معرفی معرفتشناسان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
دیوید هیوم (76 - 1711) David Hume
فیلسوف اسکاتلندی، متولد ادینبورگ.(Edinburgh) او شاید مهمترین فیلسوف سدة هجدهم است، و بهسبب شکگراییاش در حوزة مابعدالطبیعه و همچنین در حوزة علوم طبیعی شهرت بسیار دارد. آثار اصلی او در اینباره رساله در طبیعت انسان
(40 - 1739A Treatise of Human Nature, )
و جستارهای فلسفی دربارة فهم انسان
(1748Philosophical Essays Concerning Human Understanding, )
است. اثر دوم از 1758 بنام پژوهشی دربارة فهم انسانAn Enquiry Concerning Human ) Understanding) مشهور شد. هیوم این اثر را در 1751 با نوشتن کتاب دیگری تکمیل کرد بهنام پژوهشی دربارة اصول اخلاق.(An Enguriy Concerning the Principles of Morals) خود هیوم بعدها این درخواست را مطرح کرد که دیدگاههای او را باید براساس پژوهشها داوری کنند نه براساس رساله. اینها همان آثاری است که، به تعبیر خود کانت، چُرت جزمیانة او را بههم زده است.
نظریة معرفت هیوم با تمایز بین ادراک حسی و تعقل آغاز میشود. وقتی چیزی را میبینیم یا میشنویم، و بطور کلی چیزی را در ادراک حسی مییابیم، بهواقع از چیزی آگاهی یافتهایم که از طریق حواس بطور بیواسطه به ذهن عرضه میشود. اما انسان در عین حال میتواند چیزهایی را بیندیشد و باور کند که در آن لحظه برای حواس او حاضر نیستند؛ بطور مثال وقایع یا اموری که در گذشته بودهاند یا در آینده خواهند بود و بنابراین در فراسوی تجربة فعلی انسان قرار دارند، میتوانند موضوع تعقل و باور او باشند. اینگونه باورها ما را قادر میسازند تا براساس آگاهیای که دربارة جهان کسب کردهایم بیندیشیم و عمل کنیم.
از دیدگاه هیوم هر فعالیت ذهنی مستلزم نوعی وجود ذهنی است، و تفاوت ادراک حسی با تعقل صرفاً از تفاوت چیزهایی ناشی میشود که در هر مورد در ذهن وجود دارند. آنچه در ادراک حسی در ذهن وجود دارد عبارت است از «انطباعimpression) »)؛ و آنچه به هنگام تعقل در ذهن وجود دارد، خود آن چیزی نیست که دربارة آن تعقل میشود بلکه «تصورidea) ») آن است. فرق بین انطباق و تصور متناظر با آن در این است که اولی با قدرت و وضوح بیشتری در ذهن ظاهر میشود.
هرآنچه دربارة آن بیندیشیم، یا هرآنچه به آن باور داشته باشیم یا دربارة آن استدلال کنیم یا «نسبتهای تصورات» هستند یا «امور واقع». هریک از گزارههای مربوط به نسبتهای تصورات بطور ضروری صادق، و سلب آن مستلزم تناقض است. بهعقیدة هیوم همة گزارههای هندسه و جبر و حساب، و بطور کلی هر تصدیقی که بطور شهودی یا استدلالی یقینی باشد از حقایق متعلق به نسبتهای تصورات هستند و بنابراین، همة آنها از طریق بهکار گرفتن تعلق محض و بدون تکیه بر هرآنچه در هر جای جهان موجود است قابل کشف هستند. بطور مثال، حتی اگر هیچ دایره یا مثلثی در طبیعت وجود نداشته باشد، باز حقایقی که اقلیدس دربارة آنها اثبات کرده است برای همیشه حقایق یقینی خواهند بود. البته، نقادان گفتهاند که هیوم نظریة نظاممندی دربارة این نوع معرفت ندارد.
