انتظار بشر از دین در عرصه اقتصاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
چکیده انتظار بشر از دین، یکى از مهمترین پرسشهاى دینپژوهى معاصر است که این مقاله فقط به این پرسش در عرصه اقتصاد پرداخته است . در این پژوهش، انتظار به معناى نیاز، و بشر بهمعناى عام (اعم از عوام، متخصصان و اقتصاددانان)، و دین بهمعناى دین حق و اسلام بهکار رفته است; بنابراین روش جمع درون و برون متون دینى مىتواند پاسخ مناسب و کارشناسى این پرسش را به ارمغان آورد . نگارنده در این مقاله، حوزههاى گوناگون اقتصاد یعنى فلسفه اقتصادى، مکتب اقتصادى، نظام اقتصادى، فقه و حقوق اقتصادى، اخلاق اقتصادى و علم اقتصاد را تعریف، و با دین اسلام مقایسه، و پاسخ فنى خود را ارائه کرده است . کلید واژهها: دین، انتظار، بشر، اقتصاد، فلسفه اقتصادى اسلام، مکتب اقتصاد اسلامى، نظام اقتصاد اسلامى، فقه و حقوق اقتصادى، اخلاق اقتصادى و علم اقتصاد .متن
مقدمه
انتظار بشر از دین، یکى از پرسشهاى روزگار ما است که رویکردها و روشهاى گوناگونى را برانگیخته است . پرسش اصلى در این پژوهش این است که آیا دین، فقط عهدهدار نیازهاى فردى استیا به نیازهاى اجتماعى نیز پاسخ مىدهد . آیا انتظار ما از دین در عرصههاى گوناگون، منطقى استیا فقط باید انتظار حداقلى از دین داشتیا هر گونه انتظار از دین نامعقول است؟
مساله انتظار بشر از دین همیشه مورد توجه متفکران اسلامى و غربى بوده است . متکلمان، حکیمان و عارفان شیعه و اهل سنت و اندیشهوران مغرب زمین در قرون وسطا و رنسانس و دوران معاصر از جمله گالیله، کانت، دورکیم، مارکس، وبر، شلایر ماخر، تیلیش، استیس، هیک، فروید، یونگ، فروم و مکاتب دئیسم، اگزیستانسیالیسم، پوزیتویسم و فلسفه تحلیل زبانى، آن را تبیین و بررسى کردهاند . (2)
اگر در این مساله و رویکردهاى گوناگون آن دقت منطقى شود، به آسیب مشترکى پى مىبریم و آن این است که همه آنها گرفتار مغالطه «جمع المسائل فى مسالة واحدة» شدهاند; یعنى مسائل انتظار بشر از دین در عرصههاى علوم طبیعى، تربیتى، اقتصاد، روانشناسى، جامعهشناسى، علوم سیاسى، مدیریت، فلسفه، هنر، عرفان، اخلاق، حقوق و . . . را یک مساله تلقى کرده و دیدگاههاى باطن مدارانه، دنیاگرایانه تفریطى، دنیاگرایانه افراطى (ایدئولوژى گرایانه)، عدالت گرایانه بر مبناى حقوقى و جامعنگرانه، و به عبارت دیگر، انتظارات حداقلى و حداکثرى و انتظارات اعتدالى را درباره آن یک مساله طرح کردهاند; در حالىکه براى پرهیز از آن کج روى و آسیب فکرى، یعنى مغالطه «جمعالمسائل فى مسالة واحدة» ، باید پرسش انتظار بشر از دین در عرصههاى گوناگون را به گونهاى مستقل بررسى کرد; به همین دلیل، نگارنده در این مقال به پژوهش درباره انتظار بشر از دین در عرصه اقتصاد پرداخته است . پاسخ دقیق این پرسش به تبیین مفاهیم ذیل بستگى دارد .
انتظار: واژه انتظار، به معناى نیاز بهکار مىرود با این تفاوت که انتظار، نوعى نیاز متوقعانه است که شخص منتظر را صاحب حق قلمداد مىکند . حال اگر بر اساس مبانى انسانشناسى بتوان انسان را در برابر دین، محق دانست مىتوان واژه انتظار را در مساله انتظار بشر از دین بهکار برد و اگر انسان در برابر دین، فقط مکلف باشد، نیازمندى است که هیچ حقى در برابر آن ندارد; خواه منظور از دین، آفریدگار دین یا آورنده و مفسر آن (پیشوایان دینى) یا متون دینى و حقایق و آموزههاى دینى باشد . در مراجعه به قرآن مىبینیم که خداوند متعالى مىفرماید:
کتب على نفسه الرحمة . (3) کتب ربکم على نفسه الرحمة; (4)
یعنى خداوند، حقوقى را براى انسان در نظر گرفته و با توجه به صفات کمال، جلال و جمالش، تحقق بخش آن حقوق است .
حال که معناى انتظار روشن شد، در این مقاله فقط از انتظارات و نیازهاى اقتصادى سخن خواهیم گفت . به عبارت دیگر، از میان نیازهاى گوناگون (5) فقط بهدنبال نیاز به فهمیدن و دانستن آموزههاى اقتصادى هستیم و اینکه آیا دین این دانش را در اختیار بشر مىگذارد یا خیر .
