گروهها در بایگانی سفید
آرشیو
چکیده
هرچند با تغییر در هرم سیاسی احزاب و تشکلها پس از انتخابات سوم تیر، شاهد نوع جدیدی از تکاپوهای حزبی و گروهی هستیم و حتی برخی از قدیمیترین احزاب سیاسی ــ مذهبی در حال احیاشدن هستند، اما نگاه ما به موضوع سازمانها و جریانهای سیاسی ــ مذهبی قبل از انقلاب، از زاویه دیگری است. این که انقلاب اسلامی ایران توسط نیروها و جریانات مذهبی جوشید، رهبری شد و به پیروزی رسید، ما را نسبت به این موضوع حساس می کند که این نیروها و جریانات که در دوران رضاشاه مورد سرکوب کامل قرار گرفته بودند، پس از برکناری او چگونه احیا و متشکل شدند و آیا انقلاب اسلامی واقعا نتیجه همان احیا و تکاپوها است؟ به هرحال فضای سیاسی نسبتا باز بعد از شهریور 1320 می توانست فرصت مناسبتری برای جریانهای چپ و یا لیبرال فراهم کند، چراکه هر دو جریان علاوه بر تشکیلات منظم و نیز برخورداری از تجارب سیاسی و اداری، به لحاظ حمایتهای خارجی نیز از طرف یکی از دو بلوک شرق و غرب حمایت می شدند اما نیروهای مذهبی نه تنها از بی تشکیلاتی رنج می بردند، هیچ پشتیبان قدرتمندی هم در صحنه جهانی نداشتند. حال چگونه بود که آنها توانستند مبدا تحولات سیاسی پیش روی ایران باشند، زاویه ای است که باعث توجه این شماره از مجله به موضوع فوق شده است. روح الله حسینیان که دو کتاب مهم و قابل اعتنا در همین موضوع به چاپ رسانده و مدتها است مرکز اسناد انقلاب اسلامی را مدیریت می کند، دعوت مجله را برای انجام گفت وگو پذیرفت و پرسشهای ما را با تانی و تامل پاسخ گفت. وی در سال 1334 در شیراز متولد و درسال 1349 وارد حوزه علمیه قم شد. ابتدا در مدرسه ولی عصر(عج) و پس از یک سال در مدرسه حقانی مشغول به تحصیل گردید و از محضر استادانی چون آیات عظام جنتی، قدوسی، محمدی گیلانی، خامنه ای و... بهره برد. از مدیریتهای علمی ایشان می توان به موارد زیر اشاره کرد: مدیریت مجلات بصائر و 15 خرداد، مدیریت مرکز اسناد انقلاب اسلامی از سال 1374 و نیز تدریس تاریخ انقلاب اسلامی به مدت هشت سال. آثار زیر از حجت الاسلام حسینیان منتشر شده اند: رهبری در تشیع، حریم عفاف (حجاب و نگاه)، ستاره صبح انقلاب، موسیقی و غنا از دیدگاه فقه اسلامی، تاریخ سیاسی تشیع، چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن، بیست سال تکاپوی اسلام شیعی، سه سال ستیز مرجعیت شیعه، چهارده سال رقابت ایدئولوژیک.متن
lبا تشکر از اینکه دعوت ماهنامه زمانه را برای انجام این گفتوگو پذیرفتید، چنانچه موافق باشید بحث را از فضای سیاسی ایجادشده پس از سقوط رضاشاه آغاز کنیم. لطفا اگر از سازمانهای سیاسی مذهبی بهوجودآمده پس از این مقطع تاریخی، تعریف یا تقسیمبندی خاصی دارید، بفرمایید.
o بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. بعد از سقوط رضاشاه و شکستهشدن اختناق رضاشاهی، سه جریان فکری در جامعه بروز کردند: یکی جریان چپ بود که در قالب حزب توده تبلور پیدا کرد، دیگری جریان ملیگرایانه بود که از حزب ایران شروع شد و بعدا در سال 1328 در قالب جبهه ملی به اوج رسید و جریان سوم نیز جریان مذهبی بود. البته جریان اخیر را من یک جریان تازهبهوجودآمده نمیدانم، بلکه جریان مذهبی، جریان پیوستهای بود که به سدههای قبل از رضاشاه برمیگردد. از نظر من، این جریان یک تکاپوی مذهبی بود که بعد از سرخوردگی و سرکوب دوران رضاشاه، در شکل سیاسی و فرهنگی بروز کرد و به دلایل متعددی به ماندگارترین و بالندهترین جریان تبدیل شد. از جمله این عوامل، میتوان گفت: اولا رگ و ریشه مذهبی در فرهنگ مردم ایران وجود داشت و ضمنا متولیان آن، قویترین سازمان، یعنی روحانیت بودند که در تمام طول تاریخ تشیع در ایران ایفای نقش نمودهاند. حتی بعد از ضربههای رضاشاه، گرچه روحانیت در ایران ضربه خورد اما باز هم سازمان روحانیت توانست در خارج از مرزهای ایران، خصوصا در عراق انسجام خود را حفظ کرده و بعد از سقوط رضاشاه مجددا خود را در داخل بازسازی نماید. این جریان بهخاطر شعارهای فطری که مطرح میکرد، توانست به یک جریان پوینده و فعال تبدیل شود که رقبای خودش را در دهههای بعد، از صحنه خارج سازد و بهترین نتیجه آن، پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 بود که باید آن را حاصل تکاپوهای این جریان بعد از سقوط رضاشاه دانست.
l آیا نمیتوان گفت سرکوب شدید نیروهای مذهبی در دوران رضاشاه ــ در مقایسه با نیروهای لیبرال و چپ ــ باعث ایزولهشدن آنها شده بود و ازاینرو این گروه در فضای سیاسی بعد از 1320، دیرتر از دیگران به صحنه آمدند و تا مدتی، جریانهای دیگر پیشگام بودند؟
o نه! ببینید گرچه سازماندهی نیروهای مذهبی در ایران بههم خورده بود، اما آنها سازمانشان را در نجف حفظ کرده بودند؛ چنانکه وقتی مرحوم آیتالله قمی بعد از سقوط رضاشاه از نجف به ایران بازگشت و چند روزی را در تهران ماند تا برای زیارت امامرضا (ع) مشرف شود، بیانیهای را منتشر کرد و در آن بیانیه، خواستههایی را خطاب به رژیم مطرح نمود. همینکه دولت نتوانست در قبال این بیانیه بیتفاوت بماند، نشان میدهد که نیروی مذهبی در ایران هنوز قوی بود؛ چنانکه دولت نیز بیانیهای صادر کرد و به توجیه پرداخت که ما کارهایی را در جهت اسلامیشدن جامعه و بازگشت به احکام اسلامی انجام دادهایم و همین بهاصطلاح عکسالعملنشاندادن دولت، نشانه قدرت و قوتی بود که باعث شد بعد از سقوط رضاشاه، جریان مذهبی در ایران شکل بگیرد.
l چنانکه مستحضر هستید، در خود جبهه مذهبی دستهبندیهایی قابل انجام است؛ بهعنوانمثال برخی نیروهای مذهبی از یک خطمشی استوارتر برخوردارند اما بعضی نیز بیشتر به خطمشی عملگرایانه گرایش دارند. لطفا درباره تفکیک این نیروها توضیحی بفرمایید.