از سوی دیگر گزارههای مربوط به امور واقع یا گزارههای مربوط به نسبت تصورات تفاوت ماهوی دارند: اینها، برخلاف آنها، احتمالیاند، به این معنی که سلب آنها ممکن و قابل قبول است و مستلزم تناقض نیست. اینکه «خورشید فردا طلوع نخواهد کرد» گزارهای است که نسبت به گزارة «خورشید فردا طلوع خواهد کرد» نه بیشتر مستلزم تناقض است نه کمتر قابل قبول؛ بنابراین کوشش برای اثبات کذب آن بیهوده و بینتیجه است، زیرا اگر کذب آن برهانی بود، در آن صورت خود آن مستلزم تناقض میبود و ذهن هرگز نمیتوانست آنرا بطور متمایز درک کند. تعقل محض قادر نیست که بهتنهایی صدق حتی یک گزارة مربوط به امر واقع را اثبات کند؛ بنابراین، برای حصول اطمینان از صدق این نوع گزارهها تجربة حسی لازم است. اما ادراک حسی فقط آنچهرا که در لحظة معینی برای حواس ما بیواسطه حاضر باشد میشناسد؛ پس باور به امر واقعی که در این لحظه حاضر نیست مستلزم نوعی گذر از انطباعات حاضر به باور به آن امر واقع است که فعلاً برای حواس ما حاضر نیست. نخستین هدف نظریه معرفتشناسی هیوم آن است که چگونگی وقوع این گذر را توضیح دهد، نظریهای که خود هیوم آن را «علم طبیعت انسان» از حیث فهم مینامد و بر مشاهدة اعمال انسان و بر آنچه برای انسان رخ میدهد مبتنی میسازد و بنابراین آن را نوعی علم تجربی تلقی میکند.
بهعقیدة هیوم استدلال از یک انطباع بالفعل به یک امر واقع غایب بر نسبت بین علت و معلول مبتنی است؛ بنابراین، او جستجوی منشا اصلی تصور علیت را مسئلة اصلی معرفتشناسی تلقی میکند. اینکه چیزی علت چیز دیگر است امری است که نمیتوان آن را از طریق تعقل صرف کشف کرد بلکه باید از راه تجربه به دست آورد. با این حال، تصور علیت را از یک مورد مشاهدهای واحد نمیتوان استنباط کرد، زیرا تنها چیزی که در مشاهده میتوان یافت توالی علت و معلول و تقدم یکی بر دیگری است؛ و این چیزی نیست که بتواند برای علیت کافی باشد: علیت مستلزم ارتباط ضروری بین علت و معلول است.
بنابراین، تصور علیت تنها پس از تکرار تجربة مربوط به توالی دو امر معین در ما پدید میآید، تجربهای که تکرار آن پیوستگی آن دو امر معین را در اندیشة ما تولید میکند، به این صورت که تعقل یکی بطور طبیعی به تعقل دیگری منتهی میشود. نتیجة داشتن چنین تصوری دربارة دو امر معین این است که وقتی یکی از آن دو را واقعاً درک میکنیم، یعنی انطباعی از آن داریم، نهتنها دربارة امر دوم میاندیشیم بلکه باور داریم که امر دوم رخ خواهد داد. درحقیقت آنچه اندیشة صرف درباب یک امر معین را به این باور تبدیل میکند که آن بهواقع چنین است عبارت است از وجود انطباعِ مربوط به امر پیوسته با آن در گذشته، نه وجود تصور آن. بنابراین، از دیدگاه هیوم، باور عبارت است از تصور زندهای که با یک انطباع حاضر مرتبط باشد. به این ترتیب، تجارب گذشتة ما هستند که راه گذر از یک انطباع حاضر به باور به یک امر واقع غایب را هموار میسازند.
