علم حضوری : نقد آرای معاصر در تعریف و کارایی علم حضوری (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
تقسیم علم به حضوری و حصولی، کارایی علم حضوری در حل مشکلات معرفت شناسی اخیراً بسیار جدی مطرح می شود. نویسندة این مقاله نظر خود را در تعریف علم حضوری و کارایی آن بیان داشته، با نقد دیدگاههای معاصر در کارایی معرفت شناختی علم حضوری، برای رفع ابهامات راجع به این نوع علم، تلاش می کند.متن
از دیدگاه مکتب های شهودی که عرفان اسلامی هم از آنها است؛ علوم و معارف انسان به دو قسم متفاوت تقسیم میشود:
الف ـ علوم رسمی.
ب ـ علوم حقیقی.
علوم رسمی آن گونه از علوم و معارف بشر را در برمیگیرد که دارای ویژگیهای زیراند:
نخست آنکه با چشم و گوش و عقل و هوش بشر تولید شده و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. مانند ریاضیات، طبیعیات، فلسفه، منطق، علوم ادبی و اجتماعی و علوم دینی از قبیل اصول، فقه، تفسیر.
دوم آنکه هدف این گونه علوم و معارف، فهم جهان و تدبیر زندگی انسان و تسخیر طبیعت است.
سوم آنکه این گونه از علوم و معارف، بیان پذیر بوده و قابل تبیین، آموزش و تفهیم و انتقال به دیگران است.
و اما علوم و معارف حقیقی، عبارتند از همة یافتههای معرفتی انسان با ویژگیهای زیر:
ـ نخست آنکه این گونه معارف در دسترس چشم و گوش و عقل و هوش انسان نمی باشد. بنابراین هر کس که علاقهمند دست یافتن به این گونه معارف باشد باید از راه و روش لازم بهره گرفته، به «بصیرت باطنی» دست یافته، با این بصیرت باطنی به آن گونه از معارف دست یابد.
این راه و روش، چیزی جز ریاضت و جذبة حق نیست. این جذبه و ریاضت باید تا آنجا ادامه یابد که انسان را به «فنا» رسانده، با درهم کوبیدن تعین، انیت و هویت انسان، او را در حقیقت هستی فانی سازد. چنین حالتی از بی تعینی و اطلاق و کلیت، او را با بصیرت باطن، به کشف شهود حقیقت هستی میرساند .
ـ دوم آنکه هدف این گونه معرفت، نه فهم حقیقت، بلکه یگانه شدن با آن و فانی گشتن در آن است.
ـ سوم آنکه این گونه معرفت، حالت یک تجربة شخصی را داشته و طبعاً بیان پذیر نخواهد بود. و چون بیان پذیر نیست، قابل آموزش، تفهیم و انتقال به دیگران نیز نخواهد بود .
1ـ تعریف علم حضوری
پیش از هر چیز باید به کاربرد دوگانة این واژه توجه کنیم. این واژه را اخیراً به دو معنی به کار میبرند که کاملاً متفاوتاند:
الف ـ بهمعنی معرفت شهودی یعنی علوم حقیقی. مثلاً مکاشفه و شهود یک عارف را علم حضوری می نامند. معرفت شهودی به حقیقت و باطن هستی تعلق دارد که در آن کثرت و تمایز، راه ندارد.
ب ـ بهمعنی معرفتی که در حوزة علوم رسمی ماست، اما نه با واسطة صورت، بلکه خود آن چیزی که معلوم ما شده با ذهن و قوای ادراکی ما در ارتباط است. مانند آگاهی ذهن ما نسبت به صورتهای ذهنی؛ و نیز توجه ما به خودمان به عنوان «من»؛ و نیز علم و آگاهی علت فاعلی، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان.
در فلسفه و منطق وقتی که علم را به دو قسم تصور و تصدیق یا حصولی و حضوری تقسیم می کنند، منظورشان، جز علم به معنی عادی و معمولی کلمه نیست. یعنی همان علمی که با قوای ادراکی ظاهری و معمولی ما قابل کسب وتحصیل است، نه آن معرفت شهودی که محصول ریاضت و جذبه و فنا میباشد. باید توجه داشت که علم حضوری بهمعنی نخستین آن، در برابر علوم رسمی بوده و به معنی دوم آن، در برابر علم حصولی قرار می گیرد. و در متون فلسفی و کلامی، در این تقسیم یعنی در تقسیم علم به حصولی و حضوری، منظور از علم، همین علوم رسمی است و منظور از حضوری، هم، همان معنای دوم است.
2ـ نقش علم حضوری در معرفت شناسی
بعد از این منظور ما از علم حضوری معنای دوم آن است و همیشه هم اگر کسی از علم حضوری و حصولی سخن گفته، منظورش همین بوده است، برای اینکه :
اولاًـ این تقسیم را همة گروهها (فیلسوف، منطقی، متکلم) مطرح میکنند، در صورتی که اگر منظور از حضوری، معرفت شهودی بود، باید کسانی که به عرفان باور نداشته و مکاشفههای عرفا را جدی نمیگیرند، این تقسیم را نپذیرند. در حالی که حتی یک مورد اشاره هم در بحث علم حضوری به این موضوع نشده است.
ثانیاًـ مصداقهای تعیین شده برای علم حضوری، از قبیل: علم ما به صورتهای ذهنی خودمان؛ و خودمان؛ و نیز علم علت فاعلی به معلولش؛ همه از نوع علم غیر شهودی اند. حتی علم خداوند به جهان و علم انسان به خودش، از نوع علوم رسمی به شمار میروند که اساس اشکال به دیدگاه ابنسینا و نیز لزوم استدلال به اینکه علم ما به خودمان به وسیلة صورت نیست، همین است که این علوم را از نوع علوم معمولی میدانیم.
از آنجا که هدف من از نوشتن این مقاله، بررسی و ارزیابی آرای برخی از صاحب نظران معاصر در فلسفة اسلامی است، به برخی از دیدگاهها در این زمینه اشاره میکنیم:
الف ـ استاد مصباح یزدی، از بعضی محققان نقل کردهاند که «علم به ماهیت اشیا، علم حصولی و علم به وجودشان علم حضوری است» (محمد تقی مصباح 1379: 171 – 172)
سپس به این ملاک تفاوت اعتراض کردهاند که علم ما به معقولات ثانیه، علم حضوری است، در حالی که معقولات ثانیه، از سنخ ماهیت اند و نه از سنخ وجود ! از طرف دیگر علم ما به وجود و واجب الوجود، علم حصولی است، در حالی که علم به ماهیت نبوده؛ بلکه علم به وجود است ! (همان)
این نقد بر سخن فوق وارد است که علم به معقولات ثانیه با علم به ماهیات و مفاهیم دیگر در حضوری بودن فرقی ندارند. مفهوم علیت هم مانند ماهیت یک پدیدة خارجی، مثلاً اسب، برای ذهن ما بی واسطة صورت معلوم است و این جای تردید نیست. برای اینکه علم ما به هر گونه صورت ذهنی، علم حضوری است. خواه آن صورت، ساختة خود ذهن باشد، مانند علیت، یا ازیک پدیدة خارجی کسب شده باشد، مانند اسب. یا مربوط به افسانه و خرافات باشد مانند صورت ذهنی غول یا شانس.
و اما علم ما به واجب، و وجود های دیگر، علم حصولی است. برای اینکه ذهن ما به وسیلة مفهوم، به آن حقایق علم پیدا میکند.
ب ـ استاد جوادی آملی نوشتهاند که به صورت های ذهنی علم حضوری داریم، چون بدون واسطه معلوم ما هستند؛ ولی علم به تصورات و تصدیقات کسبی هم حضوری است، در حالی که با واسطه یعنی با وساطت معلومات دیگر ما حاصل می شوند. ( عبدالله جوادی آملی 1374: 79)
در مقام نقد میتوان گفت که واژة «واسطه» دو معنای متفاوت دارد. علم حضوری بی واسطة صورت دیگر قابل درکاند، اما این به آن معنی نیست که ما در کسب و تحصیل آن نیازمند واسطه های تصوری یا تصدیقی نباشیم. به عبارت دیگر واسطة کسب را با واسطة تصور نباید اشتباه کرد.