o اولین بروز و ظهور جریانهای مذهبی به شکل یک جریان سازمانیافته، در عکسالعمل به اتفاقات فرهنگی دوره رضاشاه شکل گرفت. بهعنواننمونه علیرغمآنکه بیشتر حملات به ارزشها و نمادهای شیعی در دوره رضاشاه شکل گرفته بود و بعد از رضاشاه نیز جریان فکری بازمانده از حکومت او در اندیشههای امثال کسروی ادامه داشت، اما درهمانزمان یک جریان فکری به رهبری مرحوم حاج سراج انصاری شکل گرفت که برای خودشان دارای مطبوعه و تشکیلات بودند و در شهرهای مختلف سازمانهایی داشتند. بعدازآن، جریان فدائیان اسلام را میبینیم که پیشازهرچیز درواقع بازتابی از مسائل فرهنگی آن دوره بودند؛ زیرا فدائیان اسلام ابتدا در شکل فرهنگی بروز و ظهور پیدا کردند و سپس به سمتوسوی سیاسی کشیده شدند. مجموعه این اتفاقات نشان میدهد که نیروی مذهبی، یک نیروی خفته و آماده بود که انتظار میکشید بهمحض مهیاشدن زمینه، بروز پیدا کند.
l جایگاه نهاد مرجعیت، بهعنوان استوارترین رکن تشیع، در این تحولات چگونه بود و آیا تغییر خاصی در رویکرد و استراتژی این نهاد در قبال دوران جدید مشاهده میشود؟
o بعد از سقوط رضاشاه، حوزة تقریبا مضمحلشدة قم، به یکباره مورد استقبال قرار گرفت و از جاهای مختلف کشور، عدهای از علما و روحانیونی که در دوره رضاشاه خلعلباس شده بودند و یا در اثر فشارهای اجتماعی و سیاسی آن دوره، خودشان لباس روحانیت را کنار گذاشته بودند، به قم هجوم آوردند. همچنین بسیاری از نسل جوان که احساس میکردند روحانیت مظلوم واقع شده است، به سوی حوزه قم رهسپار شدند. مرجعیت در آن زمان هنوز تا یکی دو سال، یک شخص واحد نبود بلکه حوزه تحت رهبری مراجع ثلاث اداره میشد اما آهستهآهسته حوزه قم سروسامان پیدا کرد؛ چنانکه بعد از آمدن آیتالله بروجردی حوزه تقریبا انسجام خود را به دست آورد و بهتدریج در اثر زحمات فضلایی مثل حضرت امام(ره) که همیشه بهدنبال وحدت مرجعیت بودند، مرجعیت واحد آیتالله بروجردی(ره) در جهان تشیع تثبیت گردید. خود آیتالله بروجردی را باید از جمله اولین جریانسازانی بهشمار آوریم که با اقدام به یک کار زیربنایی فرهنگی، باعث شد بسیاری وقایع و حوادث به نفع اسلام تمام شوند. آیتالله بروجردی(ره) با اقدام به ایجاد یک تحول اساسی در متون درسی و شیوه تدریس حوزه، توانست شاگردان فعال و ملّایی را به جامعه عرضه کند که نقش آنها در سالهای بعد بهتر معلوم گردید. آیتالله بروجردی(ره) سنت اعزام روحانیون به سراسر کشور و اعزام افرادی بهعنوان نماینده مرجعیت به شهرستانها و روستاها و حتی به خارج از کشور را مجددا احیا کرد و خود این مساله، در احیای تفکر مذهبی در سراسر جامعه ایران، نقش بسیار مهمی داشت.
l پس درواقع باید گفت در اثر این اقبال عمومی به حوزهها، قشری از طلاب فاضل و جوان به عرصه آمدند که نقشآفرینی آنها در نهضت حضرت امام(ره) بروز کرد؟
o بله حرف درستی است. بسیاری از شاگردان امام(ره) در اصل شاگردان آیتالله بروجردی بودند و همانها توانستند بهعنوان نمایندگان امام(ره) در ایران، چراغ نهضتی را که حضرت امام برافروخته بود، تا پیروزی انقلاب اسلامی روشن نگه دارند.
l از شخصیتهای برجسته مذهبی پیش از این دوره که در تحولات اساسی مشروطیت تاثیر داشتند، ــ بهعنوانمثال: مرحوم مدرس، سیدجمالالدین، شیخفضلالله نوری ــ کدامیک نقششان در پیدایش جریانهای فکری و سیاسی پس از شهریور 1320 برجسته بود و در تکاپوهای سیاسی ــ مذهبی مقطع موردنظر میتوان از آنها سراغ گرفت؟
o مسلما نمیتوان فرایندبودن یک اندیشه را انکار کرد. بههرحال همیشه مجموعه افراد، تفکرات و قرائتهای مختلف، سرانجام به پیدایش یک تفکر و اندیشه منجر میشوند؛ ازاینرو باید گفت قطعا همه این افراد و مسائل موثر بودهاند ولی معمولا در تاریخ ما وقتیکه اندیشههای خاص را مورد مطالعه قرار میدهیم، نمیتوانیم آنها را بدون حساسیتها و نیازهای زمانه تحلیل کنیم. اندیشمندانی که نام بردید، آنها نیز هرکدام حساسیتها و نیازهای زمان خودشان را مطرح کردهاند. بهعنوانمثال مرحوم شیخفضلالله نوری از نفوذ فرهنگ غرب وحشت داشت و کاملا هم درست فکر میکرد. بیشتر اندیشههای مرحوم شیخفضلالله نوری(ره) بازتابی از این حساسیت ایشان را نشان میدهند که باید به اسلام اصیل رجعت کنیم و با پرهیز از فرنگی(فرنگیزه)کردن اسلام، نگذاریم فرهنگ غربی در جامعه، سیاست و فرهنگ ما نفوذ کند.
اما مرحوم نائینی بهعنوان یکی از صاحبان اندیشه، حساسیت مضاعفش در ارتباط با استبداد بود. ایشان کلا تلاش میکرد به احیای یک تفکر ضداستبدادی اسلامی بپردازد؛ چراکه در زمان خود با یک حکومت خودکامه و مستبد مواجه بود که به هیچ تفکری اجازه رشد نمیداد. مرحوم مدرس در مقابل رضاشاه قرار گرفت و ازاینرو نسبت به دیکتاتوری حساسیت داشت و تلاش میکرد توسعه ایران را برمبنای تفکر دموکراتیزهکردن ایران شکل دهد. اما بعد از 1320 بر اثر وقایع و حوادثی که اتفاق افتادند، تفکرات خاص این دوره زمانی شکل گرفتند. همچنین بروز و ظهور رضاشاه و اسلامستیزی او و نیز بهوجودآمدن تفکرات شوونیستی (ملیگرایی افراطی) و بهصحنهآمدن امثال کسروی، باعث شدند شخصیتها و اندیشمندانی مثل مرحوم حاجسراج انصاری و فدائیان اسلام بهوجود آیند. ازطرفدیگر بعد از سقوط رضاشاه میبینیم که دوره فعالیت چپ و کمونیستها در شکل حزب توده به اوج خود رسید و ازاینرو بسیاری از متفکران و اندیشمندان ــ بهعنوانمثال: مرحوم طالقانی ــ در تقابل با حزب توده و تفکر مارکسیستی اندیشههایشان را طرح کردند. بنابراین هر زمانی بر مبنای حساسیتها و نیازهای خاص خود، جریانات فکری خاصی را بهعنوان بازتاب این حساسیتها در جامعه ایجاد میکند.
