید بر این که «همان خوابهای امپراتوری آنها سبب تخریبشان گردید»، می نویسد: «جوش و حرارت برای اشاعه و انتشار مذهب خود در ممالکی که مدعی بودند جزو [قلمروِ] سلطنت آنهاست، و نیز حرکت و وضع ناهنجار و ناسازگار آنها با مذهب هندو و مسلمان، حس تنفرِ اهالیِ مغلوب را برانگیخت و آتش عداوت و دشمنی سلاطین مجاور را به یکباره مشتعل ساخت. گذشته از این، اساساً طرز رفتار و سلوکشان با سَکَنه، خیلی سخت و ستمکارانه بوده است؛ و مخصوصاً عمال و حکام آنها بیشتر متکبر و پر نخوت و نیز فاسد و ضایع بودند (و از مردم، تعارف و رشوه می گرفتند») (دولافوز، تاریخ هند، ترجمة سید محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص 154).
.36 از تحفة العالم و ذیل التحفه...، نوشتة عبداللطیف شوشتری (به اهتمام ص. موحد، ص 270) برمیآید که اورنگ زیب، امپراتور تیموری هند، به منظور بهرهگیری از تضاد انگلیس و پرتغال (برای شکستن سلطة پرتغالیها) انگلیسها را در کلکته جای داد. غافل از آن که این امر، در حکمِ پناه بردن از چاله به چاه بوده است!
.37 گزاویه یاکونو، تاریخ استعمارگری فرانسه، از سِریِ «چه میدانم»؟، ترجمة دکتر عباس آگاهی (مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی علیه السلام، مشهد 69) ص 10.
.38 همان، همانجا.
.39 همان، به نقل از ش.آ. ژولین.
.40 همان، ص 64.
تداوم جنگهای صلیبی و فرمان تقسیم جهان
علی ابوالحسنی
اشاره
سخن جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا، در مورد آغاز جنگهای صلیبی علیه مسلمانان، ما را بر آن داشت تا تاملی در تاریخچة این نبردهای خونین و پیامدهای شوم و نافرجام آن داشته باشیم.
در پیش شمارة ماهنامه زمانه (ایران معاصر) نویسنده به بحث درباره جنگهای صلیبی پرداخته بودند، که در این شماره ماهنامه دورهای دیگر از جنگهای صلیبی را به تصویر کشیدهاند.
«فرمان تقسیم جهان بین دولت اسپانیا و پرتغال را پاپ که در سالهای پایانیِ قرن 15 میلادی صادر کرد» قدیمیترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهان بیگانه - انسانهای رنگین پوست و سرزمینهایشان - را در اختیار سفید پوستانِ قدرتمند قرارمیدهد. منشور پاپ، بدعتگذار سنتی است که تا روزگار ما ادامه مییابد: قدرتهای سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید میپردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظهای، تردید نمیکنند.»(1)
گرت پاچنسکی
در 4 مة 1493 م (899 ق)، یعنی درست یک سال پس از سقوط کامل دولت اسلامیِ «غَرناطه» و تجدید حاکمیتِ صلیبِ غرب بر اندُلُس (اسپانیا)، الکساندر ششم، پاپِ «یهودی تبار»(2) رُم، بیانیهای صادر کرد که در تاریخ به فرمان تقسیمInter Coetera) ) مشهور است.
پرتغال و اسپانیا - دو دولت یکهتاز و مقتدرِ مسیحیِ آن روز اروپا - بر سر تصاحب و غارتِ مناطقی که دریانوردان اروپایی در شرق و غرب اقیانوس اطلس کشف کرده بودند، کشمکشی سخت داشتند و بیانیة جناب پاپ بر آن بود که با تقسیم جهان، بین آن دو دولت، به این کشمکش پایان دهد؛ یعنی، آن دو حریفِ آزمند، جهان را برادروار با «حجتِ شرعی»! بخورند و البته سهمی نیز، از این نواله، به پاپ دهند!