ج ـ استاد مصباح یزدی، فرق میان علم حضوری و حصولی را بر اساس متعلق ومصداق، از بیش تر حکمای اسلام چنین نقل میکنند که: متعلق علم حصولی صورت ذهنی اشیا خارجی است، در حالی که متعلق علم حضوری وجود اشیا است که متشخص وجزئی است، نه ماهیت و صورت ذهنی آنها. (محمد تقی مصباح 1375: 231 – 232؛ علی مدرس زنوزی 1376: 31؛ مهدی آشتیانی 1377: 277؛ ملاهادی سبزواری بی تا: 76 و میرسید شریف جرجانی 1325) در این برداشت هم، علم حضوری که از مصداقهای مورد اتفاقش، همین صورتهای ذهنی است با معرفت شهودی آشکارا اشتباه شده است .
اما اینکه بیشتر حکمای اسلام چنین گفتهاند، مستندی ندارد. برای نمونه مشاییان اسلام، معرفت شهودی را به این سادگی در تقسیم علم قرار نداده و جایی سراغ نداریم که آنها علم را به حصولی وشهودی تقسیم کردهباشند.
و حکمای غیر مشایی هم، چنین چیزی نگفته و علم حضوری را علم بیواسطة صورت دانستهاند که مصداق بارز آن خود صورتهای ذهنی است که بیواسطة صورت معلوم ما هستند .
دـ در آن مقاله فصلی به ویژگیهای علم حضوری اختصاص یافته و نویسنده، موارد زیر را از ویژگیهای علم حضوری شمردهاند: (عبدالحسین خسروپناه 1382).
1- عدم احتیاج به صور ادراکی حکایتگر از معلوم.
2- وحدت علم و معلوم .
3- خطا ناپذیری .
4- تقسیم ناپذیری به تصور و تصدیق.
5- وحدت علم و عالم.
6- فقدان وساطت.
7- عدم حاجت به آلت و قوة ادراکی.
8- همراهی علم حصولی با علم حضوری.
9- قابلیت شدت وضعف.
10- عدم اتصاف به قواعد منطقی ومفهومی .
11- توصیف ناپذیری.
این اوصاف ویژه که هر یک جداگانه در آن مقاله مورد بحث قرار گرفته اند، از چند جهت محل تامل بوده و نشان دهندة آن هستند که ما در طرح مسایل و مباحث به خود بحث اهمیت میدهیم، بی آنکه بدانیم چه سؤالی را پاسخ داده وکدام مشکل هستی شناختی، معرفت شناختی، یا منطقی را باتبیین و توجیه حل میکنیم.
این ویژگی ها، کلاً از سه دسته بیرون نیستند:
یا جزو تعریفاند و بار دیگر به عنوان ویژگی مطرح شدهاند و در واقع قسمتی از بحث با عنوان ویژگیها، تکرار همان مطالب بحث تعریف است مانند شماره های 1و2. و یا ناشی از اشتباه علم حضوری با معرفت شهودیاند. مانند شماره های 4، 6،10، 11. و یا ناشی از عدم دقت در معنی علم حضوریاند، مانند شمارههای3، 7، 8 ، 9.
برای نمونه از هر یک از سه دستة یاد شده نمونهای را مورد بررسی قرار میدهیم:
در دستة نخست، «عدم احتیاج علم حضوری به صورتهای حکایتگر از معلوم» (شمارة1) و «وحدت علم و معلوم» (شمارة2) هر دو یک مطلب اند و نیز مضمون هر دو، چیزی جز همان تعریف علم حضوری نمیباشد.
در دستة دوم، مثلاً «فقدان وساطت» (شمارة5) که در آن دو اشتباه است: یکی اینکه فقدان واسطه، همان تعریف علم حضوری است، نه ویژگی دیگر. و دیگر اینکه اعتراض استاد جوادی آملی به این ویژگی، محل بحث است. ایشان گفته اند: گاهی دو تصور یا تصدیق در ذهن تحقق مییابند، در حالی که یکی از آنها واسطة فهم دیگری است؛ در صورتی که هردو، علم حضوری اند». (عبدالله جوادی آملی 1374: 67)
با اندکی دقت معلوم می گردد که استاد جوادی توجه نکردهاند که آنچه در علم حضوری وجود ندارد، واسطه در ادراک است، نه واسطه در کسب. اگر مثلاً صورت اسب به وسیلة صورت دیگری در ذهن ما پدید آید، علم ما به صورت اسب علم حضوری است، یعنی اکنون ما آن را بدون وساطت صورت دیگر درک می کنیم، اگر چه آن را قبلاً به وسیلة صورت دیگر کسب کرده و به دست آورده ایم. به عبارت دیگر علم ما به صورتی که واسطه در کسب نخواهد، بدیهی است، و اگر واسطه در درک نداشته باشد، حضوری است.
در دستة سوم، مثلاً «خطا نا پذیری علم حضوری». بر اساس این ویژگی،چنین میاندیشیم که علم حضوری، همیشه صادق است و هرگز خطا نمی پذیرد. (محمد مصباح 1379: 175) این گونه حکم ناشی از بیدقتی بسیار آشکار است. برای اینکه:
اولاًـ علم حضوری اگر به معنی علم ما به صورت های ذهنی خودمان باشد، اصلاً در اینجا خطا و صواب مطرح نیست؛ برای اینکه خطا و صواب به حکایت صورتها ازخارج ذهن و تطابق آنها با واقعیت ها مربوط است نه به ارتباط آن صورتها با ما ! مثلاً ما صورت غول، روح، درخت و … همه را یکسان بیواسطة صورت درک میکنیم و علم ما به این صورت ها، علم حضوری است. و این علم، یعنی اینکه چنین صورت هایی در ذهن داریم، جای بحث از خطا و صواب نیست. خطا و صواب در آنجا مطرح میشود که بخواهیم بدانیم که این صورت ها، با واقعیت و جهان خارج از ذهن مطابقاند، یا نه.
ثانیاًـ یکی دیگر از مصادیق علم حضوری، توجه ما به خودمان است. بنابراینکه ما به نفس خودمان علم حضوری داریم، آیا میتوانیم بگوییم که مردم در شناخت نفس خطا ندارند؟! پس چرا این همه از دشواری خودشناسی سخن گفتهاند؟!
ثالثاً اگر مطابق معمول سالهای اخیر، علم حضوری را شامل معرفت شهودی هم بدانیم، باز هم نمیتوانیم معرفت شهودی را همیشه صادق دانسته وخطا ناپذیر بشماریم. برای اینکه اولاً ـ همة اهل سلوک ومدعیان کشف وشهود، به خطاپذیری یافته های شهودی تصریح کرده و تاکید دارند . ثانیاً ـ عملاً گزارش خطای مدعیان کشف و شهود، از نظام جهان هستی، کمتر از گزارش خطای فلاسفه و اهل کلام نیست.
بنابراین بحث از خطا ناپذیری علم حضوری، فریبنده وبی حاصل است. برای اینکه اگر منظور از آن معرفت شهودی باشد، معرفت شهودی، خطاپذیر است. و اگر منظور از آن، مصداقهای سه گانة معرفت علم حضوری(علم ما به صورتهای ذهنی ما، علم خدا وعقول عالیه به معلولهایشان و علم هرکس به نفس خود) باشد، عدم خطا، دراین مصداقها، هیچ گونه ربطی به مشکل معرفتشناسی ما نداشته و از نظر معرفتشناسی ما، ارج و کارآیی ندارد.
ه ـ نویسندة مقاله، علاوه برسه مصداق معروف علم حضوری، دو مصداق دیگر را هم مطرح کرده است که عبارت اند از:
1- علم معلول به علت خود.
2- علم هرمعلولی، به همة معلول های علت خود. (صدرالمتألهین شیرازی 1419: 108؛ محمد حسین طباطبایی 1377: 46 و 47)
3- علم حضوری نفس به محسوسات.
