آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۲

چکیده

متن

راسل‌، برتراند آرتور ویلیام           Russell, Bertrand Arthur William

راسل‌، فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی‌، به همراه جی. ای. مور ((G. E. Moore بنیان‌گذار فلسفة تحلیلی در انگلستان است. او در دانشگاه کمبریج‌، کالج ترینیتی‌، درس خواند و سپس در همان جا به تدریس پرداخت. بزرگ‌ترین و شاید ماندگارترین اثر او در فلسفه‌، کتابی است که به همراه  آلفرد نورث وایتهد (1947 – 1861 ، A. N. Whitehead)،‌ ریاضی‌دان و فیلسوف انگلیسی‌،‌ در باب منطق ریاضی نوشته‌اند. این کتاب که طی سال‌های 1913 - 1910  تحت عنوان  اصول ریاضی  (Mathematica Principia)  در سه جلد منتشر شد، کوششی است برای تحویل ریاضیات به منطق. اساس این کوشش‌، همانند سایر آثار فلسفی او‌، این فرض است که «هر فلسفة درست باید با تحلیل گزاره‌ها آغاز شود».
راسل نوع تحلیلی را که در نظر داشت در دو مقالة معروف و بحث‌انگیز خود توضیح داد: اوّل، مقاله‌ای است که در 1905 تحت عنوان «درباره دلالت» On Denoting)) منتشر شد؛  و دوم‌، مقالة‌ 1910.  او در مقالة اوّل کوشید توضیح دهد  که چگونه می‌توانیم از طریق به  کار بردن توصیف خاص (‌definite Description) در یک جمله از قبیل «پادشاه فرانسه تاس است»‌  مطلبی را به طور معقول  دربارة  آنچه نیست بگوییم. او در مقالة دوم‌، بین معرفت از طریق آشنایی مستقیم و معرفت از طریق توصیف فرق گذاشت تا نشان دهد آنچه واقعاً می‌توانیم از طریق آشنایی مستقیم به آن معرفت حاصل کنیم عبارت‌اند از داده‌ های حسّی sense – data)) و تصورات ذهنی و اندیشه‌ها و احساسات. راسل نمونه  فنی‌تر تحلیل مورد نظرش را در مقاله‌اش «نظریه انواع» (heory of  Types‍T)‌، در 1903،  از برای حل پاره‌ای پارادکس‌های موجود در آثار ریاضی و منطقی فرگه و کانتور (Cantor) مطرح کرد. معما  این بود که این سؤال اساسی که آیا طبقة همة طبقاتی که عضو خودشان نیستند عضو خودش هست یا نه‌، سؤالی است نامعقول، زیرا به تناقضاتی منجر می‌شود. زیرا  اگر این طبقه عضو خودش باشد، در این صورت در این طبقه نخواهد بود، برای این که این طبقه صرفاً طبقاتی را که شامل است که عضو خودشان نیستند؛ امّا  اگر این طبقه عضو خودش نباشد، مانند این که دسته‌ای از آدم‌ها  آدم نیست،‌ در این صورت در این طبقه‌، و بنابراین‌،‌ عضو خودش خواهد بود. راه‌حل راسل  این بود که سلسله مراتبی از انواع چیزها را باید در نظر بگیریم و در هر مورد معین کنیم که چه چیزی را به طور معقول دربارة هر کدام می‌توانیم بگوییم. به طور مثال‌، می‌توان گفت که  «راسل یک فیلسوف مشهور است»، ‌ امّا  نمی‌توان گفت که «گروهی از آدم‌ها فیلسوف مشهور است»‌؛ و به طور معقول می‌توان گفت که «گروهی از آدم‌ها به دسته‌های مخالف منشعب شد»، امّا به طور معقول نمی‌توان گفت که «راسل به دسته‌های مخالف منشعب شد».
راسل تعبیر «نظریة معرفت» را در معنایی آن چنان عام و گسترده به کار می‌برد که شامل موضوعات بسیار  متنوعی می‌شود‌،‌ از قبیل واقع‌گرایی و ایده‌آلیسم، ماهیت تجربه‌، معرفت‌شناسی زبان، ماهیت صدق و کذب، استقرا و علیت‌، ماهیت حکم و اندیشه. یک توجیه این کار او این است که معرفت‌شناسی او نیز‌، همانند دیگر اسلاف تجربه‌گرایش‌، مابعدالطبیعة  او را محدود می‌کند و در تنگنا  قرار می‌دهد. در نظام فکری او سؤال از ماهیت هر چیزی به سؤالی معرفت شناختی دربارة آن تحلیل می‌رود. علاوه بر این او موضوعاتی را تحت نظریة معرفت مطرح می‌کند که اکنون غالباً‌ تحت فلسفة ذهن یا فلسفة زبان طبقه‌بندی می‌شوند.
