آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

رضاخان میرپنج برای انگلیسیها به قدری اهمیت یافت که حاضر شدند یکی از قدیمی ترین و بهترین مهره های خود یعنی سیدضیاء طباطبایی را برای او خرج کنند تا مقدمات سلطنت او فراهم شود. از فرماندهی قشون قزاق تا وزارت جنگ، راه کوتاهی نبود که به سادگی طی شود و ازسوی دیگر تغییر سلطنت واردآوردن ضربه هایی به سلطنت قاجاریه را می طلبید که کودتای سوم اسفند از جمله این موارد به شمار می رود. کودتای سوم اسفند شیوه استعمار نو را در ایران عملا محقق ساخت و به عنوان یکی از مهمترین دستکاریها و دخالتهای استعمار انگلیس در سرنوشت ایران، باعث فروپاشی حاکمیت و اقتدار ملی ایرانیان گردید. رضاخان ازآن پس عضو ثابت تمامی کابینه های دولت شد تا سرانجام به رئیس الوزرایی و پادشاهی ایران رسید. بی شک او تنها افسر نظامی ایران نبود که می توانست به مقامات بالاتر ارتقا یابد و توان حکومت بر ایران را پیدا کند اما احتمالا توانست بیشترین قابلیتها را از خود نشان دهد.

متن

از جمله شخصیتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران که توانست با کمترین مشکل و بدون برخورد با موانعی از قبیل تبعید، زندان و شکنجه از سوی حکومت موجود (قاجاریه)، راه رسیدن به قدرت سیاسی را طی نماید، رضاخان میرپنج بود. به‌قدرت‌رسیدن رضاخان و بنیانگذاری حکومت پهلوی توسط او، یکی از موضوعات بحث‌برانگیز و درعین‌حال تردیدآمیز در تاریخ سیاسی معاصر ایران به‌حساب می‌آید. رضاخان در مقایسه با بسیاری از رجال سیاسی زمان خود از پیشینه مبارزات سیاسی، وجاهت، شأن و منزلت خانوادگی بی‌بهره بود. او در اوان جوانی، پس از واردشدن به دیویزیون (لشکر) قزاق، توانست با نشان‌دادن برخی لیاقتها و نیز اطاعت از اوامر مافوق، توجه و نظر فرماندهان نظامی، به‌ویژه افسران انگلیسی را به خود جلب کند. رضاخان سرانجام تحت ارشاد و حمایت انگلیسیها طی کودتای سوم اسفند 1299.ش علیه سلطنت احمدشاه قاجار، به‌تدریج قدرت را در دست گرفت و سرانجام با تصویب مجلس، خاندان قاجار از سلطنت کنار گذاشته شد و حکومت پهلوی در ایران بنیانگذاری گردید. نگارنده در مقاله پیش‌رو، قصد دارد پیشینه خانوادگی رضاخان، چگونگی شکل‌گیری کودتای سوم اسفند 1299.ش، نقش انگلیسیها و اقدامات پنهانی آنها، وقایع و حوادث منجر به کودتا و چگونگی به‌قدرت‌رسیدن رضاخان را به‌طور اجمال مورد بررسی قرار دهد.

 

1ــ پیشینه خانوادگی رضاخان

رضاخان فرزند عباسعلی‌خان، معروف به داداش‌بیگ، از اهالی سوادکوه در استان مازندران بود. عباسعلی‌خان ازآنجاکه با مردم منطقه زادگاهش تعاملات فراوانی داشت به داداش (برادر) شهرت یافت اما برای رعایت احترام، عنوان «بیگ» را نیز بر آن افزودند و به داداش‌بیگ معروف گردید.[i][i] داداش‌بیگ دوبار اقدام به ازدواج کرد: بار اول با یکی از اقوام و منسوبین خود در آلاشت و بار دوم با نوش‌‏آفرین (مادر رضاخان) در تهران.[ii][ii]

در ارتباط با ازدواج عباسعلی‌خان با نوش‌آفرین و آشنایی آنها با یکدیگر، نقل گردیده است که: عباسعلی‌خان در اواخر عمرش، زمانی‌که در تهران بود، مریض ‌شد و برای مداوا نزد دوست خود علی‌خان حکیم (پزشک) که با مادرش خویشاوندی داشت، رفت. عباسعلی‌خان در منزل دوستش چند روزی بستری گردید و در آنجا به نوش‌آفرین، خواهر علی‌خان، علاقه‌ پیدا کرد. وی سرانجام پس از کسب موافقت برادر نوش‌آفرین، با او که در آن زمان شانزده‌ساله بود، ازدواج می‌کند.[iii][iii] خانواده مادری رضاخان از سکنه و اهالی گرجستان (شهر شیروان) بودند که پس از انعقاد قرارداد ترکمانچای میان ایران و روسیه و واگذاری هفده شهر قفقاز و گرجستان به دولت تزار روسیه، به همراه عده‌ای از اهالی ایالات‌ واگذارشده، به ایران مهاجرت کردند و در ایران سکنی گزیدند. مادر رضاشاه در معیت برادر خود، به سمت تهران حرکت کردند و در این شهر اقامت گزیدند.[iv][iv] در این زمان ــ در دوره ناصرالدین‌شاه ــ پاسبانی از قصرهای سلطنتی را فوج‌سوار امیر موید سوادکوهی، از اهالی مازندران، برعهده داشت و عباسعلی‌خان (داداش‌بیگ) نیز جزء فوج مذکور بود. ازاین‌رو وی به‌‌ناچار برای انجام وظیفه و نگهبانی از قصرهای سلطنتی در تهران اقامت داشت.[v][v] اقامت در تهران و آشنایی و دوستی داداش‌بیگ با برادر نوش‌آفرین، سرانجام زمینه را ــ مطابق آنچه گفته شد ــ برای ازدواج او با نوش‌آفرین فراهم آورد.

