آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۲

چکیده

در این مقاله کوشش شده تا بر اساس مبانی فلسفة اسلامی، الگویی برای ارجاع گزاره‌های غیر بدیهی به گزاره‌های بدیهی ارائه شود. نویسنده نخست به دیدگاه مبناگرایی در باب توجیه معرفت اشاره می‌کند سپس با اشاره به تردیدهایی که درباره امکان دستیابی به معرفت صادق مطرح شده در ضمن ده مرحله، الگویی از ارجاع گزاره‌های غیر بدیهی به گزاره‌های بدیهی ارائه می‌کند که از گزند تردیدهای مذکور در امان باشد.

متن

یکی از دیدگاه‌های مهمّ در باب توجیه معرفت، دیدگاه مبناگرایی است. براساس این دیدگاه همة گزاره‌های صادق موجّه سرانجام به گزاره‌هایی بازمی‌گردند که خودْ بدیهی و بی‌نیاز از توجیه بوده از این رو، مبنای توجیه سایر گزاره‌ها محسوب می‌شود. بسیاری از کتاب‌های معرفت‌شناسی در تبیین دیدگاه مبناگرایی به همین مقدار اکتفا کرده‌اند و کمتر به ارائة الگویی از نحوة بازگشت گزاره‌های غیرمبنایی به گزاره‌های مبنایی پرداخته‌اند. در این نوشتار سعی شده تا براساس مبانی فلسفة اسلامی، الگویی از نحوة ارجاع گزاره‌های غیر مبنایی به گزاره‌های مبنایی ارائه شود.