l گرایشهایی که بین گروههای مذهبی در فضای پس از 1320 بهوجود آمد، مثل جبهه ملی اول و دوم یا کانون نشر حقایق مرحوم محمدتقی شریعتی، بااینکه نیروهای مذهبی بودند ولی گوشهچشمی نیز به آرا و انگارههای روشنفکری داشتند و قرائتهای خاصی از اسلام سیاسی ارائه میدادند. حالا با توجه به این مساله، آیا میتوان گفت اختلافات و تقسیمبندیهای موجود در میان جریانهای اسلامی، به همان دیدگاه و نگرش خاص آنها برمیگردد؟
o من اصلا اعتقاد به این ندارم که این اختلافات، اختلاف در دیدگاهها بوده، بلکه باید آنها را اختلاف در حساسیت تلقی کرد. مثالی را عرض میکنم. خبرنگاری از روزنامه گاردین در مصاحبهای سوال جالبی را از من پرسید. او گفت: اگر مرحوم شیخفضلالله نوری(ره) و مرحوم نائینی(ره) زنده بودند، کدامیک از آنها با امام همکاری میکردند و کدامیک با امام دچار اختلاف میشدند؟ من گفتم: هر دو با امام همکاری میکردند. گفت: چرا؟ گفتم بهدلیلاینکه حضرت امام حساسیت هر دو را داشت: هم بهعنوان یک ضداستبداد، حساسیتهای مرحوم نائینی را داشت و هم در ضدیت با بیگانگان حساسیتهای مرحوم شیخفضلالله نوری را در تفکرشان منعکس میساخت. اصلا بنیان دعوت امام(ره)، معطوف به خویشتن اسلامی بود و اصل تفکر امام را بازگشت به اسلام راستین شکل میداد؛ بنابراین امام(ره) هر دو تفکر را در زیر پرچم خودش نگهداری میکرد؛ چنانکه بعد از انقلاب نیز میتوان حضور این دو تفکر را در زیر بیرق امام نشان داد. بنابراین بهنظر من برجستهشدن هرکدام از این نحلههای مختلف، درواقع معلول برجستهشدن حساسیتهای مختلف است. در زمان رضاشاه، نوعی روشنفکری ضدمذهبی بهوجود آمد که اسلام را عامل عقبافتادگی، و کلا دین را عامل گرفتاری ایران تفسیر میکرد. رضاشاه هم از این روشنفکری حمایت میکرد و بلکه اصلا پایههای ایدئولوژی رضاشاه را این گروه از روشنفکران ــ امثال ایرانشهر و دارودسته او ــ طراحی کردند. کسانی مثل مرحوم محمدتقی شریعتی به این جنبه از برخورد و نگرش به مذهب حساسیت نشان میدادند. البته ادله مختلفی از قبیل شخصیت، تحصیلات، و محیط اجتماعی یک فرد را میتوان در رشد حساسیتهای او دخیل دانست اما بههرحال مرحوم محمدتقی شریعتی احساس میکرد این نوع روشنفکری ضددینی، به بنیانهای اسلام ضربه میزند و لذا کانون اندیشه اسلامی را بهوجود آورد تا به شبهههای موجود درخصوص سازگاری دین با نوآوریها، اصول علمی و اندیشه عقلانی پاسخ دهد. ازاینرو، با تمرکز بر روی این بعد از مشکل فکری جامعه بود که حساسیت ایشان رشد کرد. مرحوم حاج سراج نیز به کمونیسم و کسرویگرایی حساسیت نشان میداد که از نظر ایشان بنیانهای شیعه و مبانی دینی را هدف قرار داده بودند. ازاینرو مکتب فکری ایشان نیز بیشتر بر مبنای این حساسیت شکل گرفت.
روش مرحوم طالقانی هم تقریبا واکنشی در برابر مارکسیسم و کمونیسم بود که دین را افیون تودهها میدانست و خود را تنها مکتب مبارزی معرفی میکرد که میتواند در میان تودهها ــ یا بهقول خودشان پرولتاریا ــ تحول ایجاد کند. بههمینخاطر آیتالله طالقانی یک مکتب انقلابی فکری و اندیشهای را بنیان گذاشت و بیشتر به این مساله واکنش نشان داد. همینطور مرحوم کاشانی(ره) ازآنجاکه در محیط زندگی خود با مساله اشغال دستوپنجه نرم کرده و سیطره استعمار را به چشمان خود دیده بود و سنگینی بار آن را همچنان بر گردههای خود دردمندانه احساس میکرد، اسلام سیاسی مبارز، ضداستعمار و ضدبیگانه را مطرح نمود که به ملیشدن صنعت نفت منجر شد. آیتالله بروجردی(ره) هم ازآنجاکه احساس میکرد حوزهها بهدلیل وقفهای که در فعالیت آنها ایجاد شده، نمیتوانند پاسخگوی نیازهای جامعه باشند، بیشتر به یک تحول فکری ــ فرهنگی میاندیشید و تمام تلاش یا درواقع مکتب و مدرس ایشان بر مبنای ایجاد یک تحول فرهنگی بنیان گذاشته شد.
همه این گرایشات بهنظر من بجا بودهاند و هرچند در زمان خودشان چهبسا اختلافاتی هم با یکدیگر داشتهاند ــ کماآنکه هماکنون ما نیز در زمان فعلی اختلافاتی با یکدیگر داریم؛ چراکه هرکدام حساسیتهای خاص خودمان را داریم ــ اما در مجموع باید تکاپوی فرهنگی و سیاسی بهوجودآمده پس از 1320 را یک حرکت و نهضت واحد تلقی کرد که هرکدام قشری از مردم ایران را مورد خطاب قرار دادند و همه را تحت پوشش گرفتند.
l نکتهای که در این قسمت از بحث در مورد دغدغههای نیروهای مذهبی میتوان مطرح کرد، مساله بهائیت است. آیا نیروهای مذهبی، در مقابل بهائیت تشکلی ایجاد کردند؟
o بههرحالآن زمان (دهه1320(، با پایان قرن اول بهائیت مطابق بود. در حرفهای شیخ حسینعلی نوری پیشبینی شده بود که در پایان قرن اول بهائیت، تحولی در ایران بهوجود خواهد آمد که بهائیت، انقلابی را از ایران ــ بهعنوان مرکز جهان ــ آغاز خواهد کرد و بسیاری از کشورها به بهائیت خواهند گروید. بهاینخاطر آنها فعالیتشان را از سال 1322 تا سال 1334 تشدید کردند. بسیاری از جریانها و از جمله انجمن حجتیه که در سال 1332 بهوجود آمد، درواقع در مقابل حرکت فعال بهائیت شکل گرفتند. آیتالله بروجردی(ره) نیز یک جریان ضدبهایی را بهوجود آورد. از جمله فعالان این جریان، آقای فلسفی بودند که سخنرانیهای ایشان از رادیوی ایران پخش میشد.
l پس باید گفت درحقیقت نیروهای مذهبی با سه تهاجم فرهنگی مواجه شده بودند: ملیگراها، تودهایها یا مارکسیستها و یکی هم بهائیت یا بهائیان. آیا میتوان گفت کلا در مقابله با این سه جبهه بود که نیروهای مذهبی خودشان را سازماندهی میکردند؟
o البته باید این را اضافه کنم که ملیگراهای غیردولتی چون داعیهای علیه اسلام نداشتند و حتی ملیگرایی جدید ــ بهعنوانمثال سوسیالیستهای خداپرست که یک نحله ملیگرای انقلابی بودند ــ ادعای همکاری با اسلام را مطرح میکردند، نیروهای مذهبی نسبت به آنها مقابله جدی و نمایانی نداشتند. در مجموع باید گفت ملیگراها جز در مسائل سیاسی که بعد از اختلاف بین آیتالله کاشانی(ره) و مصدق پیش آمد، از خودشان عکسالعمل چالشی در مقابل دین نشان ندادند و نیروهای مذهبی نیز بیشتر در مقابل مارکسیسم، بهائیت و تفکرات ضدشیعی امثال کسروی به تکاپو و سازماندهی افتادند.
