دین و اقتصاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده مطالعه نظامهاى اقتصادى نشان مىدهد که شناخت درست آنها بر شناخت دقیق مبانى فکرى و فلسفى شکلدهنده آنها متوقف است، و مهمترین موضوع تاثیرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاى نظامهاى اقتصادى، نگرش مکاتب گوناگون به بحث دین و قلمرو آن است . نظریهپردازان سوسیالیسم با اعتقاد به فلسفه ماتریالیسم، خدا و دین را انکار کردهاند; در نتیجه، در طراحى نظام اقتصادى، جایگاهى براى آموزههاى الاهى قائل نیستند . نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى با اعتقاد به فلسفه دئیسم، نقش خداوند را در خالقیت او منحصر کرده، آموزههاى پیامبران را به حوزه اخلاق و معنویت مربوط دانستند; در نتیجه، آنان نیز در طراحى نظام سرمایهدارى، نقشى براى دین و تعالیم الاهى قائل نشدند . اندیشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطه دین و اقتصاد، به چهار گروه تقسیم مىشوند: گروه نخست، آموزههاى دینى را در آشنایى انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته، پرداختن خدا و پیامبر به آموزههاى دنیایى را کارى لغو و دور از شان مىدانند . گروه دوم، هدف اصلى دین را تبیین سعادت آخرتى انسان دانسته، معتقدند: دنیا به آن اندازه که به کار سعادت آخرتى مربوط مىشود، مورد توجه دین است . این دو گروه، در طراحى نظامهاى اجتماعى، از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشرى را کافى، و خود را از آموزههاى انبیا بىنیاز مىدانند . گروه سوم، هدف دین را سعادت دنیا و آخرت انسانها برشمرده، و به تبع آن، تعالیم پیامبران را شامل دنیا و آخرت هر دو مىدانند و معتقدند: در طراحى نظام اقتصادى، باید اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى را با توجه به آموزههاى دینى تعریف کرد، و سرانجام، گروه چهارم، دین را متکفل پاسخگویى هر حرکت اجتماعى و اقتصادى دانسته، در هر طرح و برنامهاى دنبال آیه و حدیث مىگردند . در این مقاله، با نقد و بررسى دیدگاههاى اندیشهوران مسلمان، رابطه منطقى دین با نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد را تبیین کرده، نشان مىدهیم که دیدگاه سوم، دیدگاهى حق و قابل قبول است .متن
مقدمه
مطالعه نظامهاى اقتصادى نشان مىدهد که اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى آنها همانند دیگر نظامهاى اجتماعى، تحت تاثیر جهانبینى حاکم بر نظریهپردازان آن نظامها است . بر این اساس، شناخت درست نظامهاى اقتصادى و اصول پذیرفته شده آنها بر شناخت دقیق مبانى فکرى و فلسفى شکلدهنده آنها متوقف است و یکى از موضوعات کلیدى و به عبارت درستتر، مهمترین موضوع تاثیرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى نظامهاى اجتماعى، بهویژه نظامهاى اقتصادى، نگرش مکاتب گوناگون به بحث دین و قلمرو آن است .
نظریهپردازان سوسیالیسم اغلب با اعتقاد به فلسفه ماتریالیسم، منکر خدا و دین شدهاند; در نتیجه، در طراحى نظام اقتصادى، جایگاهى براى آموزههاى الاهى قائل نیستند . نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى با اعتقاد به فلسفه دئیسم (خداشناسى طبیعى) نقش خداوند را در خالقیت او منحصر کرده یا از اساس، منکر وحى و دین شدند و یا آموزههاى پیامبران را به حوزه اخلاق و معنویت مربوط دانستند که به بعد آخرتى انسان ناظر مىشود; در نتیجه، آنان نیز در طراحى نظام سرمایهدارى، عقل و دانش بشرى را کافى دانسته، براى دین و تعالیم الاهى نقشى قائل نشدند .
اندیشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطه دین و نظامهاى اجتماعى، از جمله اقتصاد به چهار گروه تقسیم مىشوند: گروه نخست، آموزههاى دینى را در آشنایى انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته و پرداختن خدا و پیامبران به تعالیم دنیایى را کارى لغو و دور از شان آنان مىدانند . گروه دوم، هدف اصلى دین را تبیین سعادت آخرتى انسان دانسته، معتقدند: دنیا به آن اندازه که به کار سعادت آخرتى مربوط مىشود، مورد توجه دین است . این دو گروه از متفکران مسلمان، همانند نظریهپردازان نظام سرمایهدارى در طراحى نظامهاى اجتماعى از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشرى را کافى، و خود را از آموزههاى انبیا بىنیاز مىدانند .
گروه سوم، هدف دین را سعادت دنیا و آخرت انسانها، و به تبع آن، تعالیم پیامبران را شامل دنیا و آخرت هر دو مىدانند و معتقدند: در طراحى نظامهاى اجتماعى، از جمله نظام اقتصادى باید اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى را با توجه به آموزههاى دینى تعریف کرد و سرانجام، گروه چهارم، دین را متکفل پاسخگویى هر حرکت اجتماعى و اقتصادى دانسته، در هر طرح و برنامهاى دنبال آیه و حدیث مىگردند . در این مقاله، برآنیم که با نقد و بررسى دیدگاههاى اندیشهوران مسلمان، رابطه منطقى دین با نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد را تبیین کنیم و از آنجا که برخى از دیدگاههاى مسلمانان از افکار اندیشهوران غرب متاثر است، پیش از پرداختن به آنها بهطور چکیده، جایگاه دین در مکاتب غرب و تاثیر آن در نظامهاى اقتصادى سرمایهدارى و سوسیالیستى را بررسى مىکنیم .
دین در مکاتب غرب و تاثیر آن در نظامهاى اقتصادى
بیشتر دانشمندان و مردم اروپا در قرون وسطا، خداوند را خیر برتر و علتالعلل همه حوادث و پدیدهها و پروردگار و مدبر پیوسته جهان هستى مىشمردند . توماس آکویناس (1225- 1274 م) فیلسوف و کشیش معروف ایتالیایى معتقد بود: خداوند، پروردگار و مدبر همیشگى طبیعت است و مىتواند از طریق علل طبیعى و غیرطبیعى به خواستخویش جامه عمل بپوشاند و بیشتر فیلسوفان غرب در این عقیده با آکویناس همراه بودند . همزمان با آغاز عصر روشنگرى (رنسانس)، در اروپا دگرگونىهایى فکرى در زمینه طبیعت و نقش خداوند پدید آمد و زمینه براى طرح فلسفه «دئیسم» و «ماتریالیسم» که زیربناى فلسفى نظامهاى سرمایهدارى و سوسیالیسم است، فراهم شد .
بر اساس فلسفه «دئیسم» ، خداوند، آفریدگار جهان هستى است و طبیعت را چنان بر اساس قانونمندىهایى پدید آورده که به صورت خودکار به حیات خود ادامه مىدهد . در این بینش، خداوند پس از آفرینش، به هیچ وجه در امور جهان دخالت نمىکند; زیرا قوانین طبیعى که او در طبیعت گنجانده است، چنان امور را پیش مىبرد که بهترین وضعیت پدید مىآید . به عبارت دیگر، خداوند در این بینش، همانند ساعتساز و معمارى است که پس از آفرینش جهان، کنارى رفته و به نظاره آفریده نظاممند و با شکوه خود بسنده مىکند . در فلسفه دئیسم، این قانونمندى به طبیعت اختصاص ندارد; بلکه قوانین معتبر جاودانى و جهانى بر تمام پدیدههاى اجتماعى و رفتارهاى انسانى نیز حاکم است . بر اساس این فلسفه، انسانها در تنظیم زندگى فردى و پدید آمدن نظامهاى اجتماعى، به هدایتخدا و آموزههاى پیامبران نیازى ندارند و مىتوانند با کمک گرفتن از دانش بشرى و کشف قوانین حاکم بر طبیعت و رفتار انسانها به طراحى آنها بپردازند . (1)
با پذیرش فلسفه دئیسم، هرگونه مداخله تکوینى یا تشریعى ماوراى طبیعت در امور دنیایى از جهت فلسفى انکار مىشود . دخالت تشریعى پروردگار درباره انسان، در دو سطح امکانپذیر استیا در سطح خرد که به تنظیم رفتارهاى فردى پرداخته، آنها را در جهتخاصى سمت و سو مىدهد و یا در سطح کلان، احکام و دستورهایى را مطرح مىکند که در جهت چینش اجزاى الگوهاى اجتماعى گام برمىدارد . مکتب خداشناسى دئیسم با انکار هر گونه مداخله پروردگار در امور پس از آفرینش، هر دو زمینه را مردود مىداند و پیرو همین اعتقاد است که به اصول اقتصادى «آزادى فردى» ، «عدم مداخله دولت» و «تعادل خودکار» معتقد مىشوند . (2)
باستیا از اقتصاددانان بهنام سرمایهدارى، در توجیه نظام اقتصادى مبتنى بر فلسفه دئیسم مىگوید:
پروردگار توانا، از یک سو انسان را داراى حس نفعطلبى آفریده که هر چیزى را براى خود و تنها براى خود بخواهد و این، همان محرک توانایى بىهمتایى است که ما را به پیشرفت و ازدیاد ثروت و در عین حال، به کوشش براى تحصیل یک وضع انحصارى برمىانگیزد، و از سوى دیگر، عامل دیگرى به نام رقابتخلق کرده است; نیروى تواناى بىهمتاى دیگرى که مزایاى فردى را در اختیار عموم قرار مىدهد و همه افراد جامعه را از آن بهرهمند مىسازد . این دو نیرو که شاید هر یک به تنهایى مذموم و زیانآور باشند، به یارى یکدیگر، هماهنگى و تجانس نظام جامعه را تامین مىکنند . (3)
این تفکر فلسفى (انکار نقش هدایتى و ربوبیتى خداوند در جهان طبیعت و جامعه انسانى) تاکنون بر نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى (چه از نوع لیبرال و چه از نوع ارشادى یا مختلط) حاکم بوده و نظام سرمایهدارى، به این باور آمیخته است . (4)
در کنار فلسفه دئیسم، فلسفه ماتریالیسم نیز در غرب شکل گرفت . بر اساس فلسفه ماتریالیسم، ماده، اساس و جوهر تمام واقعیات مادى، روانى و روحى است و خدا به صورت موجودى جدا از طبیعت مادى، انکار مىشود . در این بینش، انسان، داراى توانایىها و استعدادهاى فکرى، معنوى، اقتصادى و تولیدى است . (5)
ماتریالیسم که مبناى فلسفى نظام اقتصاد سوسیالیستى است، نقش خدا را بهصورت آفریدگار و پروردگار طبیعت و انسانها، از اساس انکار مىکند و بهطور طبیعى، در تنظیم نظامهاى اجتماعى، از جمله نظام اقتصادى، جایى براى هدایت الاهى و آموزههاى انبیا در نظر نمىگیرد .
فلسفه دئیسم و ماتریالیسم و نظامهاى اقتصادى مبتنى بر آنها، با تمام اختلافهاى عمیق و اساسى که با هم دارند، در یک مساله مهم مشترکند و آن اعتقاد به بىنیازى انسان به هدایت و راهنمایى ماوراى طبیعت و کفایت عقل و دانش بشرى در ساختن نظام اقتصادى مطلوب و رساندن انسانها به سعادت و خوشبختى است .
دین در تفکر روشنفکران مسلمان
در آموزههاى اسلام بهویژه آیات قرآن، به مواردى برمىخوریم که تمام نقش خداوند را در جهان هستى به روشنى تبیین مىکند . آیات زیل، نمونههایى از آنها است .
الله لا اله الا هو الحی القیوم . خداوند کسى است که جز او خدایى نیست; زنده پاینده است . (6)
لااله الا هو خالق کل شیء . خدایى جز او نیست; آفریدگار همه چیز است . (7)
قل اغیر الله ابغی ربا وهو رب کل شیء . بگو آیا جز خداوند پروردگارى جویم، و او پروردگار همه چیز است . (8)
ان ربی على کل شیء حفیظ . بهدرستى که پروردگار من، نگهبان هر چیز است . (9)
وکان الله بکل شیء محیطا . و خداوند، بر همه چیز چیره است . (10)
ربنا الذی اعطى کل شیء خلقه ثم هدى . پروردگار ما، کسى است که به هر چیز، آفرینش سزاوارش را بخشیده; سپس هدایتش کرد . (11)
لله ما فیالسموات وما فیالارض والى الله ترجع الامور . آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خدا است و کارها به خداوند باز مىگردد . (12)
براساس این آیات و آیات دیگر خداوندى که قرآن معرفى مىکند و مسلمانان به او ایمان دارند، خداوند یگانه وزنده و قائم به ذات خویش است که موجودات دیگر به او قوام دارند . او خالق و پروردگار و حافظ کل شىء بوده، بر همه چیز احاطه دارد و هدایت تمام مخلوقات با او و مالک تمام هستى است . وجود این مفاهیم روشن مانع از آن مىشود که اندیشه معمار باز نشسته درباره خدا، حتى بهصورت فرض مطرح شود . بر این اساس، برخى از اندیشهوران مسلمان که از یک سو، مجذوب تفکر غرب در جدایى دین و دنیا بوده، از سوى دیگر، زمینه را براى طرح اندیشه دئیسم فراهم نمىبینند، با اعتراف به نقش ربوبیت تکوینى و تشریعى خدا از طریق ارسال پیامبران، قلمرو دین و اهداف انبیا را محدود نشان مىدهند . برخى نیز به افراط براى یافتن هر برنامه و ابزارى سراغ دین مىروند . براى تبیین منطقى جایگاه دین به نقد و بررسى دیدگاهها مىپردازیم . پیش از ورود به بحث، یادآورى این نکته را لازم مىدانم که گرچه بحث اصلى مقاله، رابطه دین و اقتصاد است، با توجه به محتواى مقاله، موضوع واقعى، دین و نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد است; چرا که در نگرش بروندینى، همه نظامهاى اجتماعى در یک موقعیت قرار دارند و بر همه آنها قانون مشترکى حکمفرما است .