زندگی علمی راسل به سه دوره تقسیم می‌شود : اوّل، سال‌های مربوط به سدة نوزدهم، زمانی که راسل آنچه را  اکنون به سبب آن مشهور است مطرح نکرده بود. دوم‌، دورة میانی‌، که شامل دو دهة نخست سدة بیستم است‌، و معروف‌ترین دیدگاه‌های او در این دوره صورت‌بندی شد. سوم‌، دورة آخر‌، که هر چند  اندیشه‌های او در این دوره نیز قابل ملاحظه است‌، او در‌ آن از جریان اصلی فلسفة آکادمیک تقریباً به دور بود.
یکی از مسائل مهم معرفت شناختی برای راسل‌، که حتی او دربارة آن در دورة میانی زندگی علمی‌اش کتاب نوشت‌، مسألة «علم ما به عالم خارج»  است. این مسأله برای راسل کاملاً به شیوة سنتی مطرح بوده است: «تصور می‌کنم کلیت نوع روشی که دکارت پذیرفت درست است‌:  اینکه شما باید دربارة چیزها شک کنید‌، و فقط آنچه را نمی‌توانید به سبب وضوح و تمایزش در آن شک کنید نگه دارید».  به نظر راسل تجربه‌های ما یا  داده‌های حسّی در مقابل شک مقاومت می‌کنند و مسألة اصلی معرفت شناختی این است که بتوانیم چگونگی معرفت‌مان به واقعیت‌های مستقل از ذهن را توضیح دهیم. راسل در این باره سه راهبرد اصلی اتخاذ می‌کند.
راهبرد اوّل او این است  که شکاف موجود بین تجربه و واقعیت‌های مادی را به این طریق باریک‌تر سازد که واقعیت‌های مادی را به گونه‌ای تعبیر و تفسیر کند که ماهیت‌شان به ماهیت تجربه نزدیک شود. راهبرد دوم او‌، جهت عکس دارد‌؛ یعنی توانایی‌ها و قوای شناختی ذهن را گسترش می‌دهد. او در راهبرد سوم نوعی شک‌گرایی را جایز می‌داند‌، امّا می‌کوشد نوعی معرفت به اشیای فیزیکی را  نیز تشخیص دهد و بپذیرد.
نمونه‌ای از راهبرد اوّل او در مقاله‌اش «نسبت داده‌های حسّی به فیزیک»‌             (The relation  of  sense - data to  phyisics)  که در 1914 نوشته  است‌، آشکار می‌شود. او  در این مقاله پیشنهاد می‌کند که واقعیت‌های مادی ساختارهای منطقی حاصل از داده‌های حسّی هستند‌، و  بنابراین دست‌کم  از نوع چیزهایی هستند که ما می‌توانیم بدون مشکل آنها را بشناسیم. هر چند  ائر Ayer) ) این رویکرد راسل را تا  اندازه‌ای  قابل قبول دانست‌، به نظر می‌رسد مسألة مورد نظر را حل نمی‌کند. در این رویکرد یک واقعیت مادی به عنوان مجموعه‌ای گسترده از داده‌‌های حسّی‌، اعم از واقعی و ممکن‌، تعبیر شده است‌، در حالی که هیچ تجربة ذهنی همة این داده‌ها را ندارد. بنابراین هیچ ذهنی نمی‌تواند گزاره‌ای از این دست را که «این واقعیت مادی چنین و چنان است» ‌ صرفاً‌  از طریق شناختن داده‌های حسّی‌ای که دارد بداند و به آن علم پیدا  کند. برای حصول این علم اصول جدیدی لازم و در کار است‌، و این اصول جدید وقتی با وجود داده‌های حسّی‌ای که هرگز با  آنها  آشنا نخواهیم شد مقایسه  شوند به هیچ وجه پذیرفتنی‌تر از آن نیستند که با واقعیت‌های مادی‌ای مقایسه شوند که هرگز خودشان مستقیماً‌ به تجربه نمی‌آیند.