بعضی از اساتید معاصر حوزوی بر این باورند که سهروردی به دلیل رشد وی در هستی شناسی، محسوسات را با علم حضوری در مییافت. (عبدالله جوادی. بی تا)
اگر علم معلول به علت خود، یا همة معلول های علت خود، درست باشد که باید ما هیچ مجهولی نداشته باشیم. زیرا تمام اجزای جهان هستی با ما چنین رابطهای دارند، یعنی یا علت ما هستند، یا معلول های علت ما! مگر اینکه ادعا کنیم که آری ما به همة کاینات علم داریم ولی خودمان ازاین آگاهی فراگیرمان خبر نداریم ! چنان که صدرالمتألهین چنین گفته است (صدرالمتألهین شیرازی 1410: 116 – 118). در آن صورت چنین علمی با جهل چه فرق دارد و با چنین ادعایی به کدامین نتیجة معرفت شناختی میتوان دست یافت؟!
اما در مورد عقیدة شیخ اشراق (شمارة3 همین بند)، برداشت فوق قابل نقد است. برای اینکه سهروردی در بیان کیفیت «دیدن»، هرگز در صدد آن نیست که تعالی معرفت شناختی خود را مطرح کرده، وگونهای از ادراک حسی را که مخصوص خود اوست، بیان کند! بلکه منظور او تبیین جدید عمل اِبصار (دیدن) است. او میخواهد بگوید که عمل «دیدن» که یک ادراک حسی است، نیازمند آن نیست که نوری از چشم بیرون آمده و بر اشیایی که آنها را می بینیم بتابد (چنانکه عقیدة عدهای از متکلمین در تفسیر رؤیت بود) و نیز نیازمند آن نیست که تصویر و شبحی از اشیایی که می بینیم به داخل چشم ما منعکس شود (چنانکه مشائیان چنین می گفتند)؛ بلکه همین که چشم ما با اشیای خارجی روبرو شود، ما آنها را میبینیم (شهاب الدین سهروردی 1380: 103) ! بنابراین سهروردی یک عمل حسی را تبیین میکند و در صدد اثبات علم حضوری نمیباشد. بدیهی است که چنین دیدگاهی در بارة رؤیت اشیاء، بر اساس معلومات جدید بشر بدیهی البطلان است. نقش نور و عدسی چشم و شبکیه و سایر مراحل مربوط به رؤیتی امروزه از معلومات پیش پا افتاده است و نیازی به شرح و بیان ندارد .
ناگفته نماند که هدف شیخ اشراق از این تبیین عامیانه، تعمیم قوانین فیزیک به متا فیزیک و تحلیل علم الهی است . عدم توفیق وی را در جای خود توضیح خواهیمداد.
وـ نویسندة مقاله، بحث دیگری دارند با عنوان «دلایل مصادیق علم حضوری». این بحث را با چنین توجیهی آغاز میکنند که : «شاید عدهای با نفی مصادیق علم حضوری به انکار آن بپردازند. به همین دلیل، متفکران اسلام علاوه بر ذکر اقسام علم حضوری، به دلایل اثبات آنها نیز توجه داشتهاند.
اما در این بحث نیز قسمت عمدة مطالب از اشتباه وعدم دقت سرچشمه دارد که ما به مواردی از آنها اشاره میکنیم.
1- نویسنده دلیل«انسان معلق در فضا »ی ابن سینا را به عنوان استدلال برای اثبات یکی از مصادیق علم حضوری ذکر کرده است؛ در صورتی که بحث ابن سینا هیج ربطی به تقسیم علم به حصولی و حضوری ندارد. بلکه ابن سینا در آغاز نمط سوم در صدد اثبات وجود نفس است و بس. و اما اینکه این توجه به وسیلة صورت است یا بدون صورت، مسألة جداگانهای است. چنانکه در این باره جداگانه بحث کرده اند .
2- نویسنده در مواردی هم به اشتباه دیگری دچار شده وآن اینکه، استدلال متکلمان به اثبات «عدم نیاز علم به صورت ذهنی» را، به معنی دفاع از علم حضوری گرفته اند؛ در حالی که آن بحث هیچ ربطی به تقسیم علم به حضوری وحصولی ندارد. چنان که در منابعی که از عدم نیاز علم به صورت بحث شده، از تقسیم علم به حضوری وحصولی بحث نشده است .
بحث اصلی متکلمان و منکران وجود صورت ذهنی، در این است که علم کیفیتی در نفس است که لازمة آن اضافه و نسبت با موجودات خارجی است، نه اینکه صورت موجودات در ذهن وجود داشته باشد. یعنی وقتی من و شما به این میز علم پیدا می کنیم، در نفس ما حالتی پدید می آید که آن حالت به این میز نسبت دارد، نه اینکه صورت میز به ذهن ما آمده باشد. البته چنین نگاهی ناشی از باور به اعتبار و توان ذهن در دست یافتن به جهان خارج است که امروزه سخت عامیانه و خام به شمار میرود.
زـ کارایی معرفتشناختی علم حضوری. به نظر نویسندة مقاله، مشکل اساسی فیلسوفان با معرفتشناسی را، باعلم حضوری حل میکنند. به عقیدة ایشان: «فیلسوفان نوصدرایی به تبع حکمای گذشته، بر این باورند که معرفت های حضوری، از میان سایر اقسام علوم، این چالة معرفتی را پرمیکند و چالش های شکگرایی و نسبیگرایی را ویران میسازد.»
این بیان خطابی، چنان خام وبی اساس است که نیازی به توضیح ندارد. واقعاً فیلسوفان نوصدرایی وحکمای گذشته،باعلم حضوری مشکل معرفت شناسی را حل کرده ! و راه رابه شکگرایی ونسبیگرایی بستهاند؟! این ما و این آثارحکما، پس چرا برخی اصلاً این علم حضوری را مورد توجه قرار نداده اند؟ و چرا امثال ابن سینا وقتی با شکگرا طرفند، اصلابه این موضوع اشاره نکرده اند. و چرا ابن سینا، سهروردی، صدرا و دیگران مخالفان خود را به جای دلایل و براهین گوناگون، در رسیدن به واقعیت، به علم حضوری ارجاع ندادهاند؟! و چرا معاصران ما در برابر تهاجم نسبیگرایی و شکگرایی غرب، حکمای غرب وحتی خودمان را با این اساس استوار و کار آمد، آشنا نمیکنند؟!
اما باید ادعای فوق را ـ که در واقع دیدگاه همة نو صدراییان معاصر است ـ در این باره بررسی کرد. از نظر اساتید معاصر فلسفة صدرایی، بازگشت علم حصولی به علم حضوری اساس کارایی علم حضوری درمعرفتشناسی است. یعنی علم حضوری به این دلیل مشکل گشای شکگرایی و نسبیت درحوزة معرفتشناسی است که مرجع و پشتیبان علم حصولی است! حال باید دید که این «بازگشت» یعنی چه؟!
بر خلاف ادعای نویسندة مذکور در مورد کارایی علم حضوری در معرفت شناسی، خود ایشان در معنی بازگشت علم حصولی به علم حضوری که اساس این کارایی است، دچار سر درگمی بوده و تفسیرهای گوناگون ذکر کردهاند.
اولاًـ برخلاف آنکه چنین کارآیی را به حکمای پیشین هم نسبت داده اند، ظا هراً اساس این کارایی، یعنی «بازگشت علم حصولی به علم حضوری» تنها به وسیلة علامة طباطبایی عنوان شده است. و ایشان مشخص نکردهاند که پیش از علامهطباطبایی، این کارایی را چگونه تفسیر و اعمال میکردند.
ثانیاًـ «بازگشت علم حصولی به علم حضوری» را پنج گونه تفسیر کردهاند و در نهایت، بازگشت علم حصولی به علم حضوری را براساس هیچ یک از این تفسیر ها، در حل مشکلات معرفتشناختی مؤثر نمیدانند! بنابراین، این همه بحث و هیاهوی خود را، سرانجام خودشان، بیحاصل و بی معنی دانسته اند! چه رسد به من و دیگران!
ازمیان پنج تفسیر، یکی را که ظاهرا اًبداع مرحوم طباطبایی است مورد بررسی قرار میدهیم. ایشان بازگشت علم حصولی را به علم حضوری چنین تبیین میکنند که :«علم حضوری، ماخذ علم حصولی است». مرحوم طباطبایی این ماخذ بودن را، چنین تبیین میکنندکه: به هنگام درک موجودات محسوس، مانند اسب، درخت، انسان، وغیره، ادراک حسی ما، زمینه را فراهم میکند تا نفس ما، با حقیقت مثالی آن پدیدهها به صورت علم حضوری ارتباط یافته صورتهای ذهنی آنها را، از حقیقت های مثالی آنها، ولو از دور! انتزاع نموده و اعتبار میکنیم (محمد حسین طباطبایی 1423: 239).