دین: واژه دین در لغتبهمعناى عقیده، جزا، آیین و . . . بهکار رفته و در اصطلاح با استمداد از روشهاى درون متون دینى و برون آن و نیز رویکرد کارکردگرایى، مشمول تعریفهاى گوناگون مفهومى، اخلاقى، شهودى و عاطفى شده است . پارهاى از تعاریف، هنجارى و ارزش گرایانه (Normative) و برخى دیگر ماهوى و وصفى و غیرهنجارى (Descriptive) اند . و دسته دیگر نیز از تعاریف مرکب و مختلط (complen) از تعریفهاى ماهوى و ارزشى برخوردارند . (6)
نکته قابل توجه اینکه اولا تعاریف لغوى دین در مباحث علمى و دینپژوهشى، مشکلى را حل نمىکند . ثانیا در تعاریف اصطلاحى باید هدف خود را مشخص سازیم . اگر درصدد تعریف مشترک از تمام ادیان و مذاهب استباید توجه داشت که ارائه تعریف مشترک و جامع و مانع که تمام مصادیق موجود (اعم از ادیان آسمانى و زمینى، الاهى و بشرى، تحریف شده و تحریف ناشده و حق و باطل) را شامل شود، امکانپذیر نیست و فقط مىتوان بر اساس نظریه شباهتخانوادگى (7) ویتگنشتاین ادیان را دو به دو یا چند به چند تعریف کرد تا به صورت موجبه جزئیه به مشترکات آنها پىبرد .
اگر بخواهیم دین را در مقام «باید» نه در مقام «تحقق» تعریف کنیم، یعنى با نگاه کلامى و فلسفى به چیستى دین بپردازیم نه با رویکرد جامعهشناختى، تعریف دین عبارت است از مجموعه حقایق و ارزش هایى که از طریق وحى یا هر طریق قطعى دیگر براى تامین هدایت و سعادت انسان به ارمغان مىرسد; بنابراین، دین حق، اولا باید آسمانى، ثانیا داراى پیام الاهى و ثالثا مصون از تحریف و خطا باشد و چنین دینى در عصر حاضر فقط در اسلام تجلى یافته است; زیرا ادیان دیگر، یا آسمانى و الاهى نیستند یا از متون دینى مصون از تحریف محرومند .
بشر: مقصود از بشر، همه انسانها اعم از خواص و عوام است; بنابراین، در پرسش انتظار بشر از دین در عرصه اقتصاد، انسانهاى متخصص و اقتصاددانان، همه مورد توجه قرار مىگیرند .
روش پژوهش: مساله انتظار بشر از دین و نیاز انسانها از دین اسلام در عرصه اقتصاد، روش جمع درون و برون متون دینى و از نوع کتابخانهاى است . پارهاى از محققان در پاسخ به پرسشهاى دین پژوهى فقط به قرآن و سنت مراجعه مىکنند و از عقل و تجربه و تاریخ بهرهاى نمىگیرند . این طایفه به طور معمول از ظواهر آیات و روایات استفاده مىکنند و مخاطبان را از هر گونه تدبیر و تدبر در قرآن باز مىدارند . این گروه نص گرایان، مانند مالک بن انس، محمد بن ادریس شافعى، احمد بن حنبل، داوود بن على اصفهانى، امام الحرمین جوینى، ابن تیمیه حمرانى با این رویکرد، گرفتار تشبیه و تجسم الاهى شده، با مقتضیات زمان فاصله دارند و از مدلولهاى التزامى گزارههاى دینى بهره نمىگیرند . (8)
گروه دیگرى از نویسندگان با بهرهگیرى از هرمنوتیک فلسفى، فقط به پذیرش فهم تاویلى فتوا داده، بر این باورند که فقط باید با روشهاى برون متون دینى مانند روش کارکردگرایى، روش عقلى، فلسفى، روش انسانشناسى تجربى و . . . به پرسشهاى دینپژوهى پاسخ داد . (9)
حق مطلب آن است که ابتدا با روش عقلى - فلسفى به نیاز بشر به دین (به صورت موجبه جزئیه) و حجیت مصداقى از مصادیق دین موجود پى برده، آنگاه آن دین، افزون بر رفع آن نیاز مکشوف، به بیان نیازهاى دیگر پنهان آدمى و رفع آنها مىپردازد .
چیستى انتظار بشر از دین
تبیین مفاهیم پیشگفته روشن مىسازد که منظور از انتظار بشر از دین، نیاز انسانها به آموزههاى دینى است و اینکه آیا دین در حوزههاى گوناگون علمى و ساحتهاى مختلف معیشت آدمى و مسائل اجتماعى و اقتصادى، انسانشناختى، رفتار شناختى، سیاسى، حقوقى و . . . حضور و ظهور دارد . آیا دخالت دین در این عرصهها، مستقیم استیا غیرمستقیم؟ آیا در پاسخ به این پرسشها فقط باید به روش درون متون دینى مراجعه کرد یا روشهاى برون متون دینى مانند روش آثار و خدمات و کارکردهاى روانشناختى و جامعهشناختى دین و نیز روش تعقلى و روش تجربى و انسانشناختى نیز بهکار این پژوهش مىآیند؟
برخى از محققان بر این باورند که مساله انتظار بشر از دین، یکى از محصولات اومانیسم است که با نگاه انسان محورى و انسان خدایى زاییده شده است; زیرا اومانیسم در نقش گوهر مدرنیسم در فرهنگ غرب، انسان را در مقام نظر و عمل و در محور معرفتشناختى و ارزششناختى، ملاک صحت و سقم و خیر و شر قرار مىدهد . به عبارت دیگر، اومانیسم، تفکرى است که توجه اصلى آن بر انسان و شؤون انسانى تمرکز دارد . اومانیسم در مقام نظر مىگوید: «هر معرفتى باید براى انسان باشد» ; زیرا ذهن بشر، آینه تمام نماى خارج نیست; بلکه معرفت و شناخت، محصول کنش و واکنش ذهن و خارج است; پس نمىتوان از معرفت مطابق با واقع سخن گفت . بدین ترتیب، معرفتبه انسان وابسته است . اومانسیم در مقام عمل نیز شرافت و ارزش هیچ موجودى را بیش از انسان نمىداند و سود انگارانه فقط بایدها و نبایدهایى را مىپذیرد که براى انسان و زندگى دنیایى او مفید باشد . (10)
اومانیسم با این دو رکن معرفتشناختى و وظیفهشناختى، مساله انتظار بشر از دین را طرح مىکند تا فقط نیازهاى دینى را پذیرا باشد که معرفتبشرى آنها را درک کرده است و با این پیش فرض به دین حداقلى فتوا دهد و اوامر و نواهى عقل گریز را از دایره نیازهاى بشر به دین خارج سازد . (11)
نگارنده، این ادعا را مىپذیرد که اومانیسم در ساحت معرفتشناسى، نسبىگرا، و در ساحت وظیفهشناسى، پراگماتیست است و بر این اساس، پاسخ خاصى به مساله انتظار بشر از دین مىدهد; ولى پاسخ خاص اومانیستى از مساله نباید گمراهکننده باشد و پرسش انتظار بشر از دین را بىمعنا جلوه دهد، و مساله انتظار دین از بشر را جایگزین آن سازد; زیرا هر دو مساله معنادار هستند و مستقل از یکدیگر، در مباحث کلامى جایگاه ویژه دارند .