l باتوجهبهاینکه ایدئولوژی سیاسی رژیم پهلوی نیز ملیگرایی بود، آیا میتوان گفت میان ملیگرایی جبهه ملی و سوسیالیستهای خداپرست با ملیگرایی مدنظر سلطنت تفاوت وجود داشت؟
o دقیقا. اگر در کتاب «ماموریت برای وطنم» بخوانید، خود محمدرضا بهشدت به ملیگرایی از نوع تفکرات جبهه ملی حمله میکند و خودش را ملیگرای واقعی میداند. ملیگرایی سلطنتطلب که از زمان رضاشاه بهعنوان یکی از مبانی ایدئولوژی پهلوی طراحی شد، بیشتر روی ایران قبل از اسلام تاکید داشت و تلاش میکرد دوره تاریخی بعد از حضور اسلام در ایران را عمدا به دست فراموشی بسپارد و این قسمت از تاریخ ایران را نادیده بگیرد. اما ملیگرایی که بعد از سقوط رضاشاه پیش آمد، یک ملیگرایی ضد دربار بود. یعنی اگر بخواهیم روح این ملیگرایی را تفسیر و تبیین کنیم، در یک کلام باید گفت این ملیگرایی به معنای مردمگرایی و شریککردن ملت در امر سیاست در مقابل نقش انحصاری دربار شکل گرفت و سپس یک ملیگرایی ضدانگلیسی نیز به آن افزوده شد. تقریبا تبلور این نحله فکری را میتوان ابتدا در مقابل دخالتهای شاه در انتخابات مجلس و سپس در مقابل انگلیس و دخالت آن در صنعت نفت ایران ملاحظه کرد. ملیگرایی بهوجودآمده بعد از 1320، یک ملیگرایی ضد ملیگرایی سلطنتطلب بود؛ یعنی ابتدا با استبداد مخالف بود و ملیبودن خود را در مقابله با حاکمیت دربار بنیان گذاشت و سپس در اثر رشد و تکامل، ملیشدن صنعت نفت را در مقابل بیگانگان مطرح کرد. بنابراین این نوع از ملیگرایی در هر دو صورتش با سلطنت مخالف بود؛ چون یک بعد آن استبداد دربار را مورد هدف قرار میداد و بعد دیگر آن، وابستگی رژیم به خارج از مرزهای کشور را تخطئه میکرد. بنابراین این نوع ملیگراییها گرچه مذهبی نبودند و ادعایی مبنی بر مذهبیبودن ابراز نمیکردند، مخالفتی هم با اسلام نداشتند و ادعای مخالفت با مذهب سرنمیدادند. البته نیروهای مذهبی نیز به آنها بهعنوان نیروهای ضدمذهب نگاه نمیکردند؛ چنانکه آیتالله کاشانی(ره) بههرحال با تمام وجود از جبهه ملی حمایت میکرد و تاآنجاکه امکان داشت، در حمایت از دولت ملیگراها و دولت مصدق، سرمایهگذاری نمود و از آنها حمایت کرد.
l آیا میتوان گفت ملیگرایی آنها، منهای باستانگرایی بود؛ یعنی آنها ملیتی را در ارتباط با ایران و ایرانی مطرح میکردند که قرار بود بر مبنای اسلام هم باشد؛ یا بهعبارتی آنها اسلام را از ملیت ایرانی جدا نمیکردند؟
o بله؛ همانطورکه عرض کردم، تمام تلاش رضاشاه این بود که ایران و ملیگرایی را بدون اسلام مطرح کند؛ یعنی ملیگرایی رضاشاه، یک ملیگرایی ضداسلامی و بازکردن مکتبی در «مقابل» اسلام بود ولی ملیگرایی ایجادشده بعد از 1320، نوعی ملیگرایی بود که در مقابل استبداد و سپس در مقابل استعمار مطرح شد اما به اسلام نه بهعنوان یک مکتب الهی بلکه بهعنوان یک فرهنگ ایرانی مینگریستند.
l لطفا در مورد تشکیل جبهه ملی، بنیانگذاران آن و نیز درخصوص اینکه چرا و به چه دلایلی روحانیت از آنها حمایت کرد، توضیح دهید و بفرمایید همکاری آنها تا کجا پیش رفت؟
o جریان جبهه ملی در آبان 1328 اعلام وجود کرد. اصل ماجرا از این قرار بود که در جریان انتخابات مجلس شانزدهم، عدهای از افراد که مدعی بودند استبداد و دیکتاتوری رژیم شاه باید محدود شود و مردم ایران در حکومت نقش داشته باشند، بهعنوان اعتراض به دخالتهای دولت ساعد در انتخابات در دربار متحصن شدند. این افراد، وقتیکه به نتیجه نرسیدند، در یک گردهمایی به این نتیجه رسیدند که جبههای را در مقابل دربار درست کنند و به دفاع از نقش مردم در حکومت بپردازند. تااینجا جبهه ملی هیچ نظری به مبارزه با استعمار انگلیس نداشت؛ یعنی «ملی بودن» فقط به معنای «مردمگرایی در مقابل استبداد و دربار» طراحی شد. بعد از 1329 که با رهبری آیتالله کاشانی و با حمایت مراجع سهگانه قم(ره) نهضت ملیشدن صنعت نفت به یک بسیج عمومی تبدیل گردید و جبهه ملی هم احساس کرد که نمیتواند نسبت به این خواسته عمومی و نسبت به این تفکر و اندیشهای که بهوجود آمده، بیتفاوت باشد، خودش را با آن همراه کرد؛ ازاینرو آیتالله کاشانی(ره) نیز علیرغم تفاوت در مبانی فکری، متقابلا جبهه ملی را مورد حمایت قرار داد. بههرحال آیتالله کاشانی اصل و اصالت را برای اسلام قائل بود اما ملیگراها اصالت را به ملیت و مردم میدادند، اما یک نقطه مشترک در میان آنها وجود داشت و آن مبارزه با دربار بود. البته از همان موقع زمزمههایی علیه این اتحاد مطرح میشد. یعنی کسانی که اندیشه مذهبی رادیکالتری داشتند، در مقابل اتحاد با ملیگراها حساسیت نشان میدادند. بهعنوانمثال مرحوم شهید نواب صفوی در نامهای به آیتالله کاشانی ــ که آنموقع در لبنان و در حال تبعید به سر میبردند و از آنجا نیروهای جبهه ملی را بهعنوان کاندیداهای نمایندگی دوره شانزدهم معرفی کرده بودند ــ اعتراض کرد که این افراد نیروهای مذهبی نیستند، چرا شما آنها را برای نمایندگی کاندید کردهاید. این مساله، نشان میدهد که واقعا یک اضطراری برای همگرایی وجود داشته و هنوز در این حرکت نُه ساله بعد از سقوط رضاشاه، نیروهای سیاسیِ مذهبی تربیت نشده بودند. بهاینخاطر هم آیتالله کاشانی در جواب نواب میگوید: درست است که آنها نیروهای مذهبی نیستند اما ما الان نیروی مذهبی سیاسی که بتواند نمایندگی مجلس را عهدهدار شود، نداریم. ناچارا باید با آنها بسازیم تا دراینمدت برای خودمان نیروهای مذهبیِ سیاسی تربیت کنیم ــ و البته مرحوم نواب و فدائیان اسلام این استدلال ایشان را پذیرفتند. ازاینرو فدائیان اسلام نقش بسیار مهمی را در انتخابات دوره شانزدهم در حمایت از کاندیداهای جبهه ملی ایفا کردند. علت این مساله هم معلوم بود: اولا دوئیتی در بین نبود، بلکه ملیگرایان و اسلامگرایان در اعتقاد به مبارزه با رژیم و مردمیکردن مبارزات و نقش مردم در حکومت، با یکدیگر اشتراکنظر داشتند؛ چنانکه حتی رادیکالترین اسلامگرایان ــ مرحوم نواب و فدائیان اسلام ــ نیز در نهایت پذیرفتند که در این مقطع باید اتحاد برقرار باشد.
