مقالة حاضر به بررسی و معرفی سنت فکری و نظام معرفتی دو شاعر و پژوهشگر از دو جغرافیای فرهنگی متفاوت یعنی مولانا، شاعری از سنت فکری شرق، و ژاک سالومه، محققی از سنت فکری و نظام معرفتی غرب، میپردازد. آنچه منجر به این مقایسه شده، اقتباس ادبی سالومه از قصة «طوطی و بازرگان» مولانا در «قصة مرد عاشق»( (Le conte de l'homme très amoureuxاست. او از این قصه همانی را درک میکند که سنت فکری او به شکل آموزه در ذهنش گماشته است. سالومه به قصة «طوطی و بازرگان» نگاهی مغرب زمینی دارد. به این معنا که در سنت های فکری مغرب زمین چندان به مباحث ماورایی، آن گونه که ما در عرفان و فلسفة شرق (نه صرفاً ایران) به آن معتقدیم، نگریسته نمیشود. بلکه تأثیر فلاسفة انگلیسی به ویژه کسانی چون هابز، لاک و هیوم بر جریانات پس از خود، در فلسفه فرانسه محصولی به بار آورد که بیش از هر چیز نگاهی تجربه گرا و پوزیتیویستی را به همراه داشت. به این معنا که محسوسات و مشاهدات پایة اساسی اظهار نظرها و تحلیل های فکری قرار گیرد. در این مقاله، با استناد بر سابقة ادبیات عرفانی در غرب و بکارگیری تحقیقی جامع از نظرات این دو نویسنده و باتأکید برفصل مشترک عقاید تعلیمی آنان، به تحلیل تأثیر یکی ازارکان اساسی ادب عرفانی - «چگونه سخن گفتن»- توجه میگردد. این امر در شناسایی اقتدار فرهنگ و ادبیات غنی ایران در جوامع غربی سهم بسزایی دارد و بر این مدعا صحه میگذارد که ادبیات صوفیانه و تعلیمی ایران همواره مورد بهره برداری فرهنگی قرار گرفته است.