دیدگاه نخست: آخرت و خدا هدف بعثت انبیا
گروهى از متفکران مسلمان معتقدند: هدف دین، ترویج و تبلیغ خداپرستى و آخرتگرایى است و به امور دنیایى انسان کارى ندارد . یکى از این اندیشهوران که افکارش در جهتگیرى جریانهاى فکرى معاصر ایران نقش تعیینکننده دارد، مرحوم مهندس بازرگان است . وى گرچه پیش از انقلاب در نوشتهها و سخنرانىهایش مدافع حکومت دینى و وجود نظامهاى اجتماعى دینى و اسلامى بود، در اواخر عمر، تغییر موضع داد و دیدگاه جدیدى را اتخاذ کرد . بازرگان در سخنرانى بهمن 1371 در انجمن اسلامى مهندسان، تحت عنوان «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» ، اعتقاد جدید خود را درباره قلمرو و کارکردهاى دین به روشنى بیان مىکند . در این قسمت، بخشهایى از سخنرانى را که بهصورت نوشته منتشر شده، (13) نقل مىکنیم . وى سخن خود را با این پرسش آغاز مىکند:
مساله این است که معلوم شود مؤمنان و گروندگان، در عقاید و افکار و برنامههاى زندگى دنیایى و آخرتى خود یا در جهانبینى و ایدئولوژى، چه نظر و انتظار از دین داشته باشند و چه مسائل و مشکلاتى را باید به عهده خود بدانند . به بیان دیگر، آیا دین فقط عبادت و رضاى خدا و سعادت آن دنیا استیا جوابگوى مسائل و نیازهاى زندگى نیز هست و در این صورت تا چه حد حلکننده و دستوردهنده امور دنیایى فردى و اجتماعى ما باید باشد؟ (14)
بعد در مقام تبیین روش تحقیق و بیان این نکته که نمىخواهد مانند برخى روشنفکران، از دور دستى بر آتش داشته باشد، بلکه مىخواهد این پرسش را از متن دین پاسخ گوید، اظهار مىدارد:
جا دارد ببینیم که منشا طبیعى و انسانى طرز تفکر «دین براى جامعه» یا «دین براى دنیاى بهتر» چیست و بعد با مراجعه به خود قرآن و مخصوصا به آیات بعثت و رسالت انبیا که ارتباط مستقیم با مساله دارد، عمل پیامبران و ماموریت الاهى آنان را بررسى نماییم که آیا ادیان الاهى صرفا براى تامین و ترمیم و تعالى امور دنیایى انسانها بوده است . نظر به دنیا و آخرت، هر دو داشتهاند و شامل و جوابگوى همه مسائل و مشکلات دنیا هستند یا آنکه انبیا صرفا به خاطر «خدا و آخرت» ما فرستاده شدهاند; (15)
سپس نظریه خود را در قلمرو دین چنین عرضه مىکند:
پیامبران که فرستاده خدا براى انسانها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه مىشود: 1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانها; 2 . اعلام دنیاى آینده جاودان بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى . . . . شایسته خداى خالق و فرستادگان و پیامآوران او حقا و منطقا مىباید در همین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتى باشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است و دنیاى حاضر، با همه ابعاد و احوال آن اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمىدهد والا گفتن و آموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت مىتواند داشته باشد؟ ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهانها است و تنزلدادن مقام پیامبران به حدود مارکسها، پاستورها و گاندىها یا جمشید و بزرگمهر و همورابى . . . ; بنابراین نیازى ندارد که خدا، و فرستادگان خدا راه و رسم زندگى و حل مسائل فردى و اجتماعى را به او یاد بدهند . . . . اصلا چنین کارى براى خداوند و رسولانش یک عمل لغو نیست؟ (16)
او در مقام استدلال بر این نظریه مىگوید:
شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره قرآن را که بخوانید، کمتر اتفاق مىافتد که بیان و بحثى یا درمان و دردى غیر از عذاب و ثواب آخرت همراه با توحید یا معرفت و عبادات خدا در میان باشد . همه جا به طور مستقیم و غیرمستقیم تصریحا و یا تلویحا درد خدا و آخرت است که عنوان مىگردد یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت . قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براى دنیاى ما نمىدهد، بلکه ما را ملامت مىکند که چرا این اندازه به دنیا مىپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مىکنید: بل تؤثرون الحیاة الدنیا والآخرة خیر وابقى . (17) کلا بل تحبون العاجلة وتذرون الآخرة (18) (19)
و سرانجام ثمره این نظریه علمى را چنین بیان مىکند:
به این ترتیب، چنانچه آخرت و خدا را برنامه اصلى بعثت انبیا بدانیم و امر و اصلاح دنیا، هدف و وظیفه ادیان الاهى نباشد، دیگر ایراد و نقصى براى ادیان نخواهد بود که گفته شود در اصول و احکام دین همه مسائل و مشکلات زندگى و دستورالعملهاى جامع و کامل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى مورد نیاز جوامع وجود ندارد .» (20)
پیش از نقد و بررسى این نظریه که در جاى خود خواهد آمد، بیان این نکته مفید است که این نظریه، از دو جهتبه فلسفه دئیسم تشابه عمیق دارد: اولا در جاى جاى این نظریه تاکید اصلى روى صفتخالقیتخدا است و دیگر صفات خدا چون ربوبیت و هدایت فراموش شدهاند; ثانیا بىنیازى انسان از آموزههاى انبیا، در طراحى نظامهاى اجتماعى، مسلم پنداشته شده است .
دیدگاه دوم: دنیا در حد ضرورت
گروه دوم از اندیشهوران معتقدند: هدف اصلى دین، تبیین و تبلیغ آخرت است و در مواقع ضرورت، در حد رفع نیاز به امور دنیایى مىپردازد . از مصادیق این گروه، دکتر سروش است . او در نوشتههاى متعدد، به ویژه در مقاله «ایدئولوژى و دین دنیوى» (21) موضوع را چنین طرح مىکند:
سؤال بسیار مهمى که براى دینداران مطرح مىشود، این است: دینى که ما به آن معتقدیم، در درجه اول براى حل چه مسائلى آمده است؟ در درجه اول، خادم چه اهداف و اغراضى است؟ آیا براى حل مسائل دنیوى ما آمده و به منزله یک مرامنامه دنیوى استیا براى حل مسائلى دیگر و از جنس دیگر آمده استیا براى هر دو مقصد؟ به هر حال، پاسخ ما منطقا از چهار فرض خارج نیست: فرض اول این است که دین، نه براى حل مسائل دنیوى آمده است و نه براى حل مسائل اخروى . فرض دوم این است که بگوییم: دین براى دنیا آمده است و یک مرامنامه دنیوى است که اسم اخصش، «ایدئولوژى» است . فرض سوم این است که دین فقط براى آخرت است; یعنى ما قائلیم که حیات اخروى وجود دارد و در آنجا سعادت و شقاوتى براى ما تعریف خواهد شد و لذا خداوند، آداب و اصول و قواعدى به ما آموخته است تا سعادت ما در حیات اخروى تامین شود . فرض چهارم هم این است که دین براى تامین سعادت دنیا و آخرت، هر دو آمده است . (22)
بعد با بیان بطلان سه فرض نخستبه ویژه درباره دین اسلام مىگوید:
از میان فروض چهارگانه فوق، فرضى که بیش از همه محل توجه و تامل است و باید بحث اساسى را معطوف به آن کنیم، فرض چهارم است; یعنى این فرض که دین، هم براى دنیا است، هم براى آخرت . تصور بنده این است که عموم کسانى که با این فرض مواجه مىشوند، علىالقاعده خواهند گفت که دین، خصوصا دین اسلام، هم صبغه دنیایى دارد، هم صبغه آخرتى . هم براى تامین سعادت این جهان آمده است، هم براى تامین سعادت آن جهان; (23)
سپس از فرض چهارم و چگونگى ارتباط دینى دنیا و آخرت دو نظریه متفاوت ارائه داده، مىگوید:
گاهى ما مىگوییم آخرتمان تابع دنیاىمان است و مقصودمان این است که اگر در دنیا عمل نیک انجام دهیم، در آخرت رستگار خواهیم شد . این حرف البته مورد تصدیق عموم دینداران است; اما گاهى مقصود از آن مدعا چیز دیگر است . در این شق دوم، اساسا عمل خوب با توفیق دنیوى تعریف مىشود . عملى خوب است که دنیاى ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد . . . . مرحوم دکتر شریعتى جمله خوبى دارد . مىگوید: دینى که به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد [. خلاصه]، آخرت به دو معنا در گرو دنیا است: یک معناى متداول آن این است که اگر کسى در این دنیا کار نیک انجام بدهد، یعنى حجبرود، نماز بخواند، روزه بگیرد، از فقرا دستگیرى کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبت اخروى مىدهند و به بهشت وارد مىشود . مطابق این معنا، ما در اینجا مشغول به اعمال اخروى هستیم و در آنجا هم ثواب اخروى مىبریم; اما معناى دوم تابع بودن آخرت نسبتبه دنیا این است که باید در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر بود و وقتى این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتى سعادت آن جهانى ما هم خود به خود و به تبع، تامین خواهد شد و دینى که در پى اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازى پیروانش نباشد، دین نیست . ایدئولوژیک کردن دین، دقیقا به این معنا است . (24)
سروش در مقام گزینش مىگوید:
گمان من این است که اگر کسى آخرت را محیط بر دنیا ببیند و لختى در گوهر رسالت رسولان بیندیشد، تردید نخواهد کرد که حیات فانى ما که مقدمه حیات جاوید است، شانى تبعى دارد و اصالتبا حیات دیگر است و دین هم رسالتش اولا و بالذات متوجه آن است و تدبیر دنیا را به عقلا وانهاده است از زراعت و صنعت گرفته تا حکومت و سیاست . . . . به هر حال، تمام مطلب این است که هدفگیرى دین غیرایدئولوژیک، معطوف به آخرت و تامین سعادت اخروى است و دنیا به آن میزانى که به کار سعادت اخروى مىآید یا در کار آن مزاحمت مىکند، مورد نظر دین واقع مىشود و این مقدار از توجه، به معناى برنامهریزى براى دنیا، به معناى امروز کلمه و به معناى مورد نظر ایدئولوژىها نیست . امروزه، برنامهریزى به معناى طرح دادن براى اقتصاد، جمعیت، آموزش همگانى، بهداشت، تولید صنعتى، رشد کشاورزى و این قبیل امور است . این کارها محصول تدبیر عقلایى مردم است و دین جانشین عقل نیست و در قالب تنگ ایدئولوژى نمىگنجد . (25)
این نظریه نیز همانند نظریه پیشین، بىنیازى عقل و دانش بشر را در طراحى نظامهاى اجتماعى از جمله اقتصاد، مسلم فرض مىکند .
نقطه اشتراک فلسفه دئیسم و ماتریالیسم و دیدگاههاى اول و دوم اندیشهوران مسلمان در توانایى انسان براى ساختن دنیایى آباد و استغناى او از دین و آموزههاى الاهى در طراحى نظامهاى اجتماعى است و اینکه ادیان از جمله اسلام، اداره و مدیریتسیاسى، اقتصادى، و اجتماعى جامعه را به عقل و عاقلان سپرده است و خود، برنامه خاصى ندارد .
حال باید دید:
1 . آیا بشر واقعا در اداره دنیا و طراحى نظامهاى اجتماعى و اقتصادى از دین و آموزههاى انبیا بىنیاز است؟
2 . آیا دین، به ویژه دین اسلام، براى دنیاى مؤمنان برنامهاى ندارد؟
بحث نخستبهطور عمده بروندینى است و اگر هم به متون دینى مراجعه کنیم، از باب ارشاد است و بحث دوم درون دینى بهشمار مىرود و اگر نکتهاى خارج از دین بگوییم، از باب توضیح خواهد بود . در ادامه مقاله، با طرح دیدگاه سوم و ارائه برهانهاى سهگانه آن، به نقد دیدگاههاى اول و دوم مىپردازیم .
دیدگاه سوم: نیازمندى بشر به آموزههاى برتر
بیشتر حکیمان و فیلسوفان اسلامى معتقدند: انسان براى رسیدن به سعادت دنیا و آخرت به آموزههاى انبیا نیاز دارد و براى اثبات این نیاز، براهینى را اقامه کردهاند . از میان آنها، برهان توقف کمال انسان به وحى، توقف عدالت اجتماعى به تعالیم انبیا و حمایت عقل به وسیله وحى را توضیح مىدهیم .
برهان اول: کمال انسان در گرو تعالیم پیامبران
گروهى از متکلمان و فیلسوفان اسلامى بر این باورند که انسان بدون کمکگرفتن از وحى نمىتواند به سعادت برسد و براى اثبات این مطلب، مقدماتى را مطرح مىکنند .
1 . کمال، هدف برتر انسان
اندیشه در حالات درونى و پدیدههاى بیرونى مخلوقات، هر گونه تردید را درباره کمالخواهى و کمالجویى انسان و هر موجود دیگر را از بین مىبرد و نشان مىدهد که موجودات جهان متاثر از نیرویى درونى، به سوى مقصد خاصى در حرکتند . دانه گندم یا هسته میوهاى که در دل خاک قرار مىگیرد، مراحلى را مىگذراند تا به کمال خود که بوته گندم یا درختخاصى است، دستیابد . نطفهاى که در رحم مادر بسته مىشود، از آغاز پیدایش به سوى هدف غایى خود که همان انسان شدن استحرکت مىکند و این مسیر را تا لحظهاى که دستسرنوشت پروندهاش را مهر ختام نزده، ادامه مىدهد و خداوند متعالى که رب العالمین است، به هر یک از موجودات، جهاز وجودى لازم را داده، آنها را به سوى هدف نهایى خویش هدایت مىکند:
ربنا الذی اعطى کل شیء خلقه ثم هدى . (26) پروردگار ما کسى است که به هر موجودى، خلقت لازمهاش را داد; پس هدایت کرد .
2 . اختیار، ویژگى انسان کمالخواه
موجودات را از جهت کمالخواهى به سه گروه مىتوان تقسیم کرد . (27)
گروه اول موجوداتى که کمالاتشان با وجودشان همراه است; یعنى از آغاز پیدایش، هر کمالى که برایشان امکان داشته، همراهشان بوده است . فیلسوفان، به این نوع موجودات، «مجرد تام» مىگویند . شاید بتوان از بعضى آیات قرآن استظهار کرد که فرشتگان چنین هستند:
وما منا الا له مقام معلوم . (28) و هیچ یک از ما نیست، مگر آنکه براى او جایگاهى معلوم و معین است .
گروه دوم، موجوداتى هستند که مىتوانند تکامل یابند; ولى تکاملشان اختیارى نیست . یک دانه گردو که به درختى تنومند تبدیل شده، تکامل یافته; اما این تکامل با اختیار حاصل نشده است; بلکه وقتى شرایط (زمین، آب، و حرارت مناسب) فراهم شود، دانه رشد را آغاز مىکند; زمین را مىشکافد; کمکم جوانه مىزند و پس از گذشت مدتى درخت مىشود و درخت هم میوه مىدهد و اگر این شرایط فراهم نشد مىپوسد و به تکامل نمىرسد; پس نه تکامل و نه از بین رفتن این دانه در اختیار خودش نیست .
گروه سوم، موجوداتى هستند که قابلیت تکامل دارند و مىتوانند کمال یابند، و تکاملشان در اختیار خودشان است . در میان موجوداتى که ما مىشناسیم و با آن سر و کار داریم، انسان چنین موجودى است; یعنى اگر بخواهد مىتواند به کمال برسد و اگر نخواهد، نه تنها به کمال نمىرسد، بلکه سقوط مىکند و از اول هم بدتر مىشود:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا . (29) ما انسان را از نطفهاى اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وى را شنوا و بینا گردانیم . ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاسگزار .
باید توجه داشت که انتخاب و اختیار واقعى، با شناخت و آگاهى معنا مىیابد . اگر انسان با توجه و آگاهى به کار و نتیجه آن، راهى را برگزیند مىتوان گفت که آن راه را انتخاب کرده است .