این نظرعلامه طباطبایی، از چندین جهت محل اشکال است زیرا چنین ادعایی که ما با حقایق مثالی پدیدهها، با علم حضوری ارتباط پیدا میکنیم
اولاًـ قابل اثبات نیست. ثانیاً خود حقیقت مثالی اشیا بهسادگی قابل تبیین وتصدیق نمی باشد، تا چه رسد به ارتباط ما با آنها.
ثانیاًـ افزایش مبانی ومقدمات، مشکل را دو چندان میکند. یعنی ما علاوه بر تبیین چگونگی و ارج و اعتبار ارتباط معرفتی با جهان محسوس، باید چگونگی و اعتبار ارتباط معرفتی با حقایق مثالی آن پدیدهها را هم تبیین کنیم.
ثالثاًـ در قلمر و ما بعدالطبیعه، رابطة معرفتی ذهن ما چگونه تبیین میگردد؟ یعنی آن جا هم با حقایق مثالی، به حقایق مجرد، پیمیبریم؟
رابعاًـ بامشاهدة خطا در ادراک ما، این علم حضوری ادعایی هم، خطاپذیر بوده و اعتباری نخواهد داشت. مثلاً اگر ابن سینا و ملاصد را با حقیقت مثالی فلک، یا آب در ارتباط بودند، چگونه ندانستند که فلک وجود ندارد و آب هم بسیط نبوده و مرکب است؟!
در نهایت ما با پذیرش چنین دیدگاه هایی عملاً، از واقعیت فاصله گرفته، ازطرفی ارتباط حسی با جهان خارج را، از اعتبار میاندازیم. و از طرف دیگر، رابطة عقل وحس را تضعیف میکنیم.
ح ـ نتیجه و نظر.
1ـ علم حضوری،درمقابل علم حصولی، هیچگاه به معنی معرفت شهودی نبوده و نمی باشد. و هرکس و هر متنی هم، این دو را به یک معنی بگیرد، اگر براساس تسامح و تشبیه نباشد، دچار اشتباه شده است. برای اینکه علم حضوری وحصولی، هر دو به یک حوزه مربوط اند که همین حوزة آگاهی ظاهری، عقلی و ذهنی ما است. در صورتی که معرفت شهودی به حوزة بصیرت باطنی ومکاشفات حاصل ازتجارب عرفانی مربوط است.
در واقع علم حضوری وحصولی هر دو از یک جنس اند، در علم حضوری نفس ما سرو کارش با صورت است، خواه این صورت خودش مورد نظر باشد یا آنکه این صورت وسیلة سرایت معرفت ما به اشیا خارجی باشد. به هرحال آنچه مادرک میکنیم صورت است و بس.
2ـ علم حضوری هیچگونه کارایی معرفتی ندارد. و همة بحث ها در این باره از غفلت و بی دقتی سرچشمه دارد.
برای اینکه مصداق های ذکرشده، برای علم حضوری عبارتند از:
1ـ علم ما به صورت های ذهنی .
2ـ علم ما به خودمان.
3ـ علم علت فاعلی به معلولش.
4ـ علم معلول به علت فاعلی خود.
5ـ علم معلول به معلول های دیگر علت فاعلی خود.
از این پنج مورد، دو مورد اخیر، ادعایی است بی دلیل و حتی بیشاهد و قرینه. و مورد سوم به ما ربطی ندارد. چون ما نمیتوانیم علت فاعلی چیز باشیم. و مورد دوم هم هیچ ربطی به مسالة تطابق ذهن وعین که مشکل معرفتشناسی است ندارد. فرض کنید که من به خودم و صورت های ذهنی خودم علم دارم، مشکل من در معرفت شناسی به علم من به خارج از خودم مربوط است، نه به علم من به صورت های ذهنی و وجود خودم! و اگر کسی به هر حال معرفت شهودی را هم مصداق علم حضوری بداند، این نیز به حل مشکلات معرفت شناختی ما یاری نمیرساند. برای اینکه اولاًـ خود معرفت شهودی به عنوان یک واقعیت، نه تو هم و خیال، به سادگی قابل اثبات وقبول نیست.
ثانیاًـ همین معرفت شهودی، خود در معرض هزاران گونه انحراف، تحریف و خطا است و چگونه میتواند پشتوانة درستی وحقانیت معلومات غیرشهودی ما واقع شود.
ثالثاًـ معرفت شهودی اگر هم، واقعی باشد، در دسترس همگان نیست و جزعدهای بسیار اندک به آن دست نمییابند. و چون قابل تعمیم و تعلیم نمیباشد، نمیتواند به عنوان معیار معرفت شناختی کارایی داشته باشد.
رابعاًـ خطا و انحراف از واقعیت در مطالب مدعیان کشف و شهود، از غیر مدعیان این معرفت بیشتر نباشد کمتر نیست.
خامساًـ تجربة تاریخی بشر به ما میگوید که انسان اگر سودی برده است از چشم و گوش و عقل و هوش خود برده است. اگر تمدنی پدید آورده و اگر به دانش و فناوری راه یافته و اگربه روشن اندیشی و مبارزه با جهل و خرافه و بیماری و بلیات پرداخته است، همه از راه اعتنا و تکیه به چشم وگوش وعقل وهوش خود بوده است، درحالی که مکتب ها و شخصیت های مدعی کشف و شهود مدام انسان ها را از واقعیت، دور کردهاند. واقعیت دنیا و دین هر دو!
پینوشتها
1. مقالة فوق نقد مقالهی خسروپناه است که در همین شماره آمده است.
2. برای نمونه نک:
ـ عین القضاة،عبذلله (مرگ 533 ه) زبدة الحقایق، دانشگاه تهران، ص 7-4 و فصلهای 28 – 16 و 65 – 59 و 86 –82 و 88 و 97 – 91.
ـ قونوی، صدرالدین، اعجاز البیان، حیدرآباد 1368 ه،ص 34 – 15.
ـ آملی، سید حیدر (مرگ787 ه)، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم ، بخش 3، رکن 3، فصل 1.
3. برای نمونه، نک: عینالقضاة، پیشین.
4. برای نمونه، نک: مدرس یزدی، علی اکبر، رسائل حکمیه، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،1365،ص 107
5. مقالة آقای خسروپناه، در همین شمارة مجله.
6. نک: یثربی، سید یحیی، فلسفة عرفان، قم دفتر تبلیغات، چاپ پنجم، ص 413-399.
7. اگر دیدگاه سهروردی ناشی از رشد معرفت شناختی باشد، در آن صورت همة مردم عامی و ساده لوح که عمل دیدن را، به هیچ گونه تصویر و شبحی ربط نمی دهند، به رشد معرفت شناختی رسیدهاند!
8. نک: ابن سینا، اشارات و تنبیهات نمط 3 فصل 1 تا 5.
9. برای نمونه، نک: سهروردی، حکمة الأشراق.
منابع
ـ آشتیانی: آقا میرزا مهدی. 1377. اساس التوحید. تهران: موسسة انتشارات امیرکبیر
ـ جوادی آملی،عبدالله. 1374. شناخت شناسی در قرآن، 1374،قم: مرکز مدیریت حوزة علمیة قم.
ـ جوادی آملی،عبدالله. بی تا، دروس خارج ج3 الاسفار الاربعه،قم.
ـ جرجانی، سیدشریف. 1325.شرح المواقف.
ـ خسروپناه، عبدالحسین. 1382، چیستی علم حضوری و کارکردهای معرفت شناختی آن در ذهن پاییز 1382.
ـ زنوزی آقای علی مدرس. 1376. بدایعالحکم. تهران: انتشارات الزهرا.
ـ سبزواری، ملاهادی. بیتا. منظومة حکمت.قم. المکتبة المصطفوی.
سهروردی، شهابالدین یحیی. 1379. مصنفات شیخ اشراق. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ـ شیرازی، صدرالمتألهین. 1360. الشواهد الربوبیة. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
ـ طباطبایی، محمدحسین. 1377. اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ طباطبایی، محمدحسین. 1423. نهایةالحکمه. قم: موسسة النشرالاسلامی.