ابتکارِ عمل در گرفتن امضا از پاپ برای محکم ساختنِ پایههای سلطه بر مستعمرات، از آنِ پرنس هنری، پادشاه بلندپرواز پرتغال، (1460-1394 م) بود. هنری که از جنگهای مکرر با کشور اسلامی مراکش طرفی نبسته بود، سرانجام با اکتشافاتی که سیاحان پرتغالی در اقیانوس اطلس و سواحل آفریقا آغاز کرده بودند، نظرش به جایی دیگر معطوف شد و در جستجوی راهی برآمد که از طریق جنوب آفریقا به هندوستان برود.(3)
تداوم جنگهای صلیبی و فرمان استعمار شرق
در پندارِ مسیحیانِ متعصبِ آن روزگار، پاپ به عنوان جانشین مسیح(ع) باید پای طومار حکومت پادشاهان مسیحی را امضا میکرد تا سلطة آنان بر قلمرو حاکمیت خویش به اصطلاح مشروعیت یابد. از این رو، پرنس هنری نیز برای محکم کاری و همچنین جلوگیری از دستبرد احتمالیِ رقبای مسیحی - اروپایی خویش، سفیری نزد پاپ وقت، کالیکستوس سوم (عموی الکساندر ششم) فرستاد و خواستار تأیید و امضای وی شد. پاپ نیز از دماغة نون گرفته تا هندوستان، همة زمینهایی را که کشف شده یا بعداً کشف میشد، به دولت پرتغال واگذاشت و این موضوع را به آگاهی همة دولتهای مسیحی رساند.(4)
چند دهه پس از این حاتم بخشی، فردیناند دوم و همسرش، ایزابلا، زوج حاکم بر اسپانیا، در سال 1492 م (898 ق) دولت اسلامیِ «غرناطه» را منقرض ساختند و دست به یک اسلام زدایی (بلکه شرق زداییِ) فجیع و خشن در اندلس زدند. سلطة این زوج صلیبی بر اندلس، با آغاز اکتشافات کریستف کلمب در سواحل آمریکا (که نخست گمان میشد سواحل هند است) مقارن بود و این امر موجب شد که آتشِ آز و طمعِ آن دو تیزتر گردد و گام در مسیرِ «جهانخواری» بگذارند. از این رو، فردیناند و ایزابلا نیز همچون پرنس هنری، لازم دیدند که برای جلوگیری از مزاحمتهای آتیِ رقبایِ اروپایی، دست خطی از پاپ بگیرند. به همین منظور، نامهای به پاپ وقت، الکساندر ششم، نوشتند و به همراهِ نمایندهای نزد وی فرستادند. الکساندر ششم هم که اصلاً اسپانیایی و برادرزادة کالیکستوس بود، بذل لطف فرمود و در نخستین منشوری که صادر نمود، حق حاکمیت کشور اسپانیا بر سرزمینهای تازه کشف شده در آمریکا را تصویب کرد (این زمان، تازه چند هفته بود که کریستف کلمب به عنوان دریاسالار و نایبالسلطنة اسپانیا در جزایر مکشوفه، با دست پر، از سفر اکتشافی خود به آمریکا بازگشته بود).
با این همه، بر خلاف انتظار، فردای آن روز جهان شاهد صدور منشور جدیدی از پاپ گردید: فرمان تقسیم. با این فرمان، سرزمینهای کشف شده در دو سوی اقیانوس اطلس بین دو دولت صلیبیِ پرتغال و اسپانیا تقسیم شده بود.(5)
الکساندر ششم به خانوادهای تعلق داشت که افرادش به مناعت طبع و تقوا چندان نامی نداشتند، و در کتب تاریخ،شواهدی از مال اندوزی و بیبندوباریِ اخلاقیِ این خانواده ذکر شده است.(6) گرت پاچنسکی، نویسندة آزادیخواه و ضداستعمار آلمانی، با ذکر این مطلب، حدس میزند که «پرتغالیها در شب سوم مة 1493 در برابر رقبای اسپانیایی خود بیکار ننشسته و حضرت پاپ را در صدور منشور شمارة دو به نحوی تشویق نمودهاند»(7)؛ در معنی، سبیل وی را چرب کردهاند!