3 . ابعاد متنوع وجود انسان
آفرینش انسان در نیکوترین هویت، (30) و آراستن او در نیکوترین صورت، (31) موجب پیچیدگى و ظرافت وجودى و منتهایى او شده و براى انسان، ابعاد متنوع ترسیم کرده است . برخى از آنها بدین قرار است . (32)
بعد مادى و معنوى انسان
انسان، موجودى متشکل از جسم و روح است و کارهایى که انجام مىدهد با اینکه اغلب با جسم و ماده سر و کار دارد روى روح و جان او نیز تاثیر مىگذارد . به عبارت دیگر، از آنجا که بین بدن و روح ارتباط وجود دارد، هر کارى مىتواند اثرى خوب یا بد در روح ما داشته باشد و بر این اساس، زمانى قادر خواهیم بود درباره خوبى کارى داورى کنیم که بتوانیم تشخیص دهیم که آن کار، افزون بر نفع جسمانى، نفع روحانى نیز دارد . تشخیص نفع بدن، کار مشکلى نیست; ولى تشخیص نفع روح، کار بسیار مشکلى است; چرا که ما راهى مطمئن و قابل توجه براى شناسایى این اثر نداریم . افزون بر این، گاهى یک کار اثر مطلوبى روى جسم دارد; ولى اثر نامطلوبى روى روح مىگذارد یا به عکس . در این موارد، از چه راهى بفهمیم که در مجموع، نفع این کار بیشتر استیا ضرر آن؟ البته در موارد جزئى، گاهى از روى حدس و گمان حرفهایى زده مىشود; اما در همه موارد، چنین توانایى براى تشخیص نداریم:
ویسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا . (33) و درباره روح از تو مىپرسند، بگو: روح از [سنخ] امر پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است .
بعد فردى و اجتماعى انسان
انسان، موجود اجتماعى است و بیشتر کارهاى او در زندگى دیگران تاثیر مىگذارد; حتى رفتارى که در محیط خانه، شخصى تلقى مىشود روى فرزندان و دوستان آنها، سپس در خانوادههاى دیگر آثار خوب و بد بر جاى مىگذارد; پس براى تشخیص خوب یا بد بودن عمل باید افزون بر آثار فردى، آثار اجتماعى آن نیز در نظر گرفته شود، و این در حالى است که ما حتى آثار فعل را نمىتوانیم در زندگى شخصى خود اندازهگیرى کنیم; چه رسد به اینکه بخواهیم مقدار تاثیر آن کار را در جامعه ارزیابى کنیم . بر فرض که بتوانیم تشخیص دهیم، گاهى منافع فردى و اجتماعى عمل، همسو نیستند; بنابراین به معیارى نیازمند هستیم که بتواند به ما نشان دهد آیا سود شخصى این کار بر نفع اجتماعى مقدم استیا عکس آن . ممکن است در موارد جزئى تشخیص دهد; بهطور مثال، در حادثهاى ببیند صرف مقدارى از مال ضرر مهمى از جامعه برطرف مىکند; ولى سخن در همه کارها است که مدام براى انسانها پیش مىآید و تشخیص اندازه اثر آنها در منفعتشخصى و اجتماعى و ترجیح منفعتشخصى یا اجتماعى در آنها، به ملاک یقینى و دقیق نیاز دارد که انسانهاى عادى فاقد آن ملاک و معیار هستند .
بعد دنیایى و آخرتى انسان
زندگى انسان در این زندگى دنیایى منحصر نیست; بلکه زندگى اصلى و ابدىاش در عالم آخرت خواهد بود و سرنوشت او در آخرت در همین زندگى دنیا رقم مىخورد; یعنى این دو زندگى جدا از هم نیستند و مانند زندگى در یک شهر، سپس رفتن به شهر دیگر و آغاز زندگى جدید نیست; بلکه ادامه و حقیقت نتیجه عملکرد ما در این دنیا است .
یا قوم انما هذه الحیاة الدنیا متاع وان الآخرة هی دار القرار من عمل سیئة فلا یجزى الا مثلها ومن عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة . (34) اى قوم من! این زندگى دنیا فقط متاعى [ناچیز] است . همانا آخرت سراى پایدار است . هر که بدى کند، جز به مانند آن کیفر نمىیابد، و هر که کار شایسته کند - چه مرد باشد چه زن - در حالى که ایمان داشته باشد، داخل بهشت مىشود .
حال که حقیقت دنیا و آخرت این است و کردار دنیایى انسان روى زندگى ابدى او تاثیر مىگذارد، باید بکوشیم کارهایى انجام دهیم که موجب سعادت ابدى شود نه شقاوت دائم; ولى از چه راهى تشخیص دهیم که کارهاى ما چه آثارى در جهان آخرت دارد؟ ما تاثیر و تاثرات هر چیزى را در دنیا مىتوانیم تا حدودى از راه تجربه و آزمایش به دست آوریم; ولى براى تشخیص کیفیت و کمیت تاثیر افعال در آخرت راهى نداریم .
4 . عقل و حس براى تشخیص راه کمال کافى نیست
در مقدمه دوم گفته شد: کمال انسان در گرو اعمال اختیارى او است و براى اختیارى بودن هر فعل، شناخت و آگاهى لازم است و اگر کارى بدون شناخت و آگاهى و بدون انتخاب و اختیار انجام گیرد نمىتواند ما را به کمال برساند . در مقدمه سوم روشن شد که بهدلیل تنوع ابعاد وجودى انسان و محدودیت عقل و تجربه، شناختهاى عادى انسان که از طریق عقل و حس به دست مىآید، براى تشخیص راه کمال و سعادت کافى نیست .
عسى ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم وعسى ان تحبوا شیئا وهو شر لکم والله یعلم وانتم لا تعلمون . (35) بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است، و خدا مىداند و شما نمىدانید .
انسان با شناختهایى که از عقل و حس به دست مىآورد نمىتواند در هر لحظه و هر جا تشخیص دهد که چه کارى موجب سعادت یا شقاوت او مىشود; البته عقل حقایقى را با کمک تجربه و حس درک، مىکند و این درک، هم مطابق واقع، و براى ما حجت است و باید پیروى شود; ولى در همه مواردى که به شناخت کافى نیاز داریم نمىتواند به ما کمک کند . عقل انسان، قبح ظلم و حسن عدالت را درک مىکند; اما وقتى به مرحله عمل مىرسیم و نیازمندیم که مصادیق ظلم و عدل را تعیین کنیم، به طور کامل و دقیق نمىتوانیم; زیرا چنان که در مقدمه سوم گذشت، وجود انسان ابعاد گستردهاى دارد و داراى روابط پیچیدهاى با انسانها و موجودات دیگر است که از آنها تاثیر مىپذیرد و در آنها تاثیر مىگذارد; براى مثال، عقل انسان مىفهمد که صاحب سرمایه نقدى، همانند صاحب کار اقتصادى در نتیجه فعالیت اقتصادى سهیم است و باید از درآمد آن فعالیتسهمى داشته باشد; اما این سهم در قالب کدام قرارداد حقوقى تعیین شود، عادلانه است، آگاهى کافى ندارد، و چه بسا پرداختبازده ثابت و از پیش تعیین شده (ربا) را به اشتباه مصداق عدالتببیند; در حالى که با مطالعه دقیقتر و با الهام از آموزههاى خدا مىفهمیم که این قرارداد حقوقى، ظلم است .
وان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لا تظلمون ولا تظلمون . (36) و اگر [از رباخوارى] توبه کنید، سرمایههاى شما از خودتان است . نه ظلم مىکنید و نه ظلم مىبینید .
در مساله ارث، عقل تاحدودى تشخیص مىدهد که اموال میتباید بین ورثه تقسیم شود; اما آیا مصداق عدل در این باره این است که به طور یکسان به زن و مرد ارث بدهیم یا باید بین این دو فرق گذاشت؟ چه بسا عقل ما بدون توجه به جوانب گوناگون مساله از جمله مسؤولیتهاى مالى مرد، عدالت را در تساوى و برابرى پندارد . در صورتى که این گونه نیستیا در تشخیص اینکه آیا فرزندان میت مقدمند یا پدر و مادر او، و این که به هر یک از آنان چه مقدار ارث برسد، دچار اشتباه شویم .
یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین . . . . ولابویه لکل واحد منهما السدس مما ترک . . . . لا تدرون ایهم اقرب لکم نفعا فریضة من الله ان الله کان علیما حکیما . (37) خداوند، به شما درباره فرزندانتان سفارش مىکند: سهم پسر چون سهم دو دختر است . . . و براى پدر و مادر وى [متوفا] یک ششم از ما ترک است . . . . شما نمىدانید پدران و فرزندان، کدام یک براى شما سودمندترند . این تکلیفى از جانب خدا است; زیرا خداوند داناى حکیم است .
نتیجهگیرى از برهان اول
خلاصه مقدمات این بود که خداى متعالى، انسان را براى تکامل آفریده است و تکامل انسان فقط از راه اعمال اختیارى به دست مىآید و اختیارى بودن اعمال، در گرو شناخت است و انسان، در همه زمینهها شناخت کافى ندارد; پس خدا باید راه دیگرى افزون بر عقل و حس براى انسان قرار دهد تا او به کمال برسد . به بیان دیگر، اگر خدا راه دیگرى در اختیار انسان نگذارد، شناخت انسانها ناقص خواهد بود و کارهایشان از انتخاب آگاهانه سرچشمه نخواهد گرفت و چون تکامل انسان در گرو اعمال انتخابى است، به کمال نمىرسد و این نقض غرض خدا از آفرینش و خلاف حکمت الاهى است; پس خدا بهطور حتم راهى براى شناخت درست راه کمال و رسیدن به آن مقام قرار داده و آن راه، همان وحى و کلام الاهى و آموزههاى انبیا است و این، همان آب حیات انسان و راه نجات او از ظلمات است و غیر از این هم راهى نیست .
یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم . (38) اى کسانى که ایمان آوردهاید! آنگاه که خدا و پیامبر، شما را به چیزى [دین] فراخواندند که مایه حیات شما است، آنان را اجابت کنید .
اومن کان میتا فاحییناه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها . (39) آیا کسى که دل مرده بود و به وحى زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار تاریکىها است و از آن بیرون آمدنى نیست؟
من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة . (40) هر کس از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد بهطور قطع او را با زندگى پاکیزهاى، حیات حقیقى بخشیم;
پس یگانه راه خروج از تاریکىهاى نادانى و رسیدن به حیات طیب و ابدى، تمسک به کلام خدا و آموزههاى انبیا است; البته برهان مذکور به هیچوجه درصدد نادیده گرفتن ارزش عقل و حس و شناختهاى عقلانى و حسى نیست; چرا که اصل تصدیق خدا و نبوت و تایید برهان مذکور، به عقل است; بلکه هدف، بیان کافى نبودن یافتهاى عقل و حس براى پیمودن مسیر پرپیچ و خم کمال انسانى است .
برهان دوم: عدالت اجتماعى، نیازمند آموزههاى پیامبران
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط . (41) به راستى ما پیامبران خود را با ادله آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و میزان فرود آوردیم تا مردم به عدالتبرخیزند .
از نظر حکیمان مسلمان، بقاى نوع بشر در گرو برقرارى عدالت اجتماعى، و تحقق عدالت، به قانون مدنى لازمالاجرا منوط است و تحقق چنین قانونى، جز به وسیله انسانى فوق جامعه بشرى که مصداق منحصر به فرد آن پیامبران هستند، حاصل نمىشود . بزرگان فلسفه اسلامى چون فارابى، (42) ابنسینا، (43) سهروردى، (44) ملاصدرا، (45) علامه طباطبایى، (46) و شهید مطهرى بر این استدلال پاى مىفشرند . گرچه شیوه استدلال و چگونگى استنتاج هر یک متفاوت است، روح حاکم بر استدلالها یکى است . در این قسمت، بیان استاد مطهرى را با مقدارى تلخیص و تغییر نقل مىکنیم .
بشر موجودى است که زندگىاش باید اجتماعى باشد; یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط و زندگى تعاونى داشته باشند، امکانپذیر نیست و برخلاف دیگر حیوانات اجتماعى چون زنبور عسل و موریانه که به حکم غریزه و اجبار زندگىشان اجتماعى است، انسان به حکم غریزه اجبار ندارد . انسان به حکم اینکه موجودى مختار، عاقل و آزاد آفریده شده است، خودش باید بیندیشد و براى خود انتخاب کند و بهصورت غریزى در بشر نیست، و انسان، به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان سرپیچى از وظیفه برایش هست و از طرف دیگر به حکم اینکه غریزه حیات دارد و مىخواهد زندگى کند، نفعجو آفریده شده، دنبال منفعتخودش هست و به همین جهت است که هر انسانى، در هر موضوعى ابتدا دنبال هدف و صلحتخویش است و نه مصلحت اجتماع . به عبارت درستتر، انسان مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد، و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت مىکند; برخلاف دیگر حیوانات اجتماعى که به حکم غریزه، هم مصلحت اجتماعشان را خوب تشخیص مىدهند و به حکم غریزه دنبال اجراى آن هستند . بشر در هر دو ناحیه نیاز دارد . از یک سو به رهبرى نیاز دارد که او را به مصالح اجتماعىاش هدایت کند و از سوى دیگر نیازمند قوه و قدرتى است که حاکم بر وجودش بوده، او را به دنبال مصالح اجتماعى بفرستد و پیامبران، براى این دو کار آمدهاند; هم بشر را به مصالح اجتماعى رهنمون مىشوند و هم او را موظف مىکنند; یعنى قدرتى به نام ایمان بر وجودش مسلط مىسازند که به حکم این قدرت، آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند . (47) به بیان دیگر، براى طراحى نظامهاى اجتماعى عادلانه و در خور شان انسان طراح آن نظامها و ترسیمکننده مسیر زندگى باید واجد شرایط سهگانه ذیل باشد .
الف . انسان را با تمام ابعاد وجودى (روحى و جسمى، فردى و اجتماعى، دنیایى و آخرتى) شناخته، بر نیازهاى او در مسیر تکامل آگاه باشد .
ب . کلیه اصول و قوانینى را که نیازهاى واقعى بشر را به بهترین وجه و از نزدیکترین راه تامین و نهادهاى انسانى را در وى شکوفا مىسازد، بشناسد .
ج . در تبیین اهداف و ترسیم راهها و تدوین برنامهها و تنظیم قوانین، از هواها و هوسها و ترسها وارسته بوده، فقط به مصالح انسان بیندیشد، و حقیقت این است که دانش بشرى در طول تاریخ، حتى اکنون که در اوج شکوفایى بهسرمىبرد، از شناخت انسان و مناسبات اجتماعى او ناتوان است; بهطورى که آلکسیس کارل در کتاب معروف خود، انسان، موجود ناشناخته مىگوید:
حقیقت اینکه انسان، مجموعهاى پیچیده، مبهم و غیرقابل تفکیک است که نمىتوان آن را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتواند او را در اجزا و در مجموعه و در عین حال در روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست . . . . هنوز نکات پرارزش و مهمى در تاریکى است و کالبدشناسى، شیمى، فیزیولوژى، روانشناسى، علم تربیت، تاریخ، جامعهشناسى، اقتصاد و رشتههاى دیگر نمىتوانند به کنه وجود آدمى برسند; بنابراین، انسانى که متخصصان هر رشته از این علوم مىشناسند نیز واقعى نیست; بلکه شبحى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است . (48)
به فرض، اگر روزى فرا رسد که دست تواناى علم، تمام رازهاى وجود انسان را بگشاید و این معماى دشوار را حل، و افزون بر این، آنچه را که این موجود پیچیده در سیر تکاملى خود بدان نیازمند است، درک کند، باز هم اندیشه و علم بشرى نمىتواند به تنهایى رسالت تکامل انسان را به عهده گیرد; زیرا این انسانها هستند که برنامه و نظامهاى اجتماعى انسان را تدوین مىکنند و انسان به طور طبیعى، تحت تاثیر تمایلات و سودجویىهاى شخصى، گروهى، ملى و طبقاتى خود قرار دارد .