راسل در کتابش «نظریه معرفت‌: دست نویس، 1913» (Theory  of  Knowledge: The 1913 Manuscript)‌، که در 1914 منتشر شد‌،‌ راهبرد دوم خود را در میان می‌آورد. او در اینجا مدعی است که مگر اینکه نسبت به پارة واقعیت‌های ممکن (Contingent) معرفت پیشینی داشته باشیم‌، در غیر این صورت «علم خیال بافی است». او  این واقعیت‌ها را  «اصول موضوع استنتاج علمی» می‌نامد. مثالی که خود راسل در این باره می‌زند چنین است: «به ازای هر پدیدة  الف، مکرراً‌ چنین است که در هر لحظة آینده‌، پدیده‌ای در مکان آینده وجود دارد که بسیار شبیه  الف است». راسل می‌گوید که به واقع ما به چنین واقعیت‌هایی معرفت پیشینی داریم‌، معرفتی که او آن را  از نوع معرفتی می‌داند که آن را با  تعبیر «انتظار حیوانی»‌ توضیح می‌دهد. این نوع  معرفت برای کاربران غیر زبانی در دسترس است و می‌توان گفت که غیر گزاره‌ای است. این یک قوة شناختی است که اغلب به هنگام کوشش برای نشان دادن چگونگی امکان پرهیز از شک‌گرایی مورد غفلت واقع می‌شود.
راهبرد سوم  او در کتابش «مسائل فلسفه، 1912‌»،  (The Problems of Philosophy)  مطرح و در کتاب دیگرش «تحلیل ماده، 1927»‌، (The Analysis of Matter (  به طور مفصل توضیح داده شده است. راسل در این راهبردش این امر را به عنوان اصل موضوع اساسی می‌پذیرد که علل تجارب، چیزهایی غیر از تجارب هستند و او این علل را پدیده‌‌های مادی می‌نامد. او با پذیرش آشکار علت و معلول می‌گوید که اوصاف یا نسبت‌های بین تجربه‌ها منعکس کنندة اوصاف یا نسبت‌های بین پدیده‌های مادی هستند. واقعیت‌های مادی‌ای که در زمان تداوم دارند در واقع حاصل پدیده‌های  مادی هستند. نتیجه این است که ما ساختار ماده را می‌شناسیم امّا ماهیت ذاتی آن را نمی‌شناسیم. این رویکرد راسل مجال را  برای شک‌‌گرایی دربارة ‌ماهیت واقع واقعیت‌های مادی باز می‌گذارد‌، امّا  فرض می‌شود که این رویکرد، تفسیری  از علم ارائه می‌کند که بسیاری از باورهای علمی بر اساس آن تفسیر صادق هستند.
دیدگاه راسل در کتابش مسائل فلسفه این است که معرفت تجربی بر آشنایی مستقیم با داده‌های حسّی مبتنی است‌، و اینکه خود ماده‌،‌ که ما دربارة آن فقط معرفت توصیفی داریم، باید به عنوان بهترین تبیین دادة حسّی تلقی شود. او به زودی از این فکر دست برداشت و به جای آن این اندیشه را مطرح کرد که ماده باید منطقاً‌ حاصل داده‌های حسّی تلقی شود‌، و آن را باید محسوسی بدانیم که مستقیماً‌  به حس در نمی‌آید‌،‌ محسوسی که به وسیلة‌ آن استنتاج‌های مشکوک دربارة‌  اشیای مادی به عنوان علل احساس‌ها را می‌توان کنار گذاشت. راسل این طرح را  از ساختارهای موفق مفاهیم ریاضی در اصول ریاضی الهام گرفت. این دیدگاه راسل‌،‌ به پدیدار شناسی شبیه است هر چند با  آن یکسان نیست؛‌ زیرا  نتیجه‌گیری او دربارة اشیای مادی این است که آنها مجموعه‌ای از محسوساتی هستند که از قوانین فیزیک پیروی می‌کنند و ذهن انسان به آنها به عنوان داده‌های حسّی، معرفت از طریق آشنایی مستقیم دارد. راسل زمان زیادی برای مطالعه و درک فیزیک جدید‌، از جمله نظریة نسبیت و نظریة کوانتوم‌، صرف کرد‌؛‌ و در کتابش تحلیل ماده‌، ‌اندیشه‌های اصلی این نظریه‌ها را در نظریه‌اش در باب ساختار جهان فیزیکی به کار بست. او در این کتاب سرانجام از داده‌های حسّی به عنوان اجزای اصلی جهان دست برداشت و به جای آنها پدیده‌ها را نهاد‌، پدیده‌هایی که «خنثی»‌ بودند زیرا  اساساً‌  نه فیزیکی‌اند نه ذهنی؛‌ و به این ترتیب راسل به وحدت‌گرایی خنثی (neutral monism)  دست یافت.