داداش‌بیگ بعد از ازدواج با نوش‌آفرین، به‌دلیل ناتوانی جسمی و بیماری که در اواخر عمر بر وی عارض شده بود، به‌ناچار به‌همراه نوش‌آفرین از تهران به زادگاهش آلاشت نقل مکان کرد. ازآنجاکه نوش‌آفرین زبان مازندرانی نمی‌دانست، داداش‌بیگ تصمیم گرفت حسین، برادر کوچک نوش‌آفرین را که جوانی هیجده‌ساله بود، به‌عنوان آردل (گماشته) همراه خود به آلاشت ببرد.[vi][vi] از همان بدو ورود نوش‌آفرین به آلاشت، حسادتها و کینه‌توزیها نسبت به زوجه داداش‌بیگ در میان اقوام و اعضای خانواده شروع شد. داداش‌بیگ در مدت اقامت در آلاشت، مواظب نوش‌آفرین بود تا آسیبی به او نرسد. وی بعد از مدت کوتاهی اقامت در زادگاهش، در سال 1256.ش برای مداوای دوباره راهی تهران شد اما در تهران فوت کرد. بعد از رفتن داداش‌بیگ، نوش‌آفرین در وضعیت بدتری قرار گرفت. او بدون شوهر و در میان گروهی دشمن، در تاریخ بیست‌وچهارم اسفند 1256.ش پسری به‌دنیا آورد که نام او را رضا گذاشتند.[vii][vii] بعد از تولد رضا، نوش‌آفرین برای رهایی از آسیب و صدمات خانواده داداش‌بیگ و حفاظت از جان فرزند، آلاشت را به مقصد تهران و سکونت در کنار برادرش ترک کرد. طبق خاطره‌ای که از رضاخان نقل گردیده، وی طفل شیرخواره دوماهه‌ای بوده که مادرش، از سوادکوه به سمت تهران روانه می‌شود. در سرگدوک فیروزکوه، طفل از سرما و برف سیاه می‌شود و مادر به خیال این‌که فرزندش مرده‌ است، او را به چاروادار می‌سپارد تا دفنش کند. چاروادار طفل را در آخور یکی از طویله‌ها با قنداق رها می‌کند و خود و قافله به راه افتاده و به فیروزکوه می‌روند. ساعتی دیگر قافله دیگری می‌رسد و در قهوه‌خانه منزل می‌گیرند. یکی از آنها آواز گریه طفلی را می‌شنود. وی پس از جستجو، کودک را در آخور می‌بیند و پس‌ازآنکه او را گرم می‌کند و به او شیر می‌دهد و طفل، کمی جان می‌گیرد، در فیروزکوه به مادرش تسلیم می‌کند.[viii][viii] نوش‌آفرین سرانجام موفق می‌شود به همراه فرزندش خود را به تهران برساند و در نزد برادرش زندگی کند. ترک آلاشت و رفتن به تهران، سرنوشت رضاخان را به گونه‌ای دیگر رقم زد.

 

2ــ رضاخان و نظامی‌گری

مادر رضاخان برادری داشت به نام ابوالقاسم‌بیگ که خیاط قزاقخانه بود و بعدها به درجه سرهنگی رسید. ابوالقاسم‌بیگ تا پس از کودتا زنده بود.[ix][ix] نوش‌آفرین نزد همین برادر زندگی می‌کرد. از چگونگی وضعیت زندگی نوش‌آفرین به‌ هنگام اقامت در تهران اطلاع دقیقی در دست نیست. اما با شرایط و مشکلات آن روز جامعه ایران، می‌توان گفت زندگی برای یک زن و فرزند بی‌سرپرست مطمئنا مشکل و طاقت‌فرسا بوده است. درواقع رضاخان دوران کودکی را با فقر، تنهایی و کار در محله‌های پایین تهران گذرانید. ژرار دوویلیه فرانسوی می‌نویسد: «در همان اوان در بین ریگزارهای جنوب تهران، بچه خرکچی پابرهنه بی‌سواد، حیواناتش را به جلو می‌راند. این همان کسی است که به‌زودی جای آخرین فرد خانواده قاجار را می‌گیرد.»[x][x] رضاخان به‌علت فقر و تنگدستی نتوانست مانند بسیاری از فرزندان متمولین، اشراف، ملاکین و طبقات متوسط به مدارس تاسیس‌شده آن روز برود و به یادگیری علم و دانش بپردازد و در نتیجه به یک فرد بی‌سواد و عامی تبدیل شد. و ازاین‌رو «امضایی ساده با کمی لغزش دست و ناشیانه همانند فردی بی‌سواد که بر ذهن سپرده بود داشت... .»[xi][xi]