l درواقع بهخاطر همین همکاری با جبهه ملی بود که در بعضی مقاطع نسبت به مرحوم کاشانی اعتراضاتی شد و کار به جایی رسیده بود که حتی نیروهای مذهبی در مجالس به ایشان احترام نمیگذاشتند. لطفا بفرمایید زمینه این همکاریها چه بود و سرانجام به کجا انجامید؟ ضمنا رابطه مرحوم نواب و مرحوم کاشانی در چه حدی و تا کجا ادامه داشت؟
o معمولا تا زمانیکه دشمن مشترک در میان باشد، نیروهای اپوزیسیون با وجود همه اختلافنظرها در مبانی فکری، با هم اتحاد برقرار میکنند. اما دوران اختلاف از کی شروع میشود؟ وقتی اپوزیسیون به قدرت برسد، بر سر تقسیم قدرت اختلافات بهتدریج بروز میکنند. سرنوشت همکاری میان نیروهای مذهبی و اتحادشان با نیروهای ملیگرا، تقریبا به این وضعیت دچار گردید؛ یعنی تازمانیکه مصدق به حکومت نرسیده بود، نیروهای مذهبی و ملیگرا با هم متحد بودند اما از زمانیکه زمزمههای حکومت پیش آمد و پیروزی نزدیک شد، اختلافات نیز پیش آمد. اولین اختلاف، از اعدام انقلابی رزمآرا شروع شد. جبهه ملی، نیروهای سیاسی آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام ــ یعنی جریانهای رادیکال اسلامی، میانهرو مذهبی و ملیگرا (که اگر بخواهیم آنها را تقسیمبندی و نامگذاری کنیم، این نامها مناسب بهنظر میرسد) ــ به یک نظر واحد رسیدند مبنیبرآنکه تنها مشکل موجود بر سر راه ملیشدن صنعت نفت، رزمآرا است و اگر رزمآرا از میان برداشته شود، نفت ملی خواهد گردید. البته نظر درستی هم بود. دراینمیان حتی نیروهای جبهه ملی نیز فقط مردان فدائیان اسلام را برای عهدهداری این وظیفه مناسب تشخیص دادند. لذا سران جبهه ملی و فدائیان اسلام طی جلساتی به این نتیجه رسیدند که باید رزمآرا را از میان بردارند تا مانع اصلی از بین برود. فدائیان اسلام عملیساختن این نقشه را پذیرفتند؛ اما بهشرطاینکه وقتی جبهه ملی به قدرت رسید، به اسلام و به ارزشها و احکام دینی، پایبند باشد.
اولین اختلاف دقیقا روز بعد از ترور رزمآرا بروز کرد. ماجرا از این قرار بود که وقتی مرحوم شهید طهماسبی رزمآرا را مورد هدف قرار داد، برای نشاندادن آرمانهای مذهبی خود، شعارهایی مثل الله اکبر، درود بر اسلام و از این قبیل را سرداد. اما جبهه ملی در روزنامه باختر، این شعارها را با شعارهای ملیگرایانه جایگزین کرد و اعلام نمود که طهماسبی هنگام عملیات فریاد زده است «زندهباد ایران» و سپس تیر را شلیک کرده است. فدائیان اسلام که نسبت به مبانی دینی خودشان متعصب بودند، ازهمیننقطه ابتدا جبهه ملی، و سپس مرحوم کاشانی را نیز که هنوز از جبهه ملی حمایت میکرد، مورد انتقاد قرار دادند. آنها میگفتند چرا آقای کاشانی علیرغمآنکه میتوانست جلوی این تحریف را بگیرد، این کار را نکرده است. ازاینرو، باید گفت گرچه آنها در مبانی هم با یکدیگر اختلافاتی داشتند و انتظار بروز شکاف میرفت، ولی بروز واقعی اختلافات از اینجا بود که آغاز شد. در همین رابطه، فدائیان اسلام اطلاعیه تند و کوبندهای را علیه شاه و دربار صادر کردند و شاه را با عنوان «ای پسر پهلوی» مورد خطاب قرار دادند، اما جبهه ملی از توزیع این اعلامیه در مراسم برپاشده برای ملیشدن صنعت نفت جلوگیری کرد و آیتالله کاشانی هم پیغام فرستاد که این اطلاعیه تند است و توصیه کرد آن را توزیع نکنند. ازاینپس بود که اختلافات فدائیان با جبهه ملی و نیز با آیتالله کاشانی کاملا جدی شد. بعد از آن هم وقتی مصدق به حکومت رسید، درست چند روز بعد از بهحکومترسیدن او، مرحوم نواب دستگیر شد؛ یعنی دستگیری بیستماهه مرحوم نواب، تماما در دوره حکومت مصدق بود. بیستماه تمام رهبر فدائیان اسلام در دوران حکومت افرادی زندان را سپری کرد که این افراد، حکومت خود را مدیون ترور رزمآرا به دست فدائیان اسلام بودند. وقتی چنین اتفاقی افتاد، فدائیان اسلام از آیتالله کاشانی توقع داشتند از فدائیان اسلام دفاع کند. البته آیتالله کاشانی مدعی بود واقعا چنین حمایتی را به عمل آورده، اما مصدق به توصیههای وی توجه نمیکند. درواقع همین عملنکردنها هم بود که باعث شد اختلاف میان آیتالله کاشانی و مصدق نیز بهتدریج بروز کند. تا زمانیکه فدائیان اسلام در زندان بودند، مطابق اسناد بهدستآمده، افرادی نزد فدائیان اسلام میرفتند و آنها را علیه آیتالله کاشانی تحریک میکردند. آنها به فدائیان القا میکردند که آیتالله کاشانی میتواند زندانیان شما را آزاد کند اما در این زمینه کاری انجام نمیدهد. بنابراین اختلاف شدیدی بین فدائیان اسلام و آیتالله کاشانی بهوجود آمد که حتی اطلاعیههای خیلی تند و توهینآمیزی هم از سوی فدائیان اسلام صادر شد. البته بعدازاینکه اختلاف بین آیتالله کاشانی و جبهه ملی به اوج خود رسید، فدائیان اسلام مجددا با آیتالله کاشانی رابطه برقرار نمودند و هر دو در اتحاد با یکدیگر، علیه جبهه ملی موضعگیری کردند.