دیدگاه‌های راسل در باب مسائل معرفت شناختی را‌،‌ به رغم تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند‌، بی‌شک باید مبناگرایی تلقی کرد. با وجود این‌، کتاب نظریة‌ معرفت (1948)  او بر این نکته تصریح دارد که داده صرفاً باید به عنوان گزاره‌ای تعریف شود که تا اندازه‌ای اعتبار ذاتی دارد. یک داده لازم نیست یقینی باشد‌، و همچنین لازم نیست تصور کنیم که اعتبار آن را نمی‌توان مبتنی بر گزاره‌های دیگر دانست.  از این حیث پاره‌ای از ایرادها و اعتراض‌هایی که به مبناگرایی شده است بر موضع راسل وارد نیست.
از سوی دیگر‌، همین کتاب نظریة معرفت راسل رگه‌ای کاملاً‌  بنیادی‌ای نیز دارد که نشانِ بریدن راسل از صورت‌بندی خویش از مسألة‌ مورد نظر می‌باشد. او بر اهمیت «انتظار حیوانی» به مثابه الگویی برای نوع معرفتی که ما نسبت به اصول موضوع استنتاج علمی داریم تأکید می‌کند. روشن است که این امر‌، امری غیرگزاره‌ای است و مربوط است به روابط علّی حیوان با محیط اطرافش. در اینجا راسل بیش‌تر در چهارچوب معرفت‌شناسی طبیعی شده یافته می‌شود نه در محدودة معرفتی دکارتی.
راسل در 1916 به دلایل سیاسی از کیمبریج کنار گذاشته شد. او از این تاریخ به بعد‌، به نوشتن و ایراد سخنرانی‌های عمومی پرداخت. سخنرانی‌های او تحت عنوان «فلسفة اتم‌گرایی منطقی، 1918»‌، (The Philosophy of  Logical  Atomism ) حاصل این دوره است.  اندیشة اصلی اتم‌گرایی منطقی این است که جهان از چیزهای ریزی همانند ذرات کوچک رنگ و اوصاف و ویژگی‌های آنها و واقعیت‌های اتمی حاصل این ذرات تشکیل شده است. راسل در رسیدن به این نگرش از ملاحظات زیر الهام گرفت: 1. ما  فقط می‌توانیم آنچه را  دلیلی بر ضد شیطان دکارت است به طور غیر استنتاجی بشناسیم؛ 2. دیدگاهی دربارة ماهیت اشیا  که شهود ما دربارة شناختن اشیا را موجه می‌داند باید بر دیدگاهی که شهود را موجه نمی‌داند ترجیح داده شود؛ 3. ساختارهای منطقی باید به جای هستار‌های استنتاجی نهاده شود. به هر حال سخنرانی‌های مذکور یک کار ضمنی محسوب می‌شود که راسل در آنها  نه تنها نگاهی به دست‌آورد‌های منطقی سال‌های 1910 – 1905 دارد و به اهمیت آنها در فلسفه تأکید می‌کند  بلکه مسائل ناشی از انتقادهای ویتگنشتاین بر نظریة‌ نسبت چند گانه (multiple relation theory)، را  که راسل در کتابش نظریة‌ معرفت آورده بود‌، حل می‌کند. فلسفة ذهن راسل در 1919 دستخوش تغییرات اساسی قرار گرفت‌، و علت این امر تا حدودی همان انتقادهای ویتگنشتاین بود. این تغییرات در مقالة «دربارة گزاره‌ها:  اینکه چه هستند و چگونه معنی می‌دهند» ‌(1919) و کتاب «تحلیل ذهن، 1912»‌، (The Analysis of Mind) ظاهر شدند؛ در این تغییرات تأثیر گرایش‌های روانشناختی‌، به ویژه رفتارگرایی آشکار است. در این مرحله بود که راسل از اعتقاد به این که ذهن‌ها جزو اجزای اصلی جهان هستند دست برداشت‌، و وحدت‌گرایی خنثی را که پیش از وی ارنست ماخ و ویلیام جیمز و واقع‌گرایان جدید آمریکایی مطرح کرده بودند پذیرفت. بر اساس وحدت‌گرایی خنثای راسل ذهن حاصل مجموعه‌ای از پدیده‌ها  است که به وسیلة نسبت‌های زمانی ذهنی (Subjective، از قبیل هم زمانی و توالی) و قوانین علّی خاصی («حافظه‌ای»،‌ mnemic ) به هم مربوط‌اند. راسل به جای نظریة نسبت چندگانه‌، محتوای باورها را با تصورات و کلمات‌، به مثابه گونه‌های خاصی از پدیده‌ها، یکی گرفت و صدق را برحسب تشابه و روابط علّی تحلیل کرد.