منتسکیو، حقوقدان فرانسوى در این زمینه مىنویسد:
هر قانونگذارى، در تاسیس قانون، نظر خود را دخالت مىدهد; به این علت که داراى عواطف و افکار مخصوصى است; (49)
نتیجه اینکه دانش بشرى، اگرچه در مسائل علوم تجربى و ساختن تمدن مادى بسیار موفق بوده; اما در شناخت انسان و ساختن تمدن انسانى و طراحى نظامهاى اجتماعى در خور شان انسان، پیشرفت چندانى نداشته است; پس براى حل این مشکل باید سراغ منبع دیگرى غیر از دانش بشرى بود .
ژان ژاکروسو در تبیین ویژگىهاى آن منبع سخن زیبایى دارد:
براى کشف بهترین قوانین که براى ملتها مفید باشد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسان را ببیند; ولى خود، هیچ حس نکند . با طبیعت رابطهاى نداشته باشد; ولى کاملا آن را بشناسد . سعادت او مربوط به ما نباشد; ولى حاضر باشد به سعادت ما کمک کند . . . (50)
و باید خاضعانه اعتراف کنیم که عقل کل واجد تمام این شرایط، کسى جز آفریدگار جهان نیست; زیرا او انسان را آفریده; پس بهتر از هر کس دیگر، آفریده خود را مىشناسد:
ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه، (51)
و اوست که به تمام اصول تکامل انسان آگاه است:
ان الله بکل شیء علیم، (52)
و فقط او است که هیچگونه ترس، هوا و هوس در موردش معنا ندارد; چرا که بىنیاز مطلق است:
ان تکفروا انتم ومن فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید; (53)
بنابراین، یگانه منبعى که مىتواند براى انسان برنامه تکامل و براى جامعه انسانى نظامهاى عادلانه اجتماعى تدوین کند و اصول و پایههاى آنها را آموزش دهد، خداوند است .
این بخش از نوشتار را با کلام زیبایى از فیلسوف بزرگ شرق ابوعلى سینا به پایان مىرسانم . او در برهان لزوم بعثت انبیا مىگوید:
انسان داراى زندگى اجتماعى است و از وضع قوانینى که بتواند زندگى اجتماعى، بلکه فردىاش را بر اساس عدالتسامان دهد و او را به سعادت شایسته خود برساند، ناتوان است; پس بر خداوند لازم است که به مقتضاى حکمتش انسان را در این زمینه هدایت کند . (54)
برهان سوم: وحى، حامى عقل و تجربه انسان
در بیان دیدگاه اول گذشت که برخى، افزون بر ادعاى استغناى بشر از آموزههاى انبیا در امور دنیایى، هر نوع راهنمایى او را، لغو و بیهوده، و از ساحتحکمتخدا و پیامبران دور مىدانند . این در حالى است که بیشتر اندیشهوران و متفکران اسلامى، راهنمایى خدا و رسولان را حتى در مواردى که دانش بشر کاربرد دارد، موجب اطمینان، آرامش و دفع سرگردانى انسان، و نشانه رحمت پروردگار مىدانند .
کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه . (55) مردم امتى یگانه بودند; پس خداوند، پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد تا میان مردم، در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى کند .
مفسر بزرگوار، علامه طباطبایى در تفسیر این آیه، بحث گستردهاى درباره اختلاف انسانها در جامعه مدنى و حل آن بهوسیله دین مطرح کرده است . او در بخشى از سخنانش مىگوید:
انسان به دلیل فطرت استخدامگرش، ناگزیر از زندگى اجتماعى است و به دلیل همین صفت استخدامگرى، در جامعه مدنىاش اختلاف رخ مىدهد; زیرا هر کس در پى استخدام و بهرهجویى از دیگران است . رفع این اختلاف از توان انسان بیرون است; چرا که او خود سبب اختلاف است; پس رفع اختلاف باید از سوى خداوند باشد . (56)
یکى از محققان در تبیین حامى بودن وحى براى دانش بشرى استدلالى دارد که خلاصه آن چنین است: (57) امورى که در دسترس دانش بشر است، از چهار حالتخارج نیست .
1 . امورى که دانش آن در اختیار همه انسانها است و هیچ اختلافى در آن ندارند .
2 . امورى که دانش آن فقط در اختیار متفکران است و هیچ اختلافى در آن ندارند .
3 . امورى که دانش آن فقط در اختیار متفکران است و در آن اختلافنظر دارند .
4 . امورى که دانش آن در اختیار همه انسانها است و در آن اختلافنظر دارند .
حال از میان امور دنیایى به مهمترین آنها، یعنى تنظیم روابط اجتماعى، توجه کرده، مىپرسیم:
تنظیم روابط اجتماعى که امروزه در قالب حقوق اساسى حکومت، حقوق مدنى، قضایى، بینالمللى و اقتصاد مطرح است و مکاتب گوناگون سیاسى، حقوقى و اقتصادى را پدید آورده و هر یک از مکاتب نیز در عین اختلافات و احیانا تضادهاى آشکار، مدعى رساندن انسان به امنیت، رفاه، آسایش، عدالت و رستگارىاند، (58) در شمار کدام یک از آن چهار حالت قرار مىگیرند . ؟
اگر مناسبات سیاسى، حقوقى، و اقتصادى انسانها از سنخ اول باشد و همه مردم بدون هیچگونه اختلافى در آن زمینه دانش کافى داشته باشند، به راهنمایى خدا و رسولان نیازى نیست و چه بسا لغو خواهد بود; چرا که خود مردم به آسانى از عهده حل مسائل برمىآیند و اگر سنخ دوم باشد - گرچه اتفاقنظر اندیشهوران زمینهساز اعتماد مردم در مراجعه به آنان خواهد بود - با هدایت پیامبران، این اعتماد و اطمینان مستحکم مىشود; اما در حالتسوم، مشکل اختلافنظرها پیش مىآید; یعنى از سویى، برخى از متفکران بهیقین به خطا رفتهاند و از سوى دیگر، مردم سرگردان مىمانند که به چه متفکرى اعتماد کنند و امور اجتماعى از سنخ مسائل فردى نیست که هر کس به یک متخصص رجوع کند; چرا که این کار به هرج و مرج و تباهى جامعه مىانجامد و اگر مسائل نظامهاى اجتماعى از سنخ مسائل حالت چهارم باشد، مشکل هرج و مرج بیشتر خواهد بود; زیرا هر یک از مردم، خود را متخصص مىداند .
گویا مساله تنظیم روابط اجتماعى، به فرض توان دانش بشر، از نوع حالتسوم باشد و وجود اختلاف و در پى آن، سرگردانى مردم، دخالت دین را ضرور مىسازد; بدین سبب، علامه حلى در لزوم بعثت انبیا مىگوید:
از فواید بعثت آن است که عقل در آنچه خود حکم مىکند، بهوسیله نقل تقویت مىشود و در آنچه حکم نمىکند، از نقل یارى مىجوید; (59)
پس نتیجه مىگیریم: بر فرض انسان در این زمینهها دانشى داشته باشد که دارد، از آموزههاى پیامبران بىنیاز نیست; البته بهشرط آنکه این علم بشرى، حجاب براى تابش انوار الاهى نباشد .
فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤون . (60) و چون پیامبرانشان دلیلهاى آشکار برایشان آورند، به آنچه از دانش که نزدشان بود، خرسند شدند و [سرانجام] آنچه به تمسخر مىگرفتند، آنان را فروگرفت .
دیدگاه چهارم: وحى، بیانگر همه حقایق
بعضى از عالمان و مردم، تحت تاثیر برخى روایات و آیات چون ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء (61) و تفسیر نادرست آنها، گمان مىکنند که خداوند هر آنچه را انسان در زندگى دنیا و آخرت لازم دارد، از ریز و درشت، ثابت و متغیر، فردى و اجتماعى، از طریق قرآن و سنت در اختیار انسانها گذاشته و یگانه راه سعادت هم در پیروى آنها است . این گروه در برنامهریزىها و تصمیمگیرىها، به یافتههاى عقل و تجربه بشرى اعتنایى نداشته، در همهچیز سراغ نقل مىروند .
آشنایان حقیقى اسلام به ویژه پیروان علمى مکتب اهل بیت علیهم السلام با ضعف این دیدگاه آشنا بوده، مىدانند که خداوند، براى سعادت انسان، دو راه قوى و دو حجت مهم یکى به نام عقل (پیامبر درونى) و یکى به نام وحى (پیامبر بیرونى) قرار داده و یافتههاى عقل را نهتنها بىارزش ندانسته، بلکه راه رسیدن به وحى و تصدیق پیامبران را نیز به آن واگذاشته است .
در مکتب اهلبیت نهتنها یافتههاى عقلانى بىارزش نیست، بلکه همانند نقل (وحى و سنت) یکى از راههاى شناخت احکام و بهدست آوردن آموزههاى دینى بهشمار مىرود; یعنى عقل و نقل هر دو با هم و مکمل یکدیگرند و چنانکه مفسران گفتهاند: مقصود از آیه تبیانا لکل شىء، (62) این نیست که قرآن همانند دائرةالمعارفى بزرگ، تمام جزئیات علوم ریاضى، فیزیک، شیمى، جغرافى، تاریخ و . . . را بیان کرده باشد; بلکه با توجه به ادامه آیه و آیات و روایات دیگر، قرآن، کتاب هدایت، تربیت و انسانسازى است و هر آنچه را براى تکامل فرد و جامعه در ابعاد مادى و معنوى لازم و مفید است، دربردارد; به همین جهت مىبینیم روش قرآن در برخورد با موضوعها متفاوت است . گاه بهسبب غفلتیا اختلافنظر انسانها، انگشت روى جزئیات یک مساله گذاشته، آن را با تفصیل تمام مطرح مىکند; مانند آیه 282 بقره که طى 18 حکم، چگونگى تنظیم معاملات تجارى و اسناد بدهى را مطرح مىکند، و گاه بهصورت کلى، مسائل مهم و حیاتى را ارائه مىکند; مانند آیه ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغی یعظکم لعلکم تذکرون; (63) نتیجه اینکه قرآن و سنت و وحى و نقل نیامدهاند جاى عقل و دانش بشرى را پر، و انسان را از تفکر و تدبر و تجربه بىنیاز کنند و عقل و دانش بشرى نیز بهتنهایى براى پیمودن مسیر پر پیچوخم زندگى و یافتن راه رشد و صلاح کافى نیست; پس انسان امروز نیز همانند همه اعصار در طراحى نظامهاى اجتماعى - اقتصادى نیازمند پیوند دادن آموزههاى برتر وحیانى با یافتههاى عقلانى است . بدان امید که در مقاله دیگرى بهصورت گسترده و دقیق، جایگاه آموزههاى اسلام و دانش بشرى در طراحى نظام اقتصادى را ارائه دهم .
پىنوشتها:
یا مکتب خداپرستى طبیعى، از ریشه لاتینى Deus به معناى خدا است . این مکتب، نهضتى بود که در قرن هفدهم و هیجدهم بر ضد کلیسا پدید آمد و منکر وحى بود و عقل و نداى طبیعت را براى سعادتمندشدن انسان کافى مىدانست . پیرو ویرت، نظریهپرداز و رهبر کالوینیستى در کتاب ساختار مسیحیت مىگوید: «دئیستها کسانى هستند که به خداوند در جایگاه خالق بهشت و زمین معتقدند;اما عیسى مسیح و تعالیم او را انکار مىکنند» . این مکتب، تطوراتى را پشتسر گذاشت و از قرن بیستم، دئیسم به الاهیاتى گفته مىشود که مخالف مکتب توحیدى به معناى اعتقاد به خداوند یکتا و داراى نفوذ کامل در سرتاسر جهان و فعال در امور جهان، است . دئیستها به خدایى اعتقاد دارند که جهان را آفریده و پس از آن مانند مالک غایب، آن را به خودش واگذاشته است . آنان هر گونه وحى را انکار کرده و عقل بشر را به تنهایى براى هر شناختى که در زندگى به آن نیازمند باشد، کافى مىدانند . براى مطالعه بیشتر ر . ک: حسین نمازى: «تاثیر آموزه خداشناسى در شکلگیرى اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمایهدارى» مجله اقتصاد دانشکده علوم اقتصادى سیاسى دانشگاه شهید بهشتى ش 2;سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام - مبانى فلسفى، کانون اندیشه جوان، ص 33- 38
Routledg Encyclopedia of philosophy Edward, Routledg, Routledg, london 1998, volume 2, p:853
2. حسین نمازى: «تاثیر آموزه خداشناسى در شکلگیرى اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمایهدارى» ، مجله اقتصاد، ش 2، ص 13 .
3. لویى بدن: تاریخ عقاید اقتصادى، سیدحسین میرمعزى، ص 193 .
4. سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام، مبانى فلسفى، ص 37 .
5. عبدالله جاسبى: اقتصاد، ص 41 .
6. بقره (2): 255 .
7. انعام (6): 102 .
8. همان، 164 .
9. هود (11): 57 .
10. نسا (4): 126 .
11. سوره طه (20): 50 .
12. آلعمران (3): 109 .
13. مجله کیان، ش 28، ص 46 .
14. همان .
15. همان، ص 48 .
16. همان، ص 48 و 49 .
17. اعلى (87): 16 و 17 .
18. سوره قیامت (75): 20 و 21 .
19. مجله کیان، ش 28، ص 52 .
20. همان، ص 54 .
21. همان، ش 31، ص 2 .
22. همان، ص 5 .
23. همان .
24. همان، ص 8 و 9 .
25. همان، ص 11 .
26. طه (20): 50 .
27. محمدتقى مصباح: راهنماشناسى، ص 28- 32، با مقدارى تصرف و تلخیص .
28. صافات (37): 50 .
29. انسان (76): 2 و 3 .
30. لقد خلقنا الاضنسان فى احسن تقویم . تین (95): 4 .
31. وصورکم فاحسن صورکم . تغابن (64): 3 .
32. محمدتقى مصباح یزدى: راهنماشناسى، ص 65 تا 69، با مقدارى تصرف و تخلیص .
33. اسرا (17): 85 .
34. غافر (40): 39 و 40 .
35. بقره (2): 216 .
36. همان، 279 .
37. نسا (4): 11 .
38. انفال (8): 24 .
39. انعام (6): 122 .
40. نحل (16): 97 .
41. حدید (57): 25 .
42. ابونصر فارابى: سیاست مدینه، سیدجعفر سجادى، انجمن فلسفه ایران، تهران، 1358، ص 163 به بعد .
43. ابنسینا: الشفا الالهیات، ص 441 به بعد .
44. شهابالدین سهروردى: التلویحات، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 95 .
45. ملاصدرا: الشواهدالربوبیه، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360، ص 395 به بعد .
46. محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیرالقرآن، مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 114 .
47. مرتضى مطهرى: مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 4، ص 349- 351 .
48. محمد محمدى رىشهرى: فلسفه وحى و نبوت، ص 38 .
49. همان، ص 43 .
50. همان، ص 46 .
51. ق (50): 16 .
52. عنکبوت (29): 62 .
53. ابراهیم (14): 8 .
54. ابنسینا: الشفا الهیات، انتشارات بیدار، ص 557 .
55. بقره (2): 213 .
56. محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 2، ص 113 تا 138 .
57. حسنعلى على اکبریان: درآمدى بر قلمرو دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تابستان 1377، ص 236- 239 .
58. البته گاه نظریهپردازان و تدوینکنندگان این مکاتب چنین ادعاهایى ندارند;اما پیروان و متجدد مآبان (روشنفکرنمایان) جهان سومى چنین باور کردهاند .