مروری بر کارنامة الکساندر ششم، نظرِ پاچنسکی را کاملاً تأیید میکند. ویل دورانت، نویسندة مشهور آمریکایی، با تکیه بر مدارک معتبر تاریخی، موارد بسیاری از شهوتپرستیها، رشوهگیری ، منصبفروشیها و قوم و خویشبازیهای الکساندر را ذکر کرده است، که در زیر به برخی از آنها اشاره میکنیم:
رودریگز بورخا مشهور به پاپ الکساندر ششم، مردی خوشاندام و شهوتران از خاندانی اشرافی تبار بود که، حتی پس از رسیدن به منصب پاپی نیز، از مغازله و معاشقه با زیبارویان باک نداشت. در اوایل عمر، چون در محیط اخلاقیِ سستِ ایتالیای قرن پانزدهم بارآمده بود، و میدید که بسیاری از کشیشان [ برخلاف قوانین کلیسا] به خود رخصت متلذذ شدن از زنان را میدادند، این جوانِ هرزة ارغوانیپوش نیز تصمیم گرفت از تمام مواهبی که خداوند به او و زنان عطا کرده است، بهرهمند شود! پیوس دوم، پاپ وقت، او را به دلیل شرکت در یک « مجلس رقصِ قبیح و گمراهکننده» (1460 م) ملامت کرد، و این در حالی بود که الکساندر بهاصطلاح ریاستِ دربارِ پاپ را بر عهده داشت.(8)
در 1464 همراه پاپ پیوس دوم به آنکونا رفت و در آنجا به یک بیماری مقاربتی دچار شد؛ زیرا، به گفتة پزشک معالجش، «تنها نخوابیده بود».(9) وی شهوت پرستی را، حتی پس از آنکه با عنوان «الکساندر ششم» بر مسند پاپی نشست، حفظ کرد. چنان که تاریخ، روابط نامشروع او را در دوران پاپی، با زن شوهرداری به نام جولیا فارنزه که حتی به تولد نوزادی انجامید، ثبت کرده است.(10) همچنین، «در یک جشن عمومی در واتیکان، که در طی آن، یک نمایش کمدی داده شد (فوریة 1503)، او با صدای بلند ابراز شادمانی میکرد و از این خوش بود که جماعتی از زنان زیبا گرداگردش را فرا گرفته و با ملاحت بسیار بر چارپایههایی در پایین پای او نشستهاند».(11)
عیب دیگرِ او را منصب فروشی و رشوهگیری نوشتهاند. الکساندر، پس از مرگ پاپ پیشین (اینوکنتیوس هشتم)، با رأی دستجمعی کاردینالها در اوت 1492 به مقام پاپی برگزیده شد و این رأی، بدون وعدة پرداخت رشوه به رأی دهندگان به دست نیامده بود؛ چه او از برکت شغل اداری متمادی خود در زمان پنج پاپ، یعنی ریاست تشریفات دربار پاپ، ثروتمندترین کاردینالی شده بود که تاریخ رُم به یاد داشت.(12) او در فروش مناصب کلیسا، تصرف اموال کاردینالهای متوفی، صدور احکام معافیت از تخلفات قانونی و نیز فرامین طلاق در قبال دریافت مبالغ هنگفت، گردآوری اموال سرشار از راه بخشش گناهان و بهشت فروشی به گنهکاران، یدِ طولایی داشت؛(13) به گونهای که برخی از معترضان برایش دست گرفتند که:
- الکساندر، کلیدها و محرابها را میفروشد؛ حق دارد؛ زیرا برای آنها پول داده است!(14)
قوم و خویش بازی نیز خصلت دیگرِ الکساندر، بلکه اصولاً خصلتِ خاندانِ اسپانیایی تبارِ وی ،بود. چنان که نوشتهاند، «خویشاوند بازی در دستگاه پاپ» نخستین بار در دوران ریاست عموی آلکساندر، کالیکستوس سوم شروع شد و «پاپ های بعدی نیز مشاغل را به برادرزادهها یا سایر بستگان خود، و حتی بعضی از اوقات به پسران خویش، میدادند.»(15)
بر همین سابقه بود که وقتی آلکساندر ششم به پاپی رسید، «تنی چند از صاحبان افکار محتاط... بیم آن داشتند که مبادا پاپ جدید... قدرت خود را بیش از آنچه برای تنقیح و تقویت کلیسا به کار اندازد، در بزرگ کردن خانوادة خود اعمال کند.»(16) گذشت زمان نشان داد که نگرانی آنهابیجا نبوده است: «مردم رُم پاپ را... به سبب آراستن آشیانة فرزندانش سخت مذمت نمودند و از انتصاب عدة زیادی از اسپانیائیها که قیافة اجنبی و زبان خارجیشان برای ایتالیائیان ناخوشایند بود، خشمگین بودند. یکصد تن از خویشان پاپ به رُم آمده بودند. یکی از ناظران میگوید: «ده دستگاه پاپ هم برای این بنیاعمام کافی نیست»!(17)
تمسک به وسایل نامشروع برای دست یابی به اهداف مادی و سیاسی، ویژگیِ دیگرِ زندگی آلکساندر ششم بود. ویل دورانت مینویسد: «او تصمیم داشت کشوری نیرومند بسازد و فکر میکرد که این کار با پیروی از اصول مسیحیت ممکن نیست. به کار بردن وسایل مملکت داری، همچون تبلیغات، نیرنگ، دسیسه، انضباط، و جنگ، طبعاً برای کسانی که کلیسای مسیحی ضعیفی را به حکومتی قدرتمند ترجیح میدادند... ناگوار بود. الکساندر گاه بر زندگی خود تأملی میکرد تا آن را با موازین انجیلی بسنجد و آن وقت اذعان میکرد که منصبفروش، زناکار، و حتی - از طریق جنگ - منهدم کنندة جانها است.»(18)
