دیدگاههای چارلز پیرس دربارة صدق و اهداف پژوهش (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
بررسی دستنوشتههای چارلز پیرس نشان میدهد پس از 1870 وی میکوشد تا در دیدگاههایش درباره واقعیت بازنگری کند. او از برخی مشکلات آگاه بود و در جستجوی نظریهای بود تا بتواند از آنها اجتناب کند. وی در دو مقالة معروف خود که در سال 1877 و 1878 نگاشت اظهار نمود که از آرای گذشتهاش ناراضی است. هنگامی که در 1890 به بازبینی مسائل معرفتشناختی پرداخت مبناهای جدیدی را برای نظریهاش درباره واقعیت مطرح ساخت. در این مقاله، دیدگاههای متقدم و متاخر پیرس درباره صدق و واقعیت بررسی میشود. در این بررسیها، نظریة پراگماتیستی صدق وی نیز تبیین خواهد شد.متن
سه محور اصلی اندیشه چارلز پیرس(Charles Pirece) در دهه 1870 به اختصار به شرح زیر است:
الف) علت غایی بودن واقعیت
پیرس تأکید دارد واقعیت، محدودکنندة نظریهها است. بهعقیدة وی «واقعیت» محصول همگرایی آرای اندیشهمندان بزرگ است. وی مینویسد: «اگر میگوییم تفکر بهسوی نتیجهای قطعی در حرکت است». این سخن، بدین معنا است که اندیشه، هدفدار است و «علتی غایی»، که از نحوة تفکر متفکران، مستقل است - سازوکار آنرا سامان میدهد. پیرس در مقالة «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»(8781) (How to Make Our Ideas Clear) میگوید: رأی صادق آن است که مورد اجماع اندیشهمندان واقع شود. وی در این مقاله با ارائة این تعریف از صدق، به توضیح علیت غایی میپردازد.
ب) روشهای پژوهش
قواعد پژوهش، دومین مشغله فکری پیرس در این سالها است. سرتاسر مقالات «منطق»Logic) ) و تثبیت باور(The Fication of Belief) سخن از برتری روش علم و الگوی پژوهش موفق آن است. بهنظر وی، قدر و منزلت علم فقط در قرن نوزدهم بهخوبی شناخته شده است. اینک او در مقام دفاع از «روش علمی» برآمده تا آنان را که بهدرستی آن روش باور ندارند متقاعد سازد. از آنجا که روش علمی، همان روش استقرایی است، بهرهگیری از استقرا در دفاع از روش علمی به دور باطل میانجامد و او بر این نکته واقف است.
ج) تفکیک میان استدلال و مشاهده
پیرس در پیشنویس مقالة «منطق» نوشته است: در برابر این ادعا که «واقعیت خارجی، علت ارتسامات حسی است و به همین دلیل است که به اندیشههای متفاوتی که به یک باور میانجامند منجر میشود»؛ اعتراضی ندارد. استدلال بهنظر وی عبارت است از اندیشهورزی مهارشده یا استنتاجی که با معیارهای مشخصی موافق است و از اینرو، پیشرفتی مقبول دارد. او در اینجا بین ارتسامات حسی تعبیر نشده و فرایندهای استدلال، تفکیک نمیکند. آنچه در اینجا صورت میگیرد تفکیک و تمایزی است میان دادههای حسی - که هیچ مهار و کنترلی از جانب ما ندارند - و فعالیتی فکری که برمبنای نتایج مشاهدات پیش میرود. ارتسام حسی، محصول فرایند استنتاج بدون مهار است ولی تفکر و اندیشهورزی، استنتاجی مهار شده بهشمار میآید. دادههای ارتسامی، نوعی حد زدنِ واقعیت به اندیشة انسان است. تفکر بر سنجش و توجیه روشهای «استنتاج از دادهها» متمرکز است.
دو ابزار اندیشه
پیرس به دو ابزار منطقی در قلمروی اندیشه، معتقد استLogico utens : و.Logica docens هر متفکری از این دو معیار، در هدایت استدلال و تفکر بهره میگیردLogica utens .، عهدهدار حل مسائل کاربردی در پیشبرد اندیشه و خودنقادی(self-criticism) است و در عین حال فاقد صورتبندی نظری(theoric) میباشدLogica docens .، نظریههای دقیق و صورتبندی شده منطقی است که منطقدانان آنرا ارائه دادهاند. پیرس به بررسیLogica docens میپردازد و از تأثیرLogica utens بر اندیشة دانشمندان سراغ نمیگیرد، وی در مقالههای «تثبیت باور» و «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»، مفهوم واقعیت را میکاود. روش پیرس در این مقاله، یافتن «اصول راهنما» است. اصل راهنما، گزارهای است که قاعدهای کلی را در استنتاج صورتبندی میکند، بهکارگیری «اصول راهنمای درست» در تفکر، استدلالهای محکم منطقی را درپی دارد. با اندک تسامحی میتوان Logica utens را نیز نوعی اصل راهنما دانست.
پیشفرضها و استخراج قواعد اساسی استقرا و نظریه استقرا و نظریه واقعیت از آنها
پیرس معتقد است هر سئوالی، پیشفرضهایی را در تقدیر دارد. اگر از این باورهای پیشین بگذریم و آنها را نادیده بگیریم هرگز آن پرسش در ذهن متجلی نمیشد. از دید وی: دو نوع پیشفرض وجود دارد: پیشفرضهایی که در یک پرسش خاص برای انتقال از مقدمه به نتیجه بهکار میآیند و پیشفرضهایی که این کارایی را ندارند. وی مینویسد: در ذهن از دو حالت میتوان سراغ گرفت: شک و باور. در گذار از شک به باور، پیشفرضهای زیر دیده میشوند:
الف) عبور از شک به باور ممکن است.
ب) در این عبور، موضوع تفکر تغییر نمیکند.
ج) عبور از شک به باور به پیروی از قواعدی است که مهاری بر همه اندیشهها هستند.
پیرس در جستجوی قواعد بنیادی، از درون «مفروضاتی است که در ورای پرسشهای منطقی» قرار دارند. او بعدها مدعی شد اعتبارات استقرا را از یکی از مفروضات یا واقعیتهای منطق استخراج نموده است. وی در مقاله «تثبیت باور» میکوشد «نظریة واقعیت» را از دل یکی از پیشفرضهای منطق بیرون بکشد و چنین مینویسد:
اموری واقعی وجود دارند که چند و چون آنها مستقل از آرای ما است. این امور به پیروی از قواعد منطقی، برحس ما تأثیر میگذارند. با وجود تنوع احساسات انسان، میتوان با بهرهگیری از قواعد ارتسام با یقین استدلالی دانست که اشیای واقعی چگونهاند و هرکس به اندازة کافی در بهکارگیری استدلال و قواعد آن متبحر باشد به نتیجهای که دیگران رسیدهاند خواهد رسید.
نظریة واقعیت را میتوان این چنین خلاصه کرد که اموری واقعی وجود دارند که:
الف) وجود آنها بر رأی و نظر هیچکس متکی نیست.
ب) نقطه اجماع رای همة اندیشهمندانی هستند که قواعد پژوهش را درست بهکار گرفتهاند.
ج) این اجماع، محدود به گروه خاصی از متفکران نیست بلکه هر اندیشة معقولی بر درستی آن صحه میگذارد.
د) این اجماع محصول کنش و تأثیری است که واقعیت خارجی بر احساس و سپس بر اندیشه نهاده است.
جستجوی منطقی پیرس را میتوان به این شکل خلاصه کرد که هدفش یافتن اصولی راهنما برای پژوهشگرِ معتقد به واقعیت امور است تا برای دستیابی به اوصاف اعیان از آنها پیروی کند. بحث از صحت و سقم نظریه واقعیت با اینکه این نظریه پیشفرض منطق است، تفاوت دارد. وی در مقاله «تثبیت باور» به نکتة دوم میپردازد. بهنظر او از آنجا که این نظریه، پیشفرض منطق است، سئوال از صدق و کذبش مورد توجه نیست! (369، 5). هدف این مقاله جستجوی «غایتی» است که پژوهش را بهدنبال خود میکشد و معیار سنجش روشها و اصول راهنمای پژوهش است. اینکه این غایت را «رسیدن به حقیقت» بدانیم نوعی سهلانگاری است.
پیرس در 1877 مدعی شد ما به هرچه باور داریم نام حقیقت میگذاریم یعنی صدق از روی باور ما تعریف میشود. این پند که «تنها به آنچه میپنداری حقیقت است باور کن» سخنی تهی از معنا است. پیرس در جستجوی معیاری برای انتخاب عقاید و قواعد راهنما است و این معیار را حقیقتمندی باورها نمیداند بلکه بر آن است تا از راه شرح و تبیین واقعیت آنرا بیابد.
وی در مقاله تثبیت عقیده اظهار میکند شیوههای پژوهش چهارگونه میباشند: الف) شیوه دلبستگی جزمآلود، ب) شیوه اعتبارanthanity) )، ج) روش پیشینی، د) روش علمی؛ و هر روش را مورد کندوکاو و نقادی قرار میدهد. او دربارة روش علمی میگوید در این شیوه باورها به قطعیت میرسند و این قطعیت به خواست فرد یا گروه خاصی نیست بلکه به دلیل هستی یک «امر مدام خارجی» است.
لازمة روش علمی پذیرش نظریه واقعیت است و این فرضیه نزد پیرس مبدأ اساسی روش علمی است. روش علمی ابزار هدایت هر پژوهشی را به دست میدهد. پیرس سه روش اول را کنار میگذارد چراکه با فرضیه واقعیت متعارضند. این روشها در تبیین گزارههایی که باور نداشتن به صدق آنها، هر پرسش منطقی را سست میکند ناکامند. گزارههایی که بهعنوان پیشفرض منطق، نظریه واقعیت را سامان میدهند.
وی برای توصیف پژوهش از توضیح طبیعتگرایانه(naturalistic) شک و عقیده آغاز میکند. شک هنگامی بهوجود میآید که تجربهای با آرای تثبیتشدة قبلی ناسازگار باشد یا روشهای قبلی، اعتبار منطقی خود را از دست بدهند. اما باور آن چیزی است که میخواهیم جایگزین شک کنیم. «پژوهش هنگامی پایان میگیرد که یک باور تثبیت شود» (376، 5) و به همین دلیل سه روش مذکور، هرگز رضایتبخش نیستند و نمیتوان آنها را بهعنوان شیوهای خودآگاهانه (self-consciously) برای تثبیت باورها بهکار گرفت. تحصیل باور تنها به شیوة علمی میسر است. در این روش، قطعیت باور به دست آمده، ناشی از قطعیت واقعیت خارجی است. برای این پرسش که آیا نظریه واقعیت، خود، حقیقت دارد یا نه، پاسخی علمی وجود ندارد. گرچه این نظریه، تنها پشتوانة روش علمی است، ولی روش علمی نمیتواند پشتوانة این نظریه باشد.» (384، 5). درعوض روش علمی میکوشد تا نشان دهد چرا هیچ شکی دربارة نظریه واقعیت ندارد و نشان میدهد پرسش از صدقِ نظریه واقعیت، بیهوده است.
فرضیه واقعیت، مبنای علمی است که هیچ شکی در آن نداریم، علمی که رهاوردهای آن حیرتآور است. بهعلاوه، هیچ ضرورت منطقیی، روش علمی را برخلاف سه روش دیگر در معرض تردید قرار نمیدهد. نهایتاً آنکه فرضیه واقعیت، دلیل معقولی برای کنار گذاشتن تناقض عقاید، است. بنابراین فرضیه، «امر یگانهای» وجود دارد که باید همة گزارهها با آن سازگار شوند و ناسازگاری با تجربه رفع گردد که در غیراینصورت هیچ محرکی برای رفع ناسازگاریها نداشتیم.