بی‌سوادی رضاخان بعد از رسیدن او به سن بلوغ، به‌ویژه زمانی‌که وی به استخدام دیویزیون (لشکر) قزاق درآمد، تاحدودی جبران شد. رضاخان تحت‌تاثیر توصیه و اندرز یکی از افسران زیردستش که با هم آموزش نظامی دیده بودند، تصمیم گرفت در سطحی که بتواند از نوشته‌های مربوط به تاریخ، علوم سیاسی و اقتصاد بهره ببرد، به کسب سواد بپردازد.[xii][xii] البته قدرت خواندن و نوشتن رضاخان، بسیار سطحی و صرفا به خواندن و نوشتن مطالب و مباحث ساده محدود می‌شد؛ وگرنه وی از تجزیه و تحلیل عمیق و ژرف‌نگری وقایع و تحولات سیاسی پیرامون خود بی‌اطلاع و ناآگاه بود؛ چنانکه نطقهای او را کسانی چون محمدعلی فروغی می‌نوشتند و در هنگام تبعید حتی نامه‌های معمولی وی، توسط علی ایزدی نوشته می‌شدند.[xiii][xiii]

به احتمال زیاد علاقه به نظامی‌گری تحت‌تاثیر میرزاابوالقاسم‌بیگ، دایی رضاخان، در وی ایجاد شده باشد؛ چراکه به‌هرحال او یک قزاق بود. رضاخان از سن چهارده‌سالگی به عضویت دیویزیون قزاق در‌آمد.[xiv][xiv] او با علاقه‌ای که از خود نشان می‌داد و همچنین به‌خاطر روحیه اطاعت‌پذیری بدون چون‌وچرا از فرماندهان نظامی و مقامات ارشد، جایگاه و مناصب نظامی را بسیار سریع پشت‌سر گذاشت. ژرار دوویلیه می‌نویسد: «... شامه و استعدادش در رهبری افراد به‌زودی مورد توجه افسران قرار گرفت. در ارتش آن زمان ایران، درجه‌هایی میان یک سرباز ساده و یک ستوان وجود نداشت. همین امر، اقبالی بود برای رضا. او در بیست‌سالگی به درجه ستوانی رسید. برای خود عنوانی تراشید و از آن پس او را رضاخان نامیدند.»[xv][xv]

قرارگرفتن رضاخان در درون ساخت نظامی، سبب گردید کم‌کم به شهرت و درجات نظامی او افزوده گردد. به‌تدریج برخی اقدامات و تحرکات رضاخان در جهت تامین خواست و منافع افسران انگلیسی و روسی در ایران، او را به‌عنوان یک شخصیت نظامی مطیع و تابع در جهت منفعت بیگانه مورد توجه قرار داد. برای نمونه در سال 1917.م در روسیه، انقلابی علیه حکومت تزار نیکلای به‌وقوع پیوست. دولت موقت کرنسکی تصمیم گرفت سرهنگ کلرژه به‌جای سرلشکر بارن مایدل روسی به ایران بیاید تا فرماندهی نیروهای قزاق ایران را بعد از انقلاب روسیه برعهده گیرد. اما انگلیسیها به‌خاطر مخالفت با انقلاب سوسیالیستی روسیه، با حضور کلرژه در ایران مخالف بودند و ازاین‌رو تصمیم گرفتند وی را از فرماندهی نیروی قزاق در ایران برکنار نمایند. برای انجام این‌ کار با سرهنگ استاروسلسکی، معاون فرماندهی لشکر قزاق که در گراندهتل سابق منزل داشت، مذاکره گردید. وی پیشنهاد کرد این اقدام با کمک یک افسر روسی به‌نام فیلارتف عملی گردد. سرهنگ فیلارتف مساله را با رضاخان در میان گذاشت و او را متقاعد نمود تا در اجرای نقشه با او همکاری کند و سرانجام رضاخان به همراه فیلارتف کلرژه را برکنار نمودند و به جای او، استاروسلسکی فرماندهی قزاق را در ایران برعهده گرفت.[xvi][xvi]

علاوه بر خوش‌خدمتی رضاخان به بیگانگان (روس و انگلیس)، وی قبل از کودتای سوم اسفند 1299.ش، نگهبان و محافظ برخی سفارتخانه‌های خارجی ــ از جمله سفارتخانه هلند در تهران ــ بود. وزیرمختار هلند در ایران طی گزارشی به وزارت‌خارجه کشور متبوع خود پس از وقوع کودتای 1299.ش، می‌نویسد: «فرمانده قزاقان کودتاکننده، یعنی رضاخان، همان قزاقی است که سالها قبل، محافظ سفارتخانه ما در تهران بوده است.»[xvii][xvii]