ـ مصباحیزدی، محمدتقی. 1379. آموزش فلسفه. ج1. تهران: سازمان تبلیغات اسلامی.
ـ مصباحیزدی، محمدتقی. 1375. شرح اسفار کتاب النفس. قم: موسسة آموزش و پژوهش امام خمینی.
ب ـ علوم حقیقی.
علوم رسمی آن گونه از علوم و معارف بشر را در برمیگیرد که دارای ویژگیهای زیراند:
نخست آنکه با چشم و گوش و عقل و هوش بشر تولید شده و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. مانند ریاضیات، طبیعیات، فلسفه، منطق، علوم ادبی و اجتماعی و علوم دینی از قبیل اصول، فقه، تفسیر.
دوم آنکه هدف این گونه علوم و معارف، فهم جهان و تدبیر زندگی انسان و تسخیر طبیعت است.
سوم آنکه این گونه از علوم و معارف، بیان پذیر بوده و قابل تبیین، آموزش و تفهیم و انتقال به دیگران است.
و اما علوم و معارف حقیقی، عبارتند از همة یافتههای معرفتی انسان با ویژگیهای زیر:
ـ نخست آنکه این گونه معارف در دسترس چشم و گوش و عقل و هوش انسان نمی باشد. بنابراین هر کس که علاقهمند دست یافتن به این گونه معارف باشد باید از راه و روش لازم بهره گرفته، به «بصیرت باطنی» دست یافته، با این بصیرت باطنی به آن گونه از معارف دست یابد.
این راه و روش، چیزی جز ریاضت و جذبة حق نیست. این جذبه و ریاضت باید تا آنجا ادامه یابد که انسان را به «فنا» رسانده، با درهم کوبیدن تعین، انیت و هویت انسان، او را در حقیقت هستی فانی سازد. چنین حالتی از بی تعینی و اطلاق و کلیت، او را با بصیرت باطن، به کشف شهود حقیقت هستی میرساند .
ـ دوم آنکه هدف این گونه معرفت، نه فهم حقیقت، بلکه یگانه شدن با آن و فانی گشتن در آن است.
ـ سوم آنکه این گونه معرفت، حالت یک تجربة شخصی را داشته و طبعاً بیان پذیر نخواهد بود. و چون بیان پذیر نیست، قابل آموزش، تفهیم و انتقال به دیگران نیز نخواهد بود .
1ـ تعریف علم حضوری
پیش از هر چیز باید به کاربرد دوگانة این واژه توجه کنیم. این واژه را اخیراً به دو معنی به کار میبرند که کاملاً متفاوتاند:
الف ـ بهمعنی معرفت شهودی یعنی علوم حقیقی. مثلاً مکاشفه و شهود یک عارف را علم حضوری می نامند. معرفت شهودی به حقیقت و باطن هستی تعلق دارد که در آن کثرت و تمایز، راه ندارد.
ب ـ بهمعنی معرفتی که در حوزة علوم رسمی ماست، اما نه با واسطة صورت، بلکه خود آن چیزی که معلوم ما شده با ذهن و قوای ادراکی ما در ارتباط است. مانند آگاهی ذهن ما نسبت به صورتهای ذهنی؛ و نیز توجه ما به خودمان به عنوان «من»؛ و نیز علم و آگاهی علت فاعلی، مانند خدا و عقول، به معلول خودشان.
در فلسفه و منطق وقتی که علم را به دو قسم تصور و تصدیق یا حصولی و حضوری تقسیم می کنند، منظورشان، جز علم به معنی عادی و معمولی کلمه نیست. یعنی همان علمی که با قوای ادراکی ظاهری و معمولی ما قابل کسب وتحصیل است، نه آن معرفت شهودی که محصول ریاضت و جذبه و فنا میباشد. باید توجه داشت که علم حضوری بهمعنی نخستین آن، در برابر علوم رسمی بوده و به معنی دوم آن، در برابر علم حصولی قرار می گیرد. و در متون فلسفی و کلامی، در این تقسیم یعنی در تقسیم علم به حصولی و حضوری، منظور از علم، همین علوم رسمی است و منظور از حضوری، هم، همان معنای دوم است.
2ـ نقش علم حضوری در معرفت شناسی
بعد از این منظور ما از علم حضوری معنای دوم آن است و همیشه هم اگر کسی از علم حضوری و حصولی سخن گفته، منظورش همین بوده است، برای اینکه :
اولاًـ این تقسیم را همة گروهها (فیلسوف، منطقی، متکلم) مطرح میکنند، در صورتی که اگر منظور از حضوری، معرفت شهودی بود، باید کسانی که به عرفان باور نداشته و مکاشفههای عرفا را جدی نمیگیرند، این تقسیم را نپذیرند. در حالی که حتی یک مورد اشاره هم در بحث علم حضوری به این موضوع نشده است.
ثانیاًـ مصداقهای تعیین شده برای علم حضوری، از قبیل: علم ما به صورتهای ذهنی خودمان؛ و خودمان؛ و نیز علم علت فاعلی به معلولش؛ همه از نوع علم غیر شهودی اند. حتی علم خداوند به جهان و علم انسان به خودش، از نوع علوم رسمی به شمار میروند که اساس اشکال به دیدگاه ابنسینا و نیز لزوم استدلال به اینکه علم ما به خودمان به وسیلة صورت نیست، همین است که این علوم را از نوع علوم معمولی میدانیم.
از آنجا که هدف من از نوشتن این مقاله، بررسی و ارزیابی آرای برخی از صاحب نظران معاصر در فلسفة اسلامی است، به برخی از دیدگاهها در این زمینه اشاره میکنیم:
الف ـ استاد مصباح یزدی، از بعضی محققان نقل کردهاند که «علم به ماهیت اشیا، علم حصولی و علم به وجودشان علم حضوری است» (محمد تقی مصباح 1379: 171 – 172)
سپس به این ملاک تفاوت اعتراض کردهاند که علم ما به معقولات ثانیه، علم حضوری است، در حالی که معقولات ثانیه، از سنخ ماهیت اند و نه از سنخ وجود ! از طرف دیگر علم ما به وجود و واجب الوجود، علم حصولی است، در حالی که علم به ماهیت نبوده؛ بلکه علم به وجود است ! (همان)
این نقد بر سخن فوق وارد است که علم به معقولات ثانیه با علم به ماهیات و مفاهیم دیگر در حضوری بودن فرقی ندارند. مفهوم علیت هم مانند ماهیت یک پدیدة خارجی، مثلاً اسب، برای ذهن ما بی واسطة صورت معلوم است و این جای تردید نیست. برای اینکه علم ما به هر گونه صورت ذهنی، علم حضوری است. خواه آن صورت، ساختة خود ذهن باشد، مانند علیت، یا ازیک پدیدة خارجی کسب شده باشد، مانند اسب. یا مربوط به افسانه و خرافات باشد مانند صورت ذهنی غول یا شانس.
و اما علم ما به واجب، و وجود های دیگر، علم حصولی است. برای اینکه ذهن ما به وسیلة مفهوم، به آن حقایق علم پیدا میکند.
ب ـ استاد جوادی آملی نوشتهاند که به صورت های ذهنی علم حضوری داریم، چون بدون واسطه معلوم ما هستند؛ ولی علم به تصورات و تصدیقات کسبی هم حضوری است، در حالی که با واسطه یعنی با وساطت معلومات دیگر ما حاصل می شوند. ( عبدالله جوادی آملی 1374: 79)
در مقام نقد میتوان گفت که واژة «واسطه» دو معنای متفاوت دارد. علم حضوری بی واسطة صورت دیگر قابل درکاند، اما این به آن معنی نیست که ما در کسب و تحصیل آن نیازمند واسطه های تصوری یا تصدیقی نباشیم. به عبارت دیگر واسطة کسب را با واسطة تصور نباید اشتباه کرد.
ج ـ استاد مصباح یزدی، فرق میان علم حضوری و حصولی را بر اساس متعلق ومصداق، از بیش تر حکمای اسلام چنین نقل میکنند که: متعلق علم حصولی صورت ذهنی اشیا خارجی است، در حالی که متعلق علم حضوری وجود اشیا است که متشخص وجزئی است، نه ماهیت و صورت ذهنی آنها. (محمد تقی مصباح 1375: 231 – 232؛ علی مدرس زنوزی 1376: 31؛ مهدی آشتیانی 1377: 277؛ ملاهادی سبزواری بی تا: 76 و میرسید شریف جرجانی 1325) در این برداشت هم، علم حضوری که از مصداقهای مورد اتفاقش، همین صورتهای ذهنی است با معرفت شهودی آشکارا اشتباه شده است .