نتیجه آنکه هیچکس در نظریه واقعیت شک ندارد و لذا محصول پژوهش با چنان پیشفرضی، «بهروز» نیست. به هر حال بحث نظریه واقعیت از این سؤال ساده آغاز میشود که پژوهش را چگونه باید پیش برد؟ اما انتزاع این نظریه از دل پیشفرضهای پرسشهای منطق، چگونه صورت گرفته است؟ پیرس در مقالة تثبیت باور به این سؤال اساسی پاسخی نداده است.
باورها با فراهم کردن پیشبینیهای شرطی، فعالیتها را بهشکلی معقول درمیآورند. گزارههای شرطی، هر تجربه را وابسته به یک عمل میدانند. مجموعة باورها به گزارههای شرطی بیشماری میانجامند و بدینسان پیشبینیهای شرطی علم برمبنای معتقدات دانشمندان، افزایش مییابد. معقول نمودن حوادث و منتظر رویدادها بودن، همان استنتاج است. بهعقیده پیرس، دانشمند هنگامی معنای روشن و محتوای یک باور را بهدست میآورد که بر پیشبینیهای برآمده از آن باور، آگاه شود. علاوه بر این، با فرض پارههای دیگری از باورها درستی هر پیشبینی به روشن شدن مفهوم یک گزاره خاص کمک میکند. برطبق اصول پراگماتیسم، هنگامی که همة پیشبینیهای ممکن یک گزاره، مورد کاوش قرار گرفته باشند، «روشنی کامل» حاصل میشود. معنی این سخن آن است که اگر نتوان به چنان پیشبینیهایی دست یافت، گزارة مورد مطالعه بیمعنی و تمامی واقعیتها، دستکم علیالاصول «دانستنی» خواهند بود. پیرس این روش را برای تبیین مفهوم «واقعیت» بهکار میبندد و مدعی است هنگامی که چیزی را واقعاً درست میانگاریم باید «همة پژوهشگران با آن موافق باشند» (407، 5). نتیجة دوم اینکه روش پراگماتیستی روشنیبخشی به مفاهیم، چگونگی تأثیر واقعیت را بر سازوکار پژوهش نشان میدهد. از نظریهها، گزارههای شرطی بهدست میآوریم و این گزارهها را با تجارب، محک میزنیم و بدینسان در مورد نظریهها تصمیمگیری میکنیم. منطق نیز به این شیوه صحه میگذارد.
منطق و توجیه قواعد استدلال خودسامان
معلوم شد که پیرس تنها هدف پژوهش را تثبیت باور میداند (375، 5) و روشی، علمی است که بتواند خودآگاهانه به این هدف بینجامد. پژوهشگر عقلگرا(rational) و خودآگاه تنها به چنین روشی که توصیف درستی از واقعیت به دست میدهد، متوسل میشود. پژوهش تنها به دنبال برطرف کردن شکلهای علمی نیست. هنگامی که نظریه واقعیت را برمیگزینیم خود را متعهد به جستجوی محض ساختهایم و آماده شدهایم تا آرای کوتاهمدت خود را در راه دسترسی به اجماعی درازمدت قربانی کنیم. پیرس مدافع مفهومی از «پژوهش ناب»(pure inquiry) است که به هر کاربردی از نتایج علمی در راه مقاصد عملی سوءظن دارد.
بهعقیدة پیرس، منطق، توجیهکنندة قواعدی است که در استدلال خودسامان یا خردورزی (deliberation) بهکار میروند. معرفت نظری علمی و نتایج آن، هر دو در معرض خطا هستند و باید با معیار منطق نقد شوند.
باورهای روانشناختی(psychological beliefs) نیز میتوانند بهوسیلة منطق در معرض نقد قرار گیرند. اما باید مواظب بود که در داوریهای منطق متوسل به فنونی نشویم که خود در معرض نقد منطقی هستند. با چنین نگرشی به منطق معلوم میشود که پیرس به دو نوع معرفت معتقد است. معرفتی که مورد نقد منطقی قرار میگیرد و معرفتی که سنجش منطقی را برنمیتابد. نباید در سنجش روشها و ارائه برهانهای منطقی از معرفت گروه نخست بهره جست.
این سؤال که مبنای گسترش یک نظریه منطقی کدام است، سؤال بجایی است اما فعلاً به این نکته میپردازیم که چرا نباید نتایج شاخههای دیگر دانش را در منطق بهکار گرفت؟ پاسخ به این سؤال مستلزم بررسی مفهوم «خردورزی»(deliberation) میباشد که دربردارندة «خودسامانی معقول روشهای تفکر و پژوهش» است.
آگاهانه بودن تفکر به این معنی است که اندیشه بهوسیلة عقیدهای که میخواهد آنرا به هدف و ایدهآل معلومی برساند، مهار میشود. در اینکه تفکر، فعالیتی زنده است اتفاق نظر وجود دارد از اینرو مهار کردن تفکر با نظر به هماهنگی با ایدهآلی معلوم، مهار کردن یک فعالیت است و ذیل نظریات مربوط به مهار کردن فعالیت قرار میگیرد.» (573، 1).
هدف آزاد پژوهش و نفی جبر روانشناختی
هدف نهایی اندیشهورزی پیرس، هدایت فعالیتهای عملی یا نظری بهوسیلة فعالیت عقلانی و معیارهای منطقی است. بهنظر او در مورد معیارهای منطقی، قضاوت عینی ممکن است. از آنجا که ما درگیر خردورزی مهارشده هستیم و مکانیزم استدلال مسؤولانه را از نزدیک احساس میکنیم، درمییابیم که اهداف ما، محصول جبری روانشناختی ما نیست و در انتخاب معیارها و اهداف آزادیم. ما فارغ از جبر روانشناختی، اهداف پژوهش را تعیین میکنیم. بنابراین خردورزی فقط جایگزین کردن و تثبیت رأی نیست. در معنای واژةdeliberation همخانوادگیاش با اختیار و آزادی نهفته است.
فرض بر این است که فرایند عقلانی خردورزی با مهار ارادی همعنان است. چراکه هدف کل این فرآیند رسیدن به مرتبة تصحیح خطاها است. بههیچ وجه نمیتوان آنچه را که هیچ مهار و کنترلی ندارد تصحیح نمود. اندیشهورزی بهمعنای دقیق همواره ارادی و آزادانه است و به همین دلیل نیز میتواند مورد مهار و کنترل باشد. (42NE iv )
سنجشِ معقول استدلال و عمل
پیرس به مشابهت میان سنجش معقول استدلال و سنجش معقول عمل باور دارد. (130، 5، 607، 606، 1، 573، 1)، چه این هر دو، گونهای «فعالیت» هستند که در پرتو معیارها و ایدهآلها نقد میشوند. او هر دو را گونهای رفتار(conduct) میبیند. هر فعالیت با نظر به هماهنگیاش با قواعد کلی سنجیده میشود. قواعدی کلی که با ارجاع به اصولی انتزاعیتر توجیه شدهاند. باری همة سنجشها نقادانه نیستند. هنگامی که فعالیتی را با نظر به قصد و ارادهای میسنجیم، خوبی آن قصد و اراده را پیشفرض گرفتهایم. هنگامی که قصد را با هدف خود مقایسه میکنیم، یقینی بودن هدف را مفروض دانستهایم.
در هر سنجش، چیزی نقدنشده باقی میماند. سلسلهای بیانتها از معیارها نمیتوان داشت و معیار نهایی همچنان زیر سؤال باقی میماند. یا باید بیچون و چرا معیارهای محقق نهایی را بپذیریم یا باید نشان دهیم چگونه میتوان ارزش عینی معیارهای نهایی را بدون ارجاع به معیارهای پایهایتر پذیرفت. باید فرض وجود مبنای عینی یکسان برای علم و دانش عملی را کنار گذاشت. پیرس بر آن بود که نشان دهد میتوان معیارهای نهایی ارزشمند و عینی برای سنجش فرآیند استدلال بهدست آورد. رسیدن به چنین معیاری مستلزم تحلیلی از حقیقت، صدق و واقعیت است. تنها استنتاجی پذیرفته است که برای رسیدن به توصیف صحیحی از واقعیت سودمند باشد و این امری عقلانی است. بهنظر پیرس میتوان بدون بهکارگیری روشهای پژوهشی که خود در معرض نقد منطقی هستند به معیارهای نهایی رسید. پیرس با ارائة شرحی کلی دربارة چگونگی وجود هدفی نهایی برای رفتار و توصیف انتزاعی این هدف، چندوچون این هدف را میکاود. کاربرد نظریة کلی خردورزی بهمثابه نوعی فعالیت به تعیین هدف پژوهش میانجامد. واژة اخلاق(ethics) نزد او نظامی را نشان میدهد که کارش یافتن حقایق مهارکنندة رفتار است؛ لذا منطق، زیرمجموعة اخلاق است. (19(1, 116 NEiv .
غیرمنطقی خواندن یک استدلال یا نادرست دانستن یک گزاره نوعی داوری اخلاقی است.» (191، 8) حقیقت و صدق، شرایطی که منطقدانان درپی تحلیل آنند و نیز همة آنچه استدلالگران به دنبال آنند چیزی جز گونهای خیر اعلی(summum bonum) که موضوع اخلاق ناب است، نمیباشد. (576، 1).
در جستجوی هدفی که میتواند مورد ستایش مطلق و بیشرط قرار گیرد
گفتیم کار پیرس معلوم کردن این نکته است که معیارهای عینی نهایی برای مهار همة رفتارها و ازجمله خردورزی، چگونه ممکن هستند. از آنجا که این معیارها نهایی هستند، نمیتوان با ارائة اهدافی که این معیارها تأمین کردهاند، به پاسخ پرسش مزبور دست یافت. وی معنای پژوهش را از پرداختن به چیزی که باید هدفِ غایی باشد تغییر داده و آنرا بهمعنایِ پرداختن به چیزی که میتواند هدفِ نهایی خردورزی باشد، میگیرد. لذا مسألة اخلاق، جستجوی اهداف نهایی ممکن، خواهد بود. اهدافی که نمیتوانند پیوسته بهوسیلة یک هستی خردورز انتخاب شوند «بد» هستند. اینک پیرس برای اینکه نشان دهد این رویکرد مبنای منطق را فراهم میکند باید استدلال کند این هدف نهایی ممکن و مورد جستجوی اخلاق، امری روانشناختی نیست و لذا به حوزة عقلانیت صدمهای وارد نمیکند. از سوی دیگر حدود هدف نهایی، قلمروی آزادی ما را محدود میکند تا پیگیری توصیف درست واقعیت، تنها هدف غایی مهار پژوهش باشد.
پیرس این سؤال انتزاعیتر را مطرح میکند که چه چیز میتواند مورد ستایش مطلق و بیشرط قرار گیرد. آن امور نهایی که بهخودیخود قابل پیگیری هستند و مواجهة ما با آنها ناشی از سنجش با معیارهای موجود نیست کدامند؟ اگر هدفی مطلقاً خوب باشد، فعالیتی که متوجه آن هدف است نیز قابل ستایش است.
تکیه اخلاق باید بر آموزهای باشد که صرفهنظر از چگونگی رفتار ما، حالات ممکن امور را به دو گروه ستودنی و ناستودنی تفکیک کند. همچنین اخلاق عهدهدار تعریف دقیقی از ملاکهای ستودنی بودن یک آرمان است. (36، 5).
زیباییشناسی، عهدهدار تشخیص اموری است که فینفسه ستودنی هستند. چنین اموری میتوانند هدف مطلق رفتار باشند و به این ترتیب انتخاب معیار نهایی ممکن میشود. بهعقیدة پیرس ارزشی عینی چنین معیاری تضمین شده است و این معیار هرگز محدودکنندة خودمختاری و خردورزی ما نیست.