l آیا جمعیت فدائیان اسلام صرفا براساس پارهای هدفهای مقطعی از قبیل ترور رزمآرا تشکیل شده بود یا واقعا به شکلگیری یک گرایش سیاسی ــ نظامی در میان نیروهای مذهبی نیاز بود و آنها به این نتیجه رسیده بودند که لازم است در حوزه عمل نیز برخی از آنها دست به کار شوند؟
o تشکیل فدائیان اسلام، درواقع پاسخ به نیازی بود که از سوی نیروهای مذهبی احساس میشد. در اوایل، عامل شکلگیری فدائیان اسلام در اصل یک نیاز فرهنگی بود. یعنی در واکنش به حملاتی که علیه شیعه صورت میگرفت، فدائیان با همکاری مرحوم آقای حاج سراج ــ که اصلا یک شخصیت فرهنگی بود ــ یک گروه فرهنگی تشکیل دادند اما بعدا به این نتیجه رسیدند که کار فرهنگی بهتنهایی پاسخ فوری نمیدهد. ازاینرو، علاوه بر مبارزات و اقدامات فرهنگی، آنها به عملیات مسلحانه روی آوردند. اولین اقدام عملی آنها، ترور کسروی بود و اقدام دوم آنها، کشتن هژیر، وزیر دربار، بود که واقعا نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای در جریانات داشت. ماجرا از این قرار بود که به هنگام انتخابات دوره شانزدهم، دوازدهنفر از ملیگرایان و ازجمله خود آیتالله کاشانی از تهران کاندید شده بودند و به هنگام شمارش آرا، نام آنها در صدر قرار داشت. وقتیکه دربار متوجه شد ملیگراها به مجلس راه پیدا میکنند، به رهبری هژیر صندوقها را از مسجد سپهسالار به فرهنگستان بردند و فردای آن روز بهیکباره نام ملیگرایان از لیستها خارج شد. وقتی چنین اتفاقی افتاد، تبلیغات، اقدامات سیاسی و نامهنگاریهای متعددی انجام گرفت، اما اثر نکرد و رژیم همچنان بر صحت انتخابات تاکید داشت تااینکه فدائیان اسلام هژیر را به قتل رساندند. بهمحض وقوع این اتفاق، از سوی رئیس انجمن انتخابات، ابطال انتخابات اعلام گردید و انتخابات مجددا برگزار شد. بههرحال ملیگرایان با قرارگرفتن در صدر فهرست آرا، به مجلس راه یافتند. در مرحله دوم، میان سه جریان ضداستعمار، ملی و مذهبی (میانهروهای هوادار آقای کاشانی، ملیگرایان هوادار مصدق و اسلامگرایان رادیکال) این اتفاقنظر بهوجود آمد که تنها مشکل ملیشدن صنعت نفت، رزمآرا است. آنها کاملا درست تشخیص داده بودند؛ چراکه آنها سه ماه قبل از ترور هژیر، طرحی را با ابتکار برخی ملیگرایان آماده کرده بودند و میخواستند آن را برای ملیشدن صنعت نفت، جهت طرح در مجلس، ارائه دهند. از دوازده امضای مورد نیاز، یازده امضا فراهم شده بود اما نفر دوازدهم پیدا نمیشد تا طرح قابل مطرحشدن در مجلس باشد. اما بهمحضاینکه رزمآرا ترور شد، به فاصله چند روز، مجلس شورای ملی به اتفاق آرا به ملیشدن صنعت نفت رای داد و یکهفته بعد مجلس سنا نیز رای مجلس شورای ملی را مورد تایید قرار داد و اینچنین، نفت، ملی شد.
چنانکه ملاحظه میشود، اقدام فدائیان اسلام بیپیشینه نبوده و آنها پس از طی مقدماتی به این کارها اقدام کردند. درواقع اصلا اینگونه نبود که فدائیان اسلام برای یک عملیات مقطعی درست شده باشد، بلکه بهگونهای عمومی و فراگیر، به انجام این قبیل عملیات، احساس نیاز میشد؛ یعنی هر سه جریان اپوزیسیون به این تشخیص رسیدند که این عملیات باید انجام شود. بهعلاوه اتفاقا میتوانیم ادعا کنیم صاحبفکرترین جریانات در آن زمان، همین فدائیان اسلام بودند؛ چراکه هیچیک از جریانات ملیگرا و مذهبی میانهرو، نتوانسته بودند اندیشهای را به ایدئولوژی تبدیل کنند و یک راهکار برای جایگزینی رژیم مستبد ارائه دهند. تنها فدائیان اسلام بودند که به این کار موفق شدند. مرحوم نواب کتابچهای را بهنام برنامه فدائیان اسلام تدوین کرد که حتی تحت عنوان حکومت اسلامی چاپ شد. یعنی آنها اصلا برای خودشان برنامه داشتند و رژیم آرمانی خاصی را برای خود تدوین کرده بودند. آنها درباره وزارت دادگستری، وزارت آموزشوپرورش و سایر وزارتخانههای دولت مدنظرشان، برنامه داشتند. این مساله نشان میدهد که فدائیان اسلام مسلما از لحاظ فکری از سایر جریانات برنامهدارتر و دارای اندیشه بیشتری بودهاند که توانستند اندیشه خودشان را به شکل ایدئولوژی و برنامه عملی برای جایگزینی تدوین کنند.
l رابطه فدائیان با تودهایها و مارکسیستها چگونه بود؟ باتوجهبهاینکه فدائیان اسلام هم مثل تودهایها کارهای شبهپارتیزانی انجام میدادند و درآنزمان اکثر نهضتها و گروههای مبارز و آزادیبخش مورد حمایت شورویها قرار داشتند، آیا از لحاظ تهیه اسلحه یا آموزش نظامی و کارهای تشکیلاتی، تحتتاثیر آنها نبودند؟
o فدائیان اسلام یک گروه خودجوش بودند که تمام اقداماتشان از قبیل تهیه اسلحه، آموزش نظامی و... بهگونهای مستقل انجام میشد. آنها شبها یا بعضی روزها به همین بیابانهای دولاب (دروازه دولاب) میرفتند و در آنجا تیراندازی و تمرین میکردند. هیچ رابطهای بین فدائیان اسلام و حزب توده تاکنون کشف نشده، جزاینکه حزب توده یک جاسوس سهجانبه داشته که هم به فرمانداری نظامی ــ که قبل از ساواک کارهای اطلاعاتی کشور را انجام میداد ــ گزارش میبرده، هم به حزب توده اطلاعات میداده و گاه نیز از حزب توده گزارشهایی در اختیار فدائیان اسلام میگذاشته است. فدائیان اسلام اصولا با تودهایها مخالف و درگیر بودند و یکی از درگیریهایی که در زندان منجر به زدوخورد فیزیکی هم شد، بین زندانیان فدائیان اسلام و زندانیان حزب توده صورت گرفت و به زخمیشدن عده کثیری هم منجر گردید.