جناب الکساندر ششم، با این روش و منش، طبعاً نمیتوانست دین و ایمان درستی به حضرت مسیح (ع) داشته باشد: «مراسم مذهبیِ پرزحمتِ شغلِ خود را با وفاداری، اما بیصبری یک سوداگر، انجام میداد.»(19) او حتی زمانی که قدرتش را از جانب پادشاهِ «مسیحیِ» فرانسه (شارل هشتم) درخطر دید، ابایی نداشت که دست اتحاد به سوی سلطان «مسلمان» عثمانی (بایزید ثانی) دراز کند و او را به جنگ با همکیشان خویش در فرانسه تشویق نماید!(20) خالی از نکته نیست که مردم رم - نیمی به مزاح و نیمی به عناد - الکساندر را «پاپِ یهودی زاده» میخواندند و «غرضشان این بود که پیشینیانش، یهودیان اسپانیایی عیسوی شده بودند.»(21)
در مرگ الکساندر، که به نحوی فجیع و دردآگین رخ داد، مردم رم از فوت پاپ اسپانیایی «شادی کردند». گوتچار دینی، تاریخنویس و سیاستمدار وطنخواه ایتالیایی، چنین گفته است:
«در تمام شهر رم، یک شادیای باورنکردنی حکمفرما بود؛ مردم در کلیسای «سان پیترو» اجتماع کرده بودند و از دیدن آن افعیِ مُرده، سیر نمیشدند - آن افعی که با جاهطلبیِ بیحد و خیانت نفرتانگیز، با ستمگری وحشتانگیز و شهوت دیوآسا، و با حرص سرشار خود در فروختن همه چیز، از مقدس گرفته تا ناپاک، تمام جهان را مسموم کرده بود.» ماکیاولی نیز داوری مشابهی دارد:
«الکساندر کاری جز فریب نداشت. در تمام دوران زندگیاش به هیچ چیز دیگری نمیاندیشید. هیچ کس مثل او با سوگندهای غِلاظ و شِداد وعدهای نمیداد که بعد آن را نقض نکند». به گفتة ویلدورانت، مورخان کاتولیک در حالی که از حق الکساندر در بازگرداندن قدرتِ دنیویِ پاپ دفاع میکنند، عموماً در محکوم ساختن شیوهها و اخلاقیات او همداستاناند. پاستور شرافتمند میگوید:
«مردم عموماً او را عفریتی میدانستند و هر نوع جنایت کثیفی را به او نسبت میدادند.» تحقیقات انتقادیِ جدید در بارة او بهتر قضاوت کرده و برخی از اتهامات وارد بر او را رد نموده است. اما اگرچه باید از پذیرش بدونِ تحقیقِ داستانهای گفته شدة معاصران الکساندر برحذر باشیم، هنوز شواهدِ موجود علیه او، آن چنان زیاد است که ما باید کوششهایی را که برای روسفید کردنِ او انجام میشود بازیِ ناشایستهای با حقیقت بدانیم...».(22)
این بود کارنامة زندگی انسانی که در مسندِ پاپی، با «فرمان تقسیم» خویش، بر «استعمار و اسارتِ» ملت های جهان به دست جهان خوارانِ طماعِ اروپایی «مُهرِ تأیید زد» و «مشروعیتِ» چند قرن قتل و غارت و آزار و شکنجة بشر در آمریکا و آفریقا و آسیا به دستِ مشتیِ سفید پوستِ زرپرست و قدرت طلب را امضا نمود.(23)
گفتیم که عموی الکساندر، کالیکستوس سوم، با دست خطی، حاکمیت پرتغال را بر تمام زمینهای واقع در ساحل اقیانوس اطلس تنفیذ کرده بود، و اینک که کریستف کلمب، دریا سالار و نایب السلطنة پادشاه اسپانیا، بخشهایی از قارة آمریکا را کشف و تصرف کرده بود، پرتغالیها، با استناد به فرمان کالیکستوس، مدعیِ سلطه بر قارة جدید بودند. در مقابل، اسپانیاییها استدلال میکردند که فرمان کالیکستوس فقط شامل سواحل شرقی اقیانوس اطلس میشود. این دو کشورِ فزونخواه نزدیک بود با یکدیگر بجنگند که، الکساندر ششم فرمان تقسیم را صادر کرد (4 مه 1493) و بر پایة آن، تمام نواحیِ کشف شده را در غربِ خطی فرضی از قطب شمال به قطب جنوب به فاصلة 480 کیلومتری مغربِ جزایرِ آزور و رأس الاخضر به اسپانیا واگذاشت و آنچه نیز در شرق این خط واقع شده بود، به پرتغال اختصاص داد؛ مشروط بر اینکه اراضی مکشوفه مسکنِ عیسویان نباشد و فاتحان در مسیحی ساختنِ اَتباعِ خود بکوشند.(24)
گرت پاچنسکی، با اشاره به فرمان پاپ، سخن تکان دهندهای دارد که در طنین آن میتوان ضجة میلیاردها انسان مظلوم را در سراسر جهان، از آمریکای لاتین و قارة سیاه گرفته تا شرق و غرب آسیا، در زیر شلاقهای ستم شنید:
این قدیمیترین کاغذِ به جای مانده است که روی میز سبز نگاشته شده و جهانِ بیگانه - انسانهای رنگین پوست و سرزمینهایشان - را در اختیار سفید پوستان قدرتمند قرار میدهد.