رابطه منطق، اخلاق و زیباییشناسی
منطق بر اخلاق و این هر دو، بر زیباییشناسی بنا شدهاند و این هرسه، علوم دستوری نظریاند، یعنی برای توجیه انتخاب هدف نهایی بهکار نمیروند. انتخاب هدف نهایی متکی به هیچ توجیهی نیست. ادعای پیرس، ارائة دلائل اخلاقی یا زیباییشناختی برای کاربرد مفهوم اساسی «صدق» نیست. باید بیابیم چگونه معیارهایی گزیده میشوند، بیهیچ توجیهی(justification) در ورای این گزینش درحالی که ارزش عینی این معیارها دستنخورده میماند. باید تبیین کرد «عاملی عقلانی» و نه «روانشناختی»، عهدهدار گزینش معیارها بوده است، معیارهایی که توجیهی در گزینش آنها نداریم. پیرس پاسخ این قضیه را در علم دستوری میجوید که با ارائة معیارهایی مطلق، عینیت معیارهای بهکاررفته در سنجشهای زیباییشناختی، اخلاقی و منطقی را توجیه میکند. با اندکی دقتنظر، خود را ابزاری برای دیدن امور مطلقاً ستودنی مییابیم.
در پاسخ به سؤال از معیار و روش در منطق و... هیچ ماخذ و منبع و شاهد و قرینهای جز قلب و وجدان خود ما وجود ندارد، اما گواهی این شاهدها نیز خطاپذیر است. همه میدانند قلب آدمی فراموشکار و سهلانگار است، بایستی پیوسته مورد بازخواست قرار گیرد تا حقیقت را بگوید. قلب آدمی عادت دارد هرچه را دلپذیر و مطبوع خودش است، فینفسه نیز ستودنی بنماید.» (434R منطق صغیر)
آیا با بهکارگیری عقل و گواهی قلب، به «خوب مطلق» فارغ از شرایط زمان و مکان خواهیم رسید یا «خوب مطلق» محدود در زمان و مکان خاص خود است؟ پاسخ این سؤال مستلزم جواز هماهنگی استعلایی در تشخیصهای قلبی - عقلی افراد است. باری این هماهنگی استعلایی، خود از کجا توجیه میشود. پیرس میگوید، افراد در تأیید شخصیتهای پایة زیباییشناختی، همه به زبانی عام سخن میگویند و این امر نشان از همخوانی و توافق انسانهای عاقل دارد.
برخی نقلقولها در نظریة مقولات پیرس دال بر آن است که به اعتقاد وی هیچگاه این اتفاق نمیافتد که اهداف نهایی برگزیدة انسان عاقل فاقد اعتبار کلی باشد و این امر تاحدودی نگرانی دربارة کلیت را مرتفع میسازد.
تعیین کاربردِ علوم دستوری
پیرس برای هریک از علوم دستوری، کاربردی معرفی کرده است. زیباییشناسی، به سنجش احساسها میپردازد، اخلاق، فعالیتهای این جهانی را بررسی میکند و منطق به ارزیابی قواعدی میپردازد که در فرایند اندیشهورزی بهکار میآیند.
استدلال متقن بهعقیدة من، استدلالی است که منجر به باوری شود که حیرت را تا حد ممکن بکاهد.» (164R -396P ) منطقیترین شیوة تفکر، شیوهای است که نتایج آن بیشترین اطمینان و حیرتزدایی را درپی داشت باشد و کاربرد آن شیوه، بیشتر انتظارات را برآورده کرده و کمترین حد حیرت را بهدنبال داشته باشد.» (166R -396P )
باید روشهایی را انتخاب کرد که خطر خطا و جهل را به حداقل ممکن برساند. پیرس از سویی بهدنبال توصیف حقیقت و صدق است و از سوی دیگر درپی روشهایی است که مؤدی به حقیقت باشند (روشهای استقرایی).
مرد علمی
پیرس در آخرین نوشتهاش در سال 1878 میگوید، مهار همهجانبة استدلال چیزی غیر از انتخاب روش علمی نیست. علم نزد پیرس، حقایق مسلم یا معرفت نظامیافته نیست. او از تعریف و شناخت «مرد علمی» شروع میکند. هدف «مرد علمی» مهار خردورزی در پرتو یک هدف غایی است. بدینسان «دانایی» برای علم نه شرط لازم است نه شرط کافی. دانایی حتی اگر نظامیافته نیز باشد با خاطرههای مرده، فرق چندانی ندارد درحالیکه علم، بدنهای زنده و روبهرشد از حقایق است، لذا دانایی نمیتواند شرط کافی علم باشد. اما شرط لازم آن نیز نیست چراکه علم واجد سود عملی است. بهعنوان مثال دستگاه علمی بطلیموس را درنظر آورید که گرچه بسیاری از گزارههای آن نادرست است ولی براستی سودمند است. مرد علمی به امید آموختن پیش میرود نه شوق «دانستن» و هدف نهایی او کشف حقیقت است بهخاطر خود حقیقت.
هرکه خود را وقف آموختن کند و بهدنبال سنجش ایدههایش با نتایج تجربی باشد صرفهنظر از میزان ذخایر علمیاش در شمار خویشاوند و برادر همة مردان علمی دیگر است.» (44، 1) مسألهای که امروز پیش روی مردان علمی است، ممکن است برای نسلهای متوالی بیپاسخ بماند. انتظاری نیست که مردان علمی در طول حیات خویش به نتیجة فعالیت علمی خود برسند.» 186، 7).
«مرد علمی پراگماتیک»، آنسان که پیرس معرفی میکند انگیزهای کاملاً متفاوت از «مرد عملی» دارد. مرد عملی بهدنبال تکیهگاهی برای فعالیت مؤثر و موفق خویش است اما؛
برای علم هیچ چیز «حیاتی» نیست و نمیتواند باشد. همة گزارههای مقبول علمی نظریاتی موقتی و مشروط بیش نیستند. مرد علمی همواره آماده است گزارههای علمی خود را در برابر تجربههای مخالف فدا کند و هیچ تعصبی بر نتایج جزئی فعالیتهایش ندارد. (635، 1)
مسائل «حیاتی و مهم» به حوزة «ابزار و کاربرد» مربوط و خارج از حوزة «علم» است. بهعقیدة پیرس، نبایستی خردورزی(reasoning) را در خدمت سؤالهای مهم عملی گمارد. مرد علمی هیچگاه به یافتههای خویش «باور» ندارد. عقاید عادت عملی هستند. وقتی به چیزی باور داریم حاضریم به شیوة معینی عمل کنیم.
در پراگماتیسم پیرس، تبیین مفهوم تصور با استنتاج گزارههای شرطی آغاز میشود. این گزارههای شرطی دربردارندة نتایجی تجربیاند و از گزارههای سادهتری که حاوی همان تصورات هستند بهدست میآیند. ممکن است بهنظر برسد احترام علم نزد پیرس بهواسطة کاربردهای عملی آن است. ارزش نظریه علمی واقعی به دلیل پیشگوئیهای معتبر آن است. گزارههای شرطی، راهنمای فعالیتهای علمیاند و مشاهدات و آزمونهای علمی را ساماندهی و جهتدهی میکنند اما این راهنماییها هرگز به بیرون از اهداف مهارکننده و غایی علم منجر نخواهد شد.
پیرس علم را نشانة کمال آدمی میداند. مرد علمی، واقعیت را به زیبایی و عظمت میستاید (589، 5). حکیمان مدرسی که با وقف خویش در راه علم و قربانی کردن لذت و غرور این راه را پیمودهاند مورد ستایش پیرساند همچنانکه مردان علمی روزگار خودش. (576، 5).
ستودنی بودن معرفت و واقعیت در زندگی مرد علمی
میتوان با تأمل در زندگی «مرد علمی» به نتایج اخلاقی و زیباییشناختی آنچه منطقاً خوب است پی برد و معرفت و واقعیت را ستود. معرفت، آزمونهای متکثر را وحدت بخشیده ما را قادر به پیشبینی نموده و حیرت را زائل میکند. هر حقیقتی که ابزار پیشبینی در اختیار ما قرار دهد مورد علاقه علم است. (186، 7).
همانطور که معرفت، نظام وحدتیافتهای از آرای کثیر و آزمونها است، خود واقعیت نیز سامان معقولی دارد. و این امتیاز علم است که صدق قوانین، مستقل از هستی و رأی افراد است. (189، 7).
اگر معرفت ممکن باشد، میتوان همة جهان را یک کل ستودنی دانست. معرفت، ما را در همخوانی با آزمونهایمان رشد میدهد و به این ترتیب ساختار مطبوعی از جهان ارائه میکند. ما خود پارهای از واقعیتیم و توانایی ما در فهم حقیقت خود بخشی از این واقعیت ستودنی است. میتوانیم خویش را همخوان با تجارب و یافتههای خود ببینیم. بدینسان واقعیت و علم حقیقتجو، هم از یکدیگر جدا هستند و هم نیستند. طنین کلمات پیرس در ذهن خواننده چنان است که گویی وی به نظریة ساختاری صدق، باور دارد. گزارههایی که مجموعة سازگاری از آرا میسازند واجد حقیقتند. لازمة این اعتقاد محدودیت خودمختاری عقلانی است.
تعریف صدق و مباحث مربوط به آن
دیگر، مسئولیت معیار سازگاری بر دوش ما نیست. لذا پیرس معتقد است که باید میان اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی و باورهای نقدپذیر، فرق گذاشت. نزد پیرس گزارهای صادق است که هیچیک از نتایج تصویریاش با آزمونها مغایرت نداشته باشد. این، شرط لازم و کافی صدق گزارهها است. در این تعریف از صدق گزاره دو مفهوم بهکار رفته است، «نتیجه» و «مغایرت با آزمون». اگر مفهومی از «صدق» در تعریف «نتیجه» وجود داشته باشد و اگر گزارهای که با طبیعت مغایرت دارد «نادرست» باشد، حضور این دو مفهوم در تعریف صدق گزاره به دور میانجامد.
هنگامی که پیرس خطاپذیری باورهای تصوری مفهومی و تصحیحپذیری آنها در آزمونهای آتی را میپذیرد این مشکل جدیتر میشود. اینجا است که اهمیت اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی، معلوم میشود. هم، داوریهای تصوری و هم استدلالهای قیاسی برای پیرس نقدناپذیرند یعنی نمیتوان بر شیوة کاربرد آنها مهار زد. مهارتهای منطقی خاص فعالیتهای عقلانی، در احتجاجات توسعی، از قبیل فرضیهسازیهای استقراییاند. در مهار کردن اندیشهورزی و استدلال، قواعدی را بهکار میگیریم که در یافتن نظریههای سازگاری با تجارب، مفید باشند. البته تجسم این سازگاری در ساختار نقدناپذیر استدلال قیاسی دیده میشود. سازگاری دیگری که در جستجوی آنیم همخوانی نظریههای ما و دیگر اندیشمندان است. در سایه این همخوانی پیشبینیهای مشترک، ممکن میشود.
تصویر علم قدری پیچیدهتر از این است. زیرا معلوم نیست دستیابی به شناخت واقعیت، هماینک ممکن باشد. هیچ روشی در پژوهش وجود ندارد که شناخت را سریع و بیواسطه میسر کند. حتی ممکن است به شناخت برسیم و از آن غافل باشیم. اگر جز این بود، دیگر هیچ چالشی بین نظریه و فعالیت نداشتیم و معرفت عملی بیدرنگ حاصل میشد. به نظر پیرس، هنوز هم میتوان روشهایی یافت که منجر به کشف حقیقت شوند و توجیه این روشها میزان کمکدهی آنها به رشد معرفت است. باری، تضمینی در ثمربخشی کوتاهمدت این روشها، وجود ندارد. حاصل بهکارگیری این روشها، نظریههای همزاد حیرتهای تصوری است. مهار خردورزی تنها در سایه یک هدف غایی راهنما ممکن است. درحالیکه در پژوهشهای عملی فقدان چنین هدفی، مشکل خطر کردن و از دست دادن آنچه هست، کار را به وقفه میاندازد. حیرت، هنگامی تصادم نظریه با تجربه نهتنها مرد علمی را دلسرد نمیکند بلکه به او فرصت آموختن میبخشد درنتیجه وی دلباختة آرامش نیست و با از میان رفتن آنها چیزی را از دست نمیدهد. (635، 1).