59. علامه حلى: کشف المراد، المقصد الرابع فىالنبو، المسئلالاولى، ص 346 .
60. مؤمن (40): 83 .
61. نحل (16): 89 .
62. ناصر مکارم شیرازى و دیگران: تفسیر نمونه، ج 11، ص 361 و 362 .
63. نحل (16): 90 .
مطالعه نظامهاى اقتصادى نشان مىدهد که اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى آنها همانند دیگر نظامهاى اجتماعى، تحت تاثیر جهانبینى حاکم بر نظریهپردازان آن نظامها است . بر این اساس، شناخت درست نظامهاى اقتصادى و اصول پذیرفته شده آنها بر شناخت دقیق مبانى فکرى و فلسفى شکلدهنده آنها متوقف است و یکى از موضوعات کلیدى و به عبارت درستتر، مهمترین موضوع تاثیرگذار بر اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى نظامهاى اجتماعى، بهویژه نظامهاى اقتصادى، نگرش مکاتب گوناگون به بحث دین و قلمرو آن است .
نظریهپردازان سوسیالیسم اغلب با اعتقاد به فلسفه ماتریالیسم، منکر خدا و دین شدهاند; در نتیجه، در طراحى نظام اقتصادى، جایگاهى براى آموزههاى الاهى قائل نیستند . نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى با اعتقاد به فلسفه دئیسم (خداشناسى طبیعى) نقش خداوند را در خالقیت او منحصر کرده یا از اساس، منکر وحى و دین شدند و یا آموزههاى پیامبران را به حوزه اخلاق و معنویت مربوط دانستند که به بعد آخرتى انسان ناظر مىشود; در نتیجه، آنان نیز در طراحى نظام سرمایهدارى، عقل و دانش بشرى را کافى دانسته، براى دین و تعالیم الاهى نقشى قائل نشدند .
اندیشهوران مسلمان در مواجهه با پرسش رابطه دین و نظامهاى اجتماعى، از جمله اقتصاد به چهار گروه تقسیم مىشوند: گروه نخست، آموزههاى دینى را در آشنایى انسانها با خدا و آخرت منحصر دانسته و پرداختن خدا و پیامبران به تعالیم دنیایى را کارى لغو و دور از شان آنان مىدانند . گروه دوم، هدف اصلى دین را تبیین سعادت آخرتى انسان دانسته، معتقدند: دنیا به آن اندازه که به کار سعادت آخرتى مربوط مىشود، مورد توجه دین است . این دو گروه از متفکران مسلمان، همانند نظریهپردازان نظام سرمایهدارى در طراحى نظامهاى اجتماعى از جمله اقتصاد، عقل و دانش بشرى را کافى، و خود را از آموزههاى انبیا بىنیاز مىدانند .
گروه سوم، هدف دین را سعادت دنیا و آخرت انسانها، و به تبع آن، تعالیم پیامبران را شامل دنیا و آخرت هر دو مىدانند و معتقدند: در طراحى نظامهاى اجتماعى، از جمله نظام اقتصادى باید اهداف، اصول و چارچوبهاى اساسى را با توجه به آموزههاى دینى تعریف کرد و سرانجام، گروه چهارم، دین را متکفل پاسخگویى هر حرکت اجتماعى و اقتصادى دانسته، در هر طرح و برنامهاى دنبال آیه و حدیث مىگردند . در این مقاله، برآنیم که با نقد و بررسى دیدگاههاى اندیشهوران مسلمان، رابطه منطقى دین با نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد را تبیین کنیم و از آنجا که برخى از دیدگاههاى مسلمانان از افکار اندیشهوران غرب متاثر است، پیش از پرداختن به آنها بهطور چکیده، جایگاه دین در مکاتب غرب و تاثیر آن در نظامهاى اقتصادى سرمایهدارى و سوسیالیستى را بررسى مىکنیم .
دین در مکاتب غرب و تاثیر آن در نظامهاى اقتصادى
بیشتر دانشمندان و مردم اروپا در قرون وسطا، خداوند را خیر برتر و علتالعلل همه حوادث و پدیدهها و پروردگار و مدبر پیوسته جهان هستى مىشمردند . توماس آکویناس (1225- 1274 م) فیلسوف و کشیش معروف ایتالیایى معتقد بود: خداوند، پروردگار و مدبر همیشگى طبیعت است و مىتواند از طریق علل طبیعى و غیرطبیعى به خواستخویش جامه عمل بپوشاند و بیشتر فیلسوفان غرب در این عقیده با آکویناس همراه بودند . همزمان با آغاز عصر روشنگرى (رنسانس)، در اروپا دگرگونىهایى فکرى در زمینه طبیعت و نقش خداوند پدید آمد و زمینه براى طرح فلسفه «دئیسم» و «ماتریالیسم» که زیربناى فلسفى نظامهاى سرمایهدارى و سوسیالیسم است، فراهم شد .
بر اساس فلسفه «دئیسم» ، خداوند، آفریدگار جهان هستى است و طبیعت را چنان بر اساس قانونمندىهایى پدید آورده که به صورت خودکار به حیات خود ادامه مىدهد . در این بینش، خداوند پس از آفرینش، به هیچ وجه در امور جهان دخالت نمىکند; زیرا قوانین طبیعى که او در طبیعت گنجانده است، چنان امور را پیش مىبرد که بهترین وضعیت پدید مىآید . به عبارت دیگر، خداوند در این بینش، همانند ساعتساز و معمارى است که پس از آفرینش جهان، کنارى رفته و به نظاره آفریده نظاممند و با شکوه خود بسنده مىکند . در فلسفه دئیسم، این قانونمندى به طبیعت اختصاص ندارد; بلکه قوانین معتبر جاودانى و جهانى بر تمام پدیدههاى اجتماعى و رفتارهاى انسانى نیز حاکم است . بر اساس این فلسفه، انسانها در تنظیم زندگى فردى و پدید آمدن نظامهاى اجتماعى، به هدایتخدا و آموزههاى پیامبران نیازى ندارند و مىتوانند با کمک گرفتن از دانش بشرى و کشف قوانین حاکم بر طبیعت و رفتار انسانها به طراحى آنها بپردازند . (1)
با پذیرش فلسفه دئیسم، هرگونه مداخله تکوینى یا تشریعى ماوراى طبیعت در امور دنیایى از جهت فلسفى انکار مىشود . دخالت تشریعى پروردگار درباره انسان، در دو سطح امکانپذیر استیا در سطح خرد که به تنظیم رفتارهاى فردى پرداخته، آنها را در جهتخاصى سمت و سو مىدهد و یا در سطح کلان، احکام و دستورهایى را مطرح مىکند که در جهت چینش اجزاى الگوهاى اجتماعى گام برمىدارد . مکتب خداشناسى دئیسم با انکار هر گونه مداخله پروردگار در امور پس از آفرینش، هر دو زمینه را مردود مىداند و پیرو همین اعتقاد است که به اصول اقتصادى «آزادى فردى» ، «عدم مداخله دولت» و «تعادل خودکار» معتقد مىشوند . (2)
باستیا از اقتصاددانان بهنام سرمایهدارى، در توجیه نظام اقتصادى مبتنى بر فلسفه دئیسم مىگوید:
پروردگار توانا، از یک سو انسان را داراى حس نفعطلبى آفریده که هر چیزى را براى خود و تنها براى خود بخواهد و این، همان محرک توانایى بىهمتایى است که ما را به پیشرفت و ازدیاد ثروت و در عین حال، به کوشش براى تحصیل یک وضع انحصارى برمىانگیزد، و از سوى دیگر، عامل دیگرى به نام رقابتخلق کرده است; نیروى تواناى بىهمتاى دیگرى که مزایاى فردى را در اختیار عموم قرار مىدهد و همه افراد جامعه را از آن بهرهمند مىسازد . این دو نیرو که شاید هر یک به تنهایى مذموم و زیانآور باشند، به یارى یکدیگر، هماهنگى و تجانس نظام جامعه را تامین مىکنند . (3)
این تفکر فلسفى (انکار نقش هدایتى و ربوبیتى خداوند در جهان طبیعت و جامعه انسانى) تاکنون بر نظریهپردازان اقتصاد سرمایهدارى (چه از نوع لیبرال و چه از نوع ارشادى یا مختلط) حاکم بوده و نظام سرمایهدارى، به این باور آمیخته است . (4)
در کنار فلسفه دئیسم، فلسفه ماتریالیسم نیز در غرب شکل گرفت . بر اساس فلسفه ماتریالیسم، ماده، اساس و جوهر تمام واقعیات مادى، روانى و روحى است و خدا به صورت موجودى جدا از طبیعت مادى، انکار مىشود . در این بینش، انسان، داراى توانایىها و استعدادهاى فکرى، معنوى، اقتصادى و تولیدى است . (5)
ماتریالیسم که مبناى فلسفى نظام اقتصاد سوسیالیستى است، نقش خدا را بهصورت آفریدگار و پروردگار طبیعت و انسانها، از اساس انکار مىکند و بهطور طبیعى، در تنظیم نظامهاى اجتماعى، از جمله نظام اقتصادى، جایى براى هدایت الاهى و آموزههاى انبیا در نظر نمىگیرد .
فلسفه دئیسم و ماتریالیسم و نظامهاى اقتصادى مبتنى بر آنها، با تمام اختلافهاى عمیق و اساسى که با هم دارند، در یک مساله مهم مشترکند و آن اعتقاد به بىنیازى انسان به هدایت و راهنمایى ماوراى طبیعت و کفایت عقل و دانش بشرى در ساختن نظام اقتصادى مطلوب و رساندن انسانها به سعادت و خوشبختى است .
دین در تفکر روشنفکران مسلمان
در آموزههاى اسلام بهویژه آیات قرآن، به مواردى برمىخوریم که تمام نقش خداوند را در جهان هستى به روشنى تبیین مىکند . آیات زیل، نمونههایى از آنها است .
الله لا اله الا هو الحی القیوم . خداوند کسى است که جز او خدایى نیست; زنده پاینده است . (6)
لااله الا هو خالق کل شیء . خدایى جز او نیست; آفریدگار همه چیز است . (7)
قل اغیر الله ابغی ربا وهو رب کل شیء . بگو آیا جز خداوند پروردگارى جویم، و او پروردگار همه چیز است . (8)
ان ربی على کل شیء حفیظ . بهدرستى که پروردگار من، نگهبان هر چیز است . (9)
وکان الله بکل شیء محیطا . و خداوند، بر همه چیز چیره است . (10)
ربنا الذی اعطى کل شیء خلقه ثم هدى . پروردگار ما، کسى است که به هر چیز، آفرینش سزاوارش را بخشیده; سپس هدایتش کرد . (11)
لله ما فیالسموات وما فیالارض والى الله ترجع الامور . آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خدا است و کارها به خداوند باز مىگردد . (12)
براساس این آیات و آیات دیگر خداوندى که قرآن معرفى مىکند و مسلمانان به او ایمان دارند، خداوند یگانه وزنده و قائم به ذات خویش است که موجودات دیگر به او قوام دارند . او خالق و پروردگار و حافظ کل شىء بوده، بر همه چیز احاطه دارد و هدایت تمام مخلوقات با او و مالک تمام هستى است . وجود این مفاهیم روشن مانع از آن مىشود که اندیشه معمار باز نشسته درباره خدا، حتى بهصورت فرض مطرح شود . بر این اساس، برخى از اندیشهوران مسلمان که از یک سو، مجذوب تفکر غرب در جدایى دین و دنیا بوده، از سوى دیگر، زمینه را براى طرح اندیشه دئیسم فراهم نمىبینند، با اعتراف به نقش ربوبیت تکوینى و تشریعى خدا از طریق ارسال پیامبران، قلمرو دین و اهداف انبیا را محدود نشان مىدهند . برخى نیز به افراط براى یافتن هر برنامه و ابزارى سراغ دین مىروند . براى تبیین منطقى جایگاه دین به نقد و بررسى دیدگاهها مىپردازیم . پیش از ورود به بحث، یادآورى این نکته را لازم مىدانم که گرچه بحث اصلى مقاله، رابطه دین و اقتصاد است، با توجه به محتواى مقاله، موضوع واقعى، دین و نظامهاى اجتماعى بهویژه اقتصاد است; چرا که در نگرش بروندینى، همه نظامهاى اجتماعى در یک موقعیت قرار دارند و بر همه آنها قانون مشترکى حکمفرما است .
دیدگاه نخست: آخرت و خدا هدف بعثت انبیا
گروهى از متفکران مسلمان معتقدند: هدف دین، ترویج و تبلیغ خداپرستى و آخرتگرایى است و به امور دنیایى انسان کارى ندارد . یکى از این اندیشهوران که افکارش در جهتگیرى جریانهاى فکرى معاصر ایران نقش تعیینکننده دارد، مرحوم مهندس بازرگان است . وى گرچه پیش از انقلاب در نوشتهها و سخنرانىهایش مدافع حکومت دینى و وجود نظامهاى اجتماعى دینى و اسلامى بود، در اواخر عمر، تغییر موضع داد و دیدگاه جدیدى را اتخاذ کرد . بازرگان در سخنرانى بهمن 1371 در انجمن اسلامى مهندسان، تحت عنوان «آخرت و خدا هدف بعثت انبیا» ، اعتقاد جدید خود را درباره قلمرو و کارکردهاى دین به روشنى بیان مىکند . در این قسمت، بخشهایى از سخنرانى را که بهصورت نوشته منتشر شده، (13) نقل مىکنیم . وى سخن خود را با این پرسش آغاز مىکند:
مساله این است که معلوم شود مؤمنان و گروندگان، در عقاید و افکار و برنامههاى زندگى دنیایى و آخرتى خود یا در جهانبینى و ایدئولوژى، چه نظر و انتظار از دین داشته باشند و چه مسائل و مشکلاتى را باید به عهده خود بدانند . به بیان دیگر، آیا دین فقط عبادت و رضاى خدا و سعادت آن دنیا استیا جوابگوى مسائل و نیازهاى زندگى نیز هست و در این صورت تا چه حد حلکننده و دستوردهنده امور دنیایى فردى و اجتماعى ما باید باشد؟ (14)
بعد در مقام تبیین روش تحقیق و بیان این نکته که نمىخواهد مانند برخى روشنفکران، از دور دستى بر آتش داشته باشد، بلکه مىخواهد این پرسش را از متن دین پاسخ گوید، اظهار مىدارد:
جا دارد ببینیم که منشا طبیعى و انسانى طرز تفکر «دین براى جامعه» یا «دین براى دنیاى بهتر» چیست و بعد با مراجعه به خود قرآن و مخصوصا به آیات بعثت و رسالت انبیا که ارتباط مستقیم با مساله دارد، عمل پیامبران و ماموریت الاهى آنان را بررسى نماییم که آیا ادیان الاهى صرفا براى تامین و ترمیم و تعالى امور دنیایى انسانها بوده است . نظر به دنیا و آخرت، هر دو داشتهاند و شامل و جوابگوى همه مسائل و مشکلات دنیا هستند یا آنکه انبیا صرفا به خاطر «خدا و آخرت» ما فرستاده شدهاند; (15)
سپس نظریه خود را در قلمرو دین چنین عرضه مىکند:
پیامبران که فرستاده خدا براى انسانها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه مىشود: 1 . انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محورى انسانها براى سوق دادن آنها به سوى آفریدگار جهانها; 2 . اعلام دنیاى آینده جاودان بىنهایتبزرگتر از دنیاى فعلى . . . . شایسته خداى خالق و فرستادگان و پیامآوران او حقا و منطقا مىباید در همین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتى باشد که دید و دانش انسانها ذاتا و فطرتا از درک آن عاجز و قاصر است و دنیاى حاضر، با همه ابعاد و احوال آن اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمىدهد والا گفتن و آموختن چیزهایى که بشر داراى امکان کافى یا استعداد لازم براى رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت مىتواند داشته باشد؟ ابلاغ پیامها و انجام کارهاى اصلاحى و تکمیلى دنیا در سطح مردم، دور از شان خداى خالق انسان و جهانها است و تنزلدادن مقام پیامبران به حدود مارکسها، پاستورها و گاندىها یا جمشید و بزرگمهر و همورابى . . . ; بنابراین نیازى ندارد که خدا، و فرستادگان خدا راه و رسم زندگى و حل مسائل فردى و اجتماعى را به او یاد بدهند . . . . اصلا چنین کارى براى خداوند و رسولانش یک عمل لغو نیست؟ (16)
او در مقام استدلال بر این نظریه مىگوید:
شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره قرآن را که بخوانید، کمتر اتفاق مىافتد که بیان و بحثى یا درمان و دردى غیر از عذاب و ثواب آخرت همراه با توحید یا معرفت و عبادات خدا در میان باشد . همه جا به طور مستقیم و غیرمستقیم تصریحا و یا تلویحا درد خدا و آخرت است که عنوان مىگردد یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت . قرآن که ثمره و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه تنها سفارش و دستورى براى دنیاى ما نمىدهد، بلکه ما را ملامت مىکند که چرا این اندازه به دنیا مىپردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها مىکنید: بل تؤثرون الحیاة الدنیا والآخرة خیر وابقى . (17) کلا بل تحبون العاجلة وتذرون الآخرة (18) (19)
و سرانجام ثمره این نظریه علمى را چنین بیان مىکند:
به این ترتیب، چنانچه آخرت و خدا را برنامه اصلى بعثت انبیا بدانیم و امر و اصلاح دنیا، هدف و وظیفه ادیان الاهى نباشد، دیگر ایراد و نقصى براى ادیان نخواهد بود که گفته شود در اصول و احکام دین همه مسائل و مشکلات زندگى و دستورالعملهاى جامع و کامل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى مورد نیاز جوامع وجود ندارد .» (20)
پیش از نقد و بررسى این نظریه که در جاى خود خواهد آمد، بیان این نکته مفید است که این نظریه، از دو جهتبه فلسفه دئیسم تشابه عمیق دارد: اولا در جاى جاى این نظریه تاکید اصلى روى صفتخالقیتخدا است و دیگر صفات خدا چون ربوبیت و هدایت فراموش شدهاند; ثانیا بىنیازى انسان از آموزههاى انبیا، در طراحى نظامهاى اجتماعى، مسلم پنداشته شده است .