l در آن دوران، نیروهای مذهبی برخی تشکلات و سازمانهای صرفا مذهبی را راهاندازی میکردند و یا سعی داشتند در آموزشوپرورش نفوذ کنند؛ از جمله، سعی بسیاری به خرج میدادند تا کتابهای تعلیمات دینی بهعنوان دروس رسمی پذیرفته شوند. آیا اینگونه اقدامات آنها فقط جنبه مذهبی داشت یا همین اقدامات نیز درواقع نوعی زمینهچینی بلندمدت برای نهضت دینی محسوب میشد؟
o هر دو. بعد از 1320، دهها سازمان و انجمن مذهبی بهوجود آمد که کار آنها، هم سیاسی بود و هم مذهبی. بهعنوانمثال، هیات قائمیه، هیاتی بود مثل سایر هیاتها که به سینهزنی، روضهخوانی و... میپرداخت اما بیانیههای سیاسی بسیار دقیقی هم صادر میکرد و یکی از قویترین هیاتها بهشمار میرفت. همچنین دهها انجمن اسلامی ــ که نامشان را در کتاب «بیستسال تکاپوی اسلام شیعی» آوردهام ــ و نیز دهها روزنامه و مطبوعه مذهبی بهوجود آمدند. همچنین تشکیلات مرحوم آقا سیدنورالدین در شیراز، یعنی حزب برادران که از دوازده هیات مذهبی بهوجود آمده بود، درواقع کار فعال سیاسی انجام میدادند و نقش یک تشکیلات قوی سیاسی ــ مذهبی را ایفا میکردند. آنها در جریانات مختلف وارد میشدند، تظاهرات و یا به قول خودشان میتینگ برگزار میکردند. تنها در مشهد دهها انجمن مذهبی بهوجود آمدند که در جریان ملیکردن صنعت نفت نقش فراوانی ایفا نمودند.
بههرحال همانطور که عرض کردم، نیروهای مذهبی بهدلیل فشار و نیز فاصلهای که میان مردم و مذهب در اثر حکومت رضاشاه ایجاد شده بود، ازیکسو احساس وظیفه دینی میکردند و از سویی نیز ازآنجاکه رضاشاه سعی میکرد به نوعی اسلام کاملا غیرسیاسی، و آن هم بهصورت شکلی و ظاهری، اجازه وجود بدهد، تلاش برای سیاسیکردن اسلام یا احیای اسلام سیاسی نیز یکی از اهداف این انجمنها، گروهها و تشکیلات سیاسی مذهبی بهشمار میرفت. البته بعد از جریان پانزدهم خرداد، استراتژی نیروهای مذهبی تغییر پیدا کرد. تاپیشازاین، تمامی تلاش این گروهها بر این بود که با حفظ رژیم موجود، اسلام حاکمیت پیدا کند. یعنی حتی مرحوم نواب در برنامهریزیهای خود برای حکومت اسلامی، نمیگفت که باید شاه سرنگون شود و ولیفقیه جای او بنشیند، بلکه او در ابتدا معتقد بود که شاه باید به گونهای باشد که پشت سرش بتوان نماز خواند. یعنی شاه هم پیشنماز و هم شاه باشد. اما بعد از جریان پانزدهم خرداد، نیروهای مذهبی به این نتیجه رسیدند که امکان هیچگونه سازشی با رژیم شاهنشاهی وجود ندارد و آن زمان بود که شعار امام نیز به این صورت درآمد که «باید دست به یک انقلاب تمامعیار زد.» بعدازاین، تشکلات مذهبی دیگری که بهوجود میآمدند، تغییر رژیم و اقدام به انقلاب را هدف خود قرار دادند. پسازاین، کسانیکه کار فرهنگی میکردند، سعیشان این بود که اسلام را ایدئولوژیک کنند یا بهعبارتی از اسلام یک طرح نو ارائه دهند که جانشین رژیم شود و بهطورمستقل در جامعه حکومت کند. جالبآنکه کتابهایی مثل تعلیمات دینی مرحوم شهید بهشتی و شهید باهنر، در اوایل از دید ساواک پنهان ماند؛ یعنی ساواک ابتدا متوجه این جهتگیری آنها نشد، اما بعدا که متوجه گردید، دوسوم آن را در سالهای بعد حذف کرد. این کتاب همه حرفش این بود که اسلام، طرح حکومتی دارد. تمام گروههایی که کار مسلحانه میکردند (مثل هیاتهای موتلفه) و یا سازمانهای مختلفی که در طول سالهای بعد از پانزدهم خرداد بهوجود آمدند ــ نظیر حزب ملل اسلامی که اصلا دنبال یک حکومت جهانی جمهوری اسلامی بود و قرار بود آن را از ایران آغاز کند ــ و یا گروههایی مثل صف، مهدیون و امثال آنها که بعد از انقلاب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بهوجود آوردند ــ همگی با هدف براندازی ایجاد شدند و قصد داشتند طرح امام و جمهوری اسلامی یا حکومت اسلامی را جانشین رژیم کنند. لذا میبینیم که استراتژی در این دوره کاملا به سوی براندازی تغییر پیدا میکند؛ حالا این براندازی، یا براندازی فرهنگی است و یا براندازی نظامی و سیاسی.
l به نظر شما دستاورد فکری و فرهنگی فدائیان اسلام برای حضرت امام چه بود؟ مثلا موضعگیری فدائیان اسلام در مورد سینما در مباحثی که حضرت امام(ره) هم مطرح میکنند، دیده میشود. به عبارتی جریان فدائیان اسلام در بستر نهضت اسلامی چه تاثیری بر جای گذاشت؟
o همانطورکه عرض کردم، یک جریان فکری به هنگام شکلگیری قطعا از سوابق خودش بهره میبرد و خود نیز به سابقهای برای پس از خود تبدیل میشود. تاثیر و حضور اسلام انقلابی یا بهعبارتدیگر اسلام رادیکالی که فدائیان اسلام تفکر آن را بنیان گذاشتند، به هنگام مطالعه سخنان بسیاری از رهبران مذهبی، مشاهده میگردد؛ چنانکه آنها میگویند ما اولین الهام اسلام سیاسی خود را از فدائیان اسلام گرفتهایم. مقام معظم رهبری نیز در یکی از خطبههای نماز جمعهشان مطرح کردند که من اولین الهام خودم در سیاسیشدن را از فدائیان اسلام گرفتهام و یا آقای هاشمی رفسنجانی در خاطراتش تصریح میکند که من از مرحوم آقا سیدعبدالحسین واحدی، نفر دوم فدائیان اسلام، الهام گرفتم و اصلا از آنجا بود که سیاسی شدم. همچنین بسیاری از کسانیکه خاطراتشان را نوشتهاند، نظیر آقای شجونی، آیتالله یزدی و... همه بر این نکته اذعان دارند که اولین جرقههای سیاسیشدنشان را از فدائیان اسلام گرفتهاند. حتی رژیم هم این مساله را احساس میکرد؛ چنانکه وقتی در سال 1341 نهضت امام(ره) شروع شد و عدهای از تهران آمدند و در مسجد اعظم شعار میدادند، ساواک طی گزارشی نوشته است که برخی افراد به سبک فدائیان اسلام صلوات میفرستادند؛ یعنی رژیم هم یک خطوربط و نقاط مشترکی را میدیده که در ارزیابیهایش به این نکته متذکر شده است. این نقش فدائیان اسلام در الهامبخشی، خصوصا اثربخشی شهادت مرحوم نواب، مهمترین عاملی است که من میتوانم در این زمینه به آن اشاره کنم. حتی در میان ما که در دوره بعد از نواب وارد این عرصهها شدیم، نسل جدیدی از طلاب واقعا شهادت مرحوم نواب را الگو و سرمشق خودشان میدانستند و در هر کاری که میخواستند انجام بدهند و در موضعگیریها در مقابل رژیم، از نواب الهام میگرفتند. بنابراین نقش فدائیان اسلام در جریانات بعدی، نقشی بسیار برجسته و مهم است.