اقتصاد: اقتصاد یکى از شاخههاى علوم انسانى است که در یونان باستان با عنوان تدبیر منزل در حکمت عملى از آن بحث مىشد و از قرن هجدهم میلادى در عرصه جدیدى قرار گرفت و مبانى و مکاتب خاصى یافت . اقتصاد اسلامى، در بستر جریان اعتراض به نظامهاى سرمایهدارى و سوسیالیسم مطرح شد و محققان با اطلاع از پیش دانستههاى پرسشى، پاسخهایى را از آیات و روایات استنباط کردند; البته در دوران آغازین اسلام، ابتدا فقهالاقتصاد و احکام اقتصادى اسلام شکل گرفت; سپس در دوران معاصر با تحقیقات اندیشهورانى چون شهید صدر و شهید مطهرى، نظام، مکتب، اصول، اهداف و اخلاق اقتصاد اسلامى تدوین شد و سالهاى اخیر، به نظریهپردازى و فرضیهسازى در عرصه علم اقتصاد سوق یافته است . نگارنده با توجه به روش درون و برون متون دینى بر این باور است که بشر مىتواند و لازم است در عرصه اقتصاد، از دین، انتظارات معقولى داشته باشد . این انتظارات در زمینههاى مبانى فلسفى و مکتبى اقتصاد، اخلاق و حقوق اقتصادى و علم اقتصاد قابل بررسى است . حال با توضیح هر یک از مقولهها نشان مىدهیم که رابطه دین با آن مقولهها چگونه است .
یک . فلسفه اقتصادى اسلام: مبانى فلسفى نظام اقتصادى اسلام، بر قضایاى «هستى» مشتمل است که نوع نگرش اسلام را به خدا، جهان و انسان از زاویه مرتبط به اقتصاد و معیشت فرد و جامعه بیان مىکند; براى نمونه مىتوان به روزى دهندگى خداوند متعالى به همه موجودات و انسانها و نامحدود بودن منابع طبیعى عالم طبیعت و اختیار انسان اشاره کرد . (12)
مساله اصالت فرد و جامعه نیز به صورت بحث فلسفى، در شکلگیرى اهداف و مبانى مکتبى نظامهاى اقتصادى مؤثر است . نظام سرمایهدارى با تاکید به اصالت فرد و فقدان حقیقتى به نام اجتماع، مالکیتخصوصى بدون حد و مرز و آزادىهاى مطلق اقتصادى را توجیه، و فقط در مواردى نادر، به محدودیت آن اقدام مىکند و نظام اقتصادى سوسیالیزم با طرح اصالت جامعه، هرگونه مالکیتخصوصى و آزادىهاى اقتصادى را نفى کرده است; ولى نظام اقتصادى اسلام با توجه به بعد فردى و اجتماعى انسان، اصالت فرد و جامعه را ترجیح داده و مالکیتخصوصى و دولتى و عمومى و آزادىهاى فردى در چارچوب منافع جامعه را امضا کرده است .
سومین مساله به رابطه دنیا و آخرت بر مىگردد . نظامهاى اقتصادى دنیا (حتى با فرض پذیرش آخرت)، هرگونه ارتباط میان دنیا و آخرت و کردار دنیایى با سعادت و شقاوت آخرتى را نفى کردهاند; ولى اسلام، بهرغم مخالفتشدید با رهبانیت و ترک دنیا، به آخرت نیز توجه کرده است . قرآن کریم مىفرماید:
در آنچه خدا به تو داده، سراى آخرت را طلب نما و بهرهات را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده، نیکى کن و هرگز در زمین در جست و جوى فساد مباش; که خدا مفسدان را دوست ندارد . (13)
انتظار بشر از دین اسلام در عرصه مبانى فلسفى اقتصاد، انتظارى منطقى و معقول است; زیرا اسلام به پرسشهاى این زاویه اقتصادى، پاسخ مناسب داده است . به عبارت دیگر، مبانى فلسفى، و جهانبینى حاکم بر نظام اقتصادى، اهداف و مبانى مکتبى آن را شکل مىدهد . تمام نظامهاى اقتصادى دنیا اعم از سرمایهدارى، سوسیالیستى و نظام اقتصادى اسلام، زاییده مبانى فلسفى و جهان شناختى است . اعتقاد به خداوند در جایگاه آفریدگار و پروردگار پیوسته جهان هستى، زیر بناى نظام اقتصاد دینى است; زیرا چنین خداوندى براى تنظیم زندگى فردى و اجتماعى و هدایت انسانها، آموزههایى را به وسیله پیامبران ارسال مىکند . در مقابل، خداوند در جایگاه آفریدگار و ساعتساز لاهوتى که پس از آفرینش جهان، هیچگونه تدبیر و هدایتگرى ندارد (مکتب دئیسم) زیربناى فکرى و فلسفى نظامهاى اقتصادى سکولار است (14) و روشن است که این دیدگاه نمىتواند مورد پذیرش اسلام باشد .