اما اینکه بیشتر حکمای اسلام چنین گفتهاند، مستندی ندارد. برای نمونه مشاییان اسلام، معرفت شهودی را به این سادگی در تقسیم علم قرار نداده و جایی سراغ نداریم که آنها علم را به حصولی وشهودی تقسیم کردهباشند.
و حکمای غیر مشایی هم، چنین چیزی نگفته و علم حضوری را علم بیواسطة صورت دانستهاند که مصداق بارز آن خود صورتهای ذهنی است که بیواسطة صورت معلوم ما هستند .
دـ در آن مقاله فصلی به ویژگیهای علم حضوری اختصاص یافته و نویسنده، موارد زیر را از ویژگیهای علم حضوری شمردهاند: (عبدالحسین خسروپناه 1382).
1- عدم احتیاج به صور ادراکی حکایتگر از معلوم.
2- وحدت علم و معلوم .
3- خطا ناپذیری .
4- تقسیم ناپذیری به تصور و تصدیق.
5- وحدت علم و عالم.
6- فقدان وساطت.
7- عدم حاجت به آلت و قوة ادراکی.
8- همراهی علم حصولی با علم حضوری.
9- قابلیت شدت وضعف.
10- عدم اتصاف به قواعد منطقی ومفهومی .
11- توصیف ناپذیری.
این اوصاف ویژه که هر یک جداگانه در آن مقاله مورد بحث قرار گرفته اند، از چند جهت محل تامل بوده و نشان دهندة آن هستند که ما در طرح مسایل و مباحث به خود بحث اهمیت میدهیم، بی آنکه بدانیم چه سؤالی را پاسخ داده وکدام مشکل هستی شناختی، معرفت شناختی، یا منطقی را باتبیین و توجیه حل میکنیم.
این ویژگی ها، کلاً از سه دسته بیرون نیستند:
یا جزو تعریفاند و بار دیگر به عنوان ویژگی مطرح شدهاند و در واقع قسمتی از بحث با عنوان ویژگیها، تکرار همان مطالب بحث تعریف است مانند شماره های 1و2. و یا ناشی از اشتباه علم حضوری با معرفت شهودیاند. مانند شماره های 4، 6،10، 11. و یا ناشی از عدم دقت در معنی علم حضوریاند، مانند شمارههای3، 7، 8 ، 9.
برای نمونه از هر یک از سه دستة یاد شده نمونهای را مورد بررسی قرار میدهیم:
در دستة نخست، «عدم احتیاج علم حضوری به صورتهای حکایتگر از معلوم» (شمارة1) و «وحدت علم و معلوم» (شمارة2) هر دو یک مطلب اند و نیز مضمون هر دو، چیزی جز همان تعریف علم حضوری نمیباشد.
در دستة دوم، مثلاً «فقدان وساطت» (شمارة5) که در آن دو اشتباه است: یکی اینکه فقدان واسطه، همان تعریف علم حضوری است، نه ویژگی دیگر. و دیگر اینکه اعتراض استاد جوادی آملی به این ویژگی، محل بحث است. ایشان گفته اند: گاهی دو تصور یا تصدیق در ذهن تحقق مییابند، در حالی که یکی از آنها واسطة فهم دیگری است؛ در صورتی که هردو، علم حضوری اند». (عبدالله جوادی آملی 1374: 67)
با اندکی دقت معلوم می گردد که استاد جوادی توجه نکردهاند که آنچه در علم حضوری وجود ندارد، واسطه در ادراک است، نه واسطه در کسب. اگر مثلاً صورت اسب به وسیلة صورت دیگری در ذهن ما پدید آید، علم ما به صورت اسب علم حضوری است، یعنی اکنون ما آن را بدون وساطت صورت دیگر درک می کنیم، اگر چه آن را قبلاً به وسیلة صورت دیگر کسب کرده و به دست آورده ایم. به عبارت دیگر علم ما به صورتی که واسطه در کسب نخواهد، بدیهی است، و اگر واسطه در درک نداشته باشد، حضوری است.
در دستة سوم، مثلاً «خطا نا پذیری علم حضوری». بر اساس این ویژگی،چنین میاندیشیم که علم حضوری، همیشه صادق است و هرگز خطا نمی پذیرد. (محمد مصباح 1379: 175) این گونه حکم ناشی از بیدقتی بسیار آشکار است. برای اینکه:
اولاًـ علم حضوری اگر به معنی علم ما به صورت های ذهنی خودمان باشد، اصلاً در اینجا خطا و صواب مطرح نیست؛ برای اینکه خطا و صواب به حکایت صورتها ازخارج ذهن و تطابق آنها با واقعیت ها مربوط است نه به ارتباط آن صورتها با ما ! مثلاً ما صورت غول، روح، درخت و … همه را یکسان بیواسطة صورت درک میکنیم و علم ما به این صورت ها، علم حضوری است. و این علم، یعنی اینکه چنین صورت هایی در ذهن داریم، جای بحث از خطا و صواب نیست. خطا و صواب در آنجا مطرح میشود که بخواهیم بدانیم که این صورت ها، با واقعیت و جهان خارج از ذهن مطابقاند، یا نه.
ثانیاًـ یکی دیگر از مصادیق علم حضوری، توجه ما به خودمان است. بنابراینکه ما به نفس خودمان علم حضوری داریم، آیا میتوانیم بگوییم که مردم در شناخت نفس خطا ندارند؟! پس چرا این همه از دشواری خودشناسی سخن گفتهاند؟!
ثالثاً اگر مطابق معمول سالهای اخیر، علم حضوری را شامل معرفت شهودی هم بدانیم، باز هم نمیتوانیم معرفت شهودی را همیشه صادق دانسته وخطا ناپذیر بشماریم. برای اینکه اولاً ـ همة اهل سلوک ومدعیان کشف وشهود، به خطاپذیری یافته های شهودی تصریح کرده و تاکید دارند . ثانیاً ـ عملاً گزارش خطای مدعیان کشف و شهود، از نظام جهان هستی، کمتر از گزارش خطای فلاسفه و اهل کلام نیست.
بنابراین بحث از خطا ناپذیری علم حضوری، فریبنده وبی حاصل است. برای اینکه اگر منظور از آن معرفت شهودی باشد، معرفت شهودی، خطاپذیر است. و اگر منظور از آن، مصداقهای سه گانة معرفت علم حضوری(علم ما به صورتهای ذهنی ما، علم خدا وعقول عالیه به معلولهایشان و علم هرکس به نفس خود) باشد، عدم خطا، دراین مصداقها، هیچ گونه ربطی به مشکل معرفتشناسی ما نداشته و از نظر معرفتشناسی ما، ارج و کارآیی ندارد.
ه ـ نویسندة مقاله، علاوه برسه مصداق معروف علم حضوری، دو مصداق دیگر را هم مطرح کرده است که عبارت اند از:
1- علم معلول به علت خود.
2- علم هرمعلولی، به همة معلول های علت خود. (صدرالمتألهین شیرازی 1419: 108؛ محمد حسین طباطبایی 1377: 46 و 47)
3- علم حضوری نفس به محسوسات.
بعضی از اساتید معاصر حوزوی بر این باورند که سهروردی به دلیل رشد وی در هستی شناسی، محسوسات را با علم حضوری در مییافت. (عبدالله جوادی. بی تا)
اگر علم معلول به علت خود، یا همة معلول های علت خود، درست باشد که باید ما هیچ مجهولی نداشته باشیم. زیرا تمام اجزای جهان هستی با ما چنین رابطهای دارند، یعنی یا علت ما هستند، یا معلول های علت ما! مگر اینکه ادعا کنیم که آری ما به همة کاینات علم داریم ولی خودمان ازاین آگاهی فراگیرمان خبر نداریم ! چنان که صدرالمتألهین چنین گفته است (صدرالمتألهین شیرازی 1410: 116 – 118). در آن صورت چنین علمی با جهل چه فرق دارد و با چنین ادعایی به کدامین نتیجة معرفت شناختی میتوان دست یافت؟!