l آقای حسینیان، در مورد حزب ملل اسلامی هم توضیحی بدهید، مخصوصا که اخیرا هم فراخوانی داشته و دوباره حزب را احیا کردهاند؟
o حزب ملل اسلامی به رهبری سیدکاظم بجنوردی (رئیس پیشین کتابخانه ملی)، در آغاز شکلگیری خود واقعا یک جریان فکری بود که میخواست از این طریق با رژیم مبارزه کند. فکر تاسیس حزب ملل قبل از سال 1342 به ذهن بنیانگذاران رسید اما بعد از جریان پانزدهم خرداد آنها تصمیم نهایی خودشان را گرفتند و به این نتیجه رسیدند که با رژیم پهلوی دیگر امکان سازش یا مبارزه سیاسی وجود ندارد و باید مبارزه مسلحانه و براندازانه انجام شود. این گروه گرچه در اثر بیتجربگی عملی فورا شکست خوردند و حدود پنجاهوهشت نفر از اعضای اصلیشان دستگیر و زندانی شدند، اما اتفاقا از لحاظ فکری، به نظر من، از قویترین گروهها بودند. وقتی جزوات ایدئولوژیک آنها را مطالعه میکنیم، میبینیم که آنها دارای طرح، برنامه، جهانبینی، ایدئولوژی و راهبردهای عملیاتی برای برقراری یک حکومت واحد جهانی بر مبنای جمهوری اسلامی بودند اما متاسفانه در اثر بیتجربگی و صداقتشان لو رفتند. جریان لورفتن آنها از این قرار بود که ماموران دنبال معتادها میگشتند که بهطوراتفاقی یکی از اعضای حزب بهنام صنوبری را در شاهعبدالعظیم دستگیر کردند. او جزوات سازمان را به همراه داشت و ماموران توانستند از روی این جزوات، به اصل سازمان پی ببرند. وقتی سازمان لو رفت، رهبر سازمان به همراه چند نفر از اعضای اصلی، در سال 1344 به کوههای دارآباد پناه برد و همگی آنها تا صبح تسلیم و دستگیر شدند. درحالیکه روش صحیح آن بود که آنها بهعنوان یک سازمان چریکی، وقتی که لو رفتند، باید در شهر پخش میشدند و در بین مردم خودشان را مخفی میکردند، نه اینکه بروند در یک جایی در کمین دشمن قرار بگیرند. بدونشک این تصمیم از بیتجربگی آنها ناشی میشد. بههرحال بعد از ضربه روحی ناشی از دستگیری حضرت امام(ره)، وقتی خبر دستگیری این گروه در جامعه پیچید و بهویژهآنکه رژیم هم برای آن تبلیغات زیادی کرد و درباره آن سروصدا به راه انداخت، امیدی در دل نیروهای مذهبی ایجاد شد که هنوز بچههای مذهبی زنده هستند؛ آنهم جوانانی که میانگین سنی آنها بیشتر از بیستوسهچهار سال نبود. خود همین مساله، باعث یک الهامبخشی و روشنشدن چراغ امیدی در بین نیروهای مذهبی در آن دوران خفقان و بعد از تبعید حضرت امام(ره) شد.
l سازمانهای تقریبا التقاطی مثل مجاهدین خلق بر چه مبنایی بهوجود آمدند و چه دلیلی داشت که شخصیتهای مذهبی مانند مرحوم طالقانی، بهشتی و مطهری با آنها همکاری و همراهی کنند. آیا کمبودی در نیروهای مذهبی دیده میشد که مجبور گردیدند با اینگونه جریانات، همراهی و معاشرت داشته باشند؟
o خود حضرت امام(ره) با عملیات مسلحانه مخالف بود، اما نیروهای مذهبی، بعد از تبعید حضرت امام(ره) احساس کردند به یک بازوی مسلح نیاز دارند تا گهگاه با نشاندادن عکسالعملی در مقابل رژیم، اجازه ندهند که رژیم یکهتاز میدان باشد. بههمینخاطر آنها در مرحله اول از بازوی مسلح موتلفه اسلامی حمایت کردند و برخی روحانیون، ازجمله آیتالله انواری، در اینگونه فعالیتها دستگیر شدند. درواقع بعد از دستگیری آنها بود که سازمان مجاهدین خلق به وجود آمد. اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم، باید بین انگیزههای شخصی و اعمال و رفتار مذهبی بنیانگذاران با ایدئولوژی آنها تفکیک قائل شویم. در دو مساله اول (انگیزههای شخصی و اعمال و رفتار مذهبی) آنها واقعا مسلمان بودند و واقعا هم انگیزههای دینی داشتند. وقتی زندگی مرحوم حنیفنژاد را نگاه میکنید، یا بدیعزادگان که من پروندهاش را مطالعه کردهام، همگی این افراد در آن آخرین لحظات هم که آنها را برای اعدام میبردند توی جیبشان فقط قرآن و مهر و تسبیح بود. این مساله، نشان میدهد که آنها به اعمال و احکام اسلام پایبند بودند و همه صحبتهایشان از قرآن و نهجالبلاغه نشات میگرفت. انگیزههایشان هم، به نظر من، اصلا انگیزه دینی بود، منتها در سالهای بعد، از لحاظ فکری و مبانی ایدئولوژیک منحرف شدند؛ یعنی آنها یک نقطه ضعف داشتند و آن، عدم شناخت صحیح از اسلام بود. تشخیص آنها این بود که اسلام ــ حالا بنا به توجیهاتی که میکردند ــ یک مکتب مبارز نیست. آنها به این نتیجه رسیدند که ما باید مسائل دینیمان را با اسلام هماهنگ کنیم اما مبارزه را باید از مارکسیسم آموخت؛ زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که تنها مکتب کلاسیک مبارزه، مارکسیسم است. لذا شما اگر کتابهای تکامل، شناخت، راه حسین، و... را مطالعه کنید، میبینید مبانی همه آنها بهشدت التقاطی است. یعنی اصل تفکر، مارکسیستی است و صرفا آیاتی از قرآن را ــ حالا درست یا غلط ــ به آن افزودهاند. میتوان گفت نوعی تحریف از سوی آنها صورت میگرفت و یا به قول خودشان قرائت جدیدی را کشف کرده بودند. بههرحال گرچه بنیانگذاران از لحاظ اعمال و انگیزه مسلمان بهنظر میرسند اما مبانی فکری آنها، مبانی التقاطی بودند و همین مبانی غلط تفکر التقاطی، موجب شد سازمان به بنبست برسد و سال 1354، بهویژه وقتیکه رهبری در دست تقی شهرام و بهرام آرام افتاد، کاملا اعلام تغییر ایدئولوژیک کردند؛ وگرنه همانطورکه گفتم، گرچه اشتباه و منشا انحراف از سوی بنیانگذاران شکل گرفت، اما بهقول اصولیین باید بین خبث فعلی با خبث فاعلی تفاوت قائل شد.
l جناب آقای حسینیان، ازاینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، مجددا از شما تشکر میکنم.
o البته آنطورکه شما و نیز خود من علاقه داشتیم، متاسفانه به علت تراکم وقت میسر نشد آنچنانکه باید و شاید درباره سازمانها و جریانات سیاسی پیش از انقلاب بحث کنیم و آنچه گفته شد، صرفا بخش اندکی از مسائل بود. انشاءالله فرصتهای مقتضی این مساله را جبران کند. من هم از شما و همکارانتان بهخاطر تلاشی که به خرج دادید، تشکر میکنم.