جورج هربرت مید بنیان گذار پراگماتیسم و عمل گرایی اجتماعی است که بعدها توسط بلومر و دیگر شاگردان وی توسعه پیدا کرد. این رویکرد نوهگلی، به اعتراف مید، مبانی و پیش فرض هایی را به لحاظ هستی شناختی؛ یعنی درون ذات بودگی وجود، حرکت جوهری، «خود»، زبان و امثال آن ها دارد. هستی و نیز «خود» در فرآیند و پویا لحاظ می شود که در کنش اجتماعی، «خود» شکل می گیرد. در پژوهش حاضر این مبانی و نحوه ی ارتباط آن ها صورت بندی مفهومی شده و در گام بعد، بر مبنای حکمت متعالیه مورد نقد و ارزیابی انتقادی قرار گرفته است. حکمت متعالیه درون ذات بودگی وجود را برنتافته و در حرکت جوهری، محرّک و متحرک را قابل جمع نمی داند، لذا در مناسبات ماده و صورت، ماده را معدّ برای افاضه صورت می داند؛ نه اینکه علت و مقتضی آن باشد. «خود» نیز جوهری است که در نوع نسبت با وجود شکل می گیرد و کنش اجتماعی نیز اعدادی برای این نسبت ایجاد می کند؛ ولکن صورت از محرکِ غیرمتحرک افاضه می شود و عینیت خویش را از آن طلب می کند و نه از زبان. «خود» واقعی انسان دارای مراتب مختلفی است؛ یعنی «خود» نباتی، «خود» حیوانی و «خود» انسانی است که از زبان به عنوان وجود اعتباری برای مفاهمه و مقصود خویش سود می جوید. روش پژوهش در این مقاله، تحلیلی - انتقادی است.