اما در مورد عقیدة شیخ اشراق (شمارة3 همین بند)، برداشت فوق قابل نقد است. برای اینکه سهروردی در بیان کیفیت «دیدن»، هرگز در صدد آن نیست که تعالی معرفت شناختی خود را مطرح کرده، وگونهای از ادراک حسی را که مخصوص خود اوست، بیان کند! بلکه منظور او تبیین جدید عمل اِبصار (دیدن) است. او میخواهد بگوید که عمل «دیدن» که یک ادراک حسی است، نیازمند آن نیست که نوری از چشم بیرون آمده و بر اشیایی که آنها را می بینیم بتابد (چنانکه عقیدة عدهای از متکلمین در تفسیر رؤیت بود) و نیز نیازمند آن نیست که تصویر و شبحی از اشیایی که می بینیم به داخل چشم ما منعکس شود (چنانکه مشائیان چنین می گفتند)؛ بلکه همین که چشم ما با اشیای خارجی روبرو شود، ما آنها را میبینیم (شهاب الدین سهروردی 1380: 103) ! بنابراین سهروردی یک عمل حسی را تبیین میکند و در صدد اثبات علم حضوری نمیباشد. بدیهی است که چنین دیدگاهی در بارة رؤیت اشیاء، بر اساس معلومات جدید بشر بدیهی البطلان است. نقش نور و عدسی چشم و شبکیه و سایر مراحل مربوط به رؤیتی امروزه از معلومات پیش پا افتاده است و نیازی به شرح و بیان ندارد .
ناگفته نماند که هدف شیخ اشراق از این تبیین عامیانه، تعمیم قوانین فیزیک به متا فیزیک و تحلیل علم الهی است . عدم توفیق وی را در جای خود توضیح خواهیمداد.
وـ نویسندة مقاله، بحث دیگری دارند با عنوان «دلایل مصادیق علم حضوری». این بحث را با چنین توجیهی آغاز میکنند که : «شاید عدهای با نفی مصادیق علم حضوری به انکار آن بپردازند. به همین دلیل، متفکران اسلام علاوه بر ذکر اقسام علم حضوری، به دلایل اثبات آنها نیز توجه داشتهاند.
اما در این بحث نیز قسمت عمدة مطالب از اشتباه وعدم دقت سرچشمه دارد که ما به مواردی از آنها اشاره میکنیم.
1- نویسنده دلیل«انسان معلق در فضا »ی ابن سینا را به عنوان استدلال برای اثبات یکی از مصادیق علم حضوری ذکر کرده است؛ در صورتی که بحث ابن سینا هیج ربطی به تقسیم علم به حصولی و حضوری ندارد. بلکه ابن سینا در آغاز نمط سوم در صدد اثبات وجود نفس است و بس. و اما اینکه این توجه به وسیلة صورت است یا بدون صورت، مسألة جداگانهای است. چنانکه در این باره جداگانه بحث کرده اند .
2- نویسنده در مواردی هم به اشتباه دیگری دچار شده وآن اینکه، استدلال متکلمان به اثبات «عدم نیاز علم به صورت ذهنی» را، به معنی دفاع از علم حضوری گرفته اند؛ در حالی که آن بحث هیچ ربطی به تقسیم علم به حضوری وحصولی ندارد. چنان که در منابعی که از عدم نیاز علم به صورت بحث شده، از تقسیم علم به حضوری وحصولی بحث نشده است .
بحث اصلی متکلمان و منکران وجود صورت ذهنی، در این است که علم کیفیتی در نفس است که لازمة آن اضافه و نسبت با موجودات خارجی است، نه اینکه صورت موجودات در ذهن وجود داشته باشد. یعنی وقتی من و شما به این میز علم پیدا می کنیم، در نفس ما حالتی پدید می آید که آن حالت به این میز نسبت دارد، نه اینکه صورت میز به ذهن ما آمده باشد. البته چنین نگاهی ناشی از باور به اعتبار و توان ذهن در دست یافتن به جهان خارج است که امروزه سخت عامیانه و خام به شمار میرود.
زـ کارایی معرفتشناختی علم حضوری. به نظر نویسندة مقاله، مشکل اساسی فیلسوفان با معرفتشناسی را، باعلم حضوری حل میکنند. به عقیدة ایشان: «فیلسوفان نوصدرایی به تبع حکمای گذشته، بر این باورند که معرفت های حضوری، از میان سایر اقسام علوم، این چالة معرفتی را پرمیکند و چالش های شکگرایی و نسبیگرایی را ویران میسازد.»
این بیان خطابی، چنان خام وبی اساس است که نیازی به توضیح ندارد. واقعاً فیلسوفان نوصدرایی وحکمای گذشته،باعلم حضوری مشکل معرفت شناسی را حل کرده ! و راه رابه شکگرایی ونسبیگرایی بستهاند؟! این ما و این آثارحکما، پس چرا برخی اصلاً این علم حضوری را مورد توجه قرار نداده اند؟ و چرا امثال ابن سینا وقتی با شکگرا طرفند، اصلابه این موضوع اشاره نکرده اند. و چرا ابن سینا، سهروردی، صدرا و دیگران مخالفان خود را به جای دلایل و براهین گوناگون، در رسیدن به واقعیت، به علم حضوری ارجاع ندادهاند؟! و چرا معاصران ما در برابر تهاجم نسبیگرایی و شکگرایی غرب، حکمای غرب وحتی خودمان را با این اساس استوار و کار آمد، آشنا نمیکنند؟!
اما باید ادعای فوق را ـ که در واقع دیدگاه همة نو صدراییان معاصر است ـ در این باره بررسی کرد. از نظر اساتید معاصر فلسفة صدرایی، بازگشت علم حصولی به علم حضوری اساس کارایی علم حضوری درمعرفتشناسی است. یعنی علم حضوری به این دلیل مشکل گشای شکگرایی و نسبیت درحوزة معرفتشناسی است که مرجع و پشتیبان علم حصولی است! حال باید دید که این «بازگشت» یعنی چه؟!
بر خلاف ادعای نویسندة مذکور در مورد کارایی علم حضوری در معرفت شناسی، خود ایشان در معنی بازگشت علم حصولی به علم حضوری که اساس این کارایی است، دچار سر درگمی بوده و تفسیرهای گوناگون ذکر کردهاند.
اولاًـ برخلاف آنکه چنین کارآیی را به حکمای پیشین هم نسبت داده اند، ظا هراً اساس این کارایی، یعنی «بازگشت علم حصولی به علم حضوری» تنها به وسیلة علامة طباطبایی عنوان شده است. و ایشان مشخص نکردهاند که پیش از علامهطباطبایی، این کارایی را چگونه تفسیر و اعمال میکردند.
ثانیاًـ «بازگشت علم حصولی به علم حضوری» را پنج گونه تفسیر کردهاند و در نهایت، بازگشت علم حصولی به علم حضوری را براساس هیچ یک از این تفسیر ها، در حل مشکلات معرفتشناختی مؤثر نمیدانند! بنابراین، این همه بحث و هیاهوی خود را، سرانجام خودشان، بیحاصل و بی معنی دانسته اند! چه رسد به من و دیگران!
ازمیان پنج تفسیر، یکی را که ظاهرا اًبداع مرحوم طباطبایی است مورد بررسی قرار میدهیم. ایشان بازگشت علم حصولی را به علم حضوری چنین تبیین میکنند که :«علم حضوری، ماخذ علم حصولی است». مرحوم طباطبایی این ماخذ بودن را، چنین تبیین میکنندکه: به هنگام درک موجودات محسوس، مانند اسب، درخت، انسان، وغیره، ادراک حسی ما، زمینه را فراهم میکند تا نفس ما، با حقیقت مثالی آن پدیدهها به صورت علم حضوری ارتباط یافته صورتهای ذهنی آنها را، از حقیقت های مثالی آنها، ولو از دور! انتزاع نموده و اعتبار میکنیم (محمد حسین طباطبایی 1423: 239).