هیوم به هنگام تبیین جزئیات این گذر و استنتاج، نخست این عقیدة سنتی را رد میکند که قوة عقل یا فهم منشا استنباط امر واقع غایب است. او منکر این است که عقل یا فهم بتواند بهتنهایی یا به همراه نتایج حاصل از تجربة حسی منشا چنین استنباطی باشد. بهتنهایی نمیتواند زیرا هیچ امر واقع، فینفسه، مستلزم امر واقع دیگر نیست، و برای مرتبط ساختن آن به این همواره محتاج یاری تجربه هستیم. اما عقل بههمراه نتایج حاصل از تجربة حسی نیز نمیتواند منشا استنباط یک امر واقع غایب باشد زیرا راهی وجود ندارد که به هنگام مشاهدة دو چیز مرتبط با هم به این باور برسیم که آن دو در آینده نیز با یکدیگر مرتبط خواهند بود. تنها راه باور به این امر، مفروض داشتن شباهت موارد گذشته به موارد آینده، یا مفروض داشتن این قاعده است که طبیعت همیشه بطور یکسان عمل میکند.
همة استنباطهای مربوط به امور واقع غایب از انطباعات حاضر بر یک چنین اصلی مبتنی است، اما عقل بهتنهایی هرگز نمیتواند ما را مطمئن سازد که غیرممکن است، یعنی مستلزم تناقض است، که آینده متفاوت با گذشته باشد. اینکه آینده شبیه گذشته خواهد بود یا نه، امری است که احتمالی است. بنابراین برای اطمینان از این مسئله، همیشه تجربه لازم است. اما تجربه قادر نیست که در این مورد ما را مطمئن سازد زیرا بخشی از این اصل همیشه به آینده مربوط است و تجربههای گذشته نیز فقط این را میتوانند به ما بگویند که امور واقع در گذشته چگونه بودهاند. برای دستیابی به آن اصل چیزی بیش از تجربههای گذشته لازم است.
اما عقل، حتی وقتی که با تجارب گذشته همراه بشود، نیز نمیتواند ما را به یک اعتقاد برساند که آینده شبیه گذشته خواهد بود؛ زیرا اگر میتوانست، در آن صورت فقط به کمک آن اصل توانسته بود این کار را بکند که میگوید آینده شبیه گذشته است؛ و این نیز مستلزم دور است، زیرا دوباره مستلزم قبول فرض شباهت آینده به گذشته، و فرض گرفتن چیزی است که در صدد اثبات آن هستیم.
بنابراین، از نظرگاه هیوم، عقل یا فهم در کار نیست: در هیچ شیئی، چون فینفسه نگریسته شود، چیزی وجود ندارد که دلیلی برای ما فراهم سازد که براساس آن نتیجهای فراتر از خود آن شیء استنتاج کنیم، حتی پس از مشاهدة ارتباط مکرر یا دائم اشیا، دلیلی نداریم که دربارة چیزی فراتر از خود آن اشیایی که دربارة آنها تجربه داشتهایم استنتاجی بهعمل آوریم.
هیوم خیال انسان را مسئول این استنباطهای تجربی میداند. بهعقیدة او، اصول عام معینی موسوم به اصول تخیل وجود دارند که بر طبق آنها تصورات در شرایط معینی در ذهن میآیند. کشف این اصول وظیفة «علم طبیعت انسان» است، و این علم باید بیآنکه فراتر از حدود تجربه برود آن اصول را کشف کند. بطور مثال، مشاهدة همبودی و ارتباط دو چیز معین میتواند در هر کسی این انتظار را تولید کند که به هنگام تجربه چیز اول منتظر پیدایش چیز دوم باشد. وقتی انسان چنین انتظاری را در خود مییابد، انطباعی از آن خواهد داشت که میتواند موجب نسبت دادن ضرورت به ارتباط دو چیز مورد نظر باشد. در میان چیزهایی که در جهان موجودند ضرورتی وجود ندارد، اما با در نظر گرفتن تجاربمان و راه عملکرد طبیعی ذهنمان چارهای جز این نداریم که تصور کنیم چنین ضرورتی وجود دارد. این یکی از اصول عام قوة خیال انسان است.