به احتمال زیاد رضاخان به هنگام نگهبانی و حفاظت از سفارتخانه‌های خارجی در ایران، سعی می‌کرد برخی اطلاعات و اخبار مربوط به ایران آن روز را به‌دست آورد و با دقت در رفت‌وآمدهای سیاسی، با مسائل سیاسی جامعه آشنایی پیدا کند؛ چنانکه دکتر نیازمند می‌نویسد: «رضاخان در آذرماه 1296، به ‌فکر افتاده که کودتا کند و قدرت را در دست بگیرد. برای این‌ کار تصمیم می‌گیرد با ویلهلم ــ قیصر آلمان ــ تماس بگیرد و با کمک او در ایران کودتا کند. بدین‌جهت از میرزا ابوالقاسم کحال‌زاده منشی سفارت آلمان می‌خواهد که ملاقات او را با زمر شارژدافر (کاردار) آلمان در ایران ترتیب دهد.»[xviii][xviii] اما انگلیسیها در ایران عصر قاجاریه، فراتر از آن حدی نفوذ داشتند که رضاخان به‌این‌راحتی بتواند چنین طرحی را عملی نماید. انگلیسیها بسیاری از سیاستمداران، شاهزادگان و مجموعه دربار، به‌ویژه خود احمدشاه را از نزدیک زیر نظر و بر آنها نفوذ داشتند. ازاین‌رو باید گفت طرح چنین نظری از سوی رضاخان درواقع از کم‌تجربگی سیاسی و تحلیل سطحی‌نگرانه او از وقایع و اوضاع سیاسی آن زمان ناشی می‌شد. ازسوی‌دیگر سازمان نظامی قزاق کاملا زیر ذره‌بین انگلیسیها قرار داشت و هرگونه تحرک و جابجایی آنها تحت‌نظر انگلیسیها انجام می‌شد. لشکر قزاق که تنها سازمان نظامی قابل‌توجه ایران به‌شمار می‌رفت، یک سازمان نظم‌وترتیب‌یافته بود و کلنل اسمایس به‌طورمرتب بودجه‌ مورد نیاز برای آموزش قزاقان را از دولت بریتانیا درخواست می‌کرد و آرمیتاژ اسمیت، مستشار انگلیسی، مالیه آن را از محل درآمد نفت جنوب تامین می‌کرد.[xix][xix]

بااین‌حساب کاملا مشخص است که سازمان نظامی قزاق و نیز فرماندهان و افسران آن باید کاملا تحت نفوذ انگلیسیها بوده ‌باشند؛ کماآنکه همین دیویزیون بعدا به ابزاری برای شکل‌گیری کودتای انگلیسی سوم اسفند تبدیل گردید که در زیر به آن خواهیم پرداخت.

 

3ــ رضاخان، مهره نظامی کودتا

بعد از شکل‌گیری انقلاب مشروطه (1285.ش) و اعمال قیودات و محدودیتهایی برای نظام سلطنتی، از منزلت و ارزش نظام سیاسی قاجاریه تاحدودی کاسته شد. درواقع از دوره محمدعلی‌شاه به بعد، حکومت قاجار دچار نوعی فروپاشی محدود و تدریجی گردید. محمدعلی‌شاه و فرزندش احمدشاه را در مقایسه با پیشینیانشان می‌توان از کم‌اقتدارترین پادشاهان سلسله قاجاریه به‌حساب آورد. محدودیت قانونی و ایجاد نهادهای جدید قانونگذاری ــ نظیر مجلس شورا و قانون اساسی ــ زمینه را برای بروز بحران سیاسی و عدم مشروعیت نظام حکومتی قاجارها فراهم آوردند. علاوه بر موارد فوق، ویژگیهای شخصی و روحی ــ روانی احمدشاه نیز این عوامل را تشدید می‌کرد. درواقع ضعف و سستی در اراده احمدشاه برای اداره کشور، اقتدار حکومت مرکزی را با نوعی بی‌تدبیری و عدم برنامه‌ریزی مواجه نموده بود.