منشور پاپ، بدعتگذار سنتی است که تا روزگار ما ادامه مییابد: قدرتهای سفید پوست به کشف سرزمینهای جدید میپردازند و در این که نواحی تازه شناخته شده را تصرف کنند، حتی لحظهای، تردید نمیکنند.(25)
جزایر آزور در اقیانوس اطلس شمالی قرار دارد و «خط تقسیم» از 100 لیگی (480 کیلومتریِ) آن میگذرد. با این حساب، تمامیِ آمریکای شمالی و مرکزی و بخش عمدة آمریکای جنوبی، که در مغرب این خط قراردارد، سهمیة اعطایی پاپ به استعمار اسپانیا، و متقابلاً آفریقا و آسیا، سهم پرتغال محسوب میشد! به قول جواهر لعل نهرو، نخست وزیر دانشور هند، با این بیانیه، «پاپ عملاً آمریکا را به اسپانیا، و چین و هند و ژاپن و سایر سرزمینهای شرقی را، به انضمام تمام آفریقا، به پرتغال اعطا فرمود»!(26)
تصادفی نیست که استعمار مشرق زمین به دست غرب، در قرون اخیر با حملة دریاداری پرتغال آغاز میشود و همه جا نیز، به عنوانِ «طلایه دار» یا دست کم «وردستِ» مستعمره چیانِ غربی، هیئتهایی از کشیشان رنگارنگ مسیحی (میسیونهای تبشیری یا مبلغان) را میبینیم؛ چرا که آخر، حُسنِ اجرایِ «فرمان تقسیم»، یعنی تقسیم غنایم بین شاه و دستگاه کلیسا، نیاز به نظارتِ عُمال پاپ دارد!
دولتهای اسپانیا و پرتغال، منشور دوم پاپ را بسیار جدی تلقی کردند و در پیمان تردسیل(Tordesillas) مورَّخِ 7 ژوئن 1494، نسبت به مرزهای وسیعِ سرزمینهای به دست آمده، چنین توافق کردند که 370 لیگ دورتر از جزایر کاپورد (در سواحل غرب آفریقا) در خطة غرب مدار تصرفات دو دولت قرار داشته باشد.
تقسیم بندیِ تازه را نیز در تاریخ 24 ژانویة 1506 میلادی پاپ جدید رم، ژولیوس دوم، به تصویب رساند.(27)
پنج سال پس از صدور فرمان تقسیم، یعنی در 1498 م (904 ق)، واسکو دو گاما، دریاسالارِ مشهور پرتغالی و نخستین نایب السلطنة پرتغال در شرق، پس از گذر از دماغة امید نیک در جنوبیترین نقطة آفریقا، گام در بندر کالیکوت، واقع در جنوب غربی هند، گذاشت و به رغمِ پذیراییِ گرمِ راجة مالابار از وی، دولت پرتغال به زودی ناوگانی جنگی به هند فرستاد تا «مسیحیت را در آن کشور اشاعه دهند» و با هرکس نیز که نسبت به این کار مقاومت یا مخالفت میورزد، جنگ کنند.(28)
واسکو دو گاما، به ویژه نسبت به مسلمانان، برخوردی سخت کینه توزانه داشت، و به دستور او، افرادش کشتیهایی را که مسلمانان را به حج میبرد، متوقف میساختند و پس از مصادرة اموال آنان، «کشتی را با مردها و زنها و کودکان داخل آن آتش میزدند».(29) چندی بعد، دریادارِ دیگرِ پرتغالی، آلفونسو آلبو کرک، در 1506م (912 ق) با ناوگانی مرکب از 14 کشتی جنگی به دریای عمان و خلیج فارس حملهور شد و مَسقَط را به قهر و غلبه گشود. رفتار او نیز با مردم، به نوشتة سِر چارلز بلگریو، چیزی جز کشتار و غارت فجیع آنان نبود.(30) وی، سال بعد، دامنة تجاوز را به بندر هرمز و گمبرون (بندر عباس فعلی) گسترش داد و سرانجام در سال 1510م (916 ق) بندر گُوا، واقع در جنوب بمبئی، را تسخیر کرد و قشونش «در آنجا به قتل عام بزرگی دست زدند و حتی از کشتن زنان و کودکان هم صرف نظر نکردند.»(31) خود وی در یادداشتهایش، که چاپ شده، مینویسد: «من دستور دادم شهر را آتش بزنند و تمام اهالی را از دَمِ شمشیر بگذرانند و تا چند روز، کار سپاهیان من این بود که هرجا یک نفر هندی را ببینند، او را بکشند. از مسلمانها حتی یک نفر را زنده نگذاشتیم و همة مساجد آنان را آتش زدیم.»(32)