راسل از 1938 تا 1944 در ایالات متحده زندگی کرد‌، و در آنجا «پژوهشی در باب معنی و صدق، 1940»‌، (An Inquiry into Meaning and Truth ) و تاریخ فلسفة‌ غرب (1945) را نوشت. در این دوره توجه فلسفی او از مابعدالطبیعه به معرفت‌شناسی معطوف گردید و او پس از بازگشتش به کیمبریج در 1944 به پژوهش در معرفت‌شناسی ادامه داد و آخرین اثر فلسفی بزرگ‌اش‌، «معرفت انسانی‌: گستره و حدود  آن، 1948»‌، (Human Knowledge: The Scope and Limits ) را نوشت. چهارچوب  معرفت‌شناسی اوّلیة راسل از تحلیل معرفت برحسب باور صادق موجه (هر چند می‌گویند  او نقض گتیه (Gettier ) بر این تحلیل را به گونه‌ای غیر فنی مطرح ساخته است) و تحلیلی از توجیه معرفتی تشکیل می‌شد که خطاپذیری را  با  تجربه‌گرایی خفیف (weak) و  با مبناگرایی‌ای ترکیب می‌کند که جایی برای انسجام باز می‌کند. این چارچوب در پژوهشی در باب معنی و صدق و در معرفت انسانی حفظ شده است‌، منتهی با این دو تغییر که در آنها عناصر مبناگرایی و تجربه‌گرایی نحیف‌تر شده و به عنصر خطاپذیری تأکید شده است. به این معنا  که‌، اولاً‌  گسترة‌ معرفت انسانی محدود‌تر شده است. راسل قبلاً‌ به جای عقیده‌اش پیامدگرایی موری دربارة  ارزش‌ها  ذهنی‌گرایی را نهاده بود. بنابراین آنچه به عنوان احکام بدیهی در باب ارزش‌‌های ذاتی تعبیر شده بود باید تعبیرات غیر شناختی تمایلات تلقی شوند. علاوه بر این‌، راسل در این مرحله این عقیدة قبلی‌اش را کنار گذاشت که استنتاج قیاسی می‌تواند معرفت جدید تولید کند. دوم اینکه‌، درجة‌ توجیه قابل دسترس در معرفت انسانی در همة سطوحش کاهش یافت؛‌ به این معنی که راسل با در نظرگرفتن مبنای باورهای ادراکی‌، این را پذیرفت‌؛ که معرفت اشیا (در پژوهش به جای «آشنایی با داده‌های حسّی»‌، «توجه به رویداد ادراکی»  نهاده شد) که توجیه غیر استنتاجی باور ادراکی را فراهم می‌کند زیر لایه‌های «تفسیر» و استنتاج ناآگاهانه حتی در ابتدایی‌ترین مراحل فرایندهای ادراکی دفن می‌شود. راسل در معرفت انسانی با  نظر به روساخت‌های باورهایی که به طور استنتاجی موجه‌اند، نتیجه گرفت که استقرای نامحدود عموماً حافظ صدق نیست (و بدین وسیله او «معمای جدید استقرا»ی‌ نلسون گودمن را پیشنهاد کرد) راسل در اثر مطالعة‌ کارهای رایشنباخ Reichenbach)) و کِینس (Keynes)  در باب احتمالات به این نتیجه رسید که برخی «اصول موضوع»‌،‌‌ «برای فراهم کردن  احتمالات مقدمِ لازم برای توجیه استقرا» مورد نیاز است‌، و اضافه کرد که تنها توجیه ممکن برای باور کردن این اصول موضوع‌، نه بداهت آنها‌، بلکه عبارت است از انسجام مجموع باورهای فرد. بدین سان میل راسل برای دست‌یابی به یقین ارضا نشد‌، تا جایی که خود را ملزم یافت نتیجه بگیرد که «کل معرفت انسانی غیر یقینی و غیر دقیق و جزئی است‌، و ما برای این آموزه هیچ محدودیتی نیافتیم».

تبلیغات