خداوند در قرآن مىفرماید:
پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى در خور او داده; سپس آن را هدایت فرموده است . (15) ما رسولان خود را با ادله روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند . (16)
شایان ذکر است که این خداشناسى، به انسانشناسى وابستگى جدى دارد . اومانیسم مدعى است که انسانها بدون نیاز به آموزههاى پیامبران، قدرت تدوین قوانین را دارند و سعادت و تکامل و هدایتخود را با روشهاى معمول معرفتبهدست مىآورند; در حالىکه انسانشناسى اسلامى با ساحتشناسى انسان به نفس و بدن و نیازهاى این دو ساحت و ناکافى دانستن عقل و تجربه در شناخت کامل آن دو، نیازمندى بشر به دین را در کنار تایید عقل و تجربه مىپذیرد .
دو . مکتب اقتصادى اسلام: این مکتب، شامل مبانى اقتصادى و اهداف اقتصادى اسلام است . امورى مانند مالیت و ارزش، آزادى فعالیتهاى اقتصادى و حدود آن، جایگاه دولت در اقتصاد و قواعد توزیع منابع طبیعى، ثروت و درآمد، در زمره «مبانى اقتصادى اسلام» ، و عدالت اقتصادى، قدرت اقتصادى حکومت اسلامى، رشد، استقلال و خودکفایى، در شمار «اهداف اقتصادى اسلام قرار دارد . (17) مقصود از اهداف اقتصاد اسلامى، مقاصدى است که اسلام آنها را در زمینه اقتصادى مطلوب مىداند . این اهداف، نتیجه مبانى فلسفى نظام اقتصادى است و عناصر نظام، براى رسیدن به آنها سازماندهى و تنظیم مىشوند . (18) مهمترین این اهداف که از مطالعه آیات و روایات به دست مىآید، عبارتند از:
ا . عدالت اقتصادى که با چشمانداز رفاه عمومى و توازن اقتصادى (حدید، 25; نساء، 135; شورى، 15; ممتحنه، 8; حشر، 7) و ایجاد زمینه فقرستیزى، (میزانالحکمه، ج 3، ص 2438- 2442) شکل مىگیرد . به عبارت دیگر، با چهار عنصر رفاه عمومى، تعدیل ثروت، امنیت، و جلوگیرى از طغیان تامین مىشود; (19)
ب . قدرت اقتصادى که با رویکرد رشد اقتصادى و استقلال اقتصادى (هود، 61; نساء، 141; آلعمران، 139; نامه 53 نهجالبلاغه) ; تحقق مىیابد .
مبانى مکتبى نظام اقتصادى، به مجموعهاى از قضایاى کلى دستورى (بایدها و نبایدها) گفته مىشود که زیربناى احکام و حقوق اقتصادى بوده، از مبانى فلسفى و اهداف نظام اقتصادى استنباط مىشوند و در تعیین اجزا و شیوه ارتباط عناصر نظام اقتصادى مؤثرند . (20) مهمترین مبانى مکتبى نظام اقتصادى اسلام عبارتند از:
مالیت و ارزش: اسلام، چیزى را مال مىداند که اولا مورد رغبت عاقلان باشد; ثانیا بتوان به آن دستیافت، و ثالثا خاصیت و منفعتى داشته باشد; (21) البته فاقد ضرر عقلایى نیز باشد; اعم از این که عقل در درک آن ضرر توانا باشد یا نباشد; بنابراین، شراب و خوک، فاقد مالیتشرعى هستند و اتلاف آنها باعث ضمان نمىشود . (22) مال از نظر قرآن، امتحان الاهى و وسیله و ابزار آدمى است . (23)
مالکیت: اسلام، مالکیت را به حقیقى و اعتبارى تقسیم مىکند . مالکیتحقیقى، از آن خدا است: «له ما فى السموات و ما فى الارض» . (24) مالکیت اعتبارى و قراردادى نیز از مالکیتحقیقى خداوند نشات مىگیرد . دین اسلام، سه نوع مالکیت اعتبارى را مطرح مىکند:
یکم . مالکیتخصوصى که اسباب آن عبارتند از:
1 . اسباب مالکیت ابتدایى: یک . حیازت; دو . کار;
2 . اسباب مالکیت انتقالى:
یک . اسباب ارادى: ا . عقود; ب . ایقاعات;
دو . اسباب قهرى: ا . ارث; ب . ارتداد; ج . نصاب خمس و زکات;
دوم . مالکیت دولتى یا مقام امامت و حاکمیت اسلامى که عبارتند از: 1 . فىء; 2 . انفال .
سوم . مالکیت عمومى و مشاع که خود سه نوع است:
1 . مالکیت تمام مسلمانان مانند اراضى مفتوحة عنوة;
2 . مالکیت گروهى از مسلمانان مانند فقیران و مسکینان;
3 . مالکیت تمام مردم اعم از مسلمان و غیرمسلمان .
