افزون بر بررسی های تاریخی، سه خوانش از اندیشه سیاسی فارابی صورت پذیرفته است: یکی در نسبت اندیشه این فیلسوف با تفکر یونانی، دوم در نسبت میان فلسفه و دیانت و به ویژه دین اسلام و سوم، توضیح اندیشه فارابی در نسبت با بحران( هایی) که فارابی با آن روبه رو بوده است. بر این سه خوانش دو نقد وارد است: خوانش اول و دوم، خوانش هایی تفسیری هستند که عنصر هویت و تمایز «خود و دیگری» بر وجه علمی آنها سایه افکنده است و در نتیجه، هر پژوهشگری متناسب با صبغه هویتی خود، از یک سو، در جهت تبیین و شرح غلبه جهان بینی یونانی بر آرای فارابی یا درنوردیدن فضای یونانی تلاش کرده است و از دیگر سو، به نسبت تعلق یا عدم تعلق خاطر پژوهشگر به دین و دینداری، کوشیده است نسبت فلسفه او با دین و به ویژه نبوت و امامت اثبات یا رد شود. خوانش هایی نیز که در پی توضیح اندیشه فارابی بر اساس نظریه بحران هستند، با این نقد جدی مواجه اند که به رغم زمینه محور بودن، داده هایی کافی برای استناد در اختیار ندارند و بیشتر در حد گمانه زنی علمی شمرده می شوند. در این مقاله به دیدگاه هایی می پردازیم که نسبت فلسفه سیاسی فارابی را با «یونان»، «اسلام» و «بحران اجتماعی زمانه اش» بسط داده اند. پژوهش حاضر نه جامع است و نه مانع؛ بلکه تنها، گریزی به این بحث است که چه بسا بتوان خوانش موجّه تر و منسجم تری از اندیشه های فارابی ارائه داد که کمتر ایدئولوژیک و کمتر هویت مند و در مقابل، بیشتر مستند و منسجم باشد. چنین خوانشی می تواند جهان اسلام را در مواجهه با مشکلات و چالش های پیشِ رو یاری رساند.