دیدگاه دوم: دنیا در حد ضرورت
گروه دوم از اندیشهوران معتقدند: هدف اصلى دین، تبیین و تبلیغ آخرت است و در مواقع ضرورت، در حد رفع نیاز به امور دنیایى مىپردازد . از مصادیق این گروه، دکتر سروش است . او در نوشتههاى متعدد، به ویژه در مقاله «ایدئولوژى و دین دنیوى» (21) موضوع را چنین طرح مىکند:
سؤال بسیار مهمى که براى دینداران مطرح مىشود، این است: دینى که ما به آن معتقدیم، در درجه اول براى حل چه مسائلى آمده است؟ در درجه اول، خادم چه اهداف و اغراضى است؟ آیا براى حل مسائل دنیوى ما آمده و به منزله یک مرامنامه دنیوى استیا براى حل مسائلى دیگر و از جنس دیگر آمده استیا براى هر دو مقصد؟ به هر حال، پاسخ ما منطقا از چهار فرض خارج نیست: فرض اول این است که دین، نه براى حل مسائل دنیوى آمده است و نه براى حل مسائل اخروى . فرض دوم این است که بگوییم: دین براى دنیا آمده است و یک مرامنامه دنیوى است که اسم اخصش، «ایدئولوژى» است . فرض سوم این است که دین فقط براى آخرت است; یعنى ما قائلیم که حیات اخروى وجود دارد و در آنجا سعادت و شقاوتى براى ما تعریف خواهد شد و لذا خداوند، آداب و اصول و قواعدى به ما آموخته است تا سعادت ما در حیات اخروى تامین شود . فرض چهارم هم این است که دین براى تامین سعادت دنیا و آخرت، هر دو آمده است . (22)
بعد با بیان بطلان سه فرض نخستبه ویژه درباره دین اسلام مىگوید:
از میان فروض چهارگانه فوق، فرضى که بیش از همه محل توجه و تامل است و باید بحث اساسى را معطوف به آن کنیم، فرض چهارم است; یعنى این فرض که دین، هم براى دنیا است، هم براى آخرت . تصور بنده این است که عموم کسانى که با این فرض مواجه مىشوند، علىالقاعده خواهند گفت که دین، خصوصا دین اسلام، هم صبغه دنیایى دارد، هم صبغه آخرتى . هم براى تامین سعادت این جهان آمده است، هم براى تامین سعادت آن جهان; (23)
سپس از فرض چهارم و چگونگى ارتباط دینى دنیا و آخرت دو نظریه متفاوت ارائه داده، مىگوید:
گاهى ما مىگوییم آخرتمان تابع دنیاىمان است و مقصودمان این است که اگر در دنیا عمل نیک انجام دهیم، در آخرت رستگار خواهیم شد . این حرف البته مورد تصدیق عموم دینداران است; اما گاهى مقصود از آن مدعا چیز دیگر است . در این شق دوم، اساسا عمل خوب با توفیق دنیوى تعریف مىشود . عملى خوب است که دنیاى ما را آباد و مرفه کند و به ما عزت ببخشد . . . . مرحوم دکتر شریعتى جمله خوبى دارد . مىگوید: دینى که به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد [. خلاصه]، آخرت به دو معنا در گرو دنیا است: یک معناى متداول آن این است که اگر کسى در این دنیا کار نیک انجام بدهد، یعنى حجبرود، نماز بخواند، روزه بگیرد، از فقرا دستگیرى کند، حسن خلق داشته باشد و غیره، به او مثوبت اخروى مىدهند و به بهشت وارد مىشود . مطابق این معنا، ما در اینجا مشغول به اعمال اخروى هستیم و در آنجا هم ثواب اخروى مىبریم; اما معناى دوم تابع بودن آخرت نسبتبه دنیا این است که باید در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر بود و وقتى این توفیق حاصل شد، توفیق آخرتى سعادت آن جهانى ما هم خود به خود و به تبع، تامین خواهد شد و دینى که در پى اقتدار و عزت و رفاه و سرافرازى پیروانش نباشد، دین نیست . ایدئولوژیک کردن دین، دقیقا به این معنا است . (24)
سروش در مقام گزینش مىگوید:
گمان من این است که اگر کسى آخرت را محیط بر دنیا ببیند و لختى در گوهر رسالت رسولان بیندیشد، تردید نخواهد کرد که حیات فانى ما که مقدمه حیات جاوید است، شانى تبعى دارد و اصالتبا حیات دیگر است و دین هم رسالتش اولا و بالذات متوجه آن است و تدبیر دنیا را به عقلا وانهاده است از زراعت و صنعت گرفته تا حکومت و سیاست . . . . به هر حال، تمام مطلب این است که هدفگیرى دین غیرایدئولوژیک، معطوف به آخرت و تامین سعادت اخروى است و دنیا به آن میزانى که به کار سعادت اخروى مىآید یا در کار آن مزاحمت مىکند، مورد نظر دین واقع مىشود و این مقدار از توجه، به معناى برنامهریزى براى دنیا، به معناى امروز کلمه و به معناى مورد نظر ایدئولوژىها نیست . امروزه، برنامهریزى به معناى طرح دادن براى اقتصاد، جمعیت، آموزش همگانى، بهداشت، تولید صنعتى، رشد کشاورزى و این قبیل امور است . این کارها محصول تدبیر عقلایى مردم است و دین جانشین عقل نیست و در قالب تنگ ایدئولوژى نمىگنجد . (25)
این نظریه نیز همانند نظریه پیشین، بىنیازى عقل و دانش بشر را در طراحى نظامهاى اجتماعى از جمله اقتصاد، مسلم فرض مىکند .
نقطه اشتراک فلسفه دئیسم و ماتریالیسم و دیدگاههاى اول و دوم اندیشهوران مسلمان در توانایى انسان براى ساختن دنیایى آباد و استغناى او از دین و آموزههاى الاهى در طراحى نظامهاى اجتماعى است و اینکه ادیان از جمله اسلام، اداره و مدیریتسیاسى، اقتصادى، و اجتماعى جامعه را به عقل و عاقلان سپرده است و خود، برنامه خاصى ندارد .
حال باید دید:
1 . آیا بشر واقعا در اداره دنیا و طراحى نظامهاى اجتماعى و اقتصادى از دین و آموزههاى انبیا بىنیاز است؟
2 . آیا دین، به ویژه دین اسلام، براى دنیاى مؤمنان برنامهاى ندارد؟
بحث نخستبهطور عمده بروندینى است و اگر هم به متون دینى مراجعه کنیم، از باب ارشاد است و بحث دوم درون دینى بهشمار مىرود و اگر نکتهاى خارج از دین بگوییم، از باب توضیح خواهد بود . در ادامه مقاله، با طرح دیدگاه سوم و ارائه برهانهاى سهگانه آن، به نقد دیدگاههاى اول و دوم مىپردازیم .
دیدگاه سوم: نیازمندى بشر به آموزههاى برتر
بیشتر حکیمان و فیلسوفان اسلامى معتقدند: انسان براى رسیدن به سعادت دنیا و آخرت به آموزههاى انبیا نیاز دارد و براى اثبات این نیاز، براهینى را اقامه کردهاند . از میان آنها، برهان توقف کمال انسان به وحى، توقف عدالت اجتماعى به تعالیم انبیا و حمایت عقل به وسیله وحى را توضیح مىدهیم .
برهان اول: کمال انسان در گرو تعالیم پیامبران
گروهى از متکلمان و فیلسوفان اسلامى بر این باورند که انسان بدون کمکگرفتن از وحى نمىتواند به سعادت برسد و براى اثبات این مطلب، مقدماتى را مطرح مىکنند .
1 . کمال، هدف برتر انسان
اندیشه در حالات درونى و پدیدههاى بیرونى مخلوقات، هر گونه تردید را درباره کمالخواهى و کمالجویى انسان و هر موجود دیگر را از بین مىبرد و نشان مىدهد که موجودات جهان متاثر از نیرویى درونى، به سوى مقصد خاصى در حرکتند . دانه گندم یا هسته میوهاى که در دل خاک قرار مىگیرد، مراحلى را مىگذراند تا به کمال خود که بوته گندم یا درختخاصى است، دستیابد . نطفهاى که در رحم مادر بسته مىشود، از آغاز پیدایش به سوى هدف غایى خود که همان انسان شدن استحرکت مىکند و این مسیر را تا لحظهاى که دستسرنوشت پروندهاش را مهر ختام نزده، ادامه مىدهد و خداوند متعالى که رب العالمین است، به هر یک از موجودات، جهاز وجودى لازم را داده، آنها را به سوى هدف نهایى خویش هدایت مىکند:
ربنا الذی اعطى کل شیء خلقه ثم هدى . (26) پروردگار ما کسى است که به هر موجودى، خلقت لازمهاش را داد; پس هدایت کرد .
2 . اختیار، ویژگى انسان کمالخواه
موجودات را از جهت کمالخواهى به سه گروه مىتوان تقسیم کرد . (27)
گروه اول موجوداتى که کمالاتشان با وجودشان همراه است; یعنى از آغاز پیدایش، هر کمالى که برایشان امکان داشته، همراهشان بوده است . فیلسوفان، به این نوع موجودات، «مجرد تام» مىگویند . شاید بتوان از بعضى آیات قرآن استظهار کرد که فرشتگان چنین هستند:
وما منا الا له مقام معلوم . (28) و هیچ یک از ما نیست، مگر آنکه براى او جایگاهى معلوم و معین است .
گروه دوم، موجوداتى هستند که مىتوانند تکامل یابند; ولى تکاملشان اختیارى نیست . یک دانه گردو که به درختى تنومند تبدیل شده، تکامل یافته; اما این تکامل با اختیار حاصل نشده است; بلکه وقتى شرایط (زمین، آب، و حرارت مناسب) فراهم شود، دانه رشد را آغاز مىکند; زمین را مىشکافد; کمکم جوانه مىزند و پس از گذشت مدتى درخت مىشود و درخت هم میوه مىدهد و اگر این شرایط فراهم نشد مىپوسد و به تکامل نمىرسد; پس نه تکامل و نه از بین رفتن این دانه در اختیار خودش نیست .
گروه سوم، موجوداتى هستند که قابلیت تکامل دارند و مىتوانند کمال یابند، و تکاملشان در اختیار خودشان است . در میان موجوداتى که ما مىشناسیم و با آن سر و کار داریم، انسان چنین موجودى است; یعنى اگر بخواهد مىتواند به کمال برسد و اگر نخواهد، نه تنها به کمال نمىرسد، بلکه سقوط مىکند و از اول هم بدتر مىشود:
انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا . (29) ما انسان را از نطفهاى اندر آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم و وى را شنوا و بینا گردانیم . ما راه را بدو نمودیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاسگزار .
باید توجه داشت که انتخاب و اختیار واقعى، با شناخت و آگاهى معنا مىیابد . اگر انسان با توجه و آگاهى به کار و نتیجه آن، راهى را برگزیند مىتوان گفت که آن راه را انتخاب کرده است .
3 . ابعاد متنوع وجود انسان
آفرینش انسان در نیکوترین هویت، (30) و آراستن او در نیکوترین صورت، (31) موجب پیچیدگى و ظرافت وجودى و منتهایى او شده و براى انسان، ابعاد متنوع ترسیم کرده است . برخى از آنها بدین قرار است . (32)
بعد مادى و معنوى انسان
انسان، موجودى متشکل از جسم و روح است و کارهایى که انجام مىدهد با اینکه اغلب با جسم و ماده سر و کار دارد روى روح و جان او نیز تاثیر مىگذارد . به عبارت دیگر، از آنجا که بین بدن و روح ارتباط وجود دارد، هر کارى مىتواند اثرى خوب یا بد در روح ما داشته باشد و بر این اساس، زمانى قادر خواهیم بود درباره خوبى کارى داورى کنیم که بتوانیم تشخیص دهیم که آن کار، افزون بر نفع جسمانى، نفع روحانى نیز دارد . تشخیص نفع بدن، کار مشکلى نیست; ولى تشخیص نفع روح، کار بسیار مشکلى است; چرا که ما راهى مطمئن و قابل توجه براى شناسایى این اثر نداریم . افزون بر این، گاهى یک کار اثر مطلوبى روى جسم دارد; ولى اثر نامطلوبى روى روح مىگذارد یا به عکس . در این موارد، از چه راهى بفهمیم که در مجموع، نفع این کار بیشتر استیا ضرر آن؟ البته در موارد جزئى، گاهى از روى حدس و گمان حرفهایى زده مىشود; اما در همه موارد، چنین توانایى براى تشخیص نداریم:
ویسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا . (33) و درباره روح از تو مىپرسند، بگو: روح از [سنخ] امر پروردگار من است، و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است .