برخورد پرتغالیها در بنادر جنوب ایران با ایرانیها نیز بسیار خشن و توهینآمیز بود و در این باب، نمونه وار، می توان به گزارش یکی از کشیشان کرملی «پادری پل سیمون» اشاره کرد که در عصر «شاه عباس کبیر»، شاهد برخورد زشت پرتغالیها در جزیرة هرمز با ایرانیان بوده است.(33)
گرت پاچنسکی مینویسد: «در اذهان مردم جزایر اقیانوس هند... هنوز هم پس از گذشت چندین قرن، یادهایی بس تلخ و غم بار از فجایع پرتغالیها باقی مانده است. لب لند، نویسندة فرانسوی، در این زمینه مینویسد: سیاست فرانسه در ماداگاسکار، در طی سالها به تدریج با شکست روبهرو شد؛ زیرا پرتغالیها بذر نفرت از سفیدپوستان را در آن دیار پاشیده بودند. در جزایر اقیانوس هند، کشتار عمومی، ترور و کنترل، فریب و صحنه سازی، شعار پرتغالیهای اشغالگر شده بود... در سالهای ورود ما (فرانسویان) به ماداگاسکار، پیشداوریِ مردم جزیره در مورد سفیدپوستان این طور خلاصه میشد: «... سفید پوستان، غارتگرانی هستند با سلاحهای آتشین، و وحشیانی تسلیمِ حرصِ سیری ناپذیرِ خود...»(34)
بیگمان، یکی از عوامل مهم نابودی و فروپاشیِ استعمار پرتغال در شرق، همین تعرضاتِ آشکار و بسیار گزندة آن به شرف و عزت قومی و دینیِ شرقیان (به ویژه ایرانیان) بود. چنان که، روی خوش نشان دادنهای اولیة سلاطین تیموری هند و پادشاهان صفوی به انگلیسیها نیز، از جمله، ریشه در نفرت بسیار آنان از پرتغالیها داشت(35) و تابع سیاستِ بهرهجویی از تضاد و رقابت انگلیسیها با آن جماعت برای پاکسازی منطقه از لوث استعمار پرتغال(36) بود.
غارت ذخایر شرق، که با فرمان پاپ و حملة پرتغالیها آغاز شده بود، دولتهایِ دیگرِ مسیحی در اروپا را نیز به طمع انداخت که از این خوان یغما بیبهره نمانند.
فرانسوای اول، پادشاه بلندپرواز و استعمارخویِ فرانسه در سالهای 1547-1515 م. که یک سال پس از صدور «فرمان تقسیم» به دنیا آمده بود، در اکتبر 1533 در بندر مارسی فرانسه، از پاپ وقت، کلمان هفتم فتوایی گرفت که بر مبنای آن، فرمان تقسیم الکساندر ششم که جهان را بین پرتغال و اسپانیا تقسیم میکرد، «تنها شامل قارههای شناخته شده میشد، نه زمینهایی که بعد از آن به دست پادشاهان دیگر کشف شده است.»!؛ یعنی راه برای دیگران هم باز است؛ کافی است نیرومند باشند!(37) فرانسوا «از این که اینک سهمی از کلوچه نصیبش میشد، احساس وجد میکرد.» و میگویند در پاسخ تذکرها و اخطارهای سفیرِ شارل کُن ،امپراتور اتریش و آلمان که به فرانسه چشم طمع داشت، گفته بود: خورشید برای من، چون برای دیگران میدرخشد. بسیار علاقهمندم وصیتنامة حضرت آدم (ع) را ببینم که سهمیة مرا انکار کرده است!(38)
با این فتوای جدید، استعمار فرانسه در تاریخ آغاز میشود یا دست کم اوج مییابد و تا چهار قرن پس از آن تاریخ، با نوساناتی چند، هزاران کیلومتر مربع از پهنة جهان را زیر سلطه و ستم خود میگیرد. در پی فتوای کلمان هفتم، فرانسوای اول از سال 1540 م اعلام کرد که پیمودنِ یک کشور یا اکتشافِ عینیِ آن، ایجاد تملک نمیکند و با این کار، وی برای نخستین بار آموزة اشغالِ عملی را که باید اساس و پایة استعمار جدید باشد بیان داشت.(39) از این پس بود که، به قول پل لوروا - بولیو، نویسنده کتاب مشهور «در باب استعمار نزد اقوام مدرن»: «استعمار، برای فرانسه، مسئلة مرگ یا زندگی» گشت.(40)
... و این چنین، دورانی تازه از هجوم غرب به مشرق زمین (خصوصاً شرق اسلامی) آغاز شد که، در طی آن، هر از گاهی ، یکی از دولِ استعمارگر غربی، میراثخوارِ آن دیگران میشد، تا نوبت به آمریکای جهانخوار رسید که اصل و فرع را یکجا ببلعد... هجومی که، در واقع، میباید نامِ «جنگهای صلیبی جدید» بر آن نهاد.