بهایی که در پژوهش برای هدف غایی میپردازیم بسیار سنگین است. در اینجا مرد علمی و دستاوردهای شخصیاش چیزی نیست و او در جامعة علمی ذوب میشود. کلیت علم، یک وجود اخلاقی میشود و فرد، فقط وقتی پارهای از این وجود شد زندگی خودش را با معنا میبیند.
ناکامی پیرس در ادعای نمایش محتوای معیارهای واحد ارزش عینی بهوسیله علوم دستوری
این داعیه که مهار خودسامان و منتقدانه خردورزی منجر به فاصله گرفتن متفکر از دغدغههای مربوط به فعالیت عملی جاری در جامعه میشود و این سخن که، باید در روش علمی، تمنای یک باور جاافتاده در کوتاهمدت را کنار گذاشت و در اندیشة اهداف دیرپا و پایدار بود. بهخوبی با یکدیگر سازگارند. تثبیت باور به سازگاری بین داوریهای ارتسامی تصوری و انتظارات ما میانجامد که نزد هرکس مقبول است. کاملاً معقول است که در امید اجماعی عام، دربارة صدق و حقیقت باشیم. اگر پیرس در این ادعا که علوم دستوری محتوای معیارهای واحد ارزش عینی را نمایش میدهند توفیق بیشتری بهدست میآورد، میتوانست برخی پیشفرضهای سال 1877 را کنار بگذارد.
ابطالگرایی
مشهور است پیرس خود را ابطالگرای نادم(contrite fallibilist) میخوانده است (14، 1). او تاکید میکند هیچ دلیلی بر عدم آلودگی آرای خویش به خطا نداریم؛ بهخصوص روشهایی که در احتجاجات توسعی بهکار میروند. جایی دربارة خطاباوری خود بهاختصار چنین میگوید، گرچه نمیتوانیم در مورد هیچیک از آرای به یقین مطلق برسیم اما اگر قواعد فعالیت علمی را مراعات کنیم میتوانیم به باورهای بالنسبه قابل اعتماد اما هنوز خطاپذیر دست یابیم.
پیروان دکارت برای رسیدن به یقین مطلق راه را بر شک باز میگذاشتند اما پیرس به شیوهای عقلپسند، چشم به مرتبهای فروتر، میدوزد در 1884 ضمن مقالهای برای بازبینی کتاب ج. رویس (J. Royce) میگوید:
... پس از چند و چون بسیار، اینک به نظر نهایی رسیدهایم. اما از کجا؟ مگر خویش را خطاناپذیر میدانیم؟ هرگز، همه قضیه آن است که از یکی از صدها یا هزاران باور خطاآلود، بیهیچ شکی خلاص شدهایم. مائیم و آرای بسیار باقیمانده که آنرا رأی نهایی نامیدهایم». (43، 8).
بهعقیدة پیرس، در بسیاری از مطالب به اجماع نهایی رسیدهایم. برخی محققان این دیدگاه او را ناشی از جو فکری قرن نوزدهم میدانند که میانگاشت بسیاری یقینها در علم بهدست آمده است. اما بههرحال بهنظر او هیچ اثبات فلسفی بر صحت واقعی نظریهها در دست نیست. تنها تفاوت خطاباوری پیرس با شکآوری در این است که میگوید اگر فرصت کافی برای پژوهش داشته باشیم به حقیقت خواهیم رسید و این مدعا قابل اثبات است و مرد علمی در احتجاجات توسعی خویش به جستارهای منطقی کافی، متکی است اما همین جستارها مرد عمل را که نگران امروز است و چشمی به آینده ندارد راضی نمیکند. این نکته ربط میان نظریه و عمل را پیش میکشد و نقش استدلال در پاسخگویی به سؤالات عملی را مطرح میکند. پیشتر گفتیم، بهنظر پیرس خردورزی (deliberation) را به خدمت پاسخگوئی سؤالات عملی درآوردن، کاری نابجاست. اگر امری از جهت عملی مهم است باید با تکیه بر فطرتinstinet) )، فهم متعارفcommonsense) )، سنت (tradition) و آگاهی سنتی(traditional wisdom) به حل آن بپردازیم، چراکه امر عقلانی خودسامان self-control))، نقشی در حل مباحث مهم عملی ندارد.
جایگاه اخلاقی مرد عمل
سؤال مهم این است که جایگاه اخلاقی «مرد عمل» کجاست؟ بهنظر پیرس مرتبة علم ناب، فراتر از دلبستگیها و شوائب کاربرد عملی و تنها غایت ممکن برای مهار خردورزی است. مرد عمل نیز با ایمان به خودمختاری عقلانی خویش، سلطة دلبستگیهای عملی را بر استدلالهایش میکاهد. او هم، در نبود هدفی غایی، قادر به مهار کردن عملورزی نخواهد بود. نتیجة این سخن آن است که شرط خوب بودن یک زندگی، نثار شدن درپی حقیقت است. خوبی اخلاقی تنها و تنها ویژگی «مرد علمی» است. در مقالة تثبیت باور عباراتی بهچشم میخورد که بهوضوح این نتیجه نامطبوع را بازگو میکند. یک مهندس یا یک افسر از نظر اخلاقی مطرودند. هر آموزهای که یک افسر به مقتضای آن هستی خویش را فدا کند، آموزهای خطا است. آیا راه فراری از این تنگنا وجود دارد. فردی که هستی شعورمند خویش را فدا میکند، بیتردید رفتار خود را در پرتو آرمانی متعالی مهار نموده همانگونه که میتوانسته لجام شخصیت را در اختیار احساسات، عواطف و غرایز بسپارد. ممکن است، شخص دیگری، سیطرة خویش بر خردورزی را محدود نموده، باورهایش را که پشتوانة محکمی از علوم کاربردی زمانیش ندارد، مبنای فعالیتهای عملی خود قرار دهد. از این گذشته ممکن است با معرفت کامل نسبت به مفهوم حقیقت و صدق و آگاهی از مهار نقادانة پژوهشهای عقلانی، دست به این کار بزند.
اگر این پاسخ صحیح باشد باید هدفی آرمانی برای رفتار وجود داشته باشد که در همه شرایط برجا بماند تا زندگی «مرد عمل» یا هر «مرد غیرعملی فعال» دیگری نیز مجاز باشد. متأسفانه پیرس چیزی در این مورد نمیگوید. وی تنها میگوید، «مشارکت در رشد عقلانیت محسوس» (3، 5) یعنی، انجام دادن آنچه در نهایت چهرة معقولتری از جهان ارائه میدهد. این سخن معنای روشنی ندارد، بهعلاوه چرا نباید رفتار و زندگی مرد عمل نیز همینگونه توجیه شود. مرد علمی بهاقتضایِ گواهیِ فطرت، غریزی عمل میکند. مرد عمل، جهانی فهمپذیرتر و خوشایندتر را تعقیب میکند.
اگر این معیار، زندگی مردان غیرعلمی را نیز توجیه کند این سؤال پیش میآید که پیرس اقدام کافی برای تشخص بخشیدن به زندگی مرد علمی انجام نداده است. اگر فرض کنیم فقط رفتار مرد علمی است که خودمهاری و خودسامانی خردورزی را متجلی میکند، این سؤال پیش میآید که آیا خودسامانی اندیشهورزی میتواند بخشی از آرمان غایی، کلی و معقول برای رفتار، سامان دهد. ممکن است پیرس پاسخ دهد از آنجا که مرد علمی در رشد عقلانیت مشارکت دارد فعالیت وی با آرمان غایی و کلی اخلاقی سازگار است. اما باز هم این ایراد باقی میماند که در بسیاری موارد، یاری ما به رشد عقلانیت، درخور اعتنا نیست. ممکن است ما نیروی خود را وقف آزمون نظریههایی کنیم که دادهها یا نتایج مشاهدهپذیری، ندارند و نتیجتاً پیآمدهای آزمون از سیر پیشین در استقرار، فاصله گیرد یا شاید بهدنبال پاسخ پرسشهایی باشیم که اصلاً بیپاسخ هستند.
نفی هرگونه واقعیت متعین
پیرس میگوید، مرد علم هیچ تضمینی برای وجود واقعیت ندارد. اطمینانی نداریم که آرای مختلف بهسوی یک وحدت غایی میل کنند و به گزارههایی یقینی برسند. باور به وجود واقعیت، امیدی است که به آن خود کردهایم و نقش نظمدهنده به دیگر باورها داشته و برای رسیدن به عقلانیت خودسامان ضروری است. پیرس منکر وجود واقعیتی تماماً متعین(determinate) است.
هیچ واقعیتی وجود ندارد که پاسخگوی همة پرسشهای ممکن باشد. پیرس در منطق صغیر (Minute Logic) مدعی است هر انسان علمی، وجود برخی واقعیتهای همخوان با تجارب بیواسطه را فرض گرفته است (113، 2). موضع معقول در برابر هر سؤال آن است که به وجود پاسخی قطعی و نهایی امیدوار باشیم.
منطق ایجاب میکند که به وجود پاسخی قطعی و درست دربرابر هر پرسشی امیدوار باشیم. در «قانون منطقی نفی حد وسط» باور به واقعیتی قطعی در جهان، گنجیده است.»(NE ivxiii) .
پیرس منکر اصل نفی حد وسط است و برخی شواهد در ریاضیات نشان میدهد در متافیزیک مدعی است واقعیت تجربی، نامتعین و مبهم است. ولی در برابر هر پرسش در مسیر پژوهش، معقول آن است که مصداقی از قانون نفی حد وسط که بهرهای از صدق نیز داشته باشد، بهعنوان پاسخ یافت شود.
این امید، شرط ضروری مهار و هدایت خردورزی است و به همین دلیل توجیهناپذیر است اما شرط کافی آن نیست. حتی اگر این ایرادها را نسبت به دیدگاه پیرس به علم بپذیریم، سخن اصلی او دربارة ماهیت خردورزی، ارزش ذاتی معرفت و آموختن و هدف علم همچنان پابرجاست. میتوان تفکیک سختگیرانة مرد علم و مرد عمل را کنار گذاشت و در عین حال مواظب بود تا به دام نظریة سودانگاری علم نیفتیم.
علم و متافیزیک بهعنوانِ شاخصههای عامِ واقعیت
در پایان باید گفت بهنظر پیرس علم و متافیزیک مجردترین توصیف دربارة شاخصه عام واقعیتند. متافیزیک میگوید واقعیت چگونه باشد تا امیدهایی که در مراحل مختلف پژوهش بستهایم، به سرمنزل برسند. امیدهایی که خودمختاری عقلانی بر آنها تکیه دارد. تعبیری که متافیزیک از واقعیت بهدست میدهد امکان یک خودمختاری معقول را به مرد علم میبخشد.
اختصارات و مآخذ بکار رفته در مقاله
مقالة حاضر از کتاب:
Hookway, Christopher. The Argument of the Philosophers. London and New York: Kegan Routledge
اقتباس گردیده است. ارجاعات بهکاررفته در مقاله همان ارجاعات کتاب یادشده و به شرح زیر است.
1. کلیه ارجاعاتی که بهصورت(n, m) نشان داده شدهاند وn وm در آنها دو عدد هستند به مجلداتCollected Papers of Charles Sanders Peirce مربوطندn . شماره جلد وm شماره پاراگراف است.
2. کلیه ارجاعاتی که بصورت(CW1, p.n) نشان داده شدهاند وn در آنها یک عدد است به جلد اول:
Writing of Charles S. Peirce a Chronological Edition.
مربوط بوده وn شمارة صفحه کتاب است.
3. کلیه ارجاعاتی که بهصورت(NE, n, m) نشان داده شدهاند و در آنهاn عددی لاتین وm عددی انگلیسی است مربوط به مجلدات
The New Elements of Mathematics
بوده،n شمارة جلد وm شماره صفحة کتاب است.
4. کلیه ارجاعات بصورت(SS, p.n) که در آنهاn یک عدد است مربوط به کتابSemiotic and Significs بوده وn شماره صفحة کتاب است.
5. کلیة ارجاعات بهصورت(CTN, n, m) مربوط به مجلدات
Charles Sanders Peirce: Contributions to "The Nation"
استn . شمارة جلد وm شمارة صفحه میباشد.