بعد فردى و اجتماعى انسان
انسان، موجود اجتماعى است و بیشتر کارهاى او در زندگى دیگران تاثیر مىگذارد; حتى رفتارى که در محیط خانه، شخصى تلقى مىشود روى فرزندان و دوستان آنها، سپس در خانوادههاى دیگر آثار خوب و بد بر جاى مىگذارد; پس براى تشخیص خوب یا بد بودن عمل باید افزون بر آثار فردى، آثار اجتماعى آن نیز در نظر گرفته شود، و این در حالى است که ما حتى آثار فعل را نمىتوانیم در زندگى شخصى خود اندازهگیرى کنیم; چه رسد به اینکه بخواهیم مقدار تاثیر آن کار را در جامعه ارزیابى کنیم . بر فرض که بتوانیم تشخیص دهیم، گاهى منافع فردى و اجتماعى عمل، همسو نیستند; بنابراین به معیارى نیازمند هستیم که بتواند به ما نشان دهد آیا سود شخصى این کار بر نفع اجتماعى مقدم استیا عکس آن . ممکن است در موارد جزئى تشخیص دهد; بهطور مثال، در حادثهاى ببیند صرف مقدارى از مال ضرر مهمى از جامعه برطرف مىکند; ولى سخن در همه کارها است که مدام براى انسانها پیش مىآید و تشخیص اندازه اثر آنها در منفعتشخصى و اجتماعى و ترجیح منفعتشخصى یا اجتماعى در آنها، به ملاک یقینى و دقیق نیاز دارد که انسانهاى عادى فاقد آن ملاک و معیار هستند .
بعد دنیایى و آخرتى انسان
زندگى انسان در این زندگى دنیایى منحصر نیست; بلکه زندگى اصلى و ابدىاش در عالم آخرت خواهد بود و سرنوشت او در آخرت در همین زندگى دنیا رقم مىخورد; یعنى این دو زندگى جدا از هم نیستند و مانند زندگى در یک شهر، سپس رفتن به شهر دیگر و آغاز زندگى جدید نیست; بلکه ادامه و حقیقت نتیجه عملکرد ما در این دنیا است .
یا قوم انما هذه الحیاة الدنیا متاع وان الآخرة هی دار القرار من عمل سیئة فلا یجزى الا مثلها ومن عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة . (34) اى قوم من! این زندگى دنیا فقط متاعى [ناچیز] است . همانا آخرت سراى پایدار است . هر که بدى کند، جز به مانند آن کیفر نمىیابد، و هر که کار شایسته کند - چه مرد باشد چه زن - در حالى که ایمان داشته باشد، داخل بهشت مىشود .
حال که حقیقت دنیا و آخرت این است و کردار دنیایى انسان روى زندگى ابدى او تاثیر مىگذارد، باید بکوشیم کارهایى انجام دهیم که موجب سعادت ابدى شود نه شقاوت دائم; ولى از چه راهى تشخیص دهیم که کارهاى ما چه آثارى در جهان آخرت دارد؟ ما تاثیر و تاثرات هر چیزى را در دنیا مىتوانیم تا حدودى از راه تجربه و آزمایش به دست آوریم; ولى براى تشخیص کیفیت و کمیت تاثیر افعال در آخرت راهى نداریم .
4 . عقل و حس براى تشخیص راه کمال کافى نیست
در مقدمه دوم گفته شد: کمال انسان در گرو اعمال اختیارى او است و براى اختیارى بودن هر فعل، شناخت و آگاهى لازم است و اگر کارى بدون شناخت و آگاهى و بدون انتخاب و اختیار انجام گیرد نمىتواند ما را به کمال برساند . در مقدمه سوم روشن شد که بهدلیل تنوع ابعاد وجودى انسان و محدودیت عقل و تجربه، شناختهاى عادى انسان که از طریق عقل و حس به دست مىآید، براى تشخیص راه کمال و سعادت کافى نیست .
عسى ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم وعسى ان تحبوا شیئا وهو شر لکم والله یعلم وانتم لا تعلمون . (35) بسا چیزى را خوش نمىدارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مىدارید و آن براى شما بد است، و خدا مىداند و شما نمىدانید .
انسان با شناختهایى که از عقل و حس به دست مىآورد نمىتواند در هر لحظه و هر جا تشخیص دهد که چه کارى موجب سعادت یا شقاوت او مىشود; البته عقل حقایقى را با کمک تجربه و حس درک، مىکند و این درک، هم مطابق واقع، و براى ما حجت است و باید پیروى شود; ولى در همه مواردى که به شناخت کافى نیاز داریم نمىتواند به ما کمک کند . عقل انسان، قبح ظلم و حسن عدالت را درک مىکند; اما وقتى به مرحله عمل مىرسیم و نیازمندیم که مصادیق ظلم و عدل را تعیین کنیم، به طور کامل و دقیق نمىتوانیم; زیرا چنان که در مقدمه سوم گذشت، وجود انسان ابعاد گستردهاى دارد و داراى روابط پیچیدهاى با انسانها و موجودات دیگر است که از آنها تاثیر مىپذیرد و در آنها تاثیر مىگذارد; براى مثال، عقل انسان مىفهمد که صاحب سرمایه نقدى، همانند صاحب کار اقتصادى در نتیجه فعالیت اقتصادى سهیم است و باید از درآمد آن فعالیتسهمى داشته باشد; اما این سهم در قالب کدام قرارداد حقوقى تعیین شود، عادلانه است، آگاهى کافى ندارد، و چه بسا پرداختبازده ثابت و از پیش تعیین شده (ربا) را به اشتباه مصداق عدالتببیند; در حالى که با مطالعه دقیقتر و با الهام از آموزههاى خدا مىفهمیم که این قرارداد حقوقى، ظلم است .
وان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لا تظلمون ولا تظلمون . (36) و اگر [از رباخوارى] توبه کنید، سرمایههاى شما از خودتان است . نه ظلم مىکنید و نه ظلم مىبینید .
در مساله ارث، عقل تاحدودى تشخیص مىدهد که اموال میتباید بین ورثه تقسیم شود; اما آیا مصداق عدل در این باره این است که به طور یکسان به زن و مرد ارث بدهیم یا باید بین این دو فرق گذاشت؟ چه بسا عقل ما بدون توجه به جوانب گوناگون مساله از جمله مسؤولیتهاى مالى مرد، عدالت را در تساوى و برابرى پندارد . در صورتى که این گونه نیستیا در تشخیص اینکه آیا فرزندان میت مقدمند یا پدر و مادر او، و این که به هر یک از آنان چه مقدار ارث برسد، دچار اشتباه شویم .
یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین . . . . ولابویه لکل واحد منهما السدس مما ترک . . . . لا تدرون ایهم اقرب لکم نفعا فریضة من الله ان الله کان علیما حکیما . (37) خداوند، به شما درباره فرزندانتان سفارش مىکند: سهم پسر چون سهم دو دختر است . . . و براى پدر و مادر وى [متوفا] یک ششم از ما ترک است . . . . شما نمىدانید پدران و فرزندان، کدام یک براى شما سودمندترند . این تکلیفى از جانب خدا است; زیرا خداوند داناى حکیم است .
نتیجهگیرى از برهان اول
خلاصه مقدمات این بود که خداى متعالى، انسان را براى تکامل آفریده است و تکامل انسان فقط از راه اعمال اختیارى به دست مىآید و اختیارى بودن اعمال، در گرو شناخت است و انسان، در همه زمینهها شناخت کافى ندارد; پس خدا باید راه دیگرى افزون بر عقل و حس براى انسان قرار دهد تا او به کمال برسد . به بیان دیگر، اگر خدا راه دیگرى در اختیار انسان نگذارد، شناخت انسانها ناقص خواهد بود و کارهایشان از انتخاب آگاهانه سرچشمه نخواهد گرفت و چون تکامل انسان در گرو اعمال انتخابى است، به کمال نمىرسد و این نقض غرض خدا از آفرینش و خلاف حکمت الاهى است; پس خدا بهطور حتم راهى براى شناخت درست راه کمال و رسیدن به آن مقام قرار داده و آن راه، همان وحى و کلام الاهى و آموزههاى انبیا است و این، همان آب حیات انسان و راه نجات او از ظلمات است و غیر از این هم راهى نیست .
یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم . (38) اى کسانى که ایمان آوردهاید! آنگاه که خدا و پیامبر، شما را به چیزى [دین] فراخواندند که مایه حیات شما است، آنان را اجابت کنید .
اومن کان میتا فاحییناه وجعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها . (39) آیا کسى که دل مرده بود و به وحى زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار تاریکىها است و از آن بیرون آمدنى نیست؟
من عمل صالحا من ذکر او انثى وهو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة . (40) هر کس از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد بهطور قطع او را با زندگى پاکیزهاى، حیات حقیقى بخشیم;
پس یگانه راه خروج از تاریکىهاى نادانى و رسیدن به حیات طیب و ابدى، تمسک به کلام خدا و آموزههاى انبیا است; البته برهان مذکور به هیچوجه درصدد نادیده گرفتن ارزش عقل و حس و شناختهاى عقلانى و حسى نیست; چرا که اصل تصدیق خدا و نبوت و تایید برهان مذکور، به عقل است; بلکه هدف، بیان کافى نبودن یافتهاى عقل و حس براى پیمودن مسیر پرپیچ و خم کمال انسانى است .
برهان دوم: عدالت اجتماعى، نیازمند آموزههاى پیامبران
لقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط . (41) به راستى ما پیامبران خود را با ادله آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و میزان فرود آوردیم تا مردم به عدالتبرخیزند .
از نظر حکیمان مسلمان، بقاى نوع بشر در گرو برقرارى عدالت اجتماعى، و تحقق عدالت، به قانون مدنى لازمالاجرا منوط است و تحقق چنین قانونى، جز به وسیله انسانى فوق جامعه بشرى که مصداق منحصر به فرد آن پیامبران هستند، حاصل نمىشود . بزرگان فلسفه اسلامى چون فارابى، (42) ابنسینا، (43) سهروردى، (44) ملاصدرا، (45) علامه طباطبایى، (46) و شهید مطهرى بر این استدلال پاى مىفشرند . گرچه شیوه استدلال و چگونگى استنتاج هر یک متفاوت است، روح حاکم بر استدلالها یکى است . در این قسمت، بیان استاد مطهرى را با مقدارى تلخیص و تغییر نقل مىکنیم .
بشر موجودى است که زندگىاش باید اجتماعى باشد; یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط و زندگى تعاونى داشته باشند، امکانپذیر نیست و برخلاف دیگر حیوانات اجتماعى چون زنبور عسل و موریانه که به حکم غریزه و اجبار زندگىشان اجتماعى است، انسان به حکم غریزه اجبار ندارد . انسان به حکم اینکه موجودى مختار، عاقل و آزاد آفریده شده است، خودش باید بیندیشد و براى خود انتخاب کند و بهصورت غریزى در بشر نیست، و انسان، به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است، امکان سرپیچى از وظیفه برایش هست و از طرف دیگر به حکم اینکه غریزه حیات دارد و مىخواهد زندگى کند، نفعجو آفریده شده، دنبال منفعتخودش هست و به همین جهت است که هر انسانى، در هر موضوعى ابتدا دنبال هدف و صلحتخویش است و نه مصلحت اجتماع . به عبارت درستتر، انسان مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مىدهد، و نه به فرض تشخیص دادن، رعایت مىکند; برخلاف دیگر حیوانات اجتماعى که به حکم غریزه، هم مصلحت اجتماعشان را خوب تشخیص مىدهند و به حکم غریزه دنبال اجراى آن هستند . بشر در هر دو ناحیه نیاز دارد . از یک سو به رهبرى نیاز دارد که او را به مصالح اجتماعىاش هدایت کند و از سوى دیگر نیازمند قوه و قدرتى است که حاکم بر وجودش بوده، او را به دنبال مصالح اجتماعى بفرستد و پیامبران، براى این دو کار آمدهاند; هم بشر را به مصالح اجتماعى رهنمون مىشوند و هم او را موظف مىکنند; یعنى قدرتى به نام ایمان بر وجودش مسلط مىسازند که به حکم این قدرت، آن مصالح اجتماعى را اجرا مىکند . (47) به بیان دیگر، براى طراحى نظامهاى اجتماعى عادلانه و در خور شان انسان طراح آن نظامها و ترسیمکننده مسیر زندگى باید واجد شرایط سهگانه ذیل باشد .
الف . انسان را با تمام ابعاد وجودى (روحى و جسمى، فردى و اجتماعى، دنیایى و آخرتى) شناخته، بر نیازهاى او در مسیر تکامل آگاه باشد .
ب . کلیه اصول و قوانینى را که نیازهاى واقعى بشر را به بهترین وجه و از نزدیکترین راه تامین و نهادهاى انسانى را در وى شکوفا مىسازد، بشناسد .
ج . در تبیین اهداف و ترسیم راهها و تدوین برنامهها و تنظیم قوانین، از هواها و هوسها و ترسها وارسته بوده، فقط به مصالح انسان بیندیشد، و حقیقت این است که دانش بشرى در طول تاریخ، حتى اکنون که در اوج شکوفایى بهسرمىبرد، از شناخت انسان و مناسبات اجتماعى او ناتوان است; بهطورى که آلکسیس کارل در کتاب معروف خود، انسان، موجود ناشناخته مىگوید:
حقیقت اینکه انسان، مجموعهاى پیچیده، مبهم و غیرقابل تفکیک است که نمىتوان آن را به آسانى شناخت و هنوز روشهایى که بتواند او را در اجزا و در مجموعه و در عین حال در روابطش با محیط خارج بشناسد، در دست نیست . . . . هنوز نکات پرارزش و مهمى در تاریکى است و کالبدشناسى، شیمى، فیزیولوژى، روانشناسى، علم تربیت، تاریخ، جامعهشناسى، اقتصاد و رشتههاى دیگر نمىتوانند به کنه وجود آدمى برسند; بنابراین، انسانى که متخصصان هر رشته از این علوم مىشناسند نیز واقعى نیست; بلکه شبحى ساخته و پرداخته تکنیکهاى همان علم است . (48)
به فرض، اگر روزى فرا رسد که دست تواناى علم، تمام رازهاى وجود انسان را بگشاید و این معماى دشوار را حل، و افزون بر این، آنچه را که این موجود پیچیده در سیر تکاملى خود بدان نیازمند است، درک کند، باز هم اندیشه و علم بشرى نمىتواند به تنهایى رسالت تکامل انسان را به عهده گیرد; زیرا این انسانها هستند که برنامه و نظامهاى اجتماعى انسان را تدوین مىکنند و انسان به طور طبیعى، تحت تاثیر تمایلات و سودجویىهاى شخصى، گروهى، ملى و طبقاتى خود قرار دارد .
منتسکیو، حقوقدان فرانسوى در این زمینه مىنویسد:
هر قانونگذارى، در تاسیس قانون، نظر خود را دخالت مىدهد; به این علت که داراى عواطف و افکار مخصوصى است; (49)
نتیجه اینکه دانش بشرى، اگرچه در مسائل علوم تجربى و ساختن تمدن مادى بسیار موفق بوده; اما در شناخت انسان و ساختن تمدن انسانى و طراحى نظامهاى اجتماعى در خور شان انسان، پیشرفت چندانى نداشته است; پس براى حل این مشکل باید سراغ منبع دیگرى غیر از دانش بشرى بود .
