هدف پژوهش حاضر بررسی جوانب نظری چالش های ایجاد شده پس از فروپاشی خلافت عثمانی در سال 1924میلادی و سنخ شناسی انواع تفکرات مطرح شده درباره خلافت اسلامی در سه قالب «سنت گرا»، «نوگرا» و «تجددگرا» بود. در این راستا اندیشه های سیاسی برجسته ترین نمایندگان هر یک از سه طیف، یعنی: رشید رضا، حسن البنا و علی عبدالرازق پیرامون سیاست و خلافت مورد بررسی قرار گرفت. روش پژوهش توصیفی – تحلیلی بوده و اطلاعات به شیوه کتابخانه ای گردآوری شدند. نتایج نشان داد، متفکران مسلمان دیدگاه واحدی در مورد مساله ی «خلافت» ندارند. وجه مشترک دیدگاه عموم متفکران این است که خلافت در جهان اسلام، شکلی از حکومت برای حفاظت از احکام شریعت بوده است. سنت گرایان و نوگرایان بر این عقیده اند که مشکلات انسان را می توان با رجوع به متون مقدس حل نمود؛ اما علی عبدالرازق، معتقد به توانمندی عقل بشری برای فهم جهان و مدیریت امور فردی و جمعی زندگی است. در این زمینه بین او و نوگرایانی مانند حسن البناء اشتراک نظر وجود دارد. تجددگرایان بیش تر به جدایی دولت از دین و تز دنیوی گری اعتقاد دارند. اجماع بر ایده ی لزوم دخالت دین در سیاست، دو نحله ی سنت گرا و نوگرا را به لزوم احیای خلافت هدایت کرده است. دو گرایش فکری سنتی و نوگرا، وحدت بین مسلمین را شرط لازم خلافت می دانند.