پینوشتها:
.1 گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، ترجمة محمدحسین حجازی (انتشارات توس، تهران 1352) ص 8 .
.2 مردم رم، او را «پاپ یهودی زاده» میخواندند و اجداد او را یهودیان عیسوی شده به شمار میآوردند (ویل دورانت: تاریخ تمدن، ج 5 : رنسانس، ترجمة صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 441.
.3 ر.ک. آلبر ماله: تاریخ قرون جدید (چاپخانة مجلس شورای ملی، تهران 1312) صص 10-9.
.4 احمد کسروی: پیدایش آمریکا (جار؛ نشر و پخش کتاب، چاپ سوم، تهران بهمن 55) ص 50 .
.5 گرت پاچنسکی: سفیدها چه کردند؟، همان، صص 7-6.
.6 همان: صص -7 8.
.7 همان، ص 8 .
.8 ویل دورانت: تاریخ تمدن، همان، ص 433.
.9 همان: شص 434.
.10 یکی از کسانی که الکساندر ششم وی را به مقام کاردینالی گماشت، الساندرو فارنزه نام داشت که «ارتقای خود» به این سِمَت را «مرهون خواهرش، جولیا فارنزه، بود که بسیار کسان او را معشوقه» و مِترِسِ الکساندر ششم میدانستند (همان: ص 437). جولیا همسر مردی به نام اورسینو اورسینی بود ولی الکساندر ششم با وی سَر و سِر داشت. «در 1492 جولیا دختری به نام لائورا زایید که رسماً فرزند اورسینی شمرده میشد اما کاردینال الساندرو فارنزه آن دختر را متعلق به الکساندر تشخیص داده بود.» (همان، ص 442).
.11 همان، ص 442.
.12 همان، ص 435.
.13 ر.ک. همان، صص 444-443.
.14 همان، ص 444.
.15 همان، ص 444.
.16 همان، ص 436.
.17 همان، صص 441-440.
.18 همان، ص 445.
.19 همان، ص 437.
.20 همان، ص 439. بایزید نیز ظاهراً به خصلتِ «پول پرستیِ» جناب پاپ، نیک پی برده بود که در نامهای به وی پیشنهاد کرد که الکساندر، جم (شاهزادة عثمانیِ پناهنده به اروپا) را بکشد و جسدش را به اسلامبول بفرستد تا، پس از وصول آن، 300 هزار دوکاتو (برابر 000،750،3 دلار) برای پاپ ارسال گردد که با آن «عالی جناب میتواند املاکی برای خود و فرزندانش خریداری کند»! ویل دورانت، پس از ذکر ماجرا، با تعریض به عمل پاپ، مینویسد: «دین نیز برای فرمانروایان، تقریباً مانند هر چیز دیگر، وسیلهای برای قدرت است.» (همان، همانجا).
.21 همان، ص 441.
.22 همان، ص 464.