آزادى اقتصادى: از نظر اسلام، هر فردى به شرط رعایت قوانین و مقررات اسلامى مىتواند در بنگاههاى اقتصادى فعالیت کند و این محدودیتبه جهت اهداف و مبانى اقتصاد اسلامى و سعادت و کمال واقعى انسان شکل گرفته است; (25) البته قوانین اسلام، به سه دسته احکام و قوانین اولیه، ثانویه و حکومتى انشعاب مىیابد; (26) بنابراین، اسلام هم به آزادى که عامل رشد اقتصادى و کرامت انسانى است، توجه دارد و هم حفظ مصالح عمومى را با رعایت قوانین اسلامى مورد عنایت قرار مىدهد . (27)
دولت اسلامى: اقتصاد اسلامى نقش مهمى را براى دولت و حکومت اسلامى قائل است; زیرا فقط برنامهریزى کلان در نظام حکومتى اسلام مىتواند تامین کننده اهداف و ارزشهاى اقتصادى اسلام باشد; بنابراین باید در سیاستگذارى، برنامهریزى، قانونگذارى، اجراى حدود و تعزیرات و گسترش منابع مالى بکوشد . (28) وظیفه خطیر دیگر دولت، توزیع و تخصیص عادلانه ثروتهاى طبیعى و غیر طبیعى و اموال به افراد و بخشهاى گوناگون جامعه است . این وظیفه با در اختیار داشتن منابع مالى چون خمس، زکات، انفال، اموال عمومى و . . . دو چندان مىشود .
نظامهاى سرمایهدارى و سوسیالیستى، عمده توجهشان به توزیع پس از تولید، یعنى توزیع درآمد است; در حالى که اسلام، به توزیع پیش از تولید، یعنى توزیع منابع طبیعى نیز توجه دارد و نیز نیروى کار در نظام سرمایهدارى در بخش تولید اغلب از طریق دستمزد ثابت روزانه یا ماهانه، سهم خود را از درآمد دریافت مىکند و صاحبان سرمایه نقدى، سهم خود را از بهره ثابتسالانه مىگیرند . مقدار سهم نیروى کار، در بازار کار و مقدار سهم صاحبان سرمایه در بازار پول و سرمایه تعیین مىشود; پس هر چه عرضه کار و پول در بازارها بیشتر باشد، نرخ دستمزد و بهره پایینتر خواهد بود و هر چه عرضه آن دو عامل، کاهش یابد، نرخ دستمزد و بهره افزایش مىیابد . حال با توجه به ضرورت اشتغال، صاحبان کار دستمزد کمترى از سهم واقعى دریافت مىکنند و صاحبان سرمایه، به جهت عدم اضطرار، نرخ بهره بالایى دارند; براى مثال، مطابق آمار رسمى بانک مرکزى آلمان، تولید ناخالص ملى در فاصله زمانى 1970- 1993 رشد 430 درصدى، و در این مدت، حقوق و دستمزد، رشد 310 درصدى، و درآمد ناشى از بهره، رشد بیش از 1000 درصدى داشته است . به این بیان که به طور مرتب، سهم اکثریت نیروى کار به وسیله اقلیتى بهنام صاحبان سرمایه بعلیده مىشود . (29)
اسلام براى عادلانه شدن درآمدها، تدابیرى چون گسترش روابط حقوقى کار از طریق عقود مشارکت، مضاربه، مزارعه، مساقات و تحریم ربا را اندیشیده است . روشن است که انتظار ما از اسلام در عرصه مکتب اقتصادى، اعم از مبانى و اهداف اقتصادى، منطقى و معقول است، و روش درون و برون متون دینى نیز مؤید این مطلبند .
سه . نظام اقتصاد اسلامى: نظام در نظریه عمومى نظامها، به مجموعهاى از اجزاى به هم وابسته گفته مىشود که در راه نیل به هدفهاى معینى با هم هماهنگى دارند . (30) این تعریف از نظام، به گونهاى عام است که نظامهاى تکوینى غیر رفتارى مانند نظام بدن، نظامهاى مصنوعى غیررفتارى مانند نظام اتومبیل و نظامهاى رفتارى را که بر مبانى فلسفى و مکتبى مبتنى است، در بر مىگیرد و نظام اقتصادى، نوعى نظام رفتارى است و اجزاى آن عبارتند از رفتارهاى ارادى انسانها در سه حوزه تولید، توزیع و مصرف که به صورت منابع طبیعى و اموال شرکتکنندگان و الگوهاى رفتارى شکل مىگیرد . به عبارت دیگر، نظام اقتصادى، مجموعهاى از الگوهاى رفتارى است که شرکتکنندگان در نظام را به یکدیگر و به اموال و منابع پیوند مىدهد و بر اساس مبانى مشخص در جهت اهداف معینى به صورت هماهنگ، سامان یافته است . (31) نظامهاى گوناگون اقتصادى از مبانى فلسفى خاص استنتاج مىشوند; براى نمونه، نظام سرمایهدارى لیبرال که با انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در سال 1776 میلادى مطرح شد و در قرنهاى 19 و 20 به اوج خود رسید، بر اساس دئیسم یا خدا شناسى طبیعى، به طرد خداى مدبر و شریعتساز پرداخته، در عمل، اقتصاد منهاى خدا را معرفى کردند و این مبناى فلسفى بر مکتب اقتصادى نیز اثر گذاشته و اهداف اقتصاد را به ارضاى امیال انسانها منحصر ساخته است و از آن رو که منافع افراد، دچار تضاد نمىشوند و به صورت گروهى تحقق مىیابند، نیازى به نظامسازى وجود ندارد و فقط علم باید به کشف آن بپردازد . این مکتب براى دخالت دولت، نقش بسیار اندکى قائل است و اجازه محدودکردن آزادى افراد را نمىدهد; ولى در اسلام، به جهت مخالفت ورزیدن با مبانى فلسفى نظام سرمایهدارى و نقش خدا در ربوبیت تشریعى و هدایتگرى، به بیان اهداف و مبانى اقتصاد اسلامى پرداخته و احکام و حقوق اقتصادى را بیان کرده و بهرغم آزادىهاى فردى و اجتماعى و مالکیتخصوصى، به نقش دولت اسلامى در نظارت بر کالاها و قیمتها معتقد است . (32)