این نظرعلامه طباطبایی، از چندین جهت محل اشکال است زیرا چنین ادعایی که ما با حقایق مثالی پدیدهها، با علم حضوری ارتباط پیدا میکنیم
اولاًـ قابل اثبات نیست. ثانیاً خود حقیقت مثالی اشیا بهسادگی قابل تبیین وتصدیق نمی باشد، تا چه رسد به ارتباط ما با آنها.
ثانیاًـ افزایش مبانی ومقدمات، مشکل را دو چندان میکند. یعنی ما علاوه بر تبیین چگونگی و ارج و اعتبار ارتباط معرفتی با جهان محسوس، باید چگونگی و اعتبار ارتباط معرفتی با حقایق مثالی آن پدیدهها را هم تبیین کنیم.
ثالثاًـ در قلمر و ما بعدالطبیعه، رابطة معرفتی ذهن ما چگونه تبیین میگردد؟ یعنی آن جا هم با حقایق مثالی، به حقایق مجرد، پیمیبریم؟
رابعاًـ بامشاهدة خطا در ادراک ما، این علم حضوری ادعایی هم، خطاپذیر بوده و اعتباری نخواهد داشت. مثلاً اگر ابن سینا و ملاصد را با حقیقت مثالی فلک، یا آب در ارتباط بودند، چگونه ندانستند که فلک وجود ندارد و آب هم بسیط نبوده و مرکب است؟!
در نهایت ما با پذیرش چنین دیدگاه هایی عملاً، از واقعیت فاصله گرفته، ازطرفی ارتباط حسی با جهان خارج را، از اعتبار میاندازیم. و از طرف دیگر، رابطة عقل وحس را تضعیف میکنیم.
ح ـ نتیجه و نظر.
1ـ علم حضوری،درمقابل علم حصولی، هیچگاه به معنی معرفت شهودی نبوده و نمی باشد. و هرکس و هر متنی هم، این دو را به یک معنی بگیرد، اگر براساس تسامح و تشبیه نباشد، دچار اشتباه شده است. برای اینکه علم حضوری وحصولی، هر دو به یک حوزه مربوط اند که همین حوزة آگاهی ظاهری، عقلی و ذهنی ما است. در صورتی که معرفت شهودی به حوزة بصیرت باطنی ومکاشفات حاصل ازتجارب عرفانی مربوط است.
در واقع علم حضوری وحصولی هر دو از یک جنس اند، در علم حضوری نفس ما سرو کارش با صورت است، خواه این صورت خودش مورد نظر باشد یا آنکه این صورت وسیلة سرایت معرفت ما به اشیا خارجی باشد. به هرحال آنچه مادرک میکنیم صورت است و بس.
2ـ علم حضوری هیچگونه کارایی معرفتی ندارد. و همة بحث ها در این باره از غفلت و بی دقتی سرچشمه دارد.
برای اینکه مصداق های ذکرشده، برای علم حضوری عبارتند از:
1ـ علم ما به صورت های ذهنی .
2ـ علم ما به خودمان.
3ـ علم علت فاعلی به معلولش.
4ـ علم معلول به علت فاعلی خود.
5ـ علم معلول به معلول های دیگر علت فاعلی خود.
از این پنج مورد، دو مورد اخیر، ادعایی است بی دلیل و حتی بیشاهد و قرینه. و مورد سوم به ما ربطی ندارد. چون ما نمیتوانیم علت فاعلی چیز باشیم. و مورد دوم هم هیچ ربطی به مسالة تطابق ذهن وعین که مشکل معرفتشناسی است ندارد. فرض کنید که من به خودم و صورت های ذهنی خودم علم دارم، مشکل من در معرفت شناسی به علم من به خارج از خودم مربوط است، نه به علم من به صورت های ذهنی و وجود خودم! و اگر کسی به هر حال معرفت شهودی را هم مصداق علم حضوری بداند، این نیز به حل مشکلات معرفت شناختی ما یاری نمیرساند. برای اینکه اولاًـ خود معرفت شهودی به عنوان یک واقعیت، نه تو هم و خیال، به سادگی قابل اثبات وقبول نیست.
ثانیاًـ همین معرفت شهودی، خود در معرض هزاران گونه انحراف، تحریف و خطا است و چگونه میتواند پشتوانة درستی وحقانیت معلومات غیرشهودی ما واقع شود.
ثالثاًـ معرفت شهودی اگر هم، واقعی باشد، در دسترس همگان نیست و جزعدهای بسیار اندک به آن دست نمییابند. و چون قابل تعمیم و تعلیم نمیباشد، نمیتواند به عنوان معیار معرفت شناختی کارایی داشته باشد.
رابعاًـ خطا و انحراف از واقعیت در مطالب مدعیان کشف و شهود، از غیر مدعیان این معرفت بیشتر نباشد کمتر نیست.
خامساًـ تجربة تاریخی بشر به ما میگوید که انسان اگر سودی برده است از چشم و گوش و عقل و هوش خود برده است. اگر تمدنی پدید آورده و اگر به دانش و فناوری راه یافته و اگربه روشن اندیشی و مبارزه با جهل و خرافه و بیماری و بلیات پرداخته است، همه از راه اعتنا و تکیه به چشم وگوش وعقل وهوش خود بوده است، درحالی که مکتب ها و شخصیت های مدعی کشف و شهود مدام انسان ها را از واقعیت، دور کردهاند. واقعیت دنیا و دین هر دو!
پینوشتها
1. مقالة فوق نقد مقالهی خسروپناه است که در همین شماره آمده است.
2. برای نمونه نک:
ـ عین القضاة،عبذلله (مرگ 533 ه) زبدة الحقایق، دانشگاه تهران، ص 7-4 و فصلهای 28 – 16 و 65 – 59 و 86 –82 و 88 و 97 – 91.
ـ قونوی، صدرالدین، اعجاز البیان، حیدرآباد 1368 ه،ص 34 – 15.
ـ آملی، سید حیدر (مرگ787 ه)، نص النصوص فی شرح فصوص الحکم ، بخش 3، رکن 3، فصل 1.
3. برای نمونه، نک: عینالقضاة، پیشین.
4. برای نمونه، نک: مدرس یزدی، علی اکبر، رسائل حکمیه، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،1365،ص 107
5. مقالة آقای خسروپناه، در همین شمارة مجله.
6. نک: یثربی، سید یحیی، فلسفة عرفان، قم دفتر تبلیغات، چاپ پنجم، ص 413-399.
7. اگر دیدگاه سهروردی ناشی از رشد معرفت شناختی باشد، در آن صورت همة مردم عامی و ساده لوح که عمل دیدن را، به هیچ گونه تصویر و شبحی ربط نمی دهند، به رشد معرفت شناختی رسیدهاند!
8. نک: ابن سینا، اشارات و تنبیهات نمط 3 فصل 1 تا 5.
9. برای نمونه، نک: سهروردی، حکمة الأشراق.
منابع
ـ آشتیانی: آقا میرزا مهدی. 1377. اساس التوحید. تهران: موسسة انتشارات امیرکبیر
ـ جوادی آملی،عبدالله. 1374. شناخت شناسی در قرآن، 1374،قم: مرکز مدیریت حوزة علمیة قم.
ـ جوادی آملی،عبدالله. بی تا، دروس خارج ج3 الاسفار الاربعه،قم.
ـ جرجانی، سیدشریف. 1325.شرح المواقف.
ـ خسروپناه، عبدالحسین. 1382، چیستی علم حضوری و کارکردهای معرفت شناختی آن در ذهن پاییز 1382.
ـ زنوزی آقای علی مدرس. 1376. بدایعالحکم. تهران: انتشارات الزهرا.
ـ سبزواری، ملاهادی. بیتا. منظومة حکمت.قم. المکتبة المصطفوی.
سهروردی، شهابالدین یحیی. 1379. مصنفات شیخ اشراق. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
ـ شیرازی، صدرالمتألهین. 1360. الشواهد الربوبیة. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
ـ طباطبایی، محمدحسین. 1377. اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: انتشارات صدرا.
ـ طباطبایی، محمدحسین. 1423. نهایةالحکمه. قم: موسسة النشرالاسلامی.
ـ مصباحیزدی، محمدتقی. 1379. آموزش فلسفه. ج1. تهران: سازمان تبلیغات اسلامی.
ـ مصباحیزدی، محمدتقی. 1375. شرح اسفار کتاب النفس. قم: موسسة آموزش و پژوهش امام خمینی.