6. کلیه ارجاعات بهصورتRn مربوط به میکروفیلمهای کتابخانة وایدنر در دانشگاه هاروارد است. این میکروفیلمها دستنوشتههای پیرس هستند که ریچارد رابین در کاتالوگ خویش جمعآوری کرده است.
معرفی کتاب
تمرکز بر صدق
O Focusing on Truth
O Lawrence E. Johnson
1992 ؛O London: Routledge
الف) علت غایی بودن واقعیت
پیرس تأکید دارد واقعیت، محدودکنندة نظریهها است. بهعقیدة وی «واقعیت» محصول همگرایی آرای اندیشهمندان بزرگ است. وی مینویسد: «اگر میگوییم تفکر بهسوی نتیجهای قطعی در حرکت است». این سخن، بدین معنا است که اندیشه، هدفدار است و «علتی غایی»، که از نحوة تفکر متفکران، مستقل است - سازوکار آنرا سامان میدهد. پیرس در مقالة «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»(8781) (How to Make Our Ideas Clear) میگوید: رأی صادق آن است که مورد اجماع اندیشهمندان واقع شود. وی در این مقاله با ارائة این تعریف از صدق، به توضیح علیت غایی میپردازد.
ب) روشهای پژوهش
قواعد پژوهش، دومین مشغله فکری پیرس در این سالها است. سرتاسر مقالات «منطق»Logic) ) و تثبیت باور(The Fication of Belief) سخن از برتری روش علم و الگوی پژوهش موفق آن است. بهنظر وی، قدر و منزلت علم فقط در قرن نوزدهم بهخوبی شناخته شده است. اینک او در مقام دفاع از «روش علمی» برآمده تا آنان را که بهدرستی آن روش باور ندارند متقاعد سازد. از آنجا که روش علمی، همان روش استقرایی است، بهرهگیری از استقرا در دفاع از روش علمی به دور باطل میانجامد و او بر این نکته واقف است.
ج) تفکیک میان استدلال و مشاهده
پیرس در پیشنویس مقالة «منطق» نوشته است: در برابر این ادعا که «واقعیت خارجی، علت ارتسامات حسی است و به همین دلیل است که به اندیشههای متفاوتی که به یک باور میانجامند منجر میشود»؛ اعتراضی ندارد. استدلال بهنظر وی عبارت است از اندیشهورزی مهارشده یا استنتاجی که با معیارهای مشخصی موافق است و از اینرو، پیشرفتی مقبول دارد. او در اینجا بین ارتسامات حسی تعبیر نشده و فرایندهای استدلال، تفکیک نمیکند. آنچه در اینجا صورت میگیرد تفکیک و تمایزی است میان دادههای حسی - که هیچ مهار و کنترلی از جانب ما ندارند - و فعالیتی فکری که برمبنای نتایج مشاهدات پیش میرود. ارتسام حسی، محصول فرایند استنتاج بدون مهار است ولی تفکر و اندیشهورزی، استنتاجی مهار شده بهشمار میآید. دادههای ارتسامی، نوعی حد زدنِ واقعیت به اندیشة انسان است. تفکر بر سنجش و توجیه روشهای «استنتاج از دادهها» متمرکز است.
دو ابزار اندیشه
پیرس به دو ابزار منطقی در قلمروی اندیشه، معتقد استLogico utens : و.Logica docens هر متفکری از این دو معیار، در هدایت استدلال و تفکر بهره میگیردLogica utens .، عهدهدار حل مسائل کاربردی در پیشبرد اندیشه و خودنقادی(self-criticism) است و در عین حال فاقد صورتبندی نظری(theoric) میباشدLogica docens .، نظریههای دقیق و صورتبندی شده منطقی است که منطقدانان آنرا ارائه دادهاند. پیرس به بررسیLogica docens میپردازد و از تأثیرLogica utens بر اندیشة دانشمندان سراغ نمیگیرد، وی در مقالههای «تثبیت باور» و «چگونه تصوراتمان را واضح سازیم»، مفهوم واقعیت را میکاود. روش پیرس در این مقاله، یافتن «اصول راهنما» است. اصل راهنما، گزارهای است که قاعدهای کلی را در استنتاج صورتبندی میکند، بهکارگیری «اصول راهنمای درست» در تفکر، استدلالهای محکم منطقی را درپی دارد. با اندک تسامحی میتوان Logica utens را نیز نوعی اصل راهنما دانست.
پیشفرضها و استخراج قواعد اساسی استقرا و نظریه استقرا و نظریه واقعیت از آنها
پیرس معتقد است هر سئوالی، پیشفرضهایی را در تقدیر دارد. اگر از این باورهای پیشین بگذریم و آنها را نادیده بگیریم هرگز آن پرسش در ذهن متجلی نمیشد. از دید وی: دو نوع پیشفرض وجود دارد: پیشفرضهایی که در یک پرسش خاص برای انتقال از مقدمه به نتیجه بهکار میآیند و پیشفرضهایی که این کارایی را ندارند. وی مینویسد: در ذهن از دو حالت میتوان سراغ گرفت: شک و باور. در گذار از شک به باور، پیشفرضهای زیر دیده میشوند:
الف) عبور از شک به باور ممکن است.
ب) در این عبور، موضوع تفکر تغییر نمیکند.
ج) عبور از شک به باور به پیروی از قواعدی است که مهاری بر همه اندیشهها هستند.
پیرس در جستجوی قواعد بنیادی، از درون «مفروضاتی است که در ورای پرسشهای منطقی» قرار دارند. او بعدها مدعی شد اعتبارات استقرا را از یکی از مفروضات یا واقعیتهای منطق استخراج نموده است. وی در مقاله «تثبیت باور» میکوشد «نظریة واقعیت» را از دل یکی از پیشفرضهای منطق بیرون بکشد و چنین مینویسد:
اموری واقعی وجود دارند که چند و چون آنها مستقل از آرای ما است. این امور به پیروی از قواعد منطقی، برحس ما تأثیر میگذارند. با وجود تنوع احساسات انسان، میتوان با بهرهگیری از قواعد ارتسام با یقین استدلالی دانست که اشیای واقعی چگونهاند و هرکس به اندازة کافی در بهکارگیری استدلال و قواعد آن متبحر باشد به نتیجهای که دیگران رسیدهاند خواهد رسید.
نظریة واقعیت را میتوان این چنین خلاصه کرد که اموری واقعی وجود دارند که:
الف) وجود آنها بر رأی و نظر هیچکس متکی نیست.
ب) نقطه اجماع رای همة اندیشهمندانی هستند که قواعد پژوهش را درست بهکار گرفتهاند.
ج) این اجماع، محدود به گروه خاصی از متفکران نیست بلکه هر اندیشة معقولی بر درستی آن صحه میگذارد.
د) این اجماع محصول کنش و تأثیری است که واقعیت خارجی بر احساس و سپس بر اندیشه نهاده است.
جستجوی منطقی پیرس را میتوان به این شکل خلاصه کرد که هدفش یافتن اصولی راهنما برای پژوهشگرِ معتقد به واقعیت امور است تا برای دستیابی به اوصاف اعیان از آنها پیروی کند. بحث از صحت و سقم نظریه واقعیت با اینکه این نظریه پیشفرض منطق است، تفاوت دارد. وی در مقاله «تثبیت باور» به نکتة دوم میپردازد. بهنظر او از آنجا که این نظریه، پیشفرض منطق است، سئوال از صدق و کذبش مورد توجه نیست! (369، 5). هدف این مقاله جستجوی «غایتی» است که پژوهش را بهدنبال خود میکشد و معیار سنجش روشها و اصول راهنمای پژوهش است. اینکه این غایت را «رسیدن به حقیقت» بدانیم نوعی سهلانگاری است.
پیرس در 1877 مدعی شد ما به هرچه باور داریم نام حقیقت میگذاریم یعنی صدق از روی باور ما تعریف میشود. این پند که «تنها به آنچه میپنداری حقیقت است باور کن» سخنی تهی از معنا است. پیرس در جستجوی معیاری برای انتخاب عقاید و قواعد راهنما است و این معیار را حقیقتمندی باورها نمیداند بلکه بر آن است تا از راه شرح و تبیین واقعیت آنرا بیابد.
وی در مقاله تثبیت عقیده اظهار میکند شیوههای پژوهش چهارگونه میباشند: الف) شیوه دلبستگی جزمآلود، ب) شیوه اعتبارanthanity) )، ج) روش پیشینی، د) روش علمی؛ و هر روش را مورد کندوکاو و نقادی قرار میدهد. او دربارة روش علمی میگوید در این شیوه باورها به قطعیت میرسند و این قطعیت به خواست فرد یا گروه خاصی نیست بلکه به دلیل هستی یک «امر مدام خارجی» است.
لازمة روش علمی پذیرش نظریه واقعیت است و این فرضیه نزد پیرس مبدأ اساسی روش علمی است. روش علمی ابزار هدایت هر پژوهشی را به دست میدهد. پیرس سه روش اول را کنار میگذارد چراکه با فرضیه واقعیت متعارضند. این روشها در تبیین گزارههایی که باور نداشتن به صدق آنها، هر پرسش منطقی را سست میکند ناکامند. گزارههایی که بهعنوان پیشفرض منطق، نظریه واقعیت را سامان میدهند.
وی برای توصیف پژوهش از توضیح طبیعتگرایانه(naturalistic) شک و عقیده آغاز میکند. شک هنگامی بهوجود میآید که تجربهای با آرای تثبیتشدة قبلی ناسازگار باشد یا روشهای قبلی، اعتبار منطقی خود را از دست بدهند. اما باور آن چیزی است که میخواهیم جایگزین شک کنیم. «پژوهش هنگامی پایان میگیرد که یک باور تثبیت شود» (376، 5) و به همین دلیل سه روش مذکور، هرگز رضایتبخش نیستند و نمیتوان آنها را بهعنوان شیوهای خودآگاهانه (self-consciously) برای تثبیت باورها بهکار گرفت. تحصیل باور تنها به شیوة علمی میسر است. در این روش، قطعیت باور به دست آمده، ناشی از قطعیت واقعیت خارجی است. برای این پرسش که آیا نظریه واقعیت، خود، حقیقت دارد یا نه، پاسخی علمی وجود ندارد. گرچه این نظریه، تنها پشتوانة روش علمی است، ولی روش علمی نمیتواند پشتوانة این نظریه باشد.» (384، 5). درعوض روش علمی میکوشد تا نشان دهد چرا هیچ شکی دربارة نظریه واقعیت ندارد و نشان میدهد پرسش از صدقِ نظریه واقعیت، بیهوده است.
فرضیه واقعیت، مبنای علمی است که هیچ شکی در آن نداریم، علمی که رهاوردهای آن حیرتآور است. بهعلاوه، هیچ ضرورت منطقیی، روش علمی را برخلاف سه روش دیگر در معرض تردید قرار نمیدهد. نهایتاً آنکه فرضیه واقعیت، دلیل معقولی برای کنار گذاشتن تناقض عقاید، است. بنابراین فرضیه، «امر یگانهای» وجود دارد که باید همة گزارهها با آن سازگار شوند و ناسازگاری با تجربه رفع گردد که در غیراینصورت هیچ محرکی برای رفع ناسازگاریها نداشتیم.
نتیجه آنکه هیچکس در نظریه واقعیت شک ندارد و لذا محصول پژوهش با چنان پیشفرضی، «بهروز» نیست. به هر حال بحث نظریه واقعیت از این سؤال ساده آغاز میشود که پژوهش را چگونه باید پیش برد؟ اما انتزاع این نظریه از دل پیشفرضهای پرسشهای منطق، چگونه صورت گرفته است؟ پیرس در مقالة تثبیت باور به این سؤال اساسی پاسخی نداده است.