چهار . فقه و حقوق اقتصادى: مجموعه قوانین برخاسته از نظام و مکتب، و ساز و کار اقتصادى است که به جهت وابستگى به نظام و مکتب، حقوق ثابت، و به جهت ارتباط با ساز و کار اقتصادى، حقوق متغیر ارائه مىشود و جهت ایجاد نظم و استقرار عدالتبر زندگى اجتماعى، حیثیت الزامآورى دارد . این احکام به تکلیفیه و وضعیه و احکام اولى و ثانوى و حکومتى تقسیم پذیرند . قوانین فقهى و حقوقى در نظام اقتصادى اسلام، همگى براى تامین مصالح جامعهاند; براى مثال، با طرح شرکت عقدى، مضاربه، مزارعه، مساقات، جعاله به جاى نظام بهره، جامعه را به سمت کاهش هزینههاى تولید، افزایش تولید و عرضه و سرمایهگذارى، اشتغالزایى، کاهش سطح عمومى قیمتها، عادلانهتر شدن توزیع درآمد، ثبات بیشتر اقتصادى، بالا رفتن سطح عمومى رفاه، همراهى با عدل و قسط و جلوگیرى از سلطه سرمایهدارى در روابط اقتصادى و ارزش نهادن به نیروى انسانى سوق مىدهد . (33)
پنج . اخلاق اقتصادى: اسلام در عرصه اقتصاد، نه تنها به مباحثحقوقى و فقهى پرداخته، بلکه به دستورهاى اخلاقى جهت جلوگیرى از تکاثر، احتکار، تورم و فقر نیز سفارش کرده است; زیرا رفتارهاى اخلاقى غیرمستقیم در رفتارهاى اقتصادى اثر مىگذارد . (34)
شش . علم اقتصاد: این دانش در یونان باستان، بخشى از حکمت عملى تلقى مىشد و در اصطلاح جدید به معناى علم ثروت، مطالعه چگونگى تنظیم تولید و مصرف، فعالیت فردى و اجتماعى براى رسیدن به رفاه مادى، علم رفاه، جست و جو و کشف قوانین حاکم بر اشتغال کامل در سطح جامعه به کار رفته است . تعاریف متعدد اقتصاد در جایگاه شاخهاى از علوم انسانى و اجتماعى به جهت تعدد مکاتب اقتصادى است و همین تکثر تعاریف، باعثشده تا عناوینى مانند ثروت، رفاه، رفتارهاى فردى و گروهى اقتصادى، الگوهاى رفتارى، تولید و مصرف و مبادله، موضوع اقتصاد دانسته شود . الگوهاى رفتارى بهصورت عنصرى از عناصر اقتصادى با نگرش بایستگرایانه در مکتب و حقوق اقتصادى و با نگرش هستگرایانه در علم اقتصاد تجزیه و تحلیل مىشود; یعنى پس از تحقق عناصر گوناگون نظام اقتصادى، روابط على و معلولى میان رفتارها و پدیدههاى اقتصادى پدید مىآید که علم اقتصاد به کشف آنها اقدام مىکند . (35) علم اقتصاد در دوران معاصر به دو رشته خرد و کلان تقسیم شده است . در اقتصاد خرد، فعالیتهاى تکتک واحدهاى تشکیل دهنده نظام اقتصادى مانند خانواده و شرکتها مطالعه مىشود; ولى در اقتصاد کلان، نظام اقتصادى را به صورت جامع مطالعه مىکنند . تفاوت علم اقتصاد با نظام اقتصادى در تفاوت هستها و بایدها تبیین مىشود . در نظام اقتصادى، رفتارها و فعالیتها، آنگونه که باید باشد، سازماندهى مىشود; ولى در علم اقتصاد، رفتارها و فعالیتهاى اقتصادى، آنگونه که هست، درون نظام، تحقق یافته، تجزیه و تحلیل مىشود و رابطه على و معلولى برقرار شده میان رفتارها و پدیدههاى اقتصادى را کشف مىکند . (36)
با مراجعه به کتاب و سنت، به دست مىآید که تبیین روابط کمى یا کیفى پدیدهها و رفتارهاى اقتصادى، در حوزه انتظارات بشر از دین نمىگنجد; البته تفکر اسلامى در تفسیر این روابط مىتواند تاثیرگذار باشد; ولى علم اقتصاد با عنصر عقل و تجربه و آمار و تکرارپذیرى مىتواند روابط میان رفتارهاى اقتصادى را کشف کند . حال اگر نظام اقتصادى اسلام تحقق یافت و با کمک عقل و تجربه و آمار، روابط میان رفتارهاى اقتصادى کشف، و آن روابط کشف شده با متافیزیک اسلامى تفسیر شد مىتوان علم اقتصاد اسلامى را نیز ادعا کرد و انتظار حداکثرى از دین را در عرصه اقتصاد پذیرفت .
از مباحث گذشته مىتوان نتیجه گرفت که روش شناسى اقتصاد اسلامى در عرصه نظام سازى و کشف مکتب اقتصادى اسلام، روش استنباطى فقهى، و روش شناسى علم اقتصاد، در عرصه کشف روابط بین پدیدهها و رفتارهاى اقتصادى، تجربه و آمار و عقل است .
تاکنون از نظام اقتصاد اسلامى سخن گفتیم; اما از نکتهاى مهم نباید غفلت کرد که موضوعات اقتصادى هر کشورى باید با نگاهى تجربى و آمارى شناسایى شود و مسائلى چون تثبیتیا تغییر ارزش پول، عرضه و تقاضا، تورم و بیکارى، تعیین بودجه، تخصیص، تثبیت کسر بودجه، کاهش و افزایش نرخ رشد منابع اقتصادى، یارانه، تولید ناخالص ملى، سیاستهاى مالى و اقتصادى، با مطالعه دقیق کارشناسى تبیین مىشود .