ژان ژاکروسو در تبیین ویژگىهاى آن منبع سخن زیبایى دارد:
براى کشف بهترین قوانین که براى ملتها مفید باشد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسان را ببیند; ولى خود، هیچ حس نکند . با طبیعت رابطهاى نداشته باشد; ولى کاملا آن را بشناسد . سعادت او مربوط به ما نباشد; ولى حاضر باشد به سعادت ما کمک کند . . . (50)
و باید خاضعانه اعتراف کنیم که عقل کل واجد تمام این شرایط، کسى جز آفریدگار جهان نیست; زیرا او انسان را آفریده; پس بهتر از هر کس دیگر، آفریده خود را مىشناسد:
ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه، (51)
و اوست که به تمام اصول تکامل انسان آگاه است:
ان الله بکل شیء علیم، (52)
و فقط او است که هیچگونه ترس، هوا و هوس در موردش معنا ندارد; چرا که بىنیاز مطلق است:
ان تکفروا انتم ومن فی الارض جمیعا فان الله لغنی حمید; (53)
بنابراین، یگانه منبعى که مىتواند براى انسان برنامه تکامل و براى جامعه انسانى نظامهاى عادلانه اجتماعى تدوین کند و اصول و پایههاى آنها را آموزش دهد، خداوند است .
این بخش از نوشتار را با کلام زیبایى از فیلسوف بزرگ شرق ابوعلى سینا به پایان مىرسانم . او در برهان لزوم بعثت انبیا مىگوید:
انسان داراى زندگى اجتماعى است و از وضع قوانینى که بتواند زندگى اجتماعى، بلکه فردىاش را بر اساس عدالتسامان دهد و او را به سعادت شایسته خود برساند، ناتوان است; پس بر خداوند لازم است که به مقتضاى حکمتش انسان را در این زمینه هدایت کند . (54)
برهان سوم: وحى، حامى عقل و تجربه انسان
در بیان دیدگاه اول گذشت که برخى، افزون بر ادعاى استغناى بشر از آموزههاى انبیا در امور دنیایى، هر نوع راهنمایى او را، لغو و بیهوده، و از ساحتحکمتخدا و پیامبران دور مىدانند . این در حالى است که بیشتر اندیشهوران و متفکران اسلامى، راهنمایى خدا و رسولان را حتى در مواردى که دانش بشر کاربرد دارد، موجب اطمینان، آرامش و دفع سرگردانى انسان، و نشانه رحمت پروردگار مىدانند .
کان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه . (55) مردم امتى یگانه بودند; پس خداوند، پیامبران را نویدآور و بیمدهنده برانگیخت و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد تا میان مردم، در آنچه با هم اختلاف داشتند، داورى کند .
مفسر بزرگوار، علامه طباطبایى در تفسیر این آیه، بحث گستردهاى درباره اختلاف انسانها در جامعه مدنى و حل آن بهوسیله دین مطرح کرده است . او در بخشى از سخنانش مىگوید:
انسان به دلیل فطرت استخدامگرش، ناگزیر از زندگى اجتماعى است و به دلیل همین صفت استخدامگرى، در جامعه مدنىاش اختلاف رخ مىدهد; زیرا هر کس در پى استخدام و بهرهجویى از دیگران است . رفع این اختلاف از توان انسان بیرون است; چرا که او خود سبب اختلاف است; پس رفع اختلاف باید از سوى خداوند باشد . (56)
یکى از محققان در تبیین حامى بودن وحى براى دانش بشرى استدلالى دارد که خلاصه آن چنین است: (57) امورى که در دسترس دانش بشر است، از چهار حالتخارج نیست .
1 . امورى که دانش آن در اختیار همه انسانها است و هیچ اختلافى در آن ندارند .
2 . امورى که دانش آن فقط در اختیار متفکران است و هیچ اختلافى در آن ندارند .
3 . امورى که دانش آن فقط در اختیار متفکران است و در آن اختلافنظر دارند .
4 . امورى که دانش آن در اختیار همه انسانها است و در آن اختلافنظر دارند .
حال از میان امور دنیایى به مهمترین آنها، یعنى تنظیم روابط اجتماعى، توجه کرده، مىپرسیم:
تنظیم روابط اجتماعى که امروزه در قالب حقوق اساسى حکومت، حقوق مدنى، قضایى، بینالمللى و اقتصاد مطرح است و مکاتب گوناگون سیاسى، حقوقى و اقتصادى را پدید آورده و هر یک از مکاتب نیز در عین اختلافات و احیانا تضادهاى آشکار، مدعى رساندن انسان به امنیت، رفاه، آسایش، عدالت و رستگارىاند، (58) در شمار کدام یک از آن چهار حالت قرار مىگیرند . ؟
اگر مناسبات سیاسى، حقوقى، و اقتصادى انسانها از سنخ اول باشد و همه مردم بدون هیچگونه اختلافى در آن زمینه دانش کافى داشته باشند، به راهنمایى خدا و رسولان نیازى نیست و چه بسا لغو خواهد بود; چرا که خود مردم به آسانى از عهده حل مسائل برمىآیند و اگر سنخ دوم باشد - گرچه اتفاقنظر اندیشهوران زمینهساز اعتماد مردم در مراجعه به آنان خواهد بود - با هدایت پیامبران، این اعتماد و اطمینان مستحکم مىشود; اما در حالتسوم، مشکل اختلافنظرها پیش مىآید; یعنى از سویى، برخى از متفکران بهیقین به خطا رفتهاند و از سوى دیگر، مردم سرگردان مىمانند که به چه متفکرى اعتماد کنند و امور اجتماعى از سنخ مسائل فردى نیست که هر کس به یک متخصص رجوع کند; چرا که این کار به هرج و مرج و تباهى جامعه مىانجامد و اگر مسائل نظامهاى اجتماعى از سنخ مسائل حالت چهارم باشد، مشکل هرج و مرج بیشتر خواهد بود; زیرا هر یک از مردم، خود را متخصص مىداند .
گویا مساله تنظیم روابط اجتماعى، به فرض توان دانش بشر، از نوع حالتسوم باشد و وجود اختلاف و در پى آن، سرگردانى مردم، دخالت دین را ضرور مىسازد; بدین سبب، علامه حلى در لزوم بعثت انبیا مىگوید:
از فواید بعثت آن است که عقل در آنچه خود حکم مىکند، بهوسیله نقل تقویت مىشود و در آنچه حکم نمىکند، از نقل یارى مىجوید; (59)
پس نتیجه مىگیریم: بر فرض انسان در این زمینهها دانشى داشته باشد که دارد، از آموزههاى پیامبران بىنیاز نیست; البته بهشرط آنکه این علم بشرى، حجاب براى تابش انوار الاهى نباشد .
فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤون . (60) و چون پیامبرانشان دلیلهاى آشکار برایشان آورند، به آنچه از دانش که نزدشان بود، خرسند شدند و [سرانجام] آنچه به تمسخر مىگرفتند، آنان را فروگرفت .
دیدگاه چهارم: وحى، بیانگر همه حقایق
بعضى از عالمان و مردم، تحت تاثیر برخى روایات و آیات چون ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء (61) و تفسیر نادرست آنها، گمان مىکنند که خداوند هر آنچه را انسان در زندگى دنیا و آخرت لازم دارد، از ریز و درشت، ثابت و متغیر، فردى و اجتماعى، از طریق قرآن و سنت در اختیار انسانها گذاشته و یگانه راه سعادت هم در پیروى آنها است . این گروه در برنامهریزىها و تصمیمگیرىها، به یافتههاى عقل و تجربه بشرى اعتنایى نداشته، در همهچیز سراغ نقل مىروند .
آشنایان حقیقى اسلام به ویژه پیروان علمى مکتب اهل بیت علیهم السلام با ضعف این دیدگاه آشنا بوده، مىدانند که خداوند، براى سعادت انسان، دو راه قوى و دو حجت مهم یکى به نام عقل (پیامبر درونى) و یکى به نام وحى (پیامبر بیرونى) قرار داده و یافتههاى عقل را نهتنها بىارزش ندانسته، بلکه راه رسیدن به وحى و تصدیق پیامبران را نیز به آن واگذاشته است .
در مکتب اهلبیت نهتنها یافتههاى عقلانى بىارزش نیست، بلکه همانند نقل (وحى و سنت) یکى از راههاى شناخت احکام و بهدست آوردن آموزههاى دینى بهشمار مىرود; یعنى عقل و نقل هر دو با هم و مکمل یکدیگرند و چنانکه مفسران گفتهاند: مقصود از آیه تبیانا لکل شىء، (62) این نیست که قرآن همانند دائرةالمعارفى بزرگ، تمام جزئیات علوم ریاضى، فیزیک، شیمى، جغرافى، تاریخ و . . . را بیان کرده باشد; بلکه با توجه به ادامه آیه و آیات و روایات دیگر، قرآن، کتاب هدایت، تربیت و انسانسازى است و هر آنچه را براى تکامل فرد و جامعه در ابعاد مادى و معنوى لازم و مفید است، دربردارد; به همین جهت مىبینیم روش قرآن در برخورد با موضوعها متفاوت است . گاه بهسبب غفلتیا اختلافنظر انسانها، انگشت روى جزئیات یک مساله گذاشته، آن را با تفصیل تمام مطرح مىکند; مانند آیه 282 بقره که طى 18 حکم، چگونگى تنظیم معاملات تجارى و اسناد بدهى را مطرح مىکند، و گاه بهصورت کلى، مسائل مهم و حیاتى را ارائه مىکند; مانند آیه ان الله یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذی القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغی یعظکم لعلکم تذکرون; (63) نتیجه اینکه قرآن و سنت و وحى و نقل نیامدهاند جاى عقل و دانش بشرى را پر، و انسان را از تفکر و تدبر و تجربه بىنیاز کنند و عقل و دانش بشرى نیز بهتنهایى براى پیمودن مسیر پر پیچوخم زندگى و یافتن راه رشد و صلاح کافى نیست; پس انسان امروز نیز همانند همه اعصار در طراحى نظامهاى اجتماعى - اقتصادى نیازمند پیوند دادن آموزههاى برتر وحیانى با یافتههاى عقلانى است . بدان امید که در مقاله دیگرى بهصورت گسترده و دقیق، جایگاه آموزههاى اسلام و دانش بشرى در طراحى نظام اقتصادى را ارائه دهم .
پىنوشتها:
یا مکتب خداپرستى طبیعى، از ریشه لاتینى Deus به معناى خدا است . این مکتب، نهضتى بود که در قرن هفدهم و هیجدهم بر ضد کلیسا پدید آمد و منکر وحى بود و عقل و نداى طبیعت را براى سعادتمندشدن انسان کافى مىدانست . پیرو ویرت، نظریهپرداز و رهبر کالوینیستى در کتاب ساختار مسیحیت مىگوید: «دئیستها کسانى هستند که به خداوند در جایگاه خالق بهشت و زمین معتقدند;اما عیسى مسیح و تعالیم او را انکار مىکنند» . این مکتب، تطوراتى را پشتسر گذاشت و از قرن بیستم، دئیسم به الاهیاتى گفته مىشود که مخالف مکتب توحیدى به معناى اعتقاد به خداوند یکتا و داراى نفوذ کامل در سرتاسر جهان و فعال در امور جهان، است . دئیستها به خدایى اعتقاد دارند که جهان را آفریده و پس از آن مانند مالک غایب، آن را به خودش واگذاشته است . آنان هر گونه وحى را انکار کرده و عقل بشر را به تنهایى براى هر شناختى که در زندگى به آن نیازمند باشد، کافى مىدانند . براى مطالعه بیشتر ر . ک: حسین نمازى: «تاثیر آموزه خداشناسى در شکلگیرى اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمایهدارى» مجله اقتصاد دانشکده علوم اقتصادى سیاسى دانشگاه شهید بهشتى ش 2;سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام - مبانى فلسفى، کانون اندیشه جوان، ص 33- 38
Routledg Encyclopedia of philosophy Edward, Routledg, Routledg, london 1998, volume 2, p:853
2. حسین نمازى: «تاثیر آموزه خداشناسى در شکلگیرى اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمایهدارى» ، مجله اقتصاد، ش 2، ص 13 .
3. لویى بدن: تاریخ عقاید اقتصادى، سیدحسین میرمعزى، ص 193 .
4. سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام، مبانى فلسفى، ص 37 .
5. عبدالله جاسبى: اقتصاد، ص 41 .
6. بقره (2): 255 .
7. انعام (6): 102 .
8. همان، 164 .
9. هود (11): 57 .
10. نسا (4): 126 .
11. سوره طه (20): 50 .
12. آلعمران (3): 109 .
13. مجله کیان، ش 28، ص 46 .
14. همان .
15. همان، ص 48 .
16. همان، ص 48 و 49 .
17. اعلى (87): 16 و 17 .
18. سوره قیامت (75): 20 و 21 .
19. مجله کیان، ش 28، ص 52 .
20. همان، ص 54 .
21. همان، ش 31، ص 2 .
22. همان، ص 5 .
23. همان .
24. همان، ص 8 و 9 .
25. همان، ص 11 .
26. طه (20): 50 .
27. محمدتقى مصباح: راهنماشناسى، ص 28- 32، با مقدارى تصرف و تلخیص .
28. صافات (37): 50 .
29. انسان (76): 2 و 3 .
30. لقد خلقنا الاضنسان فى احسن تقویم . تین (95): 4 .
31. وصورکم فاحسن صورکم . تغابن (64): 3 .
32. محمدتقى مصباح یزدى: راهنماشناسى، ص 65 تا 69، با مقدارى تصرف و تخلیص .
33. اسرا (17): 85 .
34. غافر (40): 39 و 40 .
35. بقره (2): 216 .
36. همان، 279 .
37. نسا (4): 11 .
38. انفال (8): 24 .
39. انعام (6): 122 .
40. نحل (16): 97 .
41. حدید (57): 25 .
42. ابونصر فارابى: سیاست مدینه، سیدجعفر سجادى، انجمن فلسفه ایران، تهران، 1358، ص 163 به بعد .
43. ابنسینا: الشفا الالهیات، ص 441 به بعد .
44. شهابالدین سهروردى: التلویحات، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 95 .
45. ملاصدرا: الشواهدالربوبیه، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، 1360، ص 395 به بعد .
46. محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیرالقرآن، مؤسسه اعلمى، ج 2، ص 114 .
47. مرتضى مطهرى: مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج 4، ص 349- 351 .
48. محمد محمدى رىشهرى: فلسفه وحى و نبوت، ص 38 .
49. همان، ص 43 .
50. همان، ص 46 .
51. ق (50): 16 .
52. عنکبوت (29): 62 .
53. ابراهیم (14): 8 .
54. ابنسینا: الشفا الهیات، انتشارات بیدار، ص 557 .
55. بقره (2): 213 .
56. محمدحسین طباطبایى: المیزان فى تفسیرالقرآن، ج 2، ص 113 تا 138 .
57. حسنعلى على اکبریان: درآمدى بر قلمرو دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، تابستان 1377، ص 236- 239 .
58. البته گاه نظریهپردازان و تدوینکنندگان این مکاتب چنین ادعاهایى ندارند;اما پیروان و متجدد مآبان (روشنفکرنمایان) جهان سومى چنین باور کردهاند .
59. علامه حلى: کشف المراد، المقصد الرابع فىالنبو، المسئلالاولى، ص 346 .
60. مؤمن (40): 83 .
61. نحل (16): 89 .
62. ناصر مکارم شیرازى و دیگران: تفسیر نمونه، ج 11، ص 361 و 362 .
63. نحل (16): 90 .