آرشیو

آرشیو شماره ها:
۷۳

چکیده

با توجه به جایگاه محوری «من اندیشنده» در فلسفه دکارت این پرسش پیش می آید که چگونه «من» به آزادی و خود آیینی دست می یابد و قانون جهان را با توجه به قانون عقلانی خویش بنا می نهد؟ دکارت به این پرسش، از طریق تمایز نهادن ساحت آگاهی از ساحت معرفت شناسی پاسخ می دهد. او در معرفت شناسی که سوژه به شناخت ابژه های مستقل اقدام می کند، بحث آزادی را قابل طرح می داند و آزادی سلبی و ایجابی را زمینه تحقق شناخت سوژه از ابژه مستقل اعلام می کند. دکارت در معرفت شناسی، آزادی را به واسطه این که خداوند ضامن شناخت آدمی است، با دگر آیینی قابل جمع می داند، اما او در ساحت آگاهی، با توجه به این که ابژه مستقل از سوژه را منتفی می سازد و ابژه را به درون سوژه فرو می کاهد و آن را حیثی از آگاهی مطلق قرار می دهد، دگرآیینی را که در ساحت آزادی وجود داشت از میان بر می دارد. بر این اساس، آگاهی با توجه به محوریتی که به دست می آورد نه تنها قانون خود، بلکه قانون جهان را نیز از درون خود بیرون می کشد و خود آیینی بنیاد هستی قرار می گیرد. اهمیت این موضوع هنگامی مشخص می شود که به نقش بنیادی فاعلیت حیث درون در به وجود آمدن فلسفه جدید پی برده باشیم. به این ترتیب، واضح است که فهم اندیشه جدید، بدون بررسی معنا و مفهوم آزادی و خود آیینی در اندیشه دکارت امکان پذیر نخواهد بود.

تبلیغات