خاطرات تلخ دوران کودکی و مشاهده خلع پدر از پادشاهی و تبعید او به خارج، احمدشاه را به فردی بسیار بدبین و منفی تبدیل کرده بودند که هیچ‌گونه دلبستگی واقعی به سرزمین اجدادی خود نداشت. مشغله فکری‌ او بیش‌ازهرچیز گردآوری ثروت بود. پدرش به او نصیحت کرده بود مواظب تزلزل رای هموطنانش باشد؛ چراکه چه‌بسا او را هم کنار بگذارند.[xx][xx] اما این نوع شیوه اداره کشور، تامین‌کننده منافع انگلیسیها در ایران نبود. حتی‌الامکان انگلیسیها می‌خواستند احمدشاه با اقتدار و قدرت کافی، اولا از توسعه و گسترش نفوذ کمونیسم در ایران جلوگیری کند و ثانیا ضمانت تسلط انگلیس بر حوزه اقتصاد نفتی ایران و سایر نقاط کشور را بدون احساس خطر از طرف برخی رقبای قدرتمند آن دوره ــ مانند روسیه ــ حفظ نماید. درواقع انگلیس به دنبال منافع خود بود و فرقی نمی‌کرد احمدشاه در راس قدرت باشد یا رضاخان؛ کماآنکه تلگراف شانزده دی‌‌ماه 1299.ش لردکرزن، وزیر امورخارجه انگلیس، به نورمن، وزیرمختار انگلیس در ایران، همین واقعیت را گوشزد می‌کرد. در این تلگراف لردکرزن می‌نویسد: «من هم با شما موافقم که در ایران هر شخص دیگری برای سلطنت تعیین شود، محتملا از شاه فعلی بهتر خواهد بود، ولی اگر قرار باشد دولت ایران به بقای خود ادامه دهد، لازم است که در این شرایط از فرار شاه جداً جلوگیری به‌عمل آید.»[xxi][xxi] انگلیسیها سعی داشتند با نگهداشتن شاه در راس قدرت و جلوگیری از فرار او، از وقوع حوادث غیرقابل‌پیش‌بینی در ایران جلوگیری کنند تا در فرصت بهتر، گزینه موردنظر را در راس کار قرار دهند.

این ارزیابی انگلیسیها از واقعیت سیاسی آن روز ایران، نشان می‌دهد که آنها از تمام حرکات و اقدامات سیاسی افراد صاحب نقش و نفوذ سیاسی در ایران کاملا مطلع و آگاه بودند؛ چنانکه امثال نورمن، وزیرمختار انگلیس، و اسمارت، نایب سفارتخانه، خودشان را حاکمان واقعی ایران به‌حساب می‌آوردند.[xxii][xxii]

آخرین شاه قاجار درواقع صرفا دارای حاکمیت اسمی بود و حاکمان واقعی و کارگردان اصلی بازیهای سیاسی، انگلیسیها بودند. آنها ازیک‌سو زمینه‌های کودتا را طرح و آماده می‌کرد‌ند و ازسوی‌دیگر به احمدشاه اطمینان می‌دادند انجام کودتا، مشکلی برای سلطنت او ایجاد نخواهد کرد. انگلیسیها هدف از کودتا را بیشتر تشکیل یک دولت قوی می‌دانستند که بتواند از گسترش مسلک بلشویکی در ایران جلوگیری کند.[xxiii][xxiii] مقابله برای نفوذ و گسترش کمونیسم در ایران، به بهانه خوبی برای انگلیسیها تبدیل شده بود تا اهداف سیاسی خود را به ‌نوعی دیگر دنبال کنند. بعد از شکست بریتانیا در به‌ثمررساندن قرارداد 1298/1919 کاکس ــ وثوق‌الدوله که به موجب آن ایران تحت‌الحمایه انگلیس درمی‌آمد، آنها سعی کردند اهدافشان را از طریق کودتا عملی سازند، اما برای اقدام به کودتا، به یک فرمانده نظامی مطمئن و مطیع نیاز بود. ازاین‌رو افرادی مثل سپهسالار تنکابنی، نصرت‌الدوله فیروز، ماژور فضل‌الله‌خان، غلامرضاخان میرپنج، محمدصادق‌خان سردار مخصوص، امیر موثق و عبدالله‌خان امیرطهماسبی، مورد گزینش اولیه قرار گرفتند.[xxiv][xxiv] اما هرکدام بنا به دلایلی، یا تن به این کار نمی‌دادند و یا به دلیل نداشتن برخی امتیازات و تفکرات متناسب با خواست انگلیسیها، از سوی آنها کنار گذاشته می‌شدند. انگلیسیها پس از تحقیق و بررسی سوابق افسران قزاق، سرانجام به سابقه رضاخان در همکاری با استاروسلسکی در براندازی کلرژه از فرماندهی نیروهای قزاق ایرانی پی بردند و متوجه شدند که او از جسارت و توانایی لازم برای رهبری نظامی کودتا برخوردار است.[xxv][xxv] ژنرال آیرونساید، یکی از فرماندهان نظامی انگلیس در ایران، درباره مصاحبه خود در روز بیست‌وهشتم بهمن 1299 با رضاخان درباره کودتا، می‌نویسد: «با رضاخان مصاحبه کردم و او را به‌طورقطع به فرماندهی قزاقها گماشتم... . در فکر بودم نوشته‌ای از او بگیرم ولی آخر سر بر آن شدم که نوشته به درد نمی‌خورد. اگر رضا بخواهد نارو بزند، می‌زند و کافی است که بگوید وعده‌هایی که دادم زیر فشار بود و الزامی ندارد آنها را انجام بدهد. ولی موافقت کردم که حرکت بکند. دو شرط با او گذاشتم: یکی‌اینکه از پشت ‌سر به من خنجر نزند... دوم‌اینکه شاه نباید به‌هیچ‌وجه از سلطنت خلع شود. رضا خیلی راحت قول داد و من دست او را فشردم و به اسمایس گفتم که بگذارد او به‌تدریج راه بیفتد.»[xxvi][xxvi] گفت‌وگو و مذاکره آیرونساید با رضاخان، دربرگیرنده این اصل مهم و اساسی بود که رضاخان باید بدون پیش‌شرط و بدون کاوش درخصوص چرایی انجام کودتا، به چنین اقدام مهمی مبادرت ‌نماید.