نیازمندى بشر به دین
تا اینجا روشن شد که دین در چه زمینههایى از مسائل اقتصادى وارد شده است و مطلب دارد و چه زمینههایى را به علم و دانش خود بشر واگذاشته است . حال اگر شبهه شود که چرا همه امور حتى مبانى فلسفى، مکتبى و . . . به عقل و تجربه بشر واگذار نشده است، در پاسخ به این شبهه مىتوان گفت:
1 . وقتى گفته مىشود: انسانها به امورى نیازمندند، اعم از این است که آن نیازها براى انسانها به طور مستقیم معلوم شوند یا اینکه محسوس نباشند; زیرا چه بسا، انسانها، نیازهاى واقعى داشته باشند; ولى با حواس ظاهرى و روشهاى معمول معرفت نتوانند آنها را درک کنند و براى شناخت نیازهاى واقعى به منابع دیگر معرفت مانند وحى نیازمند باشند . هر چند، انسان براى رجوع به وحى، دستکم ناچار به درک نیاز به وحى است، وقتى به وحى مراجعه کرد، نیازهاى واقعى دیگرى را نیز بهوسیله وحى شناسایى کرده، رفع آن نیازها را نیز از او جویا مىشود; مانند بیمارى که در اثر ناراحتى معینى چون سردرد به پزشک متخصص مراجعه مىکند و پس از رجوع، متوجه نیازهایى مىشود که خود او، آنها را احساس نمىکرد و پزشک متخصص با ارائه نسخه، به رفع همه نیازهاى او مىپردازد; بنابراین، سخن پارهاى از نویسندگان درباره نیازهاى دینى نادرست است که گفتهاند:
اولا انسان باید نیازهاى دینى خود را به طور مستقل احساس کند . ثانیا دین دربرآوردن نیازهاى دینى انسان باید توانمند باشد، و ثالثا دین، به صورت انحصارى به این نیازها پاسخ دهد و امر دیگرى دربرآوردن نیازهاى دینى به شکل جانشینى گام برندارد . (37)
2 . انسان با علم و تجربه فقط به کشف مسائل دنیایى توانا است و از آخرت غفلت مىورزد .
توضیح مطلب این که متکلمان و فیلسوفان درباره ارتباط و عدم ارتباط دنیا و آخرت و نیز ارتباط تکوینى و اعتبارى آنها دیدگاههاى گوناگونى را مطرح ساختهاند:
دیدگاه نخست، هر گونه ارتباط میان زندگى دنیا و آخرت را سلب مىکند و براى چگونه زیستن انسان در دنیا، نقشى در چگونه زیستن او در آخرت نمىپذیرد . متکلمان و حکیمان عقلگرا با این دیدگاه، میانه مثبتى ندارند .
دیدگاه دوم، ارتباط قراردادى و اعتبارى میان زندگى دنیا و آخرت را پذیرا مىشود . بدین معنا، حق تعالى اعتبار مىکند که اگر در دنیا فلان عمل انجام گیرد، در آخرت فلان پاداش یا عذاب به آن تعلق مىگیرد .
دیدگاه سوم، ارتباط دنیا و آخرت را نه به صورت قراردادى، بلکه به شکل تکوینى معرفى مىکند و نوع ارتباط تکوینى را از سنخ رابطه علت و معلولى مىداند; یعنى عمل دنیایى، علت ثواب و عقاب آخرتى است .
دیدگاه چهارم، دنیا و آخرت را عین هم دانسته و آخرت را نه نتیجه قراردادى یا طبیعى دنیا بلکه باطن دنیا معرفى مىکند . بر این اساس، دنیا چهره ظاهرى، و آخرت، چهره باطنى یک حقیقتند .
آیاتى مانند «یوم تبلى السرائر» و «انمایا کلون فى بطونهم نارا» بر این دیدگاه دلالت دارند هر چند پارهاى از آیات قرآن، بر نوع سوم از رابطه دنیا و آخرت دلالت مىکنند . (38) به هر حال، با توجه به ادله عقلى اثبات معاد و حیات آخرتى و رابطه تکوینى دنیا و آخرت از دیدگاه عقل و شرع به ناچار باید تاثیرگذارى عمل دنیایى در ثواب و عقاب آخرتى را پذیرفت و با توجه به اینکه دین، تضمینکننده سعادت آخرتى انسانها است، به ناچار باید به امور دنیایى نیز بپردازد و انسان را در عالم دنیا به حال خود وانگذارد; زیرا سعادت آخرتى با اعمال دنیایى پیوند تکوینى دارد و بخشى از نیازهاى دنیایى انسان مربوط به مبانى فلسفى و مکتبى و حقوقى و اخلاقى اقتصاد است که با سعادت و شقاوت آخرتى انسان ارتباطى مستقیم دارد و عقل آدمى توان درک این دسته از گزارههاى توضیحى و توصیهاى را که با ثواب و عقاب آخرتى مرتبط است، ندارد .
3 . براهین ضرورت بعثت پیامبران، نیازمندى انسان به دین در عرصه اقتصاد را نیز ثابت مىکند .
توضیح و تقریر یکى از این براهین به شرح ذیل است:
یک . انسان، موجودى اجتماعى است و تمایز او از دیگر حیوانات در این حیات اجتماعى خلاصه مىشود . ابنسینا در تبیین حیات اجتماعى انسان دو ادعا را طرح مىکند: یکى اینکه اگر کسى به صورت انفرادى زندگى کند، معیشت او نیکو نیست . دوم اینکه انسان براى کفایت امورش چارهاى ندارد جز این که از دیگران کمک بگیرد .