باورها با فراهم کردن پیشبینیهای شرطی، فعالیتها را بهشکلی معقول درمیآورند. گزارههای شرطی، هر تجربه را وابسته به یک عمل میدانند. مجموعة باورها به گزارههای شرطی بیشماری میانجامند و بدینسان پیشبینیهای شرطی علم برمبنای معتقدات دانشمندان، افزایش مییابد. معقول نمودن حوادث و منتظر رویدادها بودن، همان استنتاج است. بهعقیده پیرس، دانشمند هنگامی معنای روشن و محتوای یک باور را بهدست میآورد که بر پیشبینیهای برآمده از آن باور، آگاه شود. علاوه بر این، با فرض پارههای دیگری از باورها درستی هر پیشبینی به روشن شدن مفهوم یک گزاره خاص کمک میکند. برطبق اصول پراگماتیسم، هنگامی که همة پیشبینیهای ممکن یک گزاره، مورد کاوش قرار گرفته باشند، «روشنی کامل» حاصل میشود. معنی این سخن آن است که اگر نتوان به چنان پیشبینیهایی دست یافت، گزارة مورد مطالعه بیمعنی و تمامی واقعیتها، دستکم علیالاصول «دانستنی» خواهند بود. پیرس این روش را برای تبیین مفهوم «واقعیت» بهکار میبندد و مدعی است هنگامی که چیزی را واقعاً درست میانگاریم باید «همة پژوهشگران با آن موافق باشند» (407، 5). نتیجة دوم اینکه روش پراگماتیستی روشنیبخشی به مفاهیم، چگونگی تأثیر واقعیت را بر سازوکار پژوهش نشان میدهد. از نظریهها، گزارههای شرطی بهدست میآوریم و این گزارهها را با تجارب، محک میزنیم و بدینسان در مورد نظریهها تصمیمگیری میکنیم. منطق نیز به این شیوه صحه میگذارد.
منطق و توجیه قواعد استدلال خودسامان
معلوم شد که پیرس تنها هدف پژوهش را تثبیت باور میداند (375، 5) و روشی، علمی است که بتواند خودآگاهانه به این هدف بینجامد. پژوهشگر عقلگرا(rational) و خودآگاه تنها به چنین روشی که توصیف درستی از واقعیت به دست میدهد، متوسل میشود. پژوهش تنها به دنبال برطرف کردن شکلهای علمی نیست. هنگامی که نظریه واقعیت را برمیگزینیم خود را متعهد به جستجوی محض ساختهایم و آماده شدهایم تا آرای کوتاهمدت خود را در راه دسترسی به اجماعی درازمدت قربانی کنیم. پیرس مدافع مفهومی از «پژوهش ناب»(pure inquiry) است که به هر کاربردی از نتایج علمی در راه مقاصد عملی سوءظن دارد.
بهعقیدة پیرس، منطق، توجیهکنندة قواعدی است که در استدلال خودسامان یا خردورزی (deliberation) بهکار میروند. معرفت نظری علمی و نتایج آن، هر دو در معرض خطا هستند و باید با معیار منطق نقد شوند.
باورهای روانشناختی(psychological beliefs) نیز میتوانند بهوسیلة منطق در معرض نقد قرار گیرند. اما باید مواظب بود که در داوریهای منطق متوسل به فنونی نشویم که خود در معرض نقد منطقی هستند. با چنین نگرشی به منطق معلوم میشود که پیرس به دو نوع معرفت معتقد است. معرفتی که مورد نقد منطقی قرار میگیرد و معرفتی که سنجش منطقی را برنمیتابد. نباید در سنجش روشها و ارائه برهانهای منطقی از معرفت گروه نخست بهره جست.
این سؤال که مبنای گسترش یک نظریه منطقی کدام است، سؤال بجایی است اما فعلاً به این نکته میپردازیم که چرا نباید نتایج شاخههای دیگر دانش را در منطق بهکار گرفت؟ پاسخ به این سؤال مستلزم بررسی مفهوم «خردورزی»(deliberation) میباشد که دربردارندة «خودسامانی معقول روشهای تفکر و پژوهش» است.
آگاهانه بودن تفکر به این معنی است که اندیشه بهوسیلة عقیدهای که میخواهد آنرا به هدف و ایدهآل معلومی برساند، مهار میشود. در اینکه تفکر، فعالیتی زنده است اتفاق نظر وجود دارد از اینرو مهار کردن تفکر با نظر به هماهنگی با ایدهآلی معلوم، مهار کردن یک فعالیت است و ذیل نظریات مربوط به مهار کردن فعالیت قرار میگیرد.» (573، 1).
هدف آزاد پژوهش و نفی جبر روانشناختی
هدف نهایی اندیشهورزی پیرس، هدایت فعالیتهای عملی یا نظری بهوسیلة فعالیت عقلانی و معیارهای منطقی است. بهنظر او در مورد معیارهای منطقی، قضاوت عینی ممکن است. از آنجا که ما درگیر خردورزی مهارشده هستیم و مکانیزم استدلال مسؤولانه را از نزدیک احساس میکنیم، درمییابیم که اهداف ما، محصول جبری روانشناختی ما نیست و در انتخاب معیارها و اهداف آزادیم. ما فارغ از جبر روانشناختی، اهداف پژوهش را تعیین میکنیم. بنابراین خردورزی فقط جایگزین کردن و تثبیت رأی نیست. در معنای واژةdeliberation همخانوادگیاش با اختیار و آزادی نهفته است.
فرض بر این است که فرایند عقلانی خردورزی با مهار ارادی همعنان است. چراکه هدف کل این فرآیند رسیدن به مرتبة تصحیح خطاها است. بههیچ وجه نمیتوان آنچه را که هیچ مهار و کنترلی ندارد تصحیح نمود. اندیشهورزی بهمعنای دقیق همواره ارادی و آزادانه است و به همین دلیل نیز میتواند مورد مهار و کنترل باشد. (42NE iv )
سنجشِ معقول استدلال و عمل
پیرس به مشابهت میان سنجش معقول استدلال و سنجش معقول عمل باور دارد. (130، 5، 607، 606، 1، 573، 1)، چه این هر دو، گونهای «فعالیت» هستند که در پرتو معیارها و ایدهآلها نقد میشوند. او هر دو را گونهای رفتار(conduct) میبیند. هر فعالیت با نظر به هماهنگیاش با قواعد کلی سنجیده میشود. قواعدی کلی که با ارجاع به اصولی انتزاعیتر توجیه شدهاند. باری همة سنجشها نقادانه نیستند. هنگامی که فعالیتی را با نظر به قصد و ارادهای میسنجیم، خوبی آن قصد و اراده را پیشفرض گرفتهایم. هنگامی که قصد را با هدف خود مقایسه میکنیم، یقینی بودن هدف را مفروض دانستهایم.
در هر سنجش، چیزی نقدنشده باقی میماند. سلسلهای بیانتها از معیارها نمیتوان داشت و معیار نهایی همچنان زیر سؤال باقی میماند. یا باید بیچون و چرا معیارهای محقق نهایی را بپذیریم یا باید نشان دهیم چگونه میتوان ارزش عینی معیارهای نهایی را بدون ارجاع به معیارهای پایهایتر پذیرفت. باید فرض وجود مبنای عینی یکسان برای علم و دانش عملی را کنار گذاشت. پیرس بر آن بود که نشان دهد میتوان معیارهای نهایی ارزشمند و عینی برای سنجش فرآیند استدلال بهدست آورد. رسیدن به چنین معیاری مستلزم تحلیلی از حقیقت، صدق و واقعیت است. تنها استنتاجی پذیرفته است که برای رسیدن به توصیف صحیحی از واقعیت سودمند باشد و این امری عقلانی است. بهنظر پیرس میتوان بدون بهکارگیری روشهای پژوهشی که خود در معرض نقد منطقی هستند به معیارهای نهایی رسید. پیرس با ارائة شرحی کلی دربارة چگونگی وجود هدفی نهایی برای رفتار و توصیف انتزاعی این هدف، چندوچون این هدف را میکاود. کاربرد نظریة کلی خردورزی بهمثابه نوعی فعالیت به تعیین هدف پژوهش میانجامد. واژة اخلاق(ethics) نزد او نظامی را نشان میدهد که کارش یافتن حقایق مهارکنندة رفتار است؛ لذا منطق، زیرمجموعة اخلاق است. (19(1, 116 NEiv .
غیرمنطقی خواندن یک استدلال یا نادرست دانستن یک گزاره نوعی داوری اخلاقی است.» (191، 8) حقیقت و صدق، شرایطی که منطقدانان درپی تحلیل آنند و نیز همة آنچه استدلالگران به دنبال آنند چیزی جز گونهای خیر اعلی(summum bonum) که موضوع اخلاق ناب است، نمیباشد. (576، 1).
در جستجوی هدفی که میتواند مورد ستایش مطلق و بیشرط قرار گیرد
گفتیم کار پیرس معلوم کردن این نکته است که معیارهای عینی نهایی برای مهار همة رفتارها و ازجمله خردورزی، چگونه ممکن هستند. از آنجا که این معیارها نهایی هستند، نمیتوان با ارائة اهدافی که این معیارها تأمین کردهاند، به پاسخ پرسش مزبور دست یافت. وی معنای پژوهش را از پرداختن به چیزی که باید هدفِ غایی باشد تغییر داده و آنرا بهمعنایِ پرداختن به چیزی که میتواند هدفِ نهایی خردورزی باشد، میگیرد. لذا مسألة اخلاق، جستجوی اهداف نهایی ممکن، خواهد بود. اهدافی که نمیتوانند پیوسته بهوسیلة یک هستی خردورز انتخاب شوند «بد» هستند. اینک پیرس برای اینکه نشان دهد این رویکرد مبنای منطق را فراهم میکند باید استدلال کند این هدف نهایی ممکن و مورد جستجوی اخلاق، امری روانشناختی نیست و لذا به حوزة عقلانیت صدمهای وارد نمیکند. از سوی دیگر حدود هدف نهایی، قلمروی آزادی ما را محدود میکند تا پیگیری توصیف درست واقعیت، تنها هدف غایی مهار پژوهش باشد.
پیرس این سؤال انتزاعیتر را مطرح میکند که چه چیز میتواند مورد ستایش مطلق و بیشرط قرار گیرد. آن امور نهایی که بهخودیخود قابل پیگیری هستند و مواجهة ما با آنها ناشی از سنجش با معیارهای موجود نیست کدامند؟ اگر هدفی مطلقاً خوب باشد، فعالیتی که متوجه آن هدف است نیز قابل ستایش است.
تکیه اخلاق باید بر آموزهای باشد که صرفهنظر از چگونگی رفتار ما، حالات ممکن امور را به دو گروه ستودنی و ناستودنی تفکیک کند. همچنین اخلاق عهدهدار تعریف دقیقی از ملاکهای ستودنی بودن یک آرمان است. (36، 5).
زیباییشناسی، عهدهدار تشخیص اموری است که فینفسه ستودنی هستند. چنین اموری میتوانند هدف مطلق رفتار باشند و به این ترتیب انتخاب معیار نهایی ممکن میشود. بهعقیدة پیرس ارزشی عینی چنین معیاری تضمین شده است و این معیار هرگز محدودکنندة خودمختاری و خردورزی ما نیست.
رابطه منطق، اخلاق و زیباییشناسی
منطق بر اخلاق و این هر دو، بر زیباییشناسی بنا شدهاند و این هرسه، علوم دستوری نظریاند، یعنی برای توجیه انتخاب هدف نهایی بهکار نمیروند. انتخاب هدف نهایی متکی به هیچ توجیهی نیست. ادعای پیرس، ارائة دلائل اخلاقی یا زیباییشناختی برای کاربرد مفهوم اساسی «صدق» نیست. باید بیابیم چگونه معیارهایی گزیده میشوند، بیهیچ توجیهی(justification) در ورای این گزینش درحالی که ارزش عینی این معیارها دستنخورده میماند. باید تبیین کرد «عاملی عقلانی» و نه «روانشناختی»، عهدهدار گزینش معیارها بوده است، معیارهایی که توجیهی در گزینش آنها نداریم. پیرس پاسخ این قضیه را در علم دستوری میجوید که با ارائة معیارهایی مطلق، عینیت معیارهای بهکاررفته در سنجشهای زیباییشناختی، اخلاقی و منطقی را توجیه میکند. با اندکی دقتنظر، خود را ابزاری برای دیدن امور مطلقاً ستودنی مییابیم.