این مساله نشان می‌دهد که همه‌کاره کودتا درواقع انگلیسیها بودند و آنها از رضاخان صرفا در حد یک ابزار در جهت اعمال قدرت در درون حاکمیت سیاسی ایران در زمان حال و آینده استفاده می‌کردند؛ چنانکه خود آیرونساید به‌طورصریح اعتراف می‌کند: «همه مردم چنین می‌اندیشند که من کودتا را طرح و رهبری کردم. گمان می‌کنم اگر در معنای سخن دقیق شویم، واقعا من این ‌کار را کرده‌ام.»[xxvii][xxvii]

حتی خود رضاخان نیز بعد از به‌قدرت‌رسیدن، روی‌کارآمدن خود را به انگلیسیها نسبت می‌دهد و به چند تن از سیاستمداران مهم از جمله به مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله، سیدحسن تقی‌زاده، محمد مصدق و یحیی دولت‌آبادی آشکارا می‌گوید: «انگلیس مرا به قدرت رسانید. بااین‌حال من به این مملکت خدمت کردم. یا آنها نمی‌دانستند با چه کسی سروکار دارند.»[xxviii][xxviii]

رضاشاه درواقع غافل از این بود که در طول شانزده سال دوره سلطنتش بیش‌ از هر چیز به منافع انگلیس خدمت کرده است؛ زیرا همان کسانی که رضاخان را روی کار آوردند، بعدازاینکه بودن او را در مسند قدرت به نفع و صلاح خویش ندیدند، وی را از سلطنت خلع و تبعید نمودند.

 

4ــ پیروزی کودتا

بعدازاینکه ژنرال آیرونساید با حرکت قوای قزاق از اردوگاه آقابابای قزوین به سمت تهران موافقت کرد، چند اقدام مهم و اساسی برای تسهیل وقوع کودتا و پیروزی کودتاگران انجام گردید. ازیک‌طرف انگلیسیها حدود سه‌هزار سرباز انگلیسی را چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران، به قزوین فراخوانده بودند تا خلأ ایجادشده از سوی قزاقها را توسط آنان پرکنند.[xxix][xxix] در کنار این اقدام آنها از مدتها قبل سعی نمودند خارجیان مقیم ایران، به‌ویژه خارجیان مقیم در حوزه پایتخت را متقاعد نمایند تا از ایران خارج شوند. اما این اقدام عملی نگردید. امیل لوسوئور فرانسوی در تبیین اهداف این اقدام انگلیسیها می‌نویسد: «آنها می‌خواستند میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب‌منصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک آنها بودند، از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود، جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسویها] مبنی بر عدم ترک تهران، نقشه‌های آنها را برهم ریخت.»[xxx][xxx] ازاین‌رو انگلیسیها مجبور شدند کودتا را به نتیجه نهایی برسانند، ولوآنکه اتباع بیگانه در این زمینه از عمال آنها حرف‌شنوی نداشتند.

طراح و اقدامگر اصلی کودتا، یعنی ژنرال آیرونساید، چند روز قبل از کودتا از طریق عراق ایران را ترک نمود تا به‌هنگام وقوع کودتا، در ایران نباشد. انگلیسیها تمام جوانب موضوع را پیش‌بینی نموده بودند؛ بنابراین به حضور مستقیم آیرونساید ضرورتی نبود. سرانجام نیروی دوهزاروپانصدنفری قزاق به سوی تهران حرکت کرد و روز یکشنبه دوم اسفند، اردوی قزاق به فرماندهی رضاخان میرپنج به چهارفرسخی تهران ــ شاه‌آباد ــ رسید.[xxxi][xxxi] آنها در شاه‌آباد استراحت نمودند تا شبانه وارد تهران شوند و کار را یکسره نمایند. قزاقها کاملا از لحاظ لباس، کفش و ساز و برگ ضروری تامین شده بودند و در میان راه، مقداری پول نیز در میان آنها تقسیم گردید.[xxxii][xxxii]

ازسوی‌دیگر انگلیسیها برای پیشگیری از برخورد نیروهای قزاق و ژاندارمری، سعی نمودند نیروهای ژاندارمری را که زیر نفوذ سوئدیها اداره می‌شد، از تهران خارج نمایند. گفته شده است آنها را در باغ‌شاه و یوسف‌آباد که مقر آنها بود، مستقر نمودند اما به آنها تفنگ بی‌فشنگ داده شده بود.[xxxiii][xxxiii] با این اقدام، عملا نیروی ژاندارم به حاشیه رانده شد و دست قزاقها برای وصول به هدف آزاد گردید. به‌این‌ترتیب همه‌چیز مهیا و برای زدن ضربه نهایی آماده بود. سرانجام نیمه‌شب اسفند، کودتاچیان وارد پایتخت شده و نقاط اصلی و مهم شهر را تصرف نمودند.