.23 با مطالعة پروندة الکساندر ششم که از از 1492 م تا 1501 م بر مسند پاپی تکیه زده بود، چارهای نداریم جز آن که حدس گرت پاچنسکی، نویسندة آلمانی، را در رشوهگیری الکساندر در ماجرای فرمان تقسیم بپذیریم. چنان که ویل دورانت نیز اقدام الکساندر در بخشیدن آمریکا به فردیناند، پادشاه اسپانیا، را دستمزد وساطتی میداند که فردیناند به سود پاپ نزد فرانته، پادشاه ناپل کرده و اختلافات سیاسی پاپ و فرانته را برطرف کرده بود (همان، ص 438). متقابلاً طلاهایی که از قارة آمریکا به دست آمده و توسط فردیناند به پاپ هدیه کرده بود، به مصرفِ ساختنِ سقف جدیدی برای کلیسای سانتاماریا رسید (همان، ص 436). پس عجب نیست اگر الکساندر، فرمان 3 مة خود به سود اسپانیا را باگرفتن رشوه، یک روز بعد به سود پرتغالیها نقض کرده باشد!
.24 همان، صص 439-438.
.25 گرت پاچنسکی: همان، ص 8 .
.26 جواهر لعل نهرو: نگاهی به تاریخ جهان، ترجمة محمود تفضلی (چاپ هفتم، انتشارات امیر کبیر، تهران 61) 1/478.
.27 گرت پاچنسکی: همان، ص 7.
.28 جواهر لعل نهرو: همان، 1/504؛ ویل دورانت: تاریخ تمدن: مشرق زمین گاهوارة تمدن، ترجمة احمد آرام و... (چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 67) ص 689.
ر.ک.
(91949.Eduard Sieber: Koloniageschichte der Neuzeit, (Bern, 2
.30 سر چارلز بلگریو،سفرنامة دریایی لاخ به خلیج فارس، ترجمة دکتر حسین ذوالقدر (انتشارات آناهیتا، تهران 1369) ص 37.
.31 نهرو: همان، 1/506 .
.32 ر.ک. یادداشتهای آلفونسو دو آلبوکرک، که اصل پرتغالی آن را در 1774 م. والتر دوگری بریش ترجمه و در 4 مجلد (لندن 1884-1874 م) منتشر کرده است.
ر. ک،
.33102-4. Chick, A: A chronicle of the Carmelites in Persia 2 Vols. (London 9391). p.
.34 پاچسنکی: همان، ص 119. ر. وادالا، نایب کنسول سابق فرانسه در بوشهر، نیز مینویسد: «انحصار طلبی بازرگانی و دریانوردی پرتغالیان موجب و مایة بی رحمی و سَبعیت می شد. همان طور که فرمانداران پرتغالی بیرحم و درنده بودند، بازرگانان آنان نیز طماع، حریص، کهنه پرست و گاهی جنایتکار بودند و بدون کمترین گذشت، با باریک بینی کامل، علیه رؤسای قبایل بومی رفتار میکردند و به لخت کردن آنان میپرداختند» (خلیج فارس در عصر استعمار، ترجمة پرفسور شفیع جوادی، ص 40).
.35 دولافوز، مورخ مشهور انگلیسی، با اشاره به بلندپروازیهای بیش از حد و مطامعِ دور و درازِ پرتغالیها در شرق، و تأکید بر این که «همان خوابهای امپراتوری آنها سبب تخریبشان گردید»، می نویسد: «جوش و حرارت برای اشاعه و انتشار مذهب خود در ممالکی که مدعی بودند جزو [قلمروِ] سلطنت آنهاست، و نیز حرکت و وضع ناهنجار و ناسازگار آنها با مذهب هندو و مسلمان، حس تنفرِ اهالیِ مغلوب را برانگیخت و آتش عداوت و دشمنی سلاطین مجاور را به یکباره مشتعل ساخت. گذشته از این، اساساً طرز رفتار و سلوکشان با سَکَنه، خیلی سخت و ستمکارانه بوده است؛ و مخصوصاً عمال و حکام آنها بیشتر متکبر و پر نخوت و نیز فاسد و ضایع بودند (و از مردم، تعارف و رشوه می گرفتند») (دولافوز، تاریخ هند، ترجمة سید محمدتقی فخرداعی گیلانی، ص 154).
.36 از تحفة العالم و ذیل التحفه...، نوشتة عبداللطیف شوشتری (به اهتمام ص. موحد، ص 270) برمیآید که اورنگ زیب، امپراتور تیموری هند، به منظور بهرهگیری از تضاد انگلیس و پرتغال (برای شکستن سلطة پرتغالیها) انگلیسها را در کلکته جای داد. غافل از آن که این امر، در حکمِ پناه بردن از چاله به چاه بوده است!
.37 گزاویه یاکونو، تاریخ استعمارگری فرانسه، از سِریِ «چه میدانم»؟، ترجمة دکتر عباس آگاهی (مؤسسة چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی علیه السلام، مشهد 69) ص 10.
.38 همان، همانجا.
.39 همان، به نقل از ش.آ. ژولین.
.40 همان، ص 64.