در پاسخ به سؤال از معیار و روش در منطق و... هیچ ماخذ و منبع و شاهد و قرینهای جز قلب و وجدان خود ما وجود ندارد، اما گواهی این شاهدها نیز خطاپذیر است. همه میدانند قلب آدمی فراموشکار و سهلانگار است، بایستی پیوسته مورد بازخواست قرار گیرد تا حقیقت را بگوید. قلب آدمی عادت دارد هرچه را دلپذیر و مطبوع خودش است، فینفسه نیز ستودنی بنماید.» (434R منطق صغیر)
آیا با بهکارگیری عقل و گواهی قلب، به «خوب مطلق» فارغ از شرایط زمان و مکان خواهیم رسید یا «خوب مطلق» محدود در زمان و مکان خاص خود است؟ پاسخ این سؤال مستلزم جواز هماهنگی استعلایی در تشخیصهای قلبی - عقلی افراد است. باری این هماهنگی استعلایی، خود از کجا توجیه میشود. پیرس میگوید، افراد در تأیید شخصیتهای پایة زیباییشناختی، همه به زبانی عام سخن میگویند و این امر نشان از همخوانی و توافق انسانهای عاقل دارد.
برخی نقلقولها در نظریة مقولات پیرس دال بر آن است که به اعتقاد وی هیچگاه این اتفاق نمیافتد که اهداف نهایی برگزیدة انسان عاقل فاقد اعتبار کلی باشد و این امر تاحدودی نگرانی دربارة کلیت را مرتفع میسازد.
تعیین کاربردِ علوم دستوری
پیرس برای هریک از علوم دستوری، کاربردی معرفی کرده است. زیباییشناسی، به سنجش احساسها میپردازد، اخلاق، فعالیتهای این جهانی را بررسی میکند و منطق به ارزیابی قواعدی میپردازد که در فرایند اندیشهورزی بهکار میآیند.
استدلال متقن بهعقیدة من، استدلالی است که منجر به باوری شود که حیرت را تا حد ممکن بکاهد.» (164R -396P ) منطقیترین شیوة تفکر، شیوهای است که نتایج آن بیشترین اطمینان و حیرتزدایی را درپی داشت باشد و کاربرد آن شیوه، بیشتر انتظارات را برآورده کرده و کمترین حد حیرت را بهدنبال داشته باشد.» (166R -396P )
باید روشهایی را انتخاب کرد که خطر خطا و جهل را به حداقل ممکن برساند. پیرس از سویی بهدنبال توصیف حقیقت و صدق است و از سوی دیگر درپی روشهایی است که مؤدی به حقیقت باشند (روشهای استقرایی).
مرد علمی
پیرس در آخرین نوشتهاش در سال 1878 میگوید، مهار همهجانبة استدلال چیزی غیر از انتخاب روش علمی نیست. علم نزد پیرس، حقایق مسلم یا معرفت نظامیافته نیست. او از تعریف و شناخت «مرد علمی» شروع میکند. هدف «مرد علمی» مهار خردورزی در پرتو یک هدف غایی است. بدینسان «دانایی» برای علم نه شرط لازم است نه شرط کافی. دانایی حتی اگر نظامیافته نیز باشد با خاطرههای مرده، فرق چندانی ندارد درحالیکه علم، بدنهای زنده و روبهرشد از حقایق است، لذا دانایی نمیتواند شرط کافی علم باشد. اما شرط لازم آن نیز نیست چراکه علم واجد سود عملی است. بهعنوان مثال دستگاه علمی بطلیموس را درنظر آورید که گرچه بسیاری از گزارههای آن نادرست است ولی براستی سودمند است. مرد علمی به امید آموختن پیش میرود نه شوق «دانستن» و هدف نهایی او کشف حقیقت است بهخاطر خود حقیقت.
هرکه خود را وقف آموختن کند و بهدنبال سنجش ایدههایش با نتایج تجربی باشد صرفهنظر از میزان ذخایر علمیاش در شمار خویشاوند و برادر همة مردان علمی دیگر است.» (44، 1) مسألهای که امروز پیش روی مردان علمی است، ممکن است برای نسلهای متوالی بیپاسخ بماند. انتظاری نیست که مردان علمی در طول حیات خویش به نتیجة فعالیت علمی خود برسند.» 186، 7).
«مرد علمی پراگماتیک»، آنسان که پیرس معرفی میکند انگیزهای کاملاً متفاوت از «مرد عملی» دارد. مرد عملی بهدنبال تکیهگاهی برای فعالیت مؤثر و موفق خویش است اما؛
برای علم هیچ چیز «حیاتی» نیست و نمیتواند باشد. همة گزارههای مقبول علمی نظریاتی موقتی و مشروط بیش نیستند. مرد علمی همواره آماده است گزارههای علمی خود را در برابر تجربههای مخالف فدا کند و هیچ تعصبی بر نتایج جزئی فعالیتهایش ندارد. (635، 1)
مسائل «حیاتی و مهم» به حوزة «ابزار و کاربرد» مربوط و خارج از حوزة «علم» است. بهعقیدة پیرس، نبایستی خردورزی(reasoning) را در خدمت سؤالهای مهم عملی گمارد. مرد علمی هیچگاه به یافتههای خویش «باور» ندارد. عقاید عادت عملی هستند. وقتی به چیزی باور داریم حاضریم به شیوة معینی عمل کنیم.
در پراگماتیسم پیرس، تبیین مفهوم تصور با استنتاج گزارههای شرطی آغاز میشود. این گزارههای شرطی دربردارندة نتایجی تجربیاند و از گزارههای سادهتری که حاوی همان تصورات هستند بهدست میآیند. ممکن است بهنظر برسد احترام علم نزد پیرس بهواسطة کاربردهای عملی آن است. ارزش نظریه علمی واقعی به دلیل پیشگوئیهای معتبر آن است. گزارههای شرطی، راهنمای فعالیتهای علمیاند و مشاهدات و آزمونهای علمی را ساماندهی و جهتدهی میکنند اما این راهنماییها هرگز به بیرون از اهداف مهارکننده و غایی علم منجر نخواهد شد.
پیرس علم را نشانة کمال آدمی میداند. مرد علمی، واقعیت را به زیبایی و عظمت میستاید (589، 5). حکیمان مدرسی که با وقف خویش در راه علم و قربانی کردن لذت و غرور این راه را پیمودهاند مورد ستایش پیرساند همچنانکه مردان علمی روزگار خودش. (576، 5).
ستودنی بودن معرفت و واقعیت در زندگی مرد علمی
میتوان با تأمل در زندگی «مرد علمی» به نتایج اخلاقی و زیباییشناختی آنچه منطقاً خوب است پی برد و معرفت و واقعیت را ستود. معرفت، آزمونهای متکثر را وحدت بخشیده ما را قادر به پیشبینی نموده و حیرت را زائل میکند. هر حقیقتی که ابزار پیشبینی در اختیار ما قرار دهد مورد علاقه علم است. (186، 7).
همانطور که معرفت، نظام وحدتیافتهای از آرای کثیر و آزمونها است، خود واقعیت نیز سامان معقولی دارد. و این امتیاز علم است که صدق قوانین، مستقل از هستی و رأی افراد است. (189، 7).
اگر معرفت ممکن باشد، میتوان همة جهان را یک کل ستودنی دانست. معرفت، ما را در همخوانی با آزمونهایمان رشد میدهد و به این ترتیب ساختار مطبوعی از جهان ارائه میکند. ما خود پارهای از واقعیتیم و توانایی ما در فهم حقیقت خود بخشی از این واقعیت ستودنی است. میتوانیم خویش را همخوان با تجارب و یافتههای خود ببینیم. بدینسان واقعیت و علم حقیقتجو، هم از یکدیگر جدا هستند و هم نیستند. طنین کلمات پیرس در ذهن خواننده چنان است که گویی وی به نظریة ساختاری صدق، باور دارد. گزارههایی که مجموعة سازگاری از آرا میسازند واجد حقیقتند. لازمة این اعتقاد محدودیت خودمختاری عقلانی است.
تعریف صدق و مباحث مربوط به آن
دیگر، مسئولیت معیار سازگاری بر دوش ما نیست. لذا پیرس معتقد است که باید میان اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی و باورهای نقدپذیر، فرق گذاشت. نزد پیرس گزارهای صادق است که هیچیک از نتایج تصویریاش با آزمونها مغایرت نداشته باشد. این، شرط لازم و کافی صدق گزارهها است. در این تعریف از صدق گزاره دو مفهوم بهکار رفته است، «نتیجه» و «مغایرت با آزمون». اگر مفهومی از «صدق» در تعریف «نتیجه» وجود داشته باشد و اگر گزارهای که با طبیعت مغایرت دارد «نادرست» باشد، حضور این دو مفهوم در تعریف صدق گزاره به دور میانجامد.
هنگامی که پیرس خطاپذیری باورهای تصوری مفهومی و تصحیحپذیری آنها در آزمونهای آتی را میپذیرد این مشکل جدیتر میشود. اینجا است که اهمیت اجزای نقدناپذیر فعالیت عقلانی، معلوم میشود. هم، داوریهای تصوری و هم استدلالهای قیاسی برای پیرس نقدناپذیرند یعنی نمیتوان بر شیوة کاربرد آنها مهار زد. مهارتهای منطقی خاص فعالیتهای عقلانی، در احتجاجات توسعی، از قبیل فرضیهسازیهای استقراییاند. در مهار کردن اندیشهورزی و استدلال، قواعدی را بهکار میگیریم که در یافتن نظریههای سازگاری با تجارب، مفید باشند. البته تجسم این سازگاری در ساختار نقدناپذیر استدلال قیاسی دیده میشود. سازگاری دیگری که در جستجوی آنیم همخوانی نظریههای ما و دیگر اندیشمندان است. در سایه این همخوانی پیشبینیهای مشترک، ممکن میشود.
تصویر علم قدری پیچیدهتر از این است. زیرا معلوم نیست دستیابی به شناخت واقعیت، هماینک ممکن باشد. هیچ روشی در پژوهش وجود ندارد که شناخت را سریع و بیواسطه میسر کند. حتی ممکن است به شناخت برسیم و از آن غافل باشیم. اگر جز این بود، دیگر هیچ چالشی بین نظریه و فعالیت نداشتیم و معرفت عملی بیدرنگ حاصل میشد. به نظر پیرس، هنوز هم میتوان روشهایی یافت که منجر به کشف حقیقت شوند و توجیه این روشها میزان کمکدهی آنها به رشد معرفت است. باری، تضمینی در ثمربخشی کوتاهمدت این روشها، وجود ندارد. حاصل بهکارگیری این روشها، نظریههای همزاد حیرتهای تصوری است. مهار خردورزی تنها در سایه یک هدف غایی راهنما ممکن است. درحالیکه در پژوهشهای عملی فقدان چنین هدفی، مشکل خطر کردن و از دست دادن آنچه هست، کار را به وقفه میاندازد. حیرت، هنگامی تصادم نظریه با تجربه نهتنها مرد علمی را دلسرد نمیکند بلکه به او فرصت آموختن میبخشد درنتیجه وی دلباختة آرامش نیست و با از میان رفتن آنها چیزی را از دست نمیدهد. (635، 1).
بهایی که در پژوهش برای هدف غایی میپردازیم بسیار سنگین است. در اینجا مرد علمی و دستاوردهای شخصیاش چیزی نیست و او در جامعة علمی ذوب میشود. کلیت علم، یک وجود اخلاقی میشود و فرد، فقط وقتی پارهای از این وجود شد زندگی خودش را با معنا میبیند.