دو . در هر اجتماعى، مشارکت و تقسیم کار و معامله و داد و ستد و سرانجام، سنت و قانون و عدل، لازم و ضرورى است .
سه . در قانون و عدالت، قانونگذار عادلى لازم است که رو در روى مردم قرار گیرد و با آنها سخن گوید و از جنس انسانها باشد تا مردم بتوانند او را مشاهده کنند و نیز باید از خود معجزاتى نشان دهد تا مردم تفاوت بین او و دیگران را احساس کنند و در اطاعتش بکوشند; بنابراین، پس از ضرورت قانونگذار، باید به سه ویژگى عدالت، انسان بودن و ارائه معجزه در ضمانت اجراى قوانین او توجه داشت .
چهار . قانونگذار نباید مردم را به حال خود واگذارد تا خود به داورى و رفع اختلاف بپردازند; زیرا مردم، نفع خود را عدل، و ضرر خود را ستم مىپندارند و با مسیر و عملکرد درست ناآشنایند; بنابراین، قانونگذار عادل، افزون بر اینکه واضع قانون و شارع شریعت است، مجرى قوانین نیز به شمار مىرود .
پنج . وقتى وجود چنین انسان صالح و قانونگذارى ممکن و نافع است، عنایت الاهى اقتضاى تحقق این منفعت را دارد و محال است که خداوند ضرورت امرى را بداند; ولى آن را محقق نسازد . ابنسینا در ضرورت قانونگذار به قیاس اولویت نیز تمسک مىکند و از ضرورت مژه و ابرو و گودى کف پا براى سلامت انسان به اولویت ضرورت قانونگذار استدلال مىکند .
شش . این انسان صالح باید به دستور و با اجازه الاهى و با استفاده از وحى، به قانونگذارى بپردازد . (39)
پىنوشتها:
1. عضو هیاتعلمى و مدیر گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى .
2. براى مطالعه بیشتر، ر . ک: نگارنده: انتظارات بشر از دین، بخش دوم و سوم .
3. انعام (6): 12 .
4. همان، 54 .
5. ابراهام مزلو: انگیزش و شخصیت، احمد رضوانى، انتشارات آستان قدس رضوى، سوم، 1372، ص 75- 90;فرامرز رفیعپور: آناتومى جامعه، شرکتسهامى انتشار، تهران، ص 41- 43 .
6. J.H. Hick,philosophy of Religion. p. 2-7.
7. Family Resembelance.
8. ر . ک: ابن حزم اندلسى: الفصل فى الملل و الاهوا و النحل، ج 2، ص 112- 116;احمد امین: ضحى الاسلام، ج 1، ص 156;ابن تیمیه: در تعارض العقل و النقل، ج 1، ص 147 .
9. ر . ک: عبدالکریم سروش: مدارا و مدیریت، ص 135 .
10. ر . ک: تونى دیویس: اومانیسم، ترجمه عباس حنجر، نشر مرکز .
11. ر . ک: مقدمه آیتالله سبحانى بر کتاب انتظارات بشر از دین .
12. مهدى هادوى تهرانى: مکتب و نظام اقتصادى اسلام، ص 45 .
13. قصص (28): 77 .
14. حسین نمازى: «تاثیر آموزه خداشناسى در شکلگیرى اصول نظام اقتصاد اسلام و سرمایهدارى» ، مجله اقتصادى .
15. طه (20): 50 .
16. حدید (57): 25 .
17. مهدى هادوىتهرانى: مکتب و نظام اقتصادى اسلام، ص 31 .
18. سیدعباس موسویان: کلیات نظام اقتصادى در اسلام، ص 12 .
19. حشر (59): 7;انفال (8): 41;توبه (9): 60;بقره (2): 273;علق (96): 6 .
20. همان، ص 13 .
21. روحالله موسوى خمینى [امام]: کتاب البیع، ج 1، ص 333.
22. همان، ج 3، ص 5 .
23. انفال (8): 28;آل عمران (3): 186 .
24. بقره (2): 255 .
25. سیدمحمدباقر صدر: اقتصادنا، ص 298 .
26. ر . ک: عبدالحسین خسروپناه: گفتمان مصلحت در پرتو شریعت و حکومت، ص 75 .
27. مهدى هادوىتهرانى: مکتب و نظام اقتصادى اسلام، ص 144 و 145 .
28. همان، ص 151 .
29. ر . ک: هلموت کرویتس: معضل پول، ص 228 .
30. چارلز وست چر چمن: نظریه سیستمها، ص 26 .
31. سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام، ص 17 و 16 و نیز ر . ک: ژوزف لاژوژى: نظامهاى اقتصادى، ص 1;سیدعباس موسویان: کلیات نظام اقتصادى اسلام، ص 12- 11 .
32. شارل ژید و شارل ژیست: تاریخ عقاید اقتصادى، ج 1، ص 62 و 125;سیدحسین میرمعزى: نظام اقتصادى اسلام، ص17و18 .
33. سیدعباس موسویان: پسانداز و سرمایهگذارى در اقتصاد اسلامى، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، ص96و121 .
34. مرتضى مطهرى: نظام اقتصادى در اسلام .
35. به نمودار ذیل توجه فرمایید:
36. سیدمحمدباقر صدر، اقتصادنا، ص 28 .
37. ر . ک: مهدى بازرگان: آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، مجله کیان، ش 28 .
38. ر . ک: نگارنده: کلام جدید، قم، مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى حوزه علمیه، 226 و 227 .
39. ر . ک: ابنسینا: الشفاالالهیات، المقاله العاشر، الفصل الثانى و الثالث;همو: الاشارات و التنبیهات، ج 2، النمط الثالث، ص 360- 365;همو: المبدا و المعاد، ص 1