تبیین پایداری و دوام اشیا در جهان نیز با توسل به اصول عام خیال صورت میگیرد، زیرا هرآنچه در تجربه مییابیم موقت و گذراست، و بنابراین تجربه نمیتواند باور به دوام و پایداری اشیا، بطور مستقل از انطباعات ما از آنها، را در ما به حاصل آورد. آنچه پایداری و دوام را در ذهن ما پدید میآورد مجموعهای از انطباعات حسی گذراست، و این تصورات حاصل از آن انطباعات در ذهن ما بگونهای عمل میکنند که به باور به وجود متمایز و پایدار اشیأ برسیم. تبیین این عملکرد امری پیچیده است، اما عنصر اصلی این تبیین فقط عبارت است از سازوکارهای روانشناختیای که میتوان آنها را با آزمونهای دقیق و از طریق مشاهدة آثار آنها در حالات مختلف ذهن انسان کشف کرد.
باور به وجود اجسام و اشخاص و خودمان را نیز در نهایت باید براساس عمل اصول عام خیال تبیین کرد. ما هرگز چیزی را که بتوانیم خویشتن بنامیم بطور مستقیم درک نمیکنیم، زیرا نهایت آنچه در خود مییابیم ادراکات گذرا و موقت است نه ذهن یا خویشتنی که آن ادراکات را داراست. چیزی که ادراکات مختلف را با یکدیگر واقعاً پیوند دهد وجود ندارد، و ما در این مورد صرفاً توهم وحدت داریم، و سبب این توهم عبارت است از نحوة عملکرد مجموعة ادراکات گذرا و موقت بر ذهن ما. ذهن نوعی نمایشخانه است، نمایشخانهای که ادراکات گوناگون بطور متوالی خود را در آن ظاهر میسازند؛ و نه در لحظات مختلف دارای بساطت(simplicity) است، و نه در لحظات مختلف دارای هویتidentity) )؛ با این حال، ما مجبور هستیم این بساطت و هویت را تخیل کنیم. تمثیل نمایشخانه ممکن است گمراهکننده باشد و احساس شود که ذهن دارای هویتی خاص خود است، اما باید دانست که، از دیدگاه هیوم، ذهن فقط عبارت است از ادراکات متوالی.
هیوم را اغلب به سبب انکار نقش سنتی عقل در پیدایش باورهای اساسی انسان، در حوزة معرفتشناسی شکاک دانستهاند، و البته انکار نقش عقل در این خصوص از عناصر شکگرایی قدیم محسوب میشود.
فیلسوف اسکاتلندی، متولد ادینبورگ.(Edinburgh) او شاید مهمترین فیلسوف سدة هجدهم است، و بهسبب شکگراییاش در حوزة مابعدالطبیعه و همچنین در حوزة علوم طبیعی شهرت بسیار دارد. آثار اصلی او در اینباره رساله در طبیعت انسان
(40 - 1739A Treatise of Human Nature, )
و جستارهای فلسفی دربارة فهم انسان
(1748Philosophical Essays Concerning Human Understanding, )
است. اثر دوم از 1758 بنام پژوهشی دربارة فهم انسانAn Enquiry Concerning Human ) Understanding) مشهور شد. هیوم این اثر را در 1751 با نوشتن کتاب دیگری تکمیل کرد بهنام پژوهشی دربارة اصول اخلاق.(An Enguriy Concerning the Principles of Morals) خود هیوم بعدها این درخواست را مطرح کرد که دیدگاههای او را باید براساس پژوهشها داوری کنند نه براساس رساله. اینها همان آثاری است که، به تعبیر خود کانت، چُرت جزمیانة او را بههم زده است.
نظریة معرفت هیوم با تمایز بین ادراک حسی و تعقل آغاز میشود. وقتی چیزی را میبینیم یا میشنویم، و بطور کلی چیزی را در ادراک حسی مییابیم، بهواقع از چیزی آگاهی یافتهایم که از طریق حواس بطور بیواسطه به ذهن عرضه میشود. اما انسان در عین حال میتواند چیزهایی را بیندیشد و باور کند که در آن لحظه برای حواس او حاضر نیستند؛ بطور مثال وقایع یا اموری که در گذشته بودهاند یا در آینده خواهند بود و بنابراین در فراسوی تجربة فعلی انسان قرار دارند، میتوانند موضوع تعقل و باور او باشند. اینگونه باورها ما را قادر میسازند تا براساس آگاهیای که دربارة جهان کسب کردهایم بیندیشیم و عمل کنیم.