برای دستیابی به الگوی مطلوب این مراحل را طی می‌کنیم:
اول ـ از میان اقسام مختلف معرفت مانند معرفت تصوری، معرفت قضیه‌ای و ... معرفت قضیه‌ای ]گزاره‌ای[ شان حکایت از خارج را دارد. مانند قضیّة «خدا هست». در این مرحله هیچ‌گونه پیش‌داوری یا باوری نسبت به قضیة مذکور نداریم، از این رو، در پی آگاهی یافتن از صدق یا کذب آن برمی‌آییم.
دوم ـ در مرحلة پی بردن به صدق یا کذب قضیه اساسی‌ترین تردیدهایی که مطرح شده است عبارت است از اینکه معرفت قضیه‌ای را یا
(a) ساختة ذهن می‌داند. (George Berkeley: 1982, p. 24) یا
(b) حاصل تفاعل ذهن و عین می‌داند (Immanuel Kant, 1990, P. 1) یا
(c) ساختة نیرویی فراذهنی می‌داند (Descartes, 1968, P. 114) یا
(d) حاصل از تفاعل ذهن و نیروی فراذهنی می‌داند.
نه آنکه آن را (e) حاصل از خارج بداند ]دیدگاه مورد نظر[.
برای رستن از دام این تردیدها به سراغ معرفتی می‌رویم که در آن تمایز ذهن و عین مطرح نیست و آن معرفت حضوری است. علم حضوری به وجودِِ «من» داریم و هر گاه این علم را در قالب قضیة «من هستم» بیان کنیم هیچ یک از تردیدهای چهارگانة مذکور وارد نخواهد بود. پس در مرحلة (2) دستِ کم به یک قضیة صادق دست یافتیم.
سوم ـ در مرحلة بعد در پی یافتن توجیهی برای قضیة صادق مذکور برمی‌آییم. اما در مورد قضیة صادق مذکور، جستجو برای یافتن توجیه نیز فرع بر پذیرش قضیة صادق مذکور است، زیرا در واقع به دنبال یافتن دلیلی هستیم که «من» را نسبت به پذیرش قضیة «من هستم» قانع کنیم. پس در مرحلة سوم به قضیة صادقی دست یافتیم که محال است برای آن توجیه آورد.
چهارم ـ در مرحلة بعد نسبت به قضیة صادق مذکور باور می‌آوریم؛ یعنی هم نسبت به آن اذعان قلبی و روانی داریم و هم هر کجا اقتضا کرد بر طبق آن عمل خواهیم کرد.
پنجم ـ در مرحلة بعد معرفت تصوری «نیستی» را در ذهن خود می‌سازیم و چون این مفهوم معرفت قضیه‌ای نیست ساختة ذهن بودن آن هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند. سپس قضیه‌ای درست می‌کنیم به این صورت «من نیستم»، حال مراحل قبلی را در مورد این قضیه اجرا می‌کنیم و در پی آگاهی از صدق یا کذب آن برمی‌آییم.
ششم ـ در این مرحله پی می‌بریم که قضیة «من نیستم» کاذب است، زیرا خارج آن را که همان «من هستم» است، پیش‌تر یافته‌ایم، پس به قضیة دیگری دست یافتیم که از کذب آن آگاهیم.
هفتم ـ پی بردن به کذب قضیة «من نیستم» متوقف بر صادق دانستن بلکه باور داشتن به قضیة دیگری بوده است و آن نیست جز قضیة «نبود من با بود من جمع نمی‌شود» و از طرفی ارائه هر گونه توجیهی برای این قضیة سوم، منوط به پذیرش پیشاپیش آن است.
حاصل آنکه معرفت عبارت است از: «گزارة صادق (موجّهی) که به آن باور شده باشد». واژة موجّه از آن رو درون دو کمان نهاده شده که در مواردی اصولاً یافتن توجیه، فرع بر پذیرش و موجّه دانستن قضیه است و چون توجیه‌یابی برای آن محال است پس بی‌نیاز از توجیه است و هر گاه به توجیه نیاز باشد بی‌گمان «توجیه» عنصری از عناصر معرفت خواهد بود.
هشتم ـ ‌در ادامه با مقایسة حالات مختلف «من» می‌توانیم به معرفت‌های تصوری مانند علیّت، نیازمندی و غیره دست یابیم که چون معرفت قضیه‌ای نیستند ساختة ذهن بودن آنها مشکلی ایجاد نمی‌کند.
نهم ـ در باب توجیه نیز تا زمانی که بر اساس همین سه قضیة به دست آمده توجیه داشته باشیم هیچ یک از اشکالات مربوط به عنصر توجیه وارد نخواهد بود.
دهم ـ حال نوبت به مرحلة اثبات قضیة «خدا هست» می‌رسد. برای اثبات این قضیه می‌گوییم:
(1) شی‌ای در خارج وجود دارد. (بدیهی)
(2) هر موجودی یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات (بر اساس تعریف «واجب بالذات» و «ممکن بالذات» و دوران عقلی دائر میان نفی و اثبات)
(3) این شیء موجود یا
(a/3) واجب بالذات است یا