ملک‌الشعراء بهار در ارتباط با شب حمله کودتاچیان به تهران می‌نویسد: «نزدیک سحر یک تیر توپ از میدان مشق قدیم به اداره شهربانی شلیک کردند و به یکی از اتاقهای تامینات خورد و قزاق به اتفاق جمعی از بریگاد مرکزی که با قزاقها همداستان شده بودند، به نظمیه (شهربانی) ریختند و شلیک با تفنگ در اداره نظمیه و کلانتریها آغاز شد و تا مدتی دوام داشت.»[xxxiv][xxxiv] یکی از شاهدان عینی که خرابکاریهای کودتاگران را از نزدیک مشاهده نمود، امیل لوسوئور فرانسوی بود. وی دراین‌باره می‌نویسد: «ما وارد اتاقهای نظمیه شدیم. شیشه پنجره‌ها و اثاثیه اتاق و میز و صندلیها درهم شکسته‌اند. کاغذها و پرونده‌ها به‌طورپراکنده بر روی زمین ریخته‌اند. کشوهای قفسه‌ها بر روی زمین واژگون شده‌اند. به‌ هیچ‌چیز رحم نشده است و هیچ‌چیز از قلم نیفتاده است. رشته‌های خون بر روی فرشهای دفتر ژنرال وستدهال (Westdhal) ــ رئیس‌پلیس ــ لخته بسته‌اند. از او و مربیان سوئدی نشانی دیده نمی‌شود.»[xxxv][xxxv]

در مورد تعداد کشته‌شدگان و مجروحان، ملک‌الشعرا بهار می‌نویسد: «یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شد. دو پاسبان هم در کلانتریها به قتل رسیدند و هفت‌تن هم مجروح شدند که آنها هم به‌تدریج مردند.»[xxxvi][xxxvi]

در مجموع تعداد کشته‌شدگان اولیه و تعداد کسانی که بعدا بر اثر جراحات وارده فوت نمودند، یازده نفر تخمین زده می‌شود. در نتیجه اقدام کودتاگران، کابینه محمدولی‌خان تنکابنی (سپهدار) ساقط گردید و قوای قزاق با اعلام حکومت نظامی، کنترل شهر را به‌دست گرفتند. توقیفها توسط عوامل کودتا از همان روز اول کودتا شروع شد. در میان دستگیرشدگان، دوگونه افراد دیده می‌شدند: 1ــ خانواده‌های مهم و سرشناس مثل نخست‌وزیران سابق، وزیران سابق، شخصیتهای متمول و ثروتمند 2ــ سرکردگان گروههای مخالف قرارداد ایران و انگلیس، رهبران حزب دموکرات و عوامل بلشویک.[xxxvii][xxxvii] بعد از اتمام زدوخوردهای اولیه در درون پایتخت و برقراری آرامش نسبی در شهر، زمان دادن پاداشهای اولیه به کودتاچیان فرا رسیده بود. بنابراین سیدضیاءالدین طباطبائی مامور تشکیل اولین کابینه بعد از کودتا گردید تا به‌عنوان یک محلل و برطرف‌کننده موانع پیشروی سیاستهای انگلیس در ایران، به ایفای نقش بپردازد. اما کابینه او چندان دوام نیاورد و خیلی زود مقدمات سفر او به خارج فراهم گردید. بعد از سیدضیاء، نوبت به مهره نظامی کودتا، یعنی رضاخان میرپنج، رسید و او به مقام سردارسپهی ارتقا یافت.

ژنرال آیرونساید می‌گفت: «ایران روزهای دشواری در پیش رو دارد و نیازمند رهبر است و این مرد بدون تردید آدم پرارزشی است.»[xxxviii][xxxviii] این مرد به قول انگلیسیها پرارزش، بعدا با حمایت انگلیس دودمان قاجاریه را برداشت و در آبان‌ماه 1304.ش سلطنت خاندان پهلوی را آغاز نمود. رضاخان در چهارم اردیبهشت 1305‌.ش در تالار کاخ گلستان با برسرگذاشتن تاج شاهی خود را حاکم مطلق‌العنان ایران نامید.