ناکامی پیرس در ادعای نمایش محتوای معیارهای واحد ارزش عینی بهوسیله علوم دستوری
این داعیه که مهار خودسامان و منتقدانه خردورزی منجر به فاصله گرفتن متفکر از دغدغههای مربوط به فعالیت عملی جاری در جامعه میشود و این سخن که، باید در روش علمی، تمنای یک باور جاافتاده در کوتاهمدت را کنار گذاشت و در اندیشة اهداف دیرپا و پایدار بود. بهخوبی با یکدیگر سازگارند. تثبیت باور به سازگاری بین داوریهای ارتسامی تصوری و انتظارات ما میانجامد که نزد هرکس مقبول است. کاملاً معقول است که در امید اجماعی عام، دربارة صدق و حقیقت باشیم. اگر پیرس در این ادعا که علوم دستوری محتوای معیارهای واحد ارزش عینی را نمایش میدهند توفیق بیشتری بهدست میآورد، میتوانست برخی پیشفرضهای سال 1877 را کنار بگذارد.
ابطالگرایی
مشهور است پیرس خود را ابطالگرای نادم(contrite fallibilist) میخوانده است (14، 1). او تاکید میکند هیچ دلیلی بر عدم آلودگی آرای خویش به خطا نداریم؛ بهخصوص روشهایی که در احتجاجات توسعی بهکار میروند. جایی دربارة خطاباوری خود بهاختصار چنین میگوید، گرچه نمیتوانیم در مورد هیچیک از آرای به یقین مطلق برسیم اما اگر قواعد فعالیت علمی را مراعات کنیم میتوانیم به باورهای بالنسبه قابل اعتماد اما هنوز خطاپذیر دست یابیم.
پیروان دکارت برای رسیدن به یقین مطلق راه را بر شک باز میگذاشتند اما پیرس به شیوهای عقلپسند، چشم به مرتبهای فروتر، میدوزد در 1884 ضمن مقالهای برای بازبینی کتاب ج. رویس (J. Royce) میگوید:
... پس از چند و چون بسیار، اینک به نظر نهایی رسیدهایم. اما از کجا؟ مگر خویش را خطاناپذیر میدانیم؟ هرگز، همه قضیه آن است که از یکی از صدها یا هزاران باور خطاآلود، بیهیچ شکی خلاص شدهایم. مائیم و آرای بسیار باقیمانده که آنرا رأی نهایی نامیدهایم». (43، 8).
بهعقیدة پیرس، در بسیاری از مطالب به اجماع نهایی رسیدهایم. برخی محققان این دیدگاه او را ناشی از جو فکری قرن نوزدهم میدانند که میانگاشت بسیاری یقینها در علم بهدست آمده است. اما بههرحال بهنظر او هیچ اثبات فلسفی بر صحت واقعی نظریهها در دست نیست. تنها تفاوت خطاباوری پیرس با شکآوری در این است که میگوید اگر فرصت کافی برای پژوهش داشته باشیم به حقیقت خواهیم رسید و این مدعا قابل اثبات است و مرد علمی در احتجاجات توسعی خویش به جستارهای منطقی کافی، متکی است اما همین جستارها مرد عمل را که نگران امروز است و چشمی به آینده ندارد راضی نمیکند. این نکته ربط میان نظریه و عمل را پیش میکشد و نقش استدلال در پاسخگویی به سؤالات عملی را مطرح میکند. پیشتر گفتیم، بهنظر پیرس خردورزی (deliberation) را به خدمت پاسخگوئی سؤالات عملی درآوردن، کاری نابجاست. اگر امری از جهت عملی مهم است باید با تکیه بر فطرتinstinet) )، فهم متعارفcommonsense) )، سنت (tradition) و آگاهی سنتی(traditional wisdom) به حل آن بپردازیم، چراکه امر عقلانی خودسامان self-control))، نقشی در حل مباحث مهم عملی ندارد.
جایگاه اخلاقی مرد عمل
سؤال مهم این است که جایگاه اخلاقی «مرد عمل» کجاست؟ بهنظر پیرس مرتبة علم ناب، فراتر از دلبستگیها و شوائب کاربرد عملی و تنها غایت ممکن برای مهار خردورزی است. مرد عمل نیز با ایمان به خودمختاری عقلانی خویش، سلطة دلبستگیهای عملی را بر استدلالهایش میکاهد. او هم، در نبود هدفی غایی، قادر به مهار کردن عملورزی نخواهد بود. نتیجة این سخن آن است که شرط خوب بودن یک زندگی، نثار شدن درپی حقیقت است. خوبی اخلاقی تنها و تنها ویژگی «مرد علمی» است. در مقالة تثبیت باور عباراتی بهچشم میخورد که بهوضوح این نتیجه نامطبوع را بازگو میکند. یک مهندس یا یک افسر از نظر اخلاقی مطرودند. هر آموزهای که یک افسر به مقتضای آن هستی خویش را فدا کند، آموزهای خطا است. آیا راه فراری از این تنگنا وجود دارد. فردی که هستی شعورمند خویش را فدا میکند، بیتردید رفتار خود را در پرتو آرمانی متعالی مهار نموده همانگونه که میتوانسته لجام شخصیت را در اختیار احساسات، عواطف و غرایز بسپارد. ممکن است، شخص دیگری، سیطرة خویش بر خردورزی را محدود نموده، باورهایش را که پشتوانة محکمی از علوم کاربردی زمانیش ندارد، مبنای فعالیتهای عملی خود قرار دهد. از این گذشته ممکن است با معرفت کامل نسبت به مفهوم حقیقت و صدق و آگاهی از مهار نقادانة پژوهشهای عقلانی، دست به این کار بزند.
اگر این پاسخ صحیح باشد باید هدفی آرمانی برای رفتار وجود داشته باشد که در همه شرایط برجا بماند تا زندگی «مرد عمل» یا هر «مرد غیرعملی فعال» دیگری نیز مجاز باشد. متأسفانه پیرس چیزی در این مورد نمیگوید. وی تنها میگوید، «مشارکت در رشد عقلانیت محسوس» (3، 5) یعنی، انجام دادن آنچه در نهایت چهرة معقولتری از جهان ارائه میدهد. این سخن معنای روشنی ندارد، بهعلاوه چرا نباید رفتار و زندگی مرد عمل نیز همینگونه توجیه شود. مرد علمی بهاقتضایِ گواهیِ فطرت، غریزی عمل میکند. مرد عمل، جهانی فهمپذیرتر و خوشایندتر را تعقیب میکند.
اگر این معیار، زندگی مردان غیرعلمی را نیز توجیه کند این سؤال پیش میآید که پیرس اقدام کافی برای تشخص بخشیدن به زندگی مرد علمی انجام نداده است. اگر فرض کنیم فقط رفتار مرد علمی است که خودمهاری و خودسامانی خردورزی را متجلی میکند، این سؤال پیش میآید که آیا خودسامانی اندیشهورزی میتواند بخشی از آرمان غایی، کلی و معقول برای رفتار، سامان دهد. ممکن است پیرس پاسخ دهد از آنجا که مرد علمی در رشد عقلانیت مشارکت دارد فعالیت وی با آرمان غایی و کلی اخلاقی سازگار است. اما باز هم این ایراد باقی میماند که در بسیاری موارد، یاری ما به رشد عقلانیت، درخور اعتنا نیست. ممکن است ما نیروی خود را وقف آزمون نظریههایی کنیم که دادهها یا نتایج مشاهدهپذیری، ندارند و نتیجتاً پیآمدهای آزمون از سیر پیشین در استقرار، فاصله گیرد یا شاید بهدنبال پاسخ پرسشهایی باشیم که اصلاً بیپاسخ هستند.
نفی هرگونه واقعیت متعین
پیرس میگوید، مرد علم هیچ تضمینی برای وجود واقعیت ندارد. اطمینانی نداریم که آرای مختلف بهسوی یک وحدت غایی میل کنند و به گزارههایی یقینی برسند. باور به وجود واقعیت، امیدی است که به آن خود کردهایم و نقش نظمدهنده به دیگر باورها داشته و برای رسیدن به عقلانیت خودسامان ضروری است. پیرس منکر وجود واقعیتی تماماً متعین(determinate) است.
هیچ واقعیتی وجود ندارد که پاسخگوی همة پرسشهای ممکن باشد. پیرس در منطق صغیر (Minute Logic) مدعی است هر انسان علمی، وجود برخی واقعیتهای همخوان با تجارب بیواسطه را فرض گرفته است (113، 2). موضع معقول در برابر هر سؤال آن است که به وجود پاسخی قطعی و نهایی امیدوار باشیم.
منطق ایجاب میکند که به وجود پاسخی قطعی و درست دربرابر هر پرسشی امیدوار باشیم. در «قانون منطقی نفی حد وسط» باور به واقعیتی قطعی در جهان، گنجیده است.»(NE ivxiii) .
پیرس منکر اصل نفی حد وسط است و برخی شواهد در ریاضیات نشان میدهد در متافیزیک مدعی است واقعیت تجربی، نامتعین و مبهم است. ولی در برابر هر پرسش در مسیر پژوهش، معقول آن است که مصداقی از قانون نفی حد وسط که بهرهای از صدق نیز داشته باشد، بهعنوان پاسخ یافت شود.
این امید، شرط ضروری مهار و هدایت خردورزی است و به همین دلیل توجیهناپذیر است اما شرط کافی آن نیست. حتی اگر این ایرادها را نسبت به دیدگاه پیرس به علم بپذیریم، سخن اصلی او دربارة ماهیت خردورزی، ارزش ذاتی معرفت و آموختن و هدف علم همچنان پابرجاست. میتوان تفکیک سختگیرانة مرد علم و مرد عمل را کنار گذاشت و در عین حال مواظب بود تا به دام نظریة سودانگاری علم نیفتیم.
علم و متافیزیک بهعنوانِ شاخصههای عامِ واقعیت
در پایان باید گفت بهنظر پیرس علم و متافیزیک مجردترین توصیف دربارة شاخصه عام واقعیتند. متافیزیک میگوید واقعیت چگونه باشد تا امیدهایی که در مراحل مختلف پژوهش بستهایم، به سرمنزل برسند. امیدهایی که خودمختاری عقلانی بر آنها تکیه دارد. تعبیری که متافیزیک از واقعیت بهدست میدهد امکان یک خودمختاری معقول را به مرد علم میبخشد.
اختصارات و مآخذ بکار رفته در مقاله
مقالة حاضر از کتاب:
Hookway, Christopher. The Argument of the Philosophers. London and New York: Kegan Routledge
اقتباس گردیده است. ارجاعات بهکاررفته در مقاله همان ارجاعات کتاب یادشده و به شرح زیر است.
1. کلیه ارجاعاتی که بهصورت(n, m) نشان داده شدهاند وn وm در آنها دو عدد هستند به مجلداتCollected Papers of Charles Sanders Peirce مربوطندn . شماره جلد وm شماره پاراگراف است.
2. کلیه ارجاعاتی که بصورت(CW1, p.n) نشان داده شدهاند وn در آنها یک عدد است به جلد اول:
Writing of Charles S. Peirce a Chronological Edition.
مربوط بوده وn شمارة صفحه کتاب است.
3. کلیه ارجاعاتی که بهصورت(NE, n, m) نشان داده شدهاند و در آنهاn عددی لاتین وm عددی انگلیسی است مربوط به مجلدات
The New Elements of Mathematics
بوده،n شمارة جلد وm شماره صفحة کتاب است.
4. کلیه ارجاعات بصورت(SS, p.n) که در آنهاn یک عدد است مربوط به کتابSemiotic and Significs بوده وn شماره صفحة کتاب است.
5. کلیة ارجاعات بهصورت(CTN, n, m) مربوط به مجلدات
Charles Sanders Peirce: Contributions to "The Nation"
استn . شمارة جلد وm شمارة صفحه میباشد.
6. کلیه ارجاعات بهصورتRn مربوط به میکروفیلمهای کتابخانة وایدنر در دانشگاه هاروارد است. این میکروفیلمها دستنوشتههای پیرس هستند که ریچارد رابین در کاتالوگ خویش جمعآوری کرده است.
معرفی کتاب
تمرکز بر صدق
O Focusing on Truth
O Lawrence E. Johnson
1992 ؛O London: Routledge