(b/3) ممکن بالذات است. (استنتاج از (1) و (2))
(4) برای هر ممکن بالذاتی در وجود داشتن، علتی وجود دارد. (اصل علیّت)
(5) برای این شیء ممکن بالذات در وجود داشتن علّتی وجود دارد. (استنتاج از (b/3) و (4))
(6) علت این شیء ممکن بالذات یا
(a/6) واجب بالذات است یا
(b/6) ممکن بالذات است. (استنتاج از (2) و (5))
(7) برای این علت ـ که خودش ممکن بالذات است ـ در وجود داشتن علتی وجود دارد. (استنتاج از (4) و (b/6))
(8) این علت خود یا
(a/8) واجب بالذات است یا
(b/8) در مجموعه‌ای از ممکنات بالذات است. (استنتاج از (2) و (7) و تقسیم عقلی)
(9) مجموعة ممکنات بالذات یا
(a/9) علت دارد یا
(b/9) علت ندارد. (استنتاج از (b/8) و تقسیم عقلی)
(10) هر مجموعه‌ای در وجود یافتن محتاج به همة اجزایش است. (بر اساس تحلیل عقلی رابطة جزء و کل و با توجّه به تعریف «مجموعه»)
(11) این مجموعة ممکنات بالذات محتاج به همة اجزایش است. (استنتاج از (9) و (10))
(12) هر موجودی که در وجود یافتن محتاج باشد واجب بالذات نیست. (براساس تعریف «واجب بالذات»)
(13) این مجموعة ممکنات بالذات واجب بالذات نیست. (استنتاج از (11) و (12))
(14) هر موجودی که واجب بالذات نباشد ممکن بالذات است. (استنتاج از (2) و (13))
(15) این مجموعة ممکنات بالذات خودْ ممکن بالذات است. (استنتاج از (13) و (14))
(16) برای این مجموعة ممکنات بالذات علّتی وجود دارد. (استنتاج از (4) و (15))
(17) علّت این مجموعة ممکنات بالذات یا
(a/17) همة اجزای آن است یا
(b/17) یک یک اجزای آن است یا
(c/17) بعضی از اجزای آن است یا
(d/17) خارج از مجموعه است. (استنتاج از (16) و براساس دوران عقلی)
(18) مجموعة ممکنات بالذات همان اجزای آن است. (براساس تحلیل عقلی و با توجّه به تعریف «مجموعه»)
(19) هیچ موجودی علّت خودش نیست. (براساس اصل امتناع تناقض)
(20) همة اجزای مجموعه، علّتِ مجموعة ممکنات بالذات نیست. (استنتاج از (18) و (19))
(21) یک یک اجزای مجموعه، علّتِ مجموعة ممکنات بالذات نیست. (استنتاج از (10) و (11))
(22) ترجیح بدون مرجّح محال است. (براساس اصل امتناع تناقض و با توجّه به تعریف «ترجیح»)
(23) علّت بودنِ بعضی از اجزا برای مجموعة ممکنات بالذات ترجیح بدون مرجّح است. (بر اساس تحلیل عقلی و با توجّه به تعریف «ترجیح»)
(24) علّت بودنِ بعضی از اجزا برای مجموعة ممکنات بالذات محال است. (استنتاج از (22) و (24))
(25) هر موجودی که داخل در مجموعة ممکنات بالذات نباشد، واجب بالذات است. (براساس اصل امتناع تناقض و (8))
(26) علّت این مجموعة ممکنات بالذات خارج از مجموعه است. (استنتاج از (17)، (20)، (21) و (24))
(27) علّت این مجموعة ممکنات بالذات، واجب بالذات است. (استنتاج از (25) و (26))
(28) این شیء موجود یا
(a/28) واجب بالذات است ]صورت a/3[ یا
(b/28) علّتش واجب بالذات است ]صورت a/6[ یا
(c/28) علّتِ علّتِ آن واجب بالذات است ]صورت a/8[ یا
(d/28) در ضمن مجموعه‌ای از ممکنات بالذات است که علّت مجموعه، واجب بالذات است ]صورت b/8[. (استنتاج از (3)، (6)، (8) و (27)).
(29) در هر صورت واجب بالذات وجود دارد. (استنتاج از (1) و (28))
(30) خدا یعنی موجود واجب بالذات (بر اساس تعریف «خدا»)
(31) در هر صورت خدا وجود دارد. (استنتاج از (29) و (30))
پس از اثبات قضیة «خدا هست» می‌توان با کمک همین شیوه قضایای دیگری را نیز اثبات کرد و به مجموعه‌ای از قضایای صادقِ (موجّه) باور شده دست یافت.
منابع
Berkeley George. 1982. A Treatise Concerning the Principle of Human Knowledge, Edited By Kenneth Winkler. Hackett Publishing Company.
Descartes, Rene. 1968. Discourse on Method and the Meditaions. Penguin Classics.
Kant, Immanuel. 1990. Critique of Pure Reason, Translated By J. M. D. Meiklejohn. Prometheus Books.

تبلیغات