سخن نهایی

کودتای سوم اسفند 1299.ش، مبنایی جدید و شیوه‌ای نوین برای استثمار ایران توسط مهره‌های سیاسی انگلیس بود. در شیوه جدید انگلیسیها، بهره‌برداری از منابع اولیه داخل کشور، و نیز ترویج نوگرایی و تحول اجتماعی به سبک و سیاق زندگی غرب، از طریق گماشتن مهره‌های مطیع و تابع انجام می‌گردید. کودتای سوم اسفند وابستگی سیاسی و اقتصادی ایران را به غرب بیشتر و افزونتر نمود. رضاخان با تکیه‌زدن بر مسند قدرت، عملا به بازوی پرتوان انگلیسیها در ایران تبدیل گردید. تمدید قرارداد نفت 1312/1933، سرانجام زمینه‌ساز ناکامی ملی‌شدن صنعت نفت گردید و ریشه کودتای بیست‌وهشتم مرداد 1332 را درواقع باید در تمدید این قرارداد جست. به تبع تمدید قرارداد مذکور، امریکا به‌عنوان شریک جدید استعمارگر انگلیس بر نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران حاکم گردید. گسترش مدرنیسم به سبک غربی، توانسته بود طرح جدیدی از دین‌زدایی و مخالفت با مذهب را  در طول مدت حکومت پهلوی اول و دوم بر جامعه ایران مستولی سازد، اما ازآنجاکه حکومت کودتا درکل از مشروعیت و مقبولیت مردمی برخوردار نبود، بازهم مورد تنفر عمومی قرار گرفت. این تنفر عمومی، سرانجام به شکل‌گیری تحرکات و اقدامات ضدحکومت پهلوی منجر گردید تااینکه با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، بساط استبداد و استعمار در ایران به‌کلی برچیده شد.

 

پی‌نوشت‌ها


 



[i][i]ــ محمود طلوعی، پدروپسر، تهران، نشر علم، چاپ هشتم، 1382، ص19

[ii][ii]ــ رضا نیازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، ج1، تهران، نشر دنیای کتاب، 1383، ص43

[iii][iii]ــ همان، ص44

[iv][iv]ــ مهدی جعفرنیا، زندگی سیاسی سیدضیاءالدین طباطبائی، تهران، انتشارات امید فردا، 1379، ص785

[v][v]ــ همان، ص791

[vi][vi]ــ رضا نیازمند، همان، ص50

[vii][vii]ــ همان، ص53

[viii][viii]ــ مهدی جعفرنیا، همان، ص794؛ نقل‌قولهای متفاوتی در ارتباط با این موضوع مطرح شده است. اما مضمون همه نقل‌قولها شبیه به یکدیگر می‌باشند. رک: رضا نیازمند، همان، صص56ــ55

[ix][ix]ــ همان، ص794

[x][x]ــ ژرار دوویلیه، سیمای پهلوی، ترجمه: عبدالرحیم میهن‌یار، تهران، نشر به‌آفرین، 1382، ص48

[xi][xi]ــ همان، ص54

[xii][xii]ــ همان، ص60

[xiii][xiii]ــ علیرضا کمره‌ای‌همدانی، حکم می‌کنم، تهران، انتشارات مدرسه برهان، 1381، ص38

[xiv][xiv]ــ رضا نیازمند، همان، ص85

[xv][xv]ــ ژرار دوویلیه، همان، ص55

[xvi][xvi]ــ ملک‌الشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج1، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1380، صص77ــ74

[xvii][xvii]ــ سهلعلی مددی، «پیشینه رضاخان قبل از کودتا»، تاریخ معاصر ایران، دوره 4، شماره 15 و 16، پاییز و زمستان 1379، ص199

[xviii][xviii]ــ رضا نیازمند، همان، صص410ــ409

[xix][xix]ــ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، «کودتای سوم اسفند و نقش وینستون چرچیل»، ماهنامه اطلاعات سیاسی ــ‌اقتصادی، فروردین و اردیبهشت 1375، شماره 104 و 103، ص59

[xx][xx]ــ سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه: حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم، 1380، ص43

[xxi][xxi]ــ محمود طلوعی، همان، ص51

[xxii][xxii]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج4، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ چهارم، 1362، ص220

[xxiii][xxiii]ــ همان، ص224

[xxiv][xxiv]ــ داریوش رحمانیان، «کودتای 3 اسفند 1299.ش»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، دوره 42، شماره 1، بهار 1378، ص108

[xxv][xxv]ــ همان، ص109

[xxvi][xxvi]ــ سیروس غنی، همان، ص179

[xxvii][xxvii]ــ ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، نشر البرز، چاپ نهم، 1374، ص56

[xxviii][xxviii]ــ استفانی کرونین، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه: مرتضی ثاقب‌فر، تهران، جامی، چاپ اول، 1383، ص45

[xxix][xxix]ــ امیل لوسوئور، زمینه‌چینیهای انگلیس برای کودتای 1299، ترجمه: ولی‌الله شادان، تهران، اساطیر، 1370، ص142

[xxx][xxx]ــ همان، ص135

[xxxi][xxxi]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ص227

[xxxii][xxxii]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص67

[xxxiii][xxxiii]ــ همان.

[xxxiv][xxxiv]ــ همان، صص69ــ68

[xxxv][xxxv]ــ امیل لوسوئور، همان، ص136

[xxxvi][xxxvi]ــ ملک‌الشعراء بهار، همان، ص69

[xxxvii][xxxvii]ــ عبدالرضا هوشنگ‌مهدوی، همان، ص62

[xxxviii][xxxviii]ــ سیروس غنی، همان، ص178

 

تبلیغات