از دیدگاه هیوم هر فعالیت ذهنی مستلزم نوعی وجود ذهنی است، و تفاوت ادراک حسی با تعقل صرفاً از تفاوت چیزهایی ناشی میشود که در هر مورد در ذهن وجود دارند. آنچه در ادراک حسی در ذهن وجود دارد عبارت است از «انطباعimpression) »)؛ و آنچه به هنگام تعقل در ذهن وجود دارد، خود آن چیزی نیست که دربارة آن تعقل میشود بلکه «تصورidea) ») آن است. فرق بین انطباق و تصور متناظر با آن در این است که اولی با قدرت و وضوح بیشتری در ذهن ظاهر میشود.
هرآنچه دربارة آن بیندیشیم، یا هرآنچه به آن باور داشته باشیم یا دربارة آن استدلال کنیم یا «نسبتهای تصورات» هستند یا «امور واقع». هریک از گزارههای مربوط به نسبتهای تصورات بطور ضروری صادق، و سلب آن مستلزم تناقض است. بهعقیدة هیوم همة گزارههای هندسه و جبر و حساب، و بطور کلی هر تصدیقی که بطور شهودی یا استدلالی یقینی باشد از حقایق متعلق به نسبتهای تصورات هستند و بنابراین، همة آنها از طریق بهکار گرفتن تعلق محض و بدون تکیه بر هرآنچه در هر جای جهان موجود است قابل کشف هستند. بطور مثال، حتی اگر هیچ دایره یا مثلثی در طبیعت وجود نداشته باشد، باز حقایقی که اقلیدس دربارة آنها اثبات کرده است برای همیشه حقایق یقینی خواهند بود. البته، نقادان گفتهاند که هیوم نظریة نظاممندی دربارة این نوع معرفت ندارد.
از سوی دیگر گزارههای مربوط به امور واقع یا گزارههای مربوط به نسبت تصورات تفاوت ماهوی دارند: اینها، برخلاف آنها، احتمالیاند، به این معنی که سلب آنها ممکن و قابل قبول است و مستلزم تناقض نیست. اینکه «خورشید فردا طلوع نخواهد کرد» گزارهای است که نسبت به گزارة «خورشید فردا طلوع خواهد کرد» نه بیشتر مستلزم تناقض است نه کمتر قابل قبول؛ بنابراین کوشش برای اثبات کذب آن بیهوده و بینتیجه است، زیرا اگر کذب آن برهانی بود، در آن صورت خود آن مستلزم تناقض میبود و ذهن هرگز نمیتوانست آنرا بطور متمایز درک کند. تعقل محض قادر نیست که بهتنهایی صدق حتی یک گزارة مربوط به امر واقع را اثبات کند؛ بنابراین، برای حصول اطمینان از صدق این نوع گزارهها تجربة حسی لازم است. اما ادراک حسی فقط آنچهرا که در لحظة معینی برای حواس ما بیواسطه حاضر باشد میشناسد؛ پس باور به امر واقعی که در این لحظه حاضر نیست مستلزم نوعی گذر از انطباعات حاضر به باور به آن امر واقع است که فعلاً برای حواس ما حاضر نیست. نخستین هدف نظریه معرفتشناسی هیوم آن است که چگونگی وقوع این گذر را توضیح دهد، نظریهای که خود هیوم آن را «علم طبیعت انسان» از حیث فهم مینامد و بر مشاهدة اعمال انسان و بر آنچه برای انسان رخ میدهد مبتنی میسازد و بنابراین آن را نوعی علم تجربی تلقی میکند.
بهعقیدة هیوم استدلال از یک انطباع بالفعل به یک امر واقع غایب بر نسبت بین علت و معلول مبتنی است؛ بنابراین، او جستجوی منشا اصلی تصور علیت را مسئلة اصلی معرفتشناسی تلقی میکند. اینکه چیزی علت چیز دیگر است امری است که نمیتوان آن را از طریق تعقل صرف کشف کرد بلکه باید از راه تجربه به دست آورد. با این حال، تصور علیت را از یک مورد مشاهدهای واحد نمیتوان استنباط کرد، زیرا تنها چیزی که در مشاهده میتوان یافت توالی علت و معلول و تقدم یکی بر دیگری است؛ و این چیزی نیست که بتواند برای علیت کافی باشد: علیت مستلزم ارتباط ضروری بین علت و معلول است.
بنابراین، تصور علیت تنها پس از تکرار تجربة مربوط به توالی دو امر معین در ما پدید میآید، تجربهای که تکرار آن پیوستگی آن دو امر معین را در اندیشة ما تولید میکند، به این صورت که تعقل یکی بطور طبیعی به تعقل دیگری منتهی میشود. نتیجة داشتن چنین تصوری دربارة دو امر معین این است که وقتی یکی از آن دو را واقعاً درک میکنیم، یعنی انطباعی از آن داریم، نهتنها دربارة امر دوم میاندیشیم بلکه باور داریم که امر دوم رخ خواهد داد. درحقیقت آنچه اندیشة صرف درباب یک امر معین را به این باور تبدیل میکند که آن بهواقع چنین است عبارت است از وجود انطباعِ مربوط به امر پیوسته با آن در گذشته، نه وجود تصور آن. بنابراین، از دیدگاه هیوم، باور عبارت است از تصور زندهای که با یک انطباع حاضر مرتبط باشد. به این ترتیب، تجارب گذشتة ما هستند که راه گذر از یک انطباع حاضر به باور به یک امر واقع غایب را هموار میسازند.
هیوم به هنگام تبیین جزئیات این گذر و استنتاج، نخست این عقیدة سنتی را رد میکند که قوة عقل یا فهم منشا استنباط امر واقع غایب است. او منکر این است که عقل یا فهم بتواند بهتنهایی یا به همراه نتایج حاصل از تجربة حسی منشا چنین استنباطی باشد. بهتنهایی نمیتواند زیرا هیچ امر واقع، فینفسه، مستلزم امر واقع دیگر نیست، و برای مرتبط ساختن آن به این همواره محتاج یاری تجربه هستیم. اما عقل بههمراه نتایج حاصل از تجربة حسی نیز نمیتواند منشا استنباط یک امر واقع غایب باشد زیرا راهی وجود ندارد که به هنگام مشاهدة دو چیز مرتبط با هم به این باور برسیم که آن دو در آینده نیز با یکدیگر مرتبط خواهند بود. تنها راه باور به این امر، مفروض داشتن شباهت موارد گذشته به موارد آینده، یا مفروض داشتن این قاعده است که طبیعت همیشه بطور یکسان عمل میکند.
همة استنباطهای مربوط به امور واقع غایب از انطباعات حاضر بر یک چنین اصلی مبتنی است، اما عقل بهتنهایی هرگز نمیتواند ما را مطمئن سازد که غیرممکن است، یعنی مستلزم تناقض است، که آینده متفاوت با گذشته باشد. اینکه آینده شبیه گذشته خواهد بود یا نه، امری است که احتمالی است. بنابراین برای اطمینان از این مسئله، همیشه تجربه لازم است. اما تجربه قادر نیست که در این مورد ما را مطمئن سازد زیرا بخشی از این اصل همیشه به آینده مربوط است و تجربههای گذشته نیز فقط این را میتوانند به ما بگویند که امور واقع در گذشته چگونه بودهاند. برای دستیابی به آن اصل چیزی بیش از تجربههای گذشته لازم است.
اما عقل، حتی وقتی که با تجارب گذشته همراه بشود، نیز نمیتواند ما را به یک اعتقاد برساند که آینده شبیه گذشته خواهد بود؛ زیرا اگر میتوانست، در آن صورت فقط به کمک آن اصل توانسته بود این کار را بکند که میگوید آینده شبیه گذشته است؛ و این نیز مستلزم دور است، زیرا دوباره مستلزم قبول فرض شباهت آینده به گذشته، و فرض گرفتن چیزی است که در صدد اثبات آن هستیم.
بنابراین، از نظرگاه هیوم، عقل یا فهم در کار نیست: در هیچ شیئی، چون فینفسه نگریسته شود، چیزی وجود ندارد که دلیلی برای ما فراهم سازد که براساس آن نتیجهای فراتر از خود آن شیء استنتاج کنیم، حتی پس از مشاهدة ارتباط مکرر یا دائم اشیا، دلیلی نداریم که دربارة چیزی فراتر از خود آن اشیایی که دربارة آنها تجربه داشتهایم استنتاجی بهعمل آوریم.
هیوم خیال انسان را مسئول این استنباطهای تجربی میداند. بهعقیدة او، اصول عام معینی موسوم به اصول تخیل وجود دارند که بر طبق آنها تصورات در شرایط معینی در ذهن میآیند. کشف این اصول وظیفة «علم طبیعت انسان» است، و این علم باید بیآنکه فراتر از حدود تجربه برود آن اصول را کشف کند. بطور مثال، مشاهدة همبودی و ارتباط دو چیز معین میتواند در هر کسی این انتظار را تولید کند که به هنگام تجربه چیز اول منتظر پیدایش چیز دوم باشد. وقتی انسان چنین انتظاری را در خود مییابد، انطباعی از آن خواهد داشت که میتواند موجب نسبت دادن ضرورت به ارتباط دو چیز مورد نظر باشد. در میان چیزهایی که در جهان موجودند ضرورتی وجود ندارد، اما با در نظر گرفتن تجاربمان و راه عملکرد طبیعی ذهنمان چارهای جز این نداریم که تصور کنیم چنین ضرورتی وجود دارد. این یکی از اصول عام قوة خیال انسان است.
تبیین پایداری و دوام اشیا در جهان نیز با توسل به اصول عام خیال صورت میگیرد، زیرا هرآنچه در تجربه مییابیم موقت و گذراست، و بنابراین تجربه نمیتواند باور به دوام و پایداری اشیا، بطور مستقل از انطباعات ما از آنها، را در ما به حاصل آورد. آنچه پایداری و دوام را در ذهن ما پدید میآورد مجموعهای از انطباعات حسی گذراست، و این تصورات حاصل از آن انطباعات در ذهن ما بگونهای عمل میکنند که به باور به وجود متمایز و پایدار اشیأ برسیم. تبیین این عملکرد امری پیچیده است، اما عنصر اصلی این تبیین فقط عبارت است از سازوکارهای روانشناختیای که میتوان آنها را با آزمونهای دقیق و از طریق مشاهدة آثار آنها در حالات مختلف ذهن انسان کشف کرد.
باور به وجود اجسام و اشخاص و خودمان را نیز در نهایت باید براساس عمل اصول عام خیال تبیین کرد. ما هرگز چیزی را که بتوانیم خویشتن بنامیم بطور مستقیم درک نمیکنیم، زیرا نهایت آنچه در خود مییابیم ادراکات گذرا و موقت است نه ذهن یا خویشتنی که آن ادراکات را داراست. چیزی که ادراکات مختلف را با یکدیگر واقعاً پیوند دهد وجود ندارد، و ما در این مورد صرفاً توهم وحدت داریم، و سبب این توهم عبارت است از نحوة عملکرد مجموعة ادراکات گذرا و موقت بر ذهن ما. ذهن نوعی نمایشخانه است، نمایشخانهای که ادراکات گوناگون بطور متوالی خود را در آن ظاهر میسازند؛ و نه در لحظات مختلف دارای بساطت(simplicity) است، و نه در لحظات مختلف دارای هویتidentity) )؛ با این حال، ما مجبور هستیم این بساطت و هویت را تخیل کنیم. تمثیل نمایشخانه ممکن است گمراهکننده باشد و احساس شود که ذهن دارای هویتی خاص خود است، اما باید دانست که، از دیدگاه هیوم، ذهن فقط عبارت است از ادراکات متوالی.
هیوم را اغلب به سبب انکار نقش سنتی عقل در پیدایش باورهای اساسی انسان، در حوزة معرفتشناسی شکاک دانستهاند، و البته انکار نقش عقل در این خصوص از عناصر شکگرایی